« علم كتاب تماماً نزد اميرالمؤمنين است.مقاله: علم مطلوب در اسلام کدام است؟ »

سه داستان در باره تفأل به لسان الغیب

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

     فال زدن به ديوان حافظ (شاعر معروف شيرازى كه حافظ قرآن بود) در ايران شهرت دارد، در اين كه آيا فال زدن به ديوان حافظ اساسى دارد يا خرافه مى باشد، بين صاحب نظران گفتگو است. بعضى معتقدند كه چون حافظ، همه قرآن را در حفظ داشت و لقب «لسان الغيب » بر او صدق مى كرد، فال زدن به ديوانش ممكن است ، صحيح باشد، و بعضى بر آن ، اصل و اساسى نمى يابند، به هر حال در اينجا مناسب است ، به سه مورد از فال حافظ كه نقل شده توجه كنيد:

     1.مى گويند: مرحوم علامه طباطبائى (صاحب تفسير الميزان متوفى 25 آبان 1360 شمسى ) هنگامى كه از تبريز وارد حوزه علميه قم شد و خواست كتاب اسفار ملاصدرا (كه در علم فلسفه است ) تدريس كند، در زمان مرجعيت حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى بود، و اين مرجع بزرگ براى علامه پيام فرستاد كه كتاب فلسفه را در قم تدريس نكند…

     به هر حال ، تا روزى علامه طباطبائى كنار كرسى نشسته بود و در اين فكر بود كه آيا كتاب اسفار را تدريس كند يا نه ؟

     سرانجام ديوان حافظ را كه روى كرسى بود برداشت و به آن فال زد و آن را به طور ناگهانى باز كرد و ديد در طرف راست صفحه اين اشعار است :


عهد و پيمان فلك را نيست چندان اعتبار       

عهدبا پيمانه بستم شرط با ساغر كنم
 
من كه دارم در گدائى گنج سلطانى بدست        

كى طمع بر گردش گردون دون پرور كنم
 
دوستان را گرد در آتش مى پسندد لطف دوست      

تنگ چشمم گر طمع بر چشمه كوثر كنم


     از اين اشعار، الهام گرفت و به تدريس اسفار پرداخت و كم كم موفقيت شايانى در اين جهت پيدا كرد.

    2 . گويند: يكى از شخصيتهاى نيكوكار در شيراز از دنيا رفت و جنازه او را برداشتند تا طبق وصيتش در حافظيه (كنار قبر حافظ) دفن كنند، به ديوان حافظ فال زدند ببينند آيا حافظ، راضى است يا نه ؟

اين شعر آمد:

رواق منظر چشم من آشيانه تو است    

كرم نما و فرود آى كه خانه خانه تو است


     3 .  باز نقل مى كنند: بعد از سقوط شاه سلطان حسين صفوى ، و غلبه افغانها بر ايران ، محمود افغان يكى از اقوام خود را كه ((مگس خان )) نام داشت ، فرماندار شيراز كرد.

وى پس از چند روزى كه در شيراز بود، روزى كنار قبر حافظ رفت ، بر اثر تعصبات غلطى كه داشت تصميم گرفت قبر حافظ را خراب كند، هر چه اطرافيانش او را نصيحت كردند كه از اين تصميم بگذرد، او گوش نكرد، سرانجام قرار بر اين شد كه از ديوان حافظ، در اين مورد، فالى بگيرند، وقتى كه ديوان را باز كردند، اين شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:


اى مگس ! عرصه سيمرغ نه جولانگه تو است     

عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى


     مگس خان ، با خواندن اين شعر، سخت تحت تاءثير قرار گرفت ، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش كرد.


منبع :

  • داستان دوستان ج 1/محمد محمدى اشتهاردى


فرم در حال بارگذاری ...