« دانلود زيارت امين الله به همرا متن و صوت | در طلب عاقبت به خيرى » |
رذیلت : ریبه ( شک ، اوهام ، حسرت، وسوسه ، جهل )
نوشته شده توسطرحیمی 16ام مهر, 1391شک ناپایدار
یکی از رذایلی که موجب خسران در دنیا و آخرت میشود، شک ناپایدار است. کسی که به این حالت ناپسند دچار میشود، توان تصمیمگیری در امور و قدرت انتخاب را از دست میدهد و پیوسته در امور معمول و متعارف، سردرگم و متزلزل میماند.
این حالت، ضدّ یقین و ثبات و فکر است و موجب محرومیّت از خیرات و برکات بسیاری میگردد. گاه این حالت در امر تحصیل دانش یا انتخاب شغل روی میدهد و غالباً مانع رسیدن به هدف میگردد. فرد مبتلا به این شک، نه میتواند علمی بیاموزد و نه شغلی برگزیند. زیرا علم یا کاری را که انتخاب کرده، پس از چندی آن را رها میکند و به دانش یا شغل دیگری روی میآورد. به همین گونه عمرش را در شک و تردید سپری میکند. پس آنگاه متنبّه و هوشیار میشود که میبیند عمرش به پایان رسیده ولی هنوز در اول راه است.
گاه این حالت در امر دین، عارض آدمی میشود. این وضعیت از حالت پیشین بدتر، است زیرا موجب خسران در آخرت هم میشود. خداوند متعال میفرماید:
«مذبذبین بین ذلک لا الی هؤلاء و لا الی هولاء و من یضلل اللَّه فلن تجد له سبیلًا.»[1].
سرگشتگانِ میان کفر و ایمانند: نه با اینان هستند و نه با آنان؛ هر کس را خدا گمراه کند، هرگز راه نجاتی برای او نخواهی یافت.
به این ترتیب قرآن کریم، انسان دودل را در دو جهان زیانکار میداند و میفرماید:
«و من النّاس من یعبد اللَّه علی حرفٍ فان اصابه خیر اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدّنیا و الاخرة ذلک هو الخسران المبین.»[2].
از میان مردم، کسی است که خدا را به زبان میپرستد، پس اگر به خیری رسد، اطمینان پیدا میکند و اگر با ناملایمات روبهرو شود، از دین خدا رو برمیگرداند و در دنیا و آخرت زیانکار میگردد، این همان زیان آشکار است.
- قرآن، نسا / 143.
- قرآن، حجّ / 11.
اوهام و خیالات
یکی دیگر از صفات ناپسند، دچار شدن به پندارها، خیالات و گمانهای سست و بیاساس است که قرآن کریم، پیروی از آنها را به شدّت نهی فرموده است. چنان که میفرماید:
«قتل الخرّاصون. الذین هم فی غمرةٍ ساهون.»[1].
مرگ باد بر آن دروغگویان. آنان که به غفلت در جهل فرو ماندهاند.
«خرص» همان خُرس است که شامل پندارها، خیالات و گمانها میگردد.
قرآن کریم علاوه بر نفرین به دروغگویان، آنان را مانند کسانی میداند که در لجهای ژرف و تاریک گرفتارند و راه نجاتی ندارند.
انصافاً این تشبیه در کمال زیبایی و رسایی است و در آیات دیگر نیز همانند آن مکرّر آمده است. چنان که میفرماید:
«… انّ تتّبعون الّا الظّن و ان انتم الّا تخرصون.»[2].
شما پیروی نمیکنید مگر گمان را، و نیستید مگر گزافهگویان.
«و لو لا فضل اللَّه علیکم و رحمته فی الدّنیا و الاخرة لمسّکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم. اذ تلقّونه بالسنتکم و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هیّناً و هو عنداللَّه عظیم.»[3].
و اگر فضل و رحمت خداوندی در دنیا و آخرت، شامل حال شما نبود، به سزای آن سخنان [ نفاقانگیز] که میگفتید، شما را عذابی بزرگ در می رسید. زیرا شما آن سخنان را از زبان یکدیگر گرفته و سخنانی میگویید که به آن علم ندارید و این کار را آسان و کوچک میپندارید، در حالی که نزد خدا - گناهی - بسیار بزرگ است.
«و لا تقف ما لیس لک به علم انّ السّمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولا.»[4].
آنچه را بدان علم نداری پیروی مکن، همانا گوش و چشم و دل، همگی، در برابر آنها مسئولند.
دچار شدن به پندارها، تخیّلات و گمانها، گاهی به نخوت و تفرعن میانجامد که مصیبتی بزرگ است و حتّی باعث ادعای خدایی و یا حداقل تکبّر بر خدا و بندگانش میشود. انسان متکبّر، استثمار مردم را حق خود میشمرد و در این راه دست به قتل و کشتار مردم هم میزند تا به گمان خود، حقّش را بگیرد.
خداوند متعال میفرماید:
«انّ فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعاً یستضعف طائفةً منهم یذبّح ابناءهم و یستحی نساءهم انّه کان من المفسدین.»[5].
همانا فرعون در زمین، گردنشکی و تکبر کرد و اهل آن را گروه گروه و متفرق ساخت. گروهی از آنان را ضعیف کرد، پسرانشان را میکشت و زنانشان را زنده میگذاشت، همانا او از مفسدان بود.
نباید پنداشت که این تفرعن و نخوت، اختصاص به فرعون و زمان او داشته، بلکه این داستان، نمونهای است از همه کسانی که روحیه استکبار و سرکشی دارند. فیالمثل اعمالی که از زورمندان زمان ما مشاهده میشود، از آنچه قرآن در باره فرعون و پیروانش نقل کرده، زشتتر و پلیدتر است.
گاهی نیز این حالت به مصیبتی بزرگتر و یا دست کم، همانند آن میانجامد و آن اینکه، کسی به خطا، خود را دارای مقام کشف و شهود میپندارد. این حالت رفته رفته به بدعتگذاری و دینسازی و سرانجام تباه شدن بسیاری از مردم و حداقل، گمراهی خود فرد میانجامد. چه بسیار دیده میشود که نوآموزان طریق سلوک، همچون برجستگان عرفان، رفتار میکنند و مدّعی مقامات آنان نیز میگردند، در حالی که این امر، توهّم و خیالی بیش نیست.
همچنین بسیار مشاهده میشود که ناآگاهان نوپا، ادعای کشف و شهود میکنند، در حالی که این مقامات، خاصّ کسانی است که در علم و عمل غرق شده و سالهای سال ریاضت کشیده اند.
منشاء پیدایش بعضی از ادیان باطل، اگر نگوییم همه آنها، همین صفات ناپسند و توهّمات بیپایه است. البته بسیاری از این ادیان ساختگی به وسیله گروه اول، یعنی متکبّران و متفرعنان ساخته میشود و آنان آگاهانه مردم را به گمراهی میکشند. به خصوص زورمندان که به وسیله مزدورانشان، دینهای ساختگی پدید میآورند تا مردم را فرقه فرقه کرده، سپس بر آنان مسلط شوند.
سوّمین مصیبت بزرگی که از این صفت ناپسند، ناشی میشود، پیدایش هویّت استکباری در انسان است، تا بدان پایه که در روز قیامت در برابر خداوند متعال، کبر میورزد و گردنکشی میکند. خداوند متعال در این باره میفرماید:
«یوم یبعثهم اللَّه جمیعاً فیحلفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انّهم علی شیءٍ الا انّهم هم الکاذبون.»[6].
روزی که خداوند، همه آنان را زنده میکند، همانگونه که برای شما سوگند میخورند، برای او هم سوگند یاد میکنند و میپندارند که اثری برای آنها خواهد داشت. آگاه باشید که به راستی آنان همان دروغگویانند.
- قرآن، ذاریات / 11-10.
- قرآن، انعام / 148.
- قرآن، نور / 15-14.
- قرآن، اسرا / 36.
- قرآن، قصص / 4.
- قرآن، مجادله / 18.
حسرت و اندوه
یکی دیگر از صفات ناپسند، حسرت بر امور گذشته و بیم داشتن از مسائل آینده است. این حالت نیز ضد یقین است. زیرا اگر قلب انسان از یقین - حتی در حدّ علمالیقین که مرتبه اول آن است - برخوردار باشد، بیم و اندوهی ندارد. قرآن میفرماید:
«الا انّ اولیاء اللَّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.»[1].
آگاه باشید، همانا اولیای خداوند، هرگز ترسی ندارند و اندوهگین نمیشوند.
اگر انسان به قضا و قدر یقین داشته باشد، بر آنچه از دست داده اندوه نمیخورد و از آنچه گمان می کند برایش پیش میآید، بیمناک نمیگردد و به عبارت دیگر، این حالت ناپسند در او از بین میرود. خدای متعال می فرماید:
«ما أصاب من مصیبةٍ فی الارض و لا فی أنفسکم الّا فی کتابٍ من قبل ان نبرأها انّ ذلک علی اللَّه یسیر. لکیلا تأسوا علی ما فأتکم و لا تفرحوا بما اتاکم و اللَّه لا یحبّ کلّ مختالٍ فخور.»[2].
هیچ رنج و مصیبتی به مال یا جانتان نمیرسد، مگر آنکه پیش از ایجاد، در کتابی ثبت شده است و چنین کاری برای خدا آسان است. تا هرگز بر آنچه از دست شما میرود، غمگین نشوید و به آنچه به شما میرسد، خشنود نگردید و خدا هیچ متکبر خود پسندی را دوست نمیدارد.
بسیاری از ناراحتیهای جسمی و روانی، از جمله کسالت و سستی، ناشی از همین حالت ناپسند است که مانع خیر دنیا و آخرت میشود. ضعف اعصاب از جمله این ناراحتیهاست که موجب گرفتاریهای بسیار میگردد. بحث در این باره، دنبالهدار، و فعلاً از موضوع بحث ما خارج است.
- قرآن، یونس / 62.
- قرآن، حدید / 23-22.
وسوسه
وسوسه، یکی دیگر از اضداد یقین است که در لغت به معنی همهمه میباشد. از اینرو به صدای آهسته نیز وسوسه میگویند و معنای آن خطوراتی است که به وسیله نفس و شیاطین جن و انس به قلب انسان وارد میشود.
این صفت ناپسند، دیرپا و پایدار است و موجب گمراهی بسیاری از مردم میشود و باید از آن به خدا پناه برد. قرآن کریم میفرماید:
«و قل ربّ اعوذ بک من همزات الشّیاطین. و اعوذ بک ربّ ان یحضرون.»[1].
و بگو: ای پروردگار من! از وسوسههای شیاطین به تو پناه میبرم. و به تو پناه میآورم، ای پروردگار من، از اینکه آنها نزد من حاضر شوند.
این آیه شریفه تأکید میکند که باید از وسوسههای شیاطین انس و جن به خدا پناه برد. این تأکید را از آنجا درمییابیم که کلمه «همزات» در آن، به معنی تحریکات شدید است. و کلمه «رب» هم، در آن تکرار و تأکید شده و مخاطب آیه نیز رسول اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - و اهلبیت عصمت و طهارت - علیهم السلام - هستند و نیز بندگان مخلص (به فتح و کسر لام) خداوند که از شر وسوسهها در امانند.
راه دوم برای رهایی از وسوسه، دوری جستن از آن و تقرب به درگاه خداوند متعال از طریق دوری از گناهان و انجام کارهای نیک و خیر، خصوصاً واجبات است. خداوند متعال این معنا را مکرّر بیان فرموده است. از جمله میفرماید:
«انّه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربّهم یتوکّلون. انّما سلطانه علی الذین یتولّونه…»[2].
همانا شیطان بر کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل میکنند، تسلطی ندارد. بیشک سلطه او بر کسانی است که او را دوست دارند…
این آیات دلالت بر آن دارد که خداوند از پرهیزکاران هم، محافظت میکند، چه رسد به بندگان مخلص(به فتح و کسر لام).
شیاطین نیز فقط بر دوستدارانشان چیرهاند و تسلّط بر دوستان خدا ندارند.
روی گرداندن از خدا و یاد او، موجب همراهی و مصاحبت شیطانی، شیاطین جن و انس و تسلّط او بر ما میگردد. خداوند متعال در این باره میفرماید:
«و من یعش عن ذکر الرّحمان نُقیّض له شیطاناً فهو له قرین. و انّهم لَیصدّونّهم عن السّبیل…»[3].
و هر که از یاد خداوند رحمان روی برتابد، برایش شیطانی برمیگزینیم تا یار و مصاحب او باشد. و آن شیاطین به راستی مردم را از راه راست باز میدارند.
تقرّب به خداوند متعال، باعث ایمنی از شرّ شیاطین و اعمال آنان میشود. چنان که خداوند میفرماید:
«انّ الذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لا تحزنوا…»[4].
همانا کسانی که گفتند پروردگار ما اللَّه است، و سپس پایداری ورزیدند، ملائکه بر آنان فرود میآیند [ و به آنها بشارت میدهند] که بیم مدارید و اندوهگین مباشید…
«انّ الذین قالوا ربّنا اللَّه ثمّ استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون.»[5].
همانا کسانی که گفتند پروردگار ما اللَّه است، سپس پایداری ورزیدند، نه ترسی خواهند داشت و نه اندوهگین میشوند.
البتّه این یکی از الطاف خداوند و عنایت خاصّ او به بندگانش میباشد که محافظی برای آنها می گمارد تا پیوسته مراقب آنان باشد و آنها را از شرور مادی و معنوی، جسمی و روحی حفظ کند. چنان که قرآن میفرماید:
«له معقّبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر اللَّه…»[6].
برای هر کس نگاهبانی از پیش رو و پشت سر، گماشته شده تا به فرمان خدا او را نگاه دارند…
پس از این همه مراقب و نگهبان که به انسان مرحمت گردیده، اگر باز شیاطین بر او غلبه کنند، نشانه نهایت زیان و خسران آدمی است. روایات مربوط به این موضوع - ان شاء اللَّه - بیان خواهد شد.
- قرآن، مؤمنون / 98-97.
- قرآن، نحل / 100-99.
- قرآن، زخرف / 37-36.
- قرآن، فصلت / 30.
- قرآن، احقاف / 13.
- قرآن، رعد / 11.
اقسام وسوسه
وسوسه بر چند قسم است:
الف) وسوسهای که از جانب شیطان و یاران اوست و شیطان در مورد آن سوگند خورده است. قرآن مکرراً این مطلب را بیان کرده است. از جمله آنهاست:
«قال فبما اغویتنی لاقعدّن لهم صراطک المستقیم. ثمّ لَاتینّهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثر هم شاکرین.»[1].
ابلیس گفت: چون تو مرا نومید کردی، من نیز بندگانت را از راه راست تو گمراه میگردانم. آنگاه از پیش رو و پشت سر و چپ و راست بر آنان میتازم. و بیشتر آنان را سپاسگزار نمییابی.
ب) وسوسه نفسِ اماره و هوای نفسانی که از شیطان هم، سختتر و کینهتوزتر است. حضرت یوسف - علیه السلام - آن را «امارة بالسّوء» خوانده است:
«و ما ابرّی نفسی انّ النفس لامّارة بالسّوء…»[2].
و من نفس خویش را تبرئه نمیکنم. همانا نفس به کارهای زشت فرمان میدهد…
و خداوند متعال برای آگاهی ما از لطف و رحمتش، درباره یوسف - علیه السلام - فرمود:
«و لقد همّت به و همّ بها لولا ان رءا برهان ربّه…»[3].
البته آن زن قصد او کرد و اگر [ لطف] و برهان پروردگارش نبود، یوسف نیز قصد آن زن میکرد…
قرآن کریم بعد از بیان قدرت تقوی و اراده یوسف - علیه السلام - سخن او را چنین نقل کرده است:
«قال ربّ السّجن احبّ الیّ ممّا یدعوننی الیه و الّا تصرف عنّی کیدهنّ اصب الیهنّ و اکن من الجاهلین.»[4].
گفت پروردگارا! زندان در نزد من محبوبتر از آن چیزی است که مرا بدان میخوانند؛ و اگر تو مکر آنان را از من دفع نکنی به آنها میل کرده، از نادانان میگردم.
روایاتی که نفس را دشمنترین دشمن انسان و جهاد با آن را، جهاد اکبر دانسته اند، قبلاً ذکر شده است و بر مبنای آنهاست که میدانیم وسوسهها و تحریکات نفس اماره و تمایلات شهوتآمیز، از تحریکات و وسوسههای شیطان و یارانش نیز شدیدتر است، که از شرّ نفس و شیطان به خدا پناه میبریم.
ج) وسوسهای که از جانب دوستان بد و شیاطین انس، به ویژه زنان است. خداوند متعال میفرماید:
«و یوم یعضّ الظّالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتّخذت مع الرّسول سبیلًا. یا ویلتا لیتنی لم اتّخذ فلاناً خلیلًا. لقد اضلّنی عن الذّکر بعد اذ جاءنی و کان الشّیطان للانسان خذولًا.»[5].
و قیامت، روزی است که ستم پیشه، پشت دست به دندان میگزد و میگوید ای کاش راهی که رسول خدا در پیش گرفته بود، در پیش میگرفتم. ای کاش فلان کس را دوست نمیگرفتم؛ با آنکه قرآن برای من نازل شده بود، و مرا از پیرویش باز میداشت. و شیطان برای انسان مایه خذلان و خواری است.
گاهی این هر سه عامل به طور مستقیم و بیپرده آدمی را وسوسه میکنند. مثلاً وقتی کسی به زنی نامحرم چشم بدوزد و آن زن نیز به او اظهار تمایل کند، تحریکات نفس، شهوت، وسوسه و ترغیب شیطان و تمایلات آن زن نامحرم و وسوسه او، آشکارا، مستقیم و بیپرده است. این وسوسه بسیار شدید است و از اینکه چنین وضعی برای کسی پیش آید، به خدا پناه میبریم.
اما وسوسه بدتر از این نیز هست و آن وسوسه غیرمستقیم و پنهانی و همراه با توجیه است، مانند اشاعه زشتیها تحت عنوان مکتب و علم، ترویج گناهان به نام اسلام و دستزدن به معصیت و توجیه آن.
هنگامی که انسان، آگاهانه به گناه روی میآورد، نفس و شیطان، آن را به نام دین و دانش در نظرش زیبا جلوه میدهند و انسانهای شیطانصفت نیز آن را نشر میدهند.
این وسوسه، کمرشکن است و در هر زمان و مکانی، به ویژه زمان ما بوده و هست و در مغربزمین به صورت مکاتب مختلف خودنمایی میکند و همه افراد، به خصوص دانشمندان و روشنفکران در معرض ابتلا به آنند. خداوند متعال در سوره ناس، به ویژه با تأکیداتی که در این سوره آمده، به این نوع از وسوسه اشاره فرموده است:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. قل اعوذ بربّ النّاس. ملک النّاس. اله النّاس. من شرّ الوسواس الخنّاس. الذی یوسوس فی صدور النّاس. من الجنّة و النّاس.»[6].
به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو پناه میبرم به پروردگار مردم، فرمانروای مردم، خدای مردم، از شرّ وسوسه وسوسهگر نهانی، همان که در دلهای مردم وسوسه میکند، هم از جن است و هم از مردم.
«خنّاس» صیغه مبالغه از مصدر خنوس و به معنی پنهان کردن است. از اینرو به کسانی «خنّاس» گفته میشود که اعمالشان را پنهانی و زیر پرده؛ تحت پوشش مکتب و زیر لوای دین، در لباس کلمات شیرین و توجیهات مردمپسند علمی و دینی انجام میدهند.
امام صادق - علیه السلام - در روایتی به این مطلب اشاره فرمودهاند که در اینجا آن را نقل میکنیم:
«قال: لمّا نزلت هذه الآیة: «و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا أنفسهم ذکروا اللَّه فاستغفروا لذنوبهم…» فقال الوسواس الخنّاس: انا لها. فقال - الشیطان - بماذا؟ قال: اعدهم و امنّیهم حتّی یواقعوا الخطیئة، فاذا یواقعوا الخطیئة انسیهم الاستغفار. فقال: انت لها، فوکله بها الی یوم القیامة.»[7].
امام صادق - علیه السلام - فرمودند: آنگاه که آیه «آنان که چون کاری زشت کنند، یا بر خود ستم کنند، یاد خدا کنند و برای گناهانشان آمرزش جویند…» نازل شد، وسوسهگر خنّاس گفت: من برای آنم. سپس شیطان، چگونگی کارش را اینگونه عرض کرد که: ایشان را دشمنی کنم تا سُستایمان گردند و به اشتباه و گناه بیفتند، هنگامی که به اشتباه افتادند، استغفار از یاد ایشان ببرم. سپس خداوند فرمود: تو برای آنی، پس او را به وسوسهگری و خنّاسی تا روز قیامت گمارد.
- قرآن، اعراف / 17-16.
- قرآن، یوسف / 53.
- قرآن، یوسف / 24.
- قرآن، یوسف / 33.
- قرآن، فرقان / 29-27.
- قرآن، ناس.
- الامالی للصدوق، ص 376.
آیاتی درباره وسوسه
«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه…»[1].
و به راستی ما انسان را آفریدیم و از وسوسههای ضمیر او نیک آگاهیم…
«استحوذ علیهم الشّیطان فانساهم ذکر اللَّه اولئک حزب الشّیطان الا انّ حزب الشّیطان هم الخاسرون.»[2].
شیطان بر آنان احاطه یافت، پس ذکر خدا را از یادشان برد. آنان حزب شیطانند. آگاه باشید که حزب شیطان، همان زیانکارانند.
«… اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و أیّدهم بروحٍ منه…»[3].
… آنان کسانی هستند که خداوند بر دلهاشان ایمان را رقم زد و به روحی از جانب خویش یاریشان کرد…
«قل اعوذ بربّ النّاس. ملک النّاس. اله النّاس. من شرّ الوسواس الخنّاس. الذی یوسوس فی صدور النّاس. من الجنّة و النّاس.»[4].
بگو پناه میبرم به پروردگار مردم، فرمانروای مردم، خدای مردم، از شر وسوسه وسوسهگر نهانی، آن که در سینههای مردم وسوسه میکند. هم از جن است وهم از گروه انسانها.
- قرآن، ق / 16.
- قرآن، مجادله / 19.
- قرآن، مجادله / 22.
- قرآن، ناس / 5-1.
روایات مربوط به وسوسه
امیرمؤمنان - علیه السلام - فرمود:
«انّ من البلاء الفاقة و اشدّ من الفاقة مرض البدن و اشدّ من مرض البدن مرض القلب.»[1].
همانا فقر از جمله سختیهاست و سختتر از فقر، بیماری جسمی است و سختتر از بیماری جسم، بیماری قلب است.
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«لا یتمکنّ الشّیطان بالوسوسة من العبد الّا و قد اعرض عن ذکر اللَّه. و استهان بامره، وسکن الی نهیه، و نسی اطّلاعه علی سرّه. فالوسوسة ما یکون من خارج البدن باشارة معرفة العقل، و مجاورة الطبع. و اما اذا تمکنّ فی القلب فذلک غیّ وضلالة و کفر، و اللَّه عزّ و جلّ دعا عباده باللّطف دعوة، و عرّفهم عداوته فقال عزّ من قائل: انّ الشّیطان لکم عدوّ مبین. و قال: انّ الشّیاطن لکم عدوّ فاتّخذوه عدوّاً.»[2].
شیطان موفّق به وسوسه بندهای نمیشود مگر آنگاه که او از یاد خدا روی بگرداند، امر خدا را سبک بشمارد و در جایگاه نافرمانی از خدا قرار گیرد و فراموش کند که خدا بر کارهای پنهانی او آگاه است. اما وسوسه، آنگاه که در دل جای گیرد، موجب گمراهی و ضلالت و کفر است. خدای عزّ و جلّ از سر لطف، بندگانش را فرا خوانده و آنان را از دشمنی شیطان آگاه کرده است و فرموده: همانا شیطان برای شما دشمنی آشکار است و نیز فرموده: همانا شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن خود بدانید.
حسین بن حکم واسطی گوید:
«کتبت الی بعض الصالحین اشکو الشکّ فقال: انّما الشکّ فیما لا یعرف، فاذا جاء الیقین فلا شکّ. یقول اللَّه: «و ما وجدنا لأکثرهم من عهدٍ و ان وجدنا اکثرهم لفاسقین.»[3] نزلت فی الشکّاک.»[4].
به یکی از صالحان[5] نامه نوشتم و از ابتلا به شک گله کردم. ایشان فرمودند: همانا شک در ناشناختهها پیش میآید و هنگامی که یقین حاصل میگردد، جایی برای شک باقی نمیماند. خداوند میفرماید: ما اکثر آنان را پایبند به پیمان ندیدیم و اکثر آنان را اهل فسق و گناه یافتیم. این آیه در مورد فرد شکاک نازل شده است.
از عالم - علیه السلام -[6] درباره حدیث نفس سؤال شد، فرمود:
«من یطیق الا تحدّث نفسه و سئل العالم علیه السلام عن الوسوسة ان کثرت؟ قال لا شی فیها، یقول: لا اله الّا اللَّه. و أروی انّ رجلًا قال للعالم: یقع فی نفسی امر عظیم؟ فقال: قل لا اله الا اللَّه. و فی خبر آخر: لا حول و لا قوة الّا باللَّه.»[7].
چه کسی میتواند با خود سخن بگوید؟ همچنین از ایشان درباره وسوسه زیاد سؤال شد. فرمود: چیز مهمی نیست [ کسی که گرفتار آن است] «لا اله الّا اللَّه» بگوید. نیز روایت شده که مردی به آن حضرت عرض کرد: امری (تردیدی) بزرگ، ضمیر مرا به خود مشغول داشته است. فرمود: بگو «لا اله الّا اللَّه.» و در روایت دیگر آمده است که [ بگو]:
«لا حول و لا قوّة الّا باللَّه.»
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«کذلک یجعل اللَّه الرّجس علی الذین لا یؤمنون.»[8] قال: هو الشک.»[9].
در آیه «خداوند بدین گونه بر کسانی که ایمان نمیآورند پلیدی قرار میدهد.»، منظور از پلیدی، شک است.
امام باقر - علیه السلام - فرمود:
«و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الی رجسهم»[10] یقول: شکّاً الی شکّهم.»[11].
معنای آیه «و اما کسانی که در قلبهایشان بیماری است، پس پلیدی بر پلیدیشان افزوده میشود»، این است که شکّی بر شکّشان افزوده میشود.
امام باقر - علیه السلام - فرمود:
«اعلموا انّ اللَّه یبغض من خلقه المتلّون، فلا تزولوا عن الحقّ و أهله، فانّ من استبدّ بالباطل و اهله هلک، وفاتته الدّنیا، وخرج منها صاغرا.»[12].
بدانید که خداوند با بندهای که هر لحظه به رنگی در میآید، دشمن است. پس، از حق و اهل آن کناره نگیرید. همانا هر که در راه باطل و اهل آن جدّیت و پافشاری کند نابود میشود و دنیا از دستش میرود و با خواری از آن خارج میشود.
امام صادق - علیه السلام - از امیرمؤمنان - علیه السلام - روایت فرموده است که:
«انّ الشکّ و المعصیة فی النّار، لیسا منّا و لا الینا، و انّ قلوب المؤمنین لمطویّة بالایمان طیّاً فاذا اراد اللَّه انارة ما فیها فتحها بالوحی فزرع فیها الحکمة زارعها و حاصدها.»[13].
همانا شک و گناه در آتشند، نه از ما هستند و نه به سوی ما میآیند و به راستی دل مؤمنان آمیخته با ایمان است. پس هر گاه خدا بخواهد نوری در آن بیفروزد، آن را با وحی میگشاید و در آن کشت میکند. حکمت، زارع و درو کننده آن است.
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«ما من قلب الاّ و له اذنان علی احداهما ملک مرشد و علی الاخری شیطان مفتّن هذا یأمره و هذا یزجره: الشّیطان یأمره بالمعاصی و الملک یزجره عنها هو قول اللَّه عزّ و جلّ «… عن الیمین و عن الشّمال قعید، مایلفظ من قولٍ الّا لدیه رقیب عتید.»[14]. [15].
هیچ قلبی نیست مگر آنکه دارای دو گوش است که بر یکی از آن دو، فرشتهای راهنما و بر دیگری شیطانی فتنهگر قرار دارد. این (شیطان) او را امر میکند و آن (فرشته) او را پرهیز میدهد. شیطان او را به گناه امر میکند و فرشته او را از ارتکاب آن بر حذر میدارد و این همان فرموده خدای عزّ و جلّ است که فرمود: «در طرف راست و چپ نشسته اند، [ آدمی] سخنی نمیگوید، مگر آنکه نزد او مراقبی آماده است.
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«انّ للقلب اذنین فاذا همّ العبد بذنب قال له روح الایمان: لا تفعل! و قال له الشّیطان: افعل و اذا کان علی بطنها نزع منه روح الایمان.»[16].
همانا برای قلب، دو گوش وجود دارد که چون قصد گناه[17] کند، روح ایمان به او گوید: مکن، و شیطان به او گوید: بکن. و هنگامی که بر آن زانیه قرار گیرد، روح ایمان از او جدا میشود.
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«ما من مؤمن الّا و لقلبه اذنان فی جوفه اذن ینفث فیها الوسواس الخنّاس، و اذن ینفث فیها الملک فیؤید اللَّه المؤمن بالملک، و ذلک قوله: «و ایّدهم بروحٍ منه.»[18]. [19].
هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه قلبش دارای دو گوش است؛ یک گوش که وسوسه شیطان در آن دمیده میشود و گوش دیگر که فرشته در آن میدمد. پس خداوند، مؤمن را با آن فرشته یاری میکند و این فرموده اوست: «و آنان را با روحی از جانب خویش یاریشان کرد.
امام صادق - علیه السلام - از رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - روایت میکند که:
«شرّ العمی عمی القلب.»[20].
بدترین کوری، کوری دل است.
در وصیتنامه امیرمؤمنان - علیه السلام - به فرزندش آمده است:
«یا بنیّ انّ من البلاء الفاقة و اشد من ذلک مرض البدن، و اشدّ من ذلک مرض القلب. و انّ من النّعم سعة المال، و افضل من ذلک صحة البدن، و افضل من ذلک تقوی القلوب.»[21].
فرزندم! فقر و تنگدستی یکی از سختیهاست و سختتر از آن، بیماری تن است و سختتر از آن، بیماری دل است. همانا مال فراوان یکی از نعمات است و برتر از آن، سلامت تن، و برتر از آن، تقوای دلهاست.
امام باقر - علیه السلام - فرمود:
«القلوب ثلاثة: قلب منکوس لا یعثر علی شیء من الخیر و هو قلب الکافر، و قلب فیه نکتة سوداء فالخیر و الشرّ فیه یعتلجان فما کان منه اقوی غلب علیه، و قلب مفتوح فیه مصباح یزهر فلا یطفأ نوره الی یوم القیامة و هو قلب المؤمن.»[22].
قلبها سه گونه اند: اول قلب وارونه و بیمار که از هیچ خیری آگاه نمیگردد و آن قلب کافر است. دوم قلبی که در آن نقطه سیاهی است و خیر و شر در آن، در حال کشمکش هستند. پس هر یک که نیرومندتر باشد بر دیگری چیره شود. سوم قلبی گشاده که در آن چراغی فروزان است که نورش تا روز قیامت خاموش نمیگردد و آن قلب مؤمن است.
سلّام گوید:
«کنت عند ابیجعفر - علیه السلام - فدخل علیه حمران بن أعین فسأله عن أشیاء، فلما همّ حمران بالقیام قال لابی جعفر - علیه السلام: اخبرک - اطال اللَّه بقاک و امتعنا بک - انّا نأتیک فما نخرج من عندک حتّی یرق قلوبنا و تسلو انفسنا عن الدّنیا، و یهون علینا ما فی ایدی النّاس من هذه الأموال، ثمّ نخرج من عندک. فاذا صرنا مع النّاس و التّجار أحببنا الدّنیا؟ قال: فقال ابوجعفر - علیه السلام: انّما هی القلوب مرّة یصعب علیها الامر و مرة یسهل.»[23].
نزد امام محمد باقر - علیه السلام - بودم که حمران بن اعین وارد شد و درباره اموری چند از ایشان سؤال کرد و آنگاه که آهنگ برخاستن نمود، به امام باقر - علیه السلام - عرض کرد: خداوند عمرت را طولانی و ما را از محضرت بهرهمند گرداند، چرا هنگامی که نزد شما میآییم، از محضرتان خارج نمیشویم مگر آنکه دلهایمان نرم میشود و وجودمان از دنیا فارغ میگردد، و اموالی که در دست مردم است در نظرمان حقیر و بیمقدار میآید. اما پس از آنکه بیرون میرویم و با مردم و تجّار سروکار پیدا میکنیم، دوستدار دنیا میشویم؟ راوی گوید، امام باقر - علیه السلام - فرمود: همانا این ویژگی قلبهاست که گاه امری بر آنها سخت و گاهی آسان میشود.
سفیان بن عیینه گوید:
«سألت الصادق - علیه السلام - عن قول اللَّه عزّ و جلّ: «الّا من اتی اللَّه بقلب سلیمٍ»؟[24]
قال: السلیم الذی یلقی ربّه ولیس فیه احد سواه. و قال: و کلّ قلب فیه شکّ او شرک فهو ساقط. و انّما ارادوا الزّهد فی الدّنیا لتفرغ قلوبهم للاخرة. و قال النّبی - صلی اللَّه علیه و آله و سلم: لولا انّ الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی الملکوت.»[25].
از امام صادق - علیه السلام - معنی این سخن خداوند را پرسیدم: «مگر آن کس که با قلبی سلیم به حضور خدا بیاید.» حضرت فرمود: سلیم آن قلبی است که پروردگارش را ملاقات کند و جز او کسی در آن نیست. و فرمود: و هر قلبی که در آن شک یا شرک باشد، بیاعتبار است و همانا آنان (پرهیزکاران) درصدد زهد و بیاعتنایی به دنیا بر آمدند تا قلبهایشان برای آخرت فراغت یابد. و پیامبر - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فرمود: اگر شیاطین بر دل فرزندان آدم احاطه نمییافتند، آنان ملکوت را میدیدند.
- بحار الانوار، ج 72، ص 124، باب 100، ح 1.
- همان، ح 2، ص 124.
- قرآن، اعراف / 102.
- بحار الانوار، ج 72، ص 125، باب 100، ح 3.
- منظور، امام موسی کاظم - علیه السلام - است که به تقیّه از آن امام همام به عبد صالح و… یاد میکردهاند.
- ظاهراً مقصود، امام کاظم - علیه السلام - است.
- بحار الانوار، ج 72، ص 127، ح 13.
- قرآن، انعام / 125.
- بحار الانوار، ج 72، ص 128، ح 14.
- قرآن، توبه / 125.
- بحار الانوار، ج 72، ص 126، ح 4.
- همان، ح 5، ص 126.
- همان، ح 6، ص 126.
- قرآن، ق / 18-17.
- بحار الانوار، ج 70، ص 33، باب 44، ح 1.
- همان، ج 70، ص 44، ح 2.
- ظاهراً مقصود از گناه در اینجا، زناست.
- قرآن، مجادله / 22.
- بحار الانوار، ج 70، ص 47، باب 44، ح 3.
- همان، ج 70، ص 51، باب 44، ح 3.
- همان، ح 8، ص 51.
- همان، ح 9، ص 51.
- همان. ح 28، ص 56.
- قرآن، شعرا / 89.
- بحار الانوار، ج 70، ص 59، باب 44، ح 39.
جهل
جهل و اقسام آن، یکی دیگر از اضداد یقین است
- جهل بسیط:
یعنی همان جهل مصطلح بین مردم است که یک امر عدمی [ از باب عدم و ملکه] و نقیض علم و طبعاً نقیض یقین است. زیرا همانگونه که قبلاً بیان شد، یقین مرتبهای از علم به شمار میرود.
این جهل، مصیبتی بزرگ است و اغلب مفاسد از آن سرچشمه میگیرد. از اینرو، دوران قبل از بعثت رسول اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - «عصر جاهلیّت» نام گرفته بود، زیرا آن زمان، دوره انحطاط اخلاق بود. قرآن، زمانهای همانند زمان ما را نیز عصر جاهلیت مینامد، زیرا از نظر عفاف و پاکدامنی در انحطاط قرار گرفته است. خداوند میفرماید:
«و قرن فی بیوتکنّ و لا تبرّجن تبرّج الجاهلیّة الاولی…»[1].
و در خانه هایتان قرار گیرید و همچون دوره پیشین جاهلیت، خودآرایی مکنید…
اینک بعضی از مفاسد مهم جهل را بیان میکنیم:
الف) عدم استقلال فکری: اگر جهل هیچ مفسده دیگری جز این نداشته باشد، برای پستی و ناپسندی آن کافی است. میدانیم که انسان اندیشمند، خردمند و دانا، دارای قدرت «اقتباس» است، به این معنی که میتواند با آگاهی و استقلال فکر، از نیکیها پیروی کند و از بدیها دوری جوید. چنان که خداوند متعال میفرماید:
«… فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هدیهم اللَّه و اولئک هم اولوا الالباب.»[2].
… پس به بندگان من بشارت ده، آنان که سخن را میشنوند و بهترینش را پیروی میکنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنان همان خردمندانند.
این شیوه برگزیدن نیکیها، اقتباس نامیده میشود و راهیافتگان خردمند، به این شیوه عمل میکنند. اما گفتار و کردار جاهل و حتّی اندیشههای او، مبنایی جز تقلید و همنوایی با دیگران ندارد و خود او نیز به تقلید خویش واقف است.
تقلید، پیروی بیدلیل از گفتار و رفتار دیگران است و عملی ناپسند شمرده میشود، مگر در صورت اضطرار، که آن هم تقلید جاهل از عالم در زمینه دانش و تخصّص است. قرآن تقلید را به شدّت ناپسند شمرده و میفرماید:
«… انّا وجدنا آباءنا علی امّةٍ و انّا علی آثارهم مقتدون.»[3].
… همانا پدرانمان را بر آیینی یافتیم و ما پیروان راه و روش آنان هستیم.
چه بسیارند مردم نادانی که با برگزیدن این شیوه زشت به ورطه ناملایمات و گناهان در غلطیده اند. آفرین بر شاعر که چنین سرود:
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر این تقلید باد[4].
افراد نادان، بیشتر تابع قانون «منابهه» و محاکات هستند. بدین معنی که ناآگاهانه از گفتار، رفتار و افکار دیگران تقلید میکنند؛ در حالی که این شیوه، خاص کودکان و بعضی از حیوانات است و انسانهای جاهل از این دو گروه، عملاً کمتر نیستند.
اما آنچه قلب را ذوب میکند، تقلید ناپسند است. نمیبینید که مسلمانان چگونه از اعمال ناپسند و زشت غربیان تقلید میکنند و از اعمال نیک آنان سرمشق نمیگیرند؟! در اشاعه فحشا بر آنان پیشی گرفته، ولی در صنعت و سازندگی، حتی برای تهیه نخ و سوزن به آنها نیازمندند. خلاصه کلام، این سخن خداوند است که میفرماید:
«و من النّاس من یعبداللَّه علی حرفٍ فان اصابه خیر اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدّنیا و الاخرة ذلک هو الخسران المبین.»[5].
و از میان مردم، کسی است که خدا را نه حقیقتاً، بلکه به زبان میپرستد، پس اگر خیری به او برسد، دلش آرام گیرد، و اگر با ناملایمات روبهرو شود، از دین خدا روی برمیگرداند و در دنیا و آخرت زیانکار میگردد، این همان زیان آشکار است.
ب) خودرأیی، تعصّب و حمیّت قومی، حزبی یا فردی، یکی دیگر از مفاسد مهم جهل است. قرآن، فرد نادان مبتلا به آن را، بارها مورد نکوهش قرار داده و میفرماید:
«اذا جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیّة الجاهلیّة…»[6].
آنگاه کسانی که کفر ورزیدند، در دلهایشان حمیّت، آن هم حمیّت جاهلیّت، قرار دارد…
چه بسیارند گناهانی که افراد نادان از روی خودرأیی مرتکب میشوند. چه بسیارند جنایاتی که شخص جاهل از روی تعصّب قومی به آن دست میآلاید و چه بسیارند خیانتهایی که فرد نادان از روی تعصب و ارادت مریدان به آن دست میزند و…
ج) یکی دیگر از مفاسد جهل، حالت افراط و تفریط است. فرد نادان معمولاً اعتدال و میانه روی ندارد و حتّی اگر روش عابدان را در پیش گیرد به گمراهی میافتد. چنان که خداوند درباره آنان میفرماید:
«یا ایّها الذین آمنوا لا تقدّموا بین یدی اللَّه و رسوله…»[7].
ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر خدا و رسولش پیشی مجویید…
«قل من حرّم زینة اللَّه الّتی اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق…»[8].
بگو چه کسی زینت خداوند را که برای بندگانش آفریده، و نیز روزی حلال و پاکیزه را حرام کرده است؟…
- قرآن، احزاب / 33.
- قرآن، زمر / 18-17.
- قرآن، زخرف / 23.
- جلالالدین محمد بلخی (مولوی)، مثنوی معنوی، به کوشش توفیق - ه. سبحانی، چاپ دوّم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376 ش، دفتر دوّم، ص 213.
- قرآن، حج / 11.
- قرآن، فتح / 26.
- قرآن، حجرات / 1.
- قرآن، اعراف / 32.
- جهل مرکب:
معنای مشهور و مصطلح آن، این است که انسان از واقعیّت و نفسالامر آگاهی ندارد، اما خود را آگاه به آن میپندارد. بدینسان، جهل مرکب، مصیبتی بزرگ و مایه زیان دنیا و آخرت است.
خداوند متعال در این باره میفرماید:
«قل هل ننبّئکم بالاخسرین اعمالًا. الذّین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدّنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً.»[1].
بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانیم؟ آنان کسانی هستند که سعیشان در زندگانی به جایی نرسید، ولی میپندارند که نیکوکارند.
زیان عمده این جهل، غالباً غفلت و ناهوشیاری است. چه تا زمانی که انسان خود را دانا میپندارد، در صدد رفع جهل و نادانی خویش بر نمیآید.
جهل مرکب، معنای دیگری نیز دارد که چندان مصطلح نیست و البته دارای زیان کمتری است و آن، بیخبری از جهل و ناآگاهی خویش است. بدین معنی که جاهل نمیداند که جاهل است. این حالت، در واقع یکی از مصادیق غفلت میباشد، زیرا گرفتار بدان، از جهل خویش غافل است ولی امکان تنبّه و هوشیاری او بیش از حالتی است که در بیان معنای مشهور جهل مرکب گفته شد.
1. قرآن، کهف / 104-103.
- جهل متردد:
این جهل، همان شک مصطلح است و اگر به صورت یک حالت در نیاید، امری طبیعی است که برای بسیاری از مردم پیش میآید و بلکه آن را پلی به سوی علم خواندهاند. آگاهی از این جهل، همانند آگاهی از جهل بسیط، میتواند به رفع آن بیانجامد و فرد را در زمره دانشمندان قرار دهد. اگر این جهل برطرف نشود، برخی اوقات موجب عقده میشود که دارای مفاسد بسیار از جمله دشمنی با علم و دانش است. زیرا اگر شک بر طرف نشود و احیاناً از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه منتقل شود، چنان که در مورد تمایلات ارضا نشده چنین است؛ برای فرد ایجاد عقده میکند و او بیآنکه متوجّه باشد از علم و آموختن، بیزار میشود. از اینرو، کسی که ناآگاه و مردّد است باید بپرسد و شکّ خود را برطرف کند، همانطور که گرفتار جهل بسیط باید چنین کند. همچنین لازم است که تمام افراد، معلومات خویش را در هر علمی به متخصّصان آن، عرضه بدارند و از پدیدآمدن جهل مرکب دوری جویند. سیره اصحاب امامان - علیهم السلام - نیز چنین بوده است و شاید یکی از دلایل ثواب بسیاری که برای متعلّم منظور شده، همان است که بیان کردیم.
گاهی این جهل(شک) به یک «حالت» برای انسان تبدیل میشود و صاحب آن حالت را در اصطلاح فقه، «کثیر الشّک» یا «شکّاک» و در اصطلاح فلسفه، «سوفسطایی» و در اصطلاح عرف «وسواسی» مینامند. این حالت، بسیار خطرناک است و موجب زیانکاری در دنیا و آخرت میگردد. کسی که به آن دچار است در وادی حیرت و سرگردانی به سر میبرد و سرانجام به ورطه گمراهی میافتد. این حالت جهل، یکی از مراتب جنون است.
عبداللَّه بن سنان گوید:
«ذکرت لأبی عبداللَّه - علیه السلام - رجلًا مبتلیً بالوضوء و الصّلاة، و قلت: هو رجل عاقل، فقال: ابوعبداللَّه - علیه السلام - و أیّ عقل له و هو یطیع الشّیطان، فقلت:له: و کیف یطیع الشّیطان فقال: سله هذا الذی یأتیه من أیّ شیءٍ هو فانّه یقول لک: من عمل الشّیطان.»[1].
به حضرت صادق - علیه السلام - عرض کردم: مردی است عاقل که گرفتار وسواس در وضو و نماز میباشد. فرمود: این چه عقلی است که فرمانبریِ شیطان میکند؟ گفتم: چگونه فرمان شیطان میبرد؟ فرمود: از او بپرس، وسوسهای که به او دست میدهد از چیست؟ قطعاً به تو خواهد گفت که از عمل شیطان است.
راز این امر، آن است که قوه وهمیّه در فرد وسواسی، «قوه خیال» را به کار میگیرد و برای او صورتهای ذهنی یا خارجی میسازد و او را به کارهایی دیوانهوار وامیدارد. وسواسی آنچه را که وجود ندارد، واقعی میپندارد و به آنچه در نفسالامر موجود نیست، معتقد میشود. برای مثال، کسی که به وسواس در طهارت و نجاست دچار است، بسیاری از اوقات، از نجاسات خیالی پرهیز میکند، زیرا قوه خیال، آن نجاسات را به او امری واقعی مینمایاند. همانند انسان ترسو که گمان میکند مرده از قبر خارج شده، او را تعقیب میکند و قوه خیال چنان در بینایی، شنوایی و حتی بساوایی او تأثیر میگذارد که میپندارد آن مرده او را گرفته است.
به طور کلّی باید گفت که اگر قوه وهمیّه، قوه خیال را به کار گیرد، میتواند تا بدان پایه بر قوای ظاهری و باطنی انسان اثر گذارد که موهومات را واقعی جلوه دهد.
فرد وسواسی حتّی میتواند دلایل دقیقی برای اثبات نجاست بیاورد، اما تمام آنها موهوم و بیپایه است و این در حالی است که او از ارائه حتّی یک دلیل برای طهارت و پاکی ناتوان است. ما از این جنون که خیر دنیا و آخرت را از بین میبرد به خدا پناه میبریم.
جنون وسواس بر دو قسم است: عملی و فکری.
مراد از وسواس «عملی»، غیر متعارف بودن فرد در اعمال عبادی و غیر عبادی است. و منظور از «فکری»، خطور تصوّرات، پندارها و خیالات واهی و بیاساس به ذهن انسان است. هر یک از این دو قسم، بدتر از دیگری است و هر دو، مرتبهای از مراتب جنون و ناشی از عمل شیطان هستند که او «وسواس خنّاس» است.
آیا نمیبینید که چگونه شیطان به نام دین، فرد وسواسی را از دین خارج میکند؟ آیا این معنی فرموده خداوند متعال نیست که:
«قال فبما اغویتنی لاقعدنّ لهم صراطک المستقیم. ثمّ لَایتنّهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثرهم شاکرین.»[2].
شیطان گفت، حال که مرا نومید ساختهای، من نیز بندگانت را از راه راست گمراه گردانم. سپس از پیش روی و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان میتازم.
امام باقر - علیه السلام - فرمود:
«من بین ایدیهم» اهون علیهم الاخرة «و من خلفهم» امرهم بجمع الاموال و منعها عن الحقوق لتبقی لورثتهم «و عن ایمانهم» افسد علیهم امر دینهم بتزیین الضّلالة الشّبهة. «و عن شمائلهم» بتحبیب اللذّات و تغلیب الشّهوات علی قلوبهم.»[3].
«من بین ایدیهم» به معنی آن است که شیطان آخرت را در نظر آنان سبک و بیمقدار میکند. «و من خلفهم» به معنی آن است که آنها را به گردآوردن مال و خودداری از پرداخت حقوق متعلق به آن، امر میکند تا داراییشان را برای وارثان خویش به جا بگذارند. مقصود از «عن ایمانهم» آن است که دینشان را تباه میکند، بدینگونه که گمراهی را زیبا جلوه میدهد و شبهات را نیکو مینمایاند. منظور از «عن شمائلهم» آن است که لذّات را محبوب آنان میگرداند و شهوات را بر دلهایشان چیره میکند.
آیا نمیبینید که شیطانِ وسوسهگر، چگونه باطل را در دل بیمار فرد وسواسی، بصورتِ حق جلوه میدهد و آنچه را که وجود ندارد در ذهنش متصوّر میسازد؟ پناه میبریم به خدا از مکر و حیله شیطان و نفس، به خصوص اگر بیمار باشد.
- اصول کافی، ج 1، ص 12، کتاب العقل و الجهل، ح 10.
- قرآن، اعراف / 17-16.
- البرهان، ج 2، ص 5، ح 5.
اگرچه بیماری وسواس از شدیدترین امراض است، اما درمان آن بسیار آسان است. اگر فرد وسواسی، مدت کوتاهی به درمان آن عمل کند، نشانههای ظاهری بیماری برطرف میشود و اگر مدتی طولانی، مثلاً یک سال، به درمان آن بکوشد، بیماری ریشه کن میشود.
داروی این بیماری، همچون سایر صفات ناپسند، مخالفت با وساوس و تمایلات آن است، که در حقیقت مخالفت با نفس اماره و شیطان است. بدین ترتیب، مخالفت با وسوسه، مخالفت با شیطان است که مانع از شعله ور شدن آن میگردد و به مرور زمان و با مخالفت پیوسته، به طور کلّی ریشه کن و نابود میشود.
امامان معصوم - علیهم السلام - در روایات گوناگونی به این بیماری اشاره کردهاند. از جمله آنها، کلام امام باقر - علیه السلام - است که فرمود:
«اذا کثر علیک السّهو فامض علی صلوتک فانه یوشک ان یدعک انما هو من الشّیطان.»[1].
هنگامی که زیاد دچار شک میشوی، به نمازت ادامه بده [ و به شک اعتنا مکن]. زیرا بدینسان امید میرود که شک از تو دست بردارد. همانا شک از جانب شیطان است.
و در روایت دیگر فرمود:
«لا تعوّدوا الخبیث من انفسکم نقض الصلاة فتطمعوه، فانّ الشیطان خبیث معتاد لمّا عوّد، فلیمض احدکم فی الوهم و لا یکثرنّ نقض الصلاة، فانه اذا فعل ذلک مرّات لم یعد الیه الشّک… انّما یرید خبیث ان یطاع، فاذا عصی لم یعد الی احدکم.»[2].
شیطان خبیث را به شکستن نمازتان عادت ندهید، چون او را بر این کار حریص میکنید، همانا شیطان خبیث به آنچه تکرار شود، معتاد میگردد. پس - چاره آن است که - هر یک از شما، نماز را به همان صورت که میپندارد صحیح است ادامه دهد و نماز را زیاد نشکند. پس اگر کسی چندین مرتبه اینگونه عمل کند، دیگر شک به سوی او باز نمیگردد. همانا شیطان خبیث، مایل است که از او اطاعت شود، پس اگر از امر او سرپیچی شود، به سوی هیچ یک از شما باز نمیگردد.
نتیجه آنکه، این صفت ناپسند، مصیبتی بزرگ است که رذایل و مصایب دیگری را در پی دارد. اگر این بیماری، مفسدهای جز سوءظن، که سرانجام به بدگمانی به خداوند بزرگ میانجامد، نداشت، برای زشتی آن کفایت میکرد.
به علاوه، اگر «وسوسه عملی» نیز مفسدهای جز از بین رفتن نشاط و غلبه غم و اندوه و اضطراب و ترس بر قلب نداشت، برای نکبت بار بودن آن کافی بود.
چیزی که لازم است فرد مبتلا به وسواس بداند، این است که او - چه در فکر و چه در عمل - فاسق است، زیرا اغلب اعمال او اگر در زمره گناهان کبیره نباشد، در شمار فسق است.
اینک به بیان آیات و روایات مربوط به این صفات ناپسند میپردازیم، بیآنکه آنها را دستهبندی یا تفسیر و تفکیک کنیم، لذا تفسیر و تدبّر در آنها را به عهده خواننده میگذاریم.
- وسائل الشیعة، ج 5، ص 329، باب 16، من ابواب الخلل، ح 1.
- همان، ح 2، ص 329.
روایاتی چند درباره مذمت جهل
امیرمؤمنان علی - علیه السلام - فرمود:
«لا تری الجاهل الا مفرطاً او مفرّطاً.»[1].
نادان را نبینی جز که کاری را از اندازه فراتر کشاند، و یا بدانجا که باید نرساند.
امام جعفر صادق - علیه السلام - از حضرت امام باقر - علیه السلام - و او از حضرت علی - علیه السلام - روایت میکند:
«ایّاکم و الجهال من المتعبّدین و الفجّار من العلماء فانّهم فتنة کل مفتون.»[2].
از عابدان و عالمان گناهکار بر حذر باشید که اینان مایه بلای هر گرفتارند.
امام جعفر صادق - علیه السلام - به نقل از آبائش - علیهم السلام - و آنها به نقل از پیامبر اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - روایت میکند که فرمود:
«من عمل علی غیر علم کان ما یفسده اکثر مما یصلح.»[3].
کسی که بدون علم، دست به کاری زند، فساد او بیش از اصلاح اوست.
امیرمؤمنان علی - علیه السلام - فرمود:
«قصم ظهری عالم متهتّک، و جاهل متنسّک، فالجاهل یغشّ النّاس بتنسّکه، و العالم یعزّ هم بتهتّکه.»[4].
پشت مرا عالم بیآزرم و جاهل زاهدنما شکست. جاهل به زاهدنماییِ خود، مردمان را میفریبد، و عالم با بیآزرمیِ خود، آنان را مغرور می کند.
حضرت علی - علیه السلام - فرمود:
«الجاهل صغیر و ان کان شیخاً و العالم کبیر و ان کان حدثاً.»[5].
نادان، کوچک است اگرچه پیر و سالخورده باشد و دانا، بزرگ است اگرچه کودک باشد.
حضرت علی - علیه السلام - فرمود:
«لا کنز انفع من العلم و لا قرین سوء شر من الجهل.»[6].
هیچ گنجی پرمنفعتتر از علم و هیچ همنشین بدی، بدتر از جهل نیست.
رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - فرمود:
«العلم رأس الخیر کلّه و الجهل رأس الشّر کلّه.»[7].
دانش، قله همه نیکیها و نادانی، قله همه بدیهاست.
حضرت علی - علیه السلام - فرمود:
«الناس ثلاثة: فعالم ربّانی، و متعلّم علی سبیل نجاةٍ، و همج رعاع اتباع کلّ ناعقٍ یمیلون مع کلّ ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاؤا الی رکن وثیقٍ.»[8].
مردم سه دسته اند: دانایی که شناسای خداست، آموزندهای که در راه رستگاری کوشاست، و فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند. و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند. نه از روشنی دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاههای استوار شتافتند.
حضرت امیرمؤمنان - علیه السلام - فرمود:
«انّ الناس آلوا بعد رسول اللَّه - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - الی ثلاثه: آلوا الی عالمٍ علی هدیً من اللَّه قد أغناه اللَّه بما علم عن علم غیره، و جاهلٍ مدّعٍ للعلم لا علم له معجبٍ بما عنده قد فتنته الدّنیا و فتن غیره، و متعلّمٍ من عالمٍ علی سبیل هدیً من اللَّه و نجاةٍ، ثمّ هلک من ادّعی و خاب من افتری.»[9].
همانا مردم بعد از رسول خدا - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - سه گروه شدند: برخی به عالمی هدایت یافته از جانب خدا گراییدند، که خداوند با آنچه به او آموخته بود، وی را از دانش دیگران بینیاز کرده بود. برخی به جاهل مدّعی، ولی بیبهره از دانش، روی آوردند که به آنچه داشت، میبالید، و دنیا او را فریفته بود و او دیگران را میفریفت. و گروهی به جوینده دانشی تمایل یافتند که راه نجات و هدایت الهی را میپیمود. پس هلاک شد، آن که ادّعای بیپایه کرد و محروم و زیانکار شد، آن که افترا بست.
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«النّاس ثلاثة: عالم و متعلّم و غثاء.»[10].
مردم سه دسته اند: دانشمند، دانشجو و کف (خاشاک) روی آب.
امام صادق - علیه السلام - فرمود:
«اُغد عالماً او متعلّماً او احب اهل العلم و لا تکن رابعاً فتهلک ببعضهم.»[11].
یا دانشمند باش، یا جوینده دانش باش و یا دوستدار اهل دانش. و از دسته چهارم مباش که به وسیله بعضی از آنان هلاک میشوی.
- نهج البلاغه، حکمت 70.
- بحار الانوار، ج 2، ص 106، باب 15، ح 1.
- همان، ج 1، ص 208، باب 5، ح 7.
- همان، ج 2، ص 111.
- همان، ص 183، باب 1، ح 85.
- همان، ص 183، ح 88.
- همان، ج 77، ص 175، باب 7، ح 9.
- نهج البلاغه، حکمت 147.
- اصول کافی، ج 1، ص 33، باب طبقات مردم، ح 1.
- همان، ج 2، ص 34، باب طبقات مردم، ح 2.
- همان، ج 1، ص 34، باب طبقات مردم، ح 3.
آیاتی درباره شک و تردید
«انّما یستأذنک الذین لا یؤمنون باللَّه و الیوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یتردّدون.»[1].
تنها کسانی که به خدا و روز واپسین ایمان ندارند و دلهایشان در شک و تردید است، از تو اجازه میخواهند [ تا از جنگ معاف باشند]، پس آنان در شک خود مردّد و سرگردانند.
«و لقد اتینا موسی الکتاب فاختلف فیه و لولا کلمة سبقت من ربّک لقضی بینهم و انّهم لفی شکٍّ منه مریبٍ.»[2].
به موسی کتاب دادیم. در آن کتاب اختلاف شد. اگر نه حکمی بود که از پیش، از جانب پروردگارت صادر شده بود، میانشان داوری شده بود؛ که ایشان در آن کتاب، سخت در تردیدند.
«لا یزال بنیانهم الذی بنوا ریبةً فی قلوبهم الّا ان تقطّع قلوبهم و اللَّه علیم حکیم.»[3].
بنیانی که آنها بنا نهادند، همواره دلهای آنان را به شک میافکند تا آنکه از آن، دل برکنند و خدا دانا و حکیم است.
«بل ادّارک علمهم فی الاخرة بل هم فی شکٍ منها بل هم منها عمون.»[4].
البته آگاهی آنان در آخرت کمال یابد، چه آنان نسبت به آن روز (قیامت)، در تردیدند، حتی نسبت به آن کورند و نمیتوانند آن را ببینند.
«و حیل بینهم و بین ما یشتهون کما فعل باشیاعهم من قبل انّهم کانوا فی شکٍّ مریبٍ.»[5].
و بین ایشان و خواسته هایشان فاصله افتاد. چنان که در گذشته، با امتهایی همانند آنها چنین شد. همانا آنان در شک و تردید بودند.
«… کذلک یضلّ اللَّه من هو مسرف مرتاب.»[6].
… این چنین خداوند کسی را که در نشانههای او در تردید باشد، گمراه میکند.
«بل هُم فی شکٍّ یلعبون.»[7].
بلکه آنان در شک و تردید به بازی سرگرمند.
«انّما المؤمنون الذین آمنوا باللَّه و رسوله ثمّ لم یرتابوا…»[8].
همانا مؤمنان، فقط کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند و سپس به خود، تردید راه ندادند.
«القیا فی جهنّم کلّ کفّارٍ عنیدٍ. منّاعٍ للخیر معتدٍ مریب.»[9].
هر کافر معاند و بازدارنده از نیکی، و ستمگر را که در تردید به سربرده، به دوزخ در افکنید.
«ینادونهم الم نکن معکم قالوا بلی و لکنّکم فتنتم انفسکم و تربّصتم و ارتبتم و غرّتکم الامانیّ حتیّ جاء امر اللَّه و غرّکم باللَّه الغرور.»[10].
[ منافقان اهل دوزخ] به آنها [ بهشتیان] خطاب کرده، میگویند آیا ما [ در دنیا] با شما نبودیم؟ [ بهشتیان] میگویند آری، ولی شما خود را به فتنه درافکندید و انتظار [ هلاکت مؤمنان را] میکشیدید و [ نسبت به حقایق الهی] در شک و تردید بودید و آرزوها، شما را فریفت تا آنکه امر خدا آمد و [ شیطان] فریبکار، شما را نسبت به خدا مغرور کرد و فریب داد.
«و من النّاس من یعبداللَّه علی حرفٍ فان اصابه خیر اطمانّ به و ان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسر الدّنیا و الاخرة ذلک هو الخسران المبین.»[11].
و از مردم، کسی هست که خدا را به زبان میپرستد، پس اگر خیری به او برسد اطمینان مییابد و اگر سختی و مصیبتی به او برسد [ از دین خدا ]رو برمیگرداند و در دنیا و آخرت زیان میبیند. این همان زیان آشکار است.
«مذبذبین بین ذلک لا الی هولاء و لا الی هولاء و من یضلل اللَّه فلن تجدله سبیلًا.»[12].
سرگشتگانِ میان کفر و ایمانند: نه به سوی اینان میگرایند و نه به سوی آنان، و هر که را خدا گمراه کند، راه [ نجاتی] برای او نخواهی یافت.
در تفسیر مجمع البیان[13]، در ذیل این آیه شریفه، از حضرت رسول اکرم - صلی اللَّه علیه و آله و سلم - روایت شده است که:
«انّ مثلهم الشاة العایرة بین الغنمین تتحیّر فتنظر الی هذه و هذه لا تدری ایّهما تتبع.»
مَثَل اینان، مَثَل گوسفند سرگردانی است که بین دو گله حیران است، گاهی به این و گاهی به آن نگاه میکند و نمیداند به دنبال کدام یک از آن دو گلّه برود.
- قرآن، توبه / 45.
- قرآن، هود / 110.
- قرآن، توبه / 110.
- قرآن، نمل / 66.
- قرآن، سبا / 54.
- قرآن، غافر / 34.
- قرآن، دخان / 9.
- قرآن، حجرات / 15.
- قرآن، ق / 25-24.
- قرآن، حدید / 14.
- قرآن، حج / 11.
- قرآن، نسا / 143.
- شیخ ابوعلی الفضل ابن الحسن ابن الطبرسی، تفسیر مجمع البیان، ترجمه احمد بهشتی، چاپ اول، موسسه انتشارات فراهانی، 1350، ج 6، ص 109.
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...