موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"
ای یوسف غریب، به کنعان نیامدی
نوشته شده توسطرحیمی 4ام اسفند, 1397ای یوسف غریب، به کنعان نیامدی
تنهاترین مسافر دوران، نیامدی
گویند بوی پیرهنت میرسد، ولی
ما ماندهایم و وعدۀ خوبان نیامدی
دارد هنوز نسل جوان پیر میشوند
طولانی است قصۀ هجران، نیامدی
جدیدترین اشعار ویژه شهادت حضرت زهرا (س)
نوشته شده توسطرحیمی 28ام دی, 1397در مورد سالروز شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) دو روایت است یکی اینکه ایشان هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیغمبر اکرم(ص) به شهادت رسیدند که می شود سیزده جمادی الاول و دیگری اینکه نود و پنج روز بعد از رحلت پیغمبر به شهادت رسیدند که می شود سوم جمادی الثانی و طول این بیست روز را ایام فاطمیه نامیده اند.
به همین مناسبت زیباترین اشعار با موضوع شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا(س) که توسط شاعران آیینی کشورمان سروده شده است را در اینجا گردآوری کرده ایم که میتوانید در ادامه بخوانید:
من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری
استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری
جان من سعی نکن با کمر تا شده ات
محض آرامش من بستر خود برداری
سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است
بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری
سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من
زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری
مونس خستگی حیدر خیبر شکنی
تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری
پوریا باقری
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
نوشته شده توسطرحیمی 28ام دی, 1397از آنجایی که روز جمعه متعلق به آقا امام زمان(عج) است، بر آن شدیم تا جمعههایمان را به اشعاری با مضمون انتظار پیوند بزنیم.
«فرزاد نظافتی» :
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر
دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
جمعه… غروب… گریه ی بی اختیار من…
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر
سرگردان کوی کیستم…
نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397
جمعه ای دیگر…
در این لحضه ها ی دلواپسی، دلواپسم،
دلواپس آمدنت، دلواپس ندیدنت!!!
آه که تو را حتی به رویا هم ندیدم…
ندیدنت چه احساس غریبست!!!
و من جزء هوایت هوایی ندارم
« کی می شود تو ما را و ما تو را ببینیم»
متی ترانا و نریک؛
شایدآنقدرها هم که می گویم منتظر آمدنت نیستم!!
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور….
…
با چه شوقی آمدنت را به فریادنشسته ام
واقعا نمی دانم چگونه می شود سرود هجرانت را
و زندگی کرد نبودنت را
مانـده ام بی تـو چرا باغـچه ام گـل دارد
روزها گذشتند ، هفته ها ، ماه ها و بلکه سالها…
ومن منتظرم آمدنت را هنوز
…
شاید این جمعه بیایی ، شاید….
دل بهانه ی تو را میگیرد ….
إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَيَ
تا به کی حیران و سرگردان کوی تو باشم
العجل یا مغیث الشیعه
العجل یا مهــدی عجل الله فرجه الشریف
مانده ام بیتو چرا باغچه ام گل دارد!؟
نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397
السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام و نضرة الایّام
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بیتو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد…
سید حمیدرضا برقعه ای
دلم هوای حرم کرده حضرت ارباب
نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1397
سيدمحمد ميرهاشمی:
دلم هوای حرم کرده حضرت ارباب
تو را به جان عزیزت بیا مرا دریاب
دوباره شور پیاده روی به سر دارم
شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب
نه خرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه
سفر، رسیده! مهیا نمی شود اسباب
دو چشم سرخ و دل آشوبه های بی پایان
سزای این دل بی تاب و دیده ی بی خواب
هوای سیل خروشان زائران دارم
مرا ببر که نمانم اسیر این مرداب
تمام آرزوی من جواب این حرف است
سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب
شهید راه ظهور و زیارتم گردان
تورا به جان رقیه مرا بخر ارباب
راهی برای رفعِ خشم و غضب نسازد
نوشته شده توسطرحیمی 22ام مهر, 1397سروده «مرضیه عاطفی» بخوانید:
راهی برای رفعِ خشم و غضب نسازد
آنکه برای عشقت خود را ادب نسازد
دنبال یارِ نابی! آنکه اگر رطب را
خورده ست؛ دیگران را منع رطب نسازد
نذر تو جانِ خود را حدّاقل بداند
آنقدر ندبه ها را متر و وجب نسازد
چه ها کردند با اولاد زهرا بعد عاشورا
نوشته شده توسطرحیمی 13ام مهر, 1397
تلاطم داشت چشمت مثل دریا بعد عاشورا
شکستی ناگهان ای مرد تنها بعد عاشورا
به هرجا آب میدیدی به آتش مینشست اشکت
چقدر آتش گرفتی، مثل حالا بعد عاشورا
نرفت از یاد تو داغ جگرسوز عزیزانت
نیفتاد از زبانت واحسینا بعد عاشورا
به روی ناقه رفتن، دستهای کودکان بستن
دلت را بیشتر خون کرده حتّٰی بعد عاشورا
نشان حلقه زنجیر روی پیکرت، یعنی
تمام خاطراتت ماند مولا بعد عاشورا
نه غسلی، نی کفن، سرها به روی نیزهها، امّا
رها شد پیکر گلها به صحرا بعد عاشورا
کفن نه، بوریا شد سهم جسم بیسرِ خورشید
تو و آن بوریا و داغ بابا بعد عاشورا
برای از نفس افتادنت بس بود ای مولا
به روی نیزه رفتنهای سرها بعد عاشورا
دلت شد شعلهور از آتش زهر و تو گردیدی
شهید دیگری از آل طاها بعد عاشورا
برای داغدارانت حریم بیرواق تو
شده کرب و بلای دیگر امّا بعد عاشورا
قلم هم ناتوان باشد برای گفتنش «یاسر»
چها کردند با اولاد زهرا بعد عاشورا
حاج محمود تاری
امام مقتل و روضه، امام اشک و بکا
نوشته شده توسطرحیمی 13ام مهر, 1397
امام مقتل و روضه، امام اشک و بکا
امام مقتل و روضه، امام اشک و بکا
امام سجده و محراب، امام ذکر و دعا
امام وارث آلالههای بیسر عشق
امام شبنم گلواژههای سرخ بلا
امام واقعه حرّه، ای پناه همه
امام غربت شیعه، امام خوف و رجا
امام ناقه عریان، امام شامستیز
که کرد خطبه شامت یزید را رسوا
امام روضه «الشّام» و سنگ و آتش و بام
زنان و معجر و سرها، نظاره اعدا
چقدر آینه ریسمان و دست علیست
میان این غل و زنجیر دستهای شما
فدای غیرت چشمان بسته از شرمت
که همسر تو ز سیلی فتاد چون زهرا
امام روضه سختِ «ز حرمله چه خبر؟»
امام گریه مشک دریده سقا
امام پیرو خورشید سرخ نیزهنشین
امام بوسه به حلق مقطّعالاعضا
تمام عمر ز آب و غذا و طفل و جوان
گریز روضه زدی یاد ظهر عاشورا
هجوم این همه گرگ و دریدن یوسف
به تیر و نیزه و خنجر، به تیغ و سنگ و عصا
امام ناله شبهای بیچراغ بقیع
که بیصداست چو فریاد زائران شما
سعید نسیمی
بویِ سيبِ حرم از سمتِ سحر میآيد
نوشته شده توسطرحیمی 7ام مهر, 1397
سروده «حسن لطفی» :
بویِ سيبِ حرم از سمتِ سحر میآيد
قطعِ اين فاصله از دستِ تو بر میآيد
روز و شب كارِ شما گريه شده میدانم
باز از دامنتان بویِ جگر میآيد
كاشكی قدر بدانيم جوانیها را
زود بر شاخه در اين فصل ثمر میآيد
تا نشستيم در اين حلقه سرِ مجلسمان
مادرت دست شكسته به كمر میآيد
روزها سايه نشينِ قَدمش خورشيد است
هركه در سايهی اين بيرق اگر میآيد
میرسد جمعهای و پيشِ تو دَم میگيريم
عاقبت غُربتِ اين جمع به سر میآيد
تا كه آبی بزند بر لبِ لب تشنهی ما
مادرِ سينه زنان زود زِ در میآيد
كفنم پيرهنِ مشكیِ من كاش شود
رنگِ مشكی به كفن هم چقدر میآيد
علت اول دیوانگی ماست حسین
باز از مستیِ ديوانه خبر میآيد