نقش تقوا در خانواده

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395
مهم ترین وظیفه پس از پذیرش اصول عقاید اسلامی، کسب تقوای الهی است. تقوا در حقیقت، روحیه و توانی است که از طریق تمرین انجام واجبات، ترک گناه و خودداری از لذت های حرام به دست می آید.
به دست آوردن تقوا عبادت است؛ عبادتی که به امر خدای متعال صورت می گیرد و از جمله اموری است که بدون تردید خشنودی او را در پی خواهد داشت. در قرآن کریم و روایات اهل بیت (ععلیهم السلام) بر کسب تقوا بسیار سفارش شده است. سفارش تمام پیامبران به امت های خود، تقوا و پرهیزگاری بوده است:
«اتقوا الله» (1) و آیات دیگر مانند:
«وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ (2)؛
و ما به کسانی که پیش از شما، کتاب آسمانی به آنها داده شده بود و (همچنین) به شما (نیز) سفارش می کنیم که تقوای الاهی پیشه کنید.»
خداوند تقوا را بهترین زاد و توشه برای سفر آخرت می داند و می فرماید:
«وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى؛(3)
زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه، پرهیزگاری است».
و بهترین افراد را با تقواترین آنها معرفی می فرماید:
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقَاکُمْ (4)
همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترین شما است. »
فلسفه ی انجام عبادت های بدنی، مالی و اخلاقی، تحقق تقوا در عرصه ی حیات انسانی است. تقوا اساس کرامت، شرافت، سعادت و کلید خیر دنیا و آخرت است. امام علی (علیه السلام) فرمود:
«ان التقوی افضل کنز، و أحرز حرز، و اعز عز، فیه نجاه کل هارب ودرک کل طالب و ظفر کل غالب؛ (5)

همانا تقوا بهترین گنج، محافظ ترین حرز و مناسب ترین وسیله دستیابی به عزت است. نجات هر فراری ( از گناه و عذاب)، رسیدن هر جوینده ای به مقصود خود و پیروزی هر غلبه کننده ای تنها به وسیله ی تقوا تحقق می یابد.»
البته تقوا دارای مراتب گوناگون است و مؤمنان به میزان تلاش خود به مرتبه ای از آن دست می یابند؛ اما کسب پایین ترین مرتبه ی تقوا که انجام واجبات و ترک محرمات الهی است، بر همه واجب می باشد.
با این همه، سفارش به تقوا در قرآن و احادیث اهل بیت (علیهم السلام) می توان به گستردگی تأثیر آن بر روح و جان آدمی و نیز تأثیر آن بر جنبه های مختلف زندگی انسان پی برد.

...


 

تأثیر ازدواج در افزایش تقوا

می توان گفت ازدواج و تشکیل خانواده به چند دلیل، ایمان و تقوای زوجین را حفظ می کند:
الف. زندگی مشترک باعث می شود که زن و مرد، نسبتاً سر و سامان روحی یابند و از پراکندگی فکری به انسجام فکری، و از سرگردانی به هدف داری برسند؛ آنها اکنون تا حدودی می دانند که از زندگی چه می خواهند یا در زندگی چه باید بکنند؛ این امر سبب می شود آنان، رابطه ی مطلوبی با پروردگار برقرار کنند.
ب. وجود غرایز نیرومند در سنین جوانی، فرد را بر می انگیزد تا برای ارضای آنها چاره ای بیندیشد. با ازدواج، بهترین روش برای تأمین غرایز مهیا می شود؛ در غیر این صورت، وسوسه های شیطانی، فرد را به شدت تحریک می کند و او را برای تأمین غرایز به هر صورت ممکن، بر می انگیزد و حاصل آن، گناهان و پیامدهای روحی ناشی از آنها است.
ج. پیوند زندگی مشترک، زوجین را به نوعی تعهد ایمانی و اخلاقی نسبت به یکدیگر بر می انگیزد؛ به گونه ای که نوعی احساس مسؤولیت را در آنها تقویت می کند؛ مسؤولیتی که در برابر آن، از دیگران چشم بپوشند. در روایتی آمده است «آن که دیده را آزاد کند، قلب را به رنج افکند و آن که پیاپی آزادانه نگاه کند، حسرتی پاینده دارد». ( 6) این روایت به این معنی است که اگر فرد پس از ازدواج همچنان با نگاه های هوس آلود، آزادانه دیگران را زیر نظر بگیرد، قلبش را در معرض حسرت و اندوه قرار خواهد داد؛ بنابراین ازدواج و تشکیل خانواده، سبب نوعی کنترل و نظارت بر نگاه و خواهش قلب می شود و از همین رهگذر، زمینه ساز تقویت ایمان خواهد گردید. (7)
بدین ترتیب، نتیجه ای که ازدواج برای افراد به بار می آورد، همانا محافظت در برابر گناه و بی بند وباری و حفظ و حراست از دین است.
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرموده است:
« اذا تزوج العبد فقد استکمل نصف الدین، فلیتق الله فی النصف الباقی؛( 8) هنگامی که بنده ای ازدواج کند، نصف دین خود را کامل ساخته است؛ پس باید در مورد نصف دیگر، تقوای الاهی را رعایت کند. »

تقوا مهم ترین معیار در انتخاب همسر

در روایات معصومین (ع) معیارهای گوناگونی در زمینه ی گزینش همسر مطرح شده که مهم ترین آنها تقوا و تدین همسر است. پایبند بودن همسر به انجام واجبات و ترک محرمات الاهی از اهمیت بسیاری برخوردار است و تأثیر بسزایی در سعادت خانواده دارد. بدون این معیار، ارزش های اخلاقی همچون صداقت، وفا، گذشت و فداکاری در زندگی اجرا شدنی نیست. در روایات اولیای گرامی اسلام، توجه به وجود تقوا در همسر، بسیار سفارش شده است. از فرموده های پیامبر اکرم (ص) در این باره این است:
«تنکح المراه علی اربع خلال: علی مالها و علی دینها و علی جمالها و علی حسبها و نسبها، فعلیک بذات الدین ؛(9) افراد به یکی از این چهار چیز با زنی ازدواج می کنند، یا به سبب ثروتش، یا تدینش، یا زیبایی اش و یا به خاطر حسب و نسبش ؛ پس تو را به ازدواج با زن متدین سفارش می کنم. »
همسر متدین در زندگی، سودمندتر از همسر زیبا، ثروتمند، یا با حسب و نسب غیر متدین است. همچنین آن حضرت می فرماید:
«من تزوج امراه لا یتزوجها الالجمالها لم یرفیها ما یحب، و من تزوج لمالها لا یتزوجها الا و کله الله الیه، فعلیکم بذات الدین؛ (10)
کسی که با زنی فقط به خاطر زیبایی اش ازدواج کند، چیزی را که دوست دارد (زیبایی ) در او نخواهد دید؛ و کسی که با زنی به خاطر ثروتش ازدواج کند، خداوند او را به خودش واگذار می کند؛ پس شما را به ازدواج با زن متدین سفارش می کنم.»
همچنین در شوهر دادن دختر توصیه شده است که او را به مرد دیندار و با تقوا شوهر دهید. شخصی از امام حسن (ع) درباره شوهر دادن دختر خود پرسید؛ آن حضرت پاسخ دادند:
«زوجها من رجل تقی، فانه ان احبها اکرمها و ان ابغضها لم یظلمها؛ (11) دخترت را به ازدواج مردی پرهیزگار در آور؛ چون اگر دخترت را دوست داشته باشد، او را اکرام می کند و اگر از او بدش بیاید، به او ستم نخواهد کرد. »

 

توصیه به رعایت تقوا در خانواده

همچنین به افراد توصیه شده که تقوا را در خانواده رعایت کنند. پیامبر گرامی اسلام (ص) می فرماید:
«اتقوا الله فی الضعیفین: الیتیم و المراه، فان خیارکم خیارکم لاهله؛ (12)
در مورد دو گروه تقوا را رعایت کنید: یتیمان و زنان. پس همانا بهترین شما آنهایی هستند که برای خانواده ی خود بهترین اند».
و از امام صادق (ع) نقل شده است:
«یا شیعه آل محمد (ص) اعلموا انه لیس منا من لم یملک نفسه عند غضبه، ومن لم یحسن صحبه من صحبه و مخالفه من خالفه و مرافقه من رافقه و مجاوره من جاوره و ممالحه من مالحه؛ یا شیعه آل محمد (ص) اتقوا الله ما استطعتم…؛(13) ای شیعیان آل محمد (ص)، بدانید از ما نیست کسی که در هنگام غضب، خود را کنترل نکند، با هم صحبت خود نیکو مصاحبت نکند، اخلاق حسنه را درمورد معاشران رعایت ننماید، با رفیق خود نیکو رفاقت نکند، با مجاوران خود نیکو رفتار نکند و با کسی که با او هم سفره است، درست هم غذا نشود. ای شیعیان آل محمد (ص)، تا می توانید خدا ترس و پرهیزگار باشید. »
نزدیک ترین فرد به انسان در خانواده، همسر او است. زن و شوهر بیش ترین مصاحبت و معاشرت را با یکدیگر دارند و بنا به فرموده امام صادق (ع) واجب است. به بهترین وجه با یکدیگر معاشرت کنند.
در آیات و روایات گوناگونی به رعایت تقوا در مسایل مربوط به خانواده اشاره شده است؛ مسایلی همچون نشوز و اعراض مرد از همسر، آمیزش با همسر، شیر دادن به کودک، رعایت عدالت میان همسران و…؛ برای نمونه، قرآن کریم درباره ی آمیزش جنسی می فرماید:
«نساوکم حرث لکم فاتوا حرثکم انی شئتم و قدموا لانفسکم و اتقوا الله، و اعلموا انکم ملاقوه، و بشر المؤمنین؛ (14) زنان شما محل بذر افشانی شمایند؛ پس هر زمان که بخواهید می توانید با آنها آمیزش کنید و برای خود، ذخیره ای از پیش فرستید و پرهیزگار باشید و بدانید که او را ملاقات خواهید کرد؛ و به مؤمنان بشارت رحمت الاهی بده».
در این آیه، جمله “وقدموا لانفسکم؛ برای خود، ذخیره ای از پیش فرستید"، اشاره به این است که هدف نهایی از آمیزش جنسی، تنها لذت و کامجویی نیست. افراد با ایمان باید از این موضوع برای پرورش فرزندان شایسته استفاده کنند، و این خدمت مقدس را همچون ذخیره ای معنوی برای فردای خود از پیش بفرستند؛ زیرا این مطلب با پرجاذبه ترین غریزه ی انسان سروکار دارد. در ادامه ی آیه، خداوند انسان را به دقت در امر آمیزش جنسی و توجه به دستورهای او فرا خوانده و فرموده است” و اتقوا لله". سپس به آنها هشدار می دهد که در رستاخیز به ملاقات پروردگار و نتایج اعمال خود خواهند شتافت.” واعلموا انکم ملاقوه". در پایان نیز بشارت به افراد با ایمانی است که در برابر دستورات سودمند به زندگی مادی و معنوی شان تسلیم هستند: “و بشر المومنین. ” (15)
پیامبر اکرم (ص) در سفارش مردان به رعایت تقوا در برخورد با همسر چنین می فرماید:
«اخبرنی جبرئیل ولم یزل یوصینی بالنساء حتی ظننت ان لایحل لزوجها ان یقول لها. اف؛ یا محمد، اتقوا الله، عزوجل، فی النساء فانهن عوان بین ایدیکم… فاشفقوا علیهن و طیبوا قلوبهن حتی یقفن معکم و لاتکرهوا النساء و لا تسخطوا بهن و لا تاخذوا مما اتیتموهن شیئاً الا برضاهن و اذنهن؛ ( 16)
جبرئیل به من خبر داد و درباره زنان مرتب به من سفارش می کرد؛ به گونه ای که گمان کردم مرد حق ندارد به همسرش “اف” (کوچک ترین کلمه ناخوشایند) بگوید. [جبرئیل این گونه توصیه می کرد:] ای محمد (ص)، تقوا را در مورد زنان رعایت کنید؛ به دوستی که آنان مانند اسرایی در دستان شما هستند - پس نسبت به ایشان دلسوز باشید و قلبشان را نسبت به خود پاکیزه گردانید تا در کنارتان بمانند؛ آنان را ناخوش ندارید و بر آنها غضب نکنید و چیزی را که به ایشان داده اید، جز با رضایت و اجازه آنها، از ایشان نگیرید».
همچنین آن حضرت زنان را به رعایت تقوا در برخورد با شوهر توصیه می کند، و در سفارش های خود به یکی از زنان (خوله) اطاعت از شوهر را مصداقی از تقوا معرفی می فرماید:
«اتقی الله و اطیعی زوجک… حقه علیک ان لا تخرجی من بیته الا باذنه و لاتصومی تطوعاً الا باذنه و لا تتصدقی من بیته الا باذنه و ان دعاک علی ظهر قتب تجیبه؛ (17) [ای خوله] پرهیزگار باش و از شوهرت اطاعت کن. حق او بر تو آن است. که بدون اجازه او از منزل خارج نشوی و بدون اجازه اش روزه مستحبی نگیری و بدون اجازه ی او از مالش صدقه ندهی و هر زمان که خواستار آمیزش باشد اجابت نمایی».

 

تأثیر متقابل ایمان و تقوای زن و شوهر

همان گونه که پیش تر بیان شد، مقصود اصلی از ازدواج در اسلام، کسب تقوا و کمالات معنوی است. ازدواج و تشکیل خانواده وسیله ای برای حفظ دین، دور شدن ازگناه و کسب فضایل معنوی است. هر قدر امور لازم در انتخاب همسر و تشکیل خانواده بیش تر مراعات شود، جو خانواده انسان را به بیش تر سوی این هدف سوق می دهد؛ یکی از این امور دقت در تقوا و تدین همسر است.
همسر دیندار، حامی و تقویت کننده ی ایمان انسان است؛ به گونه ای که هرگاه در ایمان او ضعفی پیدا شود، به یاری اش می شتابد و او را در رفع این ضعف کمک می کند. همچنین همسر خوب، انسان را در انجام اعمال صالح تشویق و یاری می کند و بدین وسیله، سبب رشد معنوی او می شود. پیامبر اکرم (ص) فرمود:
«من اعطی اربع خصال اعطی خیر الدنیا و الاخره و فاز بحظه منهما: ورع یعصمه عن محارم الله، و حسن خلق یعیش به فی الناس، و حلم یدفع به جهل الجاهل، و زوجه صالحه تعینه علی امر الدنیا والاخره؛ (18) کسی که چهار چیز به او عطا شود خیر دنیا و آخرت به او عطا شده و بهره خود را از هر دو برده است: تقوایی که او را از محرمات الاهی حفظ کند؛ حسن خلقی که با آن در میان مردم زندگی کند؛ بردباری ای که با آن نادانی جاهلان را از خود دفع کند و همسر شایسته ای که او را در امور دنیا و آخرت یاری نماید.»
هنگامی که آیه «والذین یکنزون الذهب والفضه… » (19) نازل شد، رسول خدا (ص) سه بار فرمود: «نبا للذهب و الفضه؛ نابود باد طلا و نقره». اصحاب پرسیدند: پس ما چه چیزی جمع آوری کنیم؟ حضرت فرمودند: « لسانا شاکراً و قلباً خاشعاً و زوجه تعین احدکم عی دینه؛ زبانی شکرگزار، قلبی خاشع [در مقابل پروردگار] و همسری که شما را بر دینتان یاری کند». (20)
درباره دیدار پیامبر اکرم (ص) با علی (ع) و فاطمه (س) در روز پس از عروسی آن دو چنین روایت شده است:
آن حضرت از علی (ع) سؤال فرمود: « کیف وجدت اهلک ؟، همسرت را چگونه یافتی؟» علی (ع) پاسخ داد: « نعم العون علی طاعه الله؛ فاطمه را بهترین یاور در اطاعت و عبادت خداوند یافتم. » هنگامی که رسول خدا (ص) همین را از حضرت فاطمه (س) پرسیدند، حضرت فاطمه (س) پاسخ داد: «خیر بعل؛ علی بهترین شوهر است». (21)

تأثیر تقوا در استحکام خانواده

آثار تقوا و پرهیزگاری در رفتار انسان آشکار می شود. زن دیندار به همان اندازه که در فکر و عقیده با شوهر متدین خود هماهنگ است. در عمل نیز با او همگام می باشد. هماهنگی در التزام به دستورهای دینی همچون رعایت حجاب، پرهیز از معاشرت های آلوده، خودداری از مصرف مال حرام، تعهد به رعایت اخلاق اسلامی، انجام عبادت های دینی و… که در زندگی پیش می آید، نشان دهنده ی تفاهم و هماهنگی زن و شوهر است.
اما اگر زن و شوهری از نظر عقیده و دینداری در دو قطب مخالف باشند، از کوچک ترین مسایل زندگی تا مهم ترین آنها و از شروع مراسم عقد و عروسی تا پایان زندگی مشترک، درگیری در زندگی آنها وجود خواهد داشت، که همگی از بی تقوایی همسر و رعایت نکردن معیار دینداری در گزینش همسر ناشی می شود.
انسان دیندار و با تقوا ویژگی هایی دارد:
1. از اهمیت خانواده و تأکید اسلام بر محافظت از آن آگاه است؛
2. از وظایف دینی و اخلاقی خود در برابر همسر و فرزندان به خوبی اطلاع دارد؛
3. خانواده را مکانی برای تأمین نیازهای مادی و معنوی اعضا و سختی های آن را راهی برای رسیدن به سعادت اخروی و نیل به نعمت های الاهی در بهشت می داند.
چنین کسی برای انجام وظایفش در برابر همسر و فرزندان تلاش فراوانی می کند و هر چه را برای خوشبختی آنان لازم است انجام می دهد؛ هرگز در صدد سست کردن بنیان خانواده بر نمی آید؛ سختی ها و محدودیت های خانواده را برای رفاه و آسایش دیگر اعضا و موفقیت آنان تحمل می کند؛ اخلاق بد همسر را با سعه ی صدر به جان می خرد و رفتار بد او را با مقابله به مثل، پاسخ نمی دهد؛ همه این امور، باعث رضایت زن و شوهر و فرزندان از زندگی خانوادگی می شود و استحکام خانواده را در پی دارد.

پی نوشت ها :

1. ن. ک :شعراء( 26)، 179، 161، 150، 144، 131.
2. نساء (4)، 131.
3. بقره(2)، آیه 197.
4. حجرات( 49)، 13.
5. میزان الحکمه، ج 10، ص 619.
6. مستدرک الوسائل، ج 14، ص 268.
7. محمودیان و همکاران، دانش خانواده، ص 92.
8. بحارالانوار، ج100، ص 219.
9. علاء الدین هندی، کنزالعمال، ج16، ح 44602.
10. بحار الانوار، ج 100، ص 235.
11. مکارم الاخلاق، ص 204.
12. بحار الانوار، ج 100، ص 244.
13. کافی، ج 2، ص637.
14. بقره( 2)، 223.
15. تفسیر نمونه، ج 2، ص 97.
16. مستدرک الوسائل، ج 14، ص 252.
17. مکارم الاخلاق، ص 218
18. بحار الانوار، ج 100، ص 238.
19. توبه (9)، 34. ترجمه: کسانی را که طلا و نقره را گنجینه (ذخیره و پنهان) می سازند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده.
20. مستدرک الوسائل، ج 14، ص 171.
21. بحار الانوار، ج 43، ص 117.

نظر از: سیده فوزیه موسوی [عضو] 

با سلام
مطلب زیبایی ارائه داده اید انشاالله موفق باشید
در این روزهای بسیارعرفانی التماس دعا

1395/06/21 @ 18:51
نظر از: خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام [عضو] 

سلام

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایــم کرد
خدا به خاطر ارباب این عطایـــم کرد
چه منتی که در این روز معرفت،اربـاب
به خوان نعمت العفو خود گدایــم کرد . . .
التماس دعا

1395/06/21 @ 13:54


فرم در حال بارگذاری ...

نقش تقوا در رشد شخصیت انسان

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

 

 

یکى از مشکلات مهم در جهان ماشینى امروز، بخصوص در جهان غرب، عدم کنترل عوامل انحراف و فقدان راهنمایان فرهنگى و سقوط شخصیت والاى انسانى است از این رو نقش تقوا در رشد شخصیتها و تکامل آنها و جلوگیرى از انحراف روحى اهمیت واقعى خود را یافته و به عنوان درمان اصلى براى اصلاح ساختار انسانها مطرح مى‏گردد.
از این رو، در این مقاله نظر اسلام و کلام وحى به طور دقیق و گسترده و جامع الاطراف پیرامون تقوا در مسائل زیر مورد تحقیق و بررسى قرار مى‏گیرد:

تقوا و شخصیت والاى انسان و تاثیر تقوا در تکامل شخصیت انسانها با توجه به متون معتبر اسلامى-معناى تقوا از دیدگاه قرآن و مراتب تقوا و اقسام آن و عوامل پیدایش تقوا در قرآن و در گفتار پیشوایان اسلام و آثار فردى و اجتماعى تقوا و امتیازات خانوادگى و قبیله‏اى-تقوا و مقاومت و غیر اینها از مسائلى در معرفى تقوا از دیدگاه اسلام مى‏تواند مورد بحث قرار بگیرد.

 
نقش تقوا در رشد شخصیت انسان

این حقیقت مسلم است که مشکلات و ناراحتیها و ناکامیهاى روحى در جهان، بخصوص در جهان غرب در اثر زندگانى ماشینى روبتزاید گزارده است، آمارهاى موجود بازگوى این حقیقت میباشد 1 و نیز مطالعه در حالات گناهکاران و حتى اعتراف آنان در پاره‏یى اوقات این حقیقت را نیز روشن مى‏سازد که ضمیر اکثر این افراد(یعنى خیانت‏گران و مبتلایان به بیمارى هاى روحى)در دوران طفولیت مثل آسمان صاف بوده، سرکشى نداشته ولى به مرور زمان در اثر نبودن راهنمایان دلسوز و تمرکز انحرافهاى قواى روحى و تأثیر روابط خارجى محیط، ناپاک و تیره و تبدیل به یک عناصر خطرناک شده‏اند و از همه مهمتر فقدان راهنمایان فرهنگى در محیط خانواده و خارج از خانواده و عدم کنترل عوامل انحراف در مسیر فضیلت و تقوا، بالاترین مصیبتى است که حیات اجتماعى و ترقیات روز افزون اجتماع را در جنبه‏هاى مختلف علم و صنعت تهدید مى‏نماید.
راهنمایان فاسد و بى‏دین و بى‏تقوا قادرند چنان زیانهاى غیر قابل جبرانى بار آورند که عملا اکثر افراد فعال مملکت یعنى سرمایه‏هاى پر ارزش کشور را به عده‏یى افراد ضعیف و وامانده تبدیل کنند و افراد بى‏شخصیت تحویل جامعه دهند از این رو است که نقش تقوا در رشد شخصیتها و تکامل اهمیت واقعى خود را پیدا مى‏کند.
براى اینکه خوانندگان اهمیت تقوا را در تبیین شخصیت و تکامل آن به خوبى بدانند لازم است دیدگاه اسلام در مساله تقوا و شخصیت والاى انسان و تأثیر تقوا در تکامل شخصیت با توجه به متون معتبر اسلامى (قرآن و سخنان پیشوایان اسلام)و بطور کلى نظر اسلام و وحى در این باره مورد تحلیل و بررسى قرار گیرد.
براى این کار لازم است قبلا معناى شخصیت و اجزاء متشکله آن بیان شود و سپس تقوا و نشانه‏هاى آن و عوامل پیدایش تقوا و مسائل مربوط به تقوا از دیدگاه قرآن و اخبار و احادیث معتبر اسلامى بازگو گردد تا ابعاد گوناگون مساله‏ى، تبیین و روشن گردد.

...

شخصیت چیست؟

براى کلمه‏ى«شخصیت»که در صحبتهاى روزانه‏ى خود آنرا زیاد استعمال مى‏کنیم تعبیرهاى مختلفى وجود دارد معناى معمولى آن عبارت است از آنچه که یک شخص در زمان سابق بوده، در حال است و آنچه در آینده خواهد بود و لکن در فّن روان شناسى عبارت است از کلیه چیزهائى که وجود فردى را تشکیل میدهد از قبیل دست و پا و مغز و قلب و استخوان و اعصاب و فکر و کلیه احساسات شخص مثل عشق و نفرت و محبت و قدرت و ضعف حافظه و قوه دراکه و… 2 ولى این دو تعبیر براى شخصیت اشکال بزرگى دارد و آن اینکه بنا بر هر دو تعبیر فکر و بدن(روح و جسم) جدا و مجزا از هم فرض شده است به طورى که هیچ یک از فکر و بدن در یکدیگر تأثیر متقابل ندارند در حالى که در علم طب ثابت شده است که وضع فکرى یک فرد بتوسط رشته‏هاى بسیار قوى با وضع بدنى انسان ارتباط کامل داشته و تمام فعالیتهاى بدن تحت تأثیر وضع فکرى مى‏باشند.
با ملاحظه ارتباط بین فکر و جسم و تأثیر متقابل آندو در یکدیگر معناى شخصیت عوض شده عبارت مى‏شود از کلیه چیزهائى که وجود شخصى را تشکیل مى‏دهند و با یکدیگر همکارى مى‏کنند.
مطابق این تعریف عکس العمل اشخاص در مقابل وقایع نیز جزئى از شخصیت آنها را تشکیل مى‏دهد و از همین جا است که پزشکان مى‏گویند سوء هاضمه اغلب در اثر بعضى از هیجانات روحى پیدا مى‏شود.
روانشناسان شخصیت انسان را به سه قسمت متمایز (قسمت ناخود آگاه-قسمت خود آگاه و وجدان) تقسیم کرده‏اند و خویشتن شناسى را بر روى این سه پایه قرار داده‏اند.
خود آگاه عبارت است از آن قسمت از فعالیت فکرى (2)-خویشتن شناسى تألیف دکتر«ویلیام سبى مینجر»امریکائى ترجمه هوشنگ مستوفى در تاریخ 1333 شمسى
ما است که از وجود آنها آگاهیم و ناخود آگاه عبارت از آن قسمت از فعالیت فکرى ما است که بدون اراده و اطلاع، انجام یافته کاملا از کنترل انسان خارج است.
وجدان عبارت است از نیرویى است در درون انسان که در اثر تعالیم و تکالیف موجود در اجتماع و با ملاحظه نمونه‏هاى خوب و بدى که به افراد آموخته مى‏شود تشکیل مى‏گردد و از مهمترین اجزاء شخصیت انسان به شمار مى‏رود.
وظیفه‏ى این نیروى عظیم درونى جلوگیرى از ارتکاب اعمال زشت و ناشایست مى‏باشد.
وجدان چون پاسبان مقتدر و باوفائى است که در مسیر حرکات آرزوها و آمال قسمت ناخود آگاه که با فشار زیادى مى‏خواهند ابراز وجود نمایند به مقاومت پرداخته مانع از اظهار وجود برخى از آرزوهاى ناخود آگاه که به حال اجتماع یا شخص مضر است مى‏گردد.
این آرزوهاى رانده شده دوباره به منبع اصلى خود( وادى ناخود آگاه)بازگشت مى‏نمایند و گاهى از اوقات این آرزوها و احساسات درونى رانده شده به صورت رفتارهاى غیر ارادى از قبیل عشق و محبت و نفرت و…در افراد بروز مى‏کنند مساله‏ى مهم و اساسى در این مرحله این است که وجدان انسانها یعنى آن پاسبان مقتدر و باوفا در برابر شهوات و تمایلات قواى نفسانى که عامل اصلى انحراف انسانها مى باشند مغلوب واقع نشود و چون چراغ روشن، صفحه‏ى دل و قلب انسانها را تا اعماق آن روشن و زنده نگاه دارد.و در این مرحله است که اسلام از طریق ارشاد و راهنمایى و تقویت وجدان به کمک آن مى‏آید تا وجدان بتواند در برابر قواى غضبیه و شهویه و سایر تمایلات نفسانى منحرف کننده مقاومت کند.
و طریق مقاومت انسان در برابر عوامل گناه و انحراف تنها وقتى است که حالت تقوا و ترس از خدا و ایمان کامل نسبت به او در اعماق روح هر انسانى وجود داشته باشد این‏جا است که نقش سازنده تقوا در رشد شخصیت انسان به خوبى آشکار مى‏گردد.
حال باید دید این حالت باز دارنده از انحراف در باطن انسانها به نام تقوا چیست؟و دیدگاه اسلام و قرآن درباره آن کدام است؟

 
معناى تقوا از دیدگاه قرآن

در قرآن مجید 210 آیه وجود دارد که کلمه تقوا به صورتهاى مختلف و صیغه‏هاى گوناگون بکار رفته است و لکن تمام آنها در یکى از چهار معناى زیر استعمال شده است:
1-خشیت(ترس)چنانکه در سوره ‏ى حج وارد است:
«یا ایهّا الذین آمنوا اتقوا ربّکم»«اى کسانى که ایمان آورده‏اید، از خدا بترسید»و در سوره ‏ى شعراء: «اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقّون»«به یاد آورید زمانى را که نوح خطاب به قوم خود گفت آیا از خدا نمى‏ترسید»و…
2-به معناى عبادت و بندگى چنان که در سوره ‏ى نحل وارد است:
«لا اله الا انا فاتقون»«معبودى جز من نیست پس مرا بپرستید»و در سوره ‏ى 16 آیه‏ى 52:«افعیز اللّه تتقون»«آیا جز خدا را عبادت مى‏کنید؟»و در سوره ‏ى شعراء:«…قوم فرعون الا یتقوّن»«آیا قوم فرعون خدا را عبادت نمى‏کنند؟»
3-عدم عصیان چنان که در سوره ‏ى بقره وارد است:«…و دخلوا البیوت من ابوابها و اتقوّا اللّه»« به منزلها از طریق درهاى آن وارد شوید و از اطاعت خدا سرپیچى و عصیان نکنید».
4-یکتا داشتن خدا و اخلاص در عمل چنان که در سوره ‏ى نساء مى‏فرماید:«اتقوّا اللّه»یعنى«خدا را یکى قرار دهید»و در سوره حجرات وارد است: «اوتلک الذیّن امتحن اللّه قلوبهم للتقوى»یعنى«آنان کسانى هستند که خداوند دلهاى آنان را براى توحید و اخلاص و یکتا گرایى قرار داده است»و در سوره ‏ى حج مى‏فرماید:«…فانها من تقوى القلوب»یعنى«این اعمال و شعائر اسلامى همانا از اخلاص دلها ناشى شده است» 3 و در کتب لغت نیز نظیر این معانى گفته شده است مثل این که اتقّاء به معناى پرهیز کردن و ترسیدن، خویشتن را به شدت از چیز زیان آور حفظ کردن و نگاهداشتن آمده است مثلا ابى القاسم حسین بن محمد معروف به راغب اصفهانى متوفاى 502 هجرى در کتاب:المفردات فى غریب القرآن»ص 530 در ماده‏ى«وقى»مى‏نویسد:« الوقایة حفظ الشّى ما یوذیه و یضرّه»«وقایه حفظ شى است از چیزهایى که او را از ایذاء و زیان حفظ مى کند و تقوى نیز از این ماده آمده است و معناى تقوى:«جعل النفس فى وقایة مما یخاف»یعنى انسان نفس خود را از چیزهایى که از آن مى‏ترسد حفظ کند»سپس نقل مى‏کند که تقوى به معناى خوف و ترس نیز آمده است و استعمال تقوى به معناى خوف از باب استعمال مقتضاى شى بجاى مقتضى آن شى مى‏باشد.
سپس به معناى شرعى تقوى اشاره مى‏کند و مى‏نویسد:«و صارا التقوى فى تعارف الشرع حفظ النّفس عمّا یوثم و ذلک بترک المحطور و یتّم ذلک بترک بعض المباحث»یعنى«معناى تقوى در اصطلاح شرع حفظ انسان نفس خود را از گناهان باینکه محرمات شرعى را ترک کند که برخى از مباحات را نیز انجام ندهد.»
تقوا در دین اجتناب و دورى کردن از کارهایى است که موجب زوال و از بین رفتن دین و یا ضعف و سستى آن و سبب عقوبت و عذاب دنیا و آخرت و یا محروم شدن از فیوضات و برخوردارى از درجات آخرت مى‏گردد.
تقوا به معناى پارسایى و پرهیزگارى و یک نوع احتراز و پرهیز کردن است اگر به خدا نسبت داده شود معنایش دورى جستن از عذاب الهى است و البته این معنى وقتى تحقق مى‏پذیرد که آدمى راه رضایت و خشنودى او را بپیماید آنهم با فرمان بردن اوامر خداى تعالى و شکر گزارى نعمتهاى او و این کلمه در قرآن 17 بار آمده است. 4
به ملاحظه همین معنا است که مرحوم شهید آیة… مطهرى در کتاب«ده گفتار ص 7 و 8 از معناى تقوا به عبارات زیر تعبیر آورده است»:
«تقوا دینى و الهى یعنى اینکه انسان خود را از آن چه از نظر دین و اصولى که دین در زندگى معین کرده است و خطا و گناه و پلیدى و زشتى شناخته شده حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود».
چیزى که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است بدو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا مى‏توانیم داشته باشیم:تقوائى که ضعیف است و تقوائى که قوّت است.
در نوع اول، انسان براى این که خود را از آلودگیهاى معاصى حفظ کند از موجبات آن فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد شبیه کسى که براى رعایت حفظ الصحه‏ى خود کوشش مى‏کند خود را از محیط مرض و میکرب و از موجبات انتقال بیمارى دور نگهدارد، سعى مى‏کند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود و با کسانى که به نوعى از بیماریهاى واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوّتى به وجود مى‏آورد که به او مصونیت روحى و اخلاقى مى‏دهد که اگر فرضا در محیطى قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد آن حالت و ملکه‏ى روحى، او را حفظ مى‏کند و مانع مى‏شود که آلودگى پیدا کند مانند کسى که به وسائلى در بدن خود مصونیت ایجاد مى‏کند که دیگر نتواند میکرب فلان مرض در بدن او اثر کند.
در زمان ما تصورى که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است…شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول تقوا را براى ما«پرهیزکارى» و«اجتناب کارى»ترجمه کرده‏اند و تدریجا پرهیز از گناه به معناى پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقى شده و کم کم به این‏جا رسیده که کلمه‏ى تقوا در نظر عامه‏ى مردم انزوا و دورى از اجتماع مى‏دهد..»
از مطالعه‏ى قرآن و کتب لغت و اخبار وارده در این باب به خوبى در مى‏یابیم که تقوا حالتى نفسانى و نوعى حالت باز دارندگى مى‏باشد و عملى است اختیارى و عوامل مختلفى از قبیل اراده و تصمیم و ملاحظه‏ى مصالح دنیوى و اخروى و ایمان به خداوند و معرفت او و سایر عواملى که در آینده به برخى از آنها اشاره خواهد شد در انسان پدید مى‏آورد.و از آنجا که خداوند در برخى از آیات امر به تقوى مى کند مثل(اتقوا اللّه)و از آنجا که در موارد متعددى از آیات با تقوا شدن انسان را به تشخیص عقل احاله مى‏کند چنان که مى‏فرماید:(الا تتقون-آیا شایسته نیست تقوا را پیشه‏ى خود سازید…)به خوبى استفاده مى‏شود که تقوا عملى ارادى و اختیارى است و در خمیر مایه‏ى هر انسانى، میل به تقوا و عمل صالح و صالح بودن-از بدو خلقت قرار داده شده است چنان که در سوره ‏ى «الشمّس»(…فالهمها فجورها و تقواها…)خداوند به نفوس بشرها و طریق پیروى از فجور و بدیها و تقوا و نیکیها یعنى به راه بد افتادن و یا به طریق رشد افتادن را الهام کرده و آن را در ذّات هر انسانى به ودیعه نهاده است».
منتها اگر انسان درایت و اندیشه صحیح را به کار اندازد و مصالح عمل صالح و مقاصد عمل بد را خوب ورانداز کرده با هم بسنجد عقل او به طور جزم او را به سوى نیکى و عمل صالح و تقوا راهنمایى مى‏کند و طریق حق و حقیقت برایش روشن خواهد شد.
پس راه تقوا رفتن راه اختیارى انسان است چنان که طریق ضلالت و گمراهى را پیمودن و آلوده به فساد و خیانت و زشتى بودن نیز به دست خود انسان انجام مى‏گیرد و این که برخى از آیات قرآن و روایات گمراهى و ضلالت به خداوند نسبت داده شده است منافاتى با آیه‏اى که از قرآن نقل کریم ندارد زیرا خداوند بندگانى را که به اختیار خود راه گمراهى را انتخاب مى‏کنند و طریق فجور را پیش مى‏گیرند به حال خود وا مى‏گذارد و همین، معناى گمراه کردن خداوند بشمار میرود.
فجور چنان که از آیه‏ى بالا به خوبى استنباط مى‏شود در مقابل تقوا به کار برده شده است و معناى فجور حالت نفسانى میل به گناه و تبهکارى است و لو این که به جهاتى از قبیل ملاحظه مردم و غیر آن گناهى از او نزد مردم نمایان نشده باشد ولکن چون خمیر مایه بد کارى در او وجود دارد و تزکیه‏ى روحى انجام نگرفته است با فراهم شدن زمینه‏ى گناه مرتکب آن مى‏گردد چنین کسانى هرگز تقوا ندارند و جزو متقین نیستند و از این جهت در آیه‏ى دیگر ملاحظه مى‏کنیم:«…ام نجعل المتقین کالفجّار»«هرگز متقین را مثل بدکاران قرار نمى‏دهیم»(سوره 38 آیه 28).
متقین در مقابل فجار قرار گرفته در دو صف متضاد با یکدیگر قرار دارند و داراى آثار خارجى و روحى متضاد نیز مى‏باشند بطوریکه متقین در روز قیامت در جوار رحمت الهى قرار مى‏گیرند چنان که مجرمین و فجار در دوزخ معذب مى‏باشند. 5
تذکر این نکته نیز لازم است که اختیارى بودن تقوا منافاتى با این ندارد که تقوا در اثر هدایت و راهنمایى پروردگار پیدا میشود یعنى خدا مسیر و جاده‏ى حق را انسانها نشان داده و میل به هر یک از دو طرف(تقوا و فجور)را در زوایاى نفس و خمیر مایه هر انسانى قرار داده است و انسانها با شناخت مسیر حق، اختیار دارند خود را در جاده‏ى تقوا قرار داده از گناه و فساد و فجور دور باشند و یا مسیر فجور و گناه و عصیان را در پیش گیرند.
آرى اگر هدایت به معناى انداختن در جاده حق یا ناحق و سیر دادن در یکى از دو مسیر متضاد باشد نه تنها اینکار بر خداوند جایز نیست بلکه اصولا با هدف آفرینش بشر نیز ناسازگار است.
از این رو در قرآن کریم آیه 9 شریفه:«او تقول لو ان اللّه هدانى لکنت من المتقین..»«یا مى‏گوید اگر خداوند مرا هدایت مى‏کرد، همانا جزو پرهیزکاران بودم»(سوره زمر آیه 57)بقرینه کلمه«لو»که براى امتناع مى‏باشد بصراحت دلالت دارد که هدایت خدا به معناى انداختن خدا بنده را در خط متیقن مى‏باشد.

 
تکامل و تقوا

تکامل کمى و کیفى مسیر اصلى تمام موجودات و مقصود نهایى هر پدیده‏اى است به این نحو که هر موجودى براى رسیدن به کمال مطلق(الله)در حرکت است و ضرورت دین و شناخت خداوند نیز در این رابطه صورت عینییت به خود مى‏گیرد.
بدیهى است که این تکامل(یعنى حرکت به سوى خالق)وقتى به نحو احسن تحقق مى‏پذیرد که موانع آن برداشته شود و انسانها از تمام عواملى که مایه‏ى رکود و بقاء و جمود در عالم خاکى باشد رهایى یابد و هر اندازه این رهایى در جنبه‏هاى مختلف زندگى مادى و در تمایلات روحى، خارجیت پیدا کند آرامش فکرى انسانها بیشتر شده، از قید و بندهاى گرفتار کننده‏ى آنها کمتر مى‏گردد و هر اندازه که موانع و بندهاى گرفتار کننده‏ى آنها کمتر گردد و هر اندازه که موانع تقرب آنها به خالق خود کمتر شود یعنى کمتر مرتکب گناه و فساد گردند و بیشتر از فرمانهاى الهى پیروى کنند به همان اندازه نیز روح آنها و عقل و نفسانیات آنها رو به کمال میرود و از عالم مادیت بریده شده و به عالم معنویت نزدیکتر مى‏شوند.
از این رو رهبران دینى ما، تقوا را کمال هر انسانى مى‏دانند چنان که راوى از رسول اکرم(ص)از معنى کمال سوال مى‏کند:«فما الکمال؟قال:تقوى الله عزّ و جل 6 یعنى«کمال چیست؟و در چه چیز تحقق مى‏کند؟در پاسخ مى‏فرماید:تقوا در برابر خداوند است(یعنى تقوا در این است که گناه او را مرتکب نگردد و از فرمانهاى او سرپیچى نکند و اوامر او را اطاعت کند و…)
آرى تقوا مسیر تکامل هر موجودى است و انسان وظیفه شناس و مطیع اوامر پروردگار تابع سنتهاى الهى به مثابه باغبانى است که در مزرعه‏ى روح خود علفهاى هرزه را که مانع رشد خویهاى نیکو و استعدادهاى سازنده انسانها مى‏شود از بیخ و بن مى‏کند و تکامل و بارورى آنها را قوت مى‏بخشد.

 
مراتب تقوا

انسانها در خلاصى از موانع و قید و بندهاى دست و پاگیر و در میزان تقرب به خداوند و تکامل به سوى او مراتب گوناگونى دارند و بدین ملاحظه انسانها به چند نوع تقسیم مى‏شوند که در روایات به آنها اشاره شده است از جمله روایتى از امام صادق(ع)نقل شده است که فرمود:
«تقوا بر سه قسم است اول تقوا براى خدا و در راه خدا(و هو تقوى باللّه فى اللّه)(و آن ترک پاره یى از لذائذ حلال مثل ترک موارد شبهه ناک است و آن به اصطلاح اخبار تقواى«خاص الخاص»است.البته واضح است منظور این نیست که لازم است حتى لذائذ حلال را ترک کنیم بلکه کمال وجدانى و عقلى هر انسانى حکم مى‏کند که تا مى‏تواند هم خود را در عیش و نوش و خورد و خوراک و پوشاک و سایر لذائذ مادى قرار ندهد گرچه از طریق حلال به دست آمده باشد زیرا این عمل نه تنها انسان را از یاد خدا باز میدارد بلکه از گرفتاریهاى دیگران غافل مى‏کند و از هم خورى و همدردى برادران دینى خود دور مى‏کند و در نتیجه آنان را از عمل به وظائف وجدانى خود باز مى‏دارد.
از این‏جا روشن مى‏شود که تقوا با آن گشاده بازیها و افتادن در دامن لذائذ بى‏حد و حصر گرچه از طریق حلال تهیه شده باشد چندان سازگارى ندارد.
دوّم-تقوا یعنى ترس از خداوند که محرمات و حتى شبهات را مرتکب نشویم و در اصطلاح روایات قرآن تقواى خواص نامیده مى‏شود(و تقوى من اللّه و هو ترک الشبهات فضلا عن حرام و هو تقوى الخاص)
سوّم-تقوا از جهت ترس از عذاب و عقاب خداوند و آن ترک حرام است و این تقواى مردم عادى مى‏باشد. 7
چنانکه در روایات دیگرى از امام صادق(ع)از معناى تقوى پرسش شد:حضرت در پاسخ این سوال فرمود:«فقال ان لا یفقدک حیث امرک و لا یراک حیث نهاک» 8 یعنى«هر جا امر خداست حاضر باشى و جایى که نهى خداست حاضر نباشى.
بنابراین تقوا را دو جهت است:اول اکتساب طاعات و امتثال اوامر الهى باینکه سعى کند واجبى از او ترک نشود و در مرتبه‏ى دوم سعى کند مستحبات را تا آن جا که بتواند ترک نکند.
جهت دوم-تقوى اجتناب از محرمات و ترک نواهى پروردگار است به این که در محرمات و نواهى او از چیزهایى که به جا آوردنش موجب خشم و سخط اوست خوددارى نماید.

 
فرمایش مجلسى در اقسام تقوا

علامه مجلسى در بحار الانوار در ذیل روایات مربوط به تقوا مى‏فرماید:ورع و تقوا بر چهار قسم است:
1-ورع تابعین و آن پرهیز از گناهان و محرمات است.
2-ورع صالحین و آن پرهیز از مشتبهات است که در حرام واقع نشوند.
3-ورع متقین و آن ترک مباحثات است که در حرام واقع نشوند مانند ترک شوال از حال مردم از ترس اینکه مبادا در غیبت افتد.
4-ورع سالکین و آن اعراض از غیر خدا است از ترس ضایع شدن عمر عزیز در کارهاى بیهوده هر چند منجر به حرام نشود.
براى این که ماهیت تقوا را تقریب به ذهن کرده و در ضمن موقعیت هر یک از این سه قسم بالا را بیان کرده باشیم لازمست ذهن خوانندگان را به این نکته‏ى لطیف و پر معنى که در اخبار وارد است جلب کنیم و آن این که در برخى از اخبار معتبر تقوا را به آبى که در نهرى جریان دارد تشبیه و طبقات و انواع سه گانه تقوا را نیز به درختان گوناگون و رنگارنگى که در کنار این نهر نشانده شده است تشبیه نموده‏اند که هر یک از این درختان به تناسب ریشه و برگ و شاخه از آب نهر بهره مى‏گیرند و به میزان قدرت و جوهر و طبع و لطافت خود از آن سیراب مى‏شوند و رشد و نمو مى‏کنند و از منافع و ثمرات آن تمام مردم استفاده مى‏برند و در حقیقت تقوا به منزله‏ى منبع نیرو و مایه‏ى حیات هر موجود زنده است که با ریشه ها و اساس تمام معارف و علوم فنون و شئون مختلف ادارى و اجرائى رابطه مستقیم دارد و موجب رشد و ترقى همه فضائل و کمالات انسانى به شمار مى‏رود.
این مطالب که گفتیم شعر نیست که یافتیم بلکه حقیقتى است بس عظیم و کلام گهربار امام صادق(ع)به این معناى دقیق پر ارزش دلالت روشنى دارد چنان که فرمود:
«تقوا به مثابه‏ى آبى است که در نهرى جارى است و این انواع سه گانه تقوا(که نام بردیم)به منزله‏ى درختانى هستند که در کنار نهر آبى نشانده‏اند و داراى رنگهاى مختلف و جنسهاى گوناگونى مى‏باشند و هر درختى از شیره‏ى این آب نهر، به قدر اقتضاى ذات خود و طبیعت و جوهر و لطافت و سختى خویش از آن بهره مى‏برد و به صورت شاخه و ساقه و برگ و شکوفه و میوه در مى‏آید چنان که خداوند در قرآن مى‏فرماید:
«صوان و غیر صنوان یسقى بماء واحد و یفضل بعضها على بعضا على بعضا فى الاکل…» 9 «درخت خرمایى که از یک ریشه رویده و از یک آب سیراب مى‏شوند و برترى دادیم برخى از آنها را بر بعضى دیگر در خوردن…».
پس تقوا نسبت به طاعات به منزله‏ى آب است نسبت به درختان و طبیعتهاى مختلف درختان و میوه‏ها در رنگ و طعم به منزله‏ى اندازه ایمان افراد است پس کسى که در درجه‏ى عالى ایمان باشد و جوهر و ذات صاف و با صفائى داشته باشد به همان نسبت پرهیزگارتر مى‏باشد و نیز کسى که تقواى بیشترى داشته باشد به همان اندازه خالص‏تر و پاک‏تر و در نتیجه تقرب چنین کسى به خداوند زیادتر است و هر عبادتى که براساس تقوا بنیان نشده است هیچ اثر وجودى بر آن مترتب نیست چنان که خداوند مى‏فرماید:«افمن اسّس بنیانه على تقوى من اللّه و رضوان خیر ام اسسّس بنیانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنّم» 10 یعنى«آیا کسى که مسجدى براساس تقوى و خدا پرستى تأسیس کرده و رضاى حق را طالب است مانند کسى است که بنایى بر پایه‏ى سستى در کنار سیل بسازد که رود به ویرانى کشد و عاقبت آن بنا از پایه به آتش دوزخ افتد؟ 11

عوامل پیدایش تقوا

یکى از مسایل مهمى که در رابطه با موضوع تقوا مطرح مى‏شود علل و عوامل پیدایش تقوا مى‏باشد که یک حالت روحى و خود سازى است یعنى چه مسیرى را باید بپیماییم و چه اعمالى انجام دهیم تا تقوا پیدا شود؟بررسى دقیق قرآن و اخبار وارده به خوبى نمایانگر جنبه‏هاى مختلف این مساله مى‏باشد.در قرآن مجید متجاوز از 30 آیه در سوره‏هاى گوناگون ضمن طرح مسائل بسیارى این مسأله را مورد بررسى قرار داده است چنان که اخبار متعددى در کتب معتبر احادیث به جنبه‏هاى مختلف آن نظر دارد.
در تمام این آیات و اخبار این حقیقت مشترک است که تا انسانها کاملا در محور(اللّه)قرار نگرفته و سیر دقیق در مسیر(اللّه)با عمل به قوانین اسلامى نداشته باشند حقیقت تقوا به معناى واقعى کلمه حاصل نمى‏گردد چون تقوا معنایى است به اصطلاح (مقول بالتشکیک)و داراى شدت و ضعف، هر اندازه که تقرب بخدا زیادتر باشد و عمل به قوانین و فرمانهاى پروردگار دقیق‏تر انجام بگیرد به همان اندازه نیز تقوا بیشتر است.چنانکه عکس این رابطه در مورد مخالفت و عصیان به اوامر خداوند بعینه تحقق پیدا مى‏کند.
ما در این‏جا اجمالى از موارد اسباب پیدایش تقوا که حدود 11 مورد هستند و در بررسى تفضیلى قرآن مجید به دست مى‏آید از نظر خوانندگان مى‏گذرانیم:
1-احساس این که انسانها خالقى دارند و باید آنرا پرستش کرد و عبادت او نمود حالتى در انسان ایجاد مى‏کند که منتهى به تقوا مى‏گردد چنان که مى‏فرماید:
«اى مردم پرستش کنید خداى خود را که شما و نسلهاى قبل از شما را آفریده است شاید(بدینوسیله) تقوا پیدا کنید» 12
2-عمل به قوانین اسلامى باعث پیدایش تقوا است چنان که در قرآن مجید مى‏فرماید:«آنچه(از قوانین و اوامر در قرآن مجید)به شما دادیم با کمال قدرت و قوت بگیرید و دقیقا آنرا عمل کنید و آنچه را که قرآن متضمن او است یاد آور باشید و از آنها غفلت نکنید تا شاید حالت تقوا در شما پدید آید». 13
3-اجراى حدود الهى و قوانین جزائى و عمل به قانون«قصاص»در اسلام نمایانگر پیدایش تقواى اجتماعى در جامعه‏هاى اسلامى است چنان که میفرماید:
«و لکم فى القصاص حیاة یا اولى الالباب لعلکم تتّقون» 14 «اى صاحبان خرد، حیات و زندگى جامعه اسلامى با قصاص و مجازات مجرمین تأمین مى‏شود آن را عملى سازید»زیرا مسلم است مصونیت جامعه از فساد و قتل و کشتار و هرج و مرج وقتى حاصل مى‏شود که فرد فرد جامعه به صورت عیان حس کنند که این قبیل اعمال ناشایست که مستقیما آسایش و راحتى افراد جامعه را جدّا مورد مخاطره قرار میدهد مورد مجازات واقع شده بدون کیفر نمى‏مانند و براى دیگران نیز باعث عبرت شده در نتیجه، تقواى اجتماعى تثبیت مى‏گردد.
4-عمل به قوانین«صیام»در اسلام موجب پیدایش تقوا است زیرا طبیعى است کسى دستور خدا را با وجود زحمت و مشقت فوق العاده آن عمل کند و گرسنگى و تشنگى را خصوصا در مناطق گرم و جلو آفتاب سوزان، بر خود هموار نماید این مطلب حکایت از اطاعت محض از فرمان خداى خود مى‏کند که تقوا را به درستى تفسیر مى‏نماید:«کتب علیکم الصیام کما کتب على الذّین من قبلکم لعلکم تتّقون»«بر شما مسلمانان روزه گرفتن واجب است چنان که بر کسانى که قبل از شما بودند واجب بود تا شاید تقوا تحصیل کنید. 15
از این رو در برخى از روایات از روزه، به عنوان تقوا و سبب تقوا تعبیر شده است.
5-احساس این مسأله که خدا یکى است و جز او خالقى وجود ندارد، انسانها را به تقوا مى‏رساند پس باید این احساس عالى را در سطح فکر و اندیشه‏ى خویش به وجود آوریم چنان که خدا از قول پیامبران گذشته از قبیل هود و صالح و نوح و لوط و شعیب و الیاس و سایر انبیاء نقل مى‏کند که همه آنان افکار امت خویش را به یگانگى خداوند توجه داده جدا آنان را به مطالعه در این مسأله و پرستش خداى یگانه دعوت مى‏کردند چنان که قرآن مجید از قول هود چنین نقل مى‏کند:
«ما فرستادیم هود را به قوم عاد و او به قوم خود گفت:«اى قوم خداى خود را بپرستید و جز خداى یگانه موجودى نیست آیا شما تقوا را پیشه مى‏سازید 16 » یعنى اگر مطالعه‏ى شما در طبیعت و مظاهر شگفت انگیز آن به این منتهى گردد که جز خدایى مدبّر و مدیر و خالق وجود ندارد به این معنى که شما به وحدانیت خدا قائل باشید قهرا حالت تقوا در شما پیدا مى‏شود و فرمانهاى الهى را مو به مو اجرا کرده بر او عصیان نمى‏ورزید.
و نظیر همین کلام از زبان سایر پیامبران در قرآن مجید در سوره‏هاى 26 آیه‏ى 105 و 124 و 161 و سوره ‏ى 37 آیه 124 و سوره ‏ى 23 آیه‏ى 32 و 23 و…وارد شده است که به صراحت مى‏رساند که این، سنت الهى است و یکى از طرق پیدایش تقوا در افراد جامعه.
6-تدبر در این که چه موجودى سفره‏ى عظیم گیتى-از زمین و آسمان-را براى تمام موجودات به خصوص انسانها گسترده است که رایگان از آنها بهره مند مى‏گردند و انواع نعمتها از شنوایى و گویایى و بینایى را به موجودات داده است و آنها را از عدم به وجود آورده است.
آیا این تدبر کافى نیست که ما را متوجه روزى دهنده‏ى قابل ستایش بکند و حالت تقوا را در انسان ایجاد کند چنان که خداوند در سوره ‏ى یونس مى‏فرماید: «قل من یرزقکم من السماء و الارض امّن یملک السمع و الابصار و من یخرج الحىّ من المیت و یخرج المیت من الحىّ و من یدبر الامر فسیقولون اللّه فقل افلا تتقون»«بگو(اى پیامبر)اگر از آنها سوال کنید چه کسى به شما از آسمان و زمین روزى مى‏دهد؟و کیست مالک شنوایى و بینایى؟و کیست آن که زندگى و حیات را(در بهاران)در درختان خشک و پژمرده- پدید مى‏آورد؟و مرگ و پژمردگى را(در فصل پاییز و زمستان)از حیات و نشاط به وجود مى‏آورد؟و کیست آن که چنین تدبیر مى‏کند؟حتما پاسخ مى دهند که آن(اللّه)مى‏باشد پس در این صورت چرا تقوا را پیشه نمى‏سازید؟» 17
8-خداوند علاوه بر جنبه‏ى خالقیت بر تمام موجودات جنبه ربوبیت نیز دارد به این ترتیب که اعضاى و جوارح و سایر قواى داخلى و خارجى را که نیاز مبرم هر موجود زنده‏یى است در او قرار مى‏دهد و موجود را به سوى آن هدایت مى‏کند.
مطالعه‏ى این جنبه در موجودات این که پرورش دهنده و پروردگار موجودات کیست؟مسلما ما را به اطاعت از او و ایجاد تقوا در برابر فرامینش راهنمایى مى‏کند 18 چنان که در سوره ‏ى مومنون مى‏فرماید:«قل من رّب السموات السبّع و ربّ العرش العظیم سیقولون للّه قل افلا تتقّون»«بگو(اى پیامبر)پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ خدا کیست؟به زودى مى‏گویند مال خدا است بگو پس آیا تقوا پیشه نمى‏سازید؟»
9-بموجب این آیه شریفه:فکیف تتّقون ان کفرتم یوما یجعل الولدان شیب»«چگونه تقوا را پیشه مى‏سازید اگر شما منکر روز رستاخیز باشید که در اثر شدت و فشار و سختى، اطفال را به صورت پیران در مى‏آورد»حالت تقوا و اطاعت از خدا و ترس از گناه و آلودگى با حالت کفر و بى‏دینى و لاابالى‏گرى سازگار نیست پس ادعاى برخى از افراد در عدم تنافى مکتب مارکسیسم و به طور کلى ماتریالیسم با تقواى اجتماعى و نوعى اخلاق و خوددارى از گناه و انحراف هرگز صحیح نمى‏باشد.
نتیجه این که حالت تقوا در صورتى در انسان پیدا مى‏شود که انسان عقیده به معاد و روز رستاخیز داشته باشد تا ملاحظه‏ى حساب و کتاب و مجازات و رسیدگى به کیفر اعمال خود را از گناه و آلودگى(که هر انسانى مطابق غریزه به آنها متمایل مى‏باشد) نگاه دارد.
10-مسلم بودن این پدیده از نظر تاریخى که فردى از جنس بشر در دورانى از تاریخ پیدا مى‏شود که رسول بوده واسطه بین خلق و خالق بوده باشد و مردم را از خداى یکتا بترساند به تنهایى مى‏تواند سبب عقیده به مبدأ و باعث پیدایش تقوا نسبت به او باشد.
چنانکه در قرآن مجید خداوند در سوره ‏ى 7/63 مى‏فرماید:«…او عجبتم ان جاءکم ذکر من ربکّم على رجل منکم لینذرکم و لتتقوا و لعلّکم ترحمون»« آیا تعجب مى‏کنید از این که قرآنى از طرف خداوند بر مردى نازل شود که از جنس خود شما مى‏باشد تا شما را بترساند و در نتیجه شما تقوا پیدا کنید تا شاید مورد رحمت قرار گیرید…»
11-مطالعه‏ى آثار خلقت و نشانه‏هاى بارز آفرینش از قبیل اختلاف شب و روز و بررسى اسرار موجودات همه و همه مى‏تواند سبب توجه به آفریدگار حکیم و توانا و…گردد و در نتیجه انگیزه طبیعى پیدایش حالت تقوا در روح انسانها شود چنانچه آیه‏ى 187 از سوره دوم و آیه‏ى 16 از سوره ‏ى 1 دلالت بر آن دارد.
نتیجه‏ى مطالب بالا این شد که تقوا یک حالت روحى و نوعى سیر به سوى(اللّه)مى‏باشد که به مجرد اراده و یا تنها با به زبان آوردن آن در روح انسان حاصل نمى‏شود بلکه نیاز به مقدماتى دارد و آن مقدمات شامل مبانى اعتقادى و ایمانى از قبیل اعتقاد به توحید و پرستش و عمل یک سلسله تکالیفى است که براساس ایمان انجام مى‏گیرد این مسأله را ما از نظر قرآن تا اینجا بررسى کردیم و اینک لازمست از نظر اخبار و احادیث نیز مورد بحث قرار دهیم:

 
اساس پیدایش تقوا در گفتار پیشوایان اسلام

این حقیقت روشن است که انسانها در جهت استقلال و بى‏نیازى مادّى و معنوى خویشتن به حرکت تکاملى خود ادامه مى‏دهند و شب و روز به دنبال این گمشده مى‏گردند و تلاش بى‏امان خود را براى به دست آوردن این به کار مى‏برند منتها در تطبیق آن در خارج، چه بسا دچار اشتباهاتى مى‏شوند.
برخى از کوته فکران بى‏نیازى حقیقى را در بى نیازى مالى از دیگران و جمع ثروت و تکاثر و تفاخر مى‏دانند و بعضى دیگر عزت و احترام و غناى ذاتى را در وابستگى عشره‏یى دانسته و هر چه افراد عشره بیشتر باشد همان اندازه نیز خود را بى‏نیازتر فرض مى‏کنند چنان که گروهى دیگر نیز غنا را در رابطه با مناسبات بشرى و انس و الفت با سایرین تصور مى‏کنند و لکن از نظر رهبران اسلام هیچ کدام از موارد مزبور، در ایجاد غناى واقعى تأثیر عمیق ندارند و بمنزله‏ى سرابى است که انسانها را گول مى‏زند و حقیقتى پایدار ندارد.
حال جاى این سوال باقى است که این غناى روحى و اطمینان خاطر به چه طریقى پدید مى‏آید؟در پاسخ این سوال باید گفت که تنها با اتصال به سرچشمه‏ى کل هستى مى‏توان از دستیابى و بى‏خاصیت بودن وجود انسانها جلوگیرى کرد و این معنا هنگامى حاصل مى‏شود که هر انسانى وابستگى وجودى خویش را به خوبى درک کند و این احساس عمیقا در اندیشه‏ى وقتى بوجود مى‏آید که بداند که آفریدگارى دارد شنوا و گویا و دانا و مدرک و آنرا با تمام وجود درک کند در این صورت است که از غیر خود کاملا قطع امید مى‏کند و تنها به او وابسته مى‏شود و توکّل به او پیدا مى‏کند و به یاد مرگ خویش مى‏افتد و در نتیجه تقواى واقعى خدایى در روح او پدید مى‏آید.
على(ع)فرمود:
«اتقوا اللّه الذّى ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم و بادروا الموت، ان هربتم ادرککم و ان قمتم اخذکم و ان یستیموه ذکرکم» 19 «بترسید از خدایى که این صفات را دارد اگر حرفى بزنید حرف شما را مى‏شنود و اگر آن را مخفى بدارید مى‏داند و به سوى مرگ خویش گام سریع بردارید و اگر از آن فرار کنید شما را درک مى‏کند و اگر در مورد مرگ توقف کنید و بایستید شما را در برمیگیرد و اگر آن را فراموش کنید شما را یاد آورى مى‏کند بردبارى تنها این نیست که انسان در مقابل شدائد و مشکلات روزمره‏ى زندگى، مقاومت کند یا تحمل در برابر زیانهاى مالى و جانى و خانوادگى داشته باشد، البته این نوع بردبارى در اسلام نیکو است و لکن بردبارى براى پیدایش تقوا و مبارزه با کیش شخصیت و تحمّل در مقابل هواهاى نفسانى و جلوگیرى از طغیان خواهشهاى بى‏حد انسان و گسترش آن(صبر بر تقوا)یکى از اقسام مهم صبر بوده و بسیار با ارزش مى‏باشد زیرا این نوع بردبارى ما را از یک سلسله مصیبتهاى بزرگ نامحدود و عذاب و خشم و غضب خداوند جلوگیرى مى‏کند از این رو در نهج البلاغه على(ع)صبر و تحمل در برابر پیدایش تقوا در دنیا را با صبر و تحمل بر عذاب خدا در روز رستاخیز مقایسه مى‏کند و صبر در مقابل تقوا را خیلى آسانتر از صبر و تحمل عذاب پروردگار مى‏داند چنان که مى‏فرماید:
«یا ایها النّاس اتقّوا اللّه فانّ الصبر على التقّوى اهون من الصبر على عذاب اللّه»یعنى«اى مردم تقوا را پیشه خود سازید زیرا تحمل و صبر در مقابل پیدایش حالت تقوا براى شما در دنیا خیلى آسانتر از تحمل شما در برابر عذاب پروردگار در سراى دیگر است».
ممکن است برخى تعجب کنند که چطور تقوا را زیر بناى تمام اعمال فردى و اجتماعى امت اسلامى محسوب مى‏داریم؟و این اندازه به آن اهمیت مى‏دهیم ولکن مطالعه‏ى کلمات پیشوایان دینى حقیقت بالا را کاملا به ثبوت مى‏رساند آنجا که على(ع)در موارد متعددى حتى در بستر بیمارى، در آخرین لحظات حیات خود با چنان سوز دلى مردم مسلمان را مخاطب ساخته مى‏فرماید:
«من شما را به تقوا در برابر آفریدگار وصیت مى‏کنم آفریدگارى که شما و همه موجودات را آفریده و برگشت شما به سوى او است و موفقیت شما در امور، مربوط به او بوده و تقرب به او آرزوى هر فردى از انسانها است تا آن جا که علت تقواى انسانها را چنین توجیه مى‏کند:«…فان تقوى اللّه دواء قلوبکم و بصر عمى افئدتکم و شفاء مرض اجسادکم و صلاح فساد صدورکم و طهور دنس انفسکم و جلاء غشا ابصارکم و امن فزع جائکم و ضیاء سواد ظلمتکم» یعنى«تقوا در مقابل خداوند دواى تمام دردهاى قلبى شما است و باعث بینایى قلبهاى شما و شفا دهنده‏ى مرضهاى جسمى شما و اصلاح کننده‏ى فساد سینه‏هاى شما، حافظ پاکى روح شما و زداینده تمام ناپاکیهاى نفسهاى شما و جلا دهنده‏ى دیده‏هاى باطنى شما و نجات دهنده از دردها و گرفتاریها و روشن کننده از ظلمت نادانى و جهل و سایر صفات رذیله روحى شما مى‏باشد. 20
چنان که مشاهده مى‏کنید امام درست دست روى نقطه‏ى اصلى دردها و گرفتاریها و منشأ تمام بدبختیهاى فردى و اجتماعى امت اسلامى گذارده، صحبت از دوا و شفاء و بینایى و پاکى و صلاح انسانها مى‏کند و زیر بناى آن را تحصیل تقوا شمرده و آن را کلید دست یابى به سعادت و نیکبختى انسانها مى‏داند.
از این رو آن حضرت باز در جاى دیگر تقوا را به عنوان زمام تمام خوشبختیها و قوام آن معرفى مى‏کند و مى‏فرماید:«انّى اوصیکم بتقوى اللّه فانهّا الزمّام و القوام فتسمکوا بوثایقها… 21 »«من تمام انسانها را به تقوا توصیه مى‏کنم زیرا او بمنزله‏ى زمام تمام سعادتها بوده و مایه‏ى قوام و استحکام و تعادل زندگى بشرى مى‏باشد پس به آن چنگ بزنید».

آثار فردى و اجتماعى تقوا

در موضوع تقوا تاکنون مسائلى مطرح گردید اینک لازم است بدانیم که وجود تقوا(یعنى ملاک برترى فردى بر فرد دیگر و جامعه‏یى بر جامعه دیگر و موجب صلاحیت در انتخاب و تصدى امور و پستها )را در افراد و اطرافیان خود چگونه شناسایى کنیم؟ و آثار و علائم تقوا چیست؟که با احراز و عدم احراز آنها در شخصى بدانیم تقوا و صلاحیت روحى و عملى را دارد یا نه؟
مطالعه‏ى مجموع اخبار و روایات و آیات قرآن در موضوع تقوا، ما را به یک سلسله آثار و علائم راهنمائى مى‏کند که قبل از بررسى آنها، توجه خوانندگان را به یک نکته‏ى مهم جلب مى‏کنیم و آن این که معادله‏ى زیر بین تقوا و علائم آن به این ترتیب تنظیم مى‏گردد که:
کسانى که داراى تقوا هستند این علائم و صفات را دارا مى‏باشند و لکن این طور نیست که هر موقع از این آثار در کسى وجود داشته باشد حتما تقوا را دارد (و باصطلاح علم منطق اینها لازم اعم تقوا مى‏باشند).
واضح است که صفاتى از قبیل ایمان و وفاى به عهد و انفاق در راه خدا و صبر و…، وقتى ارزش واقعى خود را دارد که همراه با تقوا باشد زیرا مغز تمام این افعال خدا پسندانه تقوا و محور آن مى‏باشد چنان که در قرآن مجید چنین آمده است:
-«آرى هرکس به عهد خود وفا کند و خدا ترس و پرهیزگار باشد که خداوند پرهیزگاران را دوست دارد» 20
».-«چنان که چند بار با تو عهد صلح و مسالمت بستند(مانند یهودان بنى قریضه)عهد ترا در هر مرتبه شکستند و در حفظ عهد با تو، راه تقوا نپیمودند 21 (و دشمنان اسلام و مشرکان مکّه را یارى کردند).
-«…اما آن کس که در راه خدا)انفاق مى‏کند و به پرهیزگارى پیش گیرد و جزاى نیک الهى را تصدیق کند ما هم البته کار او را(در دو عالم)سهل و آسان مى‏گردانیم… 22 ».
-«…و محققا اگر آنان ایمان آورند و پرهیزگار شوند بهره‏یى که از خداوند نصیب آنها شود بهتر از هر چیز خواهد بود 23 ».
-«…اگر صبر پیشه کرده پرهیزگار شوند(البته ظفر یابند)که ثبات و تقوا سبب قوت اراده در کارها است…. 24 »
چنان که ملاحظه مى‏کنید تمام این صفات در مدار تقوا داراى ارزش واقعى هستند حتى اگر آنها از یهود و نصارى و دشمنان اسلام از کفر و دشمنى خود با اسلام دست بر دارند به خدا ایمان آورند، تقوا را پیشه سازند و به محور تقواى واقعى بر گردند قطعا گام به دایره‏ى سعادت و نیکبختى گذارده‏اند:
-«…چنانچه اهل کتاب ایمان آورند و تقوا پیشه کنند البته گناهانشان را مستور سازیم و محققا آنها را در بهشت پر نعمت داخل مى‏گردانیم 25 »
ولکن آنان قدم در راه سعادت و نجات نمى‏گذارند از این جهت که آنان تنها، دل به زندگى دنیا بسته‏اند و در چهار چوب محدود مادّیت غوطه‏ورند و به تعبیر قرآن زندگى این دنیا در نظر کفار تزیین شده آنان گروندگان به خدا را مسخره مى‏کنند:
-«حیات دنیا و متاع دنیا در نظر کافران، جلوه نموده که اهل ایمان را مسخره مى‏کنند ولى مقام تقوا پیشگان روز قیامت برتر از کافران است و خدا به هر که خواهد روزى بى‏حساب بخشد… 26 ».

تقوا و امتیازات خانوادگى و قبیله ‏اى

یکى از ویژگیهاى برجسته اسلام در برابر ادیان کنونى این است که اسلام تمام امتیازات خانوادگى، قبیله‏یى عشیره‏یى و طبقاتى را به کلى لغو کرده است.
اسلام وابستگى پدر و پسرى و پدر و مادرى و همسرى و سایر علاقه‏هاى خویشاوندى را در تصدى امورى که نیاز به صلاحیت و تقوا دارند بدون اثر اعلام کرده است حتى زنان پیامبر به جهت همسر پیامبر بودن باعث ترجیح و موجب برترى و تصدى امرى و احراز مقام و حق تقدمى نیستند چنان که در قرآن مجید سوره ‏ى 33 خطاب به همسران پیامبر مى‏فرماید:
«…یا نساء النبى لستن کاحد من النسّاء ان اتقیتنّ فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروف»«اى همسران پیامبر شما مثل سایر زنان نیستید اگر خدا ترس و پرهیزکار باشند پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید مبادا آن که دلش بیمار(هوى و هوس)است به طمع افتد(بلکه متین)و درست سخن گویند…»
منظور این آیه این نیست که همسران پیامبر شما مثل زنان در مورد تقوا فرقى دارند بلکه شاید منظور اصلى خطاب به زنان پیامبر این است که مسلمانان را متوجه یک توطئه سیاسى که ممکن است در امر حکومت و تصدى امور مملکتى رخ دهد و آن این که برخى از فرصت طلبان و مغرضان از نرمش سخنان آنها سوء استفاده کنند و در پوشش طرفدارى از همسران پیامبر، آنان را آلت دست اغراض جاه طلبانه خویش قرار دهند چنان که طبق تواریخ معتبر شیعه و سنى این توطئه بعد از رحلت پیامبر در جنگ جمل پیش آمد و کلمات گهربار على(ع)در نهج البلاغه در موارد متعدد باین مسأله اشعار دارد که مسلمانها را به آن یاد آورى کرده است که از حوصله‏ى بحث ما فعلا خارج است.

 
تقوا و مقاومت

افراد با تقوا همواره بردبار و نیرومند در مقابل دشمنان و توطئه‏ها و حیله‏هاى گوناگون آنان به خوبى هوشیار و در برابر آنها مقاومت مى‏نماید و از وسوسه‏ى دشمن نمى‏هراسد زیرا در رابطه‏ى مستقیم با موجودى قادر و کامل و آفریننده و منتقم مى‏باشد که بر هر چیزى قدرت دارد 27 و اشیا را از عدم به هستى مى‏آورد و با اتکاء به این قدرت کوبنده هر قدرت متجاوز را در هم مى‏گوبد از این رو در قرآن کریم مى‏خوانیم:
«…و انّ تتقوا لا یضرکم کیدهم شیئا ان اللّه بما یعلمون محیط».یعنى«اگر صبر کنید و تقوا پیشه سازند(خداوند به شما مدد مى‏رساند)دشمنان به شما ضرر نمى‏رسانند(زبرا)خداوند به آنچه که انجام مى‏دهند احاطه دارد». 28
«بلى اگر شما صبر و ایستادگى در جهاد پیشه کنید و پرهیزگار باشید هنگامى که کافران بر سر شما شتابان و خشمگین بیایند خداوند پنجهزار فرشته را(با پرچمى که نشان مخصوص سپاه اسلام دارد)به مدد شما فرستد.»
البته ناگفته پیدا است که این آیه، به این معنى نیست که مسلمانان باید بدون فکر و اقدام در نجات خود باشند و تنها به امید فرود فرشتگان امدادى خداوند، روز شمارى کنند بلکه خداوند این کمک را در موارد ضرورى یعنى جایى که فداکارى و جانبازى مسلمانها در تمام ابعاد و زمینه‏ها براى پیروزى بر دشمن انجام گرفته ولکن قدرت دشمن بقدرى زیاد و پیچیده است که نه تنها صفوف متشکل مسلمانها در خطر نابودى است بلکه اسلام عزیز نیز روبرو با خطر جدى نابودى مى‏باشد در این صورت است که لطف و رحمت پروردگار و وعده‏ى کمک به حق و بندگان صالح و مستضعف تحقق پیدا مى‏کند چنان که خداوند در قرآن مجید مى‏فرماید:
«و لقد نصرکم اللّه ببدر و انتم اذلّة فاتقوا اللّه لعلکم تشکرون» 29 یعنى«خداوند به شما که در جنگ بدر شکست خورده و ذلیل شده بودید یارى کرد پس تقوا داشته باشید تا شاید سپاسگزار باشید(یعنى کمک خداوند به جهت تقوا و توکل به خدا متوجه شما است).

منابع:

1-قرآن سورهاى بقره و اعراف-مومنون-هود و یونس و…
2-قاموس قرآن/494 تألیف سید على اکبر قرشى
3-نثر طوبى ماده‏ى تقوا تألیف حاج میرزا ابو الحسن شعرانى متوفاى 1352 شمسى ج 2 ص 573
4-بحار الانوار ج 7/290 و ج 70/283 تألیف محدث ملا محمد باقر مجلسى متوفاى 1110 ه
4-شرح نهج البلاغه خوئى ج 11/184 و 183
6-وسائل الشیعه تألیف محمد بن حسن مشهور به شیخ حرّ عاملى متوفاى 1104 ه
7-وافى تألیف ملا محسن فیض(ره)متولد سال 1007 ه و متوفاى 1091
8-اصول کافى تألیف ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینى متوفاى 329 ه
9-المفردات فى غریب القرآن ص 530 تألیف ابو القاسم حسین بن محمد معروف به راغب اصفهانى متوفاى 530 ه
10-ده گفتار مرحوم شهید آیة…مطهرى ص 7 و 8 مجموعه سخنرانیهاى آن مرحوم در طول سالهاى 1339 تا 1341 هجرى شمسى
11-خویشتن شناسى تألیف دکتر ویلیام سبى مینجر»امریکائى ترجمه‏ى هوشنگ مستوفى در تاریخ 1332 شمسى
12-سفینة البحار ج 2/678 تألیف حاج شیخ عباس قمى(ره)متوفاى 1359 ه

پی نوشت ها

(1)-براى مطالعه آمارهاى امراض روحى مى‏توانید به کتاب«بلاهاى اجتماعى قرن ما»مراجعه فرمایید.
(3)-قاموس قرآن ص 494 و کمال تقوا و تمامیت آن نیز به این است.
(4)-نثر طوبى ماده‏ى تقوا
(5)-سوره 19/85
(6)-بحار ج 7/290
(7)-بحار ج.70/295
(8)-سفینة البحار ح 2/687
(9)-سوره رعد/4:
(10)-سوره توبه/109
(11)-«مثل التقوى کماء بحرى فى نهر و مثل هذه الطبقات الثلاث فى معنى التوى کاشجار مغروسة على حاقة ذلک النهر من کل لون و جنس و کل شجرة منها یستمص الماء من ذلک النهر على قد جوهره و طبعه و لطافته و کثافته ثم منافغ الخلق من ذلک الاشجار و الثمار على قدرها و قیمتها…(بحار الانوار مرحوم مجلسى ج 70/295)
(12)-«یا ایّها النّاس اعبدوا ربکّم الذّى خلقکم و الذّین من قبلکم لعلّکم تتقون»( سوره ‏ى 2/21)
(13)-«خذوا ما آتیناکم بقوة و اذکروا ما فیه لعلکم تتقون»( سوره ‏ى 3/63)
(15)- سوره ‏ى 2/183
(16)- سوره ‏ى اعراف/65 و هود/50
(17)-یونس/31
(18)-آیه‏ى/86
(19)-بحار ج 70/83
(19)-شرح نهج البلاغة خوئى ج 11/184
(20)-شرح نهج البلاغة خوئى ج 11/183
(20)-«بلى من اوفى بعهده و اتقّى فاّن اللّه یحّب المتقین… سوره ‏ى 3/75»
(21)-«…الذین عاهدت منهم ینقضون عهدهم فى کل مرة و هم لا یتّقون…- سوره ‏ى 8/56»
(22)-«…فامّا من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فنیسّره للیسرى…»( سوره ‏ى لیل آیه‏ى 4 و 5 و 6)
(23)-«…و لو انهم آمنوا و اتقوا لمثوبة من عند الله خیر لو کانوا یعلمون»-( سوره ‏ى بقره/102)
(24)-«…و ان تصبروا و تتقوّا فانّ ذلک من عزم الامور» سوره ‏ى آل عمران/185
(25)-«…و لو انّ اهل الکتاب آمنوا و اتقّوا لکفرنا عنهم سیئّاتهم و لا دخلنا هم جناتّ النعیم…» سوره ‏ى مائده/65
(26)-«…زبّن للذّین کفروا الحیحوة الدنیّا و یسخرون من الذین ذلک آمنوا…»( سوره ‏ى 28 آیه 212)
(27)-«ان اللّه على کل شى قدیر»این آیه در قرآن در سوره مختلف آن متجاوز از 46 بار بکار رفته است مراجعه کنید
(28)-سوره‏ ى 13/120
(29)-سوره ‏ى آل عمران/123

منبع: مجله علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س) - پاييز و زمستان 1371 - شماره 11 و 12

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: متین [عضو] 
5 stars

سلام .

عید بر شما مبارک .
مطلب جامعی بود .
سربلند باشید .

1395/06/22 @ 16:24
نظر از: متین [عضو] 
5 stars

سلام .

عید بر شما مبارک .
مطلب جامعی بود .
سربلند باشید .

1395/06/22 @ 16:24


فرم در حال بارگذاری ...

تحکیم خانواده در آموزه های قرآنی

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

خانواده رکن اساسی جامعه ی انسانی است و شرط پویایی و استواری آن، وجود روابط صحیح و پایدار میان همسران است. تحصیل معرفت به این گونه روابط، نیازمند آشنایی هر یک از اعضا با وظایف و حقوق خویش است. قرآن کریم به عنوان عالی ترین راهنمای حیات بشر، بهترین هدایتگر در این مسیر است. در نوشتار حاضر، با رجوع به رهنمودهای حکیمانه ی این کتاب عظیم، راه های تحکیم روابط زن و شوهر در خانواده بررسی شده و ضمن معناشناسی خانواده و بیان اهمیت و ضرورت بحث، موضوعات ذیل تحلیل گردیده است: انگیزه تحکیم روابط در خانواده، عوامل مؤثر بر تحکیم روابط، ساختار خانواده آرمانی و اصول تحکیم خانواده در قرآن.

 اهمیت پرداختن به موضوع «تحکیم خانواده»، ریشه در اهمیت نهاد خانواده دارد. نهاد مقدس خانواده، رکن بنیادین اجتماع بشری و محمل فرهنگ های گوناگون است تا آن جا که سعادت و شقاوت امت ها، مرهون رشادت و ضلالت خانواده می باشد. اولین شرط داشتن جامعه ای سالم و پویا، سلامت و پایداری خانواده است. همه ی دستاوردهای علمی و هنری بشر در سایه ی خانواده های سالم و امن پدید آمده است. علاوه بر این، کارایی و ارزش علم و هنر نیز در صورت برپایی خانواده است و بدون خانواده، نه تنها هویت انسانی بشر نابود می شود، بلکه همه ی تلاش های فردی و اجتماعی نیز در حقیقت بی ثمر و نافرجام خواهد ماند. از این روست، ملت هایی که در آستانه ی فروپاشی خانواده قرار گرفته اند، درصدد حفظ این نهاد مهم برآمده و با خانواده های جایگزین نظیر خانواده های تک نفره، خانواده های هم جنس (زندگی هم جنس بازان) و شبیه به این ، با این بحران جدی مقابله می کنند؛ غافل از آن که خانواده از نظر جامعه شناختی باید در هر شرایطی سه کارکرد اصلی خود را حفظ کند. «طبق نظریه های قدیمی که هنوز هم اعتبار دارند، خانواده سه وظیفه ی عمده دارد: یکی مسائل جنسی است که در خانواده باید حل شود؛ دیگر فعالیت خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی و بالاخره پرورش کودکان است که از وظایف مهم خانواده به شمار می آید.» (فرجاد، 1363: ص20)

از نگاه ادیان به خصوص اسلام، کارکردهای متعالی تری از خانواده انتظار می رود. علاوه بر آن، برپایی و پویایی نهاد خانواده، شاخصه ی اصلی یک اجتماع زنده و رو به توسعه است. یکی از مهم ترین عوامل توسعه، توسعه ی نیروی انسانی است. گرچه معیار نیروی انسانی در توسعه، عموماً با ارزیابی بازدهی و کارایی آن است، اما در یک تحلیل عمیق، کارآیی انسان نیز از خانواده تأمین می شود. چه خانواده ای که در آن متولد شده و به مرحله بازدهی می رسد و چه خانواده ای که تشکیل می دهد و به آن دل بسته و وابسته است؛ بنابراین سهم خانواده در بالابردن توسعه، سهمی اساسی و قابل توجه است؛ اما متأسفانه هنوز در شمار پارامترهای سنجش توسعه قرار نگرفته است.

پیوند زناشویی، امری غریزی و از نیازهای اولیه و اساسی انسان است و نیازی به آموزش و محرک خاص ندارد؛ اما تداوم این پیوند و داشتن روابطی صحیح که به پایداری خانواده منجر می شود، نیازمند آموزش و عنایتی ویژه از سوی متولیان و دلسوزان جامعه است.

...

قرآن کریم، به عنوان برترین نسخه ی زندگی و عالی ترین راهنمای بشر برای دست یابی به حیات طیبه، بخش عظیمی از آیات را به تنظیم و تعدیل روابط اعضای خانواده، حقوق و وظایف همسران و فرزندان اختصاص داده است. رجوع به این آیات الهی، می تواند انسان را جهت دستیابی به عالی ترین راهکارها در تحکیم خانواده هدایت کند.

اهداف خانواده و اقتضای تأسیس آن ایجاب می کند که بانیان آن یعنی زن و شوهر، در تحکیم و پایداری این بنا، نهایت سعی خود را بکنند و با همان انگیزه که بر تشکیل آن اقدام کردند، بر دوام آن اصرار ورزند تا وحدت و پویایی این نهاد مقدس تا پایان حفظ شود. تأکیدات اخلاقی و سفارشات حقوقی کتاب مقدس قرآن و روایات گرانقدر ائمه طاهرین (ع)، برای تشکیل، تحکیم و تعالی خانواده، بیش از جوانب دیگر حیات بشری است؛ بلکه در یک نگاه کلی، تمامی احکام و دستورات اسلام به نوعی ناظر بر صیانت از خانواده است. بخشی از آن برای تزکیه و تطهیر فرد و بخشی پیرامون اصلاح جامعه و حفظ سلامت آن وضع شده است.

از این رو موضوع خانواده، به طور کلی در سه محور تشکیل، تحکیم و تعالی خانواده قابل بحث و بررسی است. نوشتار حاضر، عوامل تحکیم روابط اعضا در خانواده را در آیات قرآن کریم جستجو کرده است. ویژگی بحث آن است که صرفاً پیرامون جستجوی عوامل تحکیم بوده و از ورود به مباحث تخصصی فقهی و حقوقی خودداری کرده است؛ لکن بر حسب اقتضا به عاملیت آن ها اشاره کرده است.

 

 

معناشناسی خانواده

 

تاکنون تعاریف گوناگونی برای خانواده ارائه شده است که عموماً بر اساس دو نکته بیان گردیده؛ یکی ساختارهای موجود خانواده که تاریخ از آن یاد کرده است و دیگری انتظاراتی که از کارکرد خانواده بوده و هست.

«خانواده متشکل از افرادی است که از طریق پیوند زناشویی، هم خونی یا پذیرش فرزند با یکدیگر به عنوان زن، مادر، پدر، شوهر، برادر، خواهر و فرزند در ارتباط متقابل هستند؛ فرهنگ مشترک پدید می آورند و در واحد خاص زندگی می کنند.» (منصور قنادان، 1375: ص148)

«خانواده همچون گروهی از افراد است که روابط آنان با یکدیگر بر اساس هم خونی شکل می گیرد و نسبت به یکدیگر خویشاوند محسوب می شوند.» (همان)

«خانواده گروهی از افراد است که از طریق خون، ازدواج یا فرزندخواندگی به هم پیوند خورده اند و کارکرد اجتماعی اصلی آن ها تولید مثل است.» (ساروخانی، 1370: ص135)

سازمان ملل متحد (1994) نیز در آمار جمعیتی خود، خانواده را چنین تعریف می کند: «خانواده یا خانوار به گروه دو یا چند نفره ای اطلاق می شود که با هم زندگی می کنند؛ درآمد مشترک برای غذا و دیگر ضروریات زندگی دارند و از طریق خون، فرزندخواندگی یا ازدواج، با هم نسبت دارند. در یک خانواده ممکن است یک یا چند خانواده زندگی کنند، تمام خانوارها، هم خانواده نیستند.» (نجاریان، 1375: ص19)

اولین مفهوم مشترکی که از مجموعه تعاریف ذکر شده و ده ها تعریف ارائه شده ی دیگر استنباط می شود، این است که خانواده پیوند عمیق و پایدار جسمی و روحی چند نفر برای زیستن در فضای واحد است. یعنی بدون تحقق این پیوند، خانواده معنایی ندارد؛ قوام این بنا به میزان پیوند اعضای آن بستگی دارد. بنابراین، جهت تعالی کارایی خانواده، لازم است بر تحکیم پیوند و روابط اعضای خانواده تأکید شود. فلذا، تحکیم روابط در خانواده از جمله مهمترین مسائل در سلامت و رشد فرد، هم چنین پویایی و توسعه همه جانبه در جامعه است.

 

 

تحکیم روابط خانواده

 

 

الف تبیین مفهومی تحکیم روابط خانواده

در ابتدا و قبل از ورود به بحث، لازم است به تبیین مفهومی عنوان بحث که گویای ساختار کلی مقاله است، پرداخته شود.

مقصود از تحکیم خانواده چیست؟ آیا منظور نگه داشتن بنایی هر قدر سست و ناپایدار صرفاً با حفظ نامی از آن است؟ آیا منظور، پایداری خانواده، به قیمت کوتاه آمدن یک طرف و پذیرش ظلم از سوی او و بی عدالتی از طرف مقابل است؟ آیا صرف اجتماع چند وابسته خونی یا سببی، زیر یک سقف با هرگونه روابطی هر قدر ظالمانه، با نادیده گرفتن حقوق و شخصیت انسانی یک نفر و زورگویی و یکه تازی دیگری، خانواده ای محکم خواهد بود؟ به طور قطع، سر پا بودن خانواده با تحکم از سوی یک فرد و بردباری از سر ناچاری و ترس از فروپاشی از سوی دیگری، استحکامی در پی نخواهد داشت و اگر در ظاهر پایدار بماند، از درون پوسیده و فرونشسته است.

مقصود از تحکیم خانواده، فراگیری اصل اعتدال میان همگان، حاکمیت اخلاق و حفظ حقوق همه ی اعضاست. اگر هدف از برقراری زوجیت و تشکیل خانواده ، به تعبیر قرآن، «به سکونت رسیدن اعضاست»[1]، لازم است که همه ی رفتارها و تعاملات در راستای تحقق این هدف باشد و منظور از تحکیم، به کمال رساندن همین سکونت است که با کمترین ظلم، نامردی و تحقیر حتی یک عضو در خانواده، سازگار نیست.

 

 

ب انگیزه تحکیم روابط در خانواده

پایداری خانواده در طول تاریخ و در پهنه ی جغرافیای ملل، حاکی از انگیزه یا انگیزه هایی برای حفظ روابط و پیوند میان اعضای آن است. تحلیل این پیوند، در خانواده های مختلف با ساختارهای گوناگون، نمایانگر چند انگیزه ی محدود می باشد. برخی روانشناسان معاصر، آدمی را دارای چند انگیزه اصلی و بنیادی می دانند. برخی دو غریزه ی «صیانت ذات و غریزه ی جنسی» را برمی شمارند. برخی «انگیزه ی اجتماعی» را نیز به آن دو می افزایند و برخی چهار غریزه ی «صیانت ذات، تغذیه، غریزه ی جنسی و میل اجتماعی» را جزء این انگیزه ها به حساب می آورند. (سیاسی، 1354: ج1، ص386) برخی که «میل جنسی» را محور تصمیم گیری ها و تحرکات بشر می دانند، اعتقاد دارند که هدف اصلی تشکیل خانواده، شکل حقوقی و رسمی دادن به ارضای این غریزه است.

در پاسخ باید گفت: میل جنسی در تشکیل خانواده (ازدواج) انگیزه ی مؤثر و اصلی است؛ اما در روابط و پایداری آن نقش انگیزه را نخواهد داشت و اگر عوامل دیگر به کمک آن نیایند، به تنهایی عاملی کافی نخواهد بود؛ زیرا منظور از تحکیم روابط، تداوم آن تا پایان همزیستی است. در حالی که میل جنسی در طول زندگی شدت و ضعف دارد و در دوران پیری اصولاً نقشی نخواهد داشت؛ ولی روابط در بسیاری از خانواده ها در این دوران قوی تر و پایدارتر است و برعکس در بسیاری از خانواده های جوان که میل جنسی شدیدتری حاکم است، به لحاظ آن که این میل در خارج از خانواده پاسخ داده می شود، سستی بیشتری مشاهده می شود.

پس «میل جنسی» در تحکیم روابط اعضای خانواده، نقش انگیزشی نداشته، بلکه عامل تقویت کننده است و به طراوت محیط و بالا بردن آستانه ی تحمل کمک می کند؛ لذا نقش بسیار مهمی در خانواده دارد و همسران می توانند از آن برای یک زندگی پایدار کمک بگیرند.

از میان انگیزه های متفاوت و فراوانی که برای برپایی خانواده و حفظ پیوند میان اعضا می توان برشمرد، چند عامل عمده به نظر می رسد:

 

 

1- فطرت

انسان برحسب فطرت، جمع طلب است و به طور طبیعی از انزوا و تنهایی گریزان است. به همین لحاظ تا قبل از تشکیل خانواده، به خانواده ای که در آن متولد شده، وابستگی شدید دارد و بعد از آن، در اولین فرصت مناسب، خود تشکیل خانواده می دهد و به آن وفادار می ماند. هم چنین، تعلقات انسان به محیط و افرادی که با آن ها مأنوس شده، به طور فطری انسان را پایبند می کند؛ گرچه به ظاهر امری اکتسابی به نظر می رسد، اما جذبه ای از درون است.

 

 

2- اخلاق

«خلق، عبارت از عادت، مروت، طبع و دین» است. (قرشی، 1382: ج2، ص293) غزالی نیز اخلاق را عبارت از «اصلاح و پیراستن قوای سه گانه تفکر، شهوت و غضب» می داند. وی معتقد است، اخلاق، هیئتی رسوخ یافته در نفس است که باعث می شود انسان با سهولت، آسانی و بدون تأمل و اندیشه رفتار نماید. این حالت، زمینه ی صدور افعال پسندیده و نیکو و دوری از افعال زشت و ناپسند است. (رک. غزالی، 1374: ص330)

با رجوع به این دو تعریف و دیگر تعاریف اخلاق، مشخص می شود که رابطه ی اخلاق و خانواده، رابطه ای کاملاً مستقیم و الزامی است؛ زیرا جز در محیط امن و سازنده ی خانواده، انسان هرگز قادر به کسب آگاهی، کمال و رفع نواقص از نفس و رفتار خود نمی باشد. بنابراین، انسان که جویای کمال و گریزان از ضعف و نقص است، طالب حضور در خانواده و تحکیم روابط اعضای آن می باشد. به طور کلی، استواری و محکم بودن خانواده ها، حاصل پایبندی های اخلاقی اعضای آن و پرهیز از کج خلقی و فساد است؛ حتی در میان خانواده هایی که چندان پایبند به احکام الهی نمی باشند. هم چنین بسیاری از سنت های پسندیده میان اقوام مختلف ، جهت عمل به همین اخلاقیات است. بنابراین، یکی از راه های حفظ خانواده بها دادن به این سنت هاست.

 

 

3- شریعت

نقش ادیان و شرایع مختلف در سامان دهی و هدایت زندگی بشر، به خصوص در روابط اجتماعی، نقشی اساسی، قابل اعتماد و پایدار بوده است. شرایع آسمانی با تعیین ضوابط و آیین نامه های رفتاری، علاوه بر تصحیح روابط انسانی، بشر را مؤدب به آداب درست اجتماعی و خانوادگی کرده و از انسان غارنشین بی هویت، امت های بزرگ انبیای الهی را ساخته است. همه ی ادیان الهی بدون استثنا، شامل احکام دقیقی برای تنظیم روابط خانواده اند. این احکام در شکل اصلیشان و به دور از تحریف، به دلیل آن که بر اساس فطرت وضع گردیده اند، ضامن سلامت و صلح در خانواده اند. به همین دلیل، خانواده در میان اقوام مؤمن، استوارتر بوده و میزان طلاق در آن، بسیار کمتر از اقوام غیرمقید است. بر این اساس، شریعت همواره به منزله ی یک معلم و مراقب در خانواده نقشی مؤثر را ایفا کرده است.

در تمامی شرایع آسمانی، محبت ورزیدن، مدارای همسران با یکدیگر، خوش رفتاری و خوش کلامی در خانواده، رعایت حقوق یکدیگر، رسیدگی به کودکان، احترام به بزرگان و حمایت از بیماران، عبادت محسوب می شود و امری مقدس است. مؤمنین به انگیزه ی اطاعت از حق و جلب رضای خدا، سعی در کنترل رفتار خویش و صبوری در برابر ناملایمات زندگی دارند. البته این اطاعت، هم از سوی زن و هم از سوی مرد، پسندیده است؛ در غیر این صورت، یک سویه بودن آن، بنای ظلم در خانواده خواهد بود. این انگیزه (شریعت) تاکنون قوی ترین انگیزه در تحکیم روابط خانواده بوده است. تعالی معرفت دینی و مؤدب شدن به آداب الهی، با پایداری خانواده نسبتی مستقیم دارد. چنان چه دولت ها با کمک مراجع دینی، سطح آگاهی و پایبندی خانواده ها را به تقیدات دینی بالا ببرند، به طور قطع از میزان اختلافات کاسته و بنای خانواده استوارتر خواهد شد. اکنون برخی از جوامع غربی که فروپاشی خانواده را بزرگترین معضل اجتماعی اعلام کرده اند، برای بازسازی خانواده دست به دامان کلیسا و دعوت جوانان به مذهب شده اند.

علاوه بر سه انگیزه ی فوق، عواملی چون تأمین اقتصادی، کسب حیثیت اجتماعی، ادامه نسل و حفظ هویت نیز می توانند در شمار انگیزه های تحکیم روابط شمرده شوند؛ ولیکن به طور معمول کارکرد خانواده محسوب می شوند.

 

 

ج عوامل مؤثر بر تحکیم روابط خانواده

تحکیم روابط خانواده، به دو دسته عوامل برون خانوادگی و درون خانوادگی بستگی دارد:

 

 

1 عوامل برون خانوادگی

این عوامل به طور کلی در سه محدوده ی فرهنگ و محیط اجتماعی، اقتصاد جامعه و خانواده های ماقبل خلاصه می شود.

 

فرهنگ و محیط اجتماعی

روابط انسان، انعکاس آموخته های پیرامونی اوست. فرهنگ و نحوه ی زیست هر فرد، از اولین عوامل مؤثر در روابط او می باشد. به طوری که از رفتار یک جامعه می توان وضعیت فرهنگی و محیط رشد مردم آن را ارزیابی کرد. از این روست که هنجارهای رفتاری در اقوام و ملیت های مختلف، متفاوت است. روابط اعضا در خانواده نیز، متأثر از ادبیات محیط و آموخته های غیرمستقیمی است که از اطراف دریافت می شود. صبوری، مدارا، حفظ عفت، پایبندی به خانواده و همسر یا برعکس پرخاشگری، عدم سازش، طغیانگری و بی بندوباری از ویژگی هایی است که خانواده ها تا حدود زیادی از محیط خود می آموزند. بنابراین، یکی از عوامل مؤثر در تحکیم روابط خانواده، داشتن محیطی سالم و هدایتگر است. تأکید اسلام بر طهارت محیط، حفظ حدود الهی در جامعه و صیانت از فرهنگ اجتماعی از طریق امر به معروف و نهی از منکر، همه به دلیل تأثیر قهری مفاسد بر فرد و خانواده است. این نکته ی مهم از آیه ی کریمه ی «کنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر…» (آل عمران، 110) به دست می آید که خداوند امت مسلمان را به شرط امر به معروف و نهی از منکر، بهترین امت می نامد؛ زیرا اصلاح محیط، از وظایف واجب مسلمین است.

 

اقتصاد جامعه

از دیگر عوامل پیرامونی مؤثر در روابط خانواده، اقتصاد کلان در جامعه است. از آن جا که میزان درآمد خانواده و رفاه نسبی مردم، متأثر از اقتصاد عمومی است، همه ی شئون خانواده، تحت تأثیر این جریان خواهد بود. اقتصاد ضعیف، خانواده های فقیر درپی خواهد داشت و روابط در خانواده ی فقیر با خانواده ی بی نیاز متفاوت است. در چنین خانواده هایی، تلاش پدر به تنهایی جوابگو نیست؛ مادر مجبور به کار در خارج از منزل است و گاه فرزندان نیز وارد بازار کار می شوند. این تلاش همگانی، اگر همراه با فرهنگ اشتغال جمعی نباشد و مادران و پدران نسبت به تنظیم روابط عاطفی با یکدیگر و فرزندان توجه نداشته باشند و درصدد جبران برنیایند، در فرهنگ روابط اعضا مؤثر خواهد افتاد و در خانواده ایجاد فاصله و تنهایی خواهد کرد. این نکته، از مسائل مهم مورد ابتلای مادران شاغل در سراسر جهان است؛ زیرا اشتغال مادران و جدایی آنان از کودکان در سنین مختلف از عواملی است که به انحای مختلف در روان کودک و تعادل رفتاری وی مؤثر می باشد. از دیدگاه بسیاری، سپردن کودکان به سازمان های خاص، آن هم در زمانی که کودک بیشترین نیاز را به مادر دارد، موجبات بروز نابسامانی های روانی خاصی را در بزرگسالی فراهم می آورد. (ساروخانی، 1370: ص172) لذا این مسأله، از موضوعات مهم روان شناختی و جامعه شناختی خانواده، در دهه های اخیر است. عدم حضور مادر در مدت زمان طولانی، به تنظیم روابط و اداره ی منزل لطمه می زند و در انهدام خانواده بی تأثیرنمی باشد. «هر قدر اقتصاد و زندگی خانوادگی توسط زنان بیشتر اداره شود، قدرت اجتماعی آن ها نیز در خانواده بیشتر خواهد شد و اشتغال در کار خارج از خانه، در چگونگی روابط عاطفی آن ها با اعضای خانواده اثر می گذارد و هر قدر نظام جدید خانواده تغییر شکل پیدا می کند، روابط عاطفی ضعیف تر می شود.» (فرجاد، 1363: ص15)

اما اقتصاد در روابط خانواده های غنی نیز، به گونه ای دیگر تأثیرگذار است. در این قشر نیز اگر داشتن ثروت و امکانات رفاهی فراوان، همراه با فرهنگ سازی نباشد و به فرهنگ صحیح مصرف توجه نشود، سرگرمی افراد به تأمین خواسته های متنوع و متلون خود در داخل و خارج از منزل، موجبات ازهم گسیختگی روابط را فراهم می آورد؛ زیرا ناخواسته از لحظات همنشینی، هم زیستی و هم کلامی کمتر شده و از وابستگی های عاطفی روانی نیز کاسته می شود.

نتیجه آن که اوضاع اقتصادی جامعه، در تنظیم و تعدیل روابط خانواده مؤثر است. چنان چه خانواده ها از حیث درآمد، پاسخگوی نیازهای خویش باشند و فرهنگ صحیح روابط را آموخته باشند و بکارگیرند، فرصت رفع نیازهای روحی عاطفی خود را در خانواده پیدا خواهند کرد که به تحکیم روابط آنان خواهد انجامید.

 

خانواده های ماقبل

در خانواده های شرقی، از جمله ایرانی، خانواده ی جدید از خانواده های ماقبل (والدین زن و مرد) بریده نمی شود و همیشه یک وابستگی عاطفی و امدادی با آنان را حفظ می کند. پدران و مادران هم، چندان رضایتی در استقلال کامل زوج جوان ندارند. از این رو، گاه با دخالت های دلسوزانه ی خود زمینه ی اختلاف میان زوج جوان را فراهم می آورند. این ارتباطات گرچه از حیث روانی مطلوب است، اما چنان چه به افراط کشیده شود، مخرب خواهد بود. تفریط در این روابط هم آسیب زننده است. زیرا زوج های جوان تا مدت ها پس از ازدواج، نیازمند راهنمایی و توجه والدینشان می باشند و حذف حضور بزرگان به طور مطلق در تحکیم روابط اولیه زوجین، تأثیر منفی دارد. در تربیت فرزندان و رابطه ی والدین جدید با آنان نیز، حضور خانواده های ماقبل به عنوان مادربزرگ و پدربزرگ مفید است؛ البته حضوری معتدل، به نحوی که به نقش والدین اصلی لطمه نزند. حضور بزرگان در خانواده، در تحکیم روابط همسران و رابطه ی آنان با فرزندان مؤثر است و در بسیاری از مواقع، از سردی روابط و پراکندگی اعضا ممانعت می کند. به همین سبب خانواده های گسترده در گذشته و حال، از بسیاری آسیب های خانوادگی در امان بوده و هستند و میزان طلاق در آنان بسیار پایین است.

اسلام بر ادامه ی رابطه فرزندان با خانواده های ماقبل تأکید دارد و آن را مایه ی برکت می داند. احترام به والدین، سرپرستی و نگهداری بزرگسالان و تأمین آن ها و هم چنین وجوب نفقه پدر، مادر، مادربزرگ و پدربزرگ از سفارشات اکید در روایات ائمه (ع) است.

خداوند در قرآن کریم، تکریم والدین را در چندین مورد توصیه می کند:

1 احسان به پدر و مادر، وصیت خداوند است. «و وصینا الانسان بوالدیه حسناً.» (عنکبوت، 8 ؛ احقاف، 15)

2 بعد از شکر خداوند، والدین را شکرگزاری کنید. «و وصینا الانسان بوالدیه… ان اشکرلی و لوالدیک و الی المصیر.» (لقمان، 14)

3 احسان به پدر و مادر، سفارش خداوند بعد از سفارش به پرستش خود است. «واذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لاتعبدون الاّ الله و بالوالدین احساناً و ذی القربی…» (بقره، 83)

روشن است که احسان مرتبه ای بالاتر از احترام و اطاعت است. در مکتب اسلام، احترام به هر بزرگتری وظیفه است و اطاعت از هرکس که به انسان خدمتی کرده، از ادب و اخلاق شمرده می شود، اما والدین جایگاه احسان را دارند، نه فقط احترام و اطاعت را.

4 اطاعت از والدین مگر در امر به شرک. «و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم، فلا تطعهما» (عنکبوت، 8)، «اگر والدین بکوشند تا به من (خداوند) از روی جهل شرک ورزی، از امر آن ها اطاعت مکن.»

 

 

2 عوامل درون خانوادگی

عوامل درون خانوادگی، در تحکیم روابط بسیار متعدد است. چنان که به طور مبسوط خواهد آمد، تفکیک امور حقوقی و اخلاقی در خانواده، بسیار مشکل است؛ زیرا همه ی رفتارها و برخوردها در روابط اعضا نقش دارد. خانواده، حقوقی ترین و حساس ترین فضای اجتماعی است. در این مجموعه، روابط باید پایدار و دائمی باقی بماند. بنابراین، هیچ امری نباید موجب تضعیف آن شود. در یک دسته بندی کلی می توان عوامل مؤثر بر تحکیم روابط در درون خانواده را چنین برشمرد:

 

توجه به جایگاه خانواده

درک موقعیت و جایگاه خانواده از سوی اعضا، اولین گام در تنظیم روابط است. هر یک از افراد باید به هدف اصلی خانواده که سکونت اهل آن است، توجه داشته باشد و در جهت تأمین آن تلاش کند و خواسته ها و توقعات خود را به سمت آن هدف سوق دهد.

نگاه قرآن به خانواده، نگاه به چند نفر که قصد هم زیستی زیر یک سقف را دارند، نیست. قرآن، خانواده را نظامی جامع و در مسیر کمال می بیند و بالقوه آن را یک مجموعه ی متعالی برای تأمین اهدافی مقدس می انگارد که برای به فضیلت رساندن آن برنامه ریزی می کند و جایگاه حقوقی و وظایف افراد را با این ویژگی تعیین می نماید.

آیات ذیل به این ویژگی خانواده مؤمن اشاره دارد:

«والذین یقولون ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و اجعلنا للمتقین اماماً» (فرقان، 74) «و کسانی اند که می گویند، پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه ی روشنی چشمان ]ما[ باشد و ما را پیشوای پرهیزگاران گردان.»

خداوند در سوره فرقان، دوازده ویژگی برای عبادالرحمن نام می برد. در یازدهمین ویژگی، به توجه خاص مؤمنین به خانواده و فرزندان اشاره می نماید. بر طبق آیه ی مبارکه، آن ها تنها به ابراز احساسات اکتفا نمی کنند، بلکه برای خانواده خویش دعا می کنند. «بدیهی است که منظور این نیست که تنها در گوشه ای بنشینند و دعا کنند؛ بلکه دعا دلیل شوق و عشق درونیشان به این امر است و رمز تلاش و کوشش. مسلماً چنین افرادی آن چه در توان دارند، در تربیت فرزندان و همسران و آشنایی آن ها به اصول و فروع اسلام و راه های حق و عدالت، فروگذار نمی کنند…» (مکارم شیرازی، 1368: ج15، ص167) و در پایان آیه که می فرماید: «و اجعلنا للمتقین اماماً»، دعایی بسیار متعالی برای جمع خانواده می کند و نمی فرماید: «واجعلنی للمتقین اماماً» و امامت و رهبری امت را برای خود و اهل بیت خود می خواهد. به طور مسلم، این دعا خودسازی و آمادگی آنان برای الگو شدن در میان امت را می طلبد. در حقیقت، یک مؤمن با یک برنامه ی دراز مدت، خود و خانواده خود را تربیت می کند تا به عالی ترین مرتبه از بندگی یعنی جایگاه عبادالرحمن مؤمنین ممتاز دست یابند.

«و وصینا الانسان بوالدیه احساناً، حملته امه کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً حتی اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علیّ و علی والدیّ و ان اعمل صالحاً ترضیه و أصلح لی فی ذریّتی انّی تبت الیک و انّی من المسلمین.» (احقاف، 15)

آیه ی فوق، رابطه ی سه نسل با یکدیگر را بیان می کند. خداوند انسان را به احسان والدین سفارش می کند و برای توجه دادن به فرزند، رنج مادر در سال های حمل، زایمان و شیر دادن (سی ماه) را یادآور می شود تا این که نسل دوم به سن 40 سالگی یعنی به سن کمال می رسد و از خداوند توفیق شکر نعمت های الهی نسبت به خود و والدینش را می خواهد و برای فرزندانش نسل سوم دعا می کند که صالح باشند و مورد رضای خالق قرار گیرند. تربیت جامع قرآنی، در این آیه مشهود است. طبق آیه ی مبارکه، مسلمان باید خود، ریشه خود و نسل بعد از خود را به خداوند وصل کند و از او برای اصلاح همگان کمک بطلبد. این جامعه ی مطلوب قرآنی است که در آن پیوستگی نسل ها با محوریت عبودیت و خداجویی حفظ می شود و هرکس با رشته ی محبت و وفا، به دو نسل قبل و بعد خود وابسته می شود.

حضرت امام سجاد (ع) در دعایی که به یکی از دوستان خود تعلیم داد، فرمود: «ربّ لاتذرنی فرداً و انت خیرالوارثین، و اجعل لی من لدنک ولیاً یرثنی فی حیاتی و یستغفرلی بعد موتی واجعله لی خلقاً سویاً و لاتجعل للشیطان فیه نصیباً، اللهم انی استغفرک و اتوب الیک، انک انت الغفور الرحیم» (مجلسی، 1364: ج 8 ، ص544)، «پروردگارا، مرا تنها مگذار و تو بهترین وارثانی. برای من از جانب خود فرزندی قرار ده که در زندگی وارث من باشد و بعد از مرگم، برایم طلب آمرزش کند و او را از نظر خلقت، سالم و هماهنگ گردان و برای شیطان، در او بهره ای قرار مده. خدایا! از تو طلب آمرزش می کنم و به درگاهت توبه می نمایم که تو آمرزنده و رحیمی.»

در این دعا نیز، مؤمن برای خود و وارثانش از خداوند مغفرت، خلقت نیکو، دوری از شیطان و زیبایی ظاهر و باطن طلب می کند. ضروری است که اهل خانه به این پیوستگی عاطفی و الهی توجه داشته باشند و خود را در خدمت اعضا بدانند، نه طلبکار از آنان و چنان که اشاره شد، خدمت به دیگران، دعا در حق آنان و رعایت اخلاقیات را وظیفه ی خود و حق آنان دانسته، نه لطف و مرحمت نسبت به آن ها. حاکمیت این فرهنگ قرآنی، به طور مسلّم در تحکیم و تحسین روابط خانواده مؤثر خواهد بود.

 

تثبیت نقش ها

خانواده، جامعه ی کوچکی است که نیازمند مدیریت است. بهترین نمود مدیریت خانواده، در تثبیت نقش هاست. زن و مرد مسلمان، در سایه ی ازدواج، پیمان وحدت بسته اند و دست بیعت بر ایجاد محیطی سرشار از تفاهم و رشد داده اند. آن ها بنیانگذار یک خانواده و یک نسل انسانی هستند. لازمه ی دستیابی به این هدف مقدس، آن است که در یک نظام صحیح، موقعیت هر فرد طراحی و تعیین شود و بپذیرد که نسبت به دیگری حقوقی دارد و در قبال آن وظایفی را متعهد می شود. مرد همسر و پدر خانواده است و حق همسری و پدری دارد؛ پس باید حقوق او در جایگاهش رعایت شود و زن نیز همسر و مادر خانواده است و باید حقوق او نیز در هر دو جایگاه محفوظ باشد. در این میان، انتظارات افراد از یکدیگر برحسب نقش ها تعدیل می شود. فرزندان باید پدر را در جایگاه پدری باور کنند؛ نه خدمت گزار و بانک خانواده و مادر را نیز در جایگاه مادری باور کنند؛ نه خدمه ای با محبت و سخت کوش. همسران نیز باید موقعیت یکدیگر را در نظر داشته باشند. البته همکاری و کمک به دیگری در خانواده، به معنای تزلزل یا جابجایی نقش ها نیست و اختلاف سلیقه هم امری پذیرفته است. در خانواده قرآنی، پدرسالاری، مادرسالاری یا فرزندسالاری معنا ندارد. همه تابع حق اند و عدالت.

 

حفظ شئون فردی

گاه زوجین به نحوی در نقش خانوادگی خود فرو می روند که خود را فراموش می کنند. مادر فقط مادر است برای فرزندان و همسر است برای شوهرش و حقوق خویش را از یاد برده است یا پدر تنها در فکر ایفای نقش پدری و همسری است و کاملاً از نیازهای خود غافل مانده است؛ در حالی که هر دو باید بدانند که زمانی یک کانون فعال و پویا خواهند داشت که هویت شخصی آن ها به طور کامل حفظ شود. شناخت حقوق و وظایف در رشد و تعالی همسران و ایفای مسئولیتشان نسبت به غیر، بسیار مؤثر است. بنابراین، زن و مرد باید علاوه بر اهتمام به نقش های خویش، تأمین خواست ها و نیازهای خود را نیز جزو عوامل تحکیم و تعالی بخش خانواده قلمداد کنند. عبادت، کسب کمالات معنوی و اجتماعی، سلامتی جسمانی و روانی، داشتن روابط دوستانه و اجتماعی در حد لزوم، تفریح، ورزش، سفر، ارتباط منطقی با خانواده و نزدیکان و…، همه باید در دستور کار زن و مرد به طور منظم و مثمر ثمر وجود داشته باشد. نادیده گرفتن این نیازها به بهانه ی مخدوش شدن مسئولیت ها، نه تنها معقول نیست، بلکه یک نوع کاستی در خانواده است و در دراز مدت بر روابط خانواده اثر سوء دارد. چنان که در موارد زیادی شاهد خسته شدن زن و رها کردن همه نقش ها در سنین بالا یا شاهد مردان پشیمانی که در اواخر عمر به گذشته خود معترضند، بوده ایم؛ زیرا خود را فنا شده می بینند و معمولاً ناسپاسی فرزندان، آن ها را به دلسردی و ناامیدی می رساند . در مسیر زندگی، همسران باید یکدیگر را از هر حیث یاری دهند؛ از جمله در حفظ هویت شخصی همسر خود تلاش کنند و ایجاد مانع نکنند و بدانند که اگر هر کدام مانع تحصیل کمالات دیگری شود، مسئولیت همه ی شروری که در اثر جهل از فرد مقابل سر بزند یا خیراتی که باید در اثر کمالش بنا شود و نشود، بر عهده زوج یا زوجه ی مقصر است؛ زیرا مخالفت با تلاش و عمل صالح هر فرد، دور کردن وی از حیات حقیقی اش و باز ماندن از پاداش اخروی است. زن و مرد باید یکدیگر را در رساندن به این حیات طیبه یاری دهند و مانع راه یکدیگر نباشند تا از این طریق علاوه بر انجام تکالیف الهی، در اجر اخروی آن شریک باشند و خانواده را به هدف اصلی آن نزدیک کنند و به انگیزه و شادابی اهل خانه، در داشتن یک خانواده ی متکامل و الهی بیفزایند.

 

آشنایی و پایبندی به تعهدات حقوقی و اخلاقی

خانه با هر محیط دیگر متفاوت است و خانواده متمایز از هر جمع دیگری است. خانه، مسکن و مأمن اهل آن است و هیچ عاملی نباید امنیت و سکونت آن را آشفته سازد. زن و مرد بیش از هر وظیفه ی دیگر، مسئول ایجاد و حفظ این امنیت و آرامش اند و هیچ کس جز آن دو توان این مهم را ندارد. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز این تکلیف را از زن و مرد به طور یکسان خواسته است. به موجب ماده 1104 قانون اساسی، «زوجین باید در تشیید مبانی خانواده و تربیت اولاد خود به یکدیگر معاضدت نمایند.» این حکم قانونی، تکلیف الهی یک خانواده ی مسلمان است؛ یعنی اطاعت از آن عبادت حق است و اجر اخروی دارد و ترک آن مخالفت با حکم الهی است.

اما برای ایفای این نقش مهم از سوی زن و مرد، «اخلاق» مهمترین نقش را دارد. زیبایی، مال، عنوان اجتماعی، مدرک تحصیلی، مکانت خانوادگی، وجود فرزند و هیچ عامل دیگری خارج از دایره ی اخلاق، مؤثر نخواهد بود. حتی قوانین حقوقی که تعیین کننده حد و مرزهای وظایف و حقوق زن و مرد است، در این امر تأثیر معکوس دارد.

«در این رابطه، سخن از عواطف انسانی، عشق، صمیمیت و وفاداری است و حقوق برای حکومت کردن بر آن ها ناتوان است. به زور اجرائیه دادگاه، نه مرد را می توان به حسن معاشرت با زن واداشت و نه زن را به اطاعت از شوهر و وفاداری به او مجبور کرد. بر این اتحاد معنوی تنها اخلاق حکومت می کند و حقوق ناگزیر است که به جای تکیه بر قدرت دولت، دست نیاز به سوی اخلاق و عادات اجتماعی دراز کند. درست است که حقوق نیز برای زن و شوهر تکالیف ویژه ای معین کرده است، ولی مصادیق این تکالیف نیز نوعی الزام اخلاقی است!» (کاتوزیان، 1382: ج1، ص212)

زن و مرد باید این ادبیات رفتاری را که ویژه ی خانواده است، بیاموزند. مقدمه ی واجب بر مکلف واجب است. پس اگر رعایت حقوق همسر، حسن معاشرت، تمکین زن، تربیت فرزند و…، از تکالیف همسران است، مقدمه ی آن که آشنایی دقیق وظایف است، نیز به طور قطع واجب می باشد. بنابراین بر جامعه و حکومت اسلامی نیز فراهم کردن زمینه ی این آگاهی واجب می باشد. در این جا لازم است به دو بحث اساسی در تعهدات حقوقی و اخلاقی خانواده اشاره شود:

 

ریاست مرد و تمکین زن

خداوند متعال در آیه ی «الرجال قوامون علی النساء» با نسبت دادن قوامیت به مردان، فصل حقوقی وسیعی را در کانون خانواده می گشاید و تکلیف سنگینی بر دوش مردان بار می کند. در تفسیر این معنا، دو محور مورد بحث است: یکی وظایفی که طبق آیه ی مربوطه برای مردان تعیین می شود و دیگری، جایگاه و موقعیتی که مرد بر حسب این وظیفه در خانه کسب می کند و محدوده ی ولایت و اختیارات اوست.

در محور اول اختلافی وجود ندارد و همگان مرد را موظف به انجام اموری چون تأمین نفقه ی خانواده، مراقبت و حمایت همه جانبه از خانواده می دانند؛ اما در محور دوم، اختلافاتی که ناشی از تعبیر مفسرین از کلمه ی «قوام» است، وجود دارد. آیه ی کریمه، با دو عبارت «بما فضل الله بعضهم علی بعض» و «بما انفقوا من اموالهم»، تقریباً دو دلیل یا دو مصلحت برای قوامیت مرد ذکر می کند. با این وجود، تفسیر این دو عبارت و برداشت های دیگر از آیه، زمینه ی تعابیر چندگانه ای را فراهم می کند که ذیل تفسیر آیه در منابع ذکر شده است. اما نتیجه اختلافات و مباحث در مجموع آن است که صاحب نظران در «قوامیت مردان در خانواده» در دو امر اشتراک نظر دارند:

1 قوامیت مرد، در حد وظیفه مندی او در خانواده است. یعنی ریاست خانواده، در حد فراهم آوردن زمینه ی حفظ و تعالی آن بر حسب مصلحت خانواده است و به هیچ وجه، تحکم، زورگویی و قلدری را برای او تجویز نمی کند. در حقیقت، حاکمیت یا حکومت و ریاست مرد را می پذیرد، اما تحکم و دیکتاتوری وی را خیر.

2 گرچه برخی برتری جسمی یا حتی عقلی مردان را ملاک مکلف شدن آنان از جانب خداوند در امر ریاست خانواده می دانند، اما هیچ یک این برتری را به معنای برتری حقیقی، یعنی افضلیت ذاتی مرد نزد خداوند و مأجور بودن بیش از زن را قبول ندارند.

اگر طبق آیه ی قرآن، «قوامیت» در خانواده به مرد سپرده می شود، این مسئولیت تفسیری شخصی یا تاریخی را بر نمی تابد تا حاکمیت مرد بر خانواده، طبق سلیقه ی فردی صورت گیرد؛ بلکه این ریاست صرفاً سمتی است که وظایف بسیار مهمی را بر عهده ی مرد می گذارد. اولین وظیفه ی مرد، برپایی و رعایت اصل معروف در خانواده است؛ یعنی قبل از آن که مردان مسئولیت قوامیت بر زنان را بپذیرند، مأمور به فرمان «قل امر ربی بالقسط» (اعراف، 21) و «کونوا قوامین بالقسط» (نساء، 34) می باشند و مهم آن است که برپایی قسط در خانواده توسط مردان، حداقل وظیفه آنان در برقراری روابط در خانواده خواهد بود و باید آن را تا حد متعالی از «حسن معاشرت»، تعالی بخشند. «این مدیریت، فخر معنوی نیست، بلکه یک کار اجرایی است و این چنین نیست که آن کس که رئیس یا مسئول شد و قیم و قوام شد، به خدا نزدیک تر باشد؛ آن فقط یک مسئولیت اجرایی است.» (جوادی آملی، 1369: ص367)

«سپردن این وظیفه به مردان، نه به دلیل بالاتر بودن شخصیت انسانی آن هاست و نه به سبب امتیاز آن ها در جهان دیگر؛ زیرا آن صرفاً بستگی به تقوا و پرهیزگاری دارد. همان طور که شخصیت انسانی یک معاون از یک رئیس ممکن است در جنبه های مختلفی بالاتر باشد؛ اما رئیس برای سرپرستی کاری که به او محول شده، از معاون شایسته تر است.» (مکارم شیرازی، 1368: ج3، ص413) «بنابراین، اگر اسلام به زن دستور تمکین و به مرد اختیار سرپرستی می دهد، تنها بیان وظیفه است و هیچ یک نه معیار فضیلت است، نه موجب نقص… نظام آفرینش استعدادهای متقابل و متخالف می طلبد و این تفاوت هم، برای تسخیر دو جانبه و متقابل است، نه تسخیر یک جانبه و این تسخیر نشانه فضیلت نیست، بلکه معیار فضیلت در چیز دیگر است که آن تقرب الی الله است.» (همان، ص365)

در این جا با پرهیز از بحث های اجتماعی پیرامون این موضوع، این نکته قابل ذکر است که در هر صورت زندگی انسان باید در یک چارچوب مدون و مشخص، با تعیین دقیق وظایف، حدود، تکالیف و اختیارات اداره شود. در محدوده ی خانواده که کوچک ترین واحد جامعه است، باید بر حسب استعداد، روحیات و ظرفیت افراد، تقسیم وظایف شود. خداوند این تقسیم بندی را در خانواده با واگذاری ریاست آن به مرد و تمکین به زن قائل شده است که گرچه به ظاهر جانب مردان را گرفته است، لکن در یک نظام جامع حقوقی، با ملاحظه همه ی جوانب و نتیجه نهایی، عدالت به طور دقیق رعایت شده است؛ به شرط آن که مرد و زن در محدوده ی الهی گام بردارند.

خانواده محفلی است روحانی که اگر همه ی اعضا موظف به وظایف خود و متعهد بر رعایت حقوق دیگران باشند، به تجلیگاه اراده ی حق، مظهر یگانگی و توحید عملی تبدیل خواهد شد. حسن معاشرت مرد با زن، تمکین و مدارای زن، تربیت فرزندان، اطاعت فرزندان و…، همان هدف کلی از خلقت «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (ذاریات، 56) را در این فضای ملکوتی محقق خواهد کرد. زن در این محیط است که می تواند در سایه ی جهاد اکبر (جهاد المرأه، حسن التبعل)، زمینه تعالی خود ، تربیت فرزندان و نسل های توحیدی را فراهم آورد.

 

 

 

حسن معاشرت

ویل دورانت می گوید: «در میان جنگ ها و ماشین ها چنان غرق شده ایم که از درک این حقیقت بی خبر مانده ایم که در زندگی، واقعیت اساسی، صنعت و سیاست نیست؛ بلکه مناسبات انسانی و همکاری افراد خانه از زن و شوهر ،پدر و مادر و فرزندان است.»

در حکمت عملی نیز، تدبیر منزل را بر سیاست مدن مقدم می دانند و البته تهذیب اخلاق بر تدبیر منزل نیز مقدم است. در حکمت عملی، اول فردی را مهذب می سازند تا خانواده ای بنا کند و خانواده های تدبیر یافته و سامان گرفته، جامعه ای زنده و سالم بسازند.

از ویژگی های انسان، تمایل و نیاز او به معاشرت است و از معاشرت، جز محبت دیدن و محبت ورزیدن انتظار ندارد؛ چرا که خلقت انسان بر اساس عشق و محبت بوده و همین بهترین انگیزه ی او در هر گونه تلاشی است. گرچه انسان عموماً در تشخیص عشق حقیقی به بیراهه می رود، اما عشق های صوری و حتی باطل هم این خاصیت را دارند که انسان را به تکاپو وا دارند و امیدوار و مجذوب کنند.

خداوند، رفتارها و برخوردهای صحیح انسانی در خانواده را با «حسن معاشرت» معرفی می کند و از مرد و زن (مردان در حد تکلیف حقوقی و زنان توصیه اخلاقی)، رعایت آن را با میزان «معروف»، یعنی رفتاری پسندیده و انسانی می خواهد.

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، معروف را به معنای «هر امری که مردم در مجتمع خود آن را بشناسند و آن را انکار نکنند» معرفی می کند. (طباطبایی، 1363: ج4، ص404)

حسن معاشرت در خانواده، در دو محدوده ی مرزهای حقوقی و دستورالعمل های اخلاقی تعیین می شود. «تعبیر حسن معاشرت که به عنوان یک وظیفه برای شوهر و یک حق برای زن مطرح می شود و عامل تحکیم زندگی خانوادگی است، اگر به خوبی باز شود، نشان دهنده ی تمام آن اموری است که مرد در برابر زن باید انجام دهد. در «نفقه» همه ی نیازمندی های جسمی زن باید تأمین شود و در «حسن معاشرت» همه ی نیازمندی های روحی او.» (بهشتی، 1377: ص174) دکتر کاتوزیان در «حقوق مدنی خانواده» معتقد است: «لوازم حسن معاشرت را به دقت نمی توان معین کرد؛ زیرا عادات و رسوم اجتماعی و درجه ی تمدن و اخلاق مذهبی در میان هر قوم، مفهوم خاصی از «حسن معاشرت» به وجود می آورد؛ ولی به اجمال می توان گفت، تمام اموری که از نظر اجتماعی توهین محسوب می شود، مانند ناسزاگویی، ایراد ضرب، مشاجره، تحقیر یا اموری که با عشق به کانون خانواده و اقتضای محبت بین دو همسر منافات دارد، مانند: ترک خانواده، بی اعتنایی به همسر و خواسته های او و اعتیادهای مضر، از مصداق های «سوءمعاشرت» در خانواده است. هرچند که تکلیف مربوط به حسن معاشرت، جنبه ی اخلاقی دارد، از نظر حقوقی نیز بی ضمانت اجرا نمانده است؛ زیرا سوءمعاشرت زن استحقاق او را در گرفتن نفقه از بین می برد.» (کاتوزیان، 1382: ج1، ص219)

حساسیت محیط خانواده، اهداف بلند مدت و مقدس آن اقتضا می کند که همسران بیشترین دقت را در رعایت حسن معاشرت با یکدیگر داشته باشند و از خانه فضایی سرشار از انس و ملاطفت بسازند؛ زیرا خداوند زن و مرد را هدفمند در کنار یکدیگر قرار داده است و کمال آن دو را در این آمیختگی و تشکیل خانواده تعبیه کرده است. تعبیر لطیفی در آیات 20 و 21 از سوره ی روم در این خصوص وجود دارد. خداوند در آیه 20 پس از آن که به حیات زمین بعد از مرگش اشاره می کند و پراکندگی بشر بر روی زمین برای کار و تلاش و کسب روزی و مال را یادآور می شود «و من آیاته ان خلق لکم من تراب ثم اذا انتم تنتشرون»، در آیه 21 می فرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و…»، «از نشانه های خداوند آن است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید تا با آنان به آرامش برسید.» علامه طباطبایی می فرماید: «منظور از انسان در این آیه، مرد است و مراد از انتشار، به دنبال روزی رفتن و انجام اعمالی که لازمه ی زندگی است…؛ ولی خداوند زن ها را آفرید و در وجود آن ها چیزی تعبیه کرد که موجب آرامش مردان می شود.» (طباطبایی، 1363: ج4، ص231)

آن هدفمندی، این طراحی خلقت، ترکیب زوجیت و تقسیم مسئولیت، خود از بزرگترین آیات رحمانی است و بشر هرگاه همگام با این آهنگ خلقت حرکت کرده و خود را با لطایف آن همراه نموده، بهترین بهره ها را از زندگی دریافت کرده است. اما هرچه از این مسیر فطری فاصله گرفته، به معیشتی «ضنکا» دچار شده است؛ چنان که نمونه ی آن را در زندگی های نابسامان در سراسر دنیا شاهدیم.

نکته قابل توجهی در آیات مربوط به حسن معاشرت مردان با زنان وجود دارد و آن این است که خداوند در مواقع عادی در روابط زن و مرد، اشاره ای به حسن معاشرت ندارد؛ بلکه در جایی که کمتر کسی به نیکی رفتار می کند و مراقب حکم خدایی است، مثل مرحله ی طلاق زن، دوران عده یا گرفتن مهریه ی زنان به زور و…، به تقوی و نیکی در برخورد با زنان سفارش می کند. «… واتقوالله ربکم لاتخرجوهن من بیوتهن و لا یخرجن إلا أن یأتین بفحشة مبینة …»، «تقوای الهی پیشه کنید و هیچ گاه همسران و زنان خویش را در ایام عده از خانه بیرون نکنید، مگر آن که گناه آشکاری مرتکب شده باشند.» (طلاق، 1)

«یا ایهاالذین امنوا لایحل لکم ان ترثوا النساء کرها و لاتعضلوهن لتذهبوا ببعض ما اتیتموهن الا ان یأتین بفاحشة مبینة و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهن فعسی ان تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً.» (نساء، 19)

در این آیه نیز معاشرت به معروف، محور بحث و توصیه به مردان در برخورد با زنان است. آیه بیانگر دو نهی و یک امر به مردان است. نهی از به ارث بردن زنان و گرفتن تمام یا بخشی از مهریه ی آنان به زور و امر به معاشرت به معروف با زنان است. «آیه هم ندا است و هم تنبیه، هم اشارت است و هم شهادت و هم حکم یا نداست. «أیها» تنبیه است؛ «الذین» اشارت است؛ «آمنوا» شهادت است؛ «لا یحل لکم … کرها» حکم است و بیان حکم آن است که ]زنان را[ از راه تلبیس و تدلیس برایشان حکم نکنید و قهر نرانید و آن چه شرع نپسندد، از ایشان نخواهید؛ بلکه با ایشان به معروف زندگی کنید. (و عاشروهن بالمعروف، ای بتعلیم الدین و التأدب الاخلاق المسلمین).» (میبدی، 1357: ج2، ص471)

توصیه ی خداوند به رعایت معاشرت به معروف در مراحل خاص مثل طلاق، حاکی از آن است که در مواقع عادی به طریق اولی مرد باید مراعات معروف را بنماید. معاشرت به معروف، خاص مواضع ذکر شده در آیات نیست؛ بلکه همه رفتارها و برخوردهای مرد نسبت به همسر را شامل می شود. یعنی مردان باید در هر معاشرتی که با زنان دارند، مراعات معروف و نیاز روحی آنان را بکنند. با توجه به جامع نگری و دقت اسلام در روابط زن و مرد در محدوده ی خانواده، این حکم الهی(حسن معاشرت) بهترین ضامن اصلاح روابط در خانواده ها می باشد؛ به شرط آن که آگاهی و عمل آنان را به همراه داشته باشد.

 

 

دینداری و تعهدات الهی

خانواده ای که قرآن طراحی می کند، مکتب و معبدی است که اعضای آن مدارج بندگی را طی می کنند و به حیات طیبه راه می یابند. افراد در خانواده، علاوه بر تأمین حقوق دنیوی خود نظیر امنیت، آرامش، تغذیه، بهداشت مناسب، تحصیل علوم و… حقوق معنوی خود را نیز جستجو می کنند. زن و مرد موظف به ایجاد زمینه ی مقتضی و رفع موانع برای دستیابی یکدیگر به این حقوق می باشند.

«من عمل صالحاً من ذکر او انثی فلنحییّنه حیوة طیبه ولنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون» (نحل، 97)، «از مرد و زن هر کس عملی صالح انجام دهد به شرط ایمان به خدا، ما او را در زندگانی خوش و با سعادت، زنده می گردانیم.»

خداوند در آیه ی فوق شرط رسیدن به حیات طیبه و دخول در بهشت و دریافت اجر اعمال را، ایمان و عمل صالح ذکر می فرماید و این دو، تنها در محیطی چون خانواده کسب می شود. اسلام، زن و مرد را در کسب حقوق معنوی و کسب خیر و شر به تمام معنی مساوی با یکدیگر می داند.

«کل نفس بما کسبت رهینة» (مدثر، 38)

«من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها» (مدثر، 74)

«والذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین و اجعلنا للمتقین اماماً» (فرقان، 74).

«قرة»، از واژه قرار است و منظور از قرةاعین، آرامش دیدگان می باشد. چشم انسان در چیزی که خوشایند اوست، آرام می گیرد. در این آیه، عبادالرحمن از خداوند درخواست می کنند که «همسران و فرزندان ما را مایه آرامش چشم ما قرار ده» و از آن جا که چشم و دل مؤمن جز به رضای حق آرام نمی گیرد، نتیجه آیه آن است: «پروردگارا، نسل و اهل خانه ی ما را در مسیر خود و مورد رضای خود قرار ده.» خلاصه آن که مؤمنین - عبادالرحمن- علاوه بر انجام مسئولیت خود در قبال تأمین حقوق معنوی خانواده، برای کمال معنوی آنان و رسیدن به رضای حق، دعا نیز می کنند.

شاید انگیزه برای این خیرخواهی و دعا، این آیه باشد: «والّذین امنوا و اتّبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شیء، کل امرئٍ بما کسب رهینٌ…» (طور، 21)، «وکسانی که ایمان آورده اند و ذریه و اهل ایشان از آنان پیروی کرده اند، ذریه آنان را ]در بهشت[ به ایشان ملحق می سازیم و از خودشان هم چیزی کم نمی کنیم. هر کسی در گرو کسب و عمل خویش است.»

در تفسیر قرطبی، ذیل آیه ی فوق از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرمود: «خداوند ذریه مؤمن را در بهشت هم درجه ی او قرار می دهد؛ هرچند آن ذریه از حیث عمل و پاداش از او نازلتر باشند. برای آن که به وجود ایشان و پیوستگی ایشان، چشم روشن شود.»

در قرآن کریم از خیرخواهی، نصیحت و دعای والدین برای فرزندان، شواهد دیگری است؛ نظیر نصایح لقمان به فرزندش که در طی پنج نصیحت عمده، وی را به توحید و دوری از شرک، حسن خلق، نماز، امر به معروف و نهی از منکر، صبر و شکیبایی و میانه روی توصیه می کند و از تکبر، خودپسندی، فقر و مباهات به دیگران منع می کند و درخواست حضرت نوح برای پسرش که خداوند او را به خویش ملحق گرداند: «و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین.» (هود، 45) اما از آن جا که پسر نوح غیر صالح بود و از اهل او حساب نمی شد، پاسخ شنید: «انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسألن ما لیس لک به علم.» (هود، 46)

پدر مورد تأیید قرآن که به عنوان الگوی والدین معرفی می شود، حضرت زکریاست که فرزندی موحد وحکیم چون یحیی دارد و قرآن او را به عنوان فرزندی نیکوکار نسبت به والدین و پرهیزکار و دور از ستمگری و عصیان می ستاید و به او سلام می گوید. «و براً بوالدیه و لم یکن جباراً عصیاً و سلام علیه یوم ولد و…» (مریم، 15-14) و مریم مادر نمونه ای که فرزندی چون عیسی به دنیا می آورد و خداوند فرزندش را به نیکی به مادر توصیه می کند: «و اوصانی بالصلوة و الزکوة مادمت حیاً و براً بوالدتی و لم یجعلنی جباراً شقیاً.» (مریم، 32-31)

 

 

خانواده در قرآن

 

 

الف کارکرد و جایگاه خانه در قرآن

واژه ی «بیت» به معنای خانه، 71 بار با مشتقات آن در صیغه های «بیت» و جمع آن «بیوت» در قرآن کریم آمده است. این کلمات در 12 مورد به مصداق بیت الله، یعنی کعبه (خانه خدا)، 2 مورد برای بیت عتیق، 2 مورد بیت معمور و باقی به معنای «خانه»، همان محیط مخصوص زندگی خانواده آمده است.

با نظر به آیات الهی و پرداختن آیات متعددی در قرآن به کلمه بیت، چنین به دست می آید که این مکان مسقفِ محدود که محل اجتماع و زیست جمعی بشر و اولین محیط رشد و پرورش وی است، مورد عنایت حق بوده و برحسب کارایی و جایگاهش در حیات انسانی، از اهمیت بسزایی برخوردار است که در اینجا به بعضی از این موارد اشاره می شود:

 

1 محل تسکین

اولین کارکرد خانه، تأمین آرامش جسم و تسکین جان اعضای آن است که البته مرهون امنیت همه جانبه ی این محیط برای اعضاست. فضای محدود و امن خانه، حریمی (محل محرم) برای ابراز احساسات، بیان اسرار، ارضای غرایز و تأمین نیازهای جسمی و روحی انسان است. این سکونت و امنیت را خداوند به خود نسبت می دهد و می فرماید: «و الله جعل لکم من بیوتکم سکناً» (نحل،80)، «خداوند از خانه های شما محل سکونت و آرامش برایتان قرارداد.»

واژه «سکن» به معنای هر چیزی است که انسان به وسیله ی آن تسکین یابد. انسان علاوه بر نیاز به سکونت در خانه، به محلی برای تسکین آلام روحی، رها شدن از برخی قیودات اجتماعی، استراحت به نحو دلخواه، خلوت کردن و راز و نیاز با خدا و محرمان نیاز دارد. اگر خانه تأمین کننده این نیازها نباشد، مسکن نخواهد بود.

 

2 محل ذکر و تلاوت آیات الهی

«واذکرن ما یتلی فی بیوتکنّ من ایات الله و الحکمة» (احزاب، 34)، «به یاد آورید آن چه در خانه هایتان از آیات و حکمت تلاوت شده است.»

آیه خطاب به همسران پیامبر اکرم (ص) است و نکاتی از آن برداشت می شود:

فضایلی که از خانه و خانواده نصیب انسان می شود، ارزشمند است و باید برای بکارگیری در زندگی حفظ شود.

- خانواده ی پیامبر (ص) الگویی برای همه خانواده ها است؛ لذا باید بیش از دیگران مراقب امتثال اوامر الهی باشند.

- هر فرد باید حافظ شئون، موقعیت و آبروی خانواده خود باشد.

- محیط آرام و مأنوس خانه، مناسب ترین محل برای اندیشه، ذکر، یادآوری کلام خدا و ذکر حکمت های الهی است.

- خانه مکتبی برای تربیت انسان هایی عبد و مطیع حق است.

کارکرد وسیع و گرانقدر خانه، آن را مکانی مورد احترام و عنایت قرار داده است؛ اما چنان چه این محل معبدی برای بندگی و ذکر حق واقع شود، خداوند آن را رفیع و عظیم می گرداند. چنان که خطاب به رسول گرامیش می فرماید:

«فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاصال» (نور،36) رفعت و علو حقیقی خاص خداوند متعال است؛ خانه ای که مسجد خداوند و محل تسبیح او باشد، نیز عظیم و مرفوع است.

آن چه از آیه فوق و تفسیر مرحوم علامه طباطبایی (المیزان) استفاده می شود، این است که اگر خانه از هر پلیدی و لوثی منزه بماند و به ذکر خدا و عبادت او مزیّن شود، رفعت می یابد و از یک چهاردیواری سرد و بی روح خارج می شود و هرچه صبغه ی الهی و معنویش بیشتر شود، مقامی رفیع تر می یابد که مصداق کامل آن کعبه، خانه ی خدا است. (طباطبایی، 1363: ج15، صص179-178)

 

3 محل رابطه ای قدسی

«فاذا دخلتم بیوتا فسلّموا علی انفسکم تحیةً من عندالله مبارکةً طیبةً» (نور،61)

«مقصود از سلام کردن بر خود، سلام بر اهل خانه است و اگر در این جا نفرمود: بر اهل آن سلام کنید، خواست یگانگی مسلمانان با یکدیگر را برساند؛ چون همه انسانند و خدا همه را از یک مرد و زن خلق کرده است. علاوه بر این، همه مؤمنند و ایمان ایشان را جمع کرده، چون ایمان قوی تر از وهم و هر عامل دیگری برای یگانگی است.» (طباطبایی، 1363: ج15، ص229) خداوند می فرماید: «بر اهل خانه سلام کنید»؛ از آن جا که سلام بیان تحیتی مبارک از نزد پروردگار است، عالی ترین ایجاد رابطه میان اعضای خانواده آن است که با تحیت و سلام با یکدیگر برخورد کنند و یاد خدا میان آنان باشد. این رابطه قدسی اگر در خانه برقرار شود، به طور قطع به جامعه نیز کشانده خواهد شد. پس حقیقت سلام، گسترش امنیت و سلامتی در میان انسان هاست.

 

4 لزوم حفظ حریم خانه

از نظر قرآن، خانه به قدری در مقام و جایگاه بالایی قرار دارد که حفظ حریم آن بر همگان توصیه شده است. خداوند متعال می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و تسلّموا.» (نور، 27)

حصردر آیه مذکور به این معناست که خداوند ورود به خانه ی غیر را بدون اذن و سلام ممنوع می کند. حرمت این حریم را مقدس می دارد و ضرورت حاکمیت یک فرهنگ صحیح و صمیمی را در برخورد با اهل خانه بیان می کند و می آموزد که اهل بیت باید در روابط با یکدیگر، علاوه بر رعایت همه ی شئون انسانی در برخوردشان، از راه تکلم که نزدیک ترین و شایع ترین ارتباط است، نیز این یگانگی را بیان کنند و سلام واژه ای است که این پیام را دارد؛ علاوه بر آن که آرزوی سلامت و امنیت از جانب سلام کننده را ابلاغ می کند. از عدی بن ثابت روایت است: زنی انصاریه به نزد رسول الله(ص) آمد و عرض کرد: من در خانه خویش گاه گاه در شرایطی هستم که نمی خواهم هیچ کس مرا ببیند، در این حال اگر پدر، فرزند یا مردی از خویشان من وارد شوند، چه کنم؟ در جواب، آیه فوق فرو فرستاده شد.

«تستأنسوا» یعنی «تستأذنوا»؛ گفته شده است که استیناس طلب انس است و به این معنی است که در هیچ خانه ای که ملک شما نیست، وارد نشوید تا مطمئن شوید فردی در آن است و آن گاه اجازه بخواهید. ابن عباس گفت: در آیه تقدیم و تأخر است؛ یعنی «حتی تسلموا و تستأذنوا»، یعنی «حتی تقولوا السلام علیکم، أدخل»؛ سلام مستحب است و استیذان واجب. (رک. میبدی، 1357: ج6، ص509) در آیه 28 از سوره ی مبارکه ی نور نیز، ورود به هرخانه ای مشروط به اجازه یافتن از سوی صاحب خانه شده است. «فان لم تجدوا فیها احداً فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم» (نور، 28)، «اگر در خانه کسی را نیافتید، تا اجازه دریافت نکرده اید، وارد نشوید.»

علاوه بر این حکم عمومی، در آیه 53 از سوره احزاب نیز، ورود به خانه پیامبر بدون اذن منع شده است: «یا ایها الذین امنوا لاتدخلوا بیوت النبی الاّ أن یؤذن لکم»، «ای ایمان آورندگان به خانه پیامبر وارد نشوید مگر آن که به شما اجازه دهد.»

 

 

ب خانواده آرمانی در قرآن

معروف است که اگر برنامه ی یک ساله دارید، گندم بکارید؛ اگر برنامه ی ده ساله دارید، درخت بکارید و اگر برنامه ی صدساله دارید، انسان بسازید. تربیت انسان با موازینی که خالق او می طلبد و هدایت فرموده است، سرمایه گذاری صدساله، بلکه ابدی است. «…و من احیاها فکأنّما احیاالناس جمیعاً…» (مائده، 32) تربیت انسان از نگاه قرآن، احیای او و دمیدن جان الهی در کالبد اوست. محیط تحقق این مهم، خانواده است. خانواده ای که زمینه ی پرورش انسان قرآنی در آن فراهم آمده است. «والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربّه و الذی خبث لایخرج الا نکداً» (اعراف، 58)، از سرزمین پاک و طیب، ثمره ای نیک به اذن پروردگار خارج می شود و از زمین آلوده و شوره زار، حاصلی ناقص و بی فایده خارج خواهد شد. بنابراین خانواده ی آرمانی قرآن، خانواده ای است که آماده ی پذیرش و پرورش انسان است.

خانواده ای که قرآن کریم تربیت می کند، حدود و وظایفش را تعیین می نماید و توصیه های لازم را برای روابط متعالی بین زن و مرد بیان می دارد، با مؤلفه های زیر شناخته می شود: توحید محوری و جلب رضای حق، عدالت جویی و برقراری قسط، اخلاق مداری، وظیفه مندی، رعایت اصل صلح و احسان، گذشت و محبت، مشورت و مصلحت اندیشی.

 

 

1 مبانی روابط در خانواده آرمانی

زیربنای ساختار کلی خانواده ی آرمانی قرآن، دو رکن اساسی اخلاق و حقوق است که با آشنایی همه جانبه اعضا و حاکمیت این دو رکن، استواری و پویایی این بنا تضمین می شود. چرا که رکن حقوقی، ضامن برپایی و استواری اصل خانواده و مانع از فروپاشی آن است و رکن اخلاقی ضامن رشد و بالندگی و تأمین اهداف خانواده می باشد.

خانواده یک نظام کاملاً تألیف شده و به هم تنیده است؛ به طوری که تفکیک بعضی مسائل که در محیط ها و مجموعه های دیگر ممکن است، در این فضای خاص ممکن نیست. از آن جمله، تفکیک دو مقوله ی «تکالیف حقوقی» و «وظایف اخلاقی» است. زیرا نظام حقوقی و نظام اخلاقی خانواده، کاملاً بر یکدیگر منطبق است و حوزه ی عملیاتی آن ها واحد می باشد. رعایت اخلاق در خانواده، وظیفه همه ی اعضا است و تأمین حقوقی اعضا نیز امری اخلاقی و شایسته است. بنابراین نمی توان امری اخلاقی را در خانواده، جدای از حق افراد قلمداد کرد و آن را فضل نامید؛ زیرا فرض و واجب است؛ نه فضل. در خارج از محیط خانواده، مرز حقوق و اخلاق تا حدودی متمایز است؛ مثلاً، عدم تواضع در برابر دیگران در خارج از خانواده، امری غیر اخلاقی است؛ اما غیر حقوقی نیست؛ یعنی تجاوز به حریمی قلمداد نمی شود. یا خشن و زبر صحبت کردن، مجازاتی نمی طلبد. اما همین امور در خانواده با حقوق خانوادگی افراد تلاقی دارد. همنشینی در خانه، باید نمایی از بهشت برین در آخرت باشد؛ یعنی کانون «لایسمعون فیها لغواً و لاتأثیماً الاّ قیلاً سلاماً سلاماً.» (واقعه، 26-24) زندگی خانوادگی، صرفاً با حضور در خانه یا خانه داری یا انجام چند فعالیت دسته جمعی محقق نمی شود؛ بلکه واقعاً زمانی تحقق می پذیرد که با مبادله اندیشه ها، احساسات، بحث و گفت و شنود همراه شود. (رک. کازنو، 1373)

حقوق و اخلاق در خانواده، دایره ی وسیعی از مباحث حقوقی و اخلاقی را به خود اختصاص داده است. در قرآن کریم نیز بخش عمده ای از آیات متعلق به حقوق افراد در خانواده و رعایت اخلاق در برخوردها و تعاملات خانوادگی است.

 

مبانی حقوقی و اخلاقی در روابط خانواده آرمانی

مجموعه ی قوانین حقوقی خانواده قبل از ازدواج تا تشکیل خانواده و حتی در مرحله ی جدایی، تحکیم حقوقی خانواده را تضمین می کند.

شرط صحت عقد و وقوع زوجیت، اقرار طرفین به رضایت در قرارداد عقد است. قرائت خطبه ی عقد در اسلام این واقعیت را آشکار می کند. طرفین با قرائت خطبه، زوجیت را می پذیرند؛ لذا واجب است که خواست خود را واضح به زبان بیاورند یا توسط وکیلی از جانب خود اعلام کنند. در این امر، میان زن و مرد تفاوتی نیست. بنابراین از ابتدا عقل، اراده وتعهد اخلاقی بین زوجین است که پایداری این قرارداد را ضامن می شود؛ فلذا بنای حقوقی خانواده از آغاز بر اساس یک تصمیم عاقلانه و یک تعهد اخلاقی پایه گذاری می شود.

با اقرار به زوجیت، طرفین عهده دار تعهداتی حقوقی، اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی نسبت به یکدیگر می شوند. این تعهدات دو سویه است؛ یعنی هر یک علاوه بر آن که وظایفی را بر عهده می گیرند، حقوقی را از دیگری مطالبه می کنند. عمده ی این تعهدات عبارتند از: حسن معاشرت، روابط زناشویی و جلب رضایت طرفین، نفقه، مهریه، اجرت المثل، توافق در داشتن فرزند و تمکین. این ها و ده ها تکلیف و وظیفه خرد و کلان دیگر که اصول آن بر اساس آیات قرآن کریم در قانون اساسی و حدود قانونی و اجرایی آن در قوانین مدنی و غیره آمده است، همه برای تعیین مرزها و محدوده ی اختیارات و انتظارات زوجین می باشد که برای پایداری خانواده و اساس تحکیم روابط، رعایت آن لازم است. اما روابط صحیح و محکم در خانواده تنها حفظ مرزها و حرکت بر روی خطوط تعیین شده نیست؛ آن چه از تعامل حقوقی و اخلاقی زن و مرد در همه موارد، یک خانواده ی پایدار و پویا می سازد، رعایت توصیه هایی است که قرآن کریم بر آن ها تأکید می فرماید:

1 «هنّ لباس لکم و انتم لباس لهنّ» (بقره، 187) زوجین در حکم لباس برای یکدیگرند. اگر برای تأمین اهداف کلی خانواده تنها همین توصیه مراعات شود، کافی است که زن و مرد لطیف ترین روابط را با یکدیگر داشته باشند و در سایه ی آن مطلوب ترین فضای زندگی را برای افراد خانواده فراهم کنند. زیرا ارتباطی که انسان با لباس خود دارد، نزدیک ترین، محرمانه ترین و بی آزارترین روابط است. این تشبیه در هیچ امر دیگری جز رابطه زن و شوهر مصداق ندارد؛ حتی در رابطه والدین و فرزندان.

2 «…وعاشروهنّ بالمعروف…» (نساء، 19) از جمله اصولی که قرآن کریم در کنترل رفتارهای انسان ها نسبت به یکدیگر بکار می برد، اصل «معروف» است که در قرآن کریم 9 بار تکرار شده است. بیشترین استعمال آن در حادترین مرحله ی روابط زن و شوهر و هنگام طلاق است: «وأتمروا بینکم بمعروفٍ …» (طلاق، 6)، «روابط میان خودتان را با رفتارهای پسندیده و مورد پذیرش عرف، نیکو گردانید.»

«و لهنّ مثل الذی علیهن بالمعروف» (بقره، 228)، «و برای زنان نیز همانند مردان چنان که وظایفی شناخته شده، حقوقی معین و مقرر شده است.»

«…فأمسکوهنّ بمعروف أو سرّحوهن بمعروف» (بقره، 230) وقتی که دیگر امید بازگشت عاطفه، عشق و تداوم زندگی نیست، به دو نحو می توانید عمل کنید: امساک به معروف یا جدایی به معروف.

«و علی المولود له رزقهنّ و کسوتهنّ بالمعروف» (بقره، 233)، «هزینه مادر در امور خوراک و پوشاک بر عهده کسی است که فرزند از اوست؛ در حد معروف و پسندیده.»

زیباترین نکته در آیات مذکور و اصل قرآنی «معروف»، آن است که در تمام مراحل زندگی زناشویی از ابتدا تا انتها چه در شرایط عادی و چه در شرایط بحرانی، آن چه مورد نظر خداوند است، حفظ ارزش های اخلاقی، تحت عنوان معروف (آن چه نفس سالم انسان به طور عموم می پسندد) می باشد و خشونت، اهانت و کم لطفی در خانواده قرآنی پسندیده نیست.

3 «فان خفتم الاّ یقیما حدودالله، فلاجناح علیها فیما افتدت به تلک حدودالله فلاتعتدوها و من یتعّد حدودالله، فاولئک هم الظالمون» (بقره، 229) هدف از وضع احکام و تمامی هدایت های الهی توسط انبیا، اولیا و مربیان، رعایت حدود الهی در زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی است. خداوند در آیاتی از قرآن کریم به این اصل اشاره می کند. نکته ی قابل توجه در این اشارات آن است که این آیات عموماً در مواضعی است که معمولاً بندگان رعایت نمی کنند. مثل زمان طلاق؛ در آیات طلاق چندین بار واژه «حدودالله» و چندین تعبیر بازدارنده ی دیگر نظیر «واعلموا ان الله بکل شی علیم» (بقره، 231)، «ان الله بما تعملون بصیر» (بقره، 237)، «والله بما تعملون خبیر» (بقره، 234) و… بکار رفته است.

خداوند در آیه 229 سوره بقره، برای هدایت جریان طلاق در محدوده ی اخلاق، سه بار به رعایت حدودالله تذکر می دهد و می فرماید: «هر کس از حدود الهی تجاوز کند، از ظالمین است.» «الطلاق مرتان، فامساک بمعروف أو تسریح باحسان» مردان را بعد از طلاق بین دو امر مخیر کرده است: «امساک به معروف»، یعنی نگهداشتن همسر که همان رجوع در عده است یا «تسریح به احسان» یعنی رها کردن او تا از عده خارج شود. (رک. طباطبایی، 1363: ج2، ص350) خداوند این دو عمل را که در استثنایی ترین روابط میان زن و مرد است، نیز به معروف و احسان مقید کرده است. حرمت فضای خانه، به حدی است که در هر شرایطی، اهانت، آزار دیگری و هر عمل ناپسند و غیر معروف دیگری در آن جای ندارد و باید این حرمت به بهترین شکل حفظ شود.

«چه بسا بتوان از آیه شریفه بویی از عدم جواز تفرقه میان احکام فقهی و معارف اخلاقی استشمام نمود و می توان گفت که آیه اشعاری هم به این معنا دارد که صرف عمل به احکام فقهی و جمود به خرج دادن بر ظواهر دین، کافی نیست. پس اکتفا نمودن بر عمل به ظواهر دین و رعایت نکردن روح آن، باطل کردن مصالح تشریع و از بین بردن غرض دین است، چون اسلام دین عمل است نه دین حرف و شریعت، کوشش است نه فرض…» (همان، ص353)

نتیجه آن که در میان کارهایی که انسان انجام می دهد، یک سلسله مناطق ممنوعه وجود دارد که ورود به آن ها فوق العاده خطرناک است. قوانین و احکام الهی این مناطق را مشخص می کند و حتی از نزدیک شدن به این مرزها نهی می نماید. «تلک حدودالله فلاتقربوها.» (بقره، 187) زیرا نزدیک شدن به این مرزها انسان را بر لب پرتگاه قرار می دهد؛ روابط حاکم بر خانواده را تهدید می کند و با اندکی غفلت، حدود الهی نادیده گرفته می شود و ظلم که موجب خشم خداوند است، واقع می شود. «و من یتعدّ حدودالله فاولئک هم الظالمون.» (بقره، 229)

 

 

2 هدف خانواده آرمانی

«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودةً و رحمةً» (روم، 21)، «یکی از نشانه های قدرت خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسر آفریده تا وسیله سکون و آرامش شما باشد و در میان شما دوستی و رحمت قرار داده است.»

زوجیت در قرآن کریم به انسان، حیوان و سایر موجودات نسبت داده شده و از آیات الهی برشمرده شده است، اما تفاوت انسان و حیوان در زوجیت دو چیز است:

زوجیت در حیوانات (به جز چند گونه ی آن ها) به تشکیل خانواده نمی انجامد؛ در حالی که در انسان بلا استثنا با هدف تشکیل خانواده انجام می گیرد.

گرچه زوجیت در مورد حیوانات نیز مانند انسان وجود دارد و به تولید نسل می انجامد، اما جفت گرایی در آن ها ایجاد مودت و رحمت نسبت به یکدیگر را در پی ندارد.

آیه ی فوق، تنها هدفی را که برای تشکیل خانواده برمی شمرد، «تسکین زوجین» است. گرچه در سایه ی این آرامش مواهب دیگری نصیب انسان می شود و اهداف نسبی دیگری حاصل می گردد، اما خلقت انسان به نوعی است که اگر همه ی مواهب اعم از فرزند، تأمین نیازهای مادی و… را در زوجیت بیابد، ولی سکون و آرامش نداشته باشد، انگیزه ای برای تشکیل خانواده نخواهد داشت و خود را کامیاب نمی بیند. «در محیط خانواده، اگر فقط روابط جسمی و واکنش های فیزیکی مطرح باشد و بس، روح ها سرگردان می مانند و در تمام عمر در حسرت ناکامی می سوزند و می سازند و بی تردید، هرگاه روح ها ناکام و حسرت زده باشند، جسم ها نیز پریشان و ناتوانند.» (بهشتی، 1377: ص41) با توجه به آیه ی 21 سوره ی روم که هدف از خلقت زوج، سکونت ذکر شده است و نیز از آیه ی 4 سوره ی فتح[2]، این نکته به دست می آید که رابطه ای مستقیم میان نزول سکینه و ازدیاد ایمان وجود دارد. زوجیت نیز که تأمین کننده ی آرامش حقیقی در زن و مرد است، محملی دائمی برای افزایش ایمان و نزدیکی به خداوند است. یعنی این امر الهی در صورتی که با نیت قرب الی الله برپا شود و دوام پیدا کند، سراسر عبادت حق خواهد بود. نتیجه آن که با عنایت به هدف اصلی از خلقت انسان، یعنی «عبادت» برحسب آیه ی «و ماخلقت الجن والانس الاّ لیعبدون» (ذاریات، 56) هدف حقیقی از تأسیس خانواده، همان هدف متعالی خداوند در خلقت انسان می باشد که به حاکمیت توحید در جامعه خواهد انجامید.

 

 

ج اصول تحکیم روابط خانواده

خداوند در قرآن کریم، تأسیس بنای خانواده را به خود نسبت می دهد و به طهارت، تعالی و پایداری آن، عنایت وافری دارد. در آیه ی ذیل این نسبت تصریح شده است:

«والله جعل لکم من انفسکم ازواجاً و جعل لکم من ازواجکم بنین و حفدةً و رزقکم من الطیبات…» (نحل، 72)

از این آیه سه نکته پیرامون موضوع برداشت می شود:

1 خداوند زوجیت و منشأ آن را به خود نسبت می دهد.

2 خداوند به دنبال زوجیت و تشکیل خانواده، به یکی از اهداف و ثمرات آن که تولید فرزند و بقای نسل است اشاره کرده و آن را نیز به خود نسبت می دهد.

3 حمایت از خانواده و بقای آن را در قالب روزی دادن از پاکی ها که شامل رزق مادی و معنوی می شود را به خود نسبت می دهد و همه ی این امور را ارج می گذارد و از آن ها به عنوان نعمت یاد می کند.

خداوند در سراسر قرآن برای حفظ بنای خانواده، احکام و اصولی را وضع نموده است و بر رعایت دقیق آن اصرار دارد. احکامی چون وجوب حجاب، حرمت نگاه به نامحرم، رعایت دقیق روابط میان زن و مرد، حکم استیذان، نهی از قذف، حرمت زنا و احکامی پیرامون نشوز، شقاق، حسن معاشرت و واجباتی در روابط فرزندان و…،همه از لوازم حفظ یک خانواده ی قرآنی است. از این اوامر و نواهی اصولی به دست می آید که در این جا به دو اصل آن اشاره می شود:

 

اصل طهارت

در خلقت الهی، شرط تکوین هر چیز، طهارت و صحت بنیان آن است. هیچ دانه ی ناسالم و آلوده ای منشأ خلقی پاک و سالم نخواهد بود. هر ثمره ی نیکویی، قطعاً بنیانی نیکو دارد. «الم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء… و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار» (ابراهیم، 26-24)

خداوند برای طهارت نسل انسان به عنوان برترین مخلوقش، خانواده را چون حریم امنی به این امر اختصاص داده است. خداوند به هیچ وجه اجازه ی کمترین اهانت و سوءنیت به حریم مقدس خانواده را نمی دهد و مجازات شدیدی برای متجاوزین وضع نموده است.

خداوند برای حفظ طهارت کانون خانواده، زنا را تحریم نموده و جزایی برای آن تعیین کرده است و می فرماید: «و لاتأخذکم بهما رأفة فی دین الله» (نور، 2) از این معنا چنین استفاده می شود که زنا مخالفت صریح با دین خداست و طهارت خانواده جزیی از این دیانت است.

حکم دیگری که بر اساس حفظ کرامت خانواده و احترام به انسان وضع شده، حکم قذف است که می فرماید: «والذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا باربعة شهدا فاجلدوهم ثمانین جلدة …» (نور، 4)

در حکم زنا نظر بر آن است که اهل خانه (زن و مرد) خیانتی بر علیه خانواده و همسر مرتکب نشوند و در حکم قذف، خانه را از تیررس تهمت، افترا و خیانت خارجی مصون می دارد تا علاوه بر صیانت خانواده، جامعه نیز تربیت شود و حد و مرز پاکی را بشناسد. سختگیری قرآن در اثبات این محرمات (آوردن چهار شاهد با شرایط دقیق فقهی) صرفاً برای حفظ شئون و خوش نامی خانواده ها و جلوگیری از اشاعه ی فحشا در جامعه است. مجازات محرمات دیگری چون لعان و ظهار نیز به حرمت خاص خانواده برمی گردد. خداوند در سوره مجادله با لحنی عتاب آمیز حکم ظهار را تعیین می فرماید: «والذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون…» (مجادله، 3)، «کسانی که همسران خود را «ظهار» می کنند، سپس از گفته خود باز می گردند، باید پیش از آمیزش جنسی با هم، برده ای را آزاد کنند. این دستوری است که به آن اندرز داده می شوید و خداوند به آن چه انجام می دهید، آگاه است.» با این حکم نیز، خداوند نهاد خانواده را پشتیبانی می کند و از زن به عنوان محور این کانون حمایت ویژه دارد؛ زیرا با سست شدن جایگاه زن در خانواده اصل خانواده تضعیف می شود.

از احکام دیگری که خداوند توسط آن «طهارت خانواده» را تضمین می کند، موضوع عده بعد از طلاق و بعد از فوت همسر است تا علاوه بر حفظ حرمت خانواده ی قبل و ایجاد فرصتی بین تشکیل دو خانواده، از تداخل نسل ها و حتی ایجاد شک در این امر جلوگیری شود. «والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثه قروء…» (بقره، 228)

البته عده در طلاق، فرصت و فراغتی است برای زن و مرد تا یک بار دیگر به ادامه ی زندگی با یکدیگر و بازگشتشان بیندیشند؛ شاید از فروپاشی یک زندگی جلوگیری شود.

 

اصل امنیت

امنیت در حیات فردی و اجتماعی انسان، از حقوق اولیه و اصول مهم رشد و پایداری است. این اصل در خانواده از حساسیت ویژه ای برخوردار است. خانواده، نیازمند امنیت درونی و بیرونی است. امنیت درونی بیشتر به جنبه های اخلاقی در روابط برمی گردد. فرد در خانواده باید از حیث مالی، جانی، اخلاقی و … امنیت داشته باشد. کمترین احساس ناامنی در هر یک از اعضا، آرامش در خانواده را مختل می کند. آن چه در اصل طهارت اشاره شد، توجه خالق یکتا به امنیت معنوی خانواده است که از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ اما امنیت جانی و اقتصادی این نهاد نیز حایز اهمیت است و در تحکیم خانواده نیز بسیار مؤثر است. کسب اجازه ی مؤمنین برای ورود به خانه ی یکدیگر در اسلام، از جمله سفارشاتی است که خداوند برای حمایت از حریم خانواده وضع نموده است. در این حکم صیانت از دو جنبه ی مادی و معنوی خانواده مورد نظر است؛ علاوه بر آن که تزکیه جامعه را در پی خواهد داشت (هو ازکی لکم) « یا ایهاالذین امنوا لاتدخلوا بیوتاً غیر بیوتکم ….» (نور، 28-27)

فرد در خانواده باید کاملاً احساس محرمیت و امنیت داشته باشد و حضور هیچ غیری نباید این آرامش را از او بگیرد و مالکیت او را مخدوش کند؛ لذا خداوند می فرماید: «چنان چه فردی در خانه نبود، داخل نشوید یا اجازه بگیرید و اگر اجازه ورود ندادند، برگردید که به پاکی نزدیک تر است.» دفاع از حریم خانواده بر اعضای آن واجب است و اگر کسی در این راه کشته شود، شهید محسوب می شود. این دفاع از وظایف حکومت اسلامی است و باید در اولویت مصالح جامعه قرار گیرد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع:

 

بهشتی، احمد: «خانواده در قرآن»، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1377.

جوادی آملی، عبدالله: «زن در آیینه جمال وجلال»، تهران، رجاء، 1369.

ساروخانی، باقر: «جامعه شناسی خانواده»، تهران، سروش، 1379.

سیاسی، علی اکبر: «نظریه های مربوط به شخصیت»، تهران، دانشگاه تهران، 1354.

طباطبایی، محمدحسین: «تفسیر المیزان»، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363.

غزالی، محمد: «احیاءالعلوم»، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1374.

فرجاد، محمدحسین: «آسیب شناسی اجتماعی»، تهران، بدر، 1363.

قرشی، سید علی اکبر: «قاموس قرآن»، تهران، بیان جوان، 1382.

قنادان، منصور: «جامعه شناسی مفاهیم کلیدی»، تهران، آوای نور، 1375.

کاتوزیان، ناصر: «حقوق مدنی خانواده»، تهران، بهمن برنا، 1382.

کازنو، ژان: «جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی»، باقر ساروخانی و منوچهر محسنی، تهران، اطلاعات، 1373.

مجلسی، محمدباقر: «روضةالمتقین»، قم، بنیاد فرهنگ اسلامی، 1364.

مکارم شیرازی، ناصر: «تفسیر نمونه»، قم، دارالکتب الاسلامیة، 1368.

میبدی، رشیدالدین: «تفسیر کشف الاسرار و عدة الابرار»، تهران، امیرکبیر، 1357.

نجاریان، فرزانه: «عوامل مؤثر در کارایی خانواده»، دانشگاه آزاد اسلامی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، 1375.

 پی نوشتها

* - کارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامی.

[1] - «و من ایاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها» (روم، 21).

[2] - «هو الذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم»، «خداوند آن کسی است که آرامش را در قلوب مؤمنین نازل کرد تا بر ایمان آنان افزوده شود.»

منبع : مجله کتاب زنان، شماره 26 , حسینی، اکرم


فرم در حال بارگذاری ...

جرائم و آفات زبان‏

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395
سایر اعضاء انسان از نظر گناه و معصیت محدود است مگر زبان كه گناهان مختلفى انجام مى‏دهد لذا پیامبر اكرم‏ صلى الله علیه وآله وسلم مى ‏فرماید:
 «ان اكثر خطایا ابن آدم من لسانه» (نهج ‏الفصاحة حدیث 5081)
 مرحوم فیض كاشانى حدود 20 گناه را براى زبان شمرده است.
 
آیات قرآن
 
 1 - غیبت:
 «و لا یغتب بعضكم بعضاً» حجرات، 12
 هیچ یك از شما دیگرى را غیبت نكند .
 
 2 - كتمان شهادت:
 «و لا تكتموا الشهادة» بقره، 283
 شهادت را كتمان نكنید .
 
 3 - سخن ‏چینى:
 هماّز مشّاء بنمیم» قلم، 11
 كسى كه بسیار عیبجو است و به سخن چینى آمدوشد مى‏كند .
 
 4 - همراهى با باطل:
 «و كنّا نخوض مع الخائضین» مدثر 45
 و پیوسته با اهل باطل همنشین و هم‏صدا بودیم .
 

 5 - بدعت:
 «و لا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا على اللَّه الكذب»
 نحل، 116
 به خاطر دروغى كه بر زبانتان جارى مى‏شود نگویید این حلال است و آن حرام تا بر خدا افترا ببندید .

...


v>

 
 6 - نفاق:
 «یقولون بالسنتهم ما لیس فى قلوبهم» فتح 11
 آنها به زبان چیزى مى‏گویند كه در دل ندارند .
 
 7 - استهزاء:
 «لا یسخر قوم من قوم عسى ان یكونوا خیراً منهم» حجرات، 11
 نباید گروهى از مردان شما گروهى دیگر را مسخره كنند شاید آنها از اینها بهتر باشند .
 
 8 - دروغگوئى:
 «انما یفترى الكذب الذین لا یؤمنون بایات الله» نحل، 105
 تنها كسانى دروغ مى‏بندند كه به آیات خدا ایمان ندارند .
 
 9 - عیبجوئى:
 «ویل لكلّ همزه لمزه» همزه، 1
 واى بر هر عیبجوى مسخره كننده‏اى .
 
 10 - غناء
11 - مراء ومجادله
13 - فحش
14 - افشاء سرّ
15 - مدح بى ‏جا
16 - ذمّ ‏بى ‏جا
 17 - مزاح خارج از حد شرعى
18 - سخنان بى ‏جا
19 - سخنان بیش از حدّ و اندازه
 20 - سخنان خصومت آفرین.

 
 روایات‏
 1 - زبان وسیله ‏ى شناسایى‏
 قال على ‏علیه السلام :
«تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحت لسانه».
 سخن بگویید تا شناخته شوید زیرا شخصیت انسان در زیر زبانش پنهان است.
 (نهج‏البلاغه/حكمت‏392)
 
 2 - زبان میزان عقل
 قال على‏علیه السلام : «یستدل على عقل كل امرء بما یجرى على لسانه».
 به آنچه كه بر زبان جارى مى‏شود بر میزان عقل انسان استدلال مى‏شود . (غرر الحكم / 10957)
 
 3 - زبان عامل سلامت عقل‏
 قال رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم : «لا یستقیم ایمان عبد حتى یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتى یستقیم لسانه».
 ایمان بنده‏اى درست نمى‏شود جز آنكه قلب او درست شود و قلب او درست نمى‏شود مگر آنكه زبان انسان درست شود . (كنز العمال / 24925)
 
 4 - زبان عاقل‏
 قال على ‏علیه السلام :
«لسان العاقل وراء قلبه وقلب الاحمق وراءلسانه».
 زبان عاقل پشت قلب اوست و قلب احمق پشت زبان اوست . (نهج‏البلاغه/حكمت‏40)
 
 5 - زبان كلید خوبى ‏ها و بدى ‏ها
 قال الباقرعلیه السلام : «انّ هذا اللسان مفتاح كل خیر و شرّ فینبغى للمؤمن ان یختم على لسانه كما یختم على ذهبه و فضّته».
 به درستى كه این زبان كلید هر خوبى و بدى است، پس شایسته است براى مؤمن كه بر زبانش مهر بگذارد (زبانش را حفظ كند) همانطورى كه طلا و نقره خود را نگهدارى مى‏كند . (تحف العقول / 298)
 
 6 - آثار حفظ زبان‏
 الف - سلامتى؛ قال رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم : «سلامة الانسان فى حفظ اللسان».
 سلامت انسان در نگهدارى زبان است . (بحار/68/286)
 ب - تكریم از خویشتن؛ قال على‏علیه السلام : «من حفظ لسانه اكرم نفسه».
 كسى كه زبانش را حفظ كند نفس خود را گرامى داشته است . (غرر 8005)
 ج - نجات؛ قال الصادق‏علیه السلام : «نجاة المؤمن فى حفظ لسانه».
 نجات مؤمن در نگهدارى زبان است . (ثواب الاعمال / 405)
 د - پوشاندن عیب؛ قال على‏علیه السلام : «من حفظ لسانه ستراللَّه عورته».
 كسى كه زبانش را حفظ كند، خداوند عیب او را مى‏پوشاند . (ثواب‏الاعمال/405)
 ه - عزت میان مردم؛ قال الرضاعلیه السلام : «احفظ لسانك تعزّ».
 زبانت را نگهدارى كن تا به عزّت برسى . (كافى / 2 / 175)
 و - تسلط بر شیطان؛ قال رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم : «اخزن لسانك الاّ من خیر فانّك بذلك تغلب الشیطان».
 زبانت را كنترل كن مگر از سخن خوب كه بدین وسیله بر شیطان مسلّط مى‏شوى . (محجة البیضاء / 5 / 195)
 
 7 - خطرات زبان‏
 الف - خونریزى؛ قال على‏علیه السلام : «كم من دم سفكه فم».
 چه اندازه خون‏هایى كه به خاطر زبان ریخته شده است . (غرر الحكم / 6928)
 ب - هلاكت؛ قال على‏علیه السلام : «كم من انسان اهلكه لسان».
 چه اندازه انسان‏هایى كه به خاطر زبان نابود شده‏اند . (غرر الحكم 6929)
 ج - رنج و مصیبت؛ قال رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم : «بلاء الانسان من اللسان».
 گرفتارى انسان به خاطر زبان اوست . (بحار / 68 / 286)
 د - آتش جهنم؛ قال رسول اللَّه‏صلى الله علیه وآله وسلم : «من كثر كلامه كثر سقطه و من كثر سقطه كثرت ذنوبه و من كثرت ذنوبه كانت النار اولى به».
 كسى كه سخن او زیاد شود، سقوط او زیاد مى‏شود و كسى كه سقوط او زیاد شود گناهان او زیاد مى‏شود و كسى كه گناهان او زیاد شود آتش براى او سزاوارتر است . (محجةالبیضاء/ 5 / 196)
 
 اشاره‏
 امام صادق علیه السلام دوستى داشت كه همواره ملازم امام بود. روزى با امام در بازار مى‏رفتند و او غلامى داشت كه پشت سرش مى‏آمد. آن شخص نگاه به عقب كرد غلام را ندید تا سه مرتبه، بار چهارم كه او را دید به او نسبت ناروا داد حضرت ناراحت شدند و فرمودند: «سبحان اللَّه تقذف امّه قد كنت ارى انّ لك ورعاً فاذا لیس لك ورع». آن شخص گفت: مادرش مشرك است. حضرت فرمود: آیا نمى‏دانى هر قومى براى خود ازدواجى دارند، بنا بر این از من دور شو. راوى گوید: دیگر ندیدم امام با آن شخص راه برود. (كافى/ 2 / 324)


فرم در حال بارگذاری ...

ضرورت مدیریت زبان از دیدگاه نهج البلاغه

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395
نهج البلاغه

انسان حتی تمام مطالبی که به آنها علم و یقین دارد را نیز نباید به زبان آورد، اگر چه راست و واقعی هستند ولی هر راستی را نباید به زبان آورد، زیرا چه بسا به زبان آوردن آنها ایجاد فتنه کرده و باعث اختلاف و دعوا و درگیری میان افراد خانواده، جامعه، دوستان و آشنایان و … شود.و گذشته از این ازتمام  آنچه به زبان می آوریم بازخواست خواهیم شد.

 (لا تقل ما لا تعلم، بل لا تقل کل ما تعلم، فان الله فرض علی جوارحک کُلّها فرائضَ یَحتَجُّ بها علیک یوم القیامة)1. آنچه نمی دانی مگو، بلکه همه ی آنچه را که می دانی نیز مگو، زیرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چیزهایی را واجب کرده که از آنها در روز قیامت بر تو حجت می آورد.

 شرح گفتار

خداوند بی همتا در کلام نورانی خود، نعمت بیان و سخن گفتن را به عنوان یکی از بزرگترین نعم الهی مطرح نموده و آن را به نحو شایانی مورد ستایش قرار می دهد. و به زیبایی در این باره می فرماید: (الرحمن عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ )2؛ خداوند رحمان قرآن را یاد داد. انسان را آفریده به او بیان و گفتن را آموخت.

این تعریف و تمجید از ناحیه ی حضرت حق، بدین جهت است که با نعمت ارزشمند بیان است که آدمی می تواند بسیاری از معارف و حقایق دینی و دستورات الهی را دریافت و به دیگران منتقل سازد، تا همگان از دریای خروشان معارف الهی بهره مند گشته و با به کار بستن آنها، به سعادت ابدی دست یابند.

با وجود اینکه نعمت ارزشمند بیان، از مهمترین و کارآمدترین نعم الهی است اما باید توجه داشت که این نمت گرانسنگ، می تواند بسیار خطرناک و گمراه کننده هم باشد، به گونه ای که سرنوشت آدمی را تاریک و ظلمانی و او را در پیشگاه الهی شرمسار و روسیه نماید.

امیر بیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) در سخن حکیمانه ای که در آغاز این نوشتار آورده ایم ما را به سکوت و فرو بستن زبان دعوت نموده است و در این باره به زیبایی می فرماید: (آنچه نمی دانی، مگو، بلکه همه ی آنچه را که می دانی نیز مگو…)

این سخن زیبا از امیر متقیان (علیه السلام)، بیانگر این مطلب است که انسان باید زبان خود را مدیریت نموده و از سخنان اضافی و بیهوده پرهیز نماید،به این صورت که تمام آنچه را که در صندوقچه ذهن خود قرار داده به زبان نیاورد زیرا نسبت به بسیاری از آنها یقین و اطمینان ندارد و لذا به زبان آوردن آنها به هیچ وجه برای او جایز نیست و درگامی فراتر باید گفت که: انسان حتی تمام مطالبی که به آنها علم و یقین دارد را نیز نباید به زبان آورد، اگر چه راست و واقعی هستند ولی هر راستی را نباید به زبان آورد، زیرا چه بسا به زبان آوردن آنها ایجاد فتنه کرده و باعث اختلاف و دعوا و درگیری میان افراد خانواده، جامعه، دوستان و آشنایان و … شود.

...

مولای متقیان (علیه السلام) در قسمت پایانی سخن حکیمانه خویش از بازخواست روز قیامت سخن به میان آورده و در این باره به زیبایی می فرماید: (خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چیزهایی را واجب کرده که از آنها در روز قیامت علیه تو حجت می آورد)

بنابراین طبق فرمایش نورانی حضرت امیر (علیه السلام)، در روز قیامت زبان که یکی از مهمترین اعضاء بدن انسان است مورد بازخواست الهی قرار گرفته و در آن روز وانفسا و بسیار هولناک که هرکس به فکر اعمال و کردار خویش است، از سخنانی که به زبان آورده ایم سؤال خواهد شد و ما در رابطه ی با آنها، باید به خداوند بی همتا پاسخ گو باشیم.

پس بیابیم با توکل به خدا و مدد جویی از آن قدرت بی مثال، زبان سرکش خود را کنترل و از سخنان بیهوده و بی ارزش پرهیز نماییم، تا در قیامت، در پیشگاه حضرت حق شرمسار و سرافکنده نباشیم.

 پر حرفی، علامت کم عقلی است و یک انسان عاقل و صاحب فکر و اندیشه، همیشه سعی می کند کم سخن بگوید و اگر هم قرار است سخنی بگوید، کاملاً به جا و حساب شده بگوید. در حالات پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) وارد شده که آن حضرت بسیار کم حرف بود، در موارد غیر ضروری سخن نمی گفت و از کسانی که سخنان مورد و ناشایست می گفتند، اعراض و دوری می کرد.

پر حرفی کم عقلی می آورد

کم حرف زدن

عقل در وجود آدمی، سرمایه ی بسیار عظیمی است که نقش بسیار مهمی در سرنوشت و سعادت ابدی انسان دارد.

در روایتی، از امام باقر (علیه السلام) در مورد عقل می فرماید: (لمّا خلق اللهُ العقل قال له: اقبل فأقبل، ثم قال له: أدبر فأدبر. فقال: و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا احسن منک، ایاک آمُرُ و ایاک انهی و ایاک اُثیب و ایاک اُعاقِبُ)3. هنگامی که خدا عقل را آفرید به او فرمود: پیش آی، پیش آمد و سپس به او فرمود: برو، رفت، و سپس خدا فرمود: به عزت و جلالم قسم، خلقی بهتر از تو نیافریدیم، من به تو فرمان می دهم و تو را نهی می کنم و به واسطه ی تو ثواب می دهم و به واسطه ی تو عذاب می کنم. بنابراین طبق فرمایشات گهربار امام باقر (علیه السلام) این عقل است که ما را تسلیم محض خداوند، قرار داده تا در برابر فرامین حضرت حق سر تسلیم فرو آورده و آنها را بدون هیچ گونه، چون و چرایی انجام دهیم. عقل در وجود آدمی، چراغ راه زندگی است و به کمک آن انسان می تواند راه را از چاه، خوب را از بد، حق را از باطل تشخیص داده و در پرتو راهنمایی آن، خود را از تاریکی و ظلمت مسیر راه نجات داده و به خوبی جاده خوشبختی ابدی را بپیماید.

کسی که از این نعمت خدادادی، بهره کافی را نبرده باشد، در حقیقت دچار خسران و زیان فراوانی گشته که جبران آن بسی مشکل و چه بسا غیر ممکن خواهد بود.

امیر بیان علی بن ابی طالب (علیه السلام) در یکی از نامه های خویش، در فرازی در مورد چنین شخصی به زیبایی می فرماید: (فان الشقی من حرم نفع ما اوتی من العقل و التجربة…)4 همانا بدبخت و شقی کسی است که از منافع عقل و تجربه ای که نصیب او شده محروم ماند.

حال با توجه به مطالبی که بیان شد، هیچ صاحب درک و شعوری دوست ندارد سرمایه عظیم عقل خود را از دست داده و از برکات و آثار درخشان و سرنوشت ساز آن بی نصیب بماند.

نکته حائز اهمیت در این نوشتار که تذکر آن لازم و  ضروری است، آن است که: متأسفانه گاه می شود که از آدمی رفتارهای زشتی سر می زند که این گونه رفتارها، به شدت سرمایه عظیم عقل را به مخاطره انداخته و آن را به طرز عجیبی به مسیر نابودی گرایش می دهد. یکی از آن رفتارهای بسیار زشت، پر حرفی کردن و پرهیز نکردن از سخنان بیهوده و بی ارزش است. پر حرفی، ضربه ی مهلکی بر پیکره عقل آدمی وارد می سازد به گونه ای که در اثر آن ممکن است چراغ عقل آدمی خاموش و انسان از پرتو نورش محروم بماند.

امیر متقیان (علیه السلام) در این باره به زیبایی می فرماید: (اذا تم العقل نقص الکلام)5 وقتی عقل کامل شود، سخن کم می شود.

انسانی که  می خواهد به سخنان حکیمانه دست یابد و همواره سخنان ارزشمند و کارآمد به زبان آورد باید حتی المقدور از پرحرفی پرهیز نماید و افزون بر این، اگر می خواهد علاقه و محبت مردم را به سوی خود جلب نماید به گونه ای که از عمق جان او را دوست داشته باشند، باید از سخنان بیهوده و پرحرفی پرهیز نماید.

بنابراین میان عقل و سخن رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد، در حقیقت عقل و سخن، مانند دو کفه ترازو هستند که اگر عقل زیاد شود، سخن کم می شود و اگر سخن زیاد شود، عقل کم می شود.

در روایت دیگری از آن امام همام (علیه السلام) در این باره وارده شده که حضرت فرمود: (اکثر صمتک بتوفر فکرک و یَستَنِر قلبک و یَسلَمُ الناس من یدک)6. بسیار سکوت کن، تا فکرت زیاد شود و عقلت نورانی گردد و مردم از دست تو سالم بمانند.

از این روایت نورانی به خوبی استفاده می شود که میان سکوت و بارور شدن عقل رابطه تنگاتنگی وجود دارد و دلیل آن هم با اندکی دقّت و تامل روشن می شود، زیرا وقتی انسان زیاد صحبت کند، قسمت عمده نیروی خود را صرف حرفهای بیهوده نموده است و لذا مغز او خسته شده و توانایی خود را از دست می دهد که نتیجه چنین امری چیزی نیست جز کم عقلی و از دست دادن قدرت فکر و اندیشه.

بنابراین می توان گفت: پر حرفی، علامت کم عقلی است و یک انسان عاقل و صاحب فکر و اندیشه، همیشه سعی می کند کم سخن بگوید و اگر هم قرار است سخنی بگوید، کاملاً به جا و حساب شده بگوید. در حالات پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) وارد شده که آن حضرت بسیار کم حرف بود، در موارد غیر ضروری سخن نمی گفت و از کسانی که سخنان مورد و ناشایست می گفتند، اعراض و دوری می کرد.7

بنابراین اگر به سرمایه عظیم عقل خود علاقمندیم و دوست نداریم که از آثار ارزشمند آن بی نصیب بمانیم، باید به پیامبر عزیز اسلام (صلی الله علیه و آله) و سایر پیشوایان معصوم (صلوات الله علیهم اجمعین) تأسّی نموده و همواره از سخنان بیهوده و اضافی پرهیز نماییم و حتی المقدور خود را به سکوت و خاموشی عادت دهیم.

در پایان این بخش، کلام خود را مزیّن می نمایم به فرمایش نورانی امیر بیان علی (علیه السلام) حضرت در یک جمله بسیار زیبا و دلنشین می فرماید: (من امسک عن فضول المقال، شهدت بعقله الرجال)8.کسی که از سخنان اضافی پرهیز نماید، مردان عاقل بر عاقل بودنش شهادت می دهند.

حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) می فرماید: (ان الصمت باب من ابواب الحکمة، ان الصمت یکسب المحبة انه دلیل علی کل خیر)9 سکوت دری از درهای حکمت است، همانا سکوت محبت می آورد و راهنمای تمام خیرات است

 هر که خاموش است، عقلش کامل است

پر سخن گفتن نشان جاهل است

 

کم حرف بزن تا مردم دوستت داشته باشند

کم حرف زدن

هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت، حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) می فرماید: (ان الصمت باب من ابواب الحکمة، ان الصمت یکسب المحبة انه دلیل علی کل خیر)9 سکوت دری از درهای حکمت است، همانا سکوت محبت می آورد و راهنمای تمام خیرات است.

فرمایش نورانی امام رضا (علیه السلام) بیانگر این مطلب است که اگر انسانی که  می خواهد به سخنان حکیمانه دست یابد و همواره سخنان ارزشمند و کارآمد به زبان آورد باید حتی المقدور از پرحرفی پرهیز نماید و افزون بر این، اگر می خواهد علاقه و محبت مردم را به سوی خود جلب نماید به گونه ای که از عمق جان او را دوست داشته باشند، باید از سخنان بیهوده و پرحرفی پرهیز نماید، و دلیل این امر هم کاملاً روشن و واضح است زیرا اولاً: بسیاری از کدورت ها و ناراحتی و دشمنی ها، به خاطر زخم زبان و سخنان ناشایست است که انسان آنها را به زبان آورده و باعث رنجش خاطر افراد می شود، بنابرابن اگر زبان خود را کنترل نموده و از سخنان ناشایست و بیهوده پرهیز نماییم، به یقین محبت و الفت را در زندگی برای خود به ارمغان خواهیم آورد. ثانیاً: کسی که زیاد حرف می زند همنشینی با آنها، اطرافیان را خسته و ملول ساخته و از همکلامی با او، احساس رنجش و ناراحتی می کنند و لذا طبیعی است که همواره از او فاصله بگیرند و محیت و علاقه آنها به او کم شود.

امیر المؤمنین علی (علیه السلام) در این باره به زیبایی می فرماید: (کثرة الکلام تمل السمع)10 زیادی سخن، گوش را متنفر می سازد.

مولای متقیان علی (علیه السلام) در این باره به زیبایی می فرماید: (الصمت یکسیک الوقار و یکفیک مؤنةَ الاعتذار) سکوت لباس وقار بر تو پوشانده و مشکل عذرخواهی را از تو بر   می دارد

کم حرف بزن تا مجبور به عذر خواهی نشوی

انسانی که زیاد حرف می زند به یقین لابه لای حرفهایی که به زبان می آورد حرفهای زشت و زننده هم وجود خواهد داشت، حرفهایی که باعث رنجش خاطر اطرافیان شده و چون تیری دردناک، قلب و جان آنها را می آزارد. کسانی که روح انسانی در آنها زنده و تا حدودی از سرمایه ایمان بهره مند هستند، بعد از به زبان آوردن چنین سخنانی، احساس بدی به آنه دست داده و در پیشگاه حضرت حق، شرمسار و خجالت زده خواهند بود، وجدان انسانی در وجودشان به آنها اجازه نمی دهد بعد از اینکه دلی را سوزاند و خاطری را آزرده ساخت، دلی آرام و خاطری آسوده داشته باشند، و لذا به منظور جبران خسارت به بار آورده، مجبورند به سراغ کسانی که آنها را با زبان خود آزرده اند رفته و با خواهش و تمنا از آنها عذر خواهی نمایند، که در چنین اوضاعی عزّت و احترامشان از دست رفته و نزد دیگران خوار و ذلیل   می شوند.بنابراین برای اینکه مجبور به عذر خواهی نشویم و عزّت و احترام خود را از دست ندهیم باید در زندگی سکوت را اختیار نموده و از سخنان اضافی پرهیز نماییم.

مولای متقیان علی (علیه السلام) در این باره به زیبایی می فرماید: (الصمت یکسیک الوقار و یکفیک مؤنةَ الاعتذار)11 سکوت لباس وقار بر تو پوشانده و مشکل عذرخواهی را از تو بر   می دارد.

  گر نداری معرفت، خاموش بنشین، دم نزن 

 پسته بی مغز اگر لب واکند رسوا شود

نتیجه :

کنترل زبان برکات زیادی دارد  چه در دنیا و چه در آخرت اگر ما بیاموزییم که چطور زبان خود را کنترل کنیم بر مرتبه وجودی خود افزوده ایم  و از پرتگاه بسیاری از گناهان جسته ایم و  در سکوت عقل میجوشد و بارور میشود و یک زندگی خوب نتیجه یک عقل پویاست . انشا ء الله که همه ما در این راه که مقداری هم مشکل است با بهره گیری از رهنمودهای وزین مولای متقیان پیروز باشیم . 

پی نوشت ها :

 1- نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 382

2- سوره الرحمن، آیه 1تا4

3- اصول کافی، ج1، کتاب عقل و جهل، ص7

4- نهج البلاغه، نامه78، ص618

5- همان کلمات قصار، حکمت 71

6- غرر الحکم،ص216،حدیث4252

7- برگرفته از کتاب پندهای جاویدان، نوشته محمدی اشتهاردی، ص66

8- غرر الحکم، ص212، حدیث 4098

9- اصول کافی، ج2، ص113، باب الصمت و حفظ اللسان

10- غررالحکم، ص212، حدیث 4112

11- همان، ص216، حدیث 4243


فرم در حال بارگذاری ...

کتاب برکات و آفات زبان در قرآن و حدیث

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

از همان سنین نوجوانی، در خانواده ای روحانی کم و بیش با کتاب های مذهبی انس داشتم و به خواندن و فراگیری احادیث معصومین (علیهم السلام) علاقه مند بودم، در این رهگذر، کتابی به دستم رسید که در آن یکصد حدیث کوتاه، سازنده و جذاب به ترتیب حروف الفبا تنظیم و جمع آوری شده بود تا نوجوانان با حفظ و فراگیری آنها با معارف اسلامی و سخنان گهربار معصومین (علیهم السلام) آشنا شوند؛ بنده آن احادیث را آموخته و به حافظه خود سپردم و از یک لذت معنوی سرشاری برخوردار گردیدم.
در میان این احادیث، چند حدیث مرا سخت مجذوب خود ساخت و تحت تأثیر قرار داد: یکی از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) بود که فرمود:
راحة الانسان فی حبس اللسان ** محمدی ری شهری، میزان الحکمة، ج 8، ص 496.***؛
سعادت و آسایش انسان، در حفظ و کنترل زبان است.
دیگری حدیثی از معصوم (علیه السلام) بود که می فرمود:
فتنة اللسان أشد من ضرب السیف ** همان، ص 497؛ بحارالانوار، ج 71، ص 286.***؛

برای مشاهده مطالب کتاب کلیک نمایید.

خطر و برندگی زبان، از ضربت شمشیر شدیدتر است.
از این دو حدیث به ضرورت کنترل و اصلاح زبان و گفتار پی بردم. از این رو پیوسته در این فکر بودم کتابی به دست آورم تا درباره خطرهای ناشی از زبان و شیوه اصلاح و کنترل آن به تفصیل سخن گفته باشد تا این که با کتاب سازنده و اخلاقی معراج السعادة، نوشته ملااحمدنراقی (رحمةالله) آشنا شدم که در آن با تعبیر آفات زبان سخن گفته و مطالبی آورده بود؛ اما انتظار بنده را برآورده نکرد؛ زیرا، اولا قلم آن کتاب ساده و به روز نبود و دیگر این که در اشاره به موارد آفات و خطرات زبان در بخشی مستقل بحث نکرده بود، بلکه در فصل های متعدد به فراخور موضوع به آنها پرداخته بود، آن هم نه به همه موارد که خود نویسنده کتاب علت نپرداختن به همه موارد را چنین بیان فرموده است:

آفات و گناهان ناشی از زبان، از معاصی ظاهره به شمار می آید و شأن علم اخلاق را گفت و گو از آنها نیست و اشاره به برخی از آنها از این باب است که آنها منجر به اخلاق رذیله و ملکات فاسده می شود و تکرار آن اعمال و افعال موجب رسوخ ملکات و اخلاق در نفس می گردد**معراج السعادة، ص566.***

...


پس از آن که با توفیقات الهی برای فراگیری علوم و معارف اسلامی وارد حوزه علمیه قم شدم با کتاب هایی چون: محجة البیضا نوشته ملامحسن فیض کاشانی (رحمةالله) و کتاب الاخلاق شبر (رحمةالله) آشنا شدم که با مطالعه بخش هایی از آن دو کتاب شریف، به خواسته خود دست یافتم اما نه به طور کامل و جامع، بلکه از جهاتی نواقصی در آنها مشاهده کردم. از جمله: منبع اصلی مطالب، کتاب احیاء العلوم غزالی بود که با منابع اهل سنت تدوین و تنظیم شده بود و با اصلاحات و اضافاتی، تا حدی در صدد تکمیل و ترمیم برآمده بود.
مشکل دیگر این که، کتاب هایی که به صورت جسته و گریخته به این موضوع پرداخته بودند همه به زبان عربی بودند. از این رو، هم چنان این خلأ و کمبود احساس می شد؛ به ویژه با آشنا شدن بیشتر با روایات در این زمینه که زبان را به عنوان ترجمان دل؛ کلید شخصیت انسان؛ نماینده عقل و بهترین دریچه ای که به روح انسان گشوده شده است معرفی کرده بود بیشتر به ضرورت اصلاح زبان و گفتار واقف گردیدم. افزون بر این، در میان کتاب های فارسی، پس از جست و جویی وسیع، اثری جامع با قلمی ساده و به روز نیافتم و از آن طرف شاهد بلای شایع و پر مخاطره زبان های رها و گناهان ناشی از آن، چون: غیبت، دروغ، تهمت، افترا، عیب جویی، سخن چینی و آثار و پی آمدهای زشت و ناپسند (فردی و اجتماعی) آنها در جامعه بودم تا درصدد برآمدم اگر فرصتی پیش آمد، در این زمینه برای رفع این خلأ اقدامی در خور انجام دهم تا هم خود حقیر و هم عزیزان خواننده از خواب غفلت بیدار شده و در صدد حفظ و کنترل زبان برآیند و خوش بختانه این فرصت هر چند محدود در تابستان 1386 خورشیدی پیش آمد و توفیق چنین اقدامی نصیب نگارنده گردید.
مجموعه ای که پیش رو دارید با استفاده از آیات قرآنی و تحقیقی در برخی تفاسیر، نهج البلاغه و نیز کتاب های حدیثی و اخلاقی متعدد و متنوع به اختصار تدوین شده است که با یک مقدمه و سه بخش زیر تقدیم شما خوانندگان عزیز می گردد:
بخش نخست: کلیات؛
بخش دوم: برکات و آثار زبان؛
بخش سوم: آسیب ها و آفت های زبان.
امید است کتاب حاضر در کنترل و تقوای زبان و استفاده نیکو و بهینه از آن مؤثر و مفید واقع شود و زبان در مسیر رضای خدا حرکت کند،ان شاءالله.

ابوالفضل بهشتی
اسفند 1386 مصادف با صفر1429 - قم

منبع:مرکز اطلاع رسانی غدیر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

ممنو از معرفی خوبتون

1395/06/21 @ 12:38


فرم در حال بارگذاری ...

19 روایت درباره زبان و گفتار از امیر سخن حضرت علی علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

1. زبان خيرخواه بهتر از مال

ان اللسان الصالح يجعله الله تعالى للمرء فى الناس، خير له من المال يورثه من لا يحمده.
آگاه باشيد زبان خيرخواهى كه خداى تعالى براى انسان در ميان مردم قرار مى دهد، بهتر است از مالى كه او به ارث براى كسى بگذارد كه سپاسش نمى كند.1

2. آمادگى برای گفتار

الا و ان اللسان بضعة من الانسان، فلا يسعده القول اذا امتنع، و لا يمهله النطق اذا اتسع.
بدانيد كه زبان پاره گوشتى از تن آدمى است، هرگاه آمادگى در انسان نباشد زبان هم ياراى سخن گفتن ندارد و در هنگام آمادگى، گفتار مهلتش ‍نمى دهد.2

3. اهميت زبان

تکلّموا تعرفوا، فإن المرء مخبوء تحت لسانه.
سخن بگویید تا شناخته شوید، زیرا انسان در زير زبان خود نهان است.3

4. درندگى زبان

اللسان سَبُع، إن خُلّى عنه عَقر.
زبان، درنده اى است كه اگر رها شود زخم زند.4

5. مهار زبان

لا تجعلن ذرَب لسانك على من أنطقك، و بلاغة قولك على من سدّدك.
تيزى زبانت را بر ضد كسى كه تو را گويا كرده به كار مگير و شيوايى گفتارت را بر ضد كسى كه سخنورت نموده صرف مكن.5

...

6. حفظ زبان

الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به؛ فاذا تكلمت به صرتَ فى وثاقه، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك. فربّ كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة.
تا نگفته اى سخن را در بند خود دارى و چون گفتى خود را در بند سخن انداختى، بنابراين زبانت در خزينه حفظ كن، چون زر و سيمت. چه بسا يك كلمه نعمتى را بربايد و نقمت و بلايى را بياورد.6

7. گفتار و كردار

من علم أن كلامه من عمله، قلّ كلامه الا فيما يَعنیه.
هر كه بداند كه گفتارش از كردار او است (و بازخواست خواهد شد) كم گويد، مگر در آن چه به كارش آيد.7

8. نهى از زخم زبان

لا تجعلن ذرب لسانك على من أنقطك، و بلاغة قولك على من سدّدك.
بر آن كس كه تو سخن آموخت زخم زبان مزن، به آن كس كه تو را بلاغت آموخت رسايى گفتار خويش منما.8

9. خوش بینی در کلام دیگران

لا تظنن بكلمة خرجت من أحد سوءا، و أنت تجدُ لها فى الخير محتملا.
هر سخنى كه از دهان كسى خارج مى شود تا احتمال درستى و نيكى در آن است آن را حمل بر فساد مكن.9

10. خاموشى از گفتار

لا خير فى الصمت عن الحكم؛ كما أنه لا خير فى القول بالجهل.
در خاموشى گزيدن از گفتار حكمت آميز خير و خوبى نيست، همانگونه كه در گفتار نابخردانه خیری نیست.10

11. ثواب گفتار

انما الاجر فى القول باللسان، و العمل بالايدى و الاقدام.
همانا اجر و ثواب در گفتار با زبان، و اجر كردار با دست ها و پاهاست.11

12. مؤ ثرتر از حمله

ربّ قول أنفذ من صَول.
بسا گفتارى كه مؤثرتر از يورش است.12

13. پرهيز از سخن ناپسند

من أسرع الى الناس بما يكرهون، قالوا فيه بما لا يعلمون.13
آن كس كه در گفتن سخنان ناپسند به مردم كه باعث رنجش آنها است پروا نكند، در مورد او چيزهايى گويند كه نمى دانند.

14. حذر از نقل سخن بى محتوا

(يا بنى!) اياك أن تذكر من الكلام ما يكون مضحكا، و إن حكيتَ ذلك عن غيرك.
(فرزندم!) از گفتن سخن (بى محتوايى كه) خنده مى آورد برحذر باش، گرچه آن را از ديگرى نقل كنى.14

15. جايگاه زبان خردمند و نادان

لسان العاقل وراء قلبه، و قلب الاحمق وراء لسانه.
زبان عاقل در پس قلب او، و قلب احمق در پس زبان او قرار دارد.15

16. اهانت به شخصيت

هانت عليه نفسه، من أمّرَ عليها لسانَه.
كسى كه زبانش را امير خود كند، شخصيت خود را کوچک شمرده است.16

17. رابطه عقل و گفتار

من أكثرَ أهجرَ، و من تفکر أبصرَ.
هركه پُر گويد هذيان گويد و هر كه انديشه كند بينا گردد.17

18. تفاوت راستگو و دروغگو

الصادق على شفا مَنجاة و كرامة، و الكاذب على شرَف مَهواة و مَهانة.
راستگو در آستانه نجات و بزرگوارى است و درغگو در لبه پرتگاه و خوارى.18

19. ثمرات خاموشى

بكثرة الصَمت تكوّنُ الهيبة.
با خاموشى بسيار، هيبت و شكوه در آدمى پديد مى آيد.19

_______________________
پی نوشت:

  1. خطبه 120.
  2. حكمت 233.
  3. حكمت 148.
  4. حكمت 60.
  5. حكمت 411.
  6. حكمت 381.
  7. حكمت 349.
  8. حكمت 403.
  9. حكمت 360.
  10. حكمت 182.
  11. حكمت 42.
  12. حكمت 394.
  13. حكمت 35.
  14. نامه 31.
  15. حكمت 40.
  16. حكمت 2.
  17. نامه 31.
  18. خطبه 86.
  19. حكمت 224.

منبع:نهج البلاغه موضوعى، عباس عزيزى




نظر از:  

سلام همسنگر عزیز
روز عرفه بر عارفان حق؛انان که ازضمیر وجود خویش, بیرون می ایند وبا اتش شوق واشتیاق وصال به دعا ونیایش متوسل میشوند خجسته باد.

التماس دعا

1395/06/21 @ 12:46


فرم در حال بارگذاری ...

اندیشه سیاسی فقیهان شیعه

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395
 مطالعه و نگرش در تفکرات سیاسی شیعه، از مقولات ارجمند و شایسته ای است که متأسفانه، تحقیق و کاوشی در خور و بایسته، در باره آن انجام نیافته است. فاصله داشتن تشیع از حکومتهای سیاسی، تا دوره های اخیر، این گمان را پرورانده است که شیعه، از فلسفه سیاسی و نیز فقه سیاسی مدون و یا قابل تدوین، بی بهره است. از این روی، بررسی جامع از سیر آرا و نظریات عالمان شیعی، می تواند در تصحیح این تلقی، مؤثّر افتد و اندیشه سیاسی را در تاریخ تفکّر شیعی، نمایان سازد.

نکته دیگر آن که مطالعه سیر تاریخی روند تفکّر سیاسی در میان فقها و عالمان شیعی، می تواند روند تغییرات و تحولات را در اندیشه سیاسی شیعه، روشن و آشکار گرداند و در پرتوی آن، شرایط بیرونی و درونی تغییرات و تحولات آر، روشن شود. اندوهمندانه بایستی اعتراف داشت که نقص نگرش تاریخی در مسائل نظری در حوزه های دینی، موجب آن شده است که برخی از آرا و سنّته، اعتباری مضاعف بیایند و تنها نظر و شیوه مقبول به حساب آیند.مطالعه تاریخی نظریات، می تواند این نقیصه را از بین برد و مقولات نظری را در بستر تاریخی آن، بنشاند و قدرت تحلیل افزونتری ر، نصیب سازد.

در پیشگفتار این نوشتار، بایستی یادآور شد که در این مقال دیدگاه کلامی مفید، درباره امامت، مورد اشارت قرار نگرفت. این مبحث، گرچه مقوله ای عقیدتی ـ سیاسی است، اما چون مفید و دیگران، عمدتاً از زاویه ای کلامی به آن نگریسته اند، بدین جهت، به یاد کرد آن نپرداختیم. دیگر آن که گرچه تمامی در دسترس کتابهای شیخ مفید، مورد مراجعه بود، امّا در این مبحث، از کتاب ارزشمند ایشان: المقنعه، که چندی است با تحقیق جامعه مدرسین قم نشر یافته است، بهره جستیم.

بی تردید، درگامهای اولیه که کاری مدوّن و منظم صورت نپذیرفته، گامهای اولیه لرزان و لغزنده است. از این روی، تذکرات خوانندگان بصیر و دانشور می تواند در تکمیل این تحقیق، کمک و یاری رساند.

...

 

امام، سلطان، فقیه

 شیخ مفید، واژه های فوق ر، مکرراً به کار می برد و برای این عناوین، مسؤولیتها و امتیازاتی، بیان می کند. اشاراتی، به برخی از گفته های ایشان در این مقوله، صورت می گیرد.

ایشان، در زمینه مسؤولیتها و امتیازات امام، دیدگاههای عام فقیهان شیعی را یادآور می شوند. از جمله:

* جمع آوری و صرف زکات در مصارف ویژه آن. 252/.

* تعیین مقدار جزیه. 272/.

* عقد قرارداد خراج. 274/.

* مالکیت انفال. 278/.

* مالکیت خمس. 280/.

* وارث مردگان بی وارث. 705/.

* اجرای حدود. 743/.

* مسؤولیت اجرای قصاص. / 760 .

و…

شیخ مفید، در موارد فوق و نمونه های مشابه، گاه با عنوان: (امام) و گاه با عنوان: (امام المسلمین)، 743/. یاد می کند و مراد ایشان از این واژه ه، امام معصوم است.

عنوان دیگری را که مفید به کار می برد، (سلطان) است که گاه با عنوان (سلطان اسلام) نیز به آن اشاره دارد. از آن جمله در مورد کودکان سرراهی می نویسد:

 

(وینبغی له ان یرفع خبره الی سلطان الاسلام لیطلق النفقه علیه من بیت المال)10، 648/.

 

پیدا کننده کودک، خبر آن را به اطلاع سلطان مسلمانان [دستگاه حکومت] برساند تا مخارج او ر، تأمین کند.

کاربرد واژه سلطان، توسط شیخ مفید، نشانی از رهیافتن این واژه در فرهنگ فقهی شیعی در عصر شیخ مفید است. شیعه، در دوره اموی و عصر اولیه عباسی، از رهبر مذهبی و سیاسی خویش، عمدتاً با عنوان (امام) یاد می کرد و تعبیر (سلطان) را به کار نمی برد. حضور امرای مقتدر در قلمرو خلافت عباسی، نظیر: سامانیان، آل بویه و… واژه (سلطان) را در کنار واژه (خلیفه) در فرهنگ اهل سنت وارد شد. امرای یاد شده، غالباً خود را باعنوان: (سلطان) می خواندند تا میان آنان و خلیفه عباسی، تمایز محفوظ بماند. به مرور، عنوان (سلطنت) نشان قدرت قاهر در جامعه شد و (خلافت) به صورت نهاد سمبلیک مذهبی درآمد که اقتدار سیاسی آن، متناسب با شرایط و احوال، تغییر پیدا می کرد.

با مطرح شدن عنوان (سلطان) در فرهنگ سیاسی ـ فقهی اهل سنّت، مشاهده می کنیم که شیخ مفید نیز، این عنوان را به کار می گیرد و مورد استفاده قرار می دهد، هر چند تعریفی متمایز با تعریف اهل سنت دارد. وی، از سلطان عادل، و یا سلطان اسلام، تعریف ذیل را ارائه می کند:

 

(فاما ا قامة الحدود فهو الی سلطان الاسلام المنصوب من قبل اللّه تعالی و هم ائمة الهدی من آل محمد علیهم السلام و من نصبوه لذلک من الامراء والحکام).

 

اقامه حدود، از وظایف سلطان اسلام است. فرمانروای منصوب از سوی خدا و آنان عبارتند از: امامان شیعه و امیران و کارگزارانی که آنان، نصب کنند.

از تعبیر فوق، می توان به دست آورد که شیخ مفید، سلطان اسلام را معادل قدرت سیاسی مشروع در جامعه می داند. بنابر این، امام و سلطان در بیان وی، تمایز پیدا می کند. امام، فقط به پیشوای معصوم اطلاق می شود ولی سلطان، در نظر وی، والیان وحکّام ایالتی امام معصوم را نیز فرا می گیرد.

فقیه، عنوان سوّمی است که در تعبیرات شیخ مفید، به کار رفته است. وی مسؤولیتهای ذیل ر، برای فقیه، عنوان می کند:

1 . جمع آوری زکات و پرداخت آن به مستحقان. 252/.

2 . اجرای حدود در صورت امکان. شیخ مفید، در این زمینه، نوشته است:

 

(وقد فوضوا النظر فیه الی فقهاء شیعتهم مع الامکان، فمن تمکّن من اقامتها علی ولده و عبده ولم.یخف من سلطان الجور اضراراً به علی ذلک فلیقمها ومن خاف من الظالمین اعتراضاً علیه فی اقامتها او خاف ضرراً بذلک علی نفسه او علی الدین فقد سقط عنه فرضها.81/).

 

امامان، اجرای حدود ر، در صورت امکان، به فقهای شیعه واگذار کرده اند. بنابراین، اگر فقیه، توان آن را داشت که بر فرزند و یا برده اش، حدّ اجرا کند و از سلاطین جور، در این مقوله هراسی نداشت، به اجرای آن بپردازد; اما اگر از اعتراض سلاطین جور، هراس داشت و یا از صدمه ای بر جان خویش و یادین، ترس داشت، تکلیف اجرای حدّ از عهده او، ساقط است.

3 . مسؤولیت قضاوت. مفید، فقاهت را از شرایط لازم قضاوت می شمرد. وی، در این زمینه اظهار می کند:

 

(والقضاء بین الناس درجة عالیه وشروطه صعبة شدیدة ولاینبغی لاحدٍ ان یتعرّض له حتی یثق من نفسه بالقیام به ولیس یثق احد بذلک من نفسه حتی یکون عاقل، کامل، عالماً بالکتاب وناسخه و منسوخه وعامّه و خاصّه وندبه و ایجابه و محکمه و متشابهه، عارفاً بالسنّه و ناسخها و منسوخه، عالماً باللغة، مضطلعاً بمعانی کلام العرب، بصیراً بوجوه الاعراب، و رعاً عن محارم الله…) 721/.

 

قضاوت میان مردمان، مرتبتی والاست و شرایط سخت و سنگینی دارد. سزاوار نیست کسی عهده دار آن شود مگر به خود اطمینان داشته باشد و این اعتماد، پدید نیاید مگر با وجود شرایطی چون: خردمندی، کمال نفسانی، آگاهی به قرآن و ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مستحب و واجب، محکم و متشابه آن، آگاهی به سنّت و ناسخ و منسوخ آن، آشنایی به لغت، تبحّر در معانی و مفاهیم کلام عرب، آگاهی و دانایی به مبانی و وجوه اعراب، پرهیزکاری و…

مفید، ضمن اشاره به شرط فقاهت،علوم و دانشهای لازمِ فقهی را نیز کم و بیش اشاره می کند. وی، در مقامی دیگر نیز، بر این مسؤولیت به عنوان حق تفویض ائمّه(ع) به فقه، یاد می کند:

 

(ولهم ان یقضوا بینهم بالحق ویصلحوا بین المختلفین فی الدعاوی عند عدم البیّنات و یفعلوا جمیع ماجعل الی القضاة فی الاسلام لان الائمة(ع) قد فوّضوا الیهم ذلک عند تمکّنهم منه بما ثبت عنهم فیه من الاخبار). 811/.

 

فقهای شیعه، حق قضاوت را دارایند. همچنین می توانند در موارد فقدان شهود، میان دو متخاصم مصالحه برقرار کند. و به طور کلی، آنان تمامی آنچه را قاضیان در شریعت اسلامی بر عهده دارند، می توانند انجام دهند. چون امامان شیعه، این مسؤولیت ر، در فرض امکان، به آنان واگذار کرده اند وروایات ازآن خبر داده اند.

4 . ایجاد اجتماعات مذهبی در دوره غیبت. مفید، تشکیل تجمعات مذهبی چون بر پایی نمازهای جماعت، نماز عید و… را بر عهده فقها می داند. در این مورد، می نویسد:

 

(وللفقها من شیعة الائمه علیهم السلام ان یجمعوا باخوانهم فی الصلوات الخمس وصلوات الاعیاد والاستسقاء والکسوف والخسوف اذا تمکّنوا من ذلک وامنوا فیه من معرّة اهل الفساد). 811/.

 

فقهای شیعه، موظفند که برادران ایمانی خویش ر، در عصر غیبت گرد آورند، در نمازهای پنجگانه: نمازهای عید، نماز استسقاء، نماز خسوف و کسوف. البته اگر امکانات آن را بیابند و از مفسده جویی مفسدان ایمن باشند.

مفید، از مجموعه مسؤولیتهای یاد شده، گام فراتر نمی نهد و تمامی وظایف را نیز با قید تمکّن و نبودن هیچ گونه خوف و هراس از حکومتهای جور، مقید و مشروط می سازد. بدین گونه می توان گفت که نظریه ولایت فقیه، در شعاع محدودی در اندیشه وی، نمود پیدا می کند.

 

ارتباط با حکومتهای جائر

 

اندیشه شیعه، براساس عدم مشروعیت حکومتهای جائر، شکل گرفته بود; اما واقعیت خارجی، مانع از آن بود که به طور کلّی، ارتباطات منتفی شود. در نتیجه ما شاهد شکل گیری نظریاتی از سوی فقهای شیعه هستیم. (البته از روایات و احادیث امامان شیعه، الهام گرفته اند) . در این بخش از نوشتار، دیدگاههای شیخ مفید می توانند سودمند بنمایند:

1 . پذیرش کارگزاری و مسؤولیت اداری و غیر آن از سوی شیعیان در حکومت جور روانیست مگر آن که به شرایطی التزام ورزند.

 

(ولایجوز لاحدٍ ان یختار النظر من قبل الفاسقین فی شتی من تدبیر العباد والبلاد الابشرط بذل الجهد منه فی معونة اهل الایمان و الصیانة لهم من الاسواء واخراج الخمس من جمیع مایستفیده بالولایة من الاموال وغیرها من سائر الاعراض.)811/.

 

هیچ کس مجاز نیست مسؤولیتی را از سوی حکومتهای فاسق بپذیرد، مگر آن که در راه یاری مؤمنان شیعه و نگهداری آنان از حوادث ناگوار، تمامی تلاش خود را به کار گیرد. همچنین از تمامی دارایی، نقدی و غیرنقدی، که از راه پست و مقام خویش به دست آورده، خمس پرداخت کند.

متن فوق، نشان می دهد که شیعه، حضور عناصر خویش را در دستگاههای حکومتی جور، برای پشتیبانی خود در دستگاه حکومت می خواسته است. فشارهای حکومتی و عناصر قشری به گروهای شیعی، از ابتدای تشکیل و تأسیس تشیع تا زمان مفید، موجب آن شد که امامان شیعه و سپس فقه، به حضور عده ای در دستگاه حکومت برای اطلاع یابی و نیز کمک رسانی به مظلومان شیعی، رضایت دهند.

2 . شیعیانی که مسؤولیت و کارگزاری می یابند، بایستی خود را والی و مسؤول از سوی امام عصر(ع) بدانند و نه حکومتهای جائر:

 

(ومن تأمّر علی الناس من اهل الحق بتمکین ظالم له وکان امیراً من قبله فی ظاهر الحال فانما هو امیر من قبل صاحب الامر ـ الّذی سوّغه ذلک واذن له فیه ـ دون المتغلّب من اهل الضلال.)812/.

 

آن شیعه ای که مسؤولیت و امارت یافته و ظاهراً حکومت جور، او را به کارگزاری برگمارده است، در حقیقت از سوی حضرت حجت(ع) مأموریت یافته است و نه از جانب حکومت سلطه گر و گمراه; زیرا آن حضرت ، به وی اجازه آن را داده است.

تلقی فوق، موجب می شود که مدیران شیعی در دستگاه حکومت جور، خود را مسؤول در برابر امام غائب بدانند و رضایت او ر، ملاک و معیار قرار دهند و همچنان حکومت را نهاد سیاسی غیر مشروع بدانند.

3 . در پذیرش مسؤولیتهای اجتماعی در حکومت جور، بایستی شخص لیاقت و صلاحیت داشته باشد. در غیر این صورت، از اذن و اجازه عام حضرت حجت(ع) بی بهره است:

 

(ومن لم یصلح للولایة علی الناس لجهل بالاحکام او عجز عن القیام بما یسند الیه من امور الناس فلا یحلّ له التعرّض لذلک و التکلّف له، فان تکلّفه فهو عاص غیر مأذون له من جهة صاحب الامر الّّذی الیه الولایات و مهما فعله فی تلک الولایة فانّه مأخوذ به، محاسب علیه و مطالب فیه بما جناه الاّ ان یتفق له عفو من الله تعالی و صفح عما ارتکبه من الخلاف له و غفران لما اتاه).812/

 

کسانی که برای احراز مسؤولیت و مدیریت صلاحیت ندارند، یابه خاطر دانش اندکشان نسبت به احکام شرعی و یا به خاطر قلّت تدبیر، حقّ مسؤولیت پذیری ندارند. اگر پذیرا شدند، گناهکارند; چون از جانب حضرت حجت(ع)، که حق اصلی تمامی مسؤولیتهای اجتماعی بدو باز می گردد، مأذون و مجاز نیستند. بنابر این هر خطایی را که در مدّت مسؤولیت مرتکب شوند، مورد محاسبه الهی قرار خواهند گرفت، مگر آن که عفو و مغفرت الهی، شامل آنان شود.

شیخ مفید، مطالب فوق ر، در مجموعه وظایف شیعه در دوره غیبت یاد می کند که گر چه شیعیان، می توانندبرای کارگشایی از برادران ایمانی خویش، مسؤولیتهایی را بپذیرند، امّا از اصل لیاقت و صلاحیت برای اجرای مسؤولیت، نبایستی غفلت شود.

4 . شیعیانی که در دستگاه حکومت جور، مقام و مسؤولیت می گیرند، بایستی از حمایت و یاری مجموعه برادران شیعه خویش، برخوردار باشند:

 

(ویجب علی اخوانه من المؤمنین معونته علی ذلک اذا استعان بهم ما لم یتجاوز حداً من حدود الایمان او یکون مطیعاً فی معصیة الله تعالی من نصبه من سلطان الضلال.)810.

 

برادران ایمانی وی، لازم است که به یاری او بپردازند. البته تا آن زمان که از مرزبندی قوانین شیعی پا فراتر ننهد و یا در راه رضایت حکومت، معصیت خدا را مرتکب نگردد.

5 . فقهای شیعی که از سوی حکومت برای قضاوت، تعیین می شوند و نیز مجریان و کارگزاران شیعی حکومتهای جور، بایستی قوانین شیعی را معیار قرار دهند، مگر در حال اضطرار و تقیه. در این صورت می توانند بر مبنای قانون حکومت، عمل کنند. البته تا آن زمان که قانون خلاف، به ریختن خون نا حق منتهی نشود و گرنه تقیه روانیست:

 

(ولیس لاحد من فقهاء الحق ولا من نصبه سلطان الجور منهم للحکم، ان یقضی فی الناس بخلاف الحکم الثابت عن آل محمد علیهم السلام الاّ ان یضطرّ الی ذلک للتقیه والخوف علی الدین والنفس ومهما اضطرّ الیه فی التقیه فجائز له الاّ سفک دماء اهل الایمان فانه لایجوز له علی حال اضطرار و لااختیار ولا علی وجه من الوجوه ولاسبب من الاسباب.

 

 

ومن ولیّ ولایة من قبل الظالمین، فاضطرّ الی انفاذ حکم علی رسم لهم لایجوز فی الدین مع الاختیار، فالتقیة توسّع علیه ذلک فیما قدر سمه غیره من الناس ولایجوز له استینافه علی الابتدا ولایجوز له انقاذ رسم باطل مع الاختیار علی حالٍ ولا تقیة فی الدماء خاصة علی ما ذکرناه.)811/.

 

هیچ یک از فقهای شیعی و نیز فقیهان منصوب از سوی حکومت جور، حق ندارد خلاف احکام اهل بیت، قضاوت کند، مگر آن که مضطرّ شود و بر دیانت و یا جان خویش و یا دیگران، به هراس افتد. در این صورت، مجاز خواهد بود [قانون خلاف ر، برگزیند]. ولی اگر اجرای آن به ریختن خون برادران ایمانی بینجامد، در هیچ حالتی روا نخواهد بود.

همچنین کسانی که مسؤولیتی از سوی حکام جائر پذیرفته اند، در شرایط غیر اضطراری مجاز نیستند که احکام مخالف دین ر، اجرا کنند. بلی، در شرایط تقیه، می تواند قوانین خلافی را که دیگران وضع کرده اند، اعمال و اجرا بنماید. بنابراین، وی حق ندارد که در ابتداء، به وضع قوانین خلاف اقدام کند و یا در حال اختیار، قوانین خلاف را اجرا کند و یا حتّی در حال اضطرار، بر اساس قوانین نادرست به خونریزی رو آورد.

در مجموع، مفید، ضمن پذیرش اصل ارتباط، برای آن، قواعد و قوانینی ترسیم می کند. فشرده مطالب یاده شده، عبارتند از:

* کارگشایی از برادران ایمانی ر، هدف خویش قرار داده باشد.

* لیاقت و صلاحیت، انجام مسؤولیت را داشته باشد.

* خود ر، مسؤول از طرف امام عصر(ع) بداند و نه حکومت جور.

* برادران شیعی، از پشتیبانی او دریغ نورزند.

* تأسیس کننده قوانین مخالف با احکام دین و نیز اجرا کننده احکام خلاف (در حال اختیار) نباشد.

 

حقوق مالی در عصر غیبت

 

زکات و خمس، از واجبات مالی دینی به شمار می روند. تکلیف چگونگی ادای آن در عصر غیبت، از مسائل فقهی بحث انگیز است. فقیهان شیعه، نظریات گوناگونی در این زمینه، ابراز کرده اند. طرح دیدگاه شیخ مفید، می تواند دیدگاههای فقهی نزدیک به عصر غیبت ر، روشنتر سازد.

ایشان، در زمینه پرداخت زکات نوشته است:

 

(قال الله عزوجل (خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم وتزکیهم بها وصلّ علیهم ان صلوتک سکن لهم والله سمیع علیم) فامر نبیّه علیه وآله السلام باخذ صدقاتهم، تطهیراً لهم بها من ذنوبهم وفرض علی الامّه حملها الیه بفرضه علیها طاعته ونهیه لها عن خلافه والامام قائم مقام النبی صلی الله علیه وآله فیما فرض علیه من اقامة الحدود والاحکام لانه مخاطب بخطابه فی ذلک علی مابیّناه فیما سلف وقد مناه فلما وجد النبی(ص) کان الفرض حمل الزکاة الیه ولمّا غابت عینه من العالم بوفاته صار الفرض حمل الزکاة الی خلیفة فاذا غاب الخلیفه کان الفرض حملها الی من نصبه من خاصّة شیعته فاذا عدم السفراء بینه و بین رعیته وجب حملها الی الفقهاء المأمونین من اهل ولایته لانّ الفقیه اعرب بموضعها ممّن لافقه له فی دیانته.)252/.

 

خداوند فرمود: بخشی از اموال آنان ر، از باب صدقه بازگیر که به طهارت و رشد آنان می انجامد و بر آنان درود فرست که مایه آرامش آنان خواهد بود و خداوند شنوا و داناست. بنابراین، پیامبر را مکلّف کرد که صدقات آنان را بازگیرد تا آنان را از گناهان پاک سازد و بر امت پیامبر، واجب کرد که صدقات را بدو باز گردانند، زیرا طاعت او را واجب و مخالفت با وی ر، حرام کرد. و امام جانشین پیامبر(ص) است در اجرای حدود و احکام; زیرا خطابات به پیامبر، بدو نیز متوجه است (و سابقاً بیان آن گذشت.)

بنابراین، آن گاه که پیامبر(ص) حاضر باشد بایستی زکات را به او رساند و پس از رحلت وی، واجب است که زکات را در اختیار خلیفه وی گذاشت و پس از دوره غیبت، می بایست آن را به نوّاب خاص سپرد و در زمانی که دوره سفیران خاص پایان یافته، واجب است آن را در اختیار فقهای مورد اطمینان شیعه گذاشت; زیرا فقیه، بهتر می داند که در کدامین مورد، آن را مصرف کند.

شیخ مفید، اولاً بر این اصل اعتقادی تکیه می کند که در دیدگاه شیعه، ائمه، تمامی خطابات ولائی پیامبر را عهده دارند و ثانیاً در عصر غیبت و پایان دوره حضور نوّاب خاص حضرت حجت(عج)، فقها وظیفه تولیت زکات را بر دوش دارند.

در حاشیه نکته اخیر کلام مفید، چند مسأله قابل اشاره است:

نکته اول: ایشان، در حدّ استدلال و استحسان عقلی برای مدعای خویش، بسنده کرده و اشاره ای به ادله شرعی نداشته است. هر چند در بخشی دیگر از وظایف فقیه، در دوره غیبت، به مبانی نقلی آن نیز توجّه داشته است که خواهد آمد.

نکته دوّم: شیخ مفید، دو شرط: فقاهت و مورد اطمینان بودن را در تولیت امر زکات، کافی دانسته و شرایطی مانند: اعلمیت و… را لازم ندانسته است.

نکته سوّم: با توجه به مسأله پیشین، می توان دریافت که نتیجه کلام ایشان، نظام غیر متمرکز در ارتباط با پرداخت زکات است. این سخن، بدان معناست که هر کس می تواند زکات مالی خویش را به فقیه مورد اطمینانی که می شناسد، واگذار کند وفقیه، مجاز است آن گونه که مصلحت می داند، آن را در مصارف زکات مصرف نماید.

خمس، تکلیف مالی دیگری است که مورد چون و چرای بسیار بوده است. پیشامد غیبت امام، موجب شد که از همان ابتد، آرای گوناگونی درباره چگونگی پرداخت خمس در عصر غیبت، پدید آید. هر چند به مرور، برخی از آرا تضعیف شدند و برخی، قوت بیشتر ی یافتند.

شیخ مفید، به گوشه ای از این آرا اشاره می کند و دیدگاه خویش ر، بیان می دارد:

(درباره پرداخت خمس، اختلافاتی میان علمای ما رخ داده و هر گروهی، به رأیی رو آورده است:

برخی گفته اند: خمس، در دوره غیبت ساقط است; زیر، امام غائب است. همچنین به روایات ترخیص و تحلیل خمس (که سابقا اشاره شد) استناد کرده اند.

گروهی دیگر گفته اند: بایستی مقدار خمس ر، به گنجینه های پنهان مبدل ساخت و آن را مشمول این گونه روایات می دانند: [زمین به هنگام ظهور حضرت مهدی، عج، گنجینه های خویش را آشکار می سازد و یا: آن گاه که حضرت مهدی قیام کند، خداوند مکان گنجینه ها را بر او نمایان سازد و او، از هر نقطه ای آن را بر دارد].

و گروهی دیگر معتقدند: مستحب است مقدار خمس ر، در راه سادات و فقرای شیعه، مصرف کرد.

[شیخ مفید گوید]: من نمی توانم نزدیک بودن این دیدگاه را به حق و صواب، تخطئه و ردّ کنم.)

ایشان، در ادامه، دیدگاه خویش را در زمینه نحوه پرداخت خمس، چنین بیان می کند:

 

(وبعضهم یری عزله لصاحب الامر علیه السلام فان خشی ادراک المنیّه قبل ظهوره وصّی به الی من یثق به فی عقله ودیانته لیسلّمه الی الامام(ع) ان ادرک قیامه والاّ وصّی به الی من یقوم مقامه فی الثقة والدیانة ثمّ علی هذا الشرط الی ان یظهر امام الزمان علیه السلام.

 

 

وهذا القول اوضح من جمیع ماتقدم لان الخمس حق وجب لغائب لم یرسم فیه قبل غیبة رسماً یجب الانتهاء الیه فوجب حفظه علیه الی وقت ایابه او التمکّن من ایصاله الیه او وجود من انتقل بالحق الیه.

 

 

وجری ایضاً مجری الزکاة الّتی یعدم عند حولها مستحقها فلایجب عند عدمه سقوطها ولایحلّ التصرف فیها علی حسب التصرف فی الاملاک ویجب حفظها بالنفس والوصیة بها الی من یقوم بایصالها الی مستحقها من اهل الزکاة من الاصناف.

 

 

وان ذهب ذاهب الی صنع ماوصفناه فی شطر الخمس الذی هو حق خالص للإمام علیه السلام وجعل الشطر الآخر فی یتامی آل الرسول علیهم السلام و ابناء سبیلهم ومساکینهم علی ما جاء فی القرآن، لم تبعد اصابته الحق فی ذلک بل کان علی صواب.

 

 

وانّما اختلف اصحابنا فی هذا الباب لعدم مایلجأ الیه فیه من صریح الالفاظ وانما عدم ذلک لموضع تغلیظ المحنة مع اقامة الدلیل بمقتضی العقل والاثر من لزوم الاصول فی خطر التصرف فی غیر المملوک الا باذن المالک وحفظ الودائع لاهلها وردّ الحقوق.) 285/

 

برخی دیگر گویند: بایستی خمس را برای حضرت حجت، کنار گذاشت و اگر از مرگ خویش قبل از ظهور، هراس داشت، آن را به کسی که اعتماد به دیانت و خرد وی دارد، وصیت کند تا به امام(ع) بسپرد و اگر او نیز محضر امام را در نیافت، آن را به دیگری وصیت کند و این شیوه، ادامه یابد تا امام، از پرده غیبت رخ بنماید.

به نظر من، این رأی، از وضوح بیشتری برخوردار است; زیرا خمس حقّی است که برای امام غائب، ثابت است و قبل از غیبت، شیوه ای پیموده نشده تا براساس آن، عمل گردد; بنابراین، بایستی آن را نگاهداشت تا بازگردد و یا دسترسی به رساندن حق به وی، ممکن شود، یا کسی را پیدا کنیم که حق وی ر، به او منتقل کند.

خمس در این حال، مانند زکاتی است که مستحق آن در دسترس نباشد. در این مورد، مسلماً زکات ساقط نمی شود و تصرف در آن، حلال و مباح نیست، بلکه بایستی خود فرد، آن را حفظ کند و یا به دیگران وصیت کند تا زکات به مستحقش باز گردد.

و اگر این اعتقاد را کسی مطرح کند، از حق دور نبوده، بلکه حق و صواب است که آن بخش از خمس که سهم ویژه امام است، بایستی نگهداری شود تا بدو پرداخت گردد. اما آن بخش دیگر ر، می توان در اختیار یتیمان، مسافران درمانده و فقیران سادات گذاشت. مطابق آنچه در قرآن، آمده است.

ریشه اختلافات علمای شیعه در این مورد، آن است که روایات و بیانهای صریح که بتواند ملجأ قرار گیرد، در اختیار نیست و سرّ آن هم شرایط سخت و دشوار [ائمه] بوده است. از طرفی، عقل و نقل حکم می کند که در تصرف در غیر مملوک، بایستی خطرات آن را یافت و از اصول و قواعد تبعیّت کرد; یعنی، اذن مالک ر، معیار قرار داد، امانت را به صاحب آن برگرداند، حقوق مردم را به خود آنه، ادا کرد و…

متن فوق، نشان دهنده تفاوت شدید دیدگاههاست. در آغاز دوره غیبت، درباره حقوق ویژه امام و چگونگی رعایت آن در دوره جدید، مباحثات درونی در میان عالمان شیعی رخ داده بود. در این میان، شیخ مفید ضمن نقل آر، دیدگاه خویش را ارائه می کند. تلقیی که شاید در دوره معاصر، شگفت بنمایاند، اما یکی از تلقّیات جدّی و مطرح، در دوره های گذشته بوده است.

مفید، این دیدگاه را ارجح می شمرد که بایستی خمس را محفوظ نگهداشت، تا به شخص امام، برسد، هر چند در پایان، میان سهم امام و سهم سادات، فرق می گذارد و این نظر را می پذیرد که سهم امام را بایستی نگاهداشت; اما سهم سادات را می توان در مصارف مربوط آن، مصرف کرد.

دیدگاه شیخ مفید، متکی بر اصول ذیل است:

1 . خمس ملک شخص امام است و به مقام وی، ربطی ندارد. این نکته، از مسائل درخور بحث است که آیا امام به خاطر برخورداری از منصب ولایت، مالک خمس است؟ یا این بهره ملک شخصی امام است؟

استدلالهای شیخ مفید، نشان می دهد که ایشان، دیدگاه دوم را پذیرفته است.

2 . امامان شیعه، در دوره حضور، روش و شیوه ای خاصّ را در مصرف خمس، بنیان ننهاده اند. در نتیجه، نمی توان رضایت آنان ر، به نوع خاصّی از مصرف، احراز کرد. وی، از این نکته چنین یاد کرده است:

 

(لان الخمس حق وجب لغائب لم یرسم فیه قبل غیبته رسماً یجب الانتهاء الیه)

 

خمس، حقی است برای [امام] غائب و قبل از دوره غیبت، شیوه ای معمول نبوده تا آن ر، مبنا و مرجع قرار داد.

3 . در امور مالی، تحصیل رضایت مالک لازم و ضروری است. در نتیجه نمی توان بدون اذن و اجازه، در مال دیگری تصرف کرد.

شیخ مفید، با توجّه به اصول یاد شده، نتیجه گیری می کند که بایستی خمس، و حداقل سهم امام را حفظ کرد و در نهایت، آن را در اختیار امام نهاد; زیرا خمس، ملک امام است و رضایت وی به نوعی خاص از مصرف، قابل اثبات نیست.

در حاشیه نقل دیدگاه ایشان، بیان این نکته سودمند می نماید که تلقی فوق، نشان می دهد که مفید و هم اندیشان وی، انتظار غیبت طولانی امام عصر(ع) را نداشتند. و این نکته، از مسائل در خور تأمل و بررسی در رابطه شیعیان و مسأله غیبت است. به نظر می رسد که در دوره های نزدیک به آغاز غیبت، شیعه ظهور امام ر، چندان دور نمی انگاشته است و با همین تلقی، عالم فرزانه ای چونان: شیخ مفید، اظهار می دارد که بایستی خمس ر، خود محفوظ داشت و به هنگام مرگ، وصیت کرد تا دیگری، این مسؤولیت را بر عهده گیرد و در نهایت، به امام عصر(ع) به هنگام ظهور، سپرده شود. به نظر می رسد که اگر شیخ مفید در آن زمان، از این اطلاع بهره مند بود که حداقل تاکنون (قریب 11 قرن) امام عصر در پرده غیبت هستند، بعید می نمود که دیدگاه یاد شده ر، ابراز دارد; زیرا در می یافت که دستور به نگهداری مال در این مدت مدید و طولانی، امری غیر ممکن و یاحداقل دشوار خواهد بود.

 

اختیارات حکومت

 

شیخ مفید، در مواردی از حدود اختیارات حکومت، سخن گفته است. اشاره ای به این موارد، می تواند سودمند باشد:

1 . در قتل ذمی توسط مسلمان، حکم شرعی پرداخت دیه است. مفید، پس از بیان آن، اضافه می کند:

 

(وللسلطان ان یعاقب من قتل ذمیاً عمداً عقوبةً تنهکه ویأخذ الدیه من ماله) 739/

 

2 . اگر برده ای انسان آزاد را بکشد، مولای وی، بایستی او را در اختیار اولیای مقتول بگذارد تا او را قصاص کنند و یا به بردگی خود درآورند. در ادامه بیان این حکم، مفید اظهار می دارد:

 

(ومتی اختار واقتله کان السلطان هو المتولّی لذلک دونهم الاّ ان یأذن لهم فیه فیقتلونه بالسیف من غیر تعذیب ولامثله) 740/

 

اگر اولیای مقتول، قصاص قاتل را ترجیح دادند، سلطان و حکومت است که عهده دار اجرای آن است و نه خود آنان، مگر آن که به آنان اجازه داده شود. که در این صورت نیز، بایستی با شمشیر و بدون هیچ گونه شکنجه و قطع اعضاء، حکم قصاص اجرا شود.

کلام فوق، علاوه بر نشان دادن توجه به حقوق بردگان در فقه شیعی، می تواند این نکته را نیز بیان کند که مسؤولیت اجرایی احکامی چون: قصاص و… بر عهده حکومت است و این مسأله، از مسائل درخور بحث و بررسی است. کم و بیش، این گمان رائج بوده است که قصاص، حق شخصی اولیای مقتول است وآنان می توانند بدون مراجعه به دستگاه حکومت و داوری، به استیفای حق خویش، اقدام کنند. شیخ مفید، در کلام یاد شده، تصریح می کند که اجرای حق قصاص، بایستی به دست مأموران حکومت و یا حداقل اجازه سلطان، صورت پذیرد.

شیخ مفید، در مقامی دیگر، بر این مدعا تصریح می کند:

 

(واذا قامت البیّنه علی رجل بانّه قتل رجلاً مسلماً عمداً و اختار اولیاء المقتول القود بصاحبهم، تولّی السلطان القود منه بالقتل له بالسیف دون غیره). 736/.

 

اگر بیّنه و شاهد بر قتل عمدی مسلمان، اقامه شد و اولیای مقتول، قصاص را طلبیدند، در این صورت، فقط سلطان (حکومت) عهده دار اجرای قصاص خواهد بود.

همچنین، ایشان در قتل مسلمان توسط ذمی، اظهار کرده است:

 

(واذا قتل الذمّی المسلم عمداً دفع برمّته الی اولیاء المقتول، فان اختاروا قتله کان السلطان یتولّی ذلک منه) 740/.

 

اگر ذمی، عمداً مسلمان را بکشد، به اولیای مقتول سپرده خواهد شد. اگر آنان قصاص وی را خواستند، سلطان (حکومت) مجری و عهده دار آن خواهد بود.

در مجموع، نمونه های فوق، نشانه می دهد که شیخ مفید، به نقش سازمان یافته حکومت در مسائلی از قبیل اجرای احکام و… اعتقاد داشته است و در نتیجه، تلقی ایشان با دیدگاه سطحی اندیشان تفاوت می یابد که آیاتی چون آیه قصاص را: (ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیة سلطاناً) شاهدی بر جواز مباشرت مستقیم اولیای مقتول می گرفتند.

شیخ مفید، معتقد است که ولایت بر قصاص، از حقوقِ حکومت است و دیگران، حتی اولیای مقتول، حق اجرای آن را نخواهند داشت:

 

(ولیس لاحدٍ ان یتولّی القصاص بنفسه دون امام المسلمین او من نصبه لذلک من العمّال الامناء فی البلاد والحکّام) 760/.

 

هیچ فردی، جز امام و گماشتگان او در مقوله اجرای احکام، حق عهده داری اجرای قصاص را ندارد.

ایشان، گرچه در ادامه افزوده اند:

 

(ومن اقتصّ منه فذهبت نفسه بذلک من غیر تعدٍّ فی القصاص فلاقود له ولادیة علی حالٍ)760/.

 

اگر کسی خودسرانه قاتل را قصاص کند و البته در آن، تعدّی نکند، قصاص نخواهد شد و محکوم به دیه نخواهد بود.

مجموعه کلام مفید، نشان می دهد که ایشان، اجرای مستقیم و بدون اجازه از حکومت را امری غیرقانونی و نامشروع می داند. این رفتار، هر چند مشمول احکام ویژه قتل: قصاص و یا دیه، نخواهد بود، اما حکومت می تواند آن را مورد پیگرد قرار دهد و با آن، به عنوان تخلف قانونی برخورد کند.

3 . شیخ مفید همانند دیگر فقیهان، در مورد حدّ فحّاشی به پیامبر و ائمه، حکم ارتداد و مهدوریت دم ر، معتقد است. امّا در شیوه اجرای آن، فرموده است:

 

(یتولّی ذلک منه امام المسلمین فان سمعه منه غیر الامام فبدر الی قتله غضباً للّه لم یکن علیه قود ولادیة لاستحقاقه القتل ـ علی ما ذکرناه ـ لکنّه یکون مخطئاً بتقدّمه علی السلطان) 743/.

 

عهده دار اجرای حدّ، پیشوای مسلمانان است و اگر غیر امام، آن را شنید و به خاطر خد، خشمگین شد و به قتل او اقدام کرد، قصاص و دیه ساقط است; زیرا مقتول، مستحق قتل بوده است، هر چند در شتابزدگی که انجام داده و به سلطان رجوع نکرده، اشتباهکار است.

مورد فوق نیز، نشان دهنده نقش سازمانی حکومت در دید شیخ مفید است که بایستی نظام اجرای احکام، شیوه ای متمرکز داشته باشد تا به هرج و مرج و آشوبهای مضرّ به سلامت نظم اجتماعی، خدشه ای وارد نیاید.

4 . در مورد فرد زناکاری که بعد از اقامه شهود. توبه کند، شیخ مفید اظهار داشته است.

 

(فان تاب بعد قیام الشهادة علیه کان للامام الخیار فی العفو عنه او اقامة الحدّ علیه حسب مایراه من المصلحة فی ذلک له ولاهل الاسلام) 777/.

 

اگر زنا کار، پس از شهادت شهود، توبه کند، بر امام است که مصلحت سنجی کند و صلاح وی و مسلمانان را بنگرد و او را ببخشاید و یاحدّ زند.

5 . در حکم تعزیر سقط جنین، نوشته است:

 

(واذا زنت المرأة، فحملت وشربت دواء فاسقطت، اقیم علیها حدّ الزانی و عزّرها الحاکم علی جنایتها بسقوط الحمل حسب مایراه فی الحال من المصلحة لها ولغیرها من التأدیب.) 781/.

 

اگر زنی، زنا کند و حامله شود و دوایی بیاشامد، پس از آن، سقط جنین کند. حدّ زنا بر او جاری خواهد شد و حاکم اسلامی به خاطر سقط جنین، او را تعزیر بنماید به مقداری که مصلحت وی و دیگران، در راستای تأدیب اقتضا کند.

6 . شیخ مفید، در مسأله توبه از عمل لواط پس از اقامه شهود، معتقد است که همانند مسأله زن، حاکم اسلامی حق دارد که براساس مصلحت، عمل کند و خطا کار ر، عفو کند و یا حد زند:

 

(وان احدثا التوبه بعد قیام البینه علیهما بالفعال کان السلطان بالخیار فی العفو عنهما او العقاب لهما حسب مایراه فی الحال من التدبیر والصلاح.) / 78 .

 

اگر پس از اقامه شهود بر عمل ناشایست، توبه کرد، سلطان (حاکم اسلامی) حق خواهد داشت که او را ببخشاید و یا حد زند و در این مسأله، رعایت مصلحت و تدبیر جامعه ر، ملاک و مبنا قرار دهد.

6 . ایشان، در حدّ نبش قبور نوشته است:

 

(واذا عرف الانسان بنبش القبور وکان قد فات السلطان ثلاث مرّات کان الحاکم فیه بالخیار: ان شاء قتله وان شاء عاقبه وقطعه والامر فی ذلک الیه یعمل فیه بحسب مایراه ازجر للعصاة واردع للجناة) 804/

 

اگر انسانی به نبّاش شهرت یافت و حداقل، 3 بار از پیگرد حکومت، گریخت، [سه مرتبه، عمل را انجام داده بود ولی به کیفر نرسیده بود] حاکم می تواند او را بکشد و حق دارد که او را مجازات کند و حتی قطعه قطعه نماید. در این زمنیه، حاکم مختار است که آنچه ر، مناسبتر برای بازداشتن جنایتکاران می داند برگزیند.

7 . در مورد چگونگی برخورد حکومت با محتکر نوشته است:

 

(وللسلطان ان یکره المحتکر علی اخراج غلّته وبیعها فی اسواق المسلمین اذا کانت بالنّاس حاجة ظاهرة الیها وله ان یسعّرها علی مایراه من المصلحة ولایسعّرها بما یخسر اربابها فیها.) 616/.

 

سلطان، می تواند محتکر را در بیرون آوردن طعام و فروش آن در بازار، مجبور کند. در شرایطی که مردمان، نیازمندی روشن وآشکاری به آن دارند. و حاکم، باید قیمت کالا رامطابق با مصلحت تعیین کند. ولی به، نبایستی به گونه ای باشد که صاحبان آن، متضرر شوند و متحمل خسارت گردند.

8 . در ارتباط با اختیارات حکومت درباره تقسیم غنایم جنگی، نوشته است:

 

(وللامام قبل القسمة من الغنیمه ماشاء علی ماقدّمنا فی صفو المال وله ان یبداٌ بسدّ ماینویه باکثر ذلک المال وان استغرق جمیعه فیما یحتاج الیه من مصالح المسلمین کان ذلک له جائزاً ولم یکن لاحد من الامّة علیه اعتراض) 287/.

 

امام، حق دارد که به هر میزان که بخواهد، غنائم را تقسیم کند (و سابقاً در بخش اموال گزیده از بین غنائم به آن اشاره شد) و امام، می تواند برای تأمین خواسته ها و مصالح مسلمانان غنایم بیشتری را نیز برگزیند هر چند تمام غنیمت را فرا گیرد. این عمل، برای امام مجاز است و هیچ کس حق اعتراض نخواهد داشت.

 

نماز عبادی ـ سیاسی جمعه

 نماز جمعه، از دستورات دینی است که به گونه ای با نهاد سیاسی ربط یافته است. در دوره های اولیه و حتی پس از آن، محل برگزاری نمازهای جمعه در هر شهر، در کنار دار الاماره ها و مقرّهای حکومتی بود. سلاطین و والیان حکومتی، عهده دار برگزاری نمازهای جمعه بودند و در مجموع، اجرا و برگزاری نماز جمعه، از شؤون دستگاه حکومت بود.

موضع انتقادی شیعه در برابر حکومتهای رسمی، موجب می شد که مسأله نوع حضور در نماز جمعه، از مسائل جدّی شیعیان باشد. مسأله ای که از زمان حضور امامان مطرح بود و پس از آن نیز، ادامه یافت.

نکته دیگری که در زمان غیبت، افزوده شد، بحث درونی عالمان شیعی بود که آیاوجوب نماز جمعه، مخصوص به زمان حضور امام معصوم است؟ یا در زمان غیبت هم، این تکلیف قابل اجرا و امتثال است؟

شیخ مفید، دیدگاه خویش را در هر دو مسأله اعلان می دارد:

 (والشرایط الّتی تجب فیمن یجب معه الاجتماع ان یکون حرّاً. بالغ، طاهراً فی ولادته، مجنّباً من الامراض الجذام والبرص خاصةً فی جلدته، مسلماً مؤمناً معتقداً للحق باسره فی دیانته مصلیاً للفرض فی ساعته فاذا کان کذلک واجتمع معه اربعة نفر وجب الاجتماع… ویجب حضور الجمعه مع من وصفناه من الائمه فرضاً ویستحب مع من خالفهم تقیةً وندباً)163/.

 

ویژگیهای امام جمعه، عبارتند از: حریّت، بلوغ، پاکی مولد، پیراستگی از امراض جذام وبرص، اسلام و تشیع به هنگام ادای نماز جمعه.

با وجود شرایط فوق و حضور، حداقل، 4نفر، شرایط وجوب نماز جمعه تحقق پیدا می کند. اما با آنان که این شرایط را ندارند، تنها از جهت تقیه می توان نماز گزارد. ایشان، در بیان فوق، پاسخی به هر دو سؤال داده است:

1 . وجود امام معصوم ر، از شرایط وجوب نماز جمعه نمی دانند، بلکه صرفاً اعتقادات حقه امام جمعه را اضافه بر شرایط دیگری که معتبر شمرد، کافی می داند. بر این اساس، امتثال تکلیف نماز جمعه در زمان غیبت، نه تنهاممکن است، بلکه باتحقق شرایط، واجب خواهد بود. البته ظاهر کلام ایشان، وجوب عینی است و نه تخییری.

2 . در دوره ای که نمازهای جمعه، در اختیار حکومتهای جور است و امامان جمعه، از گرایش مذهبی حاکم پیروی می کنند، می توان برای نشان دادن همراهی، در نماز جمعه، شرکت کرد و این عمل، از استحباب و ثواب نیز، برخوردار خواهد بود.

 

مؤخّره

 در پایان نوشتار، می توان این جمع بندی را ارائه کرد که مفید، در دوره حکومت عباسی، کم و بیش نمادی از اصلی ترین مسائل سیاسی روزگار خویش ر، عنوان می کند. مسؤولیتهای فقیه در عصر غیبت، نوع ارتباط با حکومتهای ستمگر، شیوه پرداخت مالیاتهای اسلامی در دوره غیبت، چگونگی اجرای نماز جمعه و…

در مجموع، آرای مفید اولین گامها در مسیر فقه سیاسی شیعه است. این مجموعه، گرچه به شکل مدوّن ترسیم نشده، اما در لابه لای آرای فقیهان، متکلمان و… مطالب قابل طرح و تدوین فراوانند.

منبع: حوزه نت


فرم در حال بارگذاری ...

اندیشه سیاسی شیعه در عصر ایلخانان (معرفی کتاب)

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395
 
در بررسی فرایند شکل گیري و تحول تفکر سیاسی شیعه، عصـر ایلخانـان از اهمیت خاصی برخوردار است؛ زیرا در این عصر، علیرغم تهاجم تخریبـی اولیـه ی مغول هـا و ویرانی سرزمین هاي اسلامی و فروپاشی خلافـت عباسـی، بـا تشـکیل دولـت ایلخانـان ایران و برقراري نظم سیاسی مجدد و گرایش برخی از سـلاطین ایلخـانی بـه اسـلام، دوران شمشیر و آشفتگی به سر آمد و نوبت به فکر و قلم رسید و متفکـران مسـلمان به ویژه علماي شیعه در پیِ بازنمایی اندیشه هاي اسلامی در زمینه هاي مختلف سیاسـی و اجتماعی برآمدند.

نویسنده در کتاب حاضر كوشيده است با بهره‌گیری از روش هرمنوتیک قصدگرا ماهیت و چیستی اندیشه علمای شیعه را در دو حوزه فلسفه و فقه سیاسی بررسی كند. برای این منظور، بستر فرهنگی، شرایط سیاسی، زندگی و شخصیت علمای شیعه و گزاره‌های سیاسی موجود در متون فلسفی و فقهی ایشان با توجه به ارتباط این گزاره‌ها با شرایط فرهنگی و سیاسی حاکم تبیین شده است.

این کتاب مشتمل بر پنج فصل است  که عناوین آن عبات اند از ؛

«فصل اول: مفاهیم و چارچوب روشی» ،

«فصل دوم: محیط فکری و فرهنگی و سنّتهای فلسفی و فقهی شیعیان» ،

«فصل سوم: زمینه‌های سیاسی و اجتماعی و رفتار عملی علمای شیعه» ، «فصل چهارم: اندیشه سیاسی در متون فلسفی ـ کلامی علمای شیعه» ،

«فصل پنجم: اندیشه سیاسی در متون فقهی علمای شیعه».

در فصل نخست این کتاب مفاهیم اصلی پژوهش و چارچوب روشی معرفی شده و در دومین فصل به موضوعاتی چون ؛سنت فکری شیعه و محیط فکری فرهنگی پرداخته شده است. درفصل سوم نیز موضوعاتی مانند؛ رفتار و عمل سیاسی علمای شیعه در عصر ایلخانان بررسی شده است و در فصول چهارم وپنجم نیز مباحثی چون؛ سير فلسفۀ سياسي در تمدن اسلامي تا عصر ايلخانان ، زندگي، شخصيت و آثار فیلسوفان عصر ايلخانان و زندگي، شخصيت و آثار فقیهان شيعه در عصر ايلخانان و… مطرح شده است.

کتاب حاضر را انتشارت  سمت در 420 صفحه و بهای 17 هزار و 500 تومان چاپ کرده و به بازار کتاب فرستاده است.

 منبع: خبرگزاری شبستان


فرم در حال بارگذاری ...

نظام سلطانی از ديدگاه انديشه سياسی شيعه (دوره صفويه و قاجاريه)+ دانلود کتاب

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

نخستین و بنیادی‌ترین ویژگی تشیع و از جمله تشیع امامی، رهیافت خاص آن به موضوع امامت است. آموزه‌ای که همواره شیعیان را در موضع «مخالفان وضع موجود» قرار می‌داد. نظام خلافت در نزد شیعیان، نه به‌عنوان جانشینی پیامبر، که نظامی غاصبانه محسوب می‌شد، همان‌گونه که سلطنت، الگویی غیراسلامی تلقی می‌شد. اندیشه سیاسی شیعه، در راه مبارزه، با نظام حاکم (خلافت) هر از گاهی با دیگر مخالف آن ــ سلطنت ــ هم‌آوا می‌شد، اما این همقدمی به معنای اصالت و قبول الگوی سلطنت نبود.
زوال خلافت و پیدایش حکومت صفوی در ایران موجب شد دو نیروی مخالف با نهاد «خلافت» ــ سلطنت و تشیع(۲۲) ــ در یک قالب جمع شوند…

 


فرم در حال بارگذاری ...