موضوع: "شهدا"
مداحی سید رضا نریمانی برای شهدای آتشنشان + دانلود
نوشته شده توسطرحیمی 11ام بهمن, 1395آتیش دلمو بدجور سوزنونده
قلبم زیر آوار غم مونده
بارون داره میباره اما دیر
ای وای ازین اشکای بی تأثیر
آخرش مدافع وطن شد
مهاجری که فکر
دفاع از حرم بود
مادرش میگه شکر خدا رو
گل پسرم شهید شد
…
شهیدی که آرزویش، شهادتِ در سجده بود
نوشته شده توسطرحیمی 3ام بهمن, 1395سردار یوسف شریف در اردیبهشت ماه 1342 در روستای درب مزار از توابع جیرفت و خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود.
در سنین نوجوانی با وجود سن و سال کمی که داشت، علاقه به انجام فرایض دینی از او چهره ای متفاوت ساخته بود. وی از سال 1355 به مبارزات سیاسی انقلاب پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه نبرد با دشمن شد. اخلاق نیکو، شجاعت و مدیریت از ویژگی های شخصیتی ایشان بود که خیلی زود در جبهه های مختلف خود را نشان داد و از او چهره ای ساخت که نمایانگر یک رزمنده حقیقی اسلام است.
لازم نبود که فریاد بزند بچه ها، نماز را به جماعت بخوانید یا در نماز اخلاص داشته باشید. زیرا وقتی نیروها می دیدند این بزرگوار با آن اخلاص غیر قابل توصیف سر به سجده می گذارد و در رکوع میگوید «انا لله و انا الیه راجعون»، با شوق و رغبت خاصی برای مخلص شدن تلاش می کردند. آنها به خوبی می دانستند کلام بنده ای را می شنوند که ذره ای به دنیا وابسته نیست. این شهید بزرگوار در عملیات هایی چون رمضان، خیبر و بدر شرکت داشت و سرانجام در آخرین عملیات خود والفجر 8 در منطقه فاو (21 بهمن 1364) در حالی که سجده بر پیشانی خاک نهاده بود؛ به فیض شهادت نائل شد.
* خاطراتی از شهید شریف:
** هر وقت یوسف به مرخصی می آمد، پدرم خواسته اش را تکرار می کرد. یک بار یوسف کارتی را که تصویر حضرت امام (ره) بود و نوشته ای روی آن داشت، به پدرم نشان داد و گفت: ببین پدر، شما می گویید برو دانشگاه؛ امام هم در اینجا گفت جبهه دانشگاه است. پس چه جایی بهتر از آن جا که حضرت امام آن را توصیه می کند، با یک تفاوت که دانشگاهش هم دانشجوی چهارده - پانزده ساله دارد و هم حبیب ابن مظاهر 72 ساله. آخرین مدرکش هم شهادت است. چه مکانی بهتر از دانشگاه جبهه؟ پدر که می دانست او هدفش را انتخاب کرده فقط گوش می کرد، هر چند که به یاد دارم او عاقبت با حرف های شوخی و جدی رضایت پدر را جلب کرد.
رؤیای شیرین در برابر تلخی مرگ
نوشته شده توسطرحیمی 1ام بهمن, 1395شهدا حقیقت عبودیت را درک کرده اند
نوشته شده توسطرحیمی 27ام دی, 1395اولین سالگرد شهید مدافع حرم امیرعلی محمدیان با سخنرانی حجت الاسلام مومنی و مداحی حاج سیدرضا نریمانی در مسجد امام حسن مجتبی(علیه السلام) برگزار شد.
در ادامه متن سخنرانی حجت الاسلام سیدحسین مومنی را می خوانید:
بالاترین نعمت انسان عقل است
بزرگترین نعمتی که خدا به انسان ارزانی داشته است، نعمت عقل است. وجه تمایز بین انسان و حیوان قوه تعقل و ادراک است. حضرت صادق علیه السلام در تعریف عقل فرمودند:مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُکْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ1؛ ملکه ای که انسان را به سمت بندگی سوق بدهد عقل است. هر امر و مطلبی که شما را به سمت خدا سوق دهد، عقل است. هر امر و مطلبی که ما را به سمت طواغیت، شیاطین و نفسانیت سوق دهد، جهل نام دارد. انسان باید درصدد باشد جنود عقلش را تقویت کند و مراقبه به عمل بیاورد که مبادا جنود جهل درون انسان غلبه پیدا کند.
آخرین خواسته شهید احمد کاظمی از رهبر انقلاب چه بود؟ + فیلم
نوشته شده توسطرحیمی 19ام دی, 1395نوزدهم دی ماه سالگرد شهادت سردار سرلشکر احمد کاظمی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است.
آخرین خواسته شهید احمد کاظمی از رهبر انقلاب چه بود؟
منم باید برم +دانلود با نوای سید رضا نریمانی
نوشته شده توسطرحیمی 18ام دی, 1395دانلود مداحی «منم باید برم» با نوای مداحی سید رضا نریمانی
در ادامه علاوه بر متن کامل این مداحی، فایل صوتی آن قابل دریافت است.
متن مداحی منم باید برم سید رضا نریمانی
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزیم بیاد نفس آخرم بره
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
یه دست گل دارم برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم
برای قربونی اسماعیلو میدم به عشق
خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق
منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم
ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم
بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
اونا که از جنون یه کلمه نفهمیدن
شبیه شامیا به گریه هام میخندیدن
کنایه میزنن دلمو میسوزنن و
میخوان با حرفاشون خالی کنن دل منو
قسم به اون بدن که چیدنش روی حصیر
منم شبیه اون عقیله ای که شد اسیر
به غیر زیبایی نمی بینم تو این مسیر
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
ای سایه ی سرم تا که تو رفتی همسرم
همش بهونه ی تو رو میگیره دخترم
به جای لالایی روضه براش میخونمو
دم بابا باباش داره میگیره جونمو
گناه دخترم چی بوده که بابا ندید
گلم بابا میخواد جواب ناله شو بدید
فقط رقیه جون صدای بچمو شنید
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
زندگی نامه شهید آلبرت الله دادیان
نوشته شده توسطرحیمی 13ام دی, 1395در جنگ تحمیلی ارامنه ایران برای پاسداشت و حفاظت از مرزهای کشور جان فشانی های بسیاری انجام داده و شهدای بسیاری را تقدیم مام میهن کرده اند.
شهید «آلبرت الله دادیان»، دومین فرزند «تادِئوس» و «هاسمیك» در بهار 1345 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدارس ارامنه «آرارات» و «نائیری» گذراند.
بعد از اتمام تحصیلات راهنمایی در مجتمع تحصیلی «حضرت مریم مقدس» (انستیتو مریم)، به دنبال فراگیری حرفه فنی رفت. وی در عین حال عضو تیم فوتبال «آرارات» نیز بود. با هوش ذاتی فوق العاده ای كه داشت، در كوتاه ترین زمان ممكن به مكانیك ماهری تبدیل شد، به نحوی كه در تعمیرگاه شماره (1) «ب.ام.و»، مشغول به كار گردید. پس از رسیدن به سن خدمت، بلافاصله خود را به مركز نظام وظیفه معرفی نموده و دوره آموزشی را در «عجب شیر» به پایان رساند. بعد از آن برای گذراندن دوره تكاوری به كرج منتقل گردید. لازم به ذكر است كه «اِدوین شامیریان»، دیگر شهید ارمنی نیز در طی دوره تكاوری با او همراه بود. در این مدت، به منظور دیدار از خانواده، دو نوبت به مرخصی آمد. پس از اتمام دوره، وی به جبهه «سومار» اعزام گردید. سرانجام بعد از شش ماه خدمت، تكاور «آلبرت الله دادیان» در اثر اصابت تركش توپ دشمن بعثی در منطقه جنگی «سومار» به شهادت رسید.
**خاطرات شهید «الله دادیان» به روایت پدر؛
من{پدر} هر چه از «آلبرت» بگویم، كم گفته ام. او پسر بسیار باهوش و زرنگی بود. علاقه زیادی به ورزش داشت. پست دروازه بانی را دوست داشت. با گذشت 16-17 سال از شهادت پسرم، هنوز هم نمیتوانیم این مسئله را باور كنیم. ما دو پسر و یك دختر داشتیم كه «آلبرت» به شهادت رسید. او فرزند بسیار فعال و دلسوزی بود و همیشه دوست داشت به دیگران كمك نموده و برایشان مفید باشد. «آلبرت» میگفت كه من باید بروم سربازی و برگردم و زندگی خود را سروسامان بدهم. او چیز زیادی {از خدمت}برای ما تعریف نمیكرد. فقط میگفت: وضعیت ما خوب است. در زمان آموزشی آن قدر از «آلبرت» راضی بودند كه به او گفته بودند: اگر بخواهی، میتوانی وارد كادر ارتش شوی. بسیار وظیفه شناس و مرتب بوده و دوست داشت چیزی را كه به او محول شده، بخوبی انجام دهد. آخرین باری كه«آلبرت» به «سومار» اعزام شد، دیگر هرگز برنگشت…
شبی، بعد از اینكه به خانه آمدم، سربازی آمد دم در و شماره تلفنی را به ما داد و گفت تا با این شماره تماس بگیرم. اطلاعات دقیقی نداد. من هم تماس گرفتم و فهمیدم كه «آلبرت» شهید شده و جنازه او را به پزشكی قانونی آورده اند. من پیكر پسرم را ندیدم. روی كارت نوشته شده بود كه او بر اثر اصابت تركش به شهادت رسیده است. روز دوم از شورای خلیفه گری ارامنه جنازه را به سردخانه قبرستان ارامنه بردند.
در روز چهلم «آلبرت» نامه ای با دست خط «آلبرت» به من دادند كه در آن «آلبرت» اسامی همه بستگانش را با شماره تلفن آنها یادداشت كرده بود. انگشترش هم بود. كیف و نامه او نسوخته و سالم مانده بود. من و مادرش هنوز امیدواریم كه آلبرت زنده باشد. ممكن است روزی برگردد…».
**مشروح دیدار مقام معظم رهبری با خانواده الله دادیان؛
ماشین توقف میکند. از ماشین پیاده میشویم و زنگِ طبقه دومِ ساختمان سفید رنگی را که منزل شهید اللهدادیان است، میزنیم. پدر شهید تا از آیفون صدایم را میشنود، مرا بهجا میآورد و با خوشحالی، و با گفتن «خیلی خوش آمدید» در را به رویمان باز میکند. به خودم میگویم بنده خدا از آمدن من این همه خوشحال شده، اگر بفهمد مهمان اصلیاش حضرت آقاست، دیگر ببین چه حالی خواهد شد!
دانلود جدیدترین آهنگ مدافعان حرم
نوشته شده توسطرحیمی 1ام دی, 1395نخستین شعری که برای مدافعان حرم سروده شده بود؛ به اجرا درآمد.
آهنگ شهدای مدافع حرم با عنوان «عیارزاده ها» به مناسبت آزاد سازی حلب دیروز به اجرا درآمد. شعر این اثر نخستین شعری است که برای مدافعان حرم توسط «وحید قاسمی» سروده شده و مناسبت سروده شدن آن شهادت «محرم ترک» اولین شهید مدافع ایرانی در سوریه است که در اواخر سال 90 به شهادت رسید. خواننده این اثر «سجاد شاکری» فرزند یکی از شهدای دفاع مقدس است. سینا دستخوش آهنگساز آن، محمد عباسی تنظیم کننده و میکس و مسترینگ را سعید صالحی انجام داده است.
تو عاشق شدی!
نوشته شده توسطرحیمی 30ام آذر, 1395به روایت مادر شهید مدافع حرم امیر لطفی؛
فرماندهاش گفت: امیر، تو عاشق شدی!
دو سه ماه بود که فکر رفتن افتاده بود به سرش ولی بهاش اجازه نمیدادند. میگفتند اینجا لازمت داریم ولی امیر کوتاهبیا نبود.
دو تا از برادرهای امیر، پاسدار هستند. امیر هم فوق دیپلمش را که گرفت وارد سپاه شد. تقریبا چهار سال و نیم قبل از شهادتش. لیسانسش را طی دوره خدمت در سپاه گرفت. قبل از شهادتش هم کارشناسی ارشد دانشگاه تهران قبول شد. کارهای ثبتنام را انجام داد. قرار بود از سوریه برگردد و برود سراغ درس و دانشگاهش که نشد. بیبی، امیر را خرید.
دو سه ماه بود که فکر رفتن افتاده بود به سرش ولی بهاش اجازه نمیدادند. میگفتند اینجا لازمت داریم ولی امیر کوتاهبیا نبود. بعدها برایم تعریف کرد: مامان! نمیدونی چقدر رفتم و آمدم تا اجازهام را گرفتم. باور کن حتی اشک ریختم. دفعه آخر که رفتم پیش فرماندهمان، باز گفت: نه، اینجا بهات نیاز داریم. کجا میخوای بری؟! دوباره بغض گلویم را گرفت. اشک آمد به چشمم. فرماندهمان انگار دلش نرم شد. گفت: حالا برو، ببینم چی میشه. برگشتم اتاق کارم، اما همه حواسم مانده بود پیش فرماندهمان. فقط خداخدا میکردم راضی شود به رفتنم. توی افکارم غرق شده بودم که صدای تلفن بلند شد. فرماندهام بود. ميگفت: امیر، میتونی بری. تو عاشق شدی، ما هم نمیتونیم به زور نگهات داریم…
راه تو بهشت است برادر، به سلامت
نوشته شده توسطرحیمی 29ام آذر, 1395به سردار شهید حاج حسین همدانی
خوشم که دیدن تو شوق آخرین سفرم بود
فقط هوای تو در کولهبار مختصرم بود
به اشتیاق به سوی تو آمدم که بهشتی
تمام پیشکشم – گر چه اندک است – سرم بود
کنار مرقد تو آفتاب خانهنشین بود
همیشه پرچم گنبد ستاره سحرم بود
چه افتخار به از این که در کنار تو بودم
اگر چه کوچه به کوچه گلوله دور و برم بود
“دمشق امن و امان است” اولین خبرم بود
“دمشق امن و امان است” آخرین خبرم بود
کنار گنبد تو پر زدم، به اوج رسیدم
اگر چه نیزه مداوای زخم بال و پرم بود
قرار داشتم اینبار خانه امن بماند
اگر بقیع کماکان دلیل چشم ترم بود
گذشتم از وطنم، از تنم، گذشتم از اینها
منی که غربت شیعه همیشه در نظرم بود
تمام فخر من این است روی سنگ مزارم
نوشتهاند یکی از مدافعان حرم بود