ايمان به هدف

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

نشان مرد مومن با تو گويم

اگر مرگش رسد خندان بميرد

     ايمان به هدف محرك باطنى و درونى است كه خواه ناخواه انسان را به سوى هدف مى كشاند. از آنجا كه حب ذات در انسان ريشه عميقى دارد و ريشه آن هرگز گسستنى نيست ، هر گاه انسان مطمئن باشد كه سعادت و كاميابى او در گرو فلان كار است ، خواه ناخواه به سوى آن مى رود.
      فردى كه به صحت و تندرستى خود علاقه دارد، روزى كه بيمار مى وشد داروى تلخ را به آسانى مى خورد و خود را زير چاقوى جراحان قرار مى دهد. چرا؟! زيرا مى داند بهداشت و عافيت او در گرو دارو خوردن ، جراحى و بريده شدن عضوهاى فاسد است .
     غواصى كه يقين دارد در دريا جواهرات گرانبهائى وجود دارد با عشق خاصى خود را در كام امواج آن قرار مى دهد، ولى اگر اعتقاد و ايمان از بيمار و غواص سلب شود، دست روى دست گذارده ، نه دارو مى خورد، و نه در امواج دريا فرو مى رود.
در پرتو اين ايمان ، انسان كه كميابى و نيل به هدف را در سر مى پروراند سختيها و مرارتها را آسان مى شمارد و با خار و تير همبستر مى گردد و نمى نالد. گاهى براى عشق به هدف مى كند. با چهره باز به استقبال مرگ مى رود و با نشاط فراوان در راه هدف جان مى سپارد.

ادامه »

رابطه‌ي درهاي دوزخ با ملكات نفساني

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

     از آيات قرآن حكيم و احاديث پيشوايان دين عليه‌السلام استفاده مي‌شود كه درهاي دوزخ و طبقات آن كه به عنوان‌هاي مختلف از آنها سخن رفته است ريشه در اخلاق و ملكات انسان دارد؛ يعني انسان هر اندازه ارزش‌هاي والاي معنوي و الهي را بيشتر مورد تهاجم و ستيز قرار دهد، در طبقه‌ي سخت‌تري از عذاب قرار خواهد گرفت، و اگر «ارزش ستيزي» ملكه‌ي او گردد ناچار از دري از درهاي دوزخ وارد گشته، بلكه وجودش جهنم كوچكي است كه بر جهم بزرگ‌وار شده است.
     اميرالمؤمنين(ع) حديث مي‌كند رسول خدا فرمود: چهار گروه آن‌چنان عذابي را تحمل مي‌كنند كه اهل آتش از عذاب آنان در اذيت قرار مي‌گيرند؛ زيرا كه از آب جوشان جحيم به آنان مي‌نوشانند و صداي شيون آنان بلند مي‌شود و … اهل آتش برخي به برخي ديگر مي‌گويند: اين چهار گروه چه گناهاني دارند كه عذابشان ما را كه خود در عذابيم اذيت مي‌كند؟ پس مردي از آنان در تابوتي از آتش آخته معلق، و گروهي امعا و احشا آنان كشيده مي‌شود. گروه سوم، از دهانشان چرك و خون جاري است، و گروه چهارم گوشت خويش را مي‌خورند و چون از عذاب اينان پرسيده شود، چنين پاسخ مي‌شنوند:
1- آنان كه در تابوت آتشين به دوزخ آويخته كساني هستند كه به مال مردم تجاوز كرده و آنها را مي‌خورند و فكر بازپرداخت آنها نيستند.
2- آنان كه امعاد و احشاء آنها كشيده مي‌شود، كساني هستند كه در امر طهارت و نجاست بي‌مبالات‌اند، بدن و لباس آنان آلوده به بول و … است.
3- آنان كه از دهانشان، چرك، كثافت و خون جاري است، همان گروهي هستند كه هرزه‌گو، هرزه‌زبان، ياوه‌سرا و دهان‌ناپاكند.
4- گروهي كه گوشت بدن خود به دندان مي‌خايند همان غيبت كنندگان و خورندگان گوشت مردم به غيبت، و تهمت زنندگان و سخن چينان هستند.
     اشاره: گاهي گناه در حد حال است و زماني در مرز ملكه و گاهي از مراحل قبل افزونتر شده به مرتبه تقويم هويت نه ماهيت مي‌رسد، كه در اين حال به مثابه مقوم وجودي گنه‌كار خواهد بود و زمينه‌ي خلود او را فراهم مي‌سازد

نام‌هاي طبقات و درهاي دوزخ

در برخي روايات از هفت در، اشاره به هفت طبقه‌ي دوزخ است و گويا هر طبقه‌اي براي خود در ويژه‌اي دارد. از اين رو در روايتي از حضرت محمد باقر (ع) آمده است. حق تعالي جهنم را هفت طبقه آفريده وهر طبقه نام ويژه‌اي دارد:

1- جحيم: اهل اين طبقه بر سنگي آتشين مي‌ايستند و مغز سرشان چونان ديگ جوشان مي‌جوشد.

2- لظي: آتش زبانه مي‌كشد. پوست سر واندام را مي‌كند. هر كه را در دنيا به حق پشت كرده و از آن روي بر تافته و حرام را گردآورده و جاسازي و ذخيره كرده است، فرا مي‌خواند.

3- سقر: و تو چه داني كه آن سقر چيست؟ شراره‌ي سقر از دوزخيان هيچ باقي نگذارد و همه را بسوزاند و محو گرداند، آن آتش برآدميان دو نمايد و روي آنان را درگرگون كند.

4- الحُطَمه: در هم كوبنده وخرد كننده و شراره‌هاي آن چونان قصر است اين آتش وارد شوندگان به آن را مانند سرمه در هم مي‌كوبد و خرد مي‌كند. اما جان انسان نمي‌ميرد، و هر بار كه بدن مانند سرمه گشت دوباره به حال اول باز مي‌گردد تا به عذاب جديد معذب شود.

5- هاويه: آنگاه كه در آتش سقوط كند گويد: اي مالك دوزخ به فرياد ما برس در اين‌گاه ظرفي ازجنس مس گداخته پر از آتش و چرك وكثافت كه از پوست بدن‌هاشان انباشته شده به آنان خواهد داد و چون بياشامند گوشت صورت‌هايشان از شدت حرارت در آن خواهد ريخت.

6- السعير: يعني آتش فروزان. اين طبقه داراي سيصد سراپرده آتشين و در هر يك سيصد كاخ آتشين، و در هر يك سيصد اطاق آتش است كه در هر يك از اين اطاق‌ها سيصد گونه عذاب غير از آتش همچون مارهاي آتشين، عقرب‌ها، غل‌و زنجيرهاي آتشين وجود دارد.

7- جهنم: در اين دوزخ چاهي است به نام فلق كه وقتي باز شود جهنم شعله‌ور مي‌گردد. در وسط جهنم كوهي است به نام «صعود» از جنس مس گداخته و آتشين. در دامنه‌ي اين كوه بياباني است از مس آب شده و اطراف اين كوه جاري است و شديد‌ترين آتش را جهت عذاب دارا است.

     در حديث ديگري آمده كه از اميرمؤمنان درباره‌ي اين هفت طبقه پرسيدند، فرمود:‌ اين هفت طبقه برخي فوق برخي ديگر است و يكي از دست‌ها را روي دست ديگر قرار داد. آن‌گاه افزود: حق تعالي بهشت‌ها را در عرض هم قرار داده و طبقات آتش را بالا و پايين.

منبع:

  • تفسير موضوعي قرآن كريم: معاد در قرآن- جلد5- آيت‌الله عبدالله جوادي آملي

علم كتاب تماماً نزد اميرالمؤمنين است.

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

     «و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (الرعد/43) ؛ كافران مى گويند شما فرستاده خداوند نيستى ، بگو كافيست كه خداوند و كسى كه علم كتاب در نزد اوست ميان من و شما گواه باشد.»
      و پوشيده نيست كه قرآن مجيد، علم الكتاب را اقيانوسى از دانش مى داند كه اسرار هستى در آن نهان است ، مثلا در يك جا مى فرمايد:

      «و ما من غائبة فى السماء والارض الا فى كتاب مبين (النمل/75)؛ هيچ غيبى در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب آشكار قرار دارد»

      و در جاى ديگر مى فرمايد: هيچ ذره اى در آسمان و زمين و يا كمتر و يا بيشتر نيست مگر اينكه خداوند آنرا مى داند و در كتاب مبين قرار دارد.

      و در جاى ديگر بطور واضح مى فرمايد: كليدهاى غيب نزد خداوند است ، به جز او كسى از آن آگاه نيست ، او مى داند آنچه در خشكى و درياست ، هيچ برگى بر زمين نمى افتد مگر اينكه مى داند، هيچ دانه اى در تاريكى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى واضح قرار دارد. «و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين »(الانعام/59)

     و بالاخره براى اينكه به عظمت اين علم الكتاب بيشتر آگاه شويم نگاهى مى اندازيم به داستان حضرت سليمان و بلقيس كه در قرآن مجيد آمده است .

     در اين جريان ، حضرت سليمان از اطرافيان خود پرسيد: كداميك از شما تخت بلقيس را قبل از اينكه او و افرادش بيايند نزد من حاضر مى كند؟ يكى از جنيان گفت : من آن تخت را قبل از اينكه شما از جاى خود برخيزى حاضر مى كنم !

صفحات: 1· 2

سه داستان در باره تفأل به لسان الغیب

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

     فال زدن به ديوان حافظ (شاعر معروف شيرازى كه حافظ قرآن بود) در ايران شهرت دارد، در اين كه آيا فال زدن به ديوان حافظ اساسى دارد يا خرافه مى باشد، بين صاحب نظران گفتگو است. بعضى معتقدند كه چون حافظ، همه قرآن را در حفظ داشت و لقب «لسان الغيب » بر او صدق مى كرد، فال زدن به ديوانش ممكن است ، صحيح باشد، و بعضى بر آن ، اصل و اساسى نمى يابند، به هر حال در اينجا مناسب است ، به سه مورد از فال حافظ كه نقل شده توجه كنيد:

     1.مى گويند: مرحوم علامه طباطبائى (صاحب تفسير الميزان متوفى 25 آبان 1360 شمسى ) هنگامى كه از تبريز وارد حوزه علميه قم شد و خواست كتاب اسفار ملاصدرا (كه در علم فلسفه است ) تدريس كند، در زمان مرجعيت حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى بود، و اين مرجع بزرگ براى علامه پيام فرستاد كه كتاب فلسفه را در قم تدريس نكند…

     به هر حال ، تا روزى علامه طباطبائى كنار كرسى نشسته بود و در اين فكر بود كه آيا كتاب اسفار را تدريس كند يا نه ؟

     سرانجام ديوان حافظ را كه روى كرسى بود برداشت و به آن فال زد و آن را به طور ناگهانى باز كرد و ديد در طرف راست صفحه اين اشعار است :


عهد و پيمان فلك را نيست چندان اعتبار       

عهدبا پيمانه بستم شرط با ساغر كنم
 
من كه دارم در گدائى گنج سلطانى بدست        

كى طمع بر گردش گردون دون پرور كنم
 
دوستان را گرد در آتش مى پسندد لطف دوست      

تنگ چشمم گر طمع بر چشمه كوثر كنم


     از اين اشعار، الهام گرفت و به تدريس اسفار پرداخت و كم كم موفقيت شايانى در اين جهت پيدا كرد.

    2 . گويند: يكى از شخصيتهاى نيكوكار در شيراز از دنيا رفت و جنازه او را برداشتند تا طبق وصيتش در حافظيه (كنار قبر حافظ) دفن كنند، به ديوان حافظ فال زدند ببينند آيا حافظ، راضى است يا نه ؟

اين شعر آمد:

رواق منظر چشم من آشيانه تو است    

كرم نما و فرود آى كه خانه خانه تو است


     3 .  باز نقل مى كنند: بعد از سقوط شاه سلطان حسين صفوى ، و غلبه افغانها بر ايران ، محمود افغان يكى از اقوام خود را كه ((مگس خان )) نام داشت ، فرماندار شيراز كرد.

وى پس از چند روزى كه در شيراز بود، روزى كنار قبر حافظ رفت ، بر اثر تعصبات غلطى كه داشت تصميم گرفت قبر حافظ را خراب كند، هر چه اطرافيانش او را نصيحت كردند كه از اين تصميم بگذرد، او گوش نكرد، سرانجام قرار بر اين شد كه از ديوان حافظ، در اين مورد، فالى بگيرند، وقتى كه ديوان را باز كردند، اين شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:


اى مگس ! عرصه سيمرغ نه جولانگه تو است     

عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى


     مگس خان ، با خواندن اين شعر، سخت تحت تاءثير قرار گرفت ، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش كرد.


منبع :

  • داستان دوستان ج 1/محمد محمدى اشتهاردى

مقاله: علم مطلوب در اسلام کدام است؟

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

     يکي از تحريفات معنوي که از واژه علم و علماء در فرهنگ ما به وجود آمده، به طوريکه باعث تغيير ديدگاه مردم نسبت به علم و علم آموزي شده اين است که در فرهنگ ما واژه علم به علوم ديني و شاخه هاي آن چون فقه، علم اصول، ادبيات عرب، تاريخ اسلام، منطق و فلسفه و غيره اطلاق مي شود و همين امر باعث شده است که مردم فقط در مورد عالمان ديني لفظ «علماء» را به کار گيرند. در حاليکه وقتي در معارف و آموزه هاي ديني، فحص و جستجو مي کنيم و در مورد علم و مشتقات آن تحقيق مي کنيم درمي يابيم که در قرآن و روايات واژه علم به صورت مطلق و بدون هيچ قيدي به کار رفته است. از اين نکته چنين برداشت مي شود که آموختن علم في نفسه و بدون تقييد آن به نوع خاصي، «فريضه» محسوب شده است و چنين نيست که در حديث شريف «أطلبوا العلم و لو بالصين»(1) [علم را بياموزيد اگرچه در چين باشد] منظور پيامبر فقط علم دين بوده است چرا که اگر منظور پيامبر از آموختن علم فقط دين بود بايد مي گفتند:

     أطلبوا العلم من عندي [علم را نزد من بياموزيد] چرا که اين از مسلمات است که هيچ کس به اندازه پيامبر نمي توانسته است منبع موثق و مطمئني براي کسب علوم ديني باشد. هم چنين پيامبر در حديث ديگري مي فرمايند:

     «خذ الحکمه ولو من اهل النفاق» [علم را بگيريد اگرچه از منافق باشد] اگر منظور پيامبر از علم فقط علم دين باشد آيا علم دين را مي توان از منافق فراگرفت؟

     اين دو حديث از باب مثال مطرح شدند و اگر در ساير احاديث و در آيات قرآن بنگريم مي بينيم به استثناي احاديثي که صراحتاً بر ناکارآمدي برخي علوم و يا ممنوعيت آموختن علومي ديگر در آنها تأکيد شده است، واژه علم به طور مطلق و بدون مقيد کردن آن به نوعي خاص و رشته اي خاص آورده شده است.

صفحات: 1· 2

امام خمينى ره از شيخ عباس قمى ره مى گويد!

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

   

   خورشيد خود را بالاى سر ماشين كشيده بود و باران گرما بر سرمان مى ريخت .

     بيابان سوزان و بى انتها در چشمهايمان رنگ مى باخت و به كبودى مى گراييد. از دور هم ، چيزى ديده نمى شد، ناگاه ماشين ما كه از مشهد عازم تهران بود از حركت ، ايستاد، راننده كه مردى بلند و سياه چرده بود با عجله پايين آمد و بعد از آنكه ماشين را براندازى كرد خيلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشين برگشت و گفت :

     بله! پنچر شد. و آنگاه به صندلى ما كه در وسط ماشين بود، آمد، به من چون سيد بودم حرفى نزد. ولى رو كرد به حاج شيخ عباس قمى ره  و گفت :

     اگر مى دانستم تو را اصلا سوار نمى كردم از نحسى قدم تو بود كه ماشين، ما را در اين وسط بيابان خشك و برهوت معطل گذاشت، يا الله برو پايين و ديگر هم حق ندارى سوار اين ماشين بشوى.
     البته راننده تا حدى تقصير داشت. اين طاغوت و حكومت ضد دين زمان بود كه تبليغات ضد اسلام و روحانيت را بجايى رسانده بود كه عده زيادى از مردم قدم آخوند و روحانى را نحس مى دانستند و اگر گرهى در كارشان مى افتاد و آخوندى آنجا حضور داشت، به حساب او مى گذاشتند.

    مرحوم شيخ عباس ره بدون اينكه كوچكترين اعتراضى كند و حرفى بزند، بلند شد و وسايلش را برداشت و از ماشين پياده شد. 

        من هم بلند شدم كه با او پياده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پياده شدم كه او را تنها نگذارم اما او قبول نمى كرد كه با او باشم، هر چه من پافشارى مى كردم، او نهى مى كرد، دست آخر گفت فلانى راضى نيستم تو اينجا بمانى. وقتى اين حرف را از او شنيدم ديدم كه اگر بمانم بيشتر او را ناراحت مى كنم تا خوشحال كرده باشم، برخلاف ميلم از او خداحافظى كرده سوار ماشين شدم …

     بعد از مدتى كه او را ديدم جريان آن روز را از او پرسيدم؟ گفت: وقتى شما رفتيد خيلى براى ماشين معطل شدم، براى هر ماشينى دست بلند مى كردم نگه نمى داشت، تا اينكه يك ماشين كاميونى كه بارش آجر بود برايم نگه داشت. وقتى سوار شدم، راننده آدم خوب و خون گرمى بود، و به گرمى پذيرايم شد و تحويلم گرفت، خيلى زود با هم گرم شديم قدرى كه با هم صحبت كرديم متوجه شدم كه او ارمنى است و مسيرش همدان است، از دست قضا من هم مى خواستم به همدان بروم، چون مدتها بود كه دنبال يك سرى مطالب مى گشتم و در جايى نيافته بودم فقط مى دانستم كه در كتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى توانم آنها را بدست آورم، به اين خاطر مى خواستم به همدان بروم .

     راننده با آنكه ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده كردم و احاديثى كه از حفظ داشتم درباره احكام نورانى اسلام ، حقانيت دين مبين اسلام و مذهب تشيع و… برايش گفتم .

     وقتى او را مشتاق و علاقه مند ديدم ، بيشتر برايش خواندم ، سعى مى كردم مطالب و احاديثى بگويم كه ضمير و وجدان زنده و بيدار او را بيشتر زنده و شاداب كنم .

     تا اين كه به نزديكهاى همدان رسيديم ، نگاهم كه به صورت راننده افتاد ديدم قطرات اشك از چشمانش سرازير است و گريه مى كند، حال او را كه ديدم ديگر حرفى نزدم، سكوتى عميق مدتى بر ما حكمفرما شد هنوز چند لحظه اى نگذشته بود كه او آن سكوت سنگين را شكست و با همان چشم اشك آلود گفت :

     فلانى اين طور كه تو مى گويى و من از حرفهايت برداشت كردم ، پس اسلام دين حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم . شاهد باش من همين الآن پيش تو مسلمان مى شوم و به خانه كه رفتم تمام خانواده و فاميلهايى كه از من حرف شنوى دارند مسلمان مى كنم .

     بعد هم گفت :

     اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان عليا ولى الله

     بله خدا را بنگريد كه چه مى كند، ماشين پنچر مى شود، راننده پياده اش ‍ مى كند، كاميونى مى رسد كه مسيرش همان جايى است كه او مى خواهد برود و از همه مهمتر آن ثواب را خداوند نصيبش مى كند كه از آن زمان به بعد از نسل و ذريه آن مرد هر كس به دنيا بيايد مسلمان است و ثواب و حسنه اش براى مرحوم حاج شيخ عباس قمى (ره ) مى باشد. روحش با روح امام خمينى با انبياء محشور باد.

عاقبت بخيران عالم جلد 2/على محمد عبداللهى

ضرورت آگاهى از علايم ظهور

نوشته شده توسطرحیمی 27ام مهر, 1391

     مى ‏دانيم كه عوامل داخلى و خارجى بسيارى وجود دارد كه هويت و عزّت جهان اسلام را تهديد مى ‏كنند و افتخار و اقتدار مسلمين را مخدوش مى‏سازند. اين عوامل، خلوص تعاليم اسلام و حسن اجراى آن‏ها، وحدت صفوف مسلمين و تمركز قواى آنان و سرانجام استحكام و استوارى بنيان‏هاى اعتقادى - اجتماعى تمدن مشعشع اسلامى و پيشرفت و بالندگى آن را هدف قرار مى‏دهند.

      از جمله عوامل تهديدگرى كه داراى بستر و خاستگاه داخلى و حمايت‏گر و هدايت‏گر خارجى است، خطر جدى وجود (متمهديان) (مدعيان دروغين مهدويت) مى‏باشد كه هر از گاهى، ظهور كرده و به سلامت اعتقادى و همبستگى اجتماعى يكى از نقاط جهان اسلام، آسيب وارد مى ‏سازد.

      بارى از آن جا كه مهدى باورى، سرمايه ى هنگفت و گران‏سنگ روحى - اعتقادى امت اسلامى است، شيّادان و طرّاران بسيارى در طمع خام افتاده‏ اند كه اين سرمايه ى عظيم معنوى را به سود خود مصادره كرده و به يغما برند و تاريخ شاهد مهدى سودانى‏ها، احمد قاديانى‏ها، العتيبى‏ها، باب‏ها و بهاءها و… زيادى در آفريقا و شبه قاره ى هند و حجاز و ايران و… بوده است. هر يك از اين دين فروشان، جهل توده‏هاى مسلمان را نردبانى براى دستيابى به مطامع پست خود ساخته و مردمان ناآگاه نيز حركت نامشروع ايشان را قيام منجى آخرالزمان به شمار آورده و در راه آن جان و مال ارزانى مى‏داشتند. از اين رو، يكى از وظايف امت اسلامى و به ويژه كارشناسان دينى، شناختن و شناساندن معيارهايى است كه انقلاب مصلح حقيقى را از حركت‏هاى سود جويانه ‏ى دغل‏بازان عوام‏فريب جدا سازد.

      خوشبختانه اين خطر جدى طى آسيب‏ شناسى مهدى باورى توسط هاديان امت و پيشوايان معصوم ‏عليهم السّلام  پيش بينى شده است؛ در اين راستا تبيين مشروح علايم ظهور را بايد گامى در جهت آسيب‏زدايى از پيكره‏ ى اين باور مقدس و سازنده به شمار آورد. بنا بر اين به طور خلاصه مى‏ توان گفت سرّ ضرورت آشنايى با علايم ظهور در كسب هوشيارى لازم براى مقابله با خطر جدى منجيان دروغين نهفته است.

     نكته: از جمله فوايد مترتب بر شناخت علايم ظهور و آگاهى از تحقق آن‏ها، خاصيت بازدارندگى از يأس و سرخوردگى است. زيرا دسته ‏اى از نشانه‏ هاى ظهور، (علايم منفصل) هستند كه تعدادى از آن‏ها طى سنوات و سده ‏هاى پيشين رخ داده است مانند (اختلاف بنى ‏عباس در امر حكومت) و اين نشانه‏ ها كه از حصول به اصطلاح (فرج جزيى) خبر مى‏ دهند، تحمل مدت طولانى غيبت كبرى را بر منتظران آسان مى ‏كنند و خاطرشان را از حتميّت وعده ى الهى و برپايى حكومت صالحان و مستضعفان با ظهور منجى كل، آسوده مى ‏سازند و بدين ترتيب آنان را در برابر ويروس فلج كننده‏ ى (يأس)، واكسينه مى‏ كنند.

  • نشانه هاى يار و چكامه انتظار/مهدى عليزاده

الگوی من

نوشته شده توسطرحیمی 26ام مهر, 1391

http://img4up.com/up2/03178567191346481266.jpgمرغابی کوچک پا به پای مادر شنا می کرد و تمام کارهایش را تقلید.


فهمیده بود که در این دنیای موّاج باید الگویی داشت تا جان سالم به در برد…


ولی من خیلی از او جلوترم؛ خیلی!


او مادرش را الگو قرار داد و من بهترین مادر دنیا را


کسی که از نابینا هم رو می گرفت

سقیفه نقطه آغاز سکولاریسم

نوشته شده توسطرحیمی 26ام مهر, 1391

     به بهانه بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره سکولاریزم، مقاله آیت‌الله مصباح یزدی با عنوان «سقیفه، نقطه آغاز سکولاریسم"، به شرح زیر می باشد:

     در زمینه مخالفت با امیرالمؤمنین عامل بسیار مهم دیگری نیز مطرح است که جنبه اجتماعی دارد و می توان آن را مهم ترین و اساسی ترین عامل نیز به حساب آورد. این عامل امروزه به خصوص برای جامعه ما بسیار مهم است و باید کمال توجه را نسبت به آن داشته باشیم.   مردم زمان پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) عموماً و به جز تعداد معدودی از آنها، نسبت به اسلام آشنایی عمیق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) علنی شد و در طول بیست سال پس از آن، با مشقت های فراوان، عده ای از مردم مسلمان شدند که عمده آن نیز بعد از هجرت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به مدینه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه وآله) بود.   بدیهی است که هم به لحاظ محدودیت امکانات اطلاع رسانی و هم به لحاظ وضعیت بسیار ضعیف سواد و تمدن و پیشرفت خود مردم جزیره العرب، پیامبر(صلی الله علیه وآله) نمی توانست در این مدت محدود آنها را به صورت عمیق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از این رو جامعه زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) مبتلا به عقب ماندگی فرهنگی شدیدی بود، در حدی که ما نمی توانیم آن را به درستی درک کنیم. آنان مردمی بودند که از خرما بت هایی را درست می کردند و آنها را به عنوان خدایان خود می پرستیدند و هر زمان که گرسنه می شدند همان خداها را می خوردند!   سطح فرهنگی مردم آن زمان در این حد بود. حال تصور کنید که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) چه اندازه باید خون دل بخورد تا آنها را با توحید آشنا کند و خدایی را که جسم و قابل رؤیت نیست به ایشان معرفی کند و معارف بلند اسلام را به آنان بیاموزد. برای چنین مردمی با این سطح پایین فرهنگی بسیار مشکل بود که بپذیرند بعد از وفات پیغمبر(صلی الله علیه وآله) اطاعت شخص دیگری که پیغمبر نیست، مانند اطاعت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) واجب باشد. آنان در نهایت اگر از ایمان قوی برخوردار بودند و با خودشان کنار می آمدند، فقط می توانستند: النّب یّ أولی ب المؤم ن ین م ن أنفس ه م1 و اطاعت از شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) را بپذیرند، اما وجوب اطاعت کسی غیر از پیامبر(صلی الله علیه وآله) ، به سادگی برایشان قابل هضم نبود.  

«دموکراسی»، ره آورد باطل سقیفه  

     مردم آن زمان با چنین سطح پایین فرهنگی، پس از تلاش های فراوان پیامبر(صلی الله علیه وآله) فقط اطاعت آن حضرت را بر خود واجب می دانستند.

صفحات: 1· 2

چند دستور مهم براى مقابله با بلاها و مشكلات

نوشته شده توسطرحیمی 26ام مهر, 1391

     هر انسانى سعى مى كند در حد توان خود با خسارتها و بلاها مقابله كند و خود را از زيان بدور دارد، ولى تجربه نشان داده است كه بسيارى از بلاها و زيانها پيش بينى نشده هستند، كما اينكه طبق عقيده ما مسلمانان بسيار از سختيها و بلاها غير از علل معمولى داراى اسباب بخصوصى هستند كه مى بايست علاوه بر در نظر گرفتن مسائل عقلائى و علمى ، از نظر معنوى به مقابله با آنها پرداخت .

     بطور كلى براى مصون ماندن از بسيارى از بلاها از نظر روايات اسلامى به امورى سفارش شده است كه بطورخلاصه به چند مساءله مهم اشاره مى شود.

1 - گناه انسان را مبتلا مى كند

     حضرت على عليه السلام فرمود: از گناه بپرهيزيد كه هيچ بلائى و كمبود روزى نيست مگر به خاطر گناه ، حتى خراش بدن و زمين خوردن و دچار مصيبت شدن (1).

     امام صادق عليه السلام فرمود: بدان كه هيچ رگى زده نمى شود و هيچ لغزشى كه موجب زمين خوردن شود رخ نمى دهد، هيچ سر دردى پيدا نمى شود، هيچ بيمارى به وجود نمى آيد مگر بخاطر گناه ، و همين است كه خداوند عزوجل در كتاب خود مى فرمايد: هر مصيبتى كه به شما برسد به خاطر اعمال خود شماست ، و خداوند از بسيارى از آنها در مى گذرد(2).

     امام رضا عليه السلام فرمود: هر گاه بندگان گناهان تازه اختراع كنند، خداوند نيز بلاهائى تازه كه سابقه نداشته و نمى شناختند، بر آنها ايجاد مى كند(3).

صفحات: 1· 2