موضوع: "نکات اخلاقی"

تذکرات اخلاقی مرحوم رجبعلی خیاط رحمه الله

نوشته شده توسطرحیمی 1ام شهریور, 1394

 انسان به جایی می رسد که عالم تحت فرمان او می شود.

اگر به قدر ترسیدن از یک عقرب، از عِقاب خدا بترسیم، عالَم اصلاح می شود.

تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود. «مَن کانَ لله، کان الله لَه»

سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود؛ خداوند کریم است، شما هم کریم باشید. رحیم است، رحیم باشید. ستاّر است، ستار باشید…

دل جای خداست، صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید.

کار را فقط برای رضای خدا انجام دهید، نه برای ثواب یا ترس از جهنّم.

اگر انسان علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.

اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.

اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید. و آنچه دیگران نمی شنوند، شما می شنوید.

هرکاری می کنید نگویید: “من کردم"، بگویید: «لطف خداست». همه را از خدا بدانید.

نفس امّاره را مهار کنید و با آن مخالفت کنید.

منبع: سایت با حجاب

اثر نیّت خوب

نوشته شده توسطرحیمی 31ام مرداد, 1394


يك بار يكى از ياران اميرمؤمنان (علیه السلام) يك آه كشيد.

حضرت علیه السلام فرمودند: تو پول نگرفتى؟

گفت: چرا على جان! من پول گرفته‏ ام، ششصد درهم.

حضرت (علیه السلام) فرمودند: چرا آه كشيدى؟

گفت: آقا جان! من رفتم از برادرم خداحافظى بكنم كه بيايم در ركاب شما بجنگم و برادرم را هم بياورم، ولى ديدم برادرم مريض است. برادرم گفت: اى كاش! من بدن سالمى داشتم و با تو مى ‏آمدم و على (علیه السلام) را يارى مى ‏دادم.

حضرت (علیه السلام) فرمودند: اين ششصد درهم را بردار و ببر براى برادرت؛ كسى كه نيتش با ما بود، انگار كه او در جبهه با ما بود.

منبع:http://portal.anhar.ir

چهار ازدواج تاریخی

نوشته شده توسطرحیمی 31ام مرداد, 1394


ازدواج محمدصالح مازندرانی با دختر علّامه مجلسی

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.

آمنه‏ بیگم در پاسـخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!

عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.

داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت‏ یافته با کمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند.

پس به گوشه‏‌ای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که می‏بایست با دقت در آن می‏اندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.

داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسـخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.

شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسـخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.

پس از مطالعه و پاسـخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بی‏درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.

وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو هم‌‏افق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.

ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می‏خواهم شکر خدا را به مقداری که می‏توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من می‏دانم که هر چه کوشش کنم نمی‏توانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.

چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.

ادامه »

راز خانه مجلل ملا علی کنی

نوشته شده توسطرحیمی 22ام مرداد, 1394

امروزه بسیار می‌بینیم که افرادی در خانه،‌ خیابان یا محل کار پشت سر دیگری حرف می‌زنند و کم نیستند کسانی که گمان می کنند اگر آنچه می گویند واقعیت باشد گناهی نکرده اند، در حالی که بدگویی درباره دیگران، اگر راست باشد غیبت و اگر دروغ باشد تهمت است.

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ نساء/148

خداوند علنى كردن سخن در باره‏ بدى ديگران‏ را دوست ندارد.

حکایت؛

آیت الله بهجت فرمود: روزی چند نفر از بازاریان تهران به نجف اشرف مشرف شدند و جهت پرداخت خمس خدمت شیخ مرتضی انصاری(قدس سره) رسیدند، وقتی وضع ساده و بی آلایش خانه شیخ را دیدند، خیلی تعجب کردند از مرجعی با این عظمت که خانه ای محقر و ساده دارد و آهسته به یکدیگر می گفتند: این است معنی پیشوا و مقتدا، یعنی علی گونه زیستن، نه مانند ملا علی کنی با خانه بیرونی، اندرونی و با تشکیلات و تشریفات آن چنانی!

شیخ که در حال نوشتن بود، کاملاً به سخنان آنان توجه داشت و با اینکه صحبت های آنها تعریف و تمجید از شیخ بود بشدت از حرف آنان ناراحت شد و فرمود: چه می گویید؟ چرا پشت سر ملا علی کنی سخن ناروا می گویید؟

من با چند نفر طلبه سروکار دارم و کارم تدریس و تربیت شاگرد است، نیازی به تشریفات بیش از این ندارم، اما آخوند ملا علی کنی با امثال ناصرالدین شاه سر و کار دارد، لازمه کارش این است که آنگونه زندگی کند، اگر آن گونه نباشد امثال ناصرالدین شاه به خانه اش نمی روند، آخوند ملا علی این کارها را برای حمایت از دین خدا انجام می دهد.

نکویی کن که دولت بینی از بخت

مبر فرمان بدگوی بدآموز 

با اقتباس و ویراست از کتاب برگی از دفتر آفتاب
                                                                      سعدی

منبع: خبرگزاری حوزه

ردپای شیطان

نوشته شده توسطرحیمی 11ام مرداد, 1394


نماز كه تمام شد، مردم يكي يكي از مسجد خارج شدند حاج آقا سجاده‌اش را جمع كرد. قرآني برداشت و نزديك ياسر آمد، نشست و شروع به تلاوت قرآن كرد. نمازهاي پي درپي ياسر جايي براي بازكردن سرصحبت نمي‌گذاشت. حاج آقا به تلاوتش ادامه داد تا بالاخره نماز ياسر تمام شد حاج آقا رو كرد به ياسر و با تبسم گفت:
- ياسر جان! اضافه كار معنوي برداشتي؟

نه حاج آقا من نماز خودم را هم بخوانم كلاهم را بالا مي‌اندازم.

- مدتي است از من خيلي سئوال مي‌پرسي، وضوها و نمازهايت توجه نمازگزاران را به خود جلب كرده است.

شرمنده‌ام حاج آقا، راستش خودم هم اين كار را دوست ندارم. آره خودم هم متوجه شده‌ام مردم نگاه عجيبي به من مي‌كنند اما.

ياسر كلامش را ناتمام گذاشت و سري از روي تأسف تكان داد.

حاج آقا گفت: امّا چي؟

- اين روزها نه وضوهام نه نمازهام، هيچ‌كدام، «به دلم نمي‌نشينند». يك حسي به من مي‌گويد، تكرار كن تا عبادتت كامل شود و فردا «احساس‌گناه» و «عذاب وجدان» گريبانگيرت نشود. به همين دليل، دوباره اعمالم را به جا مي‌آورم تا خدا از من راضي شود. حاج آقا قرآن را بست و بوسيد و كنار ياسر چهار زانو روي زمين نشست و گفت: با يك داستان چه طوري؟

ادامه »

مردی که با همسر خود تندی و تلخ‌زبانی می کند! - حدیث زندگی

نوشته شده توسطرحیمی 8ام مرداد, 1394

 

عَن أبی عَبدِ اللهِ (علیه السلام) قال: إنّ سَعداً لَمّا ماتَ شَیَّعَهُ سَبعُونَ ألفَ مَلَک فقام رسولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) علی قَبرِهِ … .

مردی که با همسر خود تندی و تلخ‌زبانی می کند!

عَن أبی عَبدِ اللهِ علیه السلام قال: إنّ سَعداً لَمّا ماتَ شَیَّعَهُ سَبعُونَ ألفَ مَلَک فقام رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله علی قَبرِهِ فقال وَ مِثلُ سَعدٍ یُضَمُّ ؟! فقالَت أمُّهُ: هنیئاً لَکَ یا سَعدُ و کرامَةً. فقال لَها رسولُ اللهِ :یا أمَّ سَعدٍ لا تَحتَمّی علی اللهِ. فقالت: یا رسول اللهِ قد سَمِعناکَ و ما تقولُ فی سَعدٍ. فقال : إنّ سَعداً کانَ فی لِسانِهِ غَلَظٌ علی أهلِهِ؛

در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شخص درست‌کاری به نام سعد زندگی می‌کرد. وقتی که از دنیا رفت، هفتاد هزار ملک در تشییع جنازه‌ی او شرکت کردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر قبر او شده و با تعجّب فرمودند: شخصی مانند سعد مورد فشار قبر قرار می‌گیرد؟!

در این هنگام مادر سعد گفت: خوشا به حالت ای سعد! این مقام و کرامت گوارای تو باد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رو به مادر سعد کرده و فرمودند: ای مادر سعد این امر را بر خدای متعال تحمیل منما.

سپس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره‌ی علّت فشار قبر سعد سؤال شد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: چون سعد با خشونت و تندی با همسر خود سخن می‌گفت. (الزهد، حسین ابن سعید الأهوازی، ص 198، باب 16.)

 

از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟

نوشته شده توسطرحیمی 8ام مرداد, 1394

گفتاری از استاد فرهیخته حضرت آیت الله جوادی آملی:

از کجا آمده ایم و به کجا می رویم!.

انبیا آمدند خبر بدهند و بهترین خبر را نیز آوردند. منتهی خبر مربوط به این نیست که زید یا عمرو چه چیزی گفت.

مهم ترین خبر آن است که ما از کجا آمدیم و به کجا باید برویم!

بشر بسیار موجود خوبی است؛ منتهی اکنون باید به او رحم کرد.

اگر این ترحم ما ثمر بخش بود به آن ها احترام می کنیم. نخست باید به جامعه ترحم و سپس احترام کرد. ترحم کردن به این است که میان خبر و فرهنگ، خبر و علم، خبر و واقعیت و گزارش و حقیقت فرق بگذارند.

مرگ پوسیدن نیست، از پوست بیرون آمدن است

برخی ها می گویند ما کار نداریم چه چیزی حقیقت است. می خواهیم بدانیم چه چیزی گفته شد. این چنین نیست. ما یک خبر بیشتر نداریم: این که از کجا آمدیم و به کجا باید برویم. مهم ترین خبر مسافر این است که بداند به کجا می رود. اگر خدای ناکرده مرگ پوسیدن بود گفته همین افراد درست بود. ولی اگر ثابت شد مرگ از پوست در آمدن است نه پوسیدن و تمام خبر بعد از مرگ است؛ ما ناچار هستیم خبر اصیل را از کسانی که از عالم دیگر خبر دارند، فرا بگیریم.

خبر مهم این است که مرگ از پوست به در آمدن است. آن چه در جهان کنونی می گذرد علوم تجربی و کارهای تجربی است و این علوم و کارهای تجربی در عالم پس از مرگ خریدار نداشته و کار آمد نیست. ما به جایی می رویم که خبری از هیچ یک از علوم تجربی در آن نیست.

فرزندان حضرت آدم علیه السلام در ابتدا حتی مسائل ساده را نمی دانستند. روزی بر بشر گذشت که از ساده ترین مطلب خبر نداشت، ولی انبیا آمدند و گفتند زشتی، زیبایی، حق، باطل و صدق و کذبی وجود دارد و این راه شما است که اگر این کارها را انجام بدهید پس از مرگ در رفاه هستید و اگر انجام ندهید در آسیب و زیان هستید.

ادامه »

قصه ها و عبرتها / ارزش حقیقی یا شهرت

نوشته شده توسطرحیمی 7ام مرداد, 1394

از لباس های رنگ و رو رفته و کفش های زوار در رفته اش معلوم بود که وضع مالی خوبی ندارد؛ ولی استعداد خوبی داشت. استاد پیرش ـ که مشهورترین نقّاش کشور بودـ، او را بهترین شاگردش می دانست.

پیرمرد، آخرین لحظات عمرش را می گذرانْد و پسر، کنارش نشسته بود و اشک در چشم هایش حلقه زده بود.

پیرمرد، آخرین و باارزش ترین اثرش را به او هدیه کرد و چند دقیقه بعد، از دنیا رفت.

ناگهان، فکری به ذهنش رسید. آن شب تا صبح بیدار بود و نقّاشی می کشید. فردای آن روز، تیتر اوّل تمام رسانه ها، فروش چند میلیون دلاری دو تابلو از آخرین نقّاشی های استاد، به موزه ملّی هنر، به وسیله یکی از شاگردان استاد بود.

پسر که حالا مرد ثروتمندی بود، در آخرین لحظات عمرش، نامه ای به موزه ملّی هنر نوشت و در آن، اعلام کرد که هر دو تابلوی نقّاشی، کار خود او بوده است و استادش در به وجود آوردن آنها هیچ نقشی نداشته است.

فردای آن روز، آن دو تابلوی زیبا و باارزش، دیگر هیچ ارزشی نداشتند.

آیا تا به حال به این فکر کرده اید که ارزش هایی که ما در زندگی خصوصی مان از آن دم می زنیم تا چه حد حقیقی است : لباس مارک داری که می پوشیم ، تابلویی که به دیوار داریم ، شخصیتی که از خود ارائه می دهیم و دوست داریم مردم ما را آن گونه بشناسند، یا عقایدی که به آن پایبندیم

چه اتفاقی در زندگی ما باید بیافتد تا معلوم شود که ارزش های ما حقیقی است

 یا . . . . . .هیچ ارزشی نداریم.

دفتر امور مشاوره و خانواده

ثبت قلبى على دينك

نوشته شده توسطرحیمی 6ام مرداد, 1394

بسيار كسانى كه دعوى بندگى كرده اند

و دم از ترك دنيا زده اند؛ تا دنيا بديشان روى آورد، جز وى همه را پشت پا زده اند.

اين بنده در معرض امتحان نيامده شرمسار است،

به حق خودت ثبت قلبى على دينك !

علامه حسن زاده عاملی - الهى نامه،ص5

بهترین ریاضت

نوشته شده توسطرحیمی 6ام مرداد, 1394

 صوم (روزه) از ریاضات مشروعه است، ماهی سه روز خیلی مؤکد است؛ اول و وسط و آخر [ماه].

همچنین کثرت صلات؛ [در روایت است] حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ به اندازه‌ای [نماز خواند] که پایش متورم شد.

معلوم است ریاضات شرعیه، عمل به واجبات و ترک محرمات است.

(١۵اردیبهشت١٣٨٨، کلاس فقه، کتاب جهاد)