کتاب اندیشه سیاسی علمای شیعه

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395
کتاب “چالش و پویش، سیر تاریخی ده قرن اندیشه سیاسی علمای شیعه” تالیف دکتر مهدی گلجان مدیرعامل بنیاد اندیشه اسلامی با همکاری حجت السلام و المسلمین مجید آزادچوری چاپ و منتشر شد.
این کتاب تلاشی است برای آشنایی بیشتر با نظرات سیاسی و حکومتی دو گروه مهم از فقهای شیعه که طی بیش از هزار سال، در عرصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران یا به عبارت بهتر جهان تشیع ایفای نقش کرده اند. یکی از مهم ترین مسایل مطرح شده در این کتاب؛ بررسی دلایل فقهی، تاریخی، سیاسی و اجتماعی برخی نظرات عالمان شیعه و تبیین نقش عواملی چون تحول های داخلی و خارجی بر دیدگاه های فقهای شیعه است. این کتاب دو اندیشه موجود میان فقهای شیعه یعنی اخباریون و اصولیون را به اجمال توضیح داده و برخی وجوه مشترک و تمایز این دو طایفه را روشن می کند. سپس به بررسی نظرات فقهای برجسته هر دو اندیشه و آثار آن ها پرداخته و در نهایت با اشاره به اندیشه سیاسی در آثار امام خمینی(ره) پایان می یابد.
 
در این کتاب طی 3 فصل با شکل گیری اندیشه های سیاسی شیعه از قرن چهارم تا هفتم(ه.ق)، دوران نظام مند شدن فقه سیاسی شیعه از قرن هفتم تا دوازدهم(ه.ق) و دوره تحولات و نگاه در نظرات روحانیت شیعه از قرن دوازدهم تاکنون، آشنا می شویم. جامعه بشری از آغاز با تشکیل حکومت درصدد اداره جامعه خود توسط افرادی خاص بوده است. این افراد برای اداره بهتر جامعه و مشروعیت بخشیدن به جایگاه حاکمیت، به دستمایه دینی و توسل به قدرت های ماورایی روی می آوردند. با نگاهی به کتب مقدس ادیان مختلف، می توان دریافت باور آنان بر این بوده که حکومت ریشه الهی دارد و چون حکومت کردن تنها حق خداوند است، او آن را به جانشینان خود روی زمین، یعنی انسان های صالح سپرده است. دانش سیاسی در اسلام نظام مستقل و مجزایی نیست که در پی رسیدن به بالاترین قله های اندیشه بشری باشد، بلکه شاخه ای از علم کلام و فقه است. برای یک مسلمان تمایزی میان زندگی مادی و معنوی وجود ندارد و تنها تمایز، میان کافر و مؤمن است. در اسلام خداوند حاکم بر جامعه است و قانون چیزی جز آن چه از سوی او به پیامبر وحی شده نیست؛ بنابراین هیچ فاصله ای میان دین و سیاست نمی توان یافت. آن چه به عنوان آمیختگی و پیوند شدید دین و سیاست در میان همه اندیشمندان مسلمان مورد تایید است، مهاجرت پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه و تشکیل حکومت در آن جا است. حادثه ای که بسیاری از اندیشمندان مسلمان آن را سرآغاز تاریخ سیاسی مسلمانان به حساب می آورند. حضور سیاسی فعال تشیع در تاریخ اسلام پس از ماجرای سقیفه و وفات پیامبر آغاز شد. هرچند در زمان پیامبر نیز افرادی که به شیعه علی علیه السلام منتسب بودند، نقش موثری در جامعه ی اسلامی داشته اند؛ اما پس از وفات ایشان به دلیل اختلافی که در مساله جانشینی پیامبر به وجود آمد، پیروان علی  علیه السلام به طور مشخص در عرصه سیاسی حضور یافته و در مخالفت با حاکمیت دست به اقداماتی زدند.
 
از نکات جالب و تامل برانگیز این کتاب مطرح کردن مساله پیوستگی دین و سیاست است. با توجه به این که این روزها مساله جدایی دین از سیاست بسیار مطرح می شود، نویسندگان این کتاب با نکته سنجی مناسب به این مساله پرداخته و با بررسی سیر تاریخی دین و سیاست از صدر اسلام و زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله  تاکنون، نکات مبهم این بحث را روشن کرده و راهکارهای مناسبی برای افراد جستجوگر و متفکر فراهم می کنند.  
 

منبع : حوزه نت


فرم در حال بارگذاری ...

تشیع و ادوار اندیشه‌ی سیاسی

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

در باب فراز و فرودهای اندیشه‌ی سیاسی شیعه از پیدایش تا حال

اذهان پذیرا و قلب‌های آماده در کدام سفر از اسفار تاریخ مهیا می‌شوند؟ کی و تحت چه شرایطی ایده‌های نو و رشدیافته بروز و ظهور می‌یابند؟ چه میزان زمان باید بر یک ایده بگذرد تا بزرگ شود، رشد یابد و شکوفا شود؟ این سوالات را که از فقه سیاسی می‌پرسیم، پاسخ‌هایی شایسته‌ی تامل پیدا خواهد نمود. پاسخ‌هایی که سیری از این اندیشه را در طول زمان نمایان می‌سازد. سیری که البته گره خورده با انضمامی‌ترین پدیده‌های پیرامونی نیز می‌باشد. متن حاضر به قلم مهدی بشارت، دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی کنکاشی است در باب ادوار فقه سیاسی تشیع.

مطالعه‌ی تاریخ اندیشه‌ی سیاسی با دو رویکرد امکان‌پذیر می‌باشد: رویکرد نخست‌ بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ در هر دوره‌ای‌ از تاریخ، از عناصر ماهوی‌، اصیل‌ و منطقی‌ برخوردار است‌ که‌ به‌ آن‌ نوعی‌ انسجام‌ داده‌ است‌ و آن‌ را از مناسبات‌ تاریخی‌ و شرایط‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ زمانه‌ جدا ساخته‌ است. در این‌ رویکرد تقدم‌ ذهن‌ بر عین‌ پذیرفته‌ شده‌ است.

و در مقابل رویکرد دوم‌ در مطالعه‌‌ی تاریخ‌ اندیشه‌ی‌ سیاسی‌ بر آن‌ است‌ که‌ تفکر جدا از شرایط‌ تاریخی‌ قابل‌ ارزیابی‌ نیست و اندیشه‌ی‌ سیاسی، در حقیقت‌ تفکر سامان‌‌یافته‌ و صورت‌بندی‌ شده‌ای‌ است‌ که‌ اندیشمند سیاسی‌ برای‌ حل‌ بحران‌ها و پاسخ‌ به‌ مشکلات‌ زمانه‌ با چیره‌‌دستی‌ ارائه‌ می‌دهد. از این‌رو، اندیشمند هیچ‌گاه‌ در خلأ‌ نمی‌اندیشد و فهم‌ او مبتنی‌ بر اکتشاف‌ مناسبات‌ تاریخی‌ است. بنابراین‌ واقعیت‌های‌عینی‌ تاریخی‌ را بر یافته‌های‌ ذهنی‌ مقدم‌ می‌شمرد.

نوشتار حاضر با رویکردی تلفیقی به بررسی ادوار مختلف اندیشه‌ی سیاسی تشیع اختصاص دارد. رویکرد کلی این نوشتار آن است که در شکل‌گیری اندیشه‌ی سیاسی تشیع، علاوه بر آن‌که اصول ثابت و همیشگی اندیشه‌ی تشیع نقش داشته است، شرایط خاص تاریخی هر دوره نیز عاملی بسیار مهم و تاثیرگذار بر شکل‌گیری اندیشه‌‌ی سیاسی در ادوار مختلف تاریخی بوده است؛ و این امر ناشی از مسئله‌محور بودن فقهای شیعه با تاکید بر حفظ اصول می‌باشد.

اگر بخواهیم تصویری کلان از اندیشه‌ی سیاسی شیعه ارائه کنیم، می‌توانیم آن را به دو دوره تقسیم کنیم: دوره‌ی اول عصر امامت است که در آن امام معصوم علیهم السلام در میان شیعیان حضور دارد و هدایت و رهبری آن‌ها را بر عهده دارد و دوره‌ی دوم عصر غیبت امام معصوم علیهم السلام است که در این عصر وظیفه‌ی رهبری شیعیان طبق روایات وارده از ائمه علیهم السلام ، بر عهده‌ی فقها می‌باشد؛ بنابراین از این عصر تعبیر به عصر مرجعیت می‌شود.

...

با آغاز دوران غیبت امام دوازدهم، شیعیان در بحران مذهبی ـ سیاسی ویژه‌ای فرو رفتند. عدم حضور امام در جامعه، پرسش‌های مذهبی بسیاری را درباره‌ی آینده‌ی زندگی سیاسی شیعه برانگیخت. تلاش در تحلیل ماهیت غیبت امام و پاسخ به پرسش‌های برآمده از چنین پدیده‌ی مهم مذهبی ـ سیاسی مقدمات لازم را برای شکل‌گیری نظریه‌های مختلف نظام سیاسی شیعه در دوره‌ی غیبت فراهم نموده است. براساس اعتقاد شیعه، امام سه وظیفه‌ی قضاوت، مرجعیت دینی و حکومت را بر عهده دارد که در غیبت کبری به‌لحاظ غیبت امام معصوم، تمام وظایف و مناصب ایشان متوقف شده است. حال وظیفه‌ی شیعیان چیست؟ آیا انجام همه‌ی وظایف فوق مشروط به وجود و حضور امام است و باید تا زمان ظهور او به تعویق بیافتد؟ یا به لحاظ اهمیت وظایف فوق، مومنان یا بعضی از آنان باید به‌گونه‌ای هرچند ناقص این وظایف را انجام دهند؟ در این صورت چه کسانی و با کدام مجوز موظف به انجام وظایف امام هستند؟ آیا وظایف سه‌گانه‌ی ذکر شده تفکیک‌ناپذیرند و یا این‌که می‌توان برخی از آن‌ها را در زمان غیبت تعطیل کرد؟ به‌طور خلاصه، آیا در دوره‌ی غیبت، نظام سیاسی مشروع برای شیعیان که جایگزین امامت معصوم باشد، وجود دارد؟ اندیشمندان شیعه در پاسخ به این قبیل پرسش‌ها، نظریه‌های نظام سیاسی متفاوتی را طرح کرده‌اند که از آغاز غیبت کبری تا کنون عرضه شده است و در نهایت به شکل‌گیری و عرضه‌ی نظریه‌ی ولایت فقیه در همه‌ی امور دینی، سیاسی و اجتماعی منتهی گردید که در واقع تجلی توسعه و بسط دایره‌ی ولایت به‌شمار می‌آید. در ادامه به بررسی مهم‌ترین ادوار اندیشه‌ی سیاسی شیعه از بعد از شروع غیبت کبری تا عصر حاضر می‌پردازیم.

شیخ مفید که از برجسته‌ترین متکلمان و فقیهان شیعه می‌باشد، در شرایطی همراهی با حکومت ظالم را به شرط اجرای احکام خداوند که موجب اطاعت خداوند شود، جایز می‌شمارد

1. دوران رویکرد به سلطان جائر

از سده‌ی چهارم به بعد که شیعه حیاتش را بدون حضور امام آغاز کرد، علی‌رغم اصرار قاطع بر اصل حق انحصاری و الهی حاکمیت معصوم از سوی خداوند و نامشروع شمردن ذاتی حاکمیت‌های غیر معصوم، علمای شیعه در ادامه‌ی خط اعتدالی و مبارزات فرهنگی سیاسی دوره‌ی امامت حرکت کردند. فقیهان این دوره، حکومت‌های دوره‌ی خود را نمونه‌ی حکومت ستم می‌دانستند و برای آن‌ها هیچ ولایت شرعی باور نداشتند؛ لیکن از آن‌جا که دغدغه و هدف اصلی فقیهان در این دوره چگونگی نگهداری شیعه و پاسداری از مرزهای عقیدتی و فکری این گروه بود،‌ پرسش‌هایی را به میان آوردند و به تلاش برخاستند تا پاسخ‌های آن‌ها را به‌درستی دریابند. پرسش‌ها و مسائلی از قبیل: پذیرش ولایت از سوی حاکمان ستم، داد و ستد با آن‌ها، استفاده از دارایی‌هایی که در اختیار دارند و این‌که آیا می‌توان با فرمان‌روای ظالم همکاری کرد؟ شیخ مفید که از برجسته‌ترین متکلمان و فقیهان شیعه می‌باشد، در شرایطی همراهی با حکومت ظالم را به شرط اجرای احکام خداوند که موجب اطاعت خداوند شود، جایز می‌شمارد. شاگرد او سید مرتضی همکاری با سلطان جائر را برای مصلحت و نفع مسلمانان جایز می‌شمارد و در رساله‌ی کوتاه اما مهم «فی‌العمل مع‌السلطان»، کار کردن برای سلطان ظالم را با شرایطی از جمله امر به معروف و نهی از منکر و اقامه‌ی حق و دفع باطل، جایز و گاه واجب می‌شمارد. توجیه وی برای چنین کاری این است که در ظاهر این ولایت از جانب ظالم ولی در واقع و باطن از جانب امامان معصوم علیهم السلام است. وی در درون حکومت عباسیان نقابت طلاب، امیری حجاج، و ولایت مظالم و… را می‌پذیرد و برادرش شریف رضی نیز همان مناصب را در دوران خلافت القادر بالله عهده‌دار بود.

فقیهان بعد از شیخ مفید و سید مرتضی در چگونگی برخورد با دولت‌های ستم، دیدگاه‌هایی نزدیک به دیدگاه آن دو دارند. شیخ طوسی، ابن ادریس و… پذیرش ولایت از سوی حکمروایان ستم را برای اقامه‌ی حق و از بین بردن باطل و انجام وظیفه‌ی امر به معروف و نهی از منکر و… مستحب می‌دانند. البته از این نکته نباید غافل شد که این مباحث در زمانه‌ای مطرح شده است که خلافت عامه با عباسیان بوده است و شیعیان در شرایط خاصی به سر می‌برده‌اند و تلاش علمای شیعه در این زمان برای حفظ تشیع و بسط احکام شرعی از آبشخور اصلی آن یعنی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) و نیز هدایت خلق بوده است و در این چارچوب است که حکم به جواز همکاری با سلطان جائر را صادر می‌نمایند.

 

2. دوران مشروعیت دادن به سلطان عادل

با قدرت یافتن صفویان در ایران، دومین دوره از روند تحول اندیشه‌ی سیاسی تشیع در عصر غیبت آغاز شد. استقرار دولت شیعی صفوی مجالی را برای متفکران شیعه در جهت بالندگی اجتماعی و سیاسی فراهم آورد تا مقوله‌ی رابطه دین و دولت ـ نه فقط دین و سیاست ـ به‌صورت مشخص‌تری از دوره‌های پیشین مورد توجه قرار گیرد. پیدایش دولت صفوی به‌عنوان نخستین حکومت تمام‌عیار و مستقل شیعی،‌ چالش جدیدی را در میان دانشوران شیعه شکل داد. از سویی تاریخ شیعه به یکی از آرمان‌های اساسی خویش، یعنی یک قلمرو و دولت واحد شیعی، دست یافته بود؛ ‌ولی از سوی دیگر مسئله‌ی مشروعیت این حکومت، به‌صورت جدی مطرح بود؛‌ چرا که حقانیت یک حکومت شیعی در گرو معصوم بودن حاکم آن دانسته می‌شد.

 پیدایش دولت صفوی به‌عنوان نخستین حکومت تمام‌عیار و مستقل شیعی،‌ چالش جدیدی را در میان دانشوران شیعه شکل داد. از سویی تاریخ شیعه به یکی از آرمان‌های اساسی خویش، یعنی یک قلمرو و دولت واحد شیعی، دست یافته بود؛ ‌ولی از سوی دیگر مسئله‌ی مشروعیت این حکومت، به‌صورت جدی مطرح بود؛‌ چرا که حقانیت یک حکومت شیعی در گرو معصوم بودن حاکم آن دانسته می‌شد

 با ظهور این پدیده، شیعه در برابر پرسش تازه‌ای قرار گرفت و آن این‌که آیا می‌توان حکومت غیر معصوم، هرچند شیعه، سید و عادل، ‌را حکومت شرعی دانست؟ در این مورد جدال در میان عالمان و فقیهان درگرفت. در یک دوره نه چندان کوتاه، سه نظریه شکل گرفت. بعضی عزلت‌نشینی را برگزیدند و اعتقاد داشتند هم‌چنان هر سلطان غیر معصوم، جائر است و هر نوع همکاری با چنین حکومتی حرام است. بعضی دیگر قائل بودند باید بین سلطان عادل و جائر فرق قائل شد،؛ با سلطان عادل می‌توان همکاری کرد و گروهی دیگر قدرت و حکومت پادشاه عادل را مشروع می‌دانستند. عالمانی چون قطیفی و مقدس اردبیلی سلطنت را نامشروع دانسته و پذیرفتن هر نوع هدیه و نیز تمامی اموال دیوانی و خراج و نماز جمعه را تحریم کردند. در مقابل عالمانی چون محقق کرکی حکومت صفوی را مجاز و مشروع دانستند. در نهایت مهاجرت محقق کرکی از جبل عامل به ایران و پیوستن به شاه طهماسب صفوی و اقتدار شامخ سیاسی او نظریه سوم را پیروز کرد.

در این دوره روند همکاری عالمان و پادشاهان به‌گونه‌ای روز‌افزون و عمیق ادامه یافت و در اواخر عصر صفوی، که پادشاهان ناتوانی روی کار بودند، نفوذ و اقتدار سیاسی و اجتماعی عالمان و فقیهان به اوج خود رسید. محقق کرکی از نخستین مجتهدان شیعی این دوره است که همکاری با شاه طهماسب صفوی را پذیرفت. دیدگاه وی در کتاب نماز جمعه مقدمات اساسی نظریه ولایت فقها را در کلیه‌ی امور ـ چه جزئی و چه کلان ـ سیاسی بیان می‌دارد. از منابع تاریخی استفاده می‌شود که فقیهان در عصر صفوی، مسئله‌ی ولایت فقیه را آن‌چنان برای بعضی از سلاطین صفوی جا انداخته بودند که آنان مجبور شدند برای مشروعیت بخشیدن به حکومت‌های خود، خویش را به عنوان نایب و کارگزار فقیه معرفی کنند و تاج سلطنت را از دست فقیه جامع شرایط زمان خود دریافت کنند.

رابطه‌ی نزدیک میان روحانیت و حکومت با سقوط صفویه از میان رفت و در اثر شرایط ایجاد شده در سال‌های حکومت افغان‌ها و هم‌چنین خاندان افشار و زندیه بسیاری از علما از ایران به عتبات عالیات هجرت کردند. اما با اسقرار حکومت قاجاریه بار دیگر علما به عرصه‌ی سیاست بازگشتند. در این دوران عواملی مانند جنگ ایران و روس و بحث تقابل کفر و اسلام، ورود تدریجی اندیشه‌های غربی و سپس حضور غربیان، انشعاب‌های درون‌مذهبی در ایران، حضور و نفوذ بیگانگان در ایران، همگی احساس خطر و نگرانی جدی بر هویت دینی و تشیع را به‌دنبال داشت و بالتبع علمای دینی به‌عنوان متولیان امر دین و پاسداران مرزهای عقیدتی جامعه خود را موظف می‌دانستند که در مقابل چنین شرایطی موضع‌گیری کنند تا بدین‌وسیله از کیان شیعه و اسلام دفاع نمایند. ناگفته نماند مشرب کلی بسیاری از علمای شیعه عدم ارائه‌ی یک نظریه درباره‌ی حکومت در اسلام در دوران قاجاریه بود و بسیاری از آنان معتقد بودند که قدر متیقن وظایف فقیه، ریاست آنان در امور شرعی و رسیدگی به امور عبادی مسلمین است که این وظایف را به تبع نصب عام از طرف معصوم ایفا می‌نمودند و در امور سیاسی و اجتماعی، نقش فقیه را در امور جزئیه‌ای چون حسبیه و قضا، سرپرستی ایتام و غیره محدود می‌دانستند؛ گو این‌که در عمل نیز با همین مشرب آغاز کردند. علی‌رغم همه‌ی این مسائل در اواخر قاجاریه به‌دنبال اتفاقاتی که در اثر نفوذ بیگانگان در ایران رخ داد؛ مانند حادثه‌ی رژی، تحریم تنباکو، مخالفت با قرارداد رویتر و انقلاب مشروطیت، روحانیت به‌تدریج وارد فعالیت‌های سیاسی شد.

 

اگر پیروزی قطعی اصول‌گرایان در اوان ظهور سلسله قاجاریه بر اخباریون نبود، شاید دستگاه اجتهادی شیعه و مقوله‌ی مرجعیت به نحو امروزی و کارکردهای تاریخی آن‌ها در دو قرن اخیر ظهور نمی‌یافت؛ چرا که مجتهدان قدرتمند که در تحولات بعدی تاثیرگذار بودند، حاصل این تغییر روش‌شناختی فقهی بودند

 

تحول عمده‌ی دیگر که در عصر قاجاریه در تفکر شیعه روی داد، به حاشیه رانده شدن اخباری‌گری و احیاء مکتب اجتهاد توسط علامه وحید بهبهانی بود. هرچند این تغییر اصالتا بر سر مسائل فنی و روش‌شناختی فقهی شیعه بود، ولی بر برداشت‌های سیاسی به جهت شکل‌گیری مرجعیت فقهی و در نهایت سیاسی شیعه تاثیر اساسی داشته است؛ به‌طوری که می‌توان گفت اگر پیروزی قطعی اصول‌گرایان در اوان ظهور سلسله قاجاریه بر اخباریون نبود، شاید دستگاه اجتهادی شیعه و مقوله‌ی مرجعیت به نحو امروزی و کارکردهای تاریخی آن‌ها در دو قرن اخیر ظهور نمی‌یافت؛ چرا که مجتهدان قدرتمند که در تحولات بعدی تاثیرگذار بودند، حاصل این تغییر روش‌شناختی فقهی بودند.

 

3. مشروطیت و رویکرد به حکومت مردمی و عرفی

مطرح شدن بحث مشروطیت در اواخر دوران قاجاریه نقطه‌ی عطفی در اندیشه‌ی سیاسی شیعه ایجاد کرد. در گذشته مسئله‌ی اصلی این بود که آیا سلطنت مطلقه‌ی افراد غیر معصوم و غیر مأذون از سوی امام(ره) مشروع و مجاز است و آیا می‌توان آن را حکومت شرعی دانست یا خیر؟ اما اکنون در فضای فکر سیاسی مشروطه‌خواهی که متأثر از اندیشه‌های غربی بود، مسئله‌ی اصلی این است که اساسا حق حاکمیت و حکومت از آن مردم است و یا یک فرد؟ در این اندیشه، خاستگاه و بستر حکومت، مردم بودند و حکومت از آنِ مردم تلقی می‌شد. این اندیشه مبانی نظری تثبیت‌شده‌ی شیعه را در عرصه‌ی سیاست و حکومت که طی قرون متمادی نهادینه شده بود، با مخاطره‌ی جدی روبه‌رو ساخت. از این رو علمای شیعه می‌بایست جهت حفظ حریم شریعت در مقابل آن، موضع مشخصی اتخاذ نمایند.

علمای شیعه در این زمان در مقابل مشروطیت دو دیدگاه متفاوت عرضه داشتند. اول، دیدگاهی است که در سازش مشروطه با شرع تلاش قابل ملاحظه‌ای انجام داد و دوم نگرشی که مشروطه را به نحو مطلق آن، رد می‌کرد و تنها آن را در چارچوب شرع، مشروع می‌دانست و در واقع به‌دنبال مشروطه‌ی مشروعه بود. نقطه‌ی مشترک میان هر دو دیدگا،ه مخالفت آن‌ها با استبداد و خواست آن‌ها مبنی بر تحدید قدرت پادشاهان بود.

آخوند خراسانی و علامه‌ی نائینی از جمله عالمانی بودند که به دفاع از مشروطیت برخاسته و کوشیدند تا به نوعی بین مبانی مقبول و قطعی دین و فقه شیعی با مبانی مشروطه سازگاری ایجاد کنند و در نهایت سلطنت مطلقه را به سلطنت مشروطه بدل کنند. مرحوم نائینی در کتاب «تنبیه الّامه و تنزیه الملّه» تلاش کرد تا مبانی مشروطیت را به اسلام نزدیک کند. البته وی به صراحت اعلام می‌کند که نظام مشروطه نیز بر طبق اصول تشیع، حکومتی غاصبانه است، اما غصبش از حکومت استبدادی مطلقه کمتر است. به همین جهت به حکومت اسلامی نزدیک‌تر است؛ پس باید از آن حمایت کرد. در واقع علمای شیعه مشروطیت را حکومت اسلامی نمی‌دانستند؛ بلکه ابزاری مناسب برای اجرای احکام و حفظ استقلال می‌پنداشتند. آن‌ها از لحاظ مبانی معتقد بودند که مشروطیت به اسلام نزدیک‌تر است تا استبداد. البته باید توجه داشت از مجموعه‌ی رسائلی که در دفاع از مشروطه نوشته شده است، به‌دست می‌آید که علمای مشروطه‌خواه، مشروطه را از منظر دینی تفسیر و تایید کرده و در تعریف مشروطه به پیوند آن با نظریه‌ی حکومتی اسلام اشاره کرده و از مشروطه، تعریفی سازگار با آموزه‌های اسلامی ارائه می‌دادند و از آن به‌نام وسیله‌ی اجرای احکام اسلامی یاد می‌کردند.

در مقابلِ علمای مشروطه‌خواه، گروهی دیگر از علما به رهبری شیخ فضل الله نوری خواهان مشروطه‌ای مبتنی بر قوانین اسلامی بودند و بحث مشروطه‌ی مشروعه را مطرح می‌کردند. این علما به مشروع‌طلبان شهرت یافتند و به‌تدریج رودرروی مشروطه‌خواهان قرار گرفتند و البته بدیهی است که علمای مشروعه‌طلب با مظالم قاجارها بیگانه نبودند و به خوبی نسبت به معایب حکومت استبدادی واقف بودند؛ چنان‌که شیخ فضل‌الله خود از مهاجرین کبری و مبارزین بر ضد استبداد بود. شیخ فضل‌الله و مشروعه‌خواهان از همان ابتدای مشروطه‌خواهی، اعلام داشتند مشروطه‌ای را می‌پذیرند که بر اصول و بنیادهای اسلامی استوار باشد، نه مشروطه‌ای برآمده از روحیات غربی و اروپایی. در واقع وی هرگز با مشروطه و مجلس مخالف نبود؛ هرچند مخالفینش وی را با این اتهام منزوی کردند. مخالفت شیخ با اساس‌نامه غیر شرعی و گفتار غرب‌گرایان و نوشته‌های توهین‌آمیز مطبوعات به اسلام بود. وی تصمیم داشت اصولی را به قانون اساسی اضافه کند که حرمت اسلام حفظ شود.

با این حال جدای از جدال علمای مشروطه‌خواه و مشروعه‌خواه، نهضت مشروطیت ایران که با اهدافی چون ضرورت قانون‌مند ساختن حکومت و برقراری عدالت و آزادی آغاز گردید و خود از حلقه‌های مهم دوران گذار ایران از جامعه‌ی کهنه به جامعه نو بود، بدون شک دارای وجوه معین و مشخصی از روح دینی بود. کوشش‌هایی که روحانیت شیعه به‌ویژه کسانی چون علامه‌ی نائینی و دیگران انجام دادند، این فرصت و امکان را در اوج هجوم اندیشه‌های غربی و بحران تفکر سیاسی در ایران در بین جامعه‌ی مذهبی فراهم آورد که با بهره‌گیری از عناصری چون اجتهاد شیعی، اندیشه‌های نو را در قالب کلی اندیشه‌ی دینی قابل هضم و توجیه‌پذیر کند.

 

نظریه‌ی حکومت اسلامی و ولایت فقیه

انقلاب مشروطه‌ی ایران فصل جدیدی در نظریات سیاسی شیعه به وجود آورد. به‌طوری‌که توجه به نقش مردم در حکومت در دوران غیبت امام معصوم مورد توجه علمای شیعه قرار گرفت و افرادی مانند علامه نائینی به توجیه شرعی این پدیده پرداختند. حضور علمای شیعه در عرصه‌ی سیاست و نظریه‌پردازی سیاسی نیز در این دوره بسیار قابل توجه می‌باشد. این انقلاب به‌دلیل اختلاف‌های داخلی، مقاومت استبداد که از سوی خارجی‌ها حمایت می‌شد و نیز به سبب بحرانی که به‌تدریج ایران را فرا گرفت، عقیم و بی‌ثمر ماند. حوادث و اتفاقاتی مانند اعدام شیخ فضل‌الله نوری و ترور بهبهانی بر رهبران مذهبی تاثیر جدی گذاشت و حتی سرسخت‌ترین مدافعان مشروطیت مانند نائینی و خراسانی که به توجیه دینی آن نیز اقدام کرده بودند را نسبت به راهی که رفته بودند، دچار تردید کرد. از این رو دوره‌ای از سکوت و انزوای سیاسی در میان روحانیت شیعه به‌وجود می‌آید.

 

انقلاب مشروطه‌ی ایران فصل جدیدی در نظریات سیاسی شیعه به وجود آورد. به‌طوری‌که توجه به نقش مردم در حکومت در دوران غیبت امام معصوم مورد توجه علمای شیعه قرار گرفت و افرادی مانند علامه نائینی به توجیه شرعی این پدیده پرداختند

 

با به قدرت رسیدن رضاخان در ایران فضای کاملا بسته و اختناق‌آوری به‌وجود آمد. کوشش‌های نوگرایانه‌ی رضاشاه توام با استبداد شدید و ضدیت جدی با حضور دین در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی در جهت ایجاد یک دولت سکولار، هرچند عکس‌العمل‌های طیفی از روحانیت از جمله حاج آقا نورالله اصفهانی، حاج سید حسین قمی و مخالفت‌های سید حسن مدرس و دیگران را در پی داشت و در نهایت نیز توسط حکومت سرکوب گردید، اما نتوانست به انزوای روحانیت پایان بخشد و زمینه‌ی طرح یک نظریه‌ی حکومتی را در میان فقهای شیعه فراهم آورد. پس از سقوط حکومت رضاشاه نیز هرچند از فشار و اختناق بر روحانیت شیعه کاسته شد و حتی در جریان ملی شدن صنعت نفت با حضور نیروهای مذهبی به رهبری آیت‌الله کاشانی فرصتی برای انزواگریزی روحانیت شیعه فراهم گشت، اما منجر به ارائه‌ی یک نظریه‌ی سیاسی جدید شیعی نشد و روحانیونی که وارد نهضت ملی شدن صنعت نفت شدند نیز بر قانون اساسی و اصول مشروطیت و حکومت سلطنتی مشروطه اصرار ورزیدند.

پس از شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت در اثر کودتای 28 مرداد و بازگشت فضای استبداد، دو دیدگاه در رابطه با حکومت در میان عالمان شیعی قابل تشخیص می‌باشد: یک جریان، اساسا آلوده شدن دین را به مناسبات سیاسی، تهدیدی مهم برای دین می‌داند که گذشته‌ی این نگرش نیز به سرخوردگی‌های سیاسی علما پس از نهضت مشروطیت باز می‌گردد. جریان دیگر وجود حکام مستبد را تهدید اصلی علیه دین می‌داند. از این رو برای رودررویی با استبداد صراحتا به دایره‌ی مسائل سیاسی پای می‌نهد. مهم‌ترین شخصیتی که کوشش‌های نظری و عملی وی به شکل‌گیری یک نظریه‌ی حکومتی روشن و ایجابی در تاریخ نظریه‌پردازی فقهی شیعه منتهی شد و به‌ویژه خلاء تئوریک موجود را در فرایند کلی اندیشه‌ی سیاسی شیعه رفع نمود، امام خمینی(ره) بود. پیش‌رو بودن وی در مسائل دینی و سیاسی و نیز موقعیت او به‌عنوان مرجع تقلید، امکان پذیرش عمومی نظریه‌ی حکومت اسلامی مبنی بر ولایت فقیه را فراهم کرد.

امام خمینی(ره) نظر خود را درباره‌ی حکومت اسلامی و ولایت فقیه نخستین بار در سال 1323ش در کتاب «کشف الاسرار» بیان داشته است. این کتاب که در پاسخ به کتاب «اسرار هزار ساله» علی اکبر حکمی‌زاده نوشته شده است، در گفتار سوم به اختصار به بحث ولایت فقیه می‌پردازد. امام خمینی(ره) بعد از تبعید در ترکیه، کتاب «تحریر الوسیله» را تالیف کردند. امام در این کتاب پس از بحث امر به معروف و نهی از منکر تحت عنوان «ختام فیه مسائل» سیزده مسئله‌ی سیاسی- حکومتی آورده‌اند که بحث حکومت اسلامی نیز در آن‌ها آمده است. ایشان در 1 بهمن 1348 در درس خارج خود در حوزه‌ی علمیه‌ی نجف به مبحث ولایت رسیدند و تصمیم گرفتند مسئله‌ی ولایت فقیه و راه تاسیس حکومت اسلامی و موانعی که تاکنون مانع تاسیس چنین حکومتی شده است را مورد ارزیابی کارشناسانه قرار دهند. ایشان طی سیزده جلسه‌ی درس، موضوعات مهمی را مانند اسلام سیاسی، ضرورت حکومت اسلامی، جامعیت اسلام، ولایت فقها، توطئه‌ی استعمارگران در جهت طرح نشدن مسائل سیاسی اسلام، نظام شاهنشاهی و… به بحث گذاشتند.

امام خمینی(ره) در بیان ضرورت تشکیل حکومت اسلامی ماهیت سیاسی ـ اجتماعی اسلام را دلیل آن می‌داند و در مقابل این نظریه که اسلام تنها شأن قانون‌گذاری دارد، می‌گوید: «مجموعه‌ی قانون برای اصلاح جامعه کافی نیست. برای این‌که قانون مایه‌ی اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه‌ی اجرائیه و مجری احتیاج دارد.2» امام خمینی(ره) برای اثبات این نظریه به عرف و سنت استناد می‌کنند و می‌فرمایند: «در همه‌ی کشورهای عالم و همیشه این‌طور است که قانون‌گذاری به‌تنهایی فایده ندارد. پس از تشریع قانون باید قوه‌ی مجریه‌ای به‌وجود آید3» دلیل دیگر وی سنت و رویه‌ی رسول اکرم(ص) است که خود تشکیل حکومت داد و پس از خود به فرمان خدا تعیین حاکم کرد. امام خمینی(ره) ماهیت و کیفیت قوانین اسلام را دلیل بر لزوم تشکیل حکومت می‌داند: «ماهیت و کیفیت این قوانین می‌رساند که برای تکوین یک دولت و برای اداره‌ی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه تشریع گشته است.4»

امام خمینی(ره) پس از بیان ضرورت تشکیل حکومت و نیز شیوه‌ی حکومت اسلامی به بیان شرایط زمامدار در دوره‌ی غیبت می‌پردازد. وی علم به  قانون و عدالت را دو ویژگی مورد نیاز جهت تشکیل حکومت در دوران غیبت می‌داند که در عده‌ی بی‌شماری از فقهای عصر ما موجود است.

 طرح دیدگاه‌های امام در این رابطه بن‌بست ورود و دخالت روحانیت در سیاست را شکست و روحانیت و نیروهای مذهبی وارد مبارزه‌ای جدی علیه نظام شاهنشاهی شدند و خواستار تشکیل حکومت اسلامی گردیدند. رقابت و رویارویی علما با حکومت نهایتا منجر به سقوط حکومت پهلوی و تاسیس جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه و ایجاد یک قانون اساسی جدید شد. در واقع در این دوره علما از حالت اپوزیسیون خارج شده و در موضع حاکمیت قرار گرفتند و تجربه‌ی جدیدی فراتر از صفویه و مشروطه آغاز شد که در آن شیعه توانسته بود حکومتی بر اساس اصول تفکر شیعی تشکیل دهد.

   پی نوشت: 

1 . دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی

2. موسوی خمینی، روح الله(1378)، ولایت فقیه، ص25

3. امام خمینی، همان، ص25

4. امام خمینی، همان، ص29

منبع:ماهنــامه فرهنـگی تحلیـلی سوره اندیشه


فرم در حال بارگذاری ...

اصول و مبانی اندیشه سیاسی شیعه

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

شیعیان معتقدند که اندیشه های سیاسی این مذهب مانند اصول اعتقادی آن منشأ الهی دارند که برای روشن شدن این موضوع ویژگی های مهم این اندیشه بررسی می شود.

الف) حاکمیت الهی

در اندیشه سیاسی، منشأ و سرچشمه حاکمیت الهی است و به قبول و نفی مردم بستگی ندارد؛ با این همه، شرط اساسی تحقق این حاکمیت، پذیرش مردم است.(1) هرگاه مردم این حاکمیت را بپذیرند، حاکم از سوی خدا خواهد بود و ارتباط مردم با او نزدیک رابطه ولایی است واین رابطه ولایی، در همه جا جریان دارد.
هرگاه مردم این حاکمیت را بپذیرند، حاکم از سوی خدا خواهد بود و ارتباط مردم با او نیز یک رابطه ولایی است و این رابطه ولایی، در همه جا جریان دارد.
در نظام ولایی، آن چیزی که امت را با ولی خود پیوند می دهد، عصمت و علم الهی ولی است که اطاعت را واجب می کنند و این از مهم ترین ویژگی های شیعه است که یک رابطه ولایی با انبیا و اولیا دارد. (2)
مهم ترین و جهانی ترین مشخصه‌ى اندیشه و آرمان سیاسی تشیع، دستیبابی به عدالت و صلح جهانی و زندگی مسالمت آمیز با هر گروه و طایفه ای است که سر جنگ با دین ندارد(3) و با حاکمیت خداوند در زمین مخالف نیست.

...

ب ) شئون امامت

ولایت معنوی

ولایت معنوی ائمه اطهار علیه السلام نیز مانند مرجعیت دینی آنان به نص الهی است. بر این اساس، آن بزرگواران در تمام دوران تاریخ اسلام، مسأله امامت و ولایت را محورترین مسأله برای شیعیان مطرح می کردند، تا جایی که در تعیین حدود وظایف وکیل، پیروان و شیعیان خود را به اطاعت از آنان، به عنوان پیروی از امام خود ملزم می ساختند.
در ولایت معنوی، ولی، به باطن اعمال انسانها آگاه است و خیر و شر آنان را از خودشان بهتر می داند و بدین جهت، از خودشان به آنان سزوارتر است. بنابراین، ولایت معنوی ائمه و مرجعیت دینی آنان متلازم همدیگرند و نمی توان ولایت معنوی را از مرجعیت دینی و ولایت اجتماعی جدا ساخت.

مرجعیت دینی

از بزرگترن شئون امامت، مرجعیت و ریاست در امور دینی است که اقدامات عملی او را می طلبد. بدین معنا که برای اجرای احکام الهی، اولاً باید بنیه های اعتقادی مردم را با ابلاغ معارف دینی قوت بخشد و ثانیاً با توجه به بنیه های اعتقادی قوی، نظامی مکتبی تشکیل داد تا بتواند احکام دین را اجرا کند.
امام، فهم کاملی از دین دارد و عام و خاص، مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ قرآن را می داند. او سنت واقعی رسول خدا صلی الله علیه و آله را می شناسد. از این رو، بسیاری از ظنهای خاص و عام و اصول عملی که به دلیل انسداد باب علم، در دوران عدم دسترسی به امام علیه السلام وضع شده، در دوران حضور ایشان کارآیی خود را از دست می دهند؛ البته شارع این امور را به دلیل مذموم و غیر قابل قبول بودن شک و تردید وضع کرده تا مکلفان در حالت شک و تردید باقی نمانند .
شیعه امامیه، مرجعیت علمی و دینی را حق خالص و منحصر به فرد علی علیه السلام می داند و مراجعه علمی و معنوی را تنها به آن بزرگوار و یازده فرزندش روا می شمارد. (4) .
ادله عصمت- که ذکر آن گذشت- بر مرجعیت دینی اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله دلالت دارد. افزون بر این ادله، روایات فراوانی دیگر مانند انا مدینة العم و علی بابها، انا مدینة الحکمة و علی بابها، الحق مع علی و علی مع الحق (5) انا مدینة الفقه و علی بابها و …. (6) مرجعیت دینی آنان را مسلم می سازد .
از علی علیه السلام نقل شده است که درباره ارتباط خود با پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده: هنگامی که از او سؤال می کردم، پاسخم را می داد و چون ساکت می شدم، او آغاز به سخن می کرد.(7)

رهبری سیاسی

از بعد نظری، شیعه امامیه از آغاز تا کنون اعتقاد داشته که ولایت اجتماعی و سرپرستی جامعه، حق امام معصوم علیه السلام است و مشروعیت هر حکومت و دولتی ، تنها با تفریض از طرف آنان امکان پذیر است و در طول تاریخ، شیعه از این نظریه پیروی کرده است .

امامت به معنای رهبری و جانشینی سیاسی

شیعه، امامت را ادامه نبوت می داند، اما معتقد است بر امام وحی نمی شود و او اختیاری در تشریع شرایع یا نسخ آنها ندارد. تنها حکم خدا و رسول، یعنی کتاب و سنت به امام سپرده شده است، و اطاعت از او، مانند اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله مطلق بوده و به هیچ قید و شرطی مقید و مشروط نگردیده است. (8) چنین امامی، علاوه بر ولایت معنوی و مرجعیت دینی مردم، حاکمیت سیاسی آنان را نیز در اختیار دارد و امت نیز دستورهای او را عبادت می دانند؛ از این رو، قدرت سیاسی او از استحکام زیادی برخوردار است.
اصل امامت، اثری ریشه دار در انتخاب حاکمان سیاسی در دوران غیبت دارد و با توجه به این اصل، مردم نمی توانند هر فردی را به عنوان حاکم انتخاب، یا از او اطاعت کنند، بلکه حاکم باید نیابت خاصی از امام علیه السلام داشته باشد یا با نیابت عامه که شرایط آن در آخرین توقیع امام (عج) آمده است، انتخاب شود (9) تا مشروعیت و مقبولیت لازم را به دست آورد .
قابل ذکر است حاکمی که به نیابت عامه انتخاب شود، جایز الخطاست و مانند مقام امامت دارای عصمت نیست. از این رو، در مواردی که به خطای او یقین شود، آگاهش می سازند و در مواردی که خطای او محتمل باشد، اطاعت از او لازم است .
در مقابل این اصل سیاسی شیعه، اهل سنت معتقدند مسأله رهبری و انتخاب حاکم ، صرفا ریشه مردمی دارد که نباید مسأله نبوت سنجیده شود و این اصل، هیچ ریشه ای در دین و یا نبوت ندارد. بنابراین عقیده، مشروعیت و مقبولیت حاکم ، تنها از راه انتخاب مردم یا شورای اهل حل و عقد امکان پذیر خواهد بود.
با توجه به این مبناست که «ماوردی » کوشیده تا برای هر حکومتی که در حوزه ممالک اسلامی به وجود آمده، مقبولیتی درست کند. برای نمونه، او تلاش می کند ولایت عهدی را که در دستگاه خلافت عباسی رایج شده است، با انتخاب یک نفر اثبات کند، یا امارت کسانی را که با غلبه و غصب در ناحیه ای به تشکیل دولت مستقلی دست می زنند. و در عمل قدرت خلیفه را نادیده می گیرند، به رسمیت بشناسد (10)؛ با اینکه امامت به معنای خلافت را امری شرعی و الهی می داند و امام جامعه را به دلیل جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه و با استناد به آیه اولی الامر ، واجب الاطاعه می شمارد. (11)

مبانی و معیارهای گزینش امام(12)

چنانکه عصمت و علم لدنّی سبب انحصار تعیین پیامبر از سوی خداوند است، همین دو صفت، سبب انتصاب امام از سوی خدا به شمار می آید.
اگر گزینش امام جایز باشد، گزینش رسول و نبی نیز برای مردم جایز خواهد بود، به دلیل اینکه هر دو اینها (نبوت و امامت) بر اساس لطف و مصلحت برای مردم معین شده اند و اگر این دو جایز باشند، وضع قوانین نیز که فرع بر نبوت است، برای آنان مجاز خواهد بود، در حالی که هیچ کس چنین امری را مجاز ندانسته است. (13)
برخی از مبانی شیعه درانتصابی بون امامت عبارت اند از:
آیه 124 سوره بقره «اذ ابتلی ابراهیم … » که اولاً : بر منصوص بودن امام حضرت ابراهیم علیه السلام دلالت دارد و ثانیاً امامت او بر امور دینی و دنیایی مردم را تأیید می کند.
آیه 6 سوره احزاب «النبی اولی بالمؤمنین …» بر ولایت و امامت و حتی اولویت آن حضرت بر نفوس مؤمنان دلالت دارد. همچنین آیه ولایت «انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم رکعون» (14) که بر گزینشی بودن منصب امامت و ولایت علی علیه السلام دلالت می کند. بنابراین، هم چنانکه در مباحث نبوت، ریشه بحث انتصاب به قرآن باز می گردد، در بحث امامت و ولایت نیز مسأله نصب و انتصاب ادله قرآنی دارد.
تفاوت نظریه اهل سنت و شیعه در انتخاب امام این است که اهل سنت، مقام ابلاغ معارف الهی و عصمت را برای خلیفه لازم نمی دانند، گرچه خلافت را امری شرعی و الهی می شمارند. (15) آنان آگاهی امام را به اداره امور اجتماع کافی می دانند و امامت و انتخاب و را از سوی اهل حل و عقد، شورا یا اجماع مسلمانان جایز و لازم می شمارند، اما در اندیشه تشیع، امام به نصب است و هر منصب سیاسی نیز مشروعیتش به نظر امام معصوم و منصوص است.
به طور کلی مبانی شیعه در گزینش امام بدین شرح است:
1. شیعه، امامت را از اصول دین و در ردیف اعتقاد به توحید، نبوت و معاد می انگارد. امام به نص و گزینش الهی تعیین می گردد و باید ویژگی های ذیل را داشته باشد که البته شناسایی چنین ویژگی هایی، جز در پرتو وحی الهی امکان پذیر نیست.
الف) معصوم باشد.
ب) دارای مجموعه علوم لدنی باشد، که هر امامی از امام قبل از خود به ارث می برد.
تفاوت بین علم امام و دیگران در این است که علم امام اکتسابی نیست. (16)
2. امام علیه السلام بر اساس نیاز فطری جامعه از طرف خداوند انتخاب می شود.
3. امام وصی پیامبر صلی الله علیه و آله است.
4. گفتار و کردار امام علیه السلام حجت است.
4. امامت تا روز قیامت در نسل علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها باقی می ماند.
5. هر امامی علیه السلام به هنگام رحلت جانشین خود را تعیین می کند.
6. امام حجت خدا بر روی زمین است و هیچ گاه زمین از حجت خدا خالی نمی ماند.(17)
7. امامان مخزن علم الهی و مفسر وحی اند. بنابراین، کلمات آنان کلام خدا و فرمانهای آنان فرمان خداست.
8. امامت میثاقی است بین خدا و انسان و شناسایی امام بر هر مؤمنی واجب است. بر این اساس، هر کس بمیرد و امام خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. (18)

ج) ملاکهای گزینش امام و خلیفه

- شرطهای امامت:(19)
1. هاشمی، از نسل علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها (20)
2. منصوص از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله یا امام قبل از خود
3. عصمت
4. وراثت
5. قرابت
6. برتری در علم و عمل .

ملاکهای گزینش خلیفه

چنانکه اشاره شد، در مکتب اهل سنت، امامت، به معنای خلافت و یک منصب اجتماعی است. از این رو، گزینش او نیز به دست اجتماع خواهد بود(21) و می تواند با توجه به مقتضیات هر زمان، ملاکهای متفاوتی داشته باشد. شاید بدین جهت نیز در متون دینی، ملاکهای مشخصی برای آن ذکر نشده است و تنها پس از برپایی سقیفه بنی ساعده، شیوه انتخاب خلفای قبل را ملاک و ضابطه انتخاب خلفای بعدی قرار دادند؛ یعنی اول عمل کردند آنگاه، ضابطه آن را درست کردند به هر صورت انتخاب خلیفه در مکتب اهل سنت به دست مردم است.
ملاکهایی که با توجه به خلافت خلفای پیشین عرضه شده عبارتند از:
1. راه اول، تئوری سنتی اهل سنت مبتنی بر انتخاب ابوبکر است که امام به وسیله اجماع و بیعت اهل حل و عقد انتخاب می شود. این شیوه با توجه به گزینش خلیفه اول، با بیعت عده ای از صحابه یکی از ملاکهای گزینش خلیفه قرار گرفت. (22)
2. دومین راه، استخلاف یا نصب خلیفه و امام لاحق به وسیله خلیفه سابق است، مانند تعین خلیفه دوم به دست خلیفه اول. (23)
3. راه سوم، انعقاد خلافت از راه شوراست، مانند انتخاب خلیفه سوم به وسیله‌ى شورای شش نفره.
5. راه چهارم، استیلا و شوکت با قهر و غلبه است. این املاک نیز به این جهت است که خلفای بعدی با قهر و غلبه خلافت را به دست می آوردند. روزبهان در سلوک الملوک این راه را با توجه به استیلای دولتهای مستقل بر خلافت عباسی اضافه کرده است. در این روش ، تفاوتی میان فرد مستولی از نظر جهل و علم فسق و عدل، عرب و عجم و قرشی بودن وجود ندارد. (24)
پس از انتخاب خلیفه با یکی از شیوه های ذکر شده، با او بیعت می شود تا هم اقتدار خلیفه به رسمیت شناخته شود و هم به او وعده پیروی بدهند. البته در تعداد بیعت کنندگان نیز بین اهل سنت اختلاف است؛ (25) برخی گفته اند پس از بیعت چهارنفر، امامت منعقد می شود. (26) وظایف خلیفه از نظراهل سنت، بعد از گزینش توسط مردم به طور اجمال عبارت است از:
حفظ حدود و ثغور اسلامی، قضاوت، رهبری در جنگها، گرفتن مالیات و مصرف آن در مصالح مسلمانان ، تعیین افراد در مناصب مختلف. (27)
اهل سنت دلیلی از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله یا قرآن بر این نحوه از گزینش امام توسط مردم ندارند. قلقشندی برای امامت در نزداهل سنت، چهارده شرط ذکر می کند. (28)

د) شیوه های عملی به دست آوردن قدرت و حکومت

شیوه های علمی به دست آوردن قدرت، بر اختلافی مبتنی است که در منشأ حاکمیت وجود دارد. اهل سنت که منشأ حاکمیت را انسانی و صرفا سیاسی، اجتماعی و مردمی می شمارند، ریشه شکل گیری قدرت را از سه راه اجماع، وصیت و شورای اهل حل و عقد می دانند. اما چنانکه گذشت، شیعه، منشأ حاکمیت را الهی می داند و اعتقاد دارد امامت ادامه نبوت و اعم از رهبری سیاسی و تفسیرهای دینی است.
بزرگ ترین مشکلات خلافت علی علیه السلام گزینش او به شیوه گزینش خلفای قبل از او بود. به این معنا که با او، به عنوان امام مفترض الطاعه و امامی که منصوب از سوی خداوند متعال است، بیعت نشد و چنانکه خود ایشان تصریح کرده ، با او به امارت بیعت کردند. (29) حضرت هنگام حرکت به طرف صفین نیز اصحاب خود را جمع کرد و در خطبه ای فرمود:شما با من بر امارت بیعت کردید.(30)
گرچه شورای واقعی امت در خلافت امام علی علیه السلام تحقق یافت، اما این برای امامت او کافی نبود؛ چون آن حضرت از امامت تفسیر دینی داشت و می خواست امت نیز همان حقی را که خداوند متعال به او داده و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز آن را اعلام کرده بود، برای او قائل شوند. چنانکه حضرت در سال چهلم هجری به جانشینی امام حسن مجتبی علیه السلام تصریح کرد، این تصریح نشان از آن دارد که او حق حاکمیت را الهی و منشأ آن را نیز نص می داند و روایات ذیل نمونه های دیگری برای تأیید این سخن است:
1. در روایت کافی نقل شده است که «ان امیرالمؤمنین نص علی ابنه الحسن علیه السلام بحضرة الشیعة و استخلفه علیهم، امام علی علیه السلام در حضور شیعه به امامت فرزندش امام حسن علیه السلام تصریح کرد و او را جانشین خود قرار داد». (31)
2. در نامه امام حسن علیه السلام به معاویه آمده است:«… و لانی هذا الامر من بعده …» پس از خود امامت را به من سپرد».(32)
3. ابو الاسود دئلی وقتی مردم را دعوت به بیعت با امام حسن علیه السلام می کرد گفت: علی علیه السلام او را به امامت وصیت کرده است؛ پس با او بیعت کنید.(33)

شورا

شورا در لغت به معنای مشورت و رایزنی است، این نکته به همین معنا دوبار در قرآن کریم آمده است؛ (34) از نظر سیاسی، شورا عبارت است از اجتماع گروه فرهیخته و آگاه جامعه برای مشورت درباره‌ى یک موضوع مهم اجتماعی یا سیاسی. یکی از مهم ترین انواع چنین شورایی در اسلام، بعد رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله توسط خلیفه دوم و بعد از زخمی شدن او تشکیل شد که به شورای شش نفره عمر معروف گردید، عثمان به عفان با رأی سه نفر از اعضای این شورا به خلافت رسید.

شورای شش نفره

در سال 23 هجری، خلیفه دوم به تحریک اموی ها(35) توسط ابولؤلؤ زخمی شد و پس از سه روز درگذشت. (36)
در مدتی که او زخمی بود، در صدد انتخاب خلیفه بعد از خود برآمد و در ضمن آرزو می کرد که کاش ابوعبیده (37)، سالم مولی حذیفه، معاذ بن جبل یا خالد بن ولید(38) زنده بودند تا خلافت را به یکی از آنان واگذارد.
خلیفه دوم ، خلافت را بین شش نفر که عبارت بودند از: علی علیه السلام ، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف (39) قرار داد؛ او معتقد بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در هنگام رحلت از این شش نفر راضی بوده است. (40) سپس درباره ویژگی های روحی هر کدام چنین گفت:
علی؛ شایستگی خلافت را دارد، گرچه قدری شوخ طبع است، اما شما را به راه حق هدایت می کند. (41) عثمان؛ فرزندان ابی معیط را بر مردم مسلط خواهد کرد و عده ای از اعراب او را خواهند کشت. (42) زبیر؛ مردی متلوّن و دچار خشم و غضب است. از این رو، توان عهده داری مسئولیت اداره امور مسلمانان را ندارد. (43) طلحه؛ فراری از جنگ احد است که وقتی آیه حجاب نازل شد، گفت این آیات سودی برای پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد، فردا خواهد مرد و زنانش را پس از او به همسری در می آوریم، به همین دلیل وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله رحلت کرد، از او خشمگین بود. (44) سعد؛ فردی جنگجو و بی باک است، ولی قبیله زهره را با خلافت چه کار، سعد شایستگی خلافت ندارد. (45) عبدالرحمان؛ مردی با ایمان است، اما از عهده داری امور مسلمانان، سررشته ندارد و زنش بر او مسلط است. (46)
عمر پس از تعیین اعضای شورا، ابوطلحه انصاری را بر پنجاه نفر نیروی نظامی گمارد و به او دستور داد تا بیش از سه روز به اعضای شورا در انتخاب خلیفه مهلت ندهد. اگر پنج نفر شورا با کسی موافق بودند و یک نفر مخالف بود، گردن آن یک نفر را بزند؛ اگر چهار موافق و دو مخالف بود، گردن دو مخالف را بزند؛ اگر هم دو گروه سه نفری شدند، خلافت حق سه نفری است که عبدالرحمان در میان آنان است و سه نفر دیگر باید اطاعت کنند، و گرنه گردن آن سه نفر را بزنند.(47)
ترکیب شورا به صورتی بود که تصمیم گیری اصلی به عهده عبدالرحمان قرار گرفت و رابطه سببی او و عثمان از یک طرف و همبستگی نسبی و قبیله ای سعد و عبدالرحمان از طرف دیگر، عملا هیچ شانسی برای علی علیه السلام باقی نگذاشت. (48) خلیفه دوم به خوبی می دانست که تنها عثمان است که به کمک و پشتیبانی یک پارچه اشراف قریش می تواند در مقابل علی علیه السلام مدعی خلافت باشد.
علی علیه السلام در خطبه معروف شقشقیه درباره شورای شش نفره عمر چنین فرمود:
… خدایا چه شورایی! ناچار به آنان انباز و با گفتگوشان دمساز گشتم، اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید و این دوخت و آن برید تا سومین به مقصود رسید… .(49)
عثمان در شورایی شش نفره به خلافت رسید؛ زبیر به نفع علی علیه السلام و طلحه به نفع عثمان، سعد به نفع عبدالرحمان و در نهایت عبدالرحمان به نفع عثمان کنار رفت. (50)
در برخی منابع تاریخی، از عبدالرحمان نقل شده که او پس از مشورت با اعضای شورا، نظر اکثر اهل شورا را با عثمان دانست، ولی با وجود این اول خلافت را به علی علیه السلام عرضه کرد به شرط آنکه کتاب خدا، سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سیره شیخین را ملاک عمل قرار دهد، اما امام علی علیه السلام در لفظ سیره شیخین را نپذیرفت و آنان نیز این را به خوبی می دانستند و به همین جهت نیز آن را پیشنهاد کردند. (51) گرچه عثمان نیز که عمل به روش شیخین را در لفظ پذیرفته بود، هیچ گاه به آن عمل نکرد.
ملموس ترین نتیجه ردّ سیره شیخین توسط علی علیه السلام ، مطابق نبودن آن با کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بود، به طوری که خلافت چند ساله حضرت نیز نشان داد او برای هیچ چیزی حاضر نبود از کتاب و سنت عدول کند.
یکی از پژوهشگران درباره امتناع علی علیه السلام از قبول سیره شیخین و نقش آن در پیداش مکتب فقهی شیعه و سنی چنین می نویسد:
مهم ترین نکته در واقعه شورا، در امتناع تاریخی علی علیه السلام به پیروی از رویه دو خلیفه اول قرار دارد. همین اعلام ناسازگاری علی علیه السلام مهم ترین و قدیمی ترین دیدگاه که موجبات پیداش دو مکتب فقهی تحت عناوین تشیع و تسنن را فراهم می آورد، شکل می دهد.. اختلافات در مسائل حقوقی و فقهی حداقل به صورت نظری، به زمان نفی پیروی علی علیه السلام از رویه شیخین می رسد. از این رو، این نفی به صورت گسترده به اساس تفکر فقهی تشیع خدمت می کند…. اندیشه ای را که امام علی علیه السلام در شورا مطرح کرد، حداقل پنجاه سال طول کشید تا به گونه ای مشخص و مستقل پدیدار گردد و این طرز تفکر تا زمان امام صادق علیه السلام بسط و تکوین نیافت. (52)
شورای خلیفه دوم ، در تعیین جانشینی هیچ مبنا و مستمسکی نداشت؛ زیرا خلفای راشدین به شورا انتخاب نشده بودند، در انتخاب خلیفه اول، تنها عمر بن الخطاب و ابوعبیده پسر جراح نقش داشتند و چنانکه در سخنان خلیفه اول (53) و دوم (54) آمده، انتخاب ابوبکر فلتة، یعنی امری شتاب زده و بدون تدبیر بود. خلیفه دوم نیز به انتخاب مستقیم خلیفه اول بود و شورای شش نفره خلیفه دوم هم طوری بود که نتیجه آن از اول مشخص بود که عثمان حداقل بر اساس قوم مداری انتخاب خواهد شد.(55)
عبدالفتاح درباره نقش شورا در انتخاب خلیفه می گوید: شورا در بازار جانشینی متاعی بی ارزش بود و تنها لفظی بود که بازیچه لبها گشت و از مضمونش تهی شد، چنانکه در مسیر سقیفه نیز به بیراهه رفته بود. (56)
پرسش مهمی که در اینجا وجود دارد، این است که چرا قریش علی علیه السلام را بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله تا زمان شورای شش نفره از خلافت محروم کردند؟ با اینکه علی علیه السلام برای خلافت در بین خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله که نبوت و ولایت در میان آنان بود، بدون منازع شایسته ترین افراد بود. (57)
خلیفه دوم در دوران خلافت خود، در پاسخ به این پرسش به عبدالله بن عباس، گفت: قریش دوست نداشت که نبوت و خلافت در یک جا جمع شود. (58) البته او نگفت علت این دوست نداشتن قریش چه بوده است و همچنین نگفت که آیا قریش حق دارد خلافت را در هر جا که می خواهد، قرار دهد، هم چنانکه در زمان مذاکرات و گفتگوهای اهل شورا، سخنانی در حمایت از عثمان مطرح می شد که بر اساس ملاحظات قبیله ای و برخاسته از هوسهای بنی امیه بود.
بر اساس قول بعضی مستشرقان، این نه کودتای عمر و ابوبکر در سقیفه بنی ساعده، بلکه حسادت قریش بود که علی علیه السلام را از رسیدن به خلافت بازداشت. تنها فرصت علی علیه السلام برای سهیم شدن در حکومت جامعه اسلامی، مشارکت کامل در شورایی بود که عمر از نخستین صحابه قریش تشکیل داده بود. (59) همچنان که تفکر نابجایی که جمع امامت و خلافت را در یکجا نمی پذیرد، از کلی سازی های بی وجهی بوده که از حسادت قریش سرچشمه گرفته است. جای تعجب نیست اگر بیشتر آن مردم نسبت به علی علیه السلام ، جوانی که در میان قهرمانان خود برایش همتا نمی دیدند، حسد ورزند و کینه او را در درون سینه ها جای دهند، تا آنجا که در میان صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله حسودانی را می نگریم که در پنهان داشتن حسد خود می کوشیدند، ولی باز نمی توانستند ان را مخفی دارند. پیامبر صلی الله علیه و آله در اصحاب خود، این گونه بداندیشی و انحراف را در بسیاری از موارد می دید و از این رو، پیوسته و روزهای پی در پی فضیلت علی علیه السلام را بدانها گوشزد می کرد و نزدیکی او را به قلب خود بیان می نمود. (60) چنانکه عثمان بن عفان به علی علیه السلام می گفت: گناه من چیست که قریش تو را به جهت اینکه هفتاد نفر آنان را کشتی دوست ندارد.(61)
حضرت فاطمه سلام الله علیها نیز هنگامی که در جمع زنان قریش به گلایه سخن می گفت، درباره کدورت مردم نسبت به حضرت علی علیه السلام فرمود: ما الذی نقموا من ابی الحسن نقموا و الله منه نکیر سیفه و شدة وطأته و نکال وقعته و تنمره فی ذات الله … (62) قسم به خدا آنچه سبب خرده گیری اینان بر ابوالحسن شد، صلابت شمشیر، نهراسیدن از مرگ، سخنی در میدان نبرد و برندگی و شجاعت او در کار و خشم و جدی بودن او در راه خدا بود.
به گفته عبدالفتاح، قریش اگر امروز سروری را برای علی علیه السلام - که برترین مردان خود بود- نپذیرفت، دیروز هم برای برترین خلق برگزیده جهانیان نمی پذیرفت؛ منشأ آن همان سینه های پرکینه است.(63).
حسکانی روایاتی از علی علیه السلام نقل کرده که حضرت به عمار فرمود: مصداق أم یحسدون الناس علی مآ ءاتاتهم الله من فضله (64) ما هستیم . (65)
بعد از اینکه با عثمان بیعت شد، حضرت فرمود: این اولین روز دشمنی شما با ما بنی هاشم نیست. (66) سپس حضرت رو به عبدالرحمان کرد و فرمود: به خدا سوگند عثمان را انتخاب نکردی و به او رأی ندادی، مگر اینکه رأی را به خودت برگرداندی.(67)

بیعت (68)

بیعت در لغت به معنای عهد و پیمان، و در اصطلاح تعهد، پیروی و اطاعت از حاکم است، به طوری که بیعت نکردن، نوعی مخالفت شمرده شده است. البته هر بیعتی برای تشکیل حکومت نیست. بیعت می تواند
برای همراهی در جنگی یا عمل به یکسری دستورات دیگر باشد؛ چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز بیعتهای گوناگونی مثل بیعت عقبه، بیعت رضوان و بیعت با زنان مسلمان داشت. در قرآن کریم در سوره های فتح، (69) و ممتحنه، (70) به دو پیمان اخیر اشاره شده است. بیعت نزد عرب از اهمیت بالایی برخودار بود، از این رو، آنان شکستن بیعت را بسیار زشت می شمردند. اهل سنت یکی از روشهای تعیین خلیفه را بیعت می دانند و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله اولین بار با ابوبکر بیعت شد.

اهل حل و عقد

مسأله امامت و خلافت نزد عامه و خاصه از اهمیت بسزایی برخوردار است، به طوری که این مسأله در مباحث فقهی و کلامی فرقه های مختلف جایگاه ویژه ای دارد، یکی ازمباحث مربوط به امامت و خلافت ، راه های تعیین و انتخاب امام و خلیفه است که محل اختلاف میان فرقه ها و مذهبهای گوناگون است.
در نظام سیاسی اهل سنت، یکی از شیوه های تعیین خلیفه، انتخاب اهل حل و عقد است. منظور از اهل حل وعقد آن است که چون اجتماع همه امت برای تعیین خلیفه ممکن نیست، عده ای از کسانی که صلاحیت دارند، در یکجا جمع شوند و خلیفه را معین کنند؛ آنان اهل حل و عقد به شمار می آیند. (71)

انتخاب

اهل سنت معتقد است ابوبکر و عثمان به وسیله شورا برگزیده شدند. بنابراین، هرگاه مردم، اهل حل و عقد با شورا خلیفه ای را انتخاب کرد، این عقد کامل و غیر قابل خدشه است؛ زیرا انتخاب از طرف همه مردم ممکن نیست، از این رو، آنان انتخاب اهل حل و عقد را کافی می دانند، گرچه در تعداد اهل حل و عقد نیز اختلاف دارند.
هـ ) جایگاه سیاسی مردم در دیدگاه شیعه ( اختیار، آزادی، انسان)
از منظر دین، حق حاکمیت تنها از آن خداوند متعال است، جانشینان خداوند، انبیا و اولیای الهی هستند و هدفشان این بوده که زمینه انتخاب را برای مردم ایجاد کنند، تا مردم با بینش و آگاهی، راه صحیح و ناصحیح را از هم تشخیص دهند. (72) بنابراین، در تفکر دینی، نه تنها حق انتخاب برای هر انسانی مسلم است، بلکه هدف بعثت پیامبران این بوده تا زمینه انتخاب را برای بشر مهیا سازند. انبیا و اولیای الهی وظیفه داشته اند تا عزت، کرامت و آزادگی انسانی را حفظ کنند و کسی حق تفکیک حقوق فطری انسانها را از حقوق طبیعی آنان ندارد. خداوند انسان را عزیز، کریم و آزاد آفریده است. در این نگاه، مردم به عنوان امت واحده به وسیله دین با هم مرتبط می شوند و در جامعه دینی، امت از حقوق یکسان، اما از وظایف متفاوت برخوردارند.

اختیار، آزادی، انسان

آزادی، ازمفاهیم بدیهی و از بزرگ ترین و عالی ترین ارزشهای انسانی است که از زمان تولد، در سرشت آدمیان نهاده شده است، و اسلام نیز برای آزادی ارزش فراوانی قائل است. (73) در واقع یکی از نیازمندی های هر موجود زنده‌ى خواهان گذراندن راه رشد، تکامل و آزادی است، (74) اما از آنجا که نفس انسانی ضعیف و آزمند می باشد،(75) خداوند متعال دو نوع حدود را از نظر فردی، اجتماعی، حقوقی، فکری و عقیدتی برای او معین کرده است:
1. حدودی در ارتباط با خداوند متعال، که برای چگونگی باروری و شکوفایی گوهر ملکوتی او، تکالیفی را در قبال خود برعهده او نهاده است. این تکالیف به پنج قسم (واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح) طبقه بندی شده است.
2. حدودی در قبال ارتباط خود با اطرافیان، اعم از افراد، جامعه و دولت.
بحث آزادی، از مباحث پر مناقشه در حوزه علوم انسانی است که به طور مستقیم با تعریف انسان مرتبط است.
هر نظام فکری و فلسفی، بر اساس مبانی فکری خود، تعریف خاصی از انسان دارد. اسلام به لحاظ اینکه انسان را یک موجود الهی و دارای ابعاد معنوی می داند و او را در حدود طبیعی اش خلاصه نمی سازد، معتقد است خداوند متعال به حکمت الهی خود، فکر و قوه عقل و تفکر را به انسان بخشیده و مسیر صحیح را نیز با فرستادن فرستادگان و کتابهای آسمانی به او نشان داده است. بر این پایه، اگر بخواهد این موهبت الهی را در مسیر باطلی به کار ببرد، باید او را محدود کرد.
در اعتقاد شیعه، اختیار و آزادی حد وسطی است میان جبر اشعری و تفویض معتزلی که این خود برگرفته از جمله معروف «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین، است» که منسوب به ائمه می باشد.(76)

انسان

برای شناخت اندیشه سیاسی تشیع، باید انسان را در این مکتب مورد بحث قرار داد. در واقع هر تعریفی از انسان، در جهت گیری سیاسی آن نیز مؤثر خواهد بود.
در رویکرد تشیع، انسان با داشتن دو ویژگی عقل و اختیار، از سایر موجودات ممتاز می شود و با شکوفایی عقل به بلوغ می رسد. هم چنانکه در منظر این مذهب، انسان موجودی دارای حیات مادی و معنوی است که هم در این دنیا و هم در حیات اخروی مطرح است. حکومت بر مبنای انتخاب و انتصاب نیز بر دو مبنای مختلف انسان شناسی مبتنی است. دیدگاه اول معتقد است انسان در هستی و کل نظام جهانی مطرح است. در این دیدگاه، انسان هم استمرار دارد و هم در این استمرار، با کل هستی اتصال و پیوند یافته است. از این رو، باید حاکمی بر او انتخاب شود که از روابط انسان با هستی آگاه و از آن باخبر باشد تا خلق را به راهی دیگر نکشد و شتر حکومت را بر در خانه خویش نخواباند، هم چنانکه قوانین آن حکومت نیز باید با نظام هستی هماهنگ باشد. بنابراین، تعیین خط مشی کلی نظامی که این انسان را هدایت کند، از عهده مردم خارج است. انسان با این هدایتهای الهی است که به مقام خلیفة اللهی می رسد.
دیدگاه دوم قائل است اگر شخص مصلحت جامعه را تشخیص دهد، خیر و شر مادی مردم را بشناسد و قدرت مدیریت جامعه را دارا شود، صلاحیت انتخاب از طرف مردم را یافته است و مردم نیز او را انتخاب می کنند، تا در چارچوب ضوابط حاکم بر جامعه چه دینی چه غیر دینی- و بر اساس ضوابط موکلان خود عمل کند. (77) بنابراین، اختلاف اساسی دیدگاه نظری دو مبنای انتخاب و انتصاب، بر تعریف آنها از انسان استوار است و هرگز قابل جمع نیستند.
و) اختیارات و وظایف متقابل دولت و ملت

سیاست عین دیانت

بعضی از فیلسوفان اسلامی، سیاست را به معنای حقیقی آن، عبارت از مدیریت و توجیه و تنظیم زندگی اجتماعی انسانها در مسیر حیات معقول دانسته و گفته اند:
با توجه به این تعریف، سیاست همان پدیده‌ى مقدسی است که اگر به طور صحیح انجام بگیرد، یکی از باارزش ترین تکاپوهای انسانی است که در هدف بعثت پیامبران الهی منظور شده و عالی ترین کار و تلاشی است که یک انسان دارای شرایط می توان انجام بدهد. (78)
این نظریه گرچه از طرف یکی از فیلسوفان دینی ارائه شده ، اما با توجه به پایگاهی که این تعریف در منابع دینی دارد، می تواند به عنوان یکی از اصول عقاید سیاسی شیعه قرار گیرد؛ زیرا سیاست به این معنا، توأم با دینداری است و پیوند عمیقی با زیربنای فکری و عقیدتی تشیع دارد و در مسیر تحقق آمال و خواسته های تعالیم معصومان علیه السلام است و مایه تقویت و دین و اجرای حدود الهی می گردد.
در مکتب تشیع، نظام سیاسی و حکومت از مبانی فکری و عقیدتی نشأت می گیرد، به طوری که اجرای احکام دین، بدون داشتن یک حاکمیت سیاسی امکان پذیر نیست. به عبارتی داشتن یک نظام سیاسی، موجب تقویت و شکوه دین می شود و این درست بر خلاف نظریه سکولاریزم است که دین را جدای از سیاست می داند و اصولا نظریه پردازان سکولار، انگیزه خود را از طرح جدایی دین از سیاست، جلوگیری از قربانی شدن دین در مسلخ سیاست پلید می دانند.(79)
طرح نظریه سکولاریزم و جدایی دین از سیاست، انحراف از اصول عقاید سیاسی اسلام است جمله معروف شهید مدرس، از عالمان مشهور شیعه و از سیاستمداران ورزیده دوره پهلوی، که فرمود:«دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما» پاسخی به این انحراف است. این جمله شهید مدرس، بارها مورد تأیید و تأکید عالمانی چون امام خمینی (ره) قرار گرفته، که خود عالمی آگاه و سیاستمداری قدرتمند بود. به علاوه، هیچ عالم آگاه به اصول و مبانی اعتقادی- سیاسی شیعه، قائل به تفکیک دین از سیاست نشده است.
در قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اسوه حسنه ای معرفی شده و مؤمنان باید به عنوان الگو به آن حضرت اقتدا کنند. حال به این دلیل که بزرگ ترین موفقیت پیامبر صلی الله علیه و آله بنیانگذاری دولتی بر اساس تعالیم اسلام بود، مؤمنان از این جهت نیز موظف اند از ایشان به عنوان سرمشق پیروی کنند. (80)

منشور سیاسی تشیع

اصول سیاسی تشیع مانند اصول اعتقادی آن از سه منبع سرچشمه گرفته است:
1.قرآن
2. سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله
بنابر گواهی تاریخ، پایبنده ترین مذهب به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ، تشیع است. (81)
چنانکه در شورای شش نفره علی علیه السلام حاضر نشد، به جز کتاب و سنت چیزی را بپذیرد و در تمام دوران خلافتش نیز، پایبندترین فرد به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. در تقسیم بیت المال با طلحه و زبیر به سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله استدلال می کرد و برنامه های اصلی حکومت خود را برگرداندن جامعه به زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به معنای احیای سنت او اعلام کرد.«انی حاملکم الی منهج نبیکم» (82) نیز در حیات فکری، سیاسی و اعتقادی آن حضرت مهم ترین مسأله، عمل به کتاب و سنت بود.
3. سیره امام علی علیه السلام و سایر ائمه اهل بیت علیه السلام .
یکی از مهم ترین منابع سیره سیاسی شیعه، عهدنامه مالک اشتر است که علی علیه السلام آن را به هنگام تعیین وی به عنوان فرماندار مصر در سال 39 هجری نگاشته است.
ملاکها و معیارهایی که حضرت علی علیه السلام در این عهدنامه به مالک اشتر نوشت، بیانگر مبانی اندیشه سیاسی تشیع است. به یقین اگر جامعه امروز ما بتواند تطبیق کاربردی اصول ذیل را با جامعه سیاسی خود تحقق بخشد، نظامی کارآمد مبتنی بر اندیشه های تشیع به وجود خواهد آورد. اینک به برخی از این اصول که از این عهدنامه استنتاج شده است اشاره می شود.
الف) با نگاهی به مجموعه کارگزاران علی بن ابی طالب علیه السلام به نظر می رسد انتخاب کارگزاران سالم، صالح، متعهد و کاردان از اولین اصول مورد توجه او بوده است.(83)
ب) اهتمام و ضرورت توجه کارگزاران به عمل صالح و کنترل هوای نفس برای تحدید قدرت سیاسی، از دیگر مؤلفه های این منشور جاوید است.(84)
ج) تنظیم ارتباط حاکم و کارگزار با مردم، بر اساس محبت و اغماض از لغزشهای مردم، از دیگر موارد این اصول است. (85)
د) پرهیز از ستم و توجه به حق و گسترش عدالت در جامعه. (86)
هـ) طرد مشاوران ناشایست، عیب جو و سعایتگر.(87)
و)حفظ ارزشهای و پاسداری از سنتهای پسندیده. (88)
افزون بر موارد بالا، حضرت در این نامه، به صورت مفصل به نقش طبعات مختلف و رابطه آنان با دولت اسلامی و بالعکس، ویژگی های نیروهای مسلح و نقش آنان در حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، نقش قضات و توجه به معیشت آنان برای سلامت جامعه، توجه به معیشت مردم و تأمین نیازها و بررسی دقیق کار آنان، آبادانی شهرها و تمام مسائلی که رشد و تکامل معنوی مادی انسان را به دنبال دارد، اشاره کرده است. اینها از مهم ترین مبانی و اصول سیاسی شیعه در اداره یک حکومت دینی و مردم سالار است که پیوندی عمیق با عقاید تشیع دارد.
این موارد می تواند تا حدودی ماهیت حکومت دینی و اندیشه سیاسی را از منظر شیعه ترسیم کند. (89)

عدل

عدل در عین حال که از اصول اعتقادی شیعه است، از اساسی ترین اصول و مبانی اندیشه سیاسی آن نیز به شمار می رود و عدالت، از اموری است که مشروعیت سیاسی امام جامعه به آن بستگی دارد. در مقابل عدل، ظلم قرار دارد که شیعه حاکمیت غیر امام عادل یا غیر منصوب از سوی او را غصبی و نامشروع می داند.
حضور فراوان عدل در سخنان نورانی ائمه علیه السلام نشان از اهمیت آن در نظام فکری این مذهب است.
عدل افزون بر اینکه جایگاه مهمی در علومی مثل فلسفه، کلام، فقه، اخلاق، سیاست و … دارد، از مستقلات عقلی نیز به شمار می رود. بدین جهت، همیشه به عنوان یک اصل مهم، در علوم مختلف مورد توجه عالمان شیعه بوده است. البته جایگاه عدل در حوزه سیاست، بس عظیم است که بدون آن، حاکمیت هیچ حاکمی به رسمیت شناخته نمی شود.
علی علیه السلام انتظام امور نظام سیاسی مردم را منوط به عدل دانسته (90) و ستم را مایه آوارگی رعیت و از هم پاشیدن اداره نظام سیاسی تلقی کرده و به والیان خود اجرای عدالت را تأکید و یادآوری نموده است. (91)
نراقی در معراج السعادة با اینکه مطالب اخلاقی را نوشته، عدالت حاکم را اشرف و افضل انواع سیاست دانسته و معتقد است هر عدالتی نسبت به عدالت حاکم است و اگر عدالت سلطان نباشد، احدی از اجرای عدالت متمکن نخواهد بود. (92) در فقه، فلسفه و کلام شیعه نیز عدل جایگاهی بس رفیع دارد و رعایت آن، موجب آزادی و کرامت انسان می شود چنانکه علی علیه السلام بعد از اینکه به خلافت دست یافت، در اولین خطبه برنامه حکومتی خویش را چنین اعلام فرمود:
بدانید که روزگار دگرباره شما را در بوته آزمایش ریخت، مانند روزی که خدا پیامبر شما را برانگیخت به خدایی که او را به راستی مبعوث فرمود، به هم خواهید درآمیخت و چون دانه که در غربال ریزند یا دیگ افزار که در دیگ ریزند، روی هم خواهید ریخت، تا آنکه در زیر است زبر شود و آنکه بر زبر است به زیر در شود و آنان که واپس مانده اند پیش برانند و آنان که در پیش افتاده اند واپس مانند.(93)
از این سخنان به روشنی برمی آید که مبنا و اساس حکومت علی علیه السلام عدالت بود، چنانکه ابن سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و در تمام شئونات فردی، اجتماعی، سیاسی و حتی خانوادگی، ذره ای از عدالت عدول نکرد.
در فرهنگ سیاسی شیعه، عدالت از حساسیت بیشتری به نسبت دیگر فرقه های اسلامی برخودار است. با تأمل در تاریخ سیاسی شیعه، این مطلب آشکار می شود که شیعه، هیچ گاه با سلاطین جور کنار نیامده و پیوسته با آنان درگیر بوده است، علت آن نیز دوری آنها از عدل و ستم به خلق خدا بوده که سبب به وجود آمدن فقر و غنا از بین رفتن آزادی انسانها شده و در نهایت، به زوال حکومت آنان انجامیده است.
در مقابل عقیده‌ى تشیع درباره‌ى عدالت سیاسی حاکمان، برخی از اهل سنت نظریه صل مع کل امام و جاهد مع کل امیر (94) را مطرح می کنند که بر اساس این نظریه، هر کس حاکمیت پیدا کرد، به عنوان حاکم جامعه از او اطاعت شود، خواه عادل باشد یا ظالم. (95) در واقع اینان عدالت را در سلوک سیاسی حاکمان شرط نمی دانند، بلکه حاکم بودن و قدرت داشتن را دلیل مشروعیت حکومت می دانند، در حالی که از مهم ترین پشتوانه های حکومت در اندیشه سیاسی شیعه امامیه، عادل بودن حاکم و رعایت مشخصه های عدالت در مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و … در تمام سطوح جامعه است به همین سبب است که مهم ترین و محوری ترین ویژگی حکومت حضرت علی ( ع) عدالت بود، تا حدی که گفته شده است: علی به سبب شدت عدالتش به شهادت رسید. (96)

پي نوشت :

1- در گذشته، تحقق این حاکمیت با بیعت بوده، اما امروزه به گونه ای دیگر و با رأی گیری از مردم است؛ البته در بیعت اقلیت و اکثریت مطرح نیست. از حضرت زهرا سلام الله علیها نقل شده: مثل الامام کمثل الکعبة؛ یعنی همچنان که کعبه سراغ مردم نمی آید و مردم سراغ کعبه می روند. امام نیز چنین است .ر.ک: خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الاثر …. ، ص 199.
2- تفسیر المیزان، ج 6، ص 10-12 برای بحث امامت و تعریف و صفات امام ، ر.ک: خواجه نصیر الدین طوسی ، رساله‌ى امامت ، چاپ دانشگاه تهران.
3- ممتحنه، 8.
4- طباطبایی، سید محمدحسین ، شیعه در اسلام، ص 28.
5- کاشف الغطاء، شیخ جعفر، کشف الغطاء، ج 1، ص 11، صدوق، الامالی ،ص 188، فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص 102.
6- ابن جوزی، ج 1، ص 349 «الموضوعات».
7- أنساب الاشراف ، ج 2، ص 151.
8- موسوی همدانی، محمدباقر، ترجمه تفسیر المیزان، ج 4، ص 620.
9- البته انتخاب در اینجا، به معنای احراز شرایط نیابت عامه است، نه رأی مردم. اگر فقیهی دارای شرایط نیابت عامه شد، زعامت پیدا کرده و باید رئیس قوای سه گانه را خود انتخاب کند. بحث انتخاب رئیس دولت به رأی مردم بر اساس ضرورتهای اجتماعی است که امروزه بر اساس آن عمل می شود. بنابراین، مشارکت سیاسی و اجتماعی مردم، از مبانی مقبولیت نظام سیاسی است، نه مشروعیت آن.
10- ماوردی، ابویعلی محمد بن حسین فراء، احکام السلطانیه، ص 34.
11- همان، ص 5.
12- برای اطلاع بیشتر از این بحث، ر.ک: الصراط المستقیم، ج 1، ص 71 به بعد.
13- همان، ص 71.
14- مائده، 55.
15- احکام السلطانیه، ج 2 ، ص 7.
16- شرح اصول الکافی، ص 229؛ شیخ بهائی، محمد بن حسین، مفتاح الفلاح، ص 172.
17- اوائل المقالات، ص 39؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، خمس رسائل فی اثبات الحجة، ص 10 و 205.
18- نهج البلاغه، خطبه 152؛ تشیع در مسیر تاریخ، ص 340؛ رازی، ابوغالب، تاریخ آل زراره، ج 1، ص 80.
19- با توجه به شرطهای امامت، ملاک گزینش امام نیز مانند گزینش پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد بود؛ همان گونه که نمی شود پیامبر را با اجماع اهل حل و عقد، شورا، اجماع و یا آرای مردم انتخاب کرد، امام را نیز نمی شود با این گونه امور انتخاب کرد.
20- شمس الدین، محمد مهدی، نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص 136.
21- برای اطلاع بیشتر، ر.ک : ایبش، یوسف، الخلافة و شروط الزعامة عند اهل السنة الجماعة .
22- التمهید…، ص 178.
23- اصول الدین، ص 273.
24- خنجی اصفهانی، فضل الله روزبهان، سلوک الملوک، ص 82.
25- التمهید…، ص 178.
26- قلقشندی، احمد بن عبدالله، مآثر الاناقة فی معالم الخلافه ، ج 1، ص 43.
27- نظام الحکم و الادارة فی الاسلام، ص 347-397. برای اطلاع بیشتر در این زمینه، ر.ک: احکام السلطانیه، التمهید… و کتابهای که درباره دین و دولت نوشته شده است.
28- مآثر الانافة فی معالم الخلافة ج 1، ص 31.
29- شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 75 و ج 14، ص 35.
30- انساب الأشراف، ج 3، ص 122 و 235.
31- اصول الکافی، ج 1، ص 297.
32- ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2، ص 286.
33- ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 2، ص 380.
34- شورا، 38؛ آل عمران، 59.
35- الانتفاضات الشیعیة عبر التاریخ، ص 39.
36- پس از کشته شدن عمر، فرزندش عبیدالله به خون خواهی او، جفنه و دختر ابولؤلؤ و هرمزان را به قتل رسانید که با واکنش شدید علی ابن ابی طالب علیه السلام روبه رو شد. علی علیه السلام معتقد بود عبیدالله به واسطه کشتن چند بی گناه باید قصاص شود، ولی عثمان به عنوان ولی دم کشته شدگان او را بخشید. هنگامی که حضرت علی علیه السلام را به خلافت رسید، عبیدالله از ترس قصاص علی علیه السلام به شام گریخت و در جنگ صفین در رکاب معاویه کشته شد. ر.ک : تاریخ الطبری، ج 4، ص 239، انساب الأشراف، ج 2، ص 294؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 75، تاریخ الاسلام، ج 3، ص 306.
37- ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج 4، ص 274؛ ابوجعفر احمد، معروف به محب طبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 3-4، ص 349.
38- ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ص 23.
39- وی شوهرم ام کلثوم، دختر عقبة بن ابی معیط، خواهر ناتنی عثمان بود. عبدالرحمان بن عوف کسی است که خلیفه دوم نقش اصلی را در شورا به او داد؛ (أنساب الأشراف ، ج 5، ص 19).
40- تاریخ الطبری، ج 4، ص 228؛ برای تفصیل بیشتر ر.ک: عبدالمقصود، عبدالمفتاح، الامام علی ابن ابی طالب علیه السلام ترجمه طالقانی، ج 1، ص 411-451.
41- تاریخ الطبری، ج 4، ص 228؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 186.
42- مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 5، ص 190؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 247؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 26؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 186.
43- البدء و التاریخ، ج 5، ص 190؛ همان، ج 1-2، ص 211.
44- همان، عسکری، مرتضی، معالم المدرستین، ج1، ص 180.
45- همان.
46- همان؛ الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 3-4، ص 314.
47- مسعودی، علی ابن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص 291؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 160، ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 3، ص 303.
48- تاریخ الطبری، ج 4، ص 230؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 461.
49- نهج البلاغه، خطبه 3، ص 10.
50- التنبیه و الاشراف ، ص 291.
51- الامامة و السیاسة ، ج 1، ص 26؛ تاریخ الاسلام، ج 3، ص 305؛ العقد الفرید، ج 4، ص 279.
52- تشیع در مسیر تاریخ، ص 96.
53- تاریخ الطبری، ج3، ص 205؛ أنساب الأشراف، ج 1، ص 588؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 50.
54- أنساب الأشراف ج 1، ص 591 و ج 5، ص 500؛ التمیمی البستی، محمد بن احمد، السیرة النبویة و أخبار الخلفاء، ج 2، ص 421.
55- مظفر، محمدرضا، السقیفه، ص 4.
56- السقیفة و الخلافة، ص 264.
57- نهج الحق و کشف الصدق، ص 234؛ نیشابوری، محمد فضل بن شاذان، الایضاح، ص 203.
58- أنساب الأشراف، ج 10، ص 379؛ تاریخ الطبری، ج 3، ص 220 و 222؛ السقیفة و الخلافة ص 279.
59- مادلونگ، ویلفرد، جانشینی محمد صلی الله علیه و آله ص 98.
60- الامام علی بن ابی طالب علیه السلام ، ج 1، ص 170.
61- ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، معرفة الصحابة ج 1، ص 301؛ الجمل…، ص 186.
62- طیفور، ابوالفضل احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء ، ص 32.
63- الامام علی بن ابیطالب علیه السلام ، ج 1، ص 316.
64- نساء،54.
65- شواهد التنزیل، ج 1، ص 185. درباره‌ى حسادت قریش به بنی هاشم ر.ک : أنساب الأشراف، ج 1، ص 184-196؛ الفتوح، ج 2، ص 283؛ مروج الذهب…، ج 2، ص 321؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 180.
66- العقد الفرید، ج 4، ص 279؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 233.
67- همان.
68- بیعت، در اندیشه سیاسی تشیع، با توجه به آیات مشروعیت حکومت، تنها به معنای اعلام وفاداری است، نه اعطای حاکمیت. بعدها خلفا آن را اجباری کردند و به معنای اعطای حاکمیت و رأی مردم شد، و الا هر مسلمانی با اظهار اسلام، به اطاعت بی قید و شرط از رسول خدا صلی الله علیه و آله تعهد می دهد که بیعت نیز تأکید همین مطلب است.
69- فتح، 10.
70- ممتحنه، 12.
71- برای اطلاع بیشتر، ر.ک : فوزی خلیل؛ دور أهل احل و العقد فی النموذج الاسلامی لنظام الحکم ، تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج 5، ص 234؛ شریف جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 345.
72- لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة، انفال 42.
73- نهج البلاغه، نامه 31. در نامه امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام سفارش شده که: بنده کسی مباش، که خداوند تو را آزاد آفریده است.
74- مطهری مرتضی، گفتارهای معنوی ، ص 13.
75- فاطر، 15.
76- اصول الکافی، ج 1، ص 160.
77- التمهید…، ص 178؛ اصول الدین، ص 277.
78- جعفری محمد تقی؛ حکمت اصول سیاسی اسلام، ص 47.
79- عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی اندیشه سیاسی اسلام، ص 44.
80- احزاب، 21.
81- تاریخ الطبری، ج 6، ص 252.
82- شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36.
83- ر.ک: ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 2، ص 136 به بعد.
84- همان، ص 132.
85- همان، ص 133.
86- همان، ص 134-135.
87- همان، ص 136-137.
88- همان، ص 138.
89- برای به دست آوردن مبانی اندیشه‌ى سیاسی شیعه و مؤلفه های آن، ر.ک: کتب اربعه شیعه و تواریخی که درباره‌ى زندگی ائمه علیه السلام هم چنانکه برای به دست آوردن دیدگاه های مختلف عالمان شیعه درباره اندیشه های سیاسی این مکتب، می توان به رساله اندرزنامه، اثر مرحوم آخوند خراسانی، رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل، شیخ فضل الله نوری؛ تنبیه الامة و تنزیه الملة شیخ محمد حسین نائینی و اندیشه سیاسی معاصر حمید عنایت مراجعه کرد.
90- تمیمی آمدی، عبدالواحد محمد، غرر الحکم و درر الکلم، ج 2، ص 90، حدیث 1954.
91- نهج البلاغه، حکمت 476، ص 445.
92- نراقی، [ملا] احمد، معراج السعادة، ص 51.
93- نهج البلاغه، خطبه 16، ص 17.
94- خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام ، ج 1، ص 188. علت این سخن اهل سنت آن است که آنان، اولی الامر را در آیه 59 سوره نساء، به خلفا، حاکمان و پادشاهان تفسیر می کنند. چنانکه مسلم در کتاب خود نقل کرده است که یزید جعفی از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: اگر حاکمانی بر ما مسلط شدند که حق خود را از ما می گیرند، اما حق ما را به ما نمی دهند چه کنیم؟ حضرت فرمود: اسمعوا و اطیعوا، بشنوید و اطاعت کنید. صحیح مسلم، کتاب الامارة باب طاعة الامراء و ان منعوا الحقوق ، ج 3، ص 474. صاحب المنار، در ذیل تفسیر آیه اولی الامر گفته است: بعضم اطلق فی الحکام فأوجبوا طاعة کل حاکم، بعضی با توجه به آیه مذکور، اطاعت همه احکام را جایز می دانند. رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم، الشهیر تفسیر المنار، ج 5، ص 181.
95- قاضی ابویوسف، یعقوب بن ابراهیم، کتاب الخراج، ص 10.
96- جرداق، جرج، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی، ترجمه‌ى خسروشاهی، ج 3، ص 738.

منبع:  تاریخ تشیع 1

نظر از: حضرت زینب سلام الله علیها میناب [عضو] 

سلام خوب بوددوست داشتم نقد وبلاگ شما رو شرکت کنم ولی مشهد بودم وهمان ساعت جلسه بودم نقد وبلاگ ها رو نمیشه جایی مشاهده کرد؟ممنونم.عرفه مارو دعاکنید

1395/06/21 @ 11:03


فرم در حال بارگذاری ...

چه قدر غافلیم و توجه نداریم!

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

آیت الله بهجت

مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود:

چه مصائبی بر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که مالک همه ی کره ی زمین است و تمام امور به دست او انجام می گردد، وارد می شود، و آن حضرت در چه حالی است و ما در چه حالی؟

او در زندان است و خوشی و راحتی ندارد، و ما چه قدر از مطلب غافلیم و توجه نداریم!

کسانی که در خواب و بیداری تشرف حاصل نموده اند، از آن حضرت شنیده اند که فرموده است: برای تعجیل فرج من زیاد دعا کنید.

خدا می داند تعداد این دعاها باید چه قدر باشد تا مصلحت ظهور فراهم آید.

قطعاً اگر کسانی در دعا جدی و راستگو باشند و به هم و ناراحتی اهل بیت (علیهم السلام) مهموم، و به سرور آنان مستبشر باشند، مبصراتی خواهند داشت و قطعاً مثل ما چشم بسته نیستند. باید دعا را با شرایط آن کرد. و توبه از گناهان از جمله شرایط دعا است، چنان که فرموده اند:
دعاء التائب مستجاب.
دعای شخصی که توبه کند، اجابت می گردد.
نه این که برای تعجیل فرج دعا کنیم و کارهایمان برای تبعید و تأجیل فرج آن حضرت باشد!

منبع: کتاب در محضر حضرت آیت ا…. العظمی بهجت – ص 118/محمد حسین رخشاد


فرم در حال بارگذاری ...

راه مستقیم

نوشته شده توسطرحیمی 21ام شهریور, 1395

وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ(يس/61)

و اينکه مرا بپرستيد اين است راه راست.

ترجمه انگلیسی:

“And that ye should worship Me, (for that) this was the Straight Way? (61)

ترجمه فرانسوی:

et à M’adorer? Voilà un chemin bien droit. (61)

ترجمه سوئدی:

och befallde Jag er inte att tillbe Mig? Detta är en rak väg. (61)

ترجمه روسی:

А служите Мне: это прямый путь? (61)

ترجمه چینی:

你們應當崇拜我,這是正路。 (61)

ترجمه ژاپنی:

あなたがたはわれに仕えなさい。それこそ正しい道である。 (61)

تفسیر:

1- راه مستقیم كه هر شبانه روز در نماز از خدا مى‏خواهیم، همان اطاعت از او و عبادت اوست. «اُعبدونى هذا صراط مستقیم»

تفسیر نمونه:

در آيه مذکور براى تاکيد بيشتر و بيان آنچه وظيفه فرزندان آدم است ميفرمايد: آيا من به شما عهد نکردم که مرا بپرستيد و از من اطاعت کنيد که راه مستقيم همين است (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم ).
از يکسو پيمان گرفته که اطاعت شيطان نکنند، چرا که او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشکار ساخته ، کدام عاقل به فرمان دشمن ديرينه و آشکارش ترتيب اثر ميدهد؟
و در مقابل پيمان گرفته که از او اطاعت کنند، و دليلش را اين قرار ميدهد که صراط مستقيم همين است و اين در حقيقت بهترين محرک انسانها است ، چرا که فى المثل هر کس در وسط بيابان خشک و سوزانى گرفتار شود و جان خود
و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببيند، مهمترين چيزى که به آن ميانديشد پيدا کردن راه مستقيم به سوى مقصد است ، راهى که سريعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند.
ضمنا از اين تعبير استفاده ميشود که اين جهان سراى اقامت نيست ، چرا که راه را به کسى ارائه ميدهند که از گذرگاهى عبور ميکند و مقصدى در پيش دارد.


فرم در حال بارگذاری ...

انسان، از دو حال خارج نیست، یا بنده خداست یا بنده شیطان

نوشته شده توسطرحیمی 20ام شهریور, 1395

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ(يس/60)

اي فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شيطان را مپرستيد زيرا وي دشمن آشکار شماست.

“Did I not enjoin on you, O ye Children of Adam, that ye should not worship Satan; for that he was to you an enemy avowed?

1- خداوند (از طریق انبیا، عقل و فطرت) از انسان پیمان گرفته است. «ألم اعهد الیكم»

2- شیطان پدر شما را فریب داد و شما فرزندان كسى هستید كه اطاعت شیطان كرد. «یا بنى آدم… لا تعبدوا الشیطان»

3- انسان، از دو حال خارج نیست، یا بنده خداست یا بنده شیطان. «لا تعبدوا الشیطان… اعبدونى»

4 - دشمن بودن شیطان آشكار است. (فكرى كه سنگ و چوب را به جاى خدا براى انسان جلوه مى‏دهد در انحراف آن هیچ‏ گونه ابهامى نیست.) «عدوّ مبین»

نظر از: خادم المهدی [عضو] 

واقعا وبلاگ خوبی داری

1395/06/20 @ 08:20


فرم در حال بارگذاری ...

به واسطه ضعف رسانه‌ای نتوانستیم اسلام واقعی را نشان دهیم

نوشته شده توسطرحیمی 19ام شهریور, 1395

نماینده آیة‌الله‌العظمی سیستانی گفت:

متأسفانه دنیای اسلام به دلیل ضعف در بعد رسانه و تبلیغات نتوانسته است، به‌طور شایسته، واقعیت اسلام و تشیع را به گوش جهانیان برساند. ….

نماینده آیة‌الله‌العظمی سیستانی گفت: متأسفانه دنیای اسلام به دلیل ضعف در بعد رسانه و تبلیغات نتوانسته است، به‌طور شایسته، واقعیت اسلام و تشیع را به گوش جهانیان برساند.

 حجة‌الاسلام و‌المسلمین سیدجواد شهرستانی نماینده تام‌الاختیار حضرت آیةالله سیستانی در قم، در دیدار شرکت کنندگان سومین دوره بین‌المللی کوتاه‌مدت شیعه‌شناسی دانشگاه ادیان و مذاهب، اظهار داشت: امروز دنیای غرب با بهره‌گیری از رسانه و تبلیغات بر افکار مردم تسلط پیدا کرده است و آن‌چه مایه تأسف است، این است که در کشورهای غربی، دولت‌ها با استفاده از قدرت رسانه‌ای خود، وقایع را کاملاً وارونه و به نفع خود منعکس می‌کنند و ما به دلیل ضعفی که در حوزه رسانه داریم، نمی‌توانیم واقعیت موجود را به‌خوبی به مردم دنیا منتقل کنیم.

...

وی از اوضاع خشونت‌بار منطقه خاورمیانه به‌واسطه کشتار انسان‌های بی‌گناه اظهار تأسف کرد و افزود: ما باید با برگزاری دوره‌های اسلام‌شناسی و شیعه‌شناسی و هم‌چنین برپاپی گنگره و همایش ملی و بین‌المللی، طرح‌های اسلام‌ستیزی استکبار را نقش بر آب کنیم و واقعیت اسلام و تشیع را به جهانیان معرفی نماییم.

نماینده حضرت آیة‌الله‌ سیستانی در قم در ادامه از شرکت‌کنندگان این دوره تخصصی بین‌المللی درخواست کرد، پس‌از بازگشت به کشورشان تمام آن‌چه را که در ایران تجربه کرده‌اند، مانند یک پیام‌آور به دیگران منتقل کنند و آن‌ها را از سوء‌تفاهم نسبت به اسلام و مسلمانان و به‌ویژه شیعیان درآورند.

حجة‌الاسلام و‌المسلمین شهرستانی هم‌چنین با اشاره به نسل‌کشی‌های صورت گرفته به دست داعش در عراق و سوریه، اظهار داشت: متأسفانه در انعکاس این‌گونه حوادث در رسانه‌های غربی درست عمل نمی‌شود و گاه حتی جای عاملان جنایت‌ها با قربانیان آن به عمد عوض می‌شود و یا در موضعی کاملاً نادرست گروه‌های مدافع شیعی در عراق هم‌ردیف گروه‌های تروریستی داعش قرار می‌گیرند.

وی ضمن استقبال از برگزاری چنین دوره‌هایی و قدردانی از دانشگاه ادیان و مذاهب، این فعالیت‌ها را گامی مهم و مؤثر در تعامل و نزدیکی ادیان و پیروان آن‌ها دانست و بر لزوم تداوم آن‌ها به شکل حرفه‌ای و آکادمیک تأکید کرد.

بر پایه همین گزارش، حجة‌الاسلام و‌المسلمین جعفر طیاری قائم‌مقام دانشگاه ادیان و مذاهب هم در این دیدار ضمن معرفی دوره بین‌المللی کوتاه‌مدت شیعه‌شناسی برای اساتید دانشگاه‌های جهان، اظهار داشت: در این دوره 18 نفر از اساتید و پژوهشگران از کشورهای آمریکا، آلمان، اتریش، استرالیا، آفریقای جنوبی، لهستان، انگلستان، نیجریه، لبنان، ژاپن، کره جنوبی و اندونزی از اول تا دوازدهم شهریور میهمان دانشگاه ادیان و مذاهب بودند.

منبع: افق حوزه

نظر از: سياحي‌ [عضو] 

ممنون از ارسال مطالب زیبایتون…به وبلاگ ما سری بزنید…

1395/06/21 @ 08:54


فرم در حال بارگذاری ...

هر كه بچه اى دارد، بچگى كند.

نوشته شده توسطرحیمی 19ام شهریور, 1395

امام علی علیه السلام:
 
من كانَ لَهُ وَلَدٌ صَبا
 
هر كه بچه اى دارد، بچگى كند.(با او كودكانه رفتار كند)
 
نظر از:  

جالب بود

1395/06/20 @ 16:30


فرم در حال بارگذاری ...

دعاى امام سجاد علیه السلام در روز عرفه

نوشته شده توسطرحیمی 19ام شهریور, 1395

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوندبخشاينده مهربان داناى حكيم.

تويى كه هر چه به عرصه وجود آورده ‏اى به ميزان معين آورده ‏اى وهر چيز آماده كرده ‏اى و كارهاى عالم نيك سامان داده ‏اى.

بار خدايا،مرا در برابر خود ذليل گردان و در نزد بندگانت عزيز دار.

حمد باد تو را،حمدى كه به دوام تو بر دوام ماند.

نيايش چهل و هفتم صحیفه سجادیه

(وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي يَوْمِ عَرَفَةَ)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ بَدِيعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ، ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ، رَبَّ الْأَرْبَابِ، وَ إِلَهَ كُلِّ مَأْلُوهٍ، وَ خَالِقَ كُلِّ مَخْلُوقٍ، وَ وَارِثَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ، وَ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ عِلْمُ شَيْ‏ءٍ، وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطٌ، وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ رَقِيبٌ. أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْأَحَدُ الْمُتَوَحِّدُ الْفَرْدُ الْمُتَفَرِّدُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْكَرِيمُ الْمُتَكَرِّمُ، الْعَظِيمُ الْمُتَعَظِّمُ، الْكَبِيرُ الْمُتَكَبِّرُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْعَلِيُّ الْمُتَعَالِ، الشَّدِيدُ الْمِحَالِ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ، الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، الْقَدِيمُ الْخَبِيرُ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْكَرِيمُ الْأَكْرَمُ، الدَّائِمُ الْأَدْوَمُ، وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ أَحَدٍ، وَ الْآخِرُ بَعْدَ كُلِّ عَدَدٍ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، ذُو الْبَهَاءِ وَ الْمَجْدِ، وَ الْكِبْرِيَاءِ

...

وَ الْحَمْدِ وَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، الَّذِي أَنْشَأْتَ الْأَشْيَاءَ مِنْ غَيْرِ سِنْخٍ، وَ صَوَّرْتَ مَا صَوَّرْتَ مِنْ غَيْرِ مِثَالٍ، وَ ابْتَدَعْتَ الْمُبْتَدَعَاتِ بِلَا احْتِذَاءٍ. 13) أَنْتَ الَّذِي قَدَّرْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ تَقْدِيراً، وَ يَسَّرْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ تَيْسِيراً، وَ دَبَّرْتَ مَا دُونَكَ تَدْبِيراً أَنْتَ الَّذِي لَمْ يُعِنْكَ عَلَى خَلْقِكَ شَرِيكٌ، وَ لَمْ يُوَازِرْكَ فِي أَمْرِكَ وَزِيرٌ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكَ مُشَاهِدٌ وَ لَا نَظِيرٌ. أَنْتَ الَّذِي أَرَدْتَ فَكَانَ حَتْماً مَا أَرَدْتَ، وَ قَضَيْتَ فَكَانَ عَدْلًا مَا قَضَيْتَ، وَ حَكَمْتَ فَكَانَ نِصْفاً مَا حَكَمْتَ. أَنْتَ الَّذِي لَا يَحْوِيكَ مَكَانٌ، وَ لَمْ يَقُمْ لِسُلْطَانِكَ سُلْطَانٌ، وَ لَمْ يُعْيِكَ بُرْهَانٌ وَ لَا بَيَانٌ. أَنْتَ الَّذِي أَحْصَيْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عَدَداً، وَ جَعَلْتَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَمَداً، وَ قَدَّرْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ تَقْدِيراً. أَنْتَ الَّذِي قَصُرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ ذَاتِيَّتِكَ، وَ عَجَزَتِ الْأَفْهَامُ عَنْ كَيْفِيَّتِكَ، وَ لَمْ تُدْرِكِ الْأَبْصَارُ مَوْضِعَ أَيْنِيَّتِكَ. أَنْتَ الَّذِي لَا تُحَدُّ فَتَكُونَ مَحْدُوداً، وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَكُونَ مَوْجُوداً، وَ لَمْ تَلِدْ فَتَكُونَ مَوْلُوداً. أَنْتَ الَّذِي لَا ضِدَّ مَعَكَ فَيُعَانِدَكَ، وَ لَا عِدْلَ لَكَ فَيُكَاثِرَكَ، وَ لَا نِدَّ لَكَ فَيُعَارِضَكَ. أَنْتَ الَّذِي ابْتَدَأَ، وَ اخْتَرَعَ، وَ اسْتَحْدَثَ، وَ ابْتَدَعَ، وَ أَحْسَنَ صُنْعَ مَا صَنَعَ. سُبْحَانَكَ مَا أَجَلَّ شَأْنَكَ، وَ أَسْنَى فِي الْأَمَاكِنِ مَكَانَكَ، وَ أَصْدَعَ بِالْحَقِّ فُرْقَانَكَ سُبْحَانَكَ مِنْ لَطِيفٍ مَا أَلْطَفَكَ، وَ رَءُوفٍ مَا أَرْأَفَكَ، وَ حَكِيمٍ مَا أَعْرَفَكَ سُبْحَانَكَ مِنْ مَلِيكٍ مَا أَمْنَعَكَ، وَ جَوَادٍ مَا أَوْسَعَكَ، وَ رَفِيعٍ مَا أَرْفَعَكَ ذُو الْبَهَاءِ وَ الْمَجْدِ وَ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْحَمْدِ. سُبْحَانَكَ بَسَطْتَ بِالْخَيْرَاتِ يَدَكَ، وَ عُرِفَتِ الْهِدَايَةُ مِنْ عِنْدِكَ، فَمَنِ الْتَمَسَكَ لِدِينٍ أَوْ دُنْيَا وَجَدَكَ سُبْحَانَكَ خَضَعَ لَكَ مَنْ جَرَى فِي عِلْمِكَ، وَ خَشَعَ لِعَظَمَتِكَ مَا دُونَ عَرْشِكَ، وَ انْقَادَ لِلتَّسْلِيمِ لَكَ كُلُّ خَلْقِكَ سُبْحَانَكَ لَا تُحَسُّ وَ لَا تُجَسُّ وَ لَا تُمَسُّ وَ لَا تُكَادُ وَ لَا تُمَاطُ وَ لَا تُنَازَعُ وَ لَا تُجَارَى وَ لَا تُمَارَى وَ لَا تُخَادَعُ وَ لَا تُمَاكَرُ سُبْحَانَكَ سَبِيلُكَ جَدَدٌ. وَ أَمْرُكَ رَشَدٌ، وَ أَنْتَ حَيٌّ صَمَدٌ. سُبْحَانَكَ قَولُكَ حُكْمٌ، وَ قَضَاؤُكَ حَتْمٌ، وَ إِرَادَتُكَ عَزْمٌ. سُبْحَانَكَ لَا رَادَّ لِمَشِيَّتِكَ، وَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِكَ. سُبْحَانَكَ بَاهِرَ الْآيَاتِ، فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ، بَارِئَ النَّسَمَاتِ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَدُومُ بِدَوَامِكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً خَالِداً بِنِعْمَتِكَ. وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يُوَازِي صُنْعَكَ وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً يَزِيدُ عَلَى رِضَاكَ. وَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْداً مَعَ حَمْدِ كُلِّ حَامِدٍ، وَ شُكْراً يَقْصُرُ عَنْهُ شُكْرُ كُلِّ شَاكِرٍ حَمْداً لَا يَنْبَغِي إِلَّا لَكَ، وَ لَا يُتَقَرَّبُ بِهِ إِلَّا إِلَيْكَ حَمْداً يُسْتَدَامُ بِهِ الْأَوَّلُ، وَ يُسْتَدْعَى بِهِ دَوَامُ الْآخِرِ. حَمْداً يَتَضَاعَفُ عَلَى كُرُورِ الْأَزْمِنَةِ، وَ يَتَزَايَدُ أَضْعَافاً مُتَرَادِفَةً. حَمْداً يَعْجِزُ عَنْ إِحْصَائِهِ الْحَفَظَةُ، وَ يَزِيدُ عَلَى مَا أَحْصَتْهُ فِي كِتَابِكَ الْكَتَبَةُ حَمْداً يُوازِنُ عَرْشَكَ الْمَجِيدَ وَ يُعَادِلُ كُرْسِيَّكَ الرَّفِيعَ. حَمْداً يَكْمُلُ لَدَيْكَ ثَوَابُهُ، وَ يَسْتَغْرِقُ كُلَّ جَزَاءٍ جَزَاؤُهُ حَمْداً ظَاهِرُهُ وَفْقٌ لِبَاطِنِهِ، وَ بَاطِنُهُ وَفْقٌ لِصِدْقِ النِّيَّةِ حَمْداً لَمْ يَحْمَدْكَ خَلْقٌ مِثْلَهُ، وَ لَا يَعْرِفُ أَحَدٌ سِوَاكَ فَضْلَهُ حَمْداً يُعَانُ مَنِ اجْتَهَدَ فِي تَعْدِيدِهِ، وَ يُؤَيَّدُ مَنْ أَغْرَقَ نَزْعاً فِي تَوْفِيَتِهِ. حَمْداً يَجْمَعُ مَا خَلَقْتَ مِنَ الْحَمْدِ، وَ يَنْتَظِمُ مَا أَنْتَ خَالِقُهُ مِنْ بَعْدُ. حَمْداً لَا حَمْدَ أَقْرَبُ إِلَى قَوْلِكَ مِنْهُ، وَ لَا أَحْمَدَ مِمَّنْ يَحْمَدُكَ بِهِ. حَمْداً يُوجِبُ بِكَرَمِكَ الْمَزِيدَ بِوُفُورِهِ، وَ تَصِلُهُ بِمَزِيدٍ بَعْدَ مَزِيدٍ طَوْلًا مِنْكَ حَمْداً يَجِبُ لِكَرَمِ وَجْهِكَ، وَ يُقَابِلُ عِزَّ جَلَالِكَ. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، الْمُنْتَجَبِ الْمُصْطَفَى الْمُكَرَّمِ الْمُقَرَّبِ، أَفْضَلَ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيْهِ أَتَمَّ بَرَكَاتِكَ، وَ تَرَحَّمْ عَلَيْهِ أَمْتَعَ رَحَمَاتِكَ. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، صَلَاةً زَاكِيَةً لَا تَكُونُ صَلَاةٌ أَزْكَى مِنْهَا، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلَاةً نَامِيَةً لَا تَكُونُ صَلَاةٌ أَنْمَى مِنْهَا، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلَاةً رَاضِيَةً لَا تَكُونُ صَلَاةٌ فَوْقَهَا. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، صَلَاةً تُرْضِيهِ وَ تَزِيدُ عَلَى رِضَاهُ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلَاةً تُرْضِيكَ و تَزِيدُ عَلَى رِضَاكَ لَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلَاةً لَا تَرْضَى لَهُ إِلَّا بِهَا، وَ لَا تَرَى غَيْرَهُ لَهَا أَهْلًا. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلَاةً تُجَاوِزُ رِضْوَانَكَ، وَ يَتَّصِلُ اتِّصَالُهَا بِبَقَائِكَ، وَ لَا يَنْفَدُ كَمَا لَا تَنْفَدُ كَلِمَاتُكَ. رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، صَلَاةً تَنْتَظِمُ صَلَوَاتِ مَلَائِكَتِكَ وَ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَهْلِ طَاعَتِكَ، وَ تَشْتَمِلُ عَلَى صَلَوَاتِ عِبَادِكَ مِنْ جِنِّكَ وَ إِنْسِكَ وَ أَهْلِ إِجَابَتِكَ، وَ تَجْتَمِعُ عَلَى صَلَاةِ كُلِّ مَنْ ذَرَأْتَ وَ بَرَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ. رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، صَلَاةً تُحِيطُ بِكُلِّ صَلَاةٍ سَالِفَةٍ وَ مُسْتَأْنَفَةٍ، وَ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى آلِهِ، صَلَاةً مَرْضِيَّةً لَكَ وَ لِمَنْ دُونَكَ، وَ تُنْشِئُ مَعَ ذَلِكَ صَلَوَاتٍ تُضَاعِفُ مَعَهَا تِلْكَ الصَّلَوَاتِ عِنْدَهَا، وَ تَزِيدُهَا عَلَى كُرُورِ الْأَيَّامِ زِيَادَةً فِي تَضَاعِيفَ لَا يَعُدُّهَا غَيْرُكَ. رَبِّ صَلِّ عَلَى أَطَايِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِأَمْرِكَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَ حَفَظَةَ دِينِكَ، وَ خُلَفَاءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَ حُجَجَكَ عَلَى عِبَادِكَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرَادَتِكَ، وَ جَعَلْتَهُمُ الْوَسِيلَةَ إِلَيْكَ، وَ الْمَسْلَكَ إِلَى جَنَّتِكَ رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، صَلَاةً تُجْزِلُ لَهُمْ بِهَا مِنْ نِحَلِكَ وَ كَرَامَتِكَ، وَ تُكْمِلُ لَهُمُ الْأَشْيَاءَ مِنْ عَطَايَاكَ وَ نَوَافِلِكَ، وَ تُوَفِّرُ عَلَيْهِمُ الْحَظَّ مِنْ عَوَائِدِكَ وَ فَوَائِدِكَ. رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ صَلَاةً لَا أَمَدَ فِي أَوَّلِهَا، وَ لَا غَايَةَ لِأَمَدِهَا، وَ لَا نِهَايَةَ لِآخِرِهَا. رَبِّ صَلِّ عَلَيْهِمْ زِنَةَ عَرْشِكَ وَ مَا دُونَهُ، وَ مِلْ‏ءَ سَمَاوَاتِكَ وَ مَا فَوْقَهُنَّ، وَ عَدَدَ أَرَضِيكَ وَ مَا تَحْتَهُنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ، صَلَاةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْكَ زُلْفَى، وَ تَكُونُ لَكَ وَ لَهُمْ رِضًى، وَ مُتَّصِلَةً بِنَظَائِرِهِنَّ أَبَداً. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ، وَ مَنَاراً فِي بِلَادِكَ بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِكَ، وَ جَعَلْتَهُ الذَّرِيعَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ، وَ افْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ، وَ حَذَّرْتَ مَعْصِيَتَهُ، وَ أَمَرْتَ بِامْتِثَالِ أَوَامِرِهِ، وَ الِانْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْيِهِ، وَ أَلَّا يَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لَا يَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ فَهُوَ عِصْمَةُ اللَّائِذِينَ، وَ كَهْفُ الْمُؤْمِنِينَ وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِينَ، وَ بَهَاءُ الْعَالَمِينَ. اللَّهُمَّ فَأَوْزِعْ لِوَلِيِّكَ شُكْرَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيْهِ، وَ أَوْزِعْنَا مِثْلَهُ فِيهِ، وَ آتِهِ مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً، وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسِيراً، وَ أَعِنْهُ بِرُكْنِكَ الْأَعَزِّ، وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ رَاعِهِ بِعَيْنِكَ، وَ احْمِهِ بِحِفْظِكَ وَ انْصُرْهُ بِمَلَائِكَتِكَ، وَ امْدُدْهُ بِجُنْدِكَ الْأَغْلَبِ. وَ أَقِمْ بِهِ كِتَابَكَ وَ حُدُودَكَ وَ شَرَائِعَكَ وَ سُنَنَ رَسُولِكَ، صَلَوَاتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ أَحْيِ بِهِ مَا أَمَاتَهُ الظَّالِمُونَ مِنْ مَعَالِمِ دِينِكَ، وَ اجْلُ بِهِ صَدَاءَ الْجَوْرِ عَنْ طَرِيقَتِكَ، وَ أَبِنْ بِهِ الضَّرَّاءَ مِنْ سَبِيلِكَ، وَ أَزِلْ بِهِ النَّاكِبِينَ عَنْ صِرَاطِكَ، وَ امْحَقْ بِهِ بُغَاةَ قَصْدِكَ عِوَجاً وَ أَلِنْ جَانِبَهُ لِأَوْلِيَائِكَ، وَ ابْسُطْ يَدَهُ عَلَى أَعْدَائِكَ، وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ، وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ، وَ اجْعَلْنَا لَهُ سَامِعِينَ مُطِيعِينَ، وَ فِي رِضَاهُ سَاعِينَ، وَ إِلَى نُصْرَتِهِ وَ الْمُدَافَعَةِ عَنْهُ مُكْنِفِينَ، وَ إِلَيْكَ وَ إِلَى رَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ اللَّهُمَّ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ مُتَقَرِّبِينَ. اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى أَوْلِيَائِهِمُ الْمُعْتَرِفِينَ بِمَقَامِهِمُ، الْمُتَّبِعِينَ مَنْهَجَهُمُ، الْمُقْتَفِينَ آثَارَهُمُ، الْمُسْتَمْسِكِينَ بِعُرْوَتِهِمُ، الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلَايَتِهِمُ، الْمُؤْتَمِّينَ بِإِمَامَتِهِمُ، الْمُسَلِّمِينَ لِأَمْرِهِمُ، الْمُجْتَهِدِينَ فِي طَاعَتِهِمُ، الْمُنْتَظِرِينَ أَيَّامَهُمُ، الْمَادِّينَ إِلَيْهِمْ أَعْيُنَهُمُ، الصَّلَوَاتِ الْمُبَارَكَاتِ الزَّاكِيَاتِ النَّامِيَاتِ الْغَادِيَاتِ الرَّائِحَاتِ. وَ سَلِّمْ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِهِمْ، وَ اجْمَعْ عَلَى التَّقْوَى أَمْرَهُمْ، وَ أَصْلِحْ لَهُمْ شُئُونَهُمْ، وَ تُبْ عَلَيْهِمْ، إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، وَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ، وَ اجْعَلْنَا مَعَهُمْ فِي دَارِ السَّلَامِ بِرَحْمَتِكَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. اللَّهُمَّ هَذَا يَوْمُ عَرَفَةَ يَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ، نَشَرْتَ فِيهِ رَحْمَتَكَ، وَ مَنَنْتَ فِيهِ بِعَفْوِكَ، وَ أَجْزَلْتَ فِيهِ عَطِيَّتَكَ، وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى عِبَادِكَ. اللَّهُمَّ وَ أَنَا عَبْدُكَ الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ قَبْلَ خَلْقِكَ لَهُ وَ بَعْدَ خَلْقِكَ إِيَّاهُ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيْتَهُ لِدِينِكَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِكَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِي حِزْبِكَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالَاةِ أَوْلِيَائِكَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِكَ. ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ يَأْتَمِرْ، وَ زَجَرْتَهُ فَلَمْ يَنْزَجِرْ، وَ نَهَيْتَهُ عَنْ مَعْصِيَتِكَ، فَخَالَفَ أَمْرَكَ إِلَى نَهْيِكَ، لَا مُعَانَدَةً لَكَ، وَ لَا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَى مَا زَيَّلْتَهُ وَ إِلَى مَا حَذَّرْتَهُ، وَ أَعَانَهُ عَلَى ذَلِكَ عَدُوُّكَ وَ عَدُوُّهُ، فَأَقْدَمَ عَلَيْهِ عَارِفاً بِوَعِيدِكَ، رَاجِياً لِعَفْوِكَ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِكَ، وَ كَانَ أَحَقَّ عِبَادِكَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَيْهِ أَلَّا يَفْعَلَ. وَ هَا أَنَا ذَا بَيْنَ يَدَيْكَ صَاغِراً ذَلِيلًا خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً، مُعْتَرِفاً بِعَظِيمٍ مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ، وَ جَلِيلٍ مِنَ الْخَطَايَا اجْتَرَمْتُهُ، مُسْتَجِيراً بِصَفْحِكَ، لَائِذاً بِرَحْمَتِكَ، مُوقِناً أَنَّهُ لَا يُجِيرُنِي مِنْكَ مُجِيرٌ، وَ لَا يَمْنَعُنِي مِنْكَ مَانِعٌ. فَعُدْ عَلَيَّ بِمَا تَعُودُ بِهِ عَلَى مَنِ اقْتَرَفَ مِنْ تَغَمُّدِكَ، وَ جُدْ عَلَيَّ بِمَا تَجُودُ بِهِ عَلَى مَنْ أَلْقَى بِيَدِهِ إِلَيْكَ مِنْ عَفْوِكَ، وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِمَا لَا يَتَعَاظَمُكَ أَنْ تَمُنَّ بِهِ عَلَى مَنْ أَمَّلَكَ مِنْ غُفْرَانِكَ، وَ اجْعَلْ لِي فِي هَذَا الْيَوْمِ نَصِيباً أَنَالُ بِهِ حَظّاً مِنْ رِضْوَانِكَ، وَ لَا تَرُدَّنِي صِفْراً مِمَّا يَنْقَلِبُ بِهِ الْمُتَعَبِّدُونَ لَكَ مِنْ عِبَادِكَ وَ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أُقَدِّمْ مَا قَدَّمُوهُ مِنَ الصَّالِحَاتِ فَقَدْ قَدَّمْتُ تَوْحِيدَكَ وَ نَفْيَ الْأَضْدَادِ وَ الْأَنْدَادِ وَ الْأَشْبَاهِ عَنْكَ، وَ أَتَيْتُكَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِي أَمَرْتَ أَنْ تُؤْتَى مِنْهَا، وَ تَقَرَّبْتُ إِلَيْكَ بِمَا لَا يَقْرُبُ أَحَدٌ مِنْكَ إِلَّا بالتَّقَرُّبِ بِهِ. ثُمَّ أَتْبَعْتُ ذَلِكَ بِالْإِنَابَةِ إِلَيْكَ، وَ التَّذَلُّلِ وَ الِاسْتِكَانَةِ لَكَ، وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ، وَ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَكَ، وَ شَفَعْتُهُ بِرَجَائِكَ الَّذِي قَلَّ مَا يَخِيبُ عَلَيْهِ رَاجِيكَ. وَ سَأَلْتُكَ مَسْأَلَةَ الْحَقِيرِ الذَّلِيلِ الْبَائِسِ الْفَقِيرِ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِيرِ، وَ مَعَ ذَلِكَ خِيفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً، لَا مُسْتَطِيلًا بِتَكَبُّرِ الْمُتَكَبِّرِينَ، وَ لَا مُتَعَالِياً بِدَالَّةِ الْمُطِيعِينَ، وَ لَا مُسْتَطِيلًا بِشَفَاعَةِ الشَّافِعِينَ. وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ، وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا، فَيَا مَنْ لَمْ يُعَاجِلِ الْمُسِيئِينَ، وَ لَا يَنْدَهُ الْمُتْرَفِينَ، وَ يَا مَنْ يَمُنُّ بِإِقَالَةِ الْعَاثِرِينَ، وَ يَتَفَضَّلُ بِإِنْظَارِ الْخَاطِئِينَ. أَنَا الْمُسِي‏ءُ الْمُعْتَرِفُ الْخَاطِئُ الْعَاثِرُ. أَنَا الَّذِي أَقْدَمَ عَلَيْكَ مُجْتَرِئاً. أَنَا الَّذِي عَصَاكَ مُتَعَمِّداً. أَنَا الَّذِي اسْتَخْفَى مِنْ عِبَادِكَ وَ بَارَزَكَ. أَنَا الَّذِي هَابَ عِبَادَكَ وَ أَمِنَكَ. أَنَا الَّذِي لَمْ يَرْهَبْ سَطْوَتَكَ، وَ لَمْ يَخَفْ بَأْسَكَ. أَنَا الْجَانِي عَلَى نَفْسِهِ أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِيَّتِهِ. أَنَا القَلِيلُ الْحَيَاءِ. أَنَا الطَّوِيلُ الْعَنَاءِ. بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ بِمَنِ اصْطَفَيْتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيَّتِكَ، وَ مَنِ اجْتَبَيْتَ لِشَأْنِكَ، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ، وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِيَتَهُ كَمَعْصِيَتِكَ، بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوَالَاتَهُ بِمُوَالَاتِكَ، وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِكَ، تَغَمَّدْنِي فِي يَوْمِي هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَارَ إِلَيْكَ مُتَنَصِّلًا، وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِكَ تَائِباً. وَ تَوَلَّنِي بِمَا تَتَوَلَّى بِهِ أَهْلَ طَاعَتِكَ وَ الزُّلْفَى لَدَيْكَ وَ الْمَكَانَةِ مِنْكَ. وَ تَوَحَّدْنِي بِمَا تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَفَى بِعَهْدِكَ، وَ أَتْعَبَ نَفْسَهُ فِي ذَاتِكَ، وَ أَجْهَدَهَا فِي مَرْضَاتِكَ. وَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِتَفْرِيطِي فِي جَنْبِكَ، وَ تَعَدِّي طَوْرِي فِي حُدُودِكَ، وَ مُجَاوَزَةِ أَحْكَامِكَ. وَ لَا تَسْتَدْرِجْنِي بِإِمْلَائِكَ لِي اسْتِدْرَاجَ مَنْ مَنَعَنِي خَيْرَ مَا عِنْدَهُ وَ لَمْ يَشْرَكْكَ فِي حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِي. وَ نَبِّهْنِي مِنْ رَقْدَةِ الْغَافِلِينَ، وَ سِنَةِ الْمُسْرِفِينَ، وَ نَعْسَةِ الْمَخْذُولِينَ وَ خُذْ بِقَلْبِي إِلَى مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقَانِتِينَ، وَ اسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِينَ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهَاوِنِينَ. وَ أَعِذْنِي مِمَّا يُبَاعِدُنِي عَنْكَ، وَ يَحُولُ بَيْنِي وَ بَيْنَ حَظِّي مِنْكَ، وَ يَصُدُّنِي عَمَّا أُحَاوِلُ لَدَيْكَ وَ سَهِّلْ لِي مَسْلَكَ الْخَيْرَاتِ إِلَيْكَ، وَ الْمُسَابَقَةَ إِلَيْهَا مِنْ حَيْثُ أَمَرْتَ، وَ الْمُشَاحَّةَ فِيهَا عَلَى مَا أَرَدْتَ. وَ لَا تَمْحَقْنِي فِيمَن تَمْحَقُ مِنَ الْمُسْتَخِفِّينَ بِمَا أَوْعَدْتَ وَ لَا تُهْلِكْنِي مَعَ مَنْ تُهْلِكُ مِنَ الْمُتَعَرِّضِينَ لِمَقْتِكَ وَ لَا تُتَبِّرْنِي فِيمَنْ تُتَبِّرُ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْ سُبُلِكَ وَ نَجِّنِي مِنْ غَمَرَاتِ الْفِتْنَةِ، وَ خَلِّصْنِي مِنْ لَهَوَاتِ الْبَلْوَى، وَ أَجِرْنِي مِنْ أَخْذِ الْإِمْلَاءِ. وَ حُلْ بَيْنِي وَ بَيْنَ عَدُوٍّ يُضِلُّنِي، وَ هَوًى يُوبِقُنِي، وَ مَنْقَصَةٍ تَرْهَقُنِي وَ لَا تُعْرِضْ عَنِّي إِعْرَاضَ مَنْ لَا تَرْضَى عَنْهُ بَعْدَ غَضَبِكَ وَ لَا تُؤْيِسْنِي مِنَ الْأَمَلِ فِيكَ فَيَغْلِبَ عَلَيَّ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِكَ وَ لَا تَمْنَحْنِي بِمَا لَا طَاقَةَ لِي بِهِ فَتَبْهَظَنِي مِمَّا تُحَمِّلُنِيهِ مِنْ فَضْلِ مَحَبَّتِكَ. وَ لَا تُرْسِلْنِي مِنْ يَدِكَ إِرْسَالَ مَنْ لَا خَيْرَ فِيهِ، وَ لَا حَاجَةَ بِكَ إِلَيْهِ، وَ لَا إِنَابَةَ لَهُ وَ لَا تَرْمِ بِي رَمْيَ مَنْ سَقَطَ مِنْ عَيْنِ رِعَايَتِكَ، وَ مَنِ اشْتَمَلَ عَلَيْهِ الْخِزْيُ مِنْ عِنْدِكَ، بَلْ خُذْ بِيَدِي مِنْ سَقْطَةِ الْمُتَرَدِّينَ، وَ وَهْلَةِ الْمُتَعَسِّفِينَ، وَ زَلَّةِ الْمَغْرُورِينَ، وَ وَرْطَةِ الْهَالِكِينَ. وَ عَافِنِي مِمَّا ابْتَلَيْتَ بِهِ طَبَقَاتِ عَبِيدِكَ وَ إِمَائِكَ، وَ بَلِّغْنِي مَبَالِغَ مَنْ عُنِيتَ بِهِ، وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ، وَ رَضِيتَ عَنْهُ، فَأَعَشْتَهُ حَمِيداً، وَ تَوَفَّيْتَهُ سَعِيداً وَ طَوِّقْنِي طَوْقَ الْإِقْلَاعِ عَمَّا يُحْبِطُ الْحَسَنَاتِ، وَ يَذْهَبُ بِالْبَرَكَاتِ وَ أَشْعِرْ قَلْبِيَ الِازْدِجَارَ عَنْ قَبَائِحِ السَّيِّئَاتِ، وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ. وَ لَا تَشْغَلْنِي بِمَا لَا أُدْرِكُهُ إِلَّا بِكَ عَمَّا لَا يُرْضِيكَ عَنِّي غَيْرُهُ وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِي حُبَّ دُنْيَا دَنِيَّةٍ تَنْهَى عَمَّا عِنْدَكَ، وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِيلَةِ إِلَيْكَ، وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْكَ. وَ زَيِّنْ لِيَ التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ هَبْ لِي عِصْمَةً تُدْنِينِي مِنْ خَشْيَتِكَ، وَ تَقْطَعُنِي عَنْ رُكُوبِ مَحَارِمِكَ، وَ تَفُكَّنِي مِنْ أَسْرِ الْعَظَائِمِ. وَ هَبْ لِيَ التَّطْهِيرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْيَانِ، وَ أَذْهِبْ عَنِّي دَرَنَ الْخَطَايَا، وَ سَرْبِلْنِي بِسِرْبَالِ عَافِيَتِكَ، وَ رَدِّنِي رِدَاءَ مُعَافَاتِكَ، وَ جَلِّلْنِي سَوَابِغَ نَعْمَائِكَ، وَ ظَاهِرْ لَدَيَّ فَضْلَكَ وَ طَوْلَكَ وَ أَيِّدْنِي بِتَوْفِيقِكَ وَ تَسْدِيدِكَ، وَ أَعِنِّي عَلَى صَالِحِ النِّيَّةِ، وَ مَرْضِيِّ الْقَوْلِ، وَ مُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ، وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى حَوْلِي وَ قُوَّتِي دُونَ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ. وَ لَا تُخْزِنِي يَوْمَ تَبْعَثُنِي لِلِقَائِكَ، وَ لَا تَفْضَحْنِي بَيْنَ يَدَيْ أَوْلِيَائِكَ، وَ لَا تُنْسِنِي ذِكْرَكَ، وَ لَا تُذْهِبْ عَنِّي شُكْرَكَ، بَلْ أَلْزِمْنِيهِ فِي أَحْوَالِ السَّهْوِ عِنْدَ غَفَلَاتِ الْجَاهِلِينَ لِآلْائِكَ، وَ أَوْزِعْنِي أَنْ أُثْنِيَ بِمَا أَوْلَيْتَنِيهِ، وَ أَعْتَرِفَ بِمَا أَسْدَيْتَهُ إِلَيَّ. وَ اجْعَلْ رَغْبَتِي إِلَيْكَ فَوْقَ رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ، وَ حَمْدِي إِيَّاكَ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ وَ لَا تَخْذُلْنِي عِنْدَ فَاقَتِي إِلَيْكَ، وَ لَا تُهْلِكْنِي بِمَا. أَسْدَيْتُهُ إِلَيْكَ، وَ لَا تَجْبَهْنِي بِمَا جَبَهْتَ بِهِ الْمُعَانِدِينَ لَكَ، فَإِنِّي لَكَ مُسَلِّمٌ، أَعْلَمُ أَنَّ الْحُجَّةَ لَكَ، وَ أَنَّكَ أَوْلَى بِالْفَضْلِ، وَ أَعْوَدُ بِالْإِحْسَانِ، وَ أَهْلُ التَّقْوَى، وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ، وَ أَنَّكَ بِأَنْ تَعْفُوَ أَوْلَى مِنْكَ بِأَنْ تُعَاقِبَ، وَ أَنَّكَ بِأَنْ تَسْتُرَ أَقْرَبُ مِنْكَ إِلَى أَنْ تَشْهَرَ. فَأَحْيِنِي حَيَاةً طَيِّبَةً تَنْتَظِمُ بِمَا أُرِيدُ، وَ تَبْلُغُ مَا أُحِبُّ مِنْ حَيْثُ لَا آتِي مَا تَكْرَهُ، وَ لَا أَرْتَكِبُ مَا نَهَيْتَ عَنْهُ، وَ أَمِتْنِي مِيتَةَ مَنْ يَسْعَى نُورُهُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ. وَ ذَلِّلْنِي بَيْنَ يَدَيْكَ، وَ أَعِزَّنِي عِنْدَ خَلْقِكَ، وَ ضَعْنِي إِذَا خَلَوْتُ بِكَ، وَ ارْفَعْنِي بَيْنَ عِبَادِكَ، وَ أَغْنِنِي عَمَّنْ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي، وَ زِدْنِي إِلَيْكَ فَاقَةً وَ فَقْراً. وَ أَعِذْنِي مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ، وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلَاءِ، وَ مِنَ الذُّلِّ وَ الْعَنَاءِ، تَغَمَّدْنِي فِيمَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنِّي بِمَا يَتَغَمَّدُ بِهِ الْقَادِرُ عَلَى الْبَطْشِ لَوْ لَا حِلْمُهُ، وَ الْآخِذُ عَلَى الْجَرِيرَةِ لَوْ لَا أَنَاتُهُ وَ إِذَا أَرَدْتَ بِقَوْمٍ فِتْنَةً أَوْ سُوءاً فَنَجِّنِي مِنْهَا لِوَاذاً بِكَ، وَ إِذْ لَمْ تُقِمْنِي مَقَامَ فَضِيحَةٍ فِي دُنْيَاكَ فَلَا تُقِمْنِي مِثْلَهُ فِي آخِرَتِكَ وَ اشْفَعْ لِي أَوَائِلَ مِنَنِكَ بِأَوَاخِرِهَا، وَ قَدِيمَ فَوَائِدِكَ بِحَوَادِثِهَا، وَ لَا تَمْدُدْ لِي مَدّاً يَقْسُو مَعَهُ قَلْبِي، وَ لَا تَقْرَعْنِي قَارِعَةً يَذْهَبُ لَهَا بَهَائِي، وَ لَا تَسُمْنِي خَسِيسَةً يَصْغُرُ لَهَا قَدْرِي وَ لَا نَقِيصَةً يُجْهَلُ مِنْ أَجْلِهَا مَكَانِي. وَ لَا تَرُعْنِي رَوْعَةً أُبْلِسُ بِهَا، وَ لَا خِيفَةً أُوجِسُ دُونَهَا، اجْعَلْ هَيْبَتِي فِي وَعِيدِكَ، وَ حَذَرِي مِنْ إِعْذَارِكَ وَ إِنْذَارِكَ، وَ رَهْبَتِي عِنْد تِلَاوَةِ آيَاتِكَ. وَ اعْمُرْ لَيْلِي بِإِيقَاظِي فِيهِ لِعِبَادَتِكَ، وَ تَفَرُّدِي بِالتَّهَجُّدِ لَكَ، وَ تَجَرُّدِي بِسُكُونِي إِلَيْكَ، وَ إِنْزَالِ حَوَائِجِي بِكَ، وَ مُنَازَلَتِي إِيَّاكَ فِي فَكَاكِ رَقَبَتِي مِنْ نَارِكَ، وَ إِجَارَتِي مِمَّا فِيهِ أَهْلُهَا مِنْ عَذَابِكَ. وَ لَا تَذَرْنِي فِي طُغْيَانِي عَامِهاً، وَ لَا فِي غَمْرَتِي سَاهِياً حَتَّى حِينٍ، وَ لَا تَجْعَلْنِي عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَ لَا نَكَالًا لِمَنِ اعْتَبَرَ، وَ لَا فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ، وَ لَا تَمْكُرْ بِي فِيمَنْ تَمْكُرُ بِهِ، وَ لَا تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي، وَ لَا تُغَيِّرْ لِي اسْماً، وَ لَا تُبَدِّلْ لِي جِسْماً، وَ لَا تَتَّخِذْنِي هُزُواً لِخَلْقِكَ، وَ لَا سُخْرِيّاً لَكَ، وَ لَا تَبَعاً إِلَّا لِمَرْضَاتِكَ، وَ لَا مُمْتَهَناً إِلَّا بِالِانْتِقَامِ لَكَ. وَ أَوْجِدْنِي بَرْدَ عَفْوِكَ، وَ حَلَاوَةَ رَحْمَتِكَ وَ رَوْحِكَ وَ رَيْحَانِكَ، وَ جَنَّةِ نَعِيمِكَ، وَ أَذِقْنِي طَعْمَ الْفَرَاغِ لِمَا تُحِبُّ بِسَعَةٍ مِنْ سَعَتِكَ، وَ الِاجْتِهَادِ فِيمَا يُزْلِفُ لَدَيْكَ وَ عِنْدَكَ، وَ أَتْحِفْنِي بِتُحْفَةٍ مِنْ تُحَفَاتِكَ. وَ اجْعَلْ تِجَارَتِي رَابِحَةً، وَ كَرَّتِي غَيْرَ خَاسِرَةٍ، وَ أَخِفْنِي مَقَامَكَ، وَ شَوِّقْنِي لِقَاءَكَ، وَ تُبْ عَلَيَّ تَوْبَةً نَصُوحاً لَا تُبْقِ مَعَهَا ذُنُوباً صَغِيرَةً وَ لَا كَبِيرَةً، وَ لَا تَذَرْ مَعَهَا عَلَانِيَةً وَ لَا سَرِيرَةً. وَ انْزِعِ الْغِلَّ مِنْ صَدْرِي لِلْمُؤْمِنِينَ، وَ اعْطِفْ بِقَلْبِي عَلَى الْخَاشِعِينَ، وَ كُنْ لِي كَمَا تَكُونُ لِلصَّالِحِينَ، وَ حَلِّنِي حِلْيَةَ الْمُتَّقِينَ، وَ اجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْغَابِرِينَ، وَ ذِكْراً نَامِياً فِي الْآخِرِينَ، وَ وَافِ بِي عَرْصَةَ الْأَوَّلِينَ. وَ تَمِّمْ سُبُوغَ نِعْمَتِكَ، عَلَيَّ، وَ ظَاهِرْ كَرَامَاتِهَا لَدَيَّ، امْلَأْ مِنْ فَوَائِدِكَ يَدِي، وَ سُقْ كَرَائِمَ مَوَاهِبِكَ إِلَيَّ، وَ جَاوِرْ بِيَ الْأَطْيَبِينَ مِنْ أَوْلِيَائِكَ فِي الْجِنَانِ الَّتِي زَيَّنْتَهَا لِأَصْفِيَائِكَ، وَ جَلِّلْنِي شَرَائِفَ نِحَلِكَ فِي الْمَقَامَاتِ الْمُعَدَّةِ لِأَحِبَّائِكَ. وَ اجْعَلْ لِي عِنْدَكَ مَقِيلًا آوِي إِلَيْهِ مُطْمَئِنّاً، وَ مَثَابَةً أَتَبَوَّؤُهَا، وَ أَقَرُّ عَيْناً، وَ لَا تُقَايِسْنِي بِعَظِيمَاتِ الْجَرَائِرِ، وَ لَا تُهْلِكْنِي يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ، وَ أَزِلْ عَنِّي كُلَّ شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ، وَ اجْعَلْ لِي فِي الْحَقِّ طَرِيقاً مِنْ كُلِّ رَحْمَةٍ، وَ أَجْزِلْ لِي قِسَمَ الْمَوَاهِبِ مِنْ نَوَالِكَ، وَ وَفِّرْ عَلَيَّ حُظُوظَ الْإِحْسَانِ مِنْ إِفْضَالِكَ. وَ اجْعَلْ قَلْبِي وَاثِقاً بِمَا عِنْدَكَ، وَ هَمِّي مُسْتَفْرَغاً لِمَا هُوَ لَكَ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِمَا تَسْتَعْمِلُ بِهِ خَالِصَتَكَ، وَ أَشْرِبْ قَلْبِي عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقُولِ طَاعَتَكَ، وَ اجْمَعْ لِيَ الْغِنَى وَ الْعَفَافَ وَ الدَّعَةَ وَ الْمُعَافَاةَ وَ الصِّحَّةَ وَ السَّعَةَ وَ الطُّمَأْنِينَةَ وَ الْعَافِيَةَ. وَ لَا تُحْبِطْ حَسَنَاتِي بِمَا يَشُوبُهَا مِنْ مَعْصِيَتِكَ، وَ لَا خَلَوَاتِي بِمَا يَعْرِضُ لِي مِنْ نَزَغَاتِ فِتْنَتِكَ، وَ صُنْ وَجْهِي عَنِ الطَّلَبِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ، وَ ذُبَّنِي عَنِ الْتِمَاسِ مَا عِنْدَ الْفَاسِقِينَ. وَ لَا تَجْعَلْنِي لِلظَّالِمِينَ ظَهِيراً، وَ لَا لَهُمْ عَلَى مَحْوِ كِتَابِكَ يَداً وَ نَصِيراً، وَ حُطْنِي مِنْ حَيْثُ لَا أَعْلَمُ حِيَاطَةً تَقِينِي بِهَا، وَ افْتَحْ لِي أَبْوَابَ تَوْبَتِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ رَأْفَتِكَ وَ رِزْقِكَ الْوَاسِعِ، إِنِّي إِلَيْكَ مِنَ الرَّاغِبِينَ، وَ أَتْمِمْ لِي إِنْعَامَكَ، إِنَّكَ خَيْرُ الْمُنْعِمِينَ وَ اجْعَلْ بَاقِيَ عُمُرِي فِي الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَاءَ وَجْهِكَ، يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أَبَدَ الْآبِدِينَ.

 

ترجمه دعاى آن حضرت است در روز عرفه.

حمد خداوندى را كه پروردگار جهانيان است.بار خدايا،حمد بادتو را،اى پديد آورنده آسمانها و زمين،اى صاحب جلالت و عظمت،اى‏مهتر مهتران،اى معبود هر معبود،اى آفريننده هر موجود،اى‏خداوندى كه چون همگان از ميان بروند تو باقى هستى،خدايى كه هيچ‏چيز همانندش نيست و هيچ چيز از حيطه علم او بيرون نيست و او بر هرچيز احاطه دارد و هر چيز را نگهبان است.

بار خدايا،تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:

خداوند يكتاى تنهاى بى همانند و يگانه.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوند كريم وبخشنده و در كرم و بخشندگى به حد نهايت،خداوند عظيم و در عظمت‏بى‏مانند،كبير و صاحب كبريا.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوند متعال ودر نهايت تعالى و سخت انتقام گيرنده.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوندبخشاينده مهربان داناى حكيم.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوند شنواى‏ بيناى بى آغاز و آگاه.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوند كريم دركرم از همه افزون بر دوام و هميشه جاويدان.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوندى كه‏پيش از همه بوده و پس از همه خواهد بود.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوندى كه‏در عين اعتلا بر همه،نزديك است و در عين نزديكى متعالى.

تويى آن خداى يكتا،كه هيچ خدايى جز تو نيست:خداوندشكوهمند بزرگ بزرگوار و شايان ستايش .

تويى خداوندى كه هر چه آفريده‏اى نه از هيچ اصل و مايه‏آفريده‏اى،و هر چه را نقش بسته‏اى بى‏هيچ نمونه‏اى نقش بسته‏اى،وهر چه پديد آورده‏اى بى‏هيچ تقليدى پديد آورده‏اى.

تويى كه هر چه به عرصه وجود آورده ‏اى به ميزان معين آورده ‏اى وهر چيز آماده كرده ‏اى و كارهاى عالم نيك سامان داده ‏اى.

تويى كه در آفرينش شريكى ياريت نكرده و در كارها به وزيريت نياز نيفتاده و در كار تو را شاهد و ناظرى نبوده است.

تويى كه چون اراده كنى حتمى است و هر چه تقدير كنى بر مقتضاى‏عدل است و هر چه حكم كنى از روى انصاف است.

تويى كه در مكان نگنجى و سلطه كس با سلطه تو بر نيايد،نه برهانت‏ناتوان كند و نه از گفتن و امانى.

تويى كه هر چيز را شمار كرده‏اى و براى هر چيز مدت و زمانى معين‏قرار داده‏اى و هر چيز را به مقدار معلوم پديد آورده‏اى.

تويى كه اوهام از درك ذات تو در مانند و افهام از چگونگى تو عاجزآيند و ديدگان جاى تو در نيابند.

تويى كه به حدى محدود نيستى و به صورتى تجسم نيافته‏اى وفرزندى نياورده‏اى كه خود از ديگرى زاده شده باشى.

تويى كه تو را ضدى نيست كه به دشمنيت بر خيزد و همتايى نيست تابر تو پيشى جويد و همانندى نه كه با تو دم برابرى زند.

تويى كه آفرينش آغاز كردى و موجودات بيافريدى و احداث‏كردى و ابداع كردى و هر چه ساختى نيكو ساختى.

بار خدايا،منزهى تو.شگفتا چه بزرگ است شأن و منزلت تو،چه‏بلند است مكانت و مقام تو و چه نيكو حق و باطل از يكديگر جداساخته‏اى.

منزهى تو،اى خداوند مهربان،چه فراوان است مهربانى تو،اى‏خداوند رؤوف،چه عظيم است رأفت تو،اى خداوند حكيم،چه شگفت‏است دانايى تو.

منزهى تو،اى پادشاه،چه بسيار است قدرت تو،اى بخشنده،چه‏بى‏اندازه است توانگرى تو،اى رفيع پايه،چه والاست رفعت تو.تويى‏دارنده شكوهمندى،تويى دارنده بزرگوارى،تويى در خور سپاس وستايش. منزهى تو،اى خداوندى كه دستت به نيكيها گشاده است.اگرهدايتى هست،از جانب توست.هر كس از متاع اين جهانى يا ثواب آن‏جهانى چيزى از تو خواهد،بيابد.

منزهى تو،اى خداوندى كه هر چه در عرصه پهناور علم تو جاى دارددر برابرت خاضع است و هر چه فرود عرش توست در برابر عظمتت‏خاشع است و همه آفريدگانت در برابرت سر تسليم فرو دارند .

منزهى تو،نه به حواس ما در آيى،نه به دست پسودن و لمس‏احساس شوى،نه كس بر تو مكرى تواند كرد،نه كس از تو چيزى‏پنهان تواند داشت،نه كس تواند با تو راه خلاف پويد يا با تو منازعه كنديا بر تو چيره گردد يا با تو جدال كند يا بفريبدت يا بر تو كيدى انديشد.

منزهى تو اى خداوند،راه تو راهى هموار است و فرمان تو طريق‏نيكبختى است.تو زنده‏اى و همه را به تو نياز است.

منزهى تو اى خداوند،سخنت همه حكمت است و تقديرت حتم.

چون اراده كنى،به اجرا در آيد.

منزهى تو اى خداوند،كس نيست كه مشيت تو را باز گرداند وكلمات تو دگرگونى نپذيرد.

منزهى تو اى خداوند،آثار قدرتت آشكار است.آفريننده‏آسمانهايى و خالق جانهايى.

حمد باد تو را،حمدى كه به دوام تو بر دوام ماند.

حمد باد تو را،حمدى كه تا نعمتت جاودانه است جاودانه ماند.

حمد باد تو را،حمدى در برابر احسانت،حمدى كه به خشنوديت‏بيفزايد.

حمد باد تو را،با هر حمد گوى ديگر،و شكر باد تو را،شكرى كه‏شكر گزاران از اداى آن بازمانند .

حمد باد تو را،حمدى كه تنها تو را سزد و بدان جز به تو تقرب نتوان جست.

حمدى كه دوام نعمت پيشين را سبب شود و نعمتهاى تازه را دوام‏بخشد.

حمدى كه با گذشت روزگاران مضاعف گردد و همواره و پى در پى‏روى در فزونى نهد.

حمدى كه فرشتگان حسابگر از شمار آن در مانند و بر آنچه‏فرشتگان كاتب در لوح محفوظ ثبت كرده‏اند فزونى گيرد.

حمدى كه همتر از عرش مجيد تو بود و با كرسى رفيع تو همسنگ‏باشد.

حمدى كه ثوابش در نزد تو به كمال باشد و جزاى آن،هر جزاى‏ديگر را مستغرق خود سازد.

حمدى كه آشكارش عين نهانش بود و نهانش با صدق نيت همراه.

حمدى كه هيچ مخلوقى همانند آن تو را نستوده باشد و كس جز توارج آن نشناسد.

حمدى كه هر جهد شمارگرانش را نياز به يارى افتد و هر كس آهنگ‏آن كند كه حق اداى آن به جاى آرد،به تأييد تواش حاجت باشد.

حمدى كه هر حمد ديگر را كه آفريده‏اى در خود گرد آورد و هرحمدى را كه زين پس بيافرينى در رشته انتظام كشد.

حمدى كه هيچ حمدى به سخن تو نزديك‏تر از او نباشد و از سراينده‏آن،حمد گوينده‏ترى نبود .

حمدى كه به پاس كرم تو بر نعمتها بيفزايد و تو به پاس احسانت پى‏در پى بر آن بيفزايى .

حمدى كه شايان عظمت ذات تو باشد و با عزت و جلال تو برابرشود.

اى پروردگار من،تحيت و درود بفرست بر محمد و خاندان محمد، آن پيامبر برگزيده پسنديده گرامى مقرب درگاهت،برترين تحيات ودرودهاى خود را،و او را بركت ده سرشارترين بركات خود،و رحمت‏خود بر او فرست ممتع‏ترين رحمتهايت را.

اى پروردگار من،تحيت و درود بفرست بر محمد و خاندان او،تحيت و درودى پاك كه هيچ تحيت و درودى پاك‏تر از آن نباشد،تحيت ودرودى فزاينده كه هيچ تحيت و درودى فزاينده‏تر از آن نبود،تحيت ودرودى خشنود كننده كه برتر از آن تحيت و درودى صورت نبندد.

اى پرودگار من،تحيت و درود بفرست بر محمد و خاندان او،تحيت و درودى كه خشنودش گرداند و بر خشنوديش بيفزايد،تحيت ودرودى كه تو را خشنود گرداند و خشنوديت از او فزونى گيرد،تحيت ودرودى آن چنان كه جز آن را بر او نپسندى و جز او را شايان آن ندانى.

اى پروردگار من،تحيت و درود بفرست بر محمد و خاندان او،تحيت و درودى كه از غايت رضاى تو فراتر رود و به بقاى تو باقى ماند وآن سان كه كلمات تو را پايانى نيست پايان نپذيرد .

اى پروردگار من،تحيت و درود بفرست بر محمد و خاندان او،تحيتى كه تحيات ملائكه تو را و پيامبران تو و رسولان تو را و اهل طاعت‏تو را در يك رشته گرد آورد و درودهاى بندگان تو را از جن و انس و آنان‏كه دعوت تو را اجابت كرده‏اند،در بر گيرد و تحيت و درود همه اصناف‏آفريدگانت را در خود گرد آورد.

اى پروردگار من،تحيت و درود بفرست بر او و خاندانش،تحيت ودرودى كه بر هر درود و تحيتى كه زين پيش بوده يا ازين پس خواهد بوداحاطه يابد.و بر او و خاندانش تحيت و درود بفرست،تحيت و درودى كه‏در نزد تو و در نزد غير تو پسنديده آيد و با آن،تحيات و درودهايى‏بيافرينى كه آنچه پيش از اين درود و تحيت فرستاده‏ايم مضاعف گردد وبا گذشت روزگاران بر آن بيفزايى و بيفزايى تا آنجا كه كس جز تو آنها را احصا نتواند كرد.

اى پروردگار من،بر اهل بيت طيبين او كه آنان را براى قيام به امرخود برگزيده‏اى و خازنان علم خود و حافظان دين خود و خلفاى خودبر روى زمين و حجتهاى خود بر بندگان قرار داده‏اى و آنان را به‏خواست خود از هر ناپاك پاك گردانيده‏اى و طريق رسيدن به مقام قرب‏خود و وصول به بهشت ساخته‏اى،تحيت و درود بفرست.

اى پروردگار من،بر محمد و خاندان او تحيت و درود بفرست،تحيت و درودى كه بدان بخشش و انعامت را در حق آنان فراوان گردانى‏و هر گونه عطاياى خود به ايشان به كمال رسانى و عوايد و فوايد فراوان‏نصيبشان سازى.

اى پروردگار من،بر محمد و خاندان او تحيت و درودى بفرست كه‏نه آغازش را حدى باشد،نه مدتش را پايانى و نهايتى.

اى پرودگار من،تحيت و درود بفرست بر ايشان،تحيت و درودى‏همسنگ عرش عظيم خود و هر چه در فرود عرش جاى دارد،لبالب‏آسمانها و هر چه فراتر از آنهاست و به شمار زمينها و هر چه در زيرآنهاست و هر چه بين آنهاست.تحيت و درودى كه تقرب تو را در پى‏داشته باشد و تو را و ايشان را خشنود گرداند.همواره و همانند اينهاتا ابد.

بار خدايا،در هر زمان دين خويش به امامى يارى بخشيده‏اى كه او رابر پاى داشته‏اى تا علم راهنماى بندگانت شود و در بلاد تو چراغ‏فروزان هدايت گردد و رشته پيمان او به رشته پيمان خود پيوسته‏اى و اورا وسيله خشنودى خود ساخته‏اى و اطاعت او فريضه گردانيده‏اى ومردم را از سركشى در برابر او بر حذر داشته‏اى و فرمان داده‏اى كه به‏هر چه امر مى‏كند اطاعت كنند و از هر چه نهى مى‏كند باز ايستند و كس‏بر او پيشى نگيرد و كس از او واپس نماند و او نگهدار كسانى است كه بدو پناه مى‏برند و كهف امان مؤمنان است و حلقه اعتصام ايشان است وجلال و جلوه جهانيان است.

بار خدايا،به ولى خود الهام نماى كه شكر نعمتى را كه به او ارزانى‏داشته‏اى به جاى آرد و ما را نيز الهام ده كه شكر نعمت هدايت او به جاى‏آريم و او را از جانب خود سلطه و توانايى ده و به آسانى راه پيروزى بر اوبگشاى و به نيرومندترين اركان قدرت خود يارى‏اش فرماى و پشتش‏محكم و بازوانش توانا گردان و زير نظر مراقبت خويش قرار ده ودر سايه حفظ خود حفظش نماى و به ملائكه خود يارى‏اش ده و به لشكرپيروزمند خود مددش رسان.

اى خداوند،كتاب خود،حدود و شرايع خود و سنتهاى پيامبر خود راـصلواتك اللهم عليه و آلهـبدو بر پاى دار و هر چه را ظالمان از معالم‏دينت ميرانيده‏اند بدو زنده دار و بدو زنگ ستم ستمكاران از آيين‏خويش بزداى و بدو دشواريها از راه خود دور گردان و به نيروى اوكسانى را كه از راه تو منحرف شده‏اند از ميان بردار و آن كسان را كه‏صراط مستقيم تو را راه كج جلوه مى‏دهند نابود نماى.

اى خداوند،ولى و امام خود را براى دوستانت قلبى مهربان و نرم‏عطا كن و دست قدرت او بر دشمنانت گشوده گردان و رأفت و رحمت وعطوفت و محبتش را نصيب ما گردان و ما را از نيوشندگان وفرمانبرداران امر او قرار ده و چنان كن كه در راه رضاى او سعى كنيم ويارى‏اش نماييم و مدافع او در برابر دشمنش باشيم و اين سبب تقرب مابه تو و رسول توـصلواتك عليه و آلهـگردد .

بار خدايا،تحيت و درود بفرست دوستان ايشان را:آن اعتراف‏كنندگان به مقام و منزلت ايشان،آن پيروى كنندگان راه ايشان،آن پاى‏نهندگان به جاى پاى ايشان،آن چنگ زنندگان به رشته آيين ايشان،آن‏تمسك جويان به دوستى ايشان،آن پذيرندگان پيشوايى ايشان،آن تسليم شوندگان به فرمان ايشان،آن كوشندگان در طاعت ايشان،آن‏منتظران دولت ايشان و آن چشم به راهان ظهور ايشان.تحيت و درودى‏مبارك پاكيزه،فزاينده،در هر بامداد و هر شبانگاه.

اى خداوند،بر ايشان سلام كن و بر ارواحشان.اعمالشان با تقوى‏توأم نماى و احوالشان به صلاح آور و توبه‏شان بپذير،كه تو،توبه پذيرنده و مهربانى،تو بهترين آمرزندگانى.ما را به رحمت خود باآنان در دار السلام بهشت جاى ده،اى مهربان‏ترين مهربانان.

بار خدايا،امروز روز عرفه است.روزى است كه آن را شريف وگرامى داشته‏اى و تعظيم و تجليل كرده‏اى.در اين روز رحمت خودپراكنده‏اى و بر مردمان به عفو خود منت نهاده‏اى و عطاى خود در حق‏ايشان افزوده‏اى و بر بندگانت تفضل فرموده‏اى.

اى خداوند،من آن بنده توأم كه هم پيش از آفريدن او،او را از نعمت‏خود بر خوردار ساختى و هم پس از آن.او را در زمره كسانى آورده‏اى كه‏آنان را به دين خود راه نموده‏اى و به گزاردن حق خويش توفيق داده‏اى واكنون چنگ در ريسمان استوار دوستى تو زده و تواش در حزب خودداخل كرده‏اى و راهش نموده‏اى كه با دوستانت دوستى ورزد و بادشمنانت دشمنى كند.سپس فرمانش دادى و او فرمان نبرد،منعش‏كردى و به منع تو وقعى ننهاد،از معصيت خود نهيش كردى فرمان توخلاف كرد و مرتكب همان اعمالى شد كه از آن نهيش كرده بودى،اما نه‏از روى عناد و گردنكشى،بلكه هواى نفسش او را به اعمالى فرا خواندكه تو از آن دورش خواسته بودى و از آتش ترسانده بودى.دشمن تو ودشمن اوـشيطانـبفريفتش تا در عين آگاهى از عذاب تو،مرتكب‏معاصى شد.اكنون به عفو تو اميد بسته و به بخشايش تو مطمئن گشته‏است.با آن همه احسان كه تو در حق او كرده بودى از ديگر بندگانت‏سزاوارتر بود كه چنان نكند كه كرده بود.

اى خداوند،اين منم كه در برابر تو ايستاده‏ام،خوار و ذليل و خاضع وخاشع و خائف و معترف به گناهان بزرگى كه بارش را بر دوش مى‏كشم وخطاهاى عظيمى كه مرتكب شده‏ام.در سايه عفو تو خزيده‏ام و به جواررحمت تو پناه جسته‏ام و به يقين مى‏دانم كه كسى مرا از تو زنهار نخواهدداد و كس مرا از كيفر تو در امان نخواهد داشت.

بار خدايا،اكنون كه به درگاهت روى نهاده‏ام،تو نيز آن پرده كه برگنهكاران مى‏كشى بر من نيز بكش و بر من ببخشاى آن بخشايش خودرا كه به كسى ارزانى مى‏دارى كه خود را تسليم تو مى‏كند.بر من احسان‏كن،آن سان كه در حق كسى كه آرزوى آمرزش تو دارد،كه احسان توهر چند سترگ بود در نظرت به چيزى نسنجد.

بار خدايا،براى من در اين روز نصيبى قرار ده كه از آن به خشنودى‏تو رسم و مرا از ثوابى كه پرستندگانت از آن بهره‏ور مى‏شوند تهيدست‏باز مگردان،كه هر چند نتوانسته‏ام از اعمال نيك چيزى تقديم دارم،آن سان كه ديگران تقديم داشته‏اند،ولى توحيد تو و نفى اضداد و امثال‏از تو را تقديم داشته‏ام و از درهايى به نزد تو آمده‏ام كه تو خود فرموده‏اى‏كه از آن درها به سوى تو آيند و به درگاه تو به چيزى تقرب جسته‏ام كه تابه آن تقرب نجويند،به تو تقرب نتوانند يافت.آنگاه از پى آن تقرب به‏درگاه تو توبه كرده‏ام،در عين خوارى و فروتنى و حسن ظن به تو واعتماد به رحمت تو،و اميد به تو را كه اميدواران از آن نوميد نمى‏شوندشفيع خود گردانيده‏ام.

اى خداوند،دست سؤال پيش تو دراز كرده‏ام،همانند موجود حقيرذليل بينواى فقير ترسانى،زنهار خواه،همراه با ترس و تضرع و پناه‏آوردن به تو و التجا به ذيل جلال تو،نه از سر گردنكشى و چون متكبران‏به تكبر،نه از روى اعتلا آن سان كه عبادت كننده را دلير سازد و نه ازروى اتكا به شفاعت شافعان. اى خداوند،من كمترين كمترانم و خوارترين خوارترانم،همانندذره‏اى يا حتى كمتر از آن.و اينك اى خداوندى كه در كيفر بدكاران‏شتاب نمى‏كنى و فرو رفتگان در ناز و نعمت را مهلت مى‏دهى وگنهكاران را به انعام خود عفو مى‏كنى و به فضل خويش از خطاكاران‏مهلت باز نمى‏گيرى،من بدكارى هستم معترف و خطاكارى هستم‏لغزيده و به سر در آمده.دليرانه در برابر تو مرتكب گناه شده و به عمدمعصيت تو كرده‏ام.من همانم كه اعمال ناپسند خود را از بندگان تومستور داشته و در نزد تو آشكار ساخته‏ام.من همانم كه از بندگانت‏ترسان بوده ولى خود را از تو در امان ديده‏ام.من همانم كه از سطوت توبيمناك نشده‏ام و از خشم تو ترسى به دل راه نداده‏ام.من بر خود جنايت‏كرده‏ام،من گروگان بلاى خويشتنم،من از شرم و حيا بهره‏اى چندان‏نبرده‏ام و من گرفتار رنجى ديرينه‏ام.

بار خدايا،تو را سوگند مى‏دهم به آن كه از ميان خلق او رابرگزيده‏اى،به آن كه او را براى خود پسنديده‏اى،به آن كه از ميان‏آفريدگانت او را اختيار كرده‏اى،به آن كه او را براى خود برگزيده‏اى،به آن كه طاعت او را به طاعت خود پيوسته‏اى و معصيت او را معصيت‏خود دانسته‏اى و دوستى‏اش به دوستى خود قرين ساخته‏اى‏و دشمنى‏اش را دشمنى خود شمرده‏اى،در اين روز مرا چونان كسانى‏كه از گناه بيزارى جسته‏اند و به تو پناه آورده‏اند و توبه كرده و به‏آمرزش تو پيوسته‏اند خلعت عفو و رحمت خود بپوشان.

بار خدايا،از هر چه پرستندگان و مقربان خود را نصيب مى‏دهى،مرانيز نصيب ده.مرا خاص خود گردان،بدان گونه كه وفا كنندگان به عهدخود را و آنان را كه در عبادت تو خويشتن به رنج افكنده و در خشنودى‏تو كوشيده‏اند،خاص خود مى‏گردانى.مرا به سبب قصور دربندگى‏ات يا تجاوز از حد خويش و احكام تو،مؤاخذت مفرماى. بار خدايا،چنان مباد كه مرا مهلت دهى تا به تدريج سزاوار كيفرشوم،چونان كسى كه نعمت از من باز گرفت و چنان پنداشت كه هر خيرو نيكى كه هست از جانب اوست،تا آنجا كه تو را هم در نعمتى كه نصيب‏من شده بود شريك نساخت .

اى خداوند،مرا از خواب غافلان و ناهشيارى اسرافكاران وخواب آلودگى خذلان رسيدگان بيدار و آگاه ساز.دلم را به كارى‏بر گمار كه اطاعت كنندگان را بدان گماشته‏اى و متعبدان را بدان‏واداشته‏اى و بندگان سهل انگار را بدان از عذاب رهايى بخشيده‏اى.

بار خدايا،مرا از هر چه از درگاه تو دور مى‏دارد،يا ميان من و فيضى‏كه از سوى تو به من مى‏رسد حايل مى‏گردد،يا از هر قصد كه نزد تو كنم‏باز مى‏دارد،در پناه خود دار.

اى خداوند،آن راه خير را كه به سوى تو رهنمون است پيش پاى من‏هموار نماى.در رسيدن به نيكيها از آن راه كه خود فرموده‏اى،سبقت رابر من آسان كن و تلاش براى دست يافتن به آنها را،بدان گونه كه خودخواسته‏اى،نصيب من فرما.

مرا همراه كسانى كه وعده عذاب تو را سهل مى‏انگارند تباه مكن وبا آنان كه آماج انتقام تو هستند هلاك منماى و با آن گروه كه از طريق تومنحرف مى‏شوند خرد و شكسته مكن.مرا از گردابهاى فتنه رهايى‏بخش و از تنگناهاى بلا وارهان و آن سان مهلتم مده كه به غفلت گرفتارآيم .

اى خداوند،ميان من و دشمنى كه گمراهم سازد و هواى نفسى كه‏هلاكم گرداند و زيانى كه مرا فرو گيرد،حايل شو.از من همانند آن كس‏كه بر او خشم گرفته‏اى و از او خشنود نگرديده‏اى،رويگردان مشو.مرااز خود مأيوس مساز.آن سان كه نوميدى از رحمتت بر من غلبه يابد.

اى خداوند،بدان حد به من مبخش كه تاب و توان آن را نداشته باشم كه در زير بار محبت فراوان تو گرنبار شوم.و مرا از دست مهل چونان‏كسى كه ديگر در او اميد خيرى نبود و تو را با او كارى نباشد وباز گشتنش را فايدتى صورت نبندد.و مرا ميفكن چونان كسى كه ازچشم عنايت تو افتاده است و خوارى و شوربختى‏اش فرا گرفته،بل‏دستم را بگير تا چون افتادگان نيفتم و چون گمگشتگان نهراسم و چون‏فريب خوردگان نلغزم و در گرداب هلاك شوندگان سرنگون نشوم .

بار خدايا،مرا سلامت عطا كن و از آن بلا كه غلامان و كنيزان خودبدان مبتلا مى‏سازى رهايى بخش و به مقام كسى رسان كه مورد عنايت‏توست و نعمتش داده‏اى و از او خشنود بوده‏اى و عمرش داده‏اى وستوده داشته‏اى و ميرانده‏اى و خوشبخت ساخته‏اى.

بار خدايا،طوق گردن من ساز دل بركندن مرا از هر چه حسناتم رابى‏ارج مى‏سازد و بركاتم را از ميان مى‏برد.

بار خدايا،شعار قلب من ساز انزجار از زشتيهاى گناهان ورسواييهاى معاصى را.مرا از كارهاى اخروى كه تو را خشنودمى‏گرداند به كارهاى دنيوى كه جز به مدد تو بدان دست نمى‏يابم‏مشغول منماى.

خداوندا،بركن از دل من محبت اين جهان سفله را كه راه مرا ازدست يافتن به خيراتى كه در نزد توست مى‏بندد و چون خواهم كه به‏سوى تو آيم سد راه من مى‏شود و از تقرب به درگاه تو غافل مى‏گرداند.

اى خداوند،در دل من بياراى تنهايى در شبها و روزها را و مناجات باتو را.مرا عصمتى بخش كه به خشيت تو نزديك گرداند و از ارتكاب‏محارم دور دارد و از اسارت در چنگال گناهان بزرگ آزاد ساز.

بار خدايا،مرا از آلودگى معصيت و شوخگنى گناهان پاكيزه ساز وجامه عافيت و تندرستى بر من افكن و در حله‏اى از نعم گسترده خودبپوشان و احسان و بخشش خود پى در پى نصيب من گردان و به توفيق و رهنمايى خويشم يارى نماى و چون آهنگ كارى شايسته كنم يا سخنى‏شايسته گويم يا عملى نيكو انجام دهم،يارى‏ام ده و مرا به نيرو و قوت‏خود وامگذار بى آنكه تو خود قوت و نيرويم بخشيده باشى.

بار خدايا،آن روز كه مرا براى ديدار خود از گور بر مى‏انگيزى،خوارم مگردان و در نزد اولياى خود رسوايم مساز و ذكر خود از ياد من‏مبر و زبان شكر و سپاس خويش از من مگير،بلكه در حالات سهو وبى‏خبرى،آن هنگام كه جاهلان از سپاس نعمتهايت غافلند همواره‏شكر و سپاس خويش بر زبان من جارى فرماى و مرا الهام كن كه دربرابر نعمتى كه مرا داده‏اى سپاست گويم و به آن خيرات كه مرافرستاده‏اى معترف آيم.

بار خدايا،رغبت مرا به خود فراتر از رغبت هر رغبت كننده‏اى‏قرار ده و سپاس مرا فراتر از سپاس هر سپاس گوينده‏اى.به هنگام فقركه دست نياز به سوى تو دراز مى‏كنم مرا وامگذار و بدان اعمال كه به‏جاى آورده‏ام و نه در خور مقام جلال تو بوده تباهم مكن و چون‏دشمنانت دست رد به روى من مزن،كه من در برابر تو تسليمم و مى‏دانم‏كه حجت تو راست و تو به فضل و بخشايش سزاوارترى و در مقام‏احسان سود رساننده‏تر.تو سزاوارترى كه از تو بترسند.تو سزاوارترى‏كه از تو آمرزش خواهند.تو به عفو شايسته‏ترى تا به عقوبت كردن.توبه پوشيدن گناه نزديك‏ترى تا به افشا كردن.

اى خداوند،مرا به حياتى خوش و پاكيزه زنده بدار كه به هر چه‏خواهم برسد و به آنچه دوست مى‏دارم پايان يابد،چندان كه دست به‏كارى نزنم كه تواش خوش نداشته باشى يا مرتكب كارى نشوم كه تو ازآن نهى فرموده‏اى.از تو خواهم كه بميرانى مرا همانند آن كسان كه‏روشنايى‏شان در برابرشان و در سمت راستشان حركت مى‏كند.#(1)

بار خدايا،مرا در برابر خود ذليل گردان و در نزد بندگانت عزيز دار.

چون با تو خلوت كنم،فروتنيم بخش و در ميان بندگان خود سر فراز دارو از هر كس كه به منش نيازى نيست بى‏نياز گردان و هر چه بيشترم فقير ونيازمند درگاه خود ساز.

اى خداوند،مرا از شماتت دشمنان و نزول بلا و ذلت و رنج در پناه‏خود دار.از عيبها و خطاهاى من كه خود از آن آگاهى اغماض كن،همانند كسى كه اگر حلمش مانع نمى‏آمد انتقام مى‏گرفت و اگر طريق‏مدارا نمى‏پيمود گناه را كيفر مى‏داد.

بار خدايا،هر گاه در اين جهان خواهى كه بر قومى فتنه‏اى ياناسزايى وارد آورى،مرا كه به تو پناه جسته‏ام از آن ميان رهايى ده وهمچنان كه در اين جهانم در جايگاه رسوايان بر پاى نداشته‏اى در آن‏جهان نيز در جايگاه رسوايانم بر پاى مدار و در حق من نعمتهاى اين‏جهانى با نعمتهاى آن جهانى و فوايد ديرينه با فوايد تازه توأم گردان وعمر مرا آن قدر دراز مكن كه به قساوت قلبم انجامد و بر سر من‏حادثه‏اى دردناك و سخت مفرست كه شكوه و آب و رنگ من از ميان ببردو مرا به مقامى فرومايه كه قدر و منزلت من حقير گرداند يا به نقيصه‏اى‏كه بدان مقام و مرتبت خويش از كف بدهم گرفتار منماى.

اى خداوند،مرا چنان مترسان كه ترسم به نوميدى كشد و چنان مرابيم مده كه وحشت بر سراسر قلبم چيره شود.چنان كن كه ترسم تنها ازعذاب تو باشد و وحشتم از انذار و هشدار تو و دهشتم به هنگام تلاوت‏آيات كتاب تو.

بار خدايا،شبم را آباد دار:به بيدار ماندنم براى عبادت تو و شب‏زنده‏داريم در تنهايى براى تو و بريدن از همگان و آرامش يافتن تنها به‏تو و آوردن حوايج به درگاه تو و اصرار در طلب براى رهاييم از آتش‏جهنم و زنهار دادنم از عذابى كه گنهكاران در آن گرفتارند . اى خداوند،مرا در وادى عصيان سرگشته رها مكن و تا زنده‏ام درورطه سهو و بى‏خبريم وامگذار و مرا به حالى ميفكن كه ديگران از من‏پند گيرند يا سبب عبرت همگان شوم يا كسى در من بنگرد و گمراه شود.

و در زمره كسانى كه با آنان مكر ميكنى،با من مكر مكن و ديگرى را به‏جاى من مگزين و نامم را به طومار گنهكاران مبر و تنم را در كشاكش‏گرفتاريهاى اين جهانى و عذابهاى آن جهانى ديگرگون منماى و مرامضحكه مردم قرار مده و مسخره درگاه خود مساز.چنان كن كه پيوسته‏در جست‏وجوى خشنودى تو باشم و در تلاش براى انتقامجويى ازدشمنان تو.

بار خدايا،خنكى عفوت را،حلاوت رحمتت را،روح و ريحان وبهشت پر نعمتت را ارزانى من دار و از فضل خويش به من بچشان طعم‏فراغت را در گزاردن آنچه تو دوست مى‏دارى و طعم مجاهدت را درآنچه موجب تقرب به درگاه توست و مرا تحفه‏اى كرامند عطا كن.

بار خدايا،چنان كن كه در تجارتم سود برم و بى‏هيچ زيان باز گردم وخوف ايستادن و پاسخ گفتن در روز باز جست را در دل من افكن و به‏ديدار خود مشتاق فرماى و به توبه‏اى بى‏بازگشت كه پس از آن نه گناه‏خردم باقى ماند نه گناه بزرگ،نه گناه آشكار و نه گناه پنهان،توفيق ده.

بيخ كينه مؤمنان از سينه من بركن.قلبم را با مردمان فروتن مهربان‏گردان.با من چنان باش كه با صالحان هستى.به زيور پرهيزگارانم‏بياراى.نام نيك من بر زبان آيندگان جارى گردان آوازه من در ميان‏معاصران به نيكى بلند نماى و در روز رستاخيز مرا در زمره آنان كه باپيامبر تو مهاجرت كردند در آور.

بار خدايا،مرا فراخى نعمت ده به حد كمال و كرامتهاى آن از پى‏يكديگر به من ارزانى دار .دستان من از عطاى خود پر كن و مواهب‏كرامند خويش به سوى من روان دار.مرا در بهشتى كه براى برگزيدگان خويش آراسته‏اى،در جوار اولياى پاك خود جاى ده.

تشريف عطاى خويش بر من بپوشان و در منازلى كه براى دوستانت‏مهيا ساخته‏اى مكان ده.براى من مكانى مطمئن كه در آن آرام گيرم وجايى كه در آن مسكن گزينم و دلم شاد شود،برگزين .اى خداوند،كيفرمرا با گناهان بزرگى كه مرتكب شده‏ام برابر منماى و در آن روز كه‏اسرار آشكار مى‏شود هلاكم مكن.هر شك و شبهتى از دلم بزداى.ازدروازه‏هاى رحمت راه من به حق بگشاى.سهم مرا از مواهب نعم خودافزون فرماى و از سر افضال خويش نصيبم را از احسان و بخشش‏خود فراوان گردان.

بار خدايا،دلم را به آنچه در نزد توست آرام و مطمئن نماى و همه قصدمرا ويژه اعمالى ساز كه رضاى تو در آن باشد و مرا به كارى برگمار كه‏خاصان درگاهت را بر آن مى‏گمارى.چون خردها به غفلت افتند،تو دل‏مرا به آب طاعت خويش سيراب فرماى و توانگرى و عفت و آسايش وبى‏گزندى و تندرستى و فراخى در روزى و آرامش و عافيت را همه يكجانصيب من گردان.حسنات مرا با معصيتى كه به آن آميخته گردد تباه‏منماى.خلوتهايم را به خيالات ناپسندى كه براى آزمايش بر دل من‏مى‏فرستى بر هم مزن.آبروى مرا حفظ كن كه چيزى از مردم زمانه‏نخواهم و مرا از خواهش فاسقان باز دار.پشتيبان ستمگرانم قرار مده ومرا از همدلى و همدستى با آنان در محو كتاب خود در امان دار.محافظتم‏كن،آن سان كه خود ندانم و از هر بد در امان باشم.درهاى توبه و رحمت ورأفت و رزق فراوان خود به رويم بگشاى،كه من از روى آورندگان به‏درگاه توام.بار خدايا،نعمتت را بر من تمام كن،كه تو بهترين نعمت‏دهندگانى.براى خشنودى خود،باقى عمر مرا در حج و عمره سپرى‏ساز،اى پروردگار جهانيان.و صلى الله على محمد و آله الطيبين‏الطاهرين،و السلام عليه و عليهم ابد الآبدين.

پى‏ نوشت:

1.سوره 57/آيه 12

 منبع: دبیرخانه کنگره بین المللی امام سجاد علیه السلام

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مدرسه علمیه امام خمینی ره رباط کریم [عضو] 
5 stars

با سلام و احترام
متشکر از مطلب خوبتان.

((بار خدايا،مرا در برابر خود ذليل گردان و
در نزد بندگانت عزيز دار.))

1395/06/21 @ 11:23


فرم در حال بارگذاری ...

متن زیارتنامه امام حسین علیه السلام + دانلود صوت

نوشته شده توسطرحیمی 19ام شهریور, 1395

دانلود زیارت امام حسین (علیه السلام) با نوای آقای فرهمند 461kb

السَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّهَ اللّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ *

السَّلامُ عَلَیْکَ یا قَتیلَ اللّهِ وَابْنَ قَتیلِهِ *

السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ *

السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللّهِ المَوْتُورَ فِی السَّماواتِ وَالأَرْضِ *

اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّهُ العَرْشِ *

...

وَبَکى لَهُ جَمیعُ الْخَلائِقِ *

وَبَکَتْ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالاَْرَضُونَ السَّبْعُ وَما فیهِنَّ وَما بَیْنَهُنَّ*

وَمَنْ یَـتَـقَلَّبُ فی الْجَنَّهِ وَالنّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا * وَما یُرى وَما لا یُرى *

اَشْهَدُ اَنَّکَ حُجَّهُ اللّهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ *

وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَتیلُ اللّهِ وَابْنُ قَتیلِهِ *

وَاَشْهَدُ اَنَّکَ ثارُ اللّهِ وَابْنُ ثارِهِ *

وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وِتْرُ اللّهِ الْمَوْتُورُ فِی السَّماواتِ وَالاَْرضِ *

وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَنَصَحْتَ وَوَفَیْتَ وَاَوْفَیْتَ *

وَجاهَدْتَ فی سَبیلِ اللّهِ وَمَضَیْتَ لِلَّذی کُنْتَ عَلَیْهِ

شَهیداً وَمُسْتَشْهَداً وَشاهِداً وَمَشْهُوداً *

اَنَا عَبْدُ اللّهِ وَمَوْلاکَ وَفی طاعَتِکَ وَالْوافِدُ اِلَیْکَ *

اَلْتَمِسُ کَمالَ الْمَنْزِلَهِ عِنْدَ اللّهِ وَثَباتَ الْقَدَمِ فِی الْهِجْرَهِ اِلَیْکَ *

وَالسَّبیلَ الَّذی لا یَخْتَلِجُ دُونَکَ مِنَ الدُّخُولِ فی کَفالَتِکَ الَّتی اُمِرْتَ بِها *

مَنْ اَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِکُمْ *

بِکُمْ یُبَیِّنُ اللّهُ الْکَذِبَ *

وَبِکُمْ یُباعِدُ اللّهُ الزَّمانَ الْکَلِبَ *

وَبِکُمْ فَتَحَ اللّهُ *

وَبِکُمْ یَخْتِمُ اللّهُ *

وَبِکُمْ یَمْحَقُ ما یَشآءُ *

وَبِکُمْ یُـثْبِتُ *

وَبِکُمْ یَفُکُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا *

وَبِکُم یُدْرِکُ اللّهُ تِرَهَ کُلِّ مُؤمِن یُطْلَبُ بِها *

وَبِکُمْ تُنْبِتُ الاَْرْضُ اَشجارَها *

وَبِکُمْ تُخْرِجُ الاَْرْضُ ثِمارَها*

وَبِکُمْ تُنْزِلُ السَّماءُ قَطْرَها وَرِزْقَها *

وَبِکُمْ یَکْشِفُ اللّهُ الْکَرْبَ*

وَبِکُمْ یُنَزِّلُ اللّهُ الْغَیْثَ *

وَبِکُمْ تُسَبِّحُ الأَْرضُ الَّتی تَحْمِلُ اَبْدانَـکُمْ وَتَسْتَقِرُّ جِبالُها عَلى مَراسیها *

اِرادَهُ الرَّبِّ فی مَقادیرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَیْکُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ*

وَالصّادِرُ عَمّا فُصِّلَ مِنْ اَحْکامِ العِبادِ *

لُعِنَتْ اُمَّهٌ قَتَلَتْکُمْ *

وَاُمَّهٌ خالَفَتْکُمْ *

وَاُمَّهٌ جَحَدَتْ وِلایَتَکُمْ *

وَاُمَّهٌ ظاهَرَتْ عَلَیْکُمْ *

وَاُمَّهٌ شَهِدَتْ وَلَمْ تُسْتَشْهَدْ *

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذیجَعَلَ النّارَ مَأواهُمُ وَبِئْسَ وِرْدُ الْوارِدینَ *

وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ *

وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ.

پس سه مرتبه بگو:

وَصَلّى اللّهُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ،

پس بگو سه مرتبه:

اَنَا اِلَى اللّهِ مِمَّنْ خالَفَکَ بَریءٌ.
پس مى روى به نزد قبر فرزند آن حضرت علىّ بن الحسین(علیهما السلام) که در نزد پاى پدرش مدفون است و مى گویى:


السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ، السَّلامُ

عَلَیْکَ یَابْنَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ خَدیجَهَ وَفاطِمَهَ.

پس مى گویى سه مرتبه:

صَلَّى اللّهُ عَلَیْکَ، و سه مرتبه: لَعَنَ اللّه مَنْ قَتَلَکَ *

و سه مرتبه: اَنَا اِلَى اللّهِ مِنْهُمْ بَریءٌ.
پس برمى خیزى و اشاره مى کنى با دست خود به سوى شهدا(رحمهم الله) و مى گویى سه مرتبه:

السَّلامُ عَلَیْکُمْ، پس مى گویى: فُزْتُمْ وَاللّهِ فُزْتُمْ وَاللّهِ فَلَیْتَ اَنّی مَعَکُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً،

منبع:مؤسسه جهانى سبطين


فرم در حال بارگذاری ...