مقام رضا، ثمره محبت

نوشته شده توسطرحیمی 6ام شهریور, 1395

حضرت آیةالله‌ شیخ محمدتقی آملی‌ قدس‌سره :

  مقام رضا از ثمرات محبت است؛ وقتی بنده نسبت به خداوند محبت و علاقه پیدا می‌کند، از او راضی می‌شود و این خصوصیت منحصر در رضایت به پروردگار نیست بلکه هر کس به هر چه که محبت پیدا کند، قهراً افعال و اقوال محبوب در نظر او پسندیده می‌شود؛ زیرا اساس خلقت عالم روی محبت است و خداوند نیز ضمن یک حدیث قدسی می‌فرماید: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف.» ….  مقام رضا از ثمرات محبت است؛ وقتی بنده نسبت به خداوند محبت و علاقه پیدا می‌کند، از او راضی می‌شود و این خصوصیت منحصر در رضایت به پروردگار نیست بلکه هر کس به هر چه که محبت پیدا کند، قهراً افعال و اقوال محبوب در نظر او پسندیده می‌شود؛ زیرا اساس خلقت عالم روی محبت است و خداوند نیز ضمن یک حدیث قدسی می‌فرماید: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف.»

اگر انسان به چیزی و کسی علاقه‌مند شد و حاکم بین او و دیگری محبت بشود، آن‌وقت تمام متعلقات محبوب نزد او مقبول و دوست داشتنی می‌شود؛ مثلاً افراد چون نسبت به خانه خود علاقه‌مند هستند طبیعتاً آن محلی را که خانه در آن واقع شده را دوست دارد، حتی آن شهر را دوست دارد. بنابراین رضایت و دوستی به آن محل و آن شهر به‌واسطه علاقه‌مندی به محبوب می‌باشد که عبارت است از خانه. این محبت و دوستی چنان‌چه شدت یابد، سالک به آن مقام می‌رسد و آن یک حالت جذبه‌ای است که با قلب انسان اختلاط پیدا می‌کند. فعل هر شخصی به مثابه عکس آن شخص است؛ یعنی همان‌طور که ما در عکس، وجه صاحب عکس را می‌بینیم، همان‌طور در فعل هر فاعل، مقام فاعلیت او را مشاهده می‌کنیم. پس اگر کسی شخصی را دوست دارد، قهراً فعل او را نیز دوست دارد و هرچه از محبوب صادر شود را می‌پسندد.

نتیجه سخن این‌که اگر بنده نسبت به حق متعال محبت و عشق بورزد، تمام کارهای خداوند نزد او مرضی و محبوب می‌گردد و از آن‌ها راضی و خشنود می‌باشد. این همان مقام رضا است که اگر در قلب ما چنین میوه‌ای به ثمر برسد، هیچ وقت با او سر چون و چرا نخواهیم داشت و به هر چه می‌فرماید خشنودیم. این مقام بسیار ارج و ارزش دارد؛ زیرا هر طاعتی را که انسان به جا می‌آورد، به جهت اجر و مزد است و خداوند هم طبق وعده‌هایش از حور و قصور و اشجار و انهار به او عطا می‌کند؛ اما ثواب رضای بنده از حق و افعال حق، جز مقام رضا نیست که خداوند آن‌را در قلب بنده‌اش به ودیعه می‌نهد و آن فوق همه مقامات است و شاهد این مطلب آیه: «وعدالله المؤمنین و المؤمنات جنّات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و مساکن طیّبة فی جنّات عدن رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم». (توبه/72)

منبع: افق حوزه/تهیه و تنظیم: علی‌اکبر بخشی


فرم در حال بارگذاری ...

ماهیت دحوالارض از منظر علامه حسن زاده آملی

نوشته شده توسطرحیمی 6ام شهریور, 1395

آنچه در زندگی انسانها از اهمیت بسزایی بر خوردار است، پی بردن به حقیقت اشیا و فهم صحیح نسبت به موجودات است، و نیز معرفت پیدا کردن به کلام الهی در پرتو شناخت عمیق و دقیق موجودات پیرامون انسانها است. از جمله چیزهایی که ما را در رسیدن به این مقصود کمک می کند شناخت اوضاع فلکی است. که با بررسی دقیق آن، بطون بسیاری از آیات و روایات، خود را به ما نشان خواهد داد و اسرارشان بر ما مکشوف خواهد شد.

در عالم دوره هایی بواسطه انطباق وانفتاح معدل النهار و منطقه البروج اتفاق افتاده و بشر امروزی در حال گذراندن یک دوره از هزاران دوره ای است که بر پیشینیان گذشته، است.( چرا که لازمه علی الدوام بودن فیض الهی اقتضای آنرا دارد.) و نیز این دوره پایان دوره و خلقت بشری نخواهد بود. از جمله آثاری که بر آن مترتب است اثبات رجعت ، اثبات نکاح انسانهای اولیه این دوره با غیر محارم بر اساس مبانی علمی ونیز اثبات وجود انسانها در دوره های قبل و ادامه آنها در دوره های بعد است.

   مقدمه

       از جمله آیات الهی که در قرآن هم بارها بدان اشاره شده است، آسمان و افلاک می باشد که از دیر باز، حتی از زمان بشرهای اولیه مورد توجه بوده است، چرا که افلاک و اوضاع فلکی تاثیرات شگرفی بر زمین وموجودات زمینی دارند. تا جایی که ابن سینا در اشارات و تنبیهات به نفع رسانی افلاک به زمین اشاره نموده است[1]، ویکی ازآن تاثیرات که در مباحث نجومی هم به اثبات رسیده بالا آمدن آب می باشد که از قرار گرفتن ماه در مدار خاص حاصل می گردد.

             از این رو منجمین را بر آن داشت تا تحقیقاتی در این زمینه انجام دهند، و به نتائج قابل توجهی دست پیدا کنند.که بسیاری از این کشفیات سبب پیشرفت روند حیات بشری گردیده است. از جمله آن کشفیات دحوالارض(یعنی گسترده شدن زمین از بالاترین نقطه آن) است که از پیامدهای حرکت اوضاع فلکی می باشد.

         در این بین سوالات عدیده ای مطرح می شود، از این رو تحقیقات گسترده ای را می طلبد که باید به آنها پاسخ داد، از جمله اینکه آیا ارتباطی بین دحوالارض و آیاتی همچون .. أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما[2]،«و اعلموا ان الله یحی الارض بعد موتها»[3]، و نیز:« یوم تبدل الارض غیر الارض»[4]،و… هست؟ و آیا با دحوالارض میتوان فهمید که نکاح انسانهای نخستین چگونه بود؟ و آیا قبل از دحوالارض ، انسانهای دیگری در زمین زندگی می کردند؟ واگر زندگی می کردند، خلقت دوباره انسانها را هم می توان از مصادیق رجعت (که در جوامع روایی ما وارد شده) بر شمرد؟

...

         ولذا ما در این تحقیق در صدد پاسخگویی به این سوالات از منظر علامه حسن زاده آملی- که متخصص در علومی از جمله فلسفه، عرفان، نجوم، تفسیر، علوم غریبه، وبسیاری از علوم دیگر می باشند، هستیم.

معانی واژگان

1- دحو:

     طبرسى: دحو و دحى به معنى بسط کردن و گستردن است:

جوهرى: دحو یعنی گستردن و غلطانیدن.[5]. ونیز به معنی توسعه[6] و گسترش و بزرگ شدن شکم و ا شل شدن و نیز غلطاندن هم آمده است[7]. راغب آنرا به معنى از جاى کندن مى‏داند[8]. معنای دیگر آن با تمام قدرت پرتاب کردن است[9].

       دحى از لغات مخصوصى است که فقط در یک آیه از قرآن آمده است. اگر «دحى» از «دحو» بمعناى بشدت پرتاب کردن باشد، نظر بمرحله نخستین خلقت و جدا شدن زمین از منشأ اصلى خود میباشد. و اگر بمعناى گستردن و آماده کردن باشد، چنان که نظر مفسّرین باستناد ظاهر لغت همین است، نظر به دوره‏ایست که زمین- پس از گذشت دورآنهایى- سرد شده و سطح آن از مواد خاک و عناصر اولیه و آماده براى ظهور برکات و رحمت خداوند و زندگى گشته. و اگر همه معانى و مراحل منظور باشد، از اعجاز قرآن با برگزیدن چنین لغاتى در موارد خاص بعید نیست[10].

       دحو الارض به معنى بسط وگسترش زمین[11] از مرکز به اطراف است.[12] و منظور از «دحو الارض» این است که در آغاز تمام سطح زمین را آبهاى حاصل از بارانهاى سیلابى نخستین فرا گرفته بود این آبها تدریجا در گودالهاى زمین جاى گرفتند و خشکیها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده‏تر شدند تا به وضع فعلى درآمد- و این مسأله بعد از آفرینش زمین و آسمان روى داد[13].

     مقصود دیگر از دحو الأرض، گسترش به سبب تولید موالید می باشد، چون مرتبه‏ى موالید در خلقت، بعد از مرتبه‏ى عناصر و آسمانهاست[14].

         معنای مورد نظر علامه حسن زاده آملی درباره دحو الارض ،این است که با انطباق وانفتاح دو عظیمه معدل النهار و منطقه البروج ،آب که تمام زمین را فرا گرفته بود، فروکش خواهد کرد و خشکی گسترش پیدا می کند[15]. بحث تفصیلی آن در ذیل همین مقاله خواهد آمد

2-واژه تولد

       تولد، به موجوداتی که بدون پدر و مادر خلق شده باشد اطلاق می شود[16]. و نیز به معنی حیوان و موجود زنده ای که بدون پدر و مادر باشد نیز اطلاق می شود، مثل حیوانی که از آب راکد تابستان متولد می شود [17]. و همچنین به وجود آمدن نباتات و حیوانات از ماده ای که حیات در آن نیست ، تولد گویند.[18]

3-توالد و تناسل و تسافد

     توالد در علم حیات یعنی عملی که بوسیله آن افراد جدیدی بوجود می آیند و نوع آنها در بقا استمرار پیدا می کند و اگر ازدیاد نسل در انسان، نبات، یا حیوان باشد؛ تناسل نامند، واگر در چهار پایان باشد، تسافد نامند، و در پرندگان اهلی ، تراصع گویند.[19]

فرق تولد با توالد؟

           همانطور که بیان شد: تولد به موجوداتی اطلاق می شود که بدون پدر و مادر خلق شده باشند ، مثل حضرت آدم و موجودات اولیه از حیوانات خشکی که هر کدام همانند آدم از گل خلق شده اند. اما توالد به موجوداتی گفته می شود که با واسطه پدر و مادر خلق شده باشند، که در توالد ، ناگزیرازدیاد نسل از طریق پدر و مادر است.[20]

4- رتق  

       معانی رتق عبارت است از بستن و منظم کردن و درهم فرو رفته و فشرده[21] و به معنی التیام بخشیدن و ترمیم کردن هم آمده است.[22] و به معنای سدّ و اصلاح و از بین بردن خلل و جدایى نیزاست[23]. راغب در مفردات گفته: کلمه” رتق” به معناى ضمیمه کردن و به هم چسباندن دو چیز است، چه اینکه در اصل خلقت به هم چسبیده باشند و چه آن را با صنعت عمل بچسبانند و” فتق” به معناى جدا سازى دو چیز متصل به هم است.[24]

5- فتق

       فتق به معانی متفاوتی آمده است از قبیل: جدا شدن وانفصال[25]. جایی که باران نمی بارد.[26] و به معنای شکافته شدن.[27] همچنین به معنای شکافتن و جدا کردن دو چیز متصل[28] و بهم پیوسته و فاصله دادن آن است [29].

معانی اصطلاحی رتق و فتق

       درباره رتق و فتق به معنای اصطلاحی و مفهوم آن، نظریات متفاوتی- که بر گرفته از آیه کریمه: «أَ وَ لم یرَ الذین کفروا أَن السماواتِ و الأَرضَ کانتا رَتْقاً ففتَقْناهما» است- بیان شده است که به اختصار، آن دیدگاهها وبعضی از نقدهای وارد شده را، مطرح کرده و در پایان نظر مورد قبول را ذکر می کنیم.

1-یکی از دیدگاهها این است که آسمانها، یک آسمان و زمین هم یکی بوده است پس خداوند آنها را فتق نموده و در نتیجه هفت آسمان و هفت زمین شده است[30].

2-زمین و آسمان که به هم چسبیده بودند، از یکدیگر جدایشان کردیم، که در حقیقت آسمان‏ها را طایفه‏اى، و زمین را طایفه‏اى (دیگر) دانسته، و آن دو را دو طایفه خوانده، و معنایش این است که خداوند می فرماید: این دو طایفه متصل به هم بودند و ما جدایشان کردیم[31].

3- فتق آسمان‏ها و زمین بعد از رتق آنها ، برهانی بر توحید خداى تعالى در ربوبیت، و تدبیر عالم است [32] به این صورت که: آسمان و زمین، ابتدا یکپارچه بوده‏اند، و خداوند آنها را از یکدیگر جدا کرده است، و چنین خلقتى از تدبیر جدا نیست.[33]

         زیرا قوه انفصال و جدایی که در موجودات به ودیعه بوده است ، با فتق به فعلیتشان رسیده اند.یعنى همه یک موجود بوده، که دیگر امتیازى میان زمین و آسمان نبوده . یک موجود رتق و متصل الاجزاء بوده، و بعدا خداى تعالى آن را فتق کرده، و در تحت تدبیرى منظم و متقن، موجوداتى بى‏شمار از درون آن یک موجود بیرون آورده، که هر یک براى خود داراى آثارى شدند.[34]

       و این نظریه را علم امروز تایید مى‏کند، زیرا علم روشن نموده که آنچه محسوس ما است، هر کدام مرکب از عناصرى متعددی هستند. البته علامه طباطبایی آنرا مورد نقد قرار داده گفته اند که: این معنا در صورتى درست است که مقصود از رتق آسمانها و زمین، یکى بودن همه و نبودن امتیازی میان ابعاض و اجزاى آن باشد، که قهرا مراد از فتق هم، جدا سازى، و متمایز کردن ابعاض آن خواهد بود[35].

4-اما معنای دیگر این است: که آسمان رتق بود، یعنى بارانى از آن به زمین نمى‏بارید، پس ما آسمان را فتق کردیم، و از آن پس بارانها به سوى زمین باریدن گرفت، و زمین هم رتق بود، یعنى چیزى از آن نمى‏رویید، پس ما آن را فتق کردیم، و در نتیجه روییدن آغاز کرد، و با این آیت خود، برهان خود را تمام کردیم[36].

           در این صورت برهان آیه شریفه مختص مساله باریدن آسمان، و روییدن زمین مى‏شود، و نظرى به سایر حوادث ندارد، به خلاف معناى اول که برهان آیه بر آن معنا شامل همه حوادث مى‏شود[37].

5-بعضى از مفسرین احتمال داده‏اند که مراد از رتق آسمانها و زمین، تمیز نداشتن از یکدیگر در حال عدم، و قبل از وجود است، و مراد از فتق آن، تمیز یافتن بعضى از بعض دیگر در وجود، بعد از عدم است.           علامه حسن زاده آملی در معنای اصطلاحی رتق و فتق، معنای دیگری را ذکر می کند که متفاوت با معانی یاد شده می نماید. و آن انطباق وانفتاح دو عظیمه معدل النهار و منطقه البروج است[38] که تفصیل آن خواهد آمد.

ماهیت و منشا پیدایش دحوالارض و ارتباط آن با ادوار

             دحوالارض گسترده شدن زمین از قبة الارض –یعنی از برآمده ترین جای زمین- است.[39]   توضیح آن اینکه: آسمان وزمین بصورت لایه های دائره ای شکل، همچون لایه های پیاز می باشند. که هر یک از این لایه ها ، همان طبقات تشکیل دهنده آسمان وزمین هستند. و یکی از دوائر موجود در عالم، دائره استوای فلکی یا سماوی است که معدل النهار نامند؛ و آن دائره ی است موهم از مشرق به مغرب که عالم اجسام را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم می کند. و دیگری دائره ی استوای ارضی که آن را خط استوا می نامند که به موازات معدل النهار در درون آن دائره قرار دارد[40]. به عبارت دیگر،دائره عظیمه ای که بر کره ارض در سطح معدل النهار حادث می شود که آن را خط استوا گویند[41].

         و دائره عظیمه دیگری هست که آن را منطقطه البروج نامند، و آن کمربندی است از کره فلکی، که مدارهای خورشید و سیارات در آن قرار دارند که به آن دائره شمسیه هم گویند زیرا خورشید همیشه در این مدار سیر می کند و هرگز از آن خارج نمی شود، اما سیارات گاهی در سطح این مدار قرار می گیرند و گاهی از آن خارج می شوند[42].

        دائره شمسیه در سطح دائره ی استوای سماوی نیست بلکه مایل از آن است چنانکه همدیگر را با زاویه حاده ومنفرجه قطع میکنند.[43] که میل و فاصله دائره شمسیه از دائره ی استوای سماوی 23درجه و16دقیقه کمانی است و نام این کمان میل کلی یا میل اعظم است. و آن کوتاه ترین قوسی است که میان اقطاب چهار گانه، در دو دائره شمسیه و دائره ی استوای سماوی واقع شده است.[44]

             منجمان چنین یافته اند که، میل کلی در هر سال تقریبا به اندازه نیم ثانیه، و تحقیقا به اندازه468 هزارم ثانیه قوسی رو به نقصان و کاهش است[45]. که اگر میل کلی در دائره شمسیه و دائره ی استوای سماوی، به همین اندازه(468 هزارم ثانیه قوسی) رو به کاهش باشد، با سپری شدن چند هزار سال، شب و روز همۀ نقاط کره زمین مساوی خواهد شد و دیگر فصول چهارگانه ای وجود نخواهد داشت.[46]

             دائره شمسیه و دائره ی استوای سماوی، به مرور زمان در یک سطح قرار خواهند گرفت و با هم متحد خواهند شد، در این صورت، وقتی دو دائره شمسیه و دائره ی استوای سماوی، در سطح هم قرار گرفتند و با هم متحد شدند، آب همه جای را فرا خواهد گرفت و روزگار این دوره آدمیان پایان می یابد.[47]

           به تبع (بر اساس دائمی بودن سنت الهی-لا تبدیل لسنه الله…- و خالی نبودن زمین از خلیفه الهی و…) دوباره با مرور زمان، دائره شمسیه و دائره ی استوای سماوی، انفتاح می یابند. در این صورت آبی که تمام زمین را فرا گرفته بود ، فروکش خواهد کرد. در این موقع است که خشکی از بلند ترین نقطه زمین پدیدار میگردد،که به آن دحوالارض گویند. [48]

         بعضی از بزرگان، مدت زمان انطباق(رتق) و انفتاح(فتق) دو عظیمه مذکور را یک دوره می نامند. که مدت زمان رتق و فتق در هر دوره، طبق نظر مشهور سیصد وشصت هزار سال ، و به حساب نجومی حضرت علامه حسن زاده حدود صد و هشتاد هزار سال است.[49]

البته بسیاری از بزرگان هم نظراتی درباره دوره بیان داشته اند که بصورت خلاصه بیان می گردد.

دیدگاههای علما درباره ادوار

         درباره ادوار، دیدگاههایی وجود دارد که آنها را بدون نقد و بررسی به اختصار ذکر کرده و نظر علامه را در پایان بیان می کنیم.

1)اخوان الصفا می گویندکه: افلاک را در حول و اطراف ارکان اربعه، ادوار زیادى است که بحساب نیاید و ادوار آنها را کوره اى است و هر یک از کواکب را در ادوار و اکوار خود قراناتى است که در هر کور و دورى در عالم هستی و فساد حوادثى پدید آید که بحساب نیاید.[50] اخوان الصفا ادوار را پنج تا می داند و آنها را نام می برد؛ ادوار کواکب سیاره، ادوار مراکز افلاک تداویر در افلاک حامله، ادوار افلاک حامله در فلک بروج، ادوار کواکب ثابته در فلک بروج و ادوار فلک محیط در اطراف ارکان اربعه[51].

2) صاحب کتاب فرهنگ اسلامی مقصود اولیه از ادواررا، دوران و حرکات مستدیره افلاک می داند.[52]

3) از نظر عرفا مراد از ادوار، گردش وجود است در مراحل کمالات ممکن خود و عودت آن بسوى مبدأ المبادى.[53]

4) صدرا این اصطلاح را باین معنى گرفته‏اند که موجودات عالم بعد از طى مدارج کمال و سیر وجودى خود فانى شده و مجددا دور دیگری را آغاز می کنند[54].

5)لاهیجى گوید: از اولین مرتبه موجودات که خلق اول است تا آخر تنزلات که مرتبت انسانى است و از مرتبت انسانى تا مرتبت الهیت که نقطه آخرین دائره به اول آن متصل میشود یک خط مستدیر موهوم است که از تجدد تعینات نقطه وحدت نموده می شود و بر او خلق جهان گشته مسافر و بر این خط مذکور خلق عالم مسافرند که از بطون بظهور مى‏آیند و از ظهور به بطون می روند.[55]

6) شیخ اشراق در تکرار اوضاع فلکی، همچنین در تکرار صور جسمانی بدون تکرار تعلقات نفوس مفارقة، در حکمة الإشراق گفته است که: و اعلم، أن نقوش الکائنات أزلا و أبدا محفوظة فی البرازخ العلویة مصورّة، و هی واجبة التکرار…، یعنی نقوش کاینات ازلاً و ابداً، در افلاک محفوظ و مصوّرمی باشند و آثار آنها در اعیان واجب التکرار است[56].

7- محقق سبزواری درباره ادوار و اکوار در اسرار الحکم می گوید که: کائنات در هر دوره واجب التّکرارند ، به این معنى که بعد از انقضاء هر دوره- که سیصد و شصت هزار سال است- اشیاء به امثال و اشباهشان عود مى‏کنند نه باعیانها، که اعاده معدوم بعینه لازم می آید که اعاده معدوم بعینه محال است و همچنین تکرار به امثال است، نه باعیانها و اشخاصها که لا تکرار فى التّجلى.. .[57] پس، چنانکه اوضاع به امثال رجوع کند ، لوازم اوضاع نیز به امثال رجوع کنند که عود شى‏ء، بمثله است، نه بعینه و شخصه تا محال لازم آید.[58]

10) بعضی از بزرگان سیر موجودات را در مراحل وجودى خود از مبدأ وجود تا فناى محض ادوار مى‏نامند. و گاه این اصطلاح را به این معنى به کار برده‏اند که موجودات عالم بعد از طى مراحل و مراتب کمال و سیر وجودى خود فانى شده و مجددا دور دیگرى را آغاز مى‏نمایند[59].

               و همانگونه که سابقاً بیان شد، نظر علامه حسن زاده درباره ادوار در این مقاله، همان باز(رتق) و بسته شدن(فتق) معدل النهار و منطقه البرج است ،که با هر بار بازو بسته شدن یک دوره شکل می گیرد.[60] پیامدها و نتائج دحوالارض

         عالم ، عالم تاثیر و تاثر است و از آنجا که هرامر ما فوقی در امر مادونش و بالعکس تاثیر می گذارد، اثرات خاصی هم با تعامل با همدیگر از خود نشان می دهند، از جمله اثراتی که از پیدایش دحوالارض با عرض عریض آن در عالم بدست می آید در ذیل ذکر می شود. البته بعضاً برخی از این پیامدها آنچنان عمیق و دقیق هستند که با فرض ثبوت این مبانی می توان به فهم بسیاری از مسائل دست پیدا کرد و همچنین تحولی در اندیشه معرفتی نسبت به عالم و حقایق موجود در آن ایجاد کرد.

             با این بیان، ما دراینجا به نتایج و پیامد های رتق و فتق به اختصار اشاره می کنیم، گرچه پیامدهای بسیار دیگری هم می توان بر آن افزود . لازم به ذکر است که در هر بخش از نتائجی که ذکر خواهد شد بحثهای کلیدی و گسترده ای می توان انجام داد، اما نگارنده در این مقاله در صدد بیان کلی نتائج می باشد، لذا از بیانات آنها صرف نظر می کنیم.

پیامدها

1- به تصریح بعضی روایات، و آنچه که در بین بسیاری از منجمین و علما مسلم است این است که: با هر بار انفتاح و انطباقی که اتفاق می افتد ، یک دوره به پایان می رسد، و دوره جدیدی شروع می شود، که در هر دوره تولدی صورت گرفته و به واسطه توالد، موجودات تکثیر می گردند.از اینرو در روایات وارده از امام معصوم علیهم السلام نقل شده است که فرمودند:غیر از دوره ای که ما هم اکنون در آن قرار داریم ، دوره های بسیار زیادی پیش از ما به وقوع پیوسته است. تا جایی که امام باقرعلیه السلام فرمود قبل از این دوره، هزار هزار عالم و هزار هزار آدم ابوالبشر خلق شده اند. [61]

           فلذا روایات ذیل از جمله روایاتی است که درباره تعدد آدم وعالم، ناشی ازمیل کلی و انطباق وانفتاح معدل النهار و منطقه البروج [62] کرده است: عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ فَقَالَ یَا جَابِرُ تَأْوِیلُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ أَسْکَنَ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خلق [عَالَماً] مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَیْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَیْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ بَشَراً غَیْرَکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِکَ الْآدَمِیِّینَ [63]

         خلاصه روایت فوق این است که: جابر ابن یزید در مورد آیه ای از امام باقر علیه السلام سوال کردند و امام جواب فرمودند(مضمون فرمایش امام): شاید تو بپنداری که خداوند فقط همین یک عالم که ما در آن هستیم را خلق کرده است، و می پندارید که غیر شما بشر دیگری خلق نشده اند، ولی به خدا قسم که خداوند تبارک و تعالی هزار هزار عالم و هزار هزار آدم ابوالبشر خلق کرده است که شما در یکی از آن عوالم هستید.[64]

         فخر رازی هم در تفسیر کبیرش در تفسیر این آیه «ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون»[65] گفت: و نقل فی کتاب الشیعه عن محمد بن باقر علیه السلام انه قال: قد انقضی قبل آدم الذی هو ابونا الف الف آدم او اکثر…. [66] ترجمه: از امام محمد باقر علیه السلام نقل است که امام فرمودند: قبل از حضرت آدم که پدر ما است، هزاران بلکه بیشتر از آن،آدم ابوالبشر خلق شدند و رفتند.

             ابن سینا هم نیز در این خصوص گفته که: چنین می نماید که در عالم،قیامات متوالی در سنینی واقع شده باشند و تاریخ آنها مظبوط نباشد. و هیچ مستنکر نیست که حیوانات و نباتات، دوره ای تباه شوند ودر دوره بعد به تولد پدید آیند بدون توالد.

- دلیل وجود داشتن دوره بعد

         1- روایاتی هم بر وجود داشتن دوره بعد وارد شده است که مرحوم سبزواری در کتاب شرح منظومه،ج5، مبحث نفس،غرر144،ص214 به آن اشاره کرده است: فی السمع الوارد عن بعض أهل العصمة ، أنّه بعد إفناء هذا الخلق خلق أهل آخرین، من دون أنثى و بغیر فحل. [67] یعنی از روایات وارده است که می فرمایند:بعد از انتقال این مخلوقات ، خلقت های دیگری، بصورت تولدی(یعنی بدون پدر و مادر) خلق می شوند….[68]  

2- پیامد دیگر همان است که علامه حسن زاده آملی گفته اند و آن یکی از وجوه تفسیری در آیه «او لم یر الذین کفروا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما»[69]، به این معنا که، مراد از سماوات و ارض ، دو عظیمه معدل النهارومنطقه البروج باشد، و مراد از رتق انطباق آن دو ، و مراد از فتق انفتاح آن دو باشد.[70]

4- پیامد دیگر اینکه؛ با هر بارانطباق وانفتاح معدل النهار و منطقه البروج، و پیدایش دحوالارض، یک بار خشکی زمین به سمت شمال و دریا به سمت جنوب خواهد بود، و بار دیگر خشکی به سمت جنوب، و دریا به سمت شمال، که در هر دو صورت به سان دوره گذشته خلقت آدم پیش می افتد.[71] به این معنا که ابتدا انسان به تولد و سپس به توالد، نسلشان زیاد می شود. .[72]

         ابن سینا هم در این زمینه آورده است: «و نحن نعلم بأدنى حدس أن ناحیة الشمال کانت مغمورة بالماء حتى تولدت بالجبال…[73]» یعنی ما به کمترین حدس می دانیم که ناحیه شمال خط استوای زمینی که اکنون در آنیم روزی در آب فرو رفته بود تا کوهها سر بر آوردند، و اکنون دریاها از شمال منتقل به جنوب شده اند؛ و واجب نیست که انتقال دریاها به حسب زمان و مقدار محدود باشند، بلکه جایز است وجوه بسیار از انتقالات باشد که بعضی از آنها بیانگر عمارت و آبادی باشد…. [74]

5- از پیامدهای دیگری که علامه حسن زاده آملی در خصوص دحوالارض گفته درباره آیه و« اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه…»[75] است: یکی از معانی این آیه (با حفظ مبنای فوق)، این است که پس از انفتاح دو عظیمه یاد شده و دحوالارض جدید، انسانها در ابتدا، به تولد و سپس به توالد به وجود می آیند. و این آدمیان وجود یافته جدید، جانشین آدمیان دوره پیش اند.[76] فلذا می توان گفت که: اولا بشر امروزی خلیفه و جانشین انسانهای دوره های قبل بوده اند که در زمین زندگی می کردند. ثانیا شکایت ملائکه برجعل جدید انسانها، با توجه به خلقت قبلی بشر بوده است که بشر دوره قبل در زمین فساد و خونریزی داشتند.

6- از پیامدهای دقیقی که قابل توجه است علامه می باشد که گفته اند: بر اساس مبانی رتق و فتق، در انطباق مذکور، انقراض عمر در خشکی، و دوره جدید جانوران خشکی لازم می آید نه حیوانات دریایی، پس باید حیوانات دریایی در بقای طبیعی وحفظ و اصالت انواع، پایدارتر از برّیها باشند.[77]چرا که بعد از فراگیری آب ، حیوانات دریایی بخلاف موجودات خشکی، می توانند به حیات خود ادامه دهند.

                 واز همین جا بحثی مطرح می شود که آیا انسانها هم می توانند در زمانی که تمام عالم را آب فرا گرفته ، با تدابیری به حیات خود ادامه دهند؟ چرا که باید زمین دارای خلیفه باشد، و اگر خلیفه نباشد طبق صریح روایات زمین اهلش را می بلعد؟ و شاید نبودن خلیفه ، خلاف سنت الهی باشد؟ که باید در فرصت مناسب به آن پرداخت.

7-با مبنای رتق و فتق یکی از بطون معانی آیه کریمه: اعلموا ان الله یحی الارض بعد موتها…[78]، و آیه: یوم تبدل الارض غیر الارض…[79]، بدست می آید، و آن اینست که مراد از موت ارض و تبدیل شدن آن، احاطه بحر بر تمامی ارض در زمان انطباق یاد شده می باشد.[80]

               لازم به ذکر است که ارض در اصطلاح هیوی، به معنای عام آن است ، یعنی به کره خاکی ،که آب بر اکثر آن احاطه دارد، در حالیکه این معنا در قرآن مورد نظر نیست. بلکه ارض در قرآن کریم، فقط به معنای سطح خاک و خشکی یا قطعات خشکی است..[81] پس آنچه از تبدیل ارض به غیر ارض در آیه مذکور فهمیده می شود این است که آب تمامی خشکی زمین را در بر می گیرد و بر اساس معنای قرانی، به منطقه ای که خشکی ندارد، ارض نمی گویند.

رجعت

8- با انطباق و انفتاح دو عظیمه که در عالم اتفاق می افتد، آیا می توان تولد دوباره نوع موجوداتی که در دوره قبل در زمین بودند، را هم رجعت نامید؟ البته بر اساس مبانی مذکور در انطباق و انفتاح دو عظیمه، با اندک تاملی می توان به این سوال جواب داد و آن اینکه پس از دحوالارض انسان ابتدا با تولد و سپس با توالد به وجود می آید که این انسانها نیاز به انسان کامل و سفرای الهی دارند، و آنها برای ارشاد بشر مبعوث می شوند.[82] که در واقع رجوع انسان بر زمین ، بعد از پایان دوره قبل می باشد ، که به آن می توان رجعت نامید. و البته با حفظ معانی رجعت در روایات وارده، معنای مذکور را میتوان یکی از مصادیق رجعت دانست.

9- از مهمترین پیامدهای دحوالارض می توان تکثیر نسل را بر اساس مقتضای فطرت ثابت کرد، و آن اینکه :

نکاح انسانهاى نخستین با یک دیگر که در هر دوره‏اى پس از انطباق دائره عظیمه معدل النهار که دایره استواى سماوى است با دائره عظیمه منطقة البروج که آن را دائره شمسیّة نیز گویند، ابتداً به تولّد(بدون پدر و مادر)، مرد و زنهای متعدّدی تکوّن پیدا می کنند، قوله سبحانه: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ[83] و خلق الإنسان من صلصال کالفخّار[84] نیز موئد همین مطلب است .و پس از تولّد به توالد نسل تکثیر پیدا می کنند ، نه این که فرزندان یک مرد و زن با هم نکاح کرده باشند تا نسلهای زیادی بوجود آید، زیرا که نکاح فرزندان یک مرد و زن با هم، خلاف فطرت است چنان که روایات نیز بدان اشاره دارد[85].

           والبته بعدی هم ندارد، که در یک دوره، انسانهایی همچون آدم ابوالبشر به صورت تولدی خلق شده باشند، قوله تعالی: إن مثل عیسى عند اللَّه کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون[86] ،

         شیخ رئیس در فصل چهارم از مقاله هشتم فن ثانى حیوان شفاء از کتاب حیوان ارسطو نقل کرده است که: قال -أرسطو- المعلم الأول: و الجمل لا ینزو على أمّه، و قد احتال بعضهم على إنزائه فلمّا علم ذلک حقد على المحتال علیه به و أهلکه. و أما الفرس الکریم فقد غولط بأمر ملک یقال له أسفویافس، و نزأ على أمّه، فلمّا سفدها و عاین ذلک فی ما یقال ألقى نفسه فی وهدة و عطب، و قد سمعت بخوارزم قریبا من هذا.[87]

         یعنی ارسطو گفته است: شتر بر مادرش نمی جهد.و شخصی بر جهیدن شتر بر مادرش حیله کرد و چون شتر آگاه شد بر او کینه کرد و هلاکش کرد.همچنین اسب نجیب بر مادرش نمی جهد چنانکه به امر ملکی به نام أسفویافس ، اسب را به اشتباه انداختند و بر مادرش جهید و بعد که فهمید ، خود را به گودالی انداخت و هلاک شد و…

 

پی نوشت ها و فهرست منابع:

  • قران کریم
  1. آلوسى ، سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم‏،تحقیق على عبدالبارى عطیة ،چاپ اول،‏بیروت‏: دارالکتب العلمیه،‏1415 ق‏.
  2. ابراهیمیان، سید یوسف، نوار دروس شرح منظومه، ج5،بخش نفس،1387.
  3. ابن سینا ، حسین بن عبدالله، الشفاء( الطبیعیات) ناشر: مکتبة آیة الله المرعشى.
  4. ابن سینا،حسین بن عبدالله، شرح اشارات و تنبیهات،تحقیق حسن زاده آملی ، ج1،چاپ دوم،قم:دفتر تبلیقات اسلامی،1386.
  5. ابن سینا،حسین بن عبدالله، شفاء ، تصحیح علامه حسن زاده آملی ،الطبع الرحلی، بی تا.
  6. ابن منظور، محمد بن مکرم،‏لسان العرب،‏ چاپ سوم،‏بیروت‏: دار صادر،1414 ق.‏
  7. اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء ، ناشر: الدار الاسلامیة،بی تا.
  8. بابایى، احمد على،‏برگزیده تفسیر نمونه‏، چاپ سیزدهم‏،تهران‏: دار الکتب الاسلامیه،‏1382 ش.‏
  9. ثقفى تهرانى، محمد، تفسیر روان جاوید، چاپ سوم،‏تهران‏: انتشارات برهان،‏1398 ق‏.
  10. الجرجانى، السید الشریف على بن محمد ‏، کتاب التعریفات‏،تهران: ناصر خسرو،بی تا.
  11. حسن زاده آملی، حسن، دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی، ،ج2،جاپ سوم، قم: بوستان کتاب،1386.
  12. حسن زاده آملی،حسن،هزارو یک کلمه،ج3،چاپاول،قم:دفتر تبلیغات اسلامی،1376.
  13. خانى رضا / حشمت الله ریاضى، ‏ترجمه بیان السعادة فى مقامات العبادة، چاپ اول، تهران: مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام‏نور، 1372 ش‏.
  14. خسروى حسینى ،سید غلامرضا، ترجمه وتحقیق مفردات الفاظ قرآن‏ ،چاپ دوم، تهران‏: انتشارات مرتضوى،‏1375 ش.
  15. راغب اصفهانى، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن‏ ، تحقیق صفوان عدنان داودى،‏چاپ اول‏، دمشق بیروت‏: دارالعلم الدار الشامیة،1412 ق‏.
  16. زمانی قمشه ای، علی، هیئت و نجوم اسلامی، ،ج1،چاپ اول،قم: موسسه فرهنگی سماء،1381.
  17. سبزواری ،ملا هادی،شرح منظومه،تعلیقه حسن حسن زاده آملی ،تحقیق مسعود طالبی،ج5،چاپ سوم،قم:ناب،1384.
  18. سبزوارى‏، ملا هادی،اسرار الحکم‏، تهران: مطبوعات دینى‏،بی تا.
  19. سجادى، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى‏،بی تا.
  20. شیخ صدوق،محمد بن علی بن موسی بن بابویه، الخصال،ترجمه محمد باقر کمرهای،چاپ هشتم،تهران:کتابچی،1377.
  21. شیرازی،صدرالدین محمد،الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة ،ج‏6 ،چاپ دوم،قم:طلیعه نور،1428.
  22. صدر المتألهین ، مجموعه رسائل فلسفى صدر المتالهین‏ ‏،تهران: انتشارات حکمت‏.
  23. صلیبا، جمیل ، المعجم الفلسفى‏،ج1، ناشر: الشرکة العالمیة للکتاب ،بی تا‏.
  24. طالقانى ، سید محمود، پرتوى از قرآن، ‏ چاپ چهارم، ‏تهران‏: شرکت سهامى انتشار، 1362 ش.‏
  25. طالقانى، سید محمود، پرتوى از قرآن،‏ تهران:‏شرکت سهامى انتشار،1362 ش.‏
  26. طبرسى، فضل بن حسن، ‏مجمع البیان فى تفسیر القرآن‏، تحقیق و مقدمه محمد جواد بلاغى، چاپ سوم، ‏تهران: انتشارات ناصر خسرو،1372 ش.‏
  27. طبرى، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فى تفسیر القرآن‏، چاپ، اول، ‏بیروت‏: دار المعرفه،‏1412 ق‏.
  28. طریحى، فخر الدین‏ ، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینى، چاپ سوم‏، تهران‏: کتابفروشى مرتضوى،‏1375 ش. ‏
  29. فراهیدى ،خلیل بن احمد، کتاب العین‏، چاپ دوم‏، قم‏: انتشارات هجرت،‏1410 ق.‏
  30. قرشى، سید على اکبر ،تفسیر احسن الحدیث، چاپ سوم، ‏تهران‏: بنیاد بعثت،‏1377 ش‏.
  31. قرشى، سید على اکبر، قاموس قرآن‏، چاپ ششم،‏تهران: دار الکتب الإسلامیة،1371 ش‏.
  32. مترجمان‏، ترجمه مجمع البیان فى تفسیر القرآن‏ ،تحقیق رضا ستوده،‏ چاپ اول،‏تهران‏: انتشارات فراهانى،‏1360 ش.
  33. مصطفوى، حسن،‏تفسیر روشن، چاپ اول،‏تهران: مرکز نشر کتاب،‏1380 ش‏.
  34. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه‏،چاپ29، تهران‏:دار الکتب الإسلامیة،1388.
  35. ملاحویش آل غازى، عبدالقادر، بیان المعانى‏ ،چاپ اول، دمشق‏: مطبعة الترقى،‏1382 ق‏.
  36. موسوى همدانى، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان‏، چاپ پنجم، ‏قم‏: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم،‏1374 ش.‏
  37. نجفى خمینى، محمد جواد، تفسیر آسان‏ ،چاپ اول،‏تهران‏: انتشارات اسلامیه، ‏1398 ق.‏

 

 

 

 

[1] شرح اشارات و تنبیهات،ابن سینا،نمط ششم،ج2،ص740.

[2] الأنبیاء- 33

[3] حدید،آیه17.

[4] ابراهیم، آیه49.

[5] تفسیر أحسن الحدیث، ج‏12، 66،ص66. ، تفسیر مجمع البیان طبرسى.

[6] النهایة، ج‏2، ص: 10

[7] قاموس قران . پرتوى از قرآن، ج‏3، ص96.

[8] المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانى ،مبحث دحو.

[9] پرتوى از قرآن، ج‏3، ص96.

[10] همان، ص 105- 106

[11] لسان العرب، ج‏14، ص: 252. ترجمه بیان السعادة، ج‏14، ص434.

[12] اسرار الحکم،ص675.

[13] برگزیده تفسیر نمونه ، ج‏5،ص 400  

[14] ترجمه بیان السعادة، ج‏14، ص435

[15] هزار و یک کلمه، کلمه 323،ص99.

 

[16] دروس شرح منظومه، سید یوسف ابراهیمیان ،ج5،بخش نفس،1387.

[17] التعریفات،ص31، (باب التاء)

[18] المعجم الفلسفى، ج‏1،ص367.

[19] مصطفى الشهابی، معجم الالفاظ الزراعیة.المعجم الفلسفى، ج‏1،359.  

[20] دروس شرح منظومه، سید یوسف ابراهیمیان ،ج5،بخش نفس،1387.

[21] تفسیر أحسن الحدیث، ج‏6، ص50.  

[22] مجمع‏البحرین ،ج5، ص، 166.

[23] تفسیر روشن، ج‏14، ص 8.

[24] ترجمه المیزان، ج‏14، ص:0 39

[25] کتاب‏العین، ج 5، ص، 130

[26] لسان‏العرب، ج10،ص 296

[27] مجمع‏البحرین، ج 5، ص223

[28] تفسیر أحسن الحدیث، ج‏6، ص556.

[29] ترجمه مفردات، ج‏3، ص8 . تفسیر روشن، ج‏14، ص 8.

[30] مجمع‏البحرین ،ج5، ص، 166.

[31] تفسیر آسان، ج‏12، ص 221. تفسیر نمونه، ج‏13، ص 430. ترجمه المیزان، ج‏14، ص039.

[32] همان.

[33] همان، ص 391. تفسیر آسان، ج‏12، ص 221. تفسیر نمونه، ج‏13، ص 430.

[34] ترجمه المیزان، ج‏14، ص 391.

[35] همان، ص 392.

[36] همان، ص 392. تفسیر آسان، ج‏12، ص 221. تفسیر نمونه، ج‏13، ص430..

[37] ترجمه المیزان، ج‏14، ص 392.

[38] هزار و یک کلمه، حسن زاده آملی ،ج3،کلمه 323،ص101.

[39] همان ،ص99

[40] هیئت و نجوم اسلامی،علی زمانی،ج1،ص50.

[41] دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی،علامه حسن زاده آملی،ج2،ص526.

[42] هیئت و نجوم اسلامی، علی زمانی ،ج1،ص51.

[43] همان،ص52.هزار و یک کلمه، حسن زاده آملی، کلمه323 ،ج3، ص96.

[44] همان، صص97-98. هیئت و نجوم اسلامی، علی زمانی،ج1،صص54-55.

[45] هزار و یک کلمه، حسن زاده آملی، کلمه323 ،ج3،ص99. هیئت و نجوم اسلامی، علی زمانی،ج1،ص55.

[46] همان.

[47] هزار و یک کلمه، حسن زاده آملی، کلمه323 ،ج3،ص99

[48] همان.                                                

[49] دروس شرح منظومه، سید یوسف ابراهیمیان ،ج5،بخش نفس،1387.

[50] اخوان ج 3 ص 243- 244.

[51] همان.

[52] فرهنگ معارف اسلامى، ج‏1، ص: 126

[53] همان.

[54] فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص: 66

[55] شرح گلشن ص 20.

[56] مجموعه مصنفات شیخ اشراق،ج2،ص237

[57]   اسرار الحکم، ص: 253

[58] همان.

[59] فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا، ص: 66

[60] هزار و یک کلمه، کلمه 323 ،ص103

[61] الخصال، شیخ صدوق، باب ما بعد الألف،ج 2،ص450.بحار الأنوار، ج 8، ص 375،. علم الیقین، فیض کاشانی، ج 1، ص 344، ط بیدار

[62] هزار و یک کلمه، کلمه 323 ،ص102

[63] الخصال، شیخ صدوق، باب ما بعد الألف،ج 2،ص450.بحار الأنوار، ج 8، ص 375،. علم الیقین، فیض کاشانی، ج 1، ص 344، ط بیدار

[64] همان.

[65] حجر

[66] الخصال، شیخ صدوق، باب ما بعد الألف، ج 2،ص450. بحار الأنوار، ج 8، ص 375،. علم الیقین، فیض کاشانی، ج 1، ص 344، ط بیدار

[67] شرح المنظومة، ج‏5، ص: 213

[68] علامه حسن زاده آملی در تعلیقه بر شرح منظومه می فرماید:که روایات کثیری از معصومین علیهم السلام بیان شده است

[69] الأنبیاء- 33

[70] هزار و یک کلمه، کلمه 323،ص101.

[71] همان.

[72] همان، ص101.

[73] طبیعیات ج 2،الشفاء، فصل ششم ، مقاله دوم از فن پنجم ص 275

[74] همان.

[75] بقره،30.

[76] هزار و یک کلمه، کلمه 323،ص101.

[77]همان،ص104.

[78] حدید،آیه17.

[79] ابراهیم، آیه49.

[80] هزار و یک کلمه، کلمه 323 ،ص107

[81] دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی،علامه حسن زاده آملی،ج2،ص757.

[82] هزار و یک کلمه، کلمه 323 ،ص103

[83] (حجر، آیة 28)،

[84] (الرحمن، آیة 15)،

[85] هزار و یک کلمه، کلمه 323 ،ص104

[86] (آل عمران، آیة 59)

[87] الشفاء من الطبع الرحلی بتصحیح حسن زاده آملی، ص 425.

 
منبع: حوزه/ ابراهیم کفشگر جلودار طلبه سطح سه دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه‏


فرم در حال بارگذاری ...

سفارش حضرت علی علیه السلام برای جلوگیری از سوءهاضمه

نوشته شده توسطرحیمی 6ام شهریور, 1395
 
حضرت علی علیه السلام در حدیثی دچار نشدن خود به سوء هاضمه را بیان فرمودند:

 َ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام :

مَا اتَّخَمْتُ قَطُّ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ قَالَ مَا رَفَعْتُ لُقْمَةً إِلَى فَمِي إِلَّا ذَكَرْتُ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا.

امام على عليه السلام فرمود:

هيچ گاه به سوء هاضمه مبتلا نشدم.

 پرسيدند: چرا؟

فرمودند: زيرا هيچ لقمه اى به سوى دهان نبردم، مگر اين كه نام خدا را بر آن ياد كردم.

المحاسن، ج‏2، ص: 438

منبع:خبرگزاری «حوزه»


فرم در حال بارگذاری ...

دحوالارض و برنامه هاي معنوي آن

نوشته شده توسطرحیمی 6ام شهریور, 1395
 
  دحوالارض

درک معنای دحو الارض و حقیقت آن از اموری است که در کتب اهل عرفان و معرفت و در تفاسیر و کتب اهل هیئت و نجوم مورد بررسی و مناقشات فراوانی بوده است.

به مناسبت فرا رسیدن روز دحو الارض، برنامه هاي معنوي واعمال این روز بزرگ.

شمّه‏ اي از تاريخ کعبه

کعبه اوّلين معبد مردمي و عبادتگاه توده انسانها در روي زمين است: «إنّ أول بيت وضع للناس للذي ببکة… » که تعيين محل و نقشه ساختن آن به رهنمود و دستور خداي سبحان بود: «وإذ بوّأنا لإبراهيم مکان البيت… ».

بنابراين کعبه، اوّلين معبدي (نه اوّلين خانه) است که در روي زمين ساخته شد. گرچه بر اساس «دحو الأرض» گفته شده: «مکان کعبه اولين زميني بود که از زير آب بيرون آمد»، ليکن استفاده اين معنا که «اوّلين خانه ساخته شده کعبه است» از آيه، مشکل به نظر مي ‏رسد؛ زيرا اوليّت آن را مقيد کرده که براي عبادت بوده است.

البته آيه شريفه «إن أول بيت وضع للناس… »، معناي مزبور را نیز نفي نمي ‏کند؛ زيرا قيودي همچون وصف، همانطور که اطلاق ندارد، مفهوم نيز ندارد؛ مگر اينکه جمله مشتمل بر وصف در مقام تحديد باشد. در اين باره و در استفسار از آيه شريفه مزبور از اميرالمؤمنين (عليه السلام) تصريح به اينکه قبل از بناي کعبه، خانه وجود داشته، نقل شده است.

از اميرالمومنين عليه السلام روايت شده است که فرمودند: «نخستين رحمتي که از آسمان به زمين نازل شد، در بيست وپنج ذي القعده بود. کسي که در اين روز، روزه بگيرد و شبش را به عبادت بايستد، عبادت صد سال را که روزش را روزه و شبش را عبادت کرده است، خواهد داشت».

...

*برنامه هاي معنوي

روز دحوالارض ـ روز گسترش زمين ـ روز بسيار مبارکي است و آداب و اعمال ويژه اي دارد؛ از جمله:

1. روزه داشتن که ثواب هفتاد سال عبادت را دارد.

2. احيا و شب زنده داري شب دحوالارض که برابر با يک سال عبادت است.

3. ذکر و دعا.

4. انجام غسل به نيت روزِ دحوالارض و نماز مخصوص آن.

 شناخت معارف عمیق اسلامی و معانی لطیف عرفانی از ارزاق خاص الهی است که نصیب هر انسانی نمی شود و به قدر ظرف وجودی و فهم شهودی به درک این معانی واصل می‌شود، درک معنای دحو الارض و حقیقت آن از اموری است که در کتب اهل عرفان و معرفت و در تفاسیر و کتب اهل هیئت و نجوم مورد بررسی و مناقشات فراوانی بوده است. (1)

* اعمال روز دحو الارض

مرحوم میر داماد ( ره ) در رساله اربعه در بیان اعمال روز دحو الارض آورده‌اند: از افضل اعمال مستحبه که در روز دحو الارض مورد تاکید می‌باشد زیارت امام رضا علیه السلام است، دعایی مخصوص و نماز مخصوص در روز دحو الارض رسیده است، این روز، روز عبادت خاص است « عَلِيُّ بْنُ مُوسَى بْنِ طَاوُسٍ فِي كِتَابِ الْإِقْبَالِ قَالَ رَأَيْتُ فِي كُتُبِ الشِّيعَةِ الْقُمِّيِّينَ قَالَ رُوِيَ أَنَّهُ يُصَلَّى فِي الْيَوْمِ الْخَامِسِ وَ الْعِشْرِينَ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ رَكْعَتَانِ عِنْدَ الضُّحَى بِالْحَمْدِ مَرَّةً وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَيهَا خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ يَقُولُ بَعْدَ التَّسْلِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ وَ تَدْعُو وَ تَقُولُ يَا مُقِيلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِي عَثْرَتِي يَا مُجِيبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِي يَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِي وَ ارْحَمْنِي وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَيِّئَاتِي وَ مَا عِنْدِي يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ؛ وسائل‏ الشيعة ج : 8 ص : 182»

در کتب قمیین این‌طور آمده است که در این روز، دو رکعت نماز نزدیک بالا آمدن آفتاب و چاشت خوانده شود در هر رکعت بعد از حمد ۵ مرتبه سوره “و الشمس” را بخواند و بعد از نماز، لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم را بگوید و این اعمال، معرف روز «دحو الارض» است و بعد از آن هم دعا کند، که انشاء الله دعای او مستجاب است و اینطور تعلیم شده است که بگوید: « یا مُقیلَ العَثرات اَقلنی عَثرتی» ای کسی که اقاله می‌کنی لغزش‌ها را لغزش‌های مرا اقاله کن و از آن درگذر، ای کسی که اجابت دعا می‌کنی دعای مرا اجابت کن و ای خدایی که به همه احوال و حالات توجه داری، صدای مرا هم مورد توجه قرار ده و آنچه بدی کرده ام و آنچه وجود مرا به آن تحقق داده است و به آن جهت کشانده است از آن در گذر.

 این روز، روز میثاق قریب الهی است، روز دحو الارض روز پیچیده شدن زمین است؛ یعنی این روز مرادف با روز قیامت است، اگر روز دحو الارض روز پهن شدن زمین است، روز قیامت روز جمع شدن زمین است، روز قیامت «یوم التلاق» است و این روز، روز، «رحمت و گستردگی» است و همچنین هر چه رتق و فتق شده در روز دحو الارض شده است این روز، روز دعوت به حق است و این روز، روز داعی الی الحق است و در تعبیر رسیده است که “داعی الی کل حق” یعنی روز دعوت به همه حق می‌باشد و دحو الارض پهن شدن زمین از زیر خانه کعبه است، در واقع در این روز آب در سراسر زمین فراگیر شده است و به جهات مسکونی زمین منتقل شده است و دحو الارض موجب حیات زمین شده است و به گونه‌ای شرایط زیستی در آن فراهم گردیده است.

  * یوم الاجتماع

اگر در کره زمین محوری به طرف مقابل کعبه رسم کنیم، می‌بینیم در دو نقطه به هر سمت نماز بخوانی درست است، یکی خود کعبه و دیگری طرف مقابل آن و از این دو قطب همه رحمت الهی به عالم منتشر شده است، اگر امروزه نماز گزاران رو به سوی کعبه نماز می‌خوانند، روز دحو الارض که “یوم الاجتماع” است همه نماز گزاران روی زمین نماز وارد شده در این روز را بخوانند تمام اهل زمین همه بر محور کعبه هستند.

 * روز عظمت و روز اقدم

روز دحو الارض روز عظمت است و خدا بواسطه این صفاتی که به زمین داد به او عظمت داد همچنین این روز، روز «اقدم» نیز می‌باشد که بر همه روز‌های دیگر بواسطه رحمت الهی پیشی گرفته است

برخی از بزرگان و اهل معرفت گفته اند: دحو الارض به معنای بیرون آمدن خشکی از زیر آب است و اولین نقطه ای که از زیر آب خارج شده است کعبه است و این معنای خاص و لطیفی است ولی آنچه در روایات آمده است و قابل استفاده است بحث فضیلت و ممتاز بودن این روز است. (2)

روزه این روز کفاره هفتاد سال است

شب بيست وپنجم: شب دحو الارض است، يعنى پهن شدن زمين از زير كعبه به روى آب، و از شبهاى بسيار شريف است كه رحمت خدا در آن نازل میشود، و قيام به عبادت د رآن اجر بسيار دارد

روز بيست وپنجم: روز دحو الارض است، يكى از آن چهار روزى است، كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است، و در روايتى آمده: كه روزه اين روز همانند روزه هفتاد سال است و در روايت ديگر آمده كه كفاره هفتاد سال است، و هركه اين روز را روزه بدارد، و شب را به عبادت به سر آورد، براى او عبادت صد سال نوشته شود و براى روزه دار اين روز، كه هرچه در ميان زمين و آسمان است استغفار كند، و اين روزى است كه رحمت خدا در آن منتشر شده، و براى عبادت و اجتماع به ذكر خدا در اين روز اجر بسيارى است، و بارى اين روز جز روزه و عبادت و ذكر خدا و غسل دو عمل ديگر وارد است: اوّل: نمازى كه در كتاب هاى علماى شيعه از اهل قلم روايت شده و آن دو ركعت است در وقت چاشت [بالا آمدن آفتاب تا پيش از گذشتن از وقت ظهر] در هر ركعت پس از سوره «حمد» پنج مرتبه سوره «و الشّمس» خوانده شود، و پس از سلام بگويد،

لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

هيچ جنبش و نيرويى نيست مگر به خداى برتر بزرگ

آنگاه دعا كند و بخواند:

يَا مُقِيلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِي عَثْرَتِي يَا مُجِيبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِي يَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِي وَ ارْحَمْنِي وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَيِّئَاتِي وَ مَا عِنْدِي يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ .

اى ناديده گير لغزش ها لغزشم را ناديده گير، اى اجابت كننده دعاها، دعايم را اجابت كن، اى شنواى صداها، صدايم را بشنو، و به من رحم كن، و از بدي هايم و آنچه نزد من است درگذر، اى صاحب بزرگى و بزرگوارى.

دوّم: خواندن دعايى كه شيخ در كتاب «مصباح» فرموده: خواندن آن مستحبّ است:

اللَّهُمَّ دَاحِيَ الْكَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ كَاشِفَ كُلِّ كُرْبَةٍ أَسْأَلُكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ مِنْ أَيَّامِكَ الَّتِي أَعْظَمْتَ حَقَّهَا وَ أَقْدَمْتَ سَبْقَهَا وَ جَعَلْتَهَا عِنْدَ الْمُؤْمِنِينَ وَدِيعَةً وَ إِلَيْكَ ذَرِيعَةً وَ بِرَحْمَتِكَ الْوَسِيعَةِ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ الْمُنْتَجَبِ فِي الْمِيثَاقِ الْقَرِيبِ يَوْمَ التَّلاقِ فَاتِقِ كُلِّ رَتْقٍ وَ دَاعٍ إِلَى كُلِّ حَقٍّ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ الْأَطْهَارِ الْهُدَاةِ الْمَنَارِ دَعَائِمِ الْجَبَّارِ وَ وُلاةِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَعْطِنَا فِي يَوْمِنَا هَذَا مِنْ عَطَائِكَ الْمَخْزُونِ غَيْرَ مَقْطُوعٍ وَ لا مَمْنُوعٍ [مَمْنُونٍ ] تَجْمَعُ لَنَا بِهِ التَّوْبَةَ وَ حُسْنَ الْأَوْبَةِ ،

خدايا اى گستراننده كعبه، و شكافننده دانه، و برگيرنده سختى، و برطرف كننده هر گرفتارى، از تو می خواهم در اين روز از روزهايت، كه حقّش را بزرگ گرداندى، و سبقتش را پيش انداختى، و آن را نزد اهل ايمان امانت و و به سوى خود وسيله قرار دادى، و به رحمت گسترده ات كه بر محمّد درود فرستى آن بنده برگزيده ات در پيمان نزديك، روز ديدار، شكافنده هر امر بسته، و دعوت كننده به حق، و بر اهل بيت پاكش آن راهنمايان، و روشن كنندگان راه حق، ستونهاى جبّار، و متولّيان بهشت و دوزخ، و عطا كن به ما از عطاى در خزانه ات كه نه بريده شود، و نه منع گردد، تا به وسيله آن توبه، و بازگشت خوبى براى ما فراهم نمايى

يَا خَيْرَ مَدْعُوٍّ وَ أَكْرَمَ مَرْجُوٍّ يَا كَفِيُّ يَا وَفِيُّ يَا مَنْ لُطْفُهُ خَفِيٌّ الْطُفْ لِي بِلُطْفِكَ وَ أَسْعِدْنِي بِعَفْوِكَ وَ أَيِّدْنِي بِنَصْرِكَ وَ لا تُنْسِنِي كَرِيمَ ذِكْرِكَ بِوُلاةِ أَمْرِكَ وَ حَفَظَةِ سِرِّكَ وَ احْفَظْنِي مِنْ شَوَائِبِ الدَّهْرِ إِلَى يَوْمِ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ وَ أَشْهِدْنِي أَوْلِيَاءَكَ عِنْدَ خُرُوجِ نَفْسِي وَ حُلُولِ رَمْسِي وَ انْقِطَاعِ عَمَلِي وَ انْقِضَاءِ أَجَلِي اللَّهُمَّ وَ اذْكُرْنِي عَلَى طُولِ الْبِلَى إِذَا حَلَلْتُ بَيْنَ أَطْبَاقِ الثَّرَى وَ نَسِيَنِيَ النَّاسُونَ مِنَ الْوَرَى وَ أَحْلِلْنِي دَارَ الْمُقَامَةِ وَ بَوِّئْنِي مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ ،

اى بهترين خوانده شده و كريم ترين اميد شده، اى كفايت كننده، اى وفادار، اى آن كه لطفش پنهانى است، به لطفت به من لطف كن، و به عفوت خوشبختم نما، و به يارى ات تأييدم فرما، و از ذكر كريمانه ات فراموشم مكن به حق متوليان امرت و نگهبانان رازت و از گرفتاري هاى روزگار تا روز قيامت و برانگيخته شدن خفظم كن هنگام بيرون آمدن جانم، و فرو رفتن در قبرم، و تمام شدن كارم، و سپرى شدن عمرم، اوليايت را به بالينم حاضر كن، خدايا يادم كن، بر طول پوسيدگى، زمانى كه در ميان توده هاى خاك فرود آيم، و فراموش كنندگان از مردم فراموشم كنند، و در خانه اقامت فرودم آر، و در منزل كرامت جايم ده،

وَ اجْعَلْنِي مِنْ مُرَافِقِي أَوْلِيَائِكَ وَ أَهْلِ اجْتِبَائِكَ وَ اصْطِفَائِكَ وَ بَارِكْ لِي فِي لِقَائِكَ وَ ارْزُقْنِي حُسْنَ الْعَمَلِ قَبْلَ حُلُولِ الْأَجَلِ بَرِيئا مِنَ الزَّلَلِ وَ سُوءِ الْخَطَلِ اللَّهُمَّ وَ أَوْرِدْنِي حَوْضَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اسْقِنِي مِنْهُ مَشْرَباً رَوِيّاً سَائِغاً هَنِيئاً لا أَظْمَأُ بَعْدَهُ وَ لا أُحَلَّأُ وِرْدَهُ وَ لا عَنْهُ أُذَادُ وَ اجْعَلْهُ لِي خَيْرَ زَادٍ وَ أَوْفَى مِيعَادٍ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ اللَّهُمَّ وَ الْعَنْ جَبَابِرَةَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ بِحُقُوقِ [لِحُقُوقِ ] أَوْلِيَائِكَ الْمُسْتَأْثِرِينَ اللَّهُمَّ وَ اقْصِمْ دَعَائِمَهُمْ وَ أَهْلِكْ أَشْيَاعَهُمْ وَ عَامِلَهُمْ وَ عَجِّلْ مَهَالِكَهُمْ وَ اسْلُبْهُمْ مَمَالِكَهُمْ وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمْ مَسَالِكَهُمْ وَ الْعَنْ مُسَاهِمَهُمْ وَ مُشَارِكَهُمْ.

و از دوستان اوليايت، و برگزيدگان و خاصان درگاهت قرارم ده، و ديدارت را بر من مبارك گردان، و پيش از فرا رسيدن پايان عمرم حسن عمل روزی ام فرما، درحالى كه پاك از لغزش ها و گفتار بى پايه و منطق تباه باشم.

خدايا مرا به حوض پيامبرت محمّد (درود خدا بر او و خاندانش) وارد كن، و از آن به من بنوشان، نوشاندنى سيراب كننده، روان و گوارا، كه پس از آن هرگز تشنه نشوم، و از ورود به آن طرد نگردم، و از آن منع نشوم، و آن را قرار ده برايم بهترين توشه، و كاملترين وعده گا، روزى كه گواهان بپا مى خيزند.

خدايا لعنت كن گردنكشان گذشته و آينده را، هم آنان كه حقوق اوليايت را به ناحق به خود اختصاص دادند.

خدايا پايه هايشان را بشكن، و پيروان و عمّالشان را نابود ساز، زميه هاى هلاكتشان را به زودى فراهم فرما، و كشورهايشان را از دستشان بگير، و راه هايشان را بر آنان تنگ كن، و بر آنان كه با آنان سهيم و شريكند لعنت فرست.

اللَّهُمَّ وَ عَجِّلْ فَرَجَ أَوْلِيَائِكَ وَ ارْدُدْ عَلَيْهِمْ مَظَالِمَهُمْ وَ أَظْهِرْ بِالْحَقِّ قَائِمَهُمْ وَ اجْعَلْهُ لِدِينِكَ مُنْتَصِرا وَ بِأَمْرِكَ فِي أَعْدَائِكَ مُؤْتَمِرا اللَّهُمَّ احْفُفْهُ بِمَلائِكَةِ النَّصْرِ وَ بِمَا أَلْقَيْتَ إِلَيْهِ مِنَ الْأَمْرِ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ مُنْتَقِماً لَكَ حَتَّى تَرْضَى وَ يَعُودَ دِينُكَ بِهِ وَ عَلَى يَدَيْهِ جَدِيداً غَضّاً وَ يَمْحَضَ الْحَقَّ مَحْضا وَ يَرْفِضَ الْبَاطِلَ رَفْضاً اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ وَ عَلَى جَمِيعِ آبَائِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَحْبِهِ وَ أُسْرَتِهِ وَ ابْعَثْنَا فِي كَرَّتِهِ حَتَّى نَكُونَ فِي زَمَانِهِ مِنْ أَعْوَانِهِ اللَّهُمَّ أَدْرِكْ بِنَا قِيَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَيَّامَهُ وَ صَلِّ عَلَيْهِ [عَلَى مُحَمَّدٍ] وَ ارْدُدْ إِلَيْنَا سَلامَهُ وَ السَّلامُ عَلَيْهِ [عَلَيْهِمْ ] وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ.

خدايا در فرج دوستانت شتاب كن و حقوق تاراج رفته آنان را به آنان بازگردان و قائم آنان را به حق آشكار كن، و او را ياری رسان دينت بدار، و درباره دشمنانت فرمانده به فرمانت قرار ده.

خدايا فرشتگان پيروزى را گرداگرد او همواره بدار، و به آن دستورى كه در شب قدر به او القا كردى او را انتقام گيرنده خويش قرار ده، تا جايى كه خشنود شوى، و دينت به وسيله او، و به دست او به گونه اى نو و تازه بازگردد، و حق به طور كامل ناب شود، و باطل به صورت همه جانبه به دور افكنده شود.

خدايا بر او و همه پدرانش درود فرست، و ما را از همنشينان و خاندانش قرار بده، و در زمان بازگشتش ما را برانگيز، تا در دوران او در شمار يارانش باشيم.

خدايا درك قيامش را روزى ما كن، و در روزگارش ما را حاضر كن، و بر او درود فرست، و سلام او را به ما باز رسان، درود و رحمت خدا و بركاتش بر او باد. (3)

 

 منابع : حوزه

1-کتاب «صهباي حج»  حضرت آيت الله جوادي آملي  

2-بخشی ازگفت وگوی خبرگزاری حوزه با آیت الله احمدی فقیه یزدی

3-پایگاه اطلاع رسانی استاد انصاریان


فرم در حال بارگذاری ...

سراى پرهيزگاران

نوشته شده توسطرحیمی 6ام شهریور, 1395

وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْاْ مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُواْ خَيْرًا لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ سوره نحل آيه 30

و به كسانى كه تقوا پيشه كردند گفته شود پروردگارتان چه نازل كرد مى گويند خوبى براى كسانى كه در اين دنيا نيكى كردند [پاداش] نيكويى است و قطعا سراى آخرت بهتر است و چه نيكوست ‏سراى پرهيزگاران.

1- قضاوت حق، نیاز به روح پاك و پرهیزكار دارد. «للّذین اتّقوا … قالوا خیراً»

2- قرآن در یك كلمه معرّفى مى‏شود، (خیر، خوبى، مایه‏ ى نیكى وسعادت. یك كلمه بجاى صد كلمه) «قالوا خیراً» دعوت قرآن، دعوت به خیر و نیكى است.

3- نیكوكاران، در هر دو جهان به نیكى مى‏رسند . «للّذین احسنوا فى هذه الدنیا حسنة ولدار الآخرة خیر»

4- پاداش الهى، متناسب با عمل انسان است. «للّذین احسنوا …حسنة، للّذین اتّقوا… دار المتقین»


فرم در حال بارگذاری ...

احکام وقت نمـاز

نوشته شده توسطرحیمی 4ام شهریور, 1395

  صاحب عروه قدس‌سره می‌فرماید:

کسی که می‌خواهد صلاة ‌فریضه بخواند، باید احراز کند که وقت صلاة‌ داخل شده است، و اگر ظن داشته باشد یا احتمال قوی می‌دهد که وقت صلاة ‌داخل شده، اعتباری ندارد. حال اگر بینه یعنی شهادة‌‌العدلین قائم شود که وقت داخل شده، انسان می‌تواند به قصد اتیان صلاة‌ فی‌‌الوقت شروع کند. …  

بسماللهالرحمنالرحیم

جواز شروع صلاة در صورت احراز دخول وقت

«لایجوز‌‌الصلاة قبل دخول‌‌الوقت، فلو صلی بطلت، و ان کان جزء منها قبل‌‌الوقت، و یجب‌‌العلم بدخوله حین‌‌الشروع فیها، و لایکفی‌‌الظن لغیر ذوی‌‌الاعذار، نعم یجوز‌‌الاعتماد علی شهادة‌‌العدلین علی‌‌الاقوی، و کذا علی اذان‌‌العارف العدل و اما کفایة شهادة‌‌العدل الواحد فمحل اشکال و اذا صلی مع عدم‌‌الیقین بدخوله و لاشهادة‌‌العدلین او اذان‌‌العدل بطلت، الا اذا تبین بعد ذلک کونها بتمامها فی‌‌الوقت مع فرض حصول قصد‌‌القربة منه». (عروه/1/530/مسئله1)

صاحب عروه قدس‌سره میفرماید: کسی که میخواهد صلاة فریضه بخواند، باید احراز کند که وقت صلاة داخل شده است، و اگر ظن داشته باشد یا احتمال قوی میدهد که وقت صلاة داخل شده، اعتباری ندارد. حال اگر بینه یعنی شهادة‌‌العدلین قائم شود که وقت داخل شده، انسان میتواند به قصد اتیان صلاة فی‌‌الوقت شروع کند.

و هکذا اگر بینهای نیست و لکن مؤذنی که عادل و عارف به وقت صلاة است، اذان بگوید، ولو شخص یقین نداشته باشد، حتی اطمینان و ظن شخصی هم نداشته باشد، میتواند به قصد صلاة فی‌‌الوقت، داخل صلاة شود.

 دخول وقت، شرط وجوب صلاة و بطلان صلاة قبلاز وقت

بعد میفرماید: اما خبر عدل واحد که بینه نیست ولکن شخصی عارف به اوقات است، میگوید: که نگاه کردم دیدم فجر طلوع کرده بود. در اعتماد به این خبر عدل واحد اشکال است و صلاة قبلاز دخول وقت، قبلاز علم و قبلاز قیام حجت شرعی، محکوم به بطلان است.

...

>

دخول وقت، علاوه بر اینکه شرط وجوب است، شرط صحت عمل هم هست. وقتی چیزی شرط عمل شد، مقتضایش این است که آن عمل باید من حین‌‌الحدوث، مقارن با آن شرط باشد.مثل طهارت و استقبال قبله که شرط صلاة است، وقت، هم شرط صحت صلاه است، منتها آنها شرط وجوب نیستند، ولی دخول وقت، شرط وجوب هست، صلاة «من اولها الی آخرها» باید در حال طهارة مکلف، از حدث بشود، و در حال استقبال مکلف به قبله بشود، وقت هم همینطور است، و باید صلاة از حین شروع تا حین تمام، در وقت باشد. منتها اگر یکجا در آخر وقت بعض صلاة در خارج وقت شد طبق «من ادرک رکعة من‌‌الصلاة فقد ادرکها»، (وسایلالشیعه/4/218/ح4) صحیح میباشد که آن تعبد خارجی است که در آخر صلاة وارد شده است. اما در حین شروع صلاة تعبدی بر خلاف نرسیده است. مقتضای قاعده این است که صلاتی که انسان شروع میکند، باید مقارن با دخول وقت باشد، و مقارنت، با علم احراز میشود. علم طریق است بر اینکه صلاة واجد شرط است وقتی که موجود میشود. این مطلب، احتیاج به روایت و دلیل خاص ندارد. مقتضای قاعده این است که عمل، من اوله الی آخره باید با شرط صلاة در وقت واقع شود. علاوه بر این، بعضی از روایات هست که از باب تأیید ذکر میشوند.

>

 روایات مؤید صحت صلاة عند دخول‌‌الوقت

در صحیحه عمربن یزید (وسایل‌‌الشیعه/4/166/ح1) دارد: «محمدبن یعقوب، عن علیبن ابراهیم»، علیبن ابراهیم از پدرش نقل میکند «عن حماد» که حمادبن عیسی «عن حریز، عن عمربن یزید، عن ابیعبدالله علیه‌السلام فی حدیث قال: انه لیس لاحد ان یصلی صلاة الا لوقتها» صلاة در وقتش اتیان کند «و کذلک‌‌الزکاة» زکات هم همینطور است، وقتی که واجب شد باید اتیان کند «الی أن قال: و کل فریضة انما تؤدی اذا حلت» هر صلاة فریضهای آن وقت ادا میشود که وقتش حلول کند.اینکه بعضی از عبارات فقها (مثل صاحب عروه) این است که جایز نیست انسان قبلاز علم به دخول وقت، داخل صلاة شود توضیح میدهم که، یک وقت این است که انسان به قصد فریضه جزمیه داخل میشود و نماز را اتیان میکند، که در این صورت اگر اینگونه شود که صلاة ظهری را که شارع به من واجب کرده است، میآورم، ولکن نمیدانم ظهر شده یا نه؟ این تشریع میشود. در مانحن فیه نمیدانیم این صلاة، همین صلاتی است که شارع واجب کرده است؟ یعنی مصداق او است، لذا اگر بخواهم به قصد جزمی اتیان کنم، باید علم پیدا کنم، یعنی به وجه شرعی یا به وجه معتبر عقلی که علم وجدانی است، احراز کنم که وقت داخل شده است و مراد صاحب عروه همین است.

 اما یک وقت این است که کسی نمیداند که وقت داخل شده یا نه؟ میگوید: که من صلاة ظهر را شروع میکنم، لعل وقتش داخل شده است، و صلاة من، صلاة ظهر واقعی بشود. ابتداءً اتیان کرد، بعد فحص و سؤال کرد، و یقین کرد که صلاة ظهرش داخل در وقت بوده است، صحیح است و اشکالی ندارد. چون تشریع نکرده است، للاحتمال اتیان کرده است. بله، اگر برایش واضح نشده که ظهر شده بود یا نه؟ نمیتواند اکتفای به آن بکند. چون آن امتثال احتمالی است اشتغال یقینی به تکلیف علم به فراغ یقینی میخواهد. این «بطلت» هم به این معنا است. اگر صلاة را قبلاز وقت اتیان کرد و منکشف نشد که صلاتش در وقت واقع شده است، با قصد قربت هم به احتمال این که وقت داخل شده شروع کرد، اگر کشف بود که در وقت بوده صحیح است، و اما اگر کشف نشود «بطلت»، یعنی نمیشود اکتفای به آن کرد. این بطلان، در مقام احراز امتثال تکلیف است. یعنی با این نمیشود. مثل اینکه میگویند: «عمل‌‌العامی بلااجتهاد و تقلید باطل» یعنی نمیتواند به آن اکتفاء کند.

 روی این اساس است که فقها گفتهاند: زکات فطره آن وقتی که واجب میشود که شب عید حلول کند. آن وقت زکات بر انسان واجب میشود، و زکات مال، هم آن وقت حلول پیدا میکند که حول تمام شده باشد که یازده ماه تمام شده باشد، و ماه در دوازهم باشد. لذا گفتهاند: نمیتواند قبلا زکات را بدهد. چون در این صحیحه هم داشت «و کذلک‌‌الزکاة» زکات هم همینجور است که «اذا حلت» آن وقت اتیان میشود، اگر قبلاً بدهد فایده ندارد. روی این اساس است که اگر فقیری احتیاج به مال دارد و بر شخص هم بعداً زکات واجب میشود، میگویند: مالی را از خودش قرض بدهد، نه به عنوان زکات. مثل اینکه بگوید: صد هزار تومان به تو قرض میدهم. روی این اساس آنچه شارع واجب قرار داده است، وقتی وقت واجب رسید، مثل صلاة و زکات، باید در آن وقت اتیان شود. این را صاحب عروه، هم دارد.

 

مراد از احراز وجدانی و اقسام آن

 بدانجهت احراز یا احراز وجدانی، میشود مثل علم، و اگر احراز غیر وجدانی بشود، احتیاج به دلیل اعتبار دارد. ایشان احراز تعبدی را دو شئ شمرد: یکی بینه و یکی اذان مؤذنی که عارف به وقت و محافظ وقت است، و در سومی که خبر واحد است اشکال کرد و در اول هم گفت: «و لا یکفی‌‌الظن» توضیح اینکه شارع یک وقت ظن را معتبر میکند، مثل ظن به قبله که اینجور است، اگر انسان علم به قبله ندارد که نوعاً نوع‌‌الناس علم به قبله ندارند و نمیتوانند تشخیص بدهند که روبروی مسجد‌‌الحرام ایستادهاند، شارع ظن را کافی دانسته است. اما اینکه کسی که نمیتواند و علم ندارد، شارع، ظن او را کافی دانسته، احتیاج به دلیل دارد «یجزی‌‌المتحیر ابداً اینما توجه اذا لم یعلم این وجه‌‌القبلة» (وسایلالشیعه/4/311/ح2) صحیحه زراره است، آن دلیل دارد. اما در مانحن فیه که باب دخول وقت است، دلیلی نداریم که ظن به دخول وقت حجت است.

 

بررسی روایت دال بر صحت نماز در صورت ظن به دخول وقت

 جماعتی حتی از متأخرین مثل صاحب‌‌الحدائق قدس‌سره (الحدائقالناضرة/6/293) و بعض آخر ادعا کردهاند: چطور ظن در باب قبله حجت است که میشود انسان صلاة را به قصد جزمی بیاورد، چونکه ظن دارد که قبله این طرف است، و ظن حجت شرعیه است. اینجا هم وقتی که ظن به دخول وقت پیدا کرد، میتواند صلاة را اتیان کند. در مانحن فیه روایت اسماعیلبن ریاح (وسایل‌‌الشیعه/4/207/ح1) را مدرک قرار دادهاند، یک روایت بیشتر نیست اما سند روایت متعدد است: «محمدبن الحسن باسناده، عن محمدبن علیبن محبوب» سند محمدبن الحسن به کتاب محمدبن علیبن محبوب صحیح است، محمدبن علیبن محبوب جلالتش واضح است «عن یعقوببن یزید» که ثقه و صالح است «عن ابن ابیعمیر» که جلالتش واضح است «عن اسماعیلبن ریاح، عن ابیعبدالله علیه‌السلام قال: اذا صَلّیت و انت تری أنک فی وقت» اگر نمازی خواندی و میبینی که در وقت هستی، «و لم یدخل‌‌الوقت» و حال آنکه هنوز داخل نشده بود «فدخل‌‌الوقت و انت فی‌‌الصلاة» وقت داخل شد ولکن تو در اثنای صلاة بودی که وقت داخل شد. یعنی قبلاز وقت شروع کرده بودی «فقد اجزأت عنک» این صلاة که بعضش در خارج وقت واقع شده است، مجزی است. یعنی واقعاً هم صحیح است. همانطور که انسان اگر با ظن به قبله نماز بخواند، بعد منکشف بشود مقداری بین‌‌المشرق و‌‌المغرب منحرف بوده، نه اینکه استدبار باشد، صلاتش صحیح است. اینجا هم صلاة، کافی و مجزی است.

 

کفایت ظن یا لزوم اعتقاد

 صاحب حدائق قدس‌سره فرموده: «و انت تری» معنایش ظن است. (حدائق/6/296) حرف صاحب حدائق قدس‌سره قابل تصدیق نیست، «تری» از رؤیت است و رؤیت دیدن است. تو میبینی معنایش این است که در وقت هستی میبینی، «لم یدخل» یعنی یقینت و اعتقادت خطا بوده است. بدانجهت مشهور میگویند: این روایت آن صورتی را میگیرد که انسان با اعتقاد و جزم به دخول وقت، به صلاة داخل شود. و بعد هم در واقع اشتباه کرده بود و در وقت صلاة داخل نشده بود، در اثنا، وقت داخل شد، آن نمازش مجزی است. صاحب عروه قدس‌سره در مسئله آتیه و مسئله3 فتوا خواهد داد، (العروةالوثقی/1/531) کسی به اعتقاد جزمی و متیقناً قبلاز وقت داخل صلاة شد و در اثنا وقت داخل شد، صلاتش مجزی است. آن جماعت مثل صاحب عروه و امثال اینها بلکه مشهور محققین، گفتهاند: ظاهر این صورت یقین است، اطلاق ندارد که صورت ظن را هم بگیرد.

 این «و انت تری» یقین است. بدان جهت این روایت مربوط به مانحن فیه نمیشود که ظن حجت است.

  بعضی فرمودهاند (مصباحالفقیه/9/367): اگر این روایت هم مطلق بشود، نمیشود به اطلاق «و انت تری» تمسک کرد. چرا؟ چون این اطلاق در مقام بیان حکم آخر است. زیرا در اصول خواندهاید که چه موقع به اطلاق تمسک میشود، مثلاً خداوند میفرماید: «فکلوا مما أمسکن علیکم» (مائده/4)، یعنی کلب مُعَلم آن حیوانی را که برای شما نگه داشت، آن را بخورید. در اصول منقح شده است که این آیه در مقام بیان حکم آخر است. یعنی آن حیوانی را که کلب معلم صید میکند، غیر از آن است که حیوانی را که گرگ یا حیوان دیگری صید کند. آنجا ولو گرگ هم صید کرده بود، چیزی نباید خورد. آیه میفرماید: فکلوا مما امسکن علیکم معنایش این است که این مثل آن یکی نیست. این خوردنش حلال است. در مقام بیان حلیت اکل است که کشتن کلب معلم، صید محلل حساب میشود اما اینکه خون آنرا دور ریخت، و یا بعض اجزاءای را که نمیشود خورد، مثل خصیتین باید از حیوان دور انداخت، در مقام بیان این جهت نیست. ایشان هم فرموده: این اطلاق در مقام بیان حکم آخر است، در مقام بیان این است که این صلاةمجزی است یا مجزی نیست، ولو در واقع وقت داخل نشده باشد. اما به این صلاة قبلاز احراز دخول‌‌الوقت میشود داخل شد یا نه؟ این حکم آخر است.

 این روایت در مقام بیان حکم جواز دخول نیست که بگوییم، میفرماید: هر وقت ظن هم کردی داخل شود. این روایت در مقام بیان این است که صلاتی که بعض آن در غیر وقت داخل شده است مجزی است یا نه؟ فرمود: مجزی است. اما اینکه به صلاة و به فریضة‌‌الوقت میشود داخل شد علی ای حال ولو انسان ظن داشته باشد، در مقام بیان این حکم نیست. چون در بیان این حکم نیست، «تری» ظن را هم بگیرد، نمیشود از این حیث به اطلاق این تمسک کرد. چرا؟ چون این در مقام بیان جواز‌‌الدخول فیالصلاة نیست. این در مقام به این حکم آخر است. آن عبارت مجملی را که ایشان فرمودهاند، تفسیر کردم، اینکه در بیان حکم آخر است مرادش این است: یک جواز دخول است، و یک اجزاء صلاة است. این روایت در مقام بیان اجزاء‌‌الصلاةا ست. اما در مقام بیان جواز‌‌الدخول نیست، که اطلاقش از این حیث بشود. این فرمایش ایشان است.

 ولکن این روایت، حکم را بعد از فرض جواز‌‌الدخول بیان میکند، بعداز اینکه دخول انسان مشروع بود، یا به جهت این که یقین داشت، یا عذر عقلی داشت، یا، بینه قائم شده بود، و غیر ذلک، یا مؤذن اذان گفته بود، یا اصلاً به احتمال داخل شد و در وسط نماز معلوم شد که وقت داخل شده است. در اینصورت مجزی است. این روایت ولو در مقام بیان جواز دخول نیست، اما فرض جواز‌‌الدخول کرده است، نه به وجه تشریع داخل شود. در مانحن فیه دارد «اذا صلیت و انت تری انک فی وقت» یعنی صلاتی را شروع کنی که آن صلاتی مجوز شروع داشته باشد، یا واقعاً و یا اعتقاداً، یا عذراً، اما کسی که ظن دارد و خودش ملتفت است که مطلق‌‌الظن دارد، نمیتواند جزماً داخل صلاة بشود این باید رجاء داخل شود.

 

دخول در صلاة به جزم و کشف خلاف

 کلام ما این است که چطور در موارد ظن به قبله صلاة را جزماً اتیان میکند، ولو بعد کشف خلاف هم بشود، ـ البته بغیر استدبار ـ میگوییم: مجزی است، کلام ما این است که وقت هم مثل قبله بشود. به قصد جزمی میتواند داخل بشود، ولو در اثناء‌‌الوقت، وقت داخل شود مجزی بشود. این حجیت ظن دلیل میخواهد. لذا این روایت اگر اطلاق داشته و مطلق‌‌الظن را میگرفت، «و انت تری» که وقت داخل شده است، این «انت تری یعنی و انت تظن» آنرا هم میگرفت، موضع این بود، بلکه حکم ثابت میشد. چون ظاهر روایت فرض مشروعیت دخول است ولکن در مانحن فیه چون دلیل بر حجیت ظن نداریم، مشروعیت دخول ثابت نشده است، موضوع هم در روایت آن است که دخولش مشروعیت داشته باشد، یا واقعا یا اعتباراً.

 لکن کلام ما این است که این روایت «و انت تری» شمولش به ظن معلوم نیست. «و انت تری» از رؤیت است و اطلاق ندارد. اگر اطلاق داشت و تمام بود، تمسک به آن صحیح بود. چرا؟ نه به جهت اینکه در بیان حکم آخر است، بلکه در بیان این است که در حکم آخر مشروعیت دخول بر صلاة در موضوعش فرض شده است. و اگر ظن در دخولش مشروعیت داشت، حکم به صحت میشود. اگر «انت تری» اطلاق داشت، دلالت میکرد که داخل شدن به ظن مشروع است. چون موضوع اجزاء صلاة مشروعه است، و بما اینکه اینجور لزومی ندارد، و ظاهرش همان یقین است، اعتقاد است، لذا این روایت دلیل نمیشود. حتی در آن مسئله اگر انسان داخل نمازی شد و در وسط نماز، وقت داخل شد، آن نماز درست نیست. چون این روایت در سندش اسماعیلبن ریاح است که توثیقی ندارد. لذا در مانحن فیه اصل آن حکم را از بین خواهیم برد و خواهیم گفت: اصل آن در صورت یقین هم محل اشکل است.

 

اثبات دخول وقت به بینه یعنی شهادة‌‌العدلین عن حس

 اما بینه، مقصود از بینه، شهادة‌‌العدلین است که حجت شرعیه است. وقتی که عدلین شهادت بر طلوع فجر دادند، شهادتشان باید شهادت حسیه باشد، شهادت مشتق از شهود است، شهود به معنای حضور است. شاهد باید از واقعه عن حس خبر بدهد که طلوع فجر را نگاه کرده و دیده است. بعد میگوید: بله افق طلوع کرده است. یا شمس را دیده است و میگوید: شمس از خط نصف‌‌النهار زائل شده است، یا از افق غربی غروب کرده است. و الا اگر دو تا عادل به حساب بگویند، در تقویم صاحبان تقویم عادل هستند که فلان صلاة ظهر وقتش داخل شده اعتباری ندارد، آن شهود و شهادت نیست. شهود به معنای حضور‌‌الواقعة است. اخبار از واقعه عن حسٍ است.

 لذا اینهایی که تقویم مینویسند و روی آن تقویم اذان گفته میشود، آنها حجت نمیشود. باید انسان به دخول وقت اطمینان پیدا کند ولو اذان گوینده زاهد و عابد باشد. در اذان، مؤذن هم خواهیم گفت که مثل بلال باید باشد، نه مثل ابن مکتوم که خودش نابینا بود و به حدس اذان میگفت. این باید «عن حس» باشد. بینه اینجور است. اگر دو تا عادل شهادت بدهند، آن حجت شرعیه است. چرا؟ چون رسول‌‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: «انما اقضی بینکم بالبینات و‌‌الایمان» (وسایلالشیعه/27/232/ح1) من مابین شما قضاوت میکنم چیزی که قطع نظر از قضای من، بینه است. یعنی حجت است و واقع را نشان میدهد، شهادة‌‌العدلین است. نه اینکه فقط در مقام قضا بینه میشود؛ یعنی فقط در مقام قضا نشان میدهد چرا؟ چون اگر اینجور بود که شهادة‌‌العدلین فقط در مقام قضا بینه مطلقه بود، ایمان را عطف نمیکرد. «انما اقضی بینکم بالبینات و‌‌الایمان» نمیگفت. چون که خود ایمان هم در مقام قضا، واقع را اثبات میکند. وقتی او بینه و شهادت عدلین نداشت، قسم خورد به نفی دعوی میشود، اینکه عطف کرده است که انما اقضی بینکم بالبینات والایمان» یعنی چیزی که قبلاز قضای من بینه است، که آن هم شهادة‌‌العدلین است که بیان کرده است. روی این اساس وقتی در مانحن فیه بینه قائم شده که فجر طلوع کرده است، حجت میشود، بینه اعتبار دارد.

 

در مانحن فیه، بینه حجت است. ایشان در عروه، بینه را عِدل برای اذان مؤذنی که عارف عن حس و عَدْل است، قرار داده است ـ عارف به وقت نه از روی حساب. آن کسی که بالنظر عارف است وقت را به نظر میشناسد، اذان او فی نفسه حجت است.

 

والحمدلله ربالعالمین

 

تحقیق و تنظیم: حجةالاسلام داود دهقانی دولتآبادی


فرم در حال بارگذاری ...

در مقابل این گونه افراد پاسخ گو نباشید..

نوشته شده توسطرحیمی 4ام شهریور, 1395
 
 سلام
رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) درحدیثی فرمودند: هر كه پيش از سلام دادن شروع به سخن كند پاسخش را ندهيد.

 متن روایت را از کتاب خصال منتشر می کند .

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله:

مَنْ بَدَأَ بِالْكَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ فَلَا تُجِيبُوهُ- وَ قَالَ ع لَا تَدْعُ إِلَى طَعَامِكَ أَحَداً حَتَّى يُسَلِّم

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

هر كه پيش از سلام دادن شروع به سخن كند پاسخش را ندهيد و فرمود: هيچ كس را تا سلام نداده به خوردن غذا دعوت مكن.

خصال ج1 ص 19

 


فرم در حال بارگذاری ...

علم و اخلاق هویت حوزه انقلابی است.

نوشته شده توسطرحیمی 4ام شهریور, 1395

مدیر حوزه‌های علمیه در جمع اساتید و طلاب کاشانمدیر حوزه‌های علمیه در جمع اساتید و طلاب کاشان

علم و اخلاق هویت حوزه انقلابی است

  مدیر حوزه‌های علمیه کشور،‌ علم و اخلاق را هویت حوزه انقلابی خواند و تصریح کرد: بنیان علوم انسانی باید در حوزه ریخته شود و با تکیه بر فقه جواهری به قلمروهای نو بپردازیم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از کاشان،‌ آیة‌الله علیرضا اعرافی،‌ 31‌مرداد در مراسم آغاز سال تحصیلی حوزه علمیه کاشان،‌ با بیان این‌که برای روحانیون هیچ افتخاری بالاتر از این نیست که در این دستگاه عظیم جهاد و اجتهاد افتخار خدمت به مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام را کسب کرده‌اند، گفت: …  

مدیر حوزه‌های علمیه کشور،‌ علم و اخلاق را هویت حوزه انقلابی خواند و تصریح کرد: بنیان علوم انسانی باید در حوزه ریخته شود و با تکیه بر فقه جواهری به قلمروهای نو بپردازیم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از کاشان،‌ آیة‌الله علیرضا اعرافی،‌ 31‌مرداد در مراسم آغاز سال تحصیلی حوزه علمیه کاشان،‌ با بیان این‌که برای روحانیون هیچ افتخاری بالاتر از این نیست که در این دستگاه عظیم جهاد و اجتهاد افتخار خدمت به مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام را کسب کرده‌اند، گفت: استادی که وارد این دستگاه می‌شود،‌ اولین شرط او شناخت تاریخ حوزه‌های علمیه در قرون و اعصار گذشته است. لذا در برنامه‌های فرهنگی حوزه باید آشناسازی با این تاریخ گنجانده شود و قطعاً با مطالعه این تاریخ به هویت حوزوی خود دست پیدا خواهند کرد.

عضو جامعه مدرسین با بیان این‌که هویت حوزه به ابعادی وابسته است،‌ عنوان داشت: مهمترین هویت حوزه علمی،‌ تحقیقی،‌ اخلاقی - تربیتی و اجتماعی - سیاسی است،‌ لذا این هویت را باید در این ابعاد شناخت تا بتوان از این طریق به قله‌های بلند دست یافت.

آیةالله اعرافی اشاره به پیشینه حوزه‌های علمیه، خاطرنشان کرد: علامه حلی،‌ شیخ انصاری،‌ ملاصدرا و بزرگان دیگر،‌ در حوزه‌های فقهی،‌ علمی و حدیثی آثار زیادی را از خود به یادگار گذاشتند و دانشگاه‌های بزرگ دنیا از همین آثار بهره‌ها می‌برند. در عصر ما نیز آیة‌الله حائری یزدی،‌ علامه طباطبایی‌ها و امام خمینی قدس‌سره برای هویت حوزه تلاش‌های زیادی انجام دادند،‌ بنابراین باید این هویت علمی را شناخت.

...

وی تصریح کرد: باید علوم اسلامی را گسترش داد و در هر عصری دغدغه تولید فکر و اندیشه در عرصه فقهی و حدیثی داشت و طلاب جوان و اساتید این وظیفه و رسالت سنگین را بر عهده دارند.

وی با تأکید بر این‌که باید هویت علمی حوزه و نیازهای عصر حاضر را به درستی شناخت و گام‌های درست برداشت، تصریح کرد: یکی از افق‌های پیش رو بحث فقه جواهری است و باید با تکیه بر فقه جواهری به همان روش،‌ به قلمروهای نو بپردازیم و به نیازهای جدید پاسخ دهیم. البته مراد از نو تکیه بر روش اجتهادی اصیل با تکیه بر فقه جواهری است،‌ لذا باید مرزهای دانش عظیم فقه را گسترش داد و این امر جز با درس خواندن و برنامه دقیق برای آینده،‌ مسیر نمی‌شود.

مدیر حوزه‌های علمیه، ضمن تأکید بر مباحث فلسفی و کلامی در حوزه، به علوم انسانی و اجتماعی اشاره کرد و گفت: این علوم در غرب توسعه پیدا کرده و در زندگی بشر رشد یافته است؛ امروز حوزه باید کارهای بزرگی در زمینه تولید فکر علوم دینی و انسانی انجام دهد تا بتواند در این عرصه به‌خوبی پاسخ‌گو باشد؛ البته برای دانشگاه احترام قائل هستیم،‌ اما باید بنیان علوم انسانی در حوزه علمیه ریخته شود.

عضو شورای عالی حوزه با بیان این‌که یک بخش هویت حوزه،‌ هویت علمی است،‌ اما بخش دیگر هویت اخلاقی است،‌ اظهار داشت: اخلاق یعنی پاکی،‌ خلوص،‌ معرفت و فعالیت در عرصه‌های دینی و انقلابی. این‌که مقام معظم رهبری بر انقلابی بودن و انقلابی ماندن حوزه تأکید می‌کنند، یعنی حوزه خاستگاه انقلاب بوده و نباید به خاطر نفوذ از تولید فکر سازنده عقب بمانیم. در حوزه‌های علمیه باید از تجربه‌های جدید استفاده کرد،‌ ولی نباید از سنت‌های اصیل حوزه گذشت.

بر پایه همین گزارش،‌‌ آیة‌الله اعرافی،‌ در جمع مدیران حوزه علمیه کاشان هم که در دفتر امام جمعه این شهر برگزار شد، به رسالت‌های پیش روی مدیران برای آینده بهتر حوزه‌های علمیه اشاره کرد و گفت: حوزه باید نقش هدایتی بر جامعه علمی داشته باشد و نقش فراملی خود را هم فراموش نکند.

▪ تعلیم «فقه‌النفس» در حوزه تقویت شود

این گزارش می‌افزاید،‌ آیة‌الله نمازی نماینده ولی‌فقیه در کاشان هم در مراسم افتتاحیه سال تحصیلی 96-95 حوزه علمیه کاشان،‌‌ با تأکید بر این‌که حوزویان برای تأثیر‌گذاری بیشتر و بهتر نباید تنها به یادگیری الفاظ در موضوع‌های مختلف بسنده کنند،‌ اظهار داشت: یکی از مهم‌ترین مسایل در حوزه،‌ تعلیم «فقه‌النفس» است.

وی دلیل ناکامی تلاش دشمنان در طول 15 قرن برای نابودی امامت و مرجعیت شیعی را برخورداری علما از ابزار «فقه‌النفس» دانست و افزود: مرجعیت شیعه به دلیل مجهز بودن به ابزار «فقه‌النفس» در جهان پیام دارد و نمونه آن دو پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به جوانان اروپایی است. حوزویان نباید به خواندن چند استدلال در ابعاد مختلف اصولی و فقهی اکتفا کنند،‌ بلکه این الفاظ و استدلال‌ها مقدمه‌ای برای یک عمل و فعالیت مهم‌تر یعنی طهارت و پاکی نفس،‌ روح و جسم و داشتن تقواست.


فرم در حال بارگذاری ...

چرا كافر شرعاً نجس است؟

نوشته شده توسطرحیمی 4ام شهریور, 1395
 
آیت الله العظمی سبحانیآیت الله العظمی سبحانی تبیین کردند؛
چرا كافر شرعاً نجس است؟
هرگاه مسلمانان با گروه كافر، به طور آزاد و به سان برادران دينى نشست و برخاست كنند، نتيجه اين آميزش اين مى شود كه رفتار و كردار گروه كافر در روحيه مسلمانان اثر بگذارد و به سان آنان، از شراب و قمار و ديگر محرّمات اسلام اجتناب نورزند.

 حضرت آیت الله سبحانی در تفسیر آیۀ 28 سوره توبه آورده اند؛ کافر همچون الکل نجس است منتها نجاست کافر سیاسی است تا به جهت نجاست ارتباط مسلمانان با این دو موجود پلید قطع شده و ایمان و پاکی آنان براساس عدم آمیزش، دست نخورده بماند.

* مشركان داخل مسجدالحرام نشوند

قرآن کریم می فرماید: «يَا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغنيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ حَكيمٌ». (1)

اى گروه با ايمان، به راستى مشركان(بت پرستان) پليدند، (لذا) نبايد پس از گذشتن امسال (سال نهم هجرت) به مسجدالحرام نزديك شوند و هرگاه از نيازمندى خود بترسيد (و ممنوع بودن رفت و آمد مشركان موجب كساد كسب و كار شما شود) به زودى خدا شما را، اگر بخواهد، از فضل و كرمش بى نياز مى سازد، خدا دانا و حكيم است».

...

* معناى نَجَسْ چيست؟

عرب اين واژه را در موارد زير به كار مى برد:

* چيزهايى كه يك نوع پليدى ذاتى دارند كه خردمندان طبعاً از استعمال و تماس با آنها پرهيز مى كنند؛ مانند منى، بول، خون و…. عرب اين سنخ موجودات را «نَجَسْ» و ما آنها را «پليد» مى ناميم.

* به دردهاى درونى كه دير درمان مى پذيرد، «نَجَسْ» مى گويند.

* اشخاص پست و فرومايه را نيز با اين كلمه توصيف مى كنند.

* پيرى و فرسودگى بدن را نيز «نَجَسْ» مى نامد، چنان كه شاعر گفته است:

و الشّيبُ داء نجيس لا دواء له         للمرء كان صحيحاً صائب القُحم (2)

پيرى درد پليدى است كه براى آن دارويى نيست، براى مردى كه تندرست بوده و در شدايد رأى صايب دارد.

مؤلف لسان العرب، بزرگ فرهنگ نويس عرب، موارد ديگرى نيز براى اين كلمه شمرده است. از ملاحظه مجموع آنها استفاده مى شود كه معناى حقيقى اين كلمه در زبان عرب وسيع تر از آن است كه ما امروز از اين كلمه مى فهميم؛ زيرا آن چه ما امروز از اين كلمه مى فهميم همان معناى اوّل است كه غالباً با پليدى طبيعى همراه است؛ يعنى در مكالمات روزمره خود، بيشتر اين كلمه را در نجاسات شرعى به كار مى بريم.

ولى معناى لغوى آن، كه قرآن نيز بر طبق آن نازل گرديده معناى جامع و وسيعى است كه با تمام موارد ياد شده سازگار است. اگر كه بخواهيم در زبان فارسى كلمه اى به جاى آن به كار ببريم مى گوييم «آلودگى»، خواه اين آلودگى، طبيعى و محسوس باشند، مانند بول و خون؛ و خواه غير طبيعى و نامحسوس باشند، مانند آلودگي اى كه در قمار و افراد شرور هست و در تمام اينها يك نوع آلودگى و پليدى مخصوصى است كه از آثار و حركات آنها كاملاً روشن است.

گواه ديگر بر اين كه مقصود از اين لفظ در آيه، نجس شرعى نيست اين است كه، نجاستى كه آيه براى كافر فرض كرده در برابر طهارتى است كه براى مسجد اثبات نموده است و از اين لحاظ مى فرمايد: اين افراد پليد (مشركان) نبايد به اين محل پاك نزديك شوند و از آن جا كه مقصود از طهارت مسجد در اين آيه طهارت معنوى است كه در برخى از اشيا، مانند قرآن موجود است، ناچار بايد گفت مقصود از نجاست مشركان، پليدى و آلودگى باطنى است كه نوعاً در افراد ناپاك و شرور وجود دارد.

* مقصود از پليدى كافر چيست؟

از آثار و نحوه كردار هر كسى مى توان به ملكات و صفات درونى او پى برد: شما دزدان مسلّح و غارتگر را «آلوده و نجس» مى خوانيد؛ زيرا تا روان شخص، آلوده و دستخوش بى رحمى نباشد، هيچ گاه دست به اين چنين كارهاى ضد انسانى نمى زند.

روى اين مقياس، مشرك پليد است؛ به يقين كسانى كه جلو نشر دعوت پيامبران و آموزگاران الهى را مى گيرند و نمى گذارند آن رادمردان الهى، جامعه را از انحطاط اخلاقى و فساد اجتماعى برهانند و انسان را، كه گل سرسبد موجودات است، از سنگ و چوب پرستى، از زنا و فحشا و… نجات دهند، پليدند.

برنامه پيامبر اسلام (ص) روشن بود و همه مى دانستند كه پيامبر اسلام (ص)، مانند پيامبران ديگر مى خواهد يك سلسله ارزش هاى اخلاقى را در اجتماع نشر دهد. با وجود اين، مشركان بزرگ ترين مانع بر سر راه نفوذ اسلام بودند و هرگز حاضر نبودند يك گام با رسول خدا (ص) بردارند، بلكه پيوسته با او به نبرد برخاسته مقدمات كشتن او را آماده مى كردند و پيمان هاى خود را با حضرت مى شكستند، در اين صورت اين افراد ناپاك بودند.

* چرا كافر شرعاً نجس است؟

بحث پيش روشن ساخت كه آيه ناظر به نجاست شرعى كافر نيست، در اين صورت نجاست كافر دليل ديگرى دارد. از اين رو مناسب است در اين جا به اين پرسش پاسخ داده شود و آن اين كه، چرا كافر در شرع اسلام نجس است؟ چرا ملاقات دست تر با او، مايه آلودگى مى گردد؟ اگر اسلام، بول و مردار و… را نجس شمرده، براى اين است كه: آنها كانون انواع ميكروب ها و ريشه بيمارى ها هستند، ولى كافرى كه از نظر ظاهر پاك و تميز است، چرا نجس است؟ چرا ملاقات با رطوبت با او سبب مى شود كه دست خود را آب بكشيم؟ چرا مسلمان نمى تواند با او هم غذا شود؟ و هم چنين سؤال هاى ديگر.

پاسخ: اين كه دين مقدس اسلام، بت پرست و مشرك، بلكه مطلق كافر حتّى اهل كتاب را نجس شمرده است، به دو جهت است:

اوّلاً؛ بدن و لباس و ظرف آنها غالباً آلوده است؛ زيرا آنان از نجاسات اسلام غالباً پرهيز نمى كنند و گوشت خوك و شراب جزو زندگى آنهاست، از اين جهت يك نوع نجاست عَرَضى دارند.

ثانياً؛ هرگاه مسلمان با كافر مانند برادران دينى خود معاشرت داشته باشد در اين صورت به حكم قانونِ «محاكات و همرنگى» به رنگ آنان درمى آيد و احكام خدا در نظر آنان بى ارزش جلوه مى كند. هرگاه مسلمانان با گروه كافر، به طور آزاد و به سان برادران دينى نشست و برخاست كنند، نتيجه اين آميزش اين مى شود كه رفتار و كردار گروه كافر در روحيه مسلمانان اثر بگذارد و به سان آنان، از شراب و قمار و ديگر محرّمات اسلام اجتناب نورزند.

جاى گفتگو نيست كه تأثير رفتار و كردار يك فرد خارجى كه برنامه زندگى او مطابق درخواست هاى نفسانى و غرايز انسانى است، سريع تر و نافذتر است؛ زيرا در زندگى او، اختلاط زن و مرد، رقص، شراب، قمار، برخى از اعمال منافى عفّت، بى اشكال است و مسلماً تأثير اين عوامل، سريع تر از تأثير رفتار و كردار مسلمان بر روى كافر است. البته ما منكر آن نيستيم كه گاهى ممكن است معاشرت يك مسلمان، روى افراد كافر اثر بگذارد و تأثير اين نوع معاشرت ها، به مراتب كمتر از تأثير معاشرت كافر روى مسلمانان است. مى بينيم امروزه معاشرت آزاد مسلمانان با گروه كافر چه آثار منفى و بدى در روحيه مسلمانان نهاده است.

* سه قراردادی که اندلس (اسپانیا) را از اسلام جدا کرد

هنوز حادثۀ جانگداز اندلس از صفحه خاطرها فراموش نشده است. استقلال اندلس بر اثر سه قرارداد زير با مسيحيان، در خطر افتاد و از بين رفت كه آن سه قرارداد عبارت بود از:

 * آزادى دين؛

* آزادى تجارت؛

* آزادى تعليمات.

* آنان به خوبى آگاه بودند كه با به دست آوردن امتياز اوّل مى توانند راه را براى كشيشان باز كنند و جهادى كه سرچشمه آن، علاقه به دين است، از بين ببرند.

* رابطه بازرگانى نيز بهترين وسيله براى اختلاط و آميزش است و به واسطه آميزش آنان با مسلمان ها، سرانجام مسلمانان استقامت خود را در راه حفظ شعاير ملى و دينى از دست مى دهند.

* آزادى تعليمات نكته مهم ترى داشت؛ زيرا وقتى فرزندان مسلمانان زير دست آموزگاران مسيحى تربيت يافتند قطعاً حسّ خضوع در شاگرد سبب مى گردد كه تمام سخنان او را دربست بپذيرد، هر چند با اصول اسلام سازگار نباشد.

مسيحيان، بر اثر آميزش با مسلمانان اندلسى، توانستند مُسكرات را ميانشان رواج داده و آنان را به ميخوارگى و ميگسارى عادت دهند و كم كم بر اثر هوسرانى و آلوده شدن به گناهان، عزّت نفس و غرور ملّى را از دست دادند.

يكى از اقدامات مسيحيان در اندلس اين بود كه در كنار رودخانه قرطبه، باغى در ميان مزارع ترتيب دادند و عمارت زيبايى در آن جا برپا كردند كه گردشگاه جوانان باشد تا علاوه بر گردش، از ديدن دختران مسيحى نيز بهره مند گردند.

بدين ترتيب نيروى ايمان و غرور ملّى مسلمانان اين كشور كه تا آن زمان همه جا موجب و مايۀ پيشرفت و پيروزى آنان در جنگ با مسيحيان بود، تدريجاً بر اثر ميگسارى و تسلّط آموزگاران، به خضوع و فروتنى در برابر دشمن مبدّل گرديد. پايتخت اندلس و ساير شهرستان ها جولانگاه بيگانگان شد. خلط و آميزش و آزادى تجارت، نفوذ اقتصادى آنها را مسلّم كرد و مقدمات نفوذ سياسى پى ريزى شد و سرانجام اين كشور پهناور اسلامى بر اثر همين ارتباط ها و آميزش ها، در اواخر قرن نهم اسلامى به كلّى سقوط كرد.

بى جهت نيست كه بنيانگذار اسلام ميان مسلمانان و كافران حصارى كشيده و آنان را از اختلاط هاى فوق العاده باز داشته است، تا آن جا كه آنان را روى سياست اسلامى «نجس» و لازم الاجتناب خوانده است.

از اين بيان روشن مى گردد كه كافر به سان الكل، نجس است؛ منتها نجاست كافر، سياسى است تا به جهت نجاست، ارتباط مسلمانان با اين دو موجود پليد، قطع گردد و ايمان و پاكى آنان بر اثر عدم آميزش، دست نخورده بماند؛ به عبارت ديگر هدف از نجس شمردن كافر و الكل، يك نوع مبارزه منفى بر ضدّ كفر و الكليسم است، تا از اين طريق، اين دو نوع پليدى از جامعه مسلمانان رخت بربندد و محيط اسلامى از آنها پاك گردد.

منبع: حوزه نیوز

پاورقی:

(1)- توبه، 28.

(2)- شعر از ساعد بن جؤبة است.

نظر از: مرکز تخصصی فقه و اصول فاطمه الزهرا(س) اردکان [عضو] 

سلام مطلب جالبی بودولی خیلی طولانی بود.
موفق باشید

1395/06/05 @ 06:33


فرم در حال بارگذاری ...

سبد کالایی که منافقان خریده اند!

نوشته شده توسطرحیمی 4ام شهریور, 1395
 
حجت الاسلام قرائتی منافقان هدایت فطرى خود را فروخته و گمراهى خریده ‏اند. آنان فطرت پاك الهى را كه زمینه هدایت است، با عادت كردن به گناه و نفاق، از دست داده و در این تجارت، نه تنها...

 استاد قرائتی در ادامه سلسله مباحث تفسیری خود با موضوع تفسیر قطره ای به بیان آموزه های آیه شانزدهم سوره بقره پرداخته است.

«أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدين‏» (بقره، 16)

 آنان (منافقان) كسانى هستند كه ضلالت و گمراهى را به بهاىِ (از دست دادن) هدایت خریدند، ولى در این تجارت و داد و ستد، سود نبردند و آنان هدایت نیافته ‏اند.

دنیا، همچون یك بازار است، و همه ما فروشندگانى كه به ناچار باید سرمایه ‏هاى خود را به فروش برسانیم، سرمایه عمر و جوانى، سرمایه عقل و فطرت، علم و قدرت و همه استعدادهاى خدادادى.

در این بازار، گروهى سود مى ‏برند و به سعادت مى ‏رسند و گروهى نه تنها سودى نمى ‏برند، بلكه اصل سرمایه را نیز از دست مى ‏دهند. همچون یخ فروشى كه اگر جنس خود را نفروشد، نه تنها سود نمى ‏برد بلكه اصل سرمایه ‏اش نیز آب مى ‏شود و از دست مى ‏رود.

این آیه، منافقان را فروشندگانى معرفى كرده، كه هدایت فطرى خود را فروخته و گمراهى خریده ‏اند. آنان فطرت پاك الهى را كه زمینه هدایت است، با عادت كردن به گناه و نفاق، از دست داده، و در این تجارت، نه تنها سودى كسب نكرده ‏اند، بلكه به اهداف شوم خود هم نرسیده، و اسلام روز به روز پیشرفت كرده و آنان رسواتر شده ‏اند.

 از این آیه مى ‏آموزیم كه:

* فقط به فكر كسبِ سود در تجارتِ اموال نباشیم، بلكه ببینیم جان و دل ‏مان را به چه مى ‏فروشیم؟

چه به دست مى ‏آوریم؟

و حاصل این كسب و تجارت، هدایت و سعادت است، یا گمراهى و شقاوت؟

 * نفاق، سرانجامى جز گمراهى و زیانكارى ندارد، برخلاف ایمان كه انسان را به سعادت مى ‏رساند.


فرم در حال بارگذاری ...