« تائید یا رد غارت حجاب زنان در عصر عاشورا | به هوای حرم کرب و بلا محتاجم » |
چرا دین باید دستوری باشد؛ نه یک برنامۀ پیشنهادی؟
نوشته شده توسطرحیمی 29ام مهر, 1395حجت الاسلام پناهیان:
⭕️ منیّت انسان که سرچشمۀ تمام رنجها و مانع لذات برتر است، فقط با «دستور» از بین میرود
⭕️ چقدر زشتند آنهایی که خوب شدهاند اما «من» دارند!
⭕️خدا با دستور دادن، تو را از یک عیب بزرگ به نام «انانیت» نجات میدهد
⭕️ ما یک گرایش فطری داریم به نام “میل به عبد بودن و اطاعت از دستور مولا”
پناهیان: طبق روایات، فاحشترین و زشتترین ظلم، ظلم به یک جامعه است که این کار سیاستمداران است. چرا بعضاً کرور کرور آدم از سیاستمدارانی که فقر تولید میکنند طرفداری میکنند؟! ما اگر فطرتاً زشتی و زیبایی را میفهمیم، خوب است رشد پیدا کنیم تا همۀ زشتیها و زیباییها را بفهمیم و الا کسی که رشد نکرده، فقط همینقدر میفهمد که «سیلی زدن به یک بچه، بد است»!
انگار خدا میفرماید: این کار قشنگ است؟ میگویی: بله! میگوید: انجامش میدهی؟ میگویی: بله، انجام میدهم! میگوید: میخواهی یک کاری کنم که وقتی این کار را انجام میدهی، انانیت تو هم از بین برود؟ میگویی: بله! میگوید: پس بگذار من به تو دستور بدهم و تو انجام بده! حالا میخواهی حسابی رویت اثر بگذارد؟ میگویی: بله. میگوید:
«بگذار در کنار این دستور، یک فریاد هم بر سرت بزنم و یک جهنم هم بگذارم!» بله، جهنم خیلی هولناک است، اما در عوض باعث میشود که انانیت تو از بین برود. آنوقت اگر کار خوبی کردی، به خودت میگویی:
«من غلط میکردم اگر این کار را نمیکردم!» آنوقت هم خوب میشوی و هم اینکه «من» نداری.
امسال نهمین سالی است که حجتالاسلام پناهیان در دهۀ اول محرم سخنران هیئت میثاق با شهدا است. چندین سال است که هیئت دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام به بزرگترین مجلس عزاداری دانشگاهی در شهر تهران تبدیل شده است و هر شب پذیرای چندین هزار نفر از دانشگاهیان است به طوریکه در سال گذشته در روزهای ششم و هفتم محرم، شاهد حضور حدود 20 هزار عزادار بوده است. یکی از جذابیتهای این مراسم، موضوعات جدید و بهروز استاد پناهیان است. موضوع امسال مباحث استاد پناهیان در دهۀ اول محرم در دانشگاه امام صادق «راز عبور از رنجهای زندگی و رسیدن به لذات بندگی» اعلام شده است. فرازهایی از دومین شب این سخنرانی را در ادامه میخوانید:
- در دنیای امروز زمینۀ بسیار خوبی فراهم شده برای اینکه ما حقایق را دربارۀ یک جامعۀ خوب و یک انسان متدین به مردم جهان بگوییم. آن زمینهای که فراهم شده این است که مردم را لذتپرست کردهاند، و این «سه بر هیچ» بازی را به نفع ما تمام میکند! ما در این فضا میتوانیم به مردم بگوییم که «واقعاً چه کسی بیشتر لذت میبرد؟»
- اگر هنرمندان ما دسترسی به این حقیقت پیدا کنند که راه لذت بردنِ بیشتر-به معنای واقعی کلمه؛ مادی و معنوی، روحی و روانی- همان راهی است که دین نشان میدهد، و بعد هم این حقیقت را بهصورتِ شعاری مطرح نکنند، بلکه چشیده باشند و اینرا به مردم جهان هم بچشانند، کار تمام است! لازم هم نیست از جبهههای دفاع مقدس و از مسجد و محراب و مناره فیلم بسازند؛ بلکه مثلاً بروند این فیلم را در خود فرانسه بسازند و برای فرانسویها پخش کنند، با زندگی آنها هم تطبیقش بدهند. زندگی آنها را به خودشان از یک زاویۀ دیگری نشان بدهند. چون خیلی به آنها دروغ گفته میشود؛ آنها را از این دروغ و فریب، نجات دهند.
- همین مردمان جهان که لذتپرست شدهاند، در هنگام ظهور با یک اشارۀ مهدی فاطمه، منقلب خواهند شد و این هم در اثر «نفَس قدسی حضرت» نیست؛ بلکه این نتیجۀ طبیعی کمال بشریت است. یعنی این مردم خودشان میتوانند بفهمد که در آن مسیر قبلی به جایی نخواهند رسید، لذا از آن برمیگردند. بنده به برخی دانشجویان ایرانی در کانادا میگفتم: شما اینجا-در کانادا- به کلاس اخلاق نیازی ندارید! کافی است بروید دم دانسینگها وقتی اینها از آن رقص و پایکوبی برمیگردند، ببینید که چقدر افسرده هستند؛ این آخر لذت دنیاست! پس چشم بپوشید و بروید.
- لذت برای انسان آفریده شده و انسان برای لذت آفریده شده! باید به جوانی که غرق شهوت شده است بگوییم: «تو اگر اینگونه عمل کنی اتفاقاً از لذت جنسی کمتر بهره خواهی برد» این نکاتی است که الان غربیها خیلی بهتر میفهمند! غربیها دچار بحرانهایی هستند که بهتر است همانجا برای آنها گفته بشود. اینجا-درکشور خودمان- برخی فکر میکنند که مرغ همسایه غاز است! فکر میکنند ما داریم یک ادعاهایِ بیپایهای علیه غربیها مطرح میکنیم، درحالیکه آمار و ارقام دارد این واقعیتها را نشان میدهد.
- چرا بشر در غرب، سن لذت بردنش از زندگی در تمام ابعاد، کاهش پیدا کرده؟! چرا انسان نباید بتواند از زندگی خودش زیاد لذت ببرد؟! در اینجا منظورمان فقط لذات معنوی نیست؛ بلکه همۀ لذات، چه مادی و چه معنوی مد نظرمان است.
- حواستان باشد که خدا نمیخواهد انسان را اذیت کند. خدا نمیخواهد انسان را در این دنیا عقدهای کند و بعد در آن دنیا او را به بهشت ببرد! اصل برای خدا این است که انسان را- از شدت محبت- شرمندۀ خودش بکند و او در اثر این شرمندگی به بندگی خدا بپردازد که البته همین هم باز برای انسان شرمندگی مضاعف به دنبال خواهد داشت، و بعد هم او را به بهشت ببرد.
- خدا مثل آن پدر بدعُنقی نیست که تا میبیند بچهاش خوشحال است و شادی میکند به او میگوید: «بچه! تو مگر درس نداری که داری بازی میکنی؟!» خدا اینجوری نیست! موقعی که بندههایش شاد هستند بعضاً دعایشان را بهتر مستجاب میکند؛ البته نه شادیای که در اثر مسخره کردن دیگران، یا در اثر زمین خوردن دیگران یا در اثر دزدی و غارت اموال دیگران پدید آمده باشد! معلوم است که این شادیها بد است و اساساً هم تهِ اینها شادی نیست.
- جلسه قبل گفتیم که راز عبور از رنج و رسیدن به لذت برتر، «اطاعت از دستور» است. در این جلسه میخواهیم راجع به این سؤال صحبت کنیم که «اصلاً چرا دین باید دستوری باشد؟» چرا دین مثل یک برنامۀ «تغذیۀ سالم» که اطبا میدهند، یا مثل برنامۀ ورزشی صحیح که مربیان ورزشی میدهند، نیست که بهصورت پیشنهادی باشد نه دستوری؟ در این مثالها، کسی بر تو امری را واجب نمیکند، بلکه یک برنامه یا دستورالعملی را به تو پیشنهاد میدهند، و تو میروی اجرا میکنی.
- چرا در دین دستور میدهند؛ حتی روی این دستورها، جهنم و بهشت میگذارند؟ چرا بعضاً پیامبران الهی-که رؤسای جوامع بشری هستند- برخی از این دستورها را اجبار میکنند؟ البته اینطور نیست که فقط پیامبران الهی برخی قوانین را اجبار کنند؛ همین الان هم در جوامع بشری خیلی از قوانین را اجبار میکنند، مثل برخی دستورهای پلیس که اجباری است و حالت پیشنهادی ندارد(مثل عدم عبور از چراغ قرمز) چرا دین دستور میدهد و اجرای آن دستور را هم اجباری میکند و برایش مجازات تعیین میکند؟
- ما قبلاً برخی از راههای خوب بودن را معرفی کردیم، این راهها میتواند انسان را تا حدی از رنجها عبور بدهد و تا حدی به لذتها برساند؛ اما فقط این خوب بودنها نیست که میتواند انسان را به لذت برساند و از رنج عبور دهد! راز مهم این است که تو این خوب بودنها را-که حتی به عقل و فطرت خودت میفهمی- با «دستور» اجرا کنی و جلو بروی! باید دید که این دستور در اینجا چه نقشی دارد؟ ما خودمان هم میفهمیم که این کارهای خوب را باید انجام دهیم، اما چرا دین، اینها را به ما دستور داده است؟
- اگر من دستور گوش ندهم و همینجوری خوب باشم، آیا میتوانم از همۀ این رنجها عبور کنم و به همۀ آن لذتها برسم؟ اصلاً و ابداً. این «اطاعت کردن از دستور است که انسان را از رنجها عبور میدهد و به لذتها میرساند؛ نه صرفاً خوب بودن! همینطوری خوب بودن کافی نیست؛ باید به دستور باشد.
- باید دید که در این دستوری بودن، چه رازی نهفته است؟ در مورد دستوری بودن دین دوتا سؤال مطرح میکنیم؛ اولاً چرا باید «خدا» دستور بدهد؟ ثانیاً اینکه اساساً چرا باید دستور بدهد؟
- خُب سؤال اول این است که چرا خدا باید برنامه بدهد؟ مگر ما خودمان عقل و فطرت نداریم؟ چندتا دلیل وجود برای این امر وجود دارد؛ یکی اینکه عقل و فطرت بشر، خیلی کارها میتواند بکند، ولی میتواند فریب هم بخورد. یعنی بعضیها میتوانند عقل و فطرت بشر را فریب بدهند!
- چه کسانی عقل و فطرت انسانها را فریب میدهند؟ قدرتهای فاسد. در اینجا همۀ بحث، سیاسی است. مثلاً خیلیها فکر میکنند که علیه فمنیستها باید کلاس و مباحثه برگزار شود! در حالیکه فمینیسم اصلاً یک مکتب فکری جدّی نیست، صهیونیستها اینقبیل نظریات سخیف را با «تئوریبازی»- نه با تئوریسازی- برپا کردهاند. چرا؟ برای اینکه انسانها را تحت سلطه در بیاورند و این یک مسئلۀ امنیتی است! شما فکر میکنید اینها همه نظریات علوم انسانی است که اندیشمندان رویش کار کردهاند؟ نه؛ سلطهگران بعضی از نظریات سخیف را بیخودی پرورش میدهند تا با این مزخرفات، مردم را به بردگی بکشانند؛ لذا برخی از اینها را تبدیل به سرفصل درسی هم میکنند، در حالیکه خیلی از این حرفها در میان اندیشمندان غربی هم خریدار ندارد.
- پس عقل ممکن است فریب بخورد و طول بکشد از فریب دربیاید، فطرت هم ممکن است فریب بخورد. مثلاً با تبلیغات، فطرت انسان را فریب میدهند! تکنیکهایی برای فریبدادن فطرت وجود دارد که میگوید: یک چیز ضدفطری را-که اصلاً عقل انسان نمیتواند قبولش بکند- چگونه میتوانید برای یک انسان یا یک جامعه به مرور زمان جا بیندازید که آنها تصور کنند این یک چیز فطری است! مثلاً این مطابق فطرت نیست که خواهر و برادر، با هم ارتباط جنسی داشته باشند ولی در غرب، با تبلیغات و اغواگری، اینرا امری مطابق فطرت وانمود میکنند. بهوسیلۀ فیلمها-و سایر شیوههای تبلیغی- این کارها را عادّی جلوه میدهند و آدمها را از فطرت خودشان دور میکنند.
- یکی از راههای اینکه مردم یک حرف غیرعقلانی را عقلانی بدانند و یک حرف ضدفطری را فطری تلقی کنند، این است که به مردم القاء کنید «اکثریت اینرا پذیرفتهاند!» یک راه دیگرش هم، همین روش شیطان است که در قرآن کریم آمده است: «ابلیس گفت: من برای انسانها، زیبا جلوه میدهم؛ لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ»(حجر/39) ملائکه بهخاطر عقل آدم به او سجده کردند، و خدا بهخاطر عقل ما، ما را آفرید، ولی عقل میتواند فریب بخورد! این پاسخ اول بود.
- پاسخ دوم این است که عقل و فطرت یک فرایندی را باید طی کنند تا رشد پیدا کنند، دین میآید این فرایند رشد را تسریع میکند! دین هم میخواهد همان عقل ما را راه بیندازد، اما بعضی افراد نادان میگویند: «نه! من میخواهم با عقل خودم جلو بروم!» چقدر بعضیها روشنفکر هستند! به اینها باید گفت: اصلاً شما چرا فرزندت را به مدرسه میفرستی؟ خُب بگذار به عقل خودش رشد کند! چرا آخرین یافتههای علمی را به بچهات یاد میدهی؟ بگذار خودش به مرور اینها را کشف کند! پاسخ میدهد: «برای اینکه جلو بیفتد» خُب دین هم همین را میگوید! میگوید: بگذار من عقل و فطرتت را جلو بیندازم.
- امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: پیامبران میآیند و دفینههای گرانبهای عقل انسانها را بیرون بیاورند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»(نهجالبلاغه/خطبه1)
- ما خیلی از کارهای زشت را خودمان میفهمیم که زشت است مثلاً آدم میفهمد که اگر کسی به یک دختربچۀ کوچک از سر ظلم، سیلی بزند، خیلی نامردی است. آدم با فطرت خودش این چیزها را میفهمد. اما دین میآید که تو را رشد بدهد تا خیلی چیزهای دیگر را بفهمی! مثلاً یکی از چیزهایی که ما به سادگی نمیفهمیم- مگر اینکه خیلی آدمهای درستی باشیم- این است که یک سیاستمدار ممکن است طوری عمل کند که هزاران بچه در خانهها از شدت گرسنگی گریه کنند. اما معمولاً همان برخورد تندی که با آن فرد(که بچهای را بهظلم، سیلی زده) داریم، با برخی از سیاستمداران پستفطری که فقر تولید میکنند نداریم.
- در روایت میفرماید: فاحشترین و زشتترین ظلم، ظلم به یک جامعه است که این کار سیاستمداران است(إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَةِ خِیَانَةُ الْأُمَّةِ؛ نهجالبلاغه/نامه26) چرا بعضاً کرور کرور آدم از سیاستمدارانی که فقر تولید میکنند طرفداری میکنند و بعد هم دو قورت و نیمشان است؟! ما اگر فطرتاً زشتی و زیبایی را میفهمیم، خوب است رشد پیدا کنیم و همۀ زشتیها و زیباییها را بفهمیم، رشد لازم است که آدم به اینجا برسد و اینقدر سیاسی باشد! و الا کسی که رشد نکند، نادان باقی میماند و فقط همینقدر میفهمد که «سیلی زدن به یک بچه، بد است»! عقل و فطرت باید این چیزها را هم بفهمد!
- ریشۀ فقر در جهان، چیست؟ شما چه احساس نفرتی نسبت به سردمداران استکبار جهانی دارید؟ شرف و انسانیت حکم میکند که شما هزار برابر کسانی که به یک کودکی سیلی میزنند از رئیس جمهور آمریکا و فرانسه و انگلیس خبیث متنفر باشید؛ آنها با هزاران کودک، اینکار را میکنند! این خباثت فقط به سیاستمداران غرب محدود نمیشود، بلکه به نخبگان و خواص جوامع اروپایی و غربی هم سرایت میکند، چرا آنان قیام نمیکنند و جلوی خیانتهای مسئولان سیاسی کشورهایشان را نمیگیرند؟ نخبگان جوامع غربی چقدر رذالت دارند! چقدر پستفطرت هستند! چرا جلوی کشتار مردم سوریه و یمن را نمیگیرند؟
- فطرت انسانها ضد ظلم است و هرچه فطرت انسان بیدارتر باشد، بیشتر از ظالمان بزرگ متنفر خواهد شد. کسی که از تولیدکنندگان جنگ در عالم تنفر نداشته باشد، از شرافت و انسانیت برخوردار نیست؛ هرچقدر هم بهظاهر احساسات و عواطف خوب انسانی داشته باشد، بهدرد نمیخورد. کسی که یک مؤسسۀ خیریه درست کند تا دست چهارتا فقیر را بگیرد، اما با ریشۀ فقر کاری ندارد و از فقیرسازان جهان نفرت ندارد و «مرگ بر آمریکا» نمیگوید و از هرکسی که در عالم تولید فقر و جنگ میکند، نفرت نداشته باشد، نادان است. چون عقل و فطرت انسان باید این چیزها را بفهمد. و دین میخواهد عقل و فطرت تو را رشد دهد! دین میگوید: در همین حد باقی نمان!
- حضرت امام(ره) میفرمود: «بهترین دعا از براى امثال رئیس جمهورى امریکا و نوکرهاى او مثل صدام، بهترین دعاها این است که خدا مرگشان بدهد، این دعا براى آنهاست. اگر مىخواهید نفرین کنید بگویید خدا حفظشان کند! براى اینکه هر روزى که بر امثال اینها مىگذرد، جهنمشان بدتر مىشود»(صحیفه امام/21/47) امام(ره) یک عارف بینظیر و یک انسان بسیار مؤدب بود، ولی ایشان دربارۀ آدمهای-بهظاهر- خوبی که با سران استکبار مماشات میکنند، از کلماتی مثل عقرب و مار و افعی استفاده میکرد!
- دین میآید فطرت انسان را رشد میدهد؛ تا انسان از همۀ زشتیها متنفر باشد؛ نهفقط زشتیهای ظاهری و ملموس. دین میآید عقل انسان را رشد میدهد و میگوید برای اینکه فقرا در عالم توسعه پیدا نکنند، ریشۀ فقر را بکَنید! دین فوقالعاده عقلانی است!
- چرا آموزش و پرورش در دوران مدرسه به بچههای ما یاد نمیدهد که «اگر کسی در مقابل ظالم سکوت کند با ظالم محشور خواهد شد»؟! چرا ظالمهای بینالمللی را معرفی نمیکند؟ چرا بچههای ما را انقلابی بار نمیآورد؟ خنثی بودن(بیتفاوت بودن) به معنای عقلانی بودن یا فطری بودن نیست، بلکه شبیه حیوان بودن است.
- میگویند: «شما بیایید برای جوانها-در عرصۀ فرهنگ- یک کاری کنید که جوانها غربگرا نشوند!» در حالیکه اینرا باید در مدرسه برای بچهها جا میانداختید که چه کسانی دارند جهان را اداره میکنند؟ چه کسانی دارند جنایت میکنند؟ باید میگفتید: «همان کسانی که دارند در جهان جنایت میکنند، همانها برای جوانان تولید سبک زندگی هم میکنند»
- شما باید به عنوان مسئول مدرسه، جنایتهایی که دارد در سوریه و یمن میشود را برای بچهها توضیح میدادید. و بعد هم مسببان اصلی این جنایات را که غربیها هستند، به بچهها معرفی میکردید. باید میگفتید که رؤسای جمهور آمریکا، نخستوزیر انگلیس، این تصمیمها را گرفتهاند.
- چرا ما نباید خباثت دشمنانمان را به بچهها بگویم؟! متاسفانه کارگزاران فرهنگی از نشان دادن خباثت دشمنان، غفلت کردهاند. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: تا دشمنان بشریت و دین و ایمان را نشناسید قرآن را نمیشناسید (وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ…؛ کافی/8/390) امام باقر علیه السلام میفرماید: بنیامیّه اجازه دادند که مردم ایمان را یاد بگیرند و بفهمند ایمان چیست؛ اما اجازه ندادند که مردم بفهمند کفر و شرک چیست (إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوه؛ کافی/2/415)
- بعضی از آموزشهای ما در مدارس مانند بنیامیه است، کفر را آموزش نمیدهد! به ما قدیمیهای ما یاد دادند گفتند تو کز محنت دیگران بیغمی، نشاید که نامت نهند آدمی!
- چرا باید خدا دستور بدهد؟ چون خدا انسان را میشناسد و میداند که انسان میتواند به کجا برسد! اجازه بدهید خدا هم در مورد این انسانی که آفریده، نظر بدهد! چرا باید خدا نظر بدهد؟ یک دلیلش این بود که عقل و فطرت ما را میتوانند فریب میدهد، یعنی قدرتها و زورگوها، میتوانند فطرت ما را فریب بدهند! دلیل بعدی برای اینکه خدا باید نظر بدهد، این است که چون او انسان را آفریده است و قطعاً به ابعاد و زوایای وجود انسان از همه آگاهتر است.
- خُب، از سؤال اول عبور میکنیم و به سؤال دوم میپردازیم.
- اساساً چرا دین باید بهصورت دستوری باشد؟ چرا بهجای دستور، برنامۀ پیشنهادی به ما نمیدهد؟ چرا خدا همهچیز را دستوری میکند؟ چندتا دلیل دارد. اولین دلیلش است که خدا ما را دوست دارد، لذا میگوید: «مبادا این کار را انجام ندهی؟» حتی جهنم را هم عَلَم میکند، مثل جیغ بنفشی که مادر میکشد وقتی میبیند که بچهاش دارد به سمت آب جوش میرود. چون خدا دوستمان دارد، خدا هرکسی را بیشتر دوست داشته باشد بیشتر به او دستور میدهد!
- چرا یک کاری را واجب میکند؟ چون دوستمان دارد. البته بعضی از دستورات خدا سیال است؛ مثلاً مادرت مریض میشود، یکدفعهای واجب میشود به مادرت رسیدگی کنی. یا از آن طرف پدرت هم مریض میشود واجب میشود به این دوتا برسی! یا از آنطرف خانمت هم مریض است باید به او رسیدگی کنی! یا بچهات یک گرفتاریای پیدا میکند که باید به او هم برسی! یعنی مدام واجبات تو دارد با مشکلات مختلف، زیادتر میشود. خدا هرکسی را بیشتر دوست داشته باشد بیشتر مسائل را به او واجب میکند، چرا؟ چون نمیخواهد خطا بکند!
- خدا چرا به ما دستور داده است؟ چون دوستمان دارد! میتوانی محبت خدا را پشت دستوراتش ببینی؟ فطرتت شکوفا شده است که بتوانی این محبت را درک کنی؟ میتوانی وقتی که اذان میگویند، محبت خدا را به خودت ببینی؟ میتوانی ببینی که خدا دارد میگوید «دوستت دارم»؟
- دلیل دوم برای لزوم دستوری بودن چیست؟ شما میتوانید خودتان انتخاب کنید و یک کار خوب را انجام بدهید؛ یعنی فقط به شما پیشنهاد بدهند و بعد خودتان آنرا انجام دهید. بله، در این صورت به اندازۀ آن کارهای خوبی که داری انجام میدهی، از بدیها رهایی پیدا میکنی، اما یک بدی بزرگ باقی میماند، یک خباثت بسیار بزرگ پشت سر همۀ خوبیهای انسان باقی میماند، آن خباثت چیست؟ «انانیت» یا منیت یا منم زدن! این بدی را در وجودت چهکار میکنی؟
- انگار خدا میگوید: «بگذار این غدۀ سرطانی، و این امّ الفتنه را در وجودت بزنم و از بین ببرم، نمیخواهم خوبیهایت موجب غرورت بشود، نمیخواهم هرچه خوب شدی، مغرورتر و پلیدتر بشوی! نمیخواهم منم بزنی!»
- چرا خدا دستور میدهد؟ برای اینکه میخواهد تو را از یک عیب بزرگ نجات بدهد که آن عیب فقط با دستور از بین میرود، آن چیست؟ آن «منمِ» انسان است! یک خباثتی در وجود انسان هست به نام «انانیت» که اگر امر خدا بیاید، انسان برای انجام آن امر، بیاختیارتر میشود، مخصوصاً اگر یک جهنم سنگین پشت آن دستور باشد، در این صورت این انانیت را از انسان میگیرد.
- انگار خدا میفرماید: این کار قشنگ است؟ میگویی: بله! میگوید: انجامش میدهی؟ میگویی: بله، انجام میدهم! میگوید: میخواهی یک کاری کنم که وقتی این کار را انجام میدهی، انانیت تو هم از بین برود؟ میگویی: بله! میگوید: پس بگذار من به تو دستور بدهم و تو انجام بده! حالا میخواهی حسابی رویت اثر بگذارد؟ میگویی: بله. میگوید: «بگذار در کنار این دستور، یک فریاد هم بر سرت بزنم و یک جهنم هم بگذارم!» بله، جهنم خیلی هولناک است، اما در عوض باعث میشود که انانیت تو از بین برود. آنوقت اگر کار خوبی کردی، به خودت میگویی: «من غلط میکردم اگر این کار را نمیکردم!» آنوقت هم خوب میشوی و هم اینکه «من» نداری.
- چقدر زشت هستند آنهایی که خوب شدهاند اما «من» دارند! در روایت هست که اگر گناهها و جنایتها را ترک بکنی اما مغرور بشوی به اینکه آدم خوبی هستی، بهتر بود که این جنایتها را میکردی(إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَداً؛ کافی/2/313) و (إِنَ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَنْدَمُ عَلَیْهِ وَ یَعْمَلُ الْعَمَلَ فَیَسُرُّهُ ذَلِکَ فَیَتَرَاخَى عَنْ حَالِهِ تِلْکَ فَلَأَنْ یَکُونَ عَلَى حَالِهِ تِلْکَ خَیْرٌ لَهُ مِمَّا دَخَلَ فِیهِ؛کافی/2/313)
- دلیل سوم برای دستوری بودن دین چیست؟ چرا خدا دستور میدهد؟ ما یک گرایش فطری داریم، یک عشق پنهان داریم به نام عبد بودن، به نام مولا داشتن، به نام وابسته بودن، به نام مطیع بودن، به نام امر دریافت کردن! این خواستۀ فطرتم را چگونه پاسخ بدهم؟ باید برگردی به خدا بگویی: «خدایا! من عشقی در وجودم هست که دوست دارم مال تو باشم. دوست دارم بردۀ تو باشم، عبد تو باشم، میشود به من امر و نهی کنی؟»
- انگار خدا میفرماید: «من به تو دستور میدهم، برای اینکه تو عاشق این هستی که من به تو دستور بدهم!» این کشش، یک کشش فطری است، این کشش فطری پنهان است، این جزء همان دفینههای عقول انسانهاست! هرکسی که این کشش در او بیدار شد، جشن تکلیف بگیرد! چون میگوید: «مولای من به من لطف کرد، به من دستور داد، رابطۀ عاشقانه آغاز شده، کار از نظربازی گذشته و به پیغام و پسغام کشیده!»
- چرا خدا دستور میدهد؟ این کشش روحی ما به «عبد بودن» است. سؤال: «پس من چرا احساس میکنم که دوست دارم مستقل بشوم؟» این هم حالت فطری تو است، برای اینکه باید از غیر خدا مستقل بشوی. این حالت احساس استقلال را خدا در تو قرار داده است که عبدِ کسی-غیر از خدا- نشوی، و این حالتِ نیاز به عبد بودن را در تو قرار داده که به او بپیوندی! این هم یک کشش فطری است.
- عبد به جایی میرسد که میگوید: «میشود من فقط مال فرمان تو باشم به اشارههای تو به رقص بیایم…» زبان حال این عبد، این است: «به تیغم گر زند دستش نگیرم، و گر تیرم زند منت پذیرم!» از او میپرسند: چرا میگذاری مولایت تو را بزند؟ میگوید: «تو نمیفهمی که مولا داشتن چقدر خوب است!»
- خدا در قرآن وقتی سختترین اوامرش را اعلام میکند، در جزایش بهشت نمیدهد، بالاتر از بهشت میدهد! سختترین اوامر خدا در قرآن چیست؟ شاید سختترین امر خدا در قرآن این باشد که میفرماید: «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِه»(حج/78) یعنی خدا چقدر شایسته است؟ آنچنان در راه خدا جهاد کن! جهاد در راه خدا به اندازۀ توان، ساده است؛ اما به اندازۀ شایستگی خدا فوقالعاده سخت است. این حق جهاد را چه کسی میتواند بهجا بیاورد؟ اولیاء خدا هم میگویند: خدایا ما آنچنان که تو شایستهای نتوانستهایم در راه تو جهاد کنیم.
- خُب حالا خداوند به کسانی که اینگونه جهاد کنند، چه میدهد؟ دیگر بهشت نمیدهد بلکه چیزی بالاتر میدهد. آخرِ همین آیه میفرماید: «هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ»(همان) یعنی خدا چه خوب مولایی است! مگر تو نمیخواستی عبد باشی و مولا داشته باشی؟! برو حالش را ببر! دیگر از این بالاتر چه میخواهی؟!
- ائمۀ هدی علیه السلام یک قدرتهایی دارند، یک کارهایی میتوانند بکنند، این را از ایشان بخواهید. از امام حسین علیه السلام چه بخواهیم؟ بگوییم: آقا جان! میشود کاری کنی این احساس عطش و نیازم به مولا داشتن یکدفعهای در وجودم بیدار بشود، احساس عطش و احتیاجم به عبد بودن یک دفعهای بیدار بشود؟ من خیلی از نیازهایم را حس میکنم، ولی این نیاز هنوز در من بیدار نشده است.
- امام کاظم علیه السلام داشت از درِ خانۀ کسی به نام «بُشر» عبور میکرد؛ دید در خانه بساط ساز و آواز و بیبند و باری برقرار است. کنیز بُشر براى کاری از منزل خارج شد. حضرت از او پرسید: «صاحب این خانه، عبد است؟ برده است یا آزاد است؟»خب این سؤال ظاهراً سؤال بیربطی بود، چون طبیعتاً صاحب چنان خانهای، نمیتوانست برده باشد. کنیز گفت: خب معلوم است که حرّ است، آزاد است، برده نیست! آقا فرمودند: «همان آزاد است که هرچه میخواهد میکند.» حضرت رفت و کنیز وارد خانه شد. بشر از او پرسید: دم در با کسی صحبت میکردی؟ گفت: بله، یک آقایی سؤال عجیبی کرد، پرسید که «صاحب این خانه برده است یا آزاد؟!» و من گفتم: خب معلوم است که آزاد است. و او گفت: «همان آزاد است که هرکاری دلش میخواهد میکند!» یکدفعهای قلب بُشر از جایش کنده شد! دلش تنگ شد برای آزاد نبودن و عبد شدن! پا پرهنه دنبال آقا دوید؛ آمد سر کوچه، و امام موسیبن جعفر علیه السلام را پیدا کرد. خودش را انداخت روی پاهای امام موسیبن جعفر علیه السلام گفت: من غلط کردم، دیگر عبد هستم…
سلام
هر وقت که کلیک می کنم و وارد این وبلاگ می شوم روحم تازه میشه ! این وبلاگ یه حس معنوی به آدم میده……
همه چیز عالی مثل همیشه
مستدام باشید
با سلام وخدا قوت
مطلب زیبایی بود موفق باشید منتظر حضورشما در وبلاگم هستم
یاحسین
التماس دعا
فرم در حال بارگذاری ...