موضوع: "شهدا"
قسمتي از وصيت نامه شهيد حميد باكري سال ۶۱ قبل از عمليات والفجر :
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مهر, 1391
قسمتي از وصيت نامه جانشين فرمانده لشكر ۳۱ عاشورا شهيد حميد باكري:
دعا كنيد كه خداوند شهادت را نصيب شما كند ، كه در غير اينصورت زماني فرا مي رسد كه جنگ تمام مي شود و رزمندگان سه دسته مي شوند:
- دسته اي به مخالفت با گذشته خود بر مي خيزند و از گذشته خود پشيمان مي شوند.
- دسته اي راه بي تفاوتي را بر مي گزينند و در زندگي مادي غرق مي شوند و همه چيز را فراموش مي كنند .
- دسته سوم به گذشته خود وفا دار مي مانند و احساس مسئوليت مي كنند كه ازشدت مصائب و غصه ها دق خواهند كرد …
پس از خداوند بخواهيد كه با وصال شهادت از عواقب زندگي بعد جنگ در امان بمانيد ، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خير نخواهند شد و جزء دسته سوم ماندن بسيار سخت و دشوار خواهد بود.
زندگینامه شهيد محمود صارمي
نوشته شده توسطرحیمی 1ام مهر, 1391
شهيد محمود صارمي از تبار حق جوياني بود كه براي نوشتن قصه مظلوميت ملتي در بند، به سرزميني پاي نهاد كه در آن به اشاره فتواي ملحدي مقدس نما، بر خوشههاي گيس سپيد پيران ميوه سرخ شهادت ميافشانند و دستان نحيف نوباوگان را با تيزابههاي توحش ميبرند و از كشته مردان مثله شده افغان، تل و پشته ميسازند.
شهيد صارمي در خرداد ماه ۱۳۴۷در شهرستان بروجرد در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود.
وي تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه شهيد باهنر بروجرد سپري نمود و دوران متوسطه را در دبيرستان حضرت رسول (ص) در رشته علوم انساني با موفقيت در سال ۶۵ -۶۶پشت سر نهاد.
او همراه با تحصيل به دليل علاقه شديد به ورزش كاراته دراين رشته فعاليت خود را آغاز نمود و در فاصله كوتاهي با گذراندن دورههاي مختلف اين رشته موفق به كسب كمربند مشكي و كارت مربيگري در اين حرفه شد.
صارمي در سال ۶۷در كنكور سراسري رشته علوم انساني دانشگاه تهران پذيرفته شد و دوران تحصيلات دانشگاهي خود را به طور جدي با موفقيت و در سختترين شرايط زندگي با كاركردن جهت امرار معاش و تامين هزينههاي تحصيل طي كرد.
محمود صارمي در دوران تحصيلات در دانشگاه بنا به وظيفه و احساس مسووليت از طريق بسيج دانشجويي دانشگاه تهران به جبهههاي كردستان، حلبچه و جنوب خرمشهر اعزام و ۱۴ماه در اين جبههها در كنار ساير رزمندگان اسلام به دفاع از كيان و تماميت ارضي كشور پرداخت.
صارمي در سال ۷۱با داشتن دانشنامه كارشناسي بهاستخدام سازمان خبرگزاري جمهوري اسلامي درآمد و به عنوان كارشناس متون خبري فعاليت خود را آغاز نمود.
صارمي پس از چند صباحي استخدام در سازمان ايرنا، تشكيل خانواده داد و در سال ۷۲خداوند فرزندي به او عطا كرد و نامش را سينا نهاد.
شهيد صارمي با پشتكار فراوان در حين اشتغال در خبرگزاري تحصيلات خود را در دوره كارشناسي ارشد ادامه داد و در سال ۷۴موفق به اخذ مدرك كارشناسي ارشد از دانشگاه شهيد بهشتي در رشته جغرافياي انساني با گرايش روستايي شد.
صارمي در ۲۶ديماه سال ۷۵به عنوان مسوول نمايندگي خبرگزاري جمهوري اسلامي راهي كابل افغانستان شد زماني كه اين كشور درگير جنگهاي داخلي بود و به خوبي ميدانست در اين سرزمين آشوب زده خطر به اسارت درآمدن و حتي شهادت وجود دارد اما بر حسب وظيفه، رسالت و تكليف اين راه را انتخاب كرد.
او با تنها سلاحش كه ايمان و قلمش بود در آن وضعيت بحراني كشور مصيبت زده افغانستان توانست مظلوميت مردم ستمديده، زجر كشيده و بيدفاع و بي گناه بويژه مردم مزار شريف و جنايت گروه ضد بشري، متحجر و خائن طالبان را به طور صريح و سالم به گوش جهانيان برساند.
شهيد صارمي حدود ۲۰روز قبل از سقوط مزار شريف و به اسارت درآمدن و شهادت در افغانستان دچار بيماري آپانديس ميگردد كه با مشكلات فراوان و تلاش و پيگيري دوستانش به مدت پنج ساعت شبانه به دكتر رفته و سپس ايشان را با توجه به وضعيتي كه داشت در محيطي كاملا غير بهداشتي با فقدان امكانات بدون وجود نور كافي و برق تحت عمل جراحي قرار ميدهند.
بعد از گذشت دو روز از اين جراحي به ايران اعزام ميشود و با وجود اينكه ايشان دوران نقاهت خود را در تهران طي ميكرد پس از به اوج رسيدن جنگ افغانستان بر حسب تكليف از طريق سازمان ايرنا و با توجه به احساس مسووليت شرعي و حرفهاي كار خبرنگاري و رسالتي كه بر دوش داشت مجددا چهاردهم مرداد ۷۷به كشور افغانستان و محل كارش مزارشريف اعزام و در زمان بسيار كوتاهي به مدت سه روز يعني ۱۷مرداد ماه خبر سقوط مزار شريف و به خاك و خون كشيدن، قتل عام زنان ، مردان و كودكان بيگناه را به ايران و سراسر جهان مخابره نمود.
و بعد از آن شنبه سياه ديگر كسي نبود تا خبر شهادت و يا به اسارت درآمدن او و ۹ديپلمات و پرستوي عاشق، غريب و بيگناه را كه در زير زمين كنسولگري ايران به طور فجيعانه و با بيرحمي تمام توسط پيشرفتهترين سلاحهاي آمريكايي به رگبار مسلسل بسته بودند به دنيا مخابره نمايد.
آري سرانجام پيكر گلوله باران شده صارمي از دياري آمد كه خون سياه قرون وسطايي در گنداب عروق طالباني جاري است.
اما آنان چه غافلند كه با غروب پيش هنگام مهپارهيي از ديار فرهنگ سازان ايران زمين ، هزاران مهتاب برآمده از چشمهي خون فام قلم ، از افق سبز عالم شرق ، دوباره در حال بالا آمدن است.
و امروز در قفاي او سخت و طاقت فرساست عروج ملكوتي پيكي سبز از تبار رهپويان قافله قلمداران شهيد، هنوز كه هنوز است پرواز خونين “محمود صارمي ” براي همكارانش باور كردني نيست
وصیت نامه شهید بروجردی
نوشته شده توسطرحیمی 26ام شهریور, 1391
اين وصيت نامه رادر حالي مينويسم كه فردايش عازم سنندج هستم . با توجه به اينكه چندين بار در عمليات شركت كرده و ضرورت نوشتن وصيتنامه را حس كرده بودم ولي هم فرصت نداشتم و هم اهميت نميدادم ولي نميدانم چرا حس كردم كه صرفا اگر ننويسم گناهي مرتكب شده ام . لذا بدينوسيله وصيت نامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا مينويسم.
صفحات: 1· 2
زندگی نامه مسیح کردستان
نوشته شده توسطرحیمی 26ام شهریور, 1391
محمّد بروجردی (۱۳۳۳-۱ خرداد ۱۳۶۲)، یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شرکت کننده در جنگ ایران و عراق بود که در کردستان کشته شد. محمد بروجردی خلاقیت و نبوغ جنگی زیادی از خود نشان داد و در بازگرداندن کنترل کردستان به دست نیروهای ایرانی نقش کلیدی داشت. از این رو، در ایران از وی با عنوان مسیح کردستان نیز یاد میشود. همچنین وی معلم و فرمانده محبوب موسسین تیپ ۲۷ محمد رسول الله محسوب میشود.[۱]
از کودکی تا جوانی
محمد بروجردی به سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع بروجرد در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. از شش سالگی پدرش را از دست داد. چند سالی پس از مرگ پدر، به همراه خانواده به تهران آمد و در خیابان مولوی ساکن شد. چند سالی به کار کردن در خیاطی و درس خواندن در کلاسهای شبانه مشغول شد اما نتوانست تحصیلات دبیرستانی را تمام کند. وی در سن هفده سالگی ازدواج کرد و یک سال بعد به سربازی فراخوانده شد ولی از خدمت سربازی فرار کرد و به قصد دیدن آیتالله خمینی به مرز ایران و عراق گریخت که در مرز هویزه[۲] دستگیر و برای شش ماه زندانی شد. بعد از این مدت، دوباره به تهران برده شد و سربازی خود را به پایان رساند.
زندگینامه طلبه شهیده پریسا زندی
نوشته شده توسطرحیمی 23ام شهریور, 1391 بي شک حسين- عليه السلام- مثل اعلاي عشق ورزي است، با کارواني از شاگردان مکتبش، در جايي به نام کربلا، در ماهي به نام محرم و در روزي به نام عاشورا! همان روز موعود که فرشتگان منتظرش بودند، روزي که در غروب آن، بانوي صبوري ها نيز به ميدان عشقبازي آمد و با بردن دست به زير پيکر پاره پاره برادر که جان او بود فرمود:
خدايا اين قرباني را از آل محمد- صلي الله عليه و آله- قبول کن و دوباره ملائکه شگفت زده شدند. زينب- سلام الله عليها- مانده بود و دشتي پر از شقايق پرپر و گلستاني خزان شده … خورشيد اين غمبارترين روز دنيا در پشت کوه ها پنهان شد و غمبارترين شب دنيا خود را نماياند، حال «زينب» به نماز مي ايستد- نه! مي نشيند- تا از درگاه معبود محبوبش جاني دوباره بگيرد تا بتواند پيام سرخ ترين لاله باغ آفرينش را به دنيا برساند و آن پيام، تفسير معناي عشق است که: در طرفه بازار جهان تنها کالاي عشق، ارزش خريدن دارد و او حقيقت عشق را با گفتن- ما رأيت الا جميلاً- اثبات کرد…
و البته هنوز صداي آن کاروان در طول زمان بلند است، قافله سالار آن کاروان در تمام زمانها ندا سر مي دهد:
« هل من ناصر ينصرني »
و هميشه عده اي لبيک مي گويند و اين بار نيز در محرم 1426 بار ديگر فرزنداني از تبار عاشوراييان از جمله، شهيده «پريسا زندي» لبيک عاشقانه اي سر دادند و لباس سياه عزاي سيد شهداي عالم را احرام بستند و اين بار تلبيه نه از مسجد شجره که از مسجد ارک آغاز شد…
و شما نيز اگر با خواندن اين اوراق هواي دلتان ابري و آسمان چشمانتان باراني شد براي تعجيل در فرج منتقم خون حسين- عليه السلام و شادي ارواح همه شهيدان دعا کنيد.
شهيده «پريسا زندي» در دهم تير ماه سال 1363 در بروجرد به دنيا آمد، بعد از گذراندن تحصيلات متوسطه وارد حوزه علميه محدثه- سلام الله عليها- بروجرد شد وي به عنوان يکي از کنيزان آقا امام زمان- ارواحنا فداه- مشغول به تحصيل شد. ايشان بعد از دو سال تحصيل در حوزه علميه محدثه (س) با پسرخاله ي خود ازدواج کرده و براي اقامت و تحصيل به تهران مهاجرت نمودند تا مسجد ارک تهران شب هاي محرم او را به صبح عشق متصل کند…