موضوعات: "ادبی" یا "شعر" یا "خلوت دل"

حديث عشق

نوشته شده توسطرحیمی 3ام مرداد, 1395

حديث  عشق

همى هواى تو دارم بسر دقيقه دقيقه

كه در لقاى تو دارم سفر دقيقه دقيقه

بدين اميد سر آيد شبم كه در سحرش

مگر به روى تو افتد نظر دقيقه دقيقه

خيال وصل توام ار نبود آب  حياتم

فغان ز آتش سوز جگر دقيقه دقيقه

چه خون دل كه خورد باغبان تا كه دهد

نهال باغ اميدش ثمر دقيقه دقيقه

چگونه رسم قرارم بود كه از رسمت

جهان شود همه زير و زبر دقيقه دقيقه

چه طلعت  است  كه هر جلوه اش ببار آرد

دوباره عالم بى حد و مر دقيقه دقيقه

چه ملكت  است  كه با نظم خاص از هرسو

قواى بى عدد آيد بدر دقيقه دقيقه

هزار مرحله را پشت  سر نهادم و دارم

هزار مرحله خوف  و خطر دقيقه دقيقه

دل فگار من و زلف  چنبرين نگارم

كند حكايت  از يكدگر دقيقه دقيقه

كه قدر لذت  سوز و گداز را داند

فتد چو مرغك  بى بال و پر دقيقه دقيقه

بكام دل برسيدن شگفت  پنداريست

كه ميزند به تن و جان شرر دقيقه دقيقه

بطوف  كعبه عشق است  آسمان و زمينش

چنانكه انجم و شمس و قمر دقيقه دقيقه

نه ساز عشق كه با عقل و نفس دمساز است

بر قص آمده كوه و كمر دقيقه دقيقه

حديث  عشق اگر خواهى از حسن آموز

كه درس عشق نمايد زبر دقيقه دقيقه

منبع: دیوان اشعار-علامه حسن زاده آملی

زائر شدن به قسمت و دعوت همیشه نیست!

نوشته شده توسطرحیمی 2ام مرداد, 1395

بی وقفه بی مقدمه هیئت گرفتنی ست
هیئت گرفتنی ست سعادت گرفتنی ست

از موقع ورودیه تا آخر دعا
هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی ست

یک جای روضه رفته دلت که مسافری
حتی در این معادله قسمت گرفتنی ست

در گود چشم، اشک نشسته ست منتظر
ذکر حسین مرشد و رخصت گرفتنی ست

با اشک از دو چشم، چنین از ولیِ دم
در دادگاه روضه رضایت گرفتنی ست

گیرم شفا نبود تو از بس قیامتی
دامان تو به روز قیامت گرفتنی ست

زائر شدن به قسمت و دعوت همیشه نیست
ای بی خبر بکوش زیارت گرفتنی ست
مهدی رحیمی

​یا سید الشهدا....

نوشته شده توسطرحیمی 29ام تیر, 1395

عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد

و گرد خاک به موی مطهرت نرسد

عبا رسید به جسمت قبول حرفی نیست

ولی خدا کند از راه خواهرت نرسد

اگر رسید به مقتل دعا کن آن لحظه

کسی برای جدا کردن سرت نرسد

تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی

صدای وا عطشایت به مادرت نرسد

تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود

خدا کند که دگر حرف بوریا نشود

به روی حنجرت از زخم بود اثر یا نه؟

تو نیزه خوردی اصلا از پشت سر یا نه؟

به جای دفن زمانی که بر زمین بودی

سوار اسب رسیدند ده نفر یا نه؟

تنت به روی زمین مانده است به روی گودال؟

شدی مقابل خواهر بدن سر یا نه؟

عبور کرده ای از کوچه ی یهودی ها

زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یا نه؟

به غیر شام که در آن نبود هم نفسی

سری به نیزه نبود بلند پیش کسی

به شام قافله را با عذاب آوردند

برای دست یتیمان طناب آوردند

گر که تشت زر و چوب خیزران کم بود؟

که بعد از چند دقیقه شرا آوردند

به روی نیزه سر شیر خواره را عمداً

درست پیش نگاه رباب آوردند

برای آنکه دلش بیشتر به درد آید

مدام روبرویش ظرف آب آوردند

به روی نیزه دشمن تمام هستش رفت

نه شیر خواره که گهواره از دستش رفت

سید علی اصغرپور

صدای سیلی از کشمیر می آید عجب دردی است

نوشته شده توسطرحیمی 29ام تیر, 1395

حامد حجتی از شعرای کشور در پی وقایع رخ داده در کشمیر و کشته شدن مسلمانان این کشور شعری سروده است.

به روی تارک تاریخ رنجی جاودان باقی است

که تا دنیاست دنیا درد های بی امان باقی است

شکایت می کنم دیروزها را زخم های کهنه را اما

روایت همچنان سرخ است!…حکایت همچنان باقی است

زمان آبستن درد است انسان در هجوم رنج تنها تر

سکوت شهرها سرد است تا زخم زبان باقی است

تمام خاک را خون رنگ می خواهند در عصیان

همان هایی که می دانند شیطان در زمان باقی است

هزار و چهارصد سال از غم غیرت گذشت اما

ردّ این داغ در پس کوچه های کهکشان باقی است

تواز این سوی عالم می توانی رنج را نجوا کنم در چاه

شبستان آه در چاه است و مه درآسمان باقی است

صدای سیلی از کشمیر می آید عجب دردی است

کبودستانی از غم های عالم گوشه چشمانمان باقی است

لگد کوبیده شد دروازه های شهر برهم خورد

کسی در پشت در مانده است درد بی امان باقی است

شکستم تا نوشتم از غم مردی که کوثر بود

ترک برداشت دستم دردهای استخوان باقی است

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل

کجا دانند اینها! داغ محسن هایمان باقی است

صدای مادر کشمیر پیچیده است در بهت سکوت قرن

نمی دانم در این جا چند قبر بی نشان باقی است

اگرچه رو به اقیانوس ها عصر زمین نور است

دلم روشن تر از این است … صاحب در زمان باقی است

من و پایان قصه …خوب می دانم…دلم تنگ است

روایت همچنان سرخ است!…حکایت همچنان باقی است

منبع: فارس

تصور كن شب است و باز غم دارى

نوشته شده توسطرحیمی 26ام تیر, 1395

تصور كن شب است و باز غم دارى
خيال راه رفتن در حرم دارى
براى اينكه با دل همقدم باشى
مى ايى تا اذان صبح ان شب در حرم باشى
تصور كن ببينى رفت و امد نيست
دگر باب الجواد و صحن و گنبد نيست
دگر تعداد زائر بيش از حد نيست
ضريح نقره اى هم دور مرقد نيست
حرم را فرض كن بى صحن گوهرشاد يك لحظه
بدون اب سقاخانه و بى پنجره فولاد يك لحظه
تصور كن شبشتانى نمى بينى
رواق و صحن و ايوانى نمى بينى
كنار در شبيه قبل دربانى نمى بينى
حرم لبريز زائر نيست
مسافر يا مجاور نيست
دگر سينه زن و مداح و شاعر نيست
علم ممنوع
ورود دسته هم ممنوع
صداى نوحه و سينه زنى و ذكر و دم ممنوع
محرم پرچم مشكى زدن دورحرم ممنوع
نبايد فاطميه پيرهن مشكى تنت باشد
نبايد شال ماتم گردنت باشد
نبايد از در و ديوار صحبت كرد
نبايد لحظه اى درمورد مسمار صحبت كرد
نبايد از طناب دور گردن گفت
نبايد از چهل تن گفت
نبايد از زمين افتادن زن گفت
نبايد از دوتا شش ماهه اينجا گفت
نبايد از رباب و از دل زخمى زهرا گفت
نبايد گفت ميخ در همان تير سه پر شد بعد
نبايد گفت مادر دربه در شد بعد
نبايد گفت ابى خورد و شيرش بيشتر شد بعد
نبايد جمله اى از كاروان و از ربابش گفت
نبايد از نشستن زير نور افتابش گفت
نبايد از مسير شام و از بزم شرابش گفت…
تصور كن
مدينه در تمام سال اين طوريست
به روى قبرهايش سايبان هم نيست
فقط يك گريه كن دارد كه ان مهديست!

شاعر:على زمانيان

دارد بساط ماه خدا جمع می شود

نوشته شده توسطرحیمی 15ام تیر, 1395

 

دارد بساط ماه خدا جمع می شود

از سفره نان و آب و غذا جمع می شود

آن دامنی که دست کرم پهن کرده بود

دارد ز دست های گدا جمع می شود

فرصت گذشت این رمضان هم تمام شد

زیباترین بهانه ما جمع می شود

یک ماه شهر ما نفس راحتی کشید

اما چه زود حال و هوا جمع می شود

نزد طبیب حال دلم خوب می شود

وقتی طبیب هست شفا جمع می شود

من تازه انس تازه گرفتم به نام تو

ربّ کریم سفره چرا جمع می شود؟

ادامه »

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

نوشته شده توسطرحیمی 15ام تیر, 1395

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست

دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت

باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد

کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی

دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

علی اکبر لطیفیان

ما روزه دارها همه یاد لب توییم

نوشته شده توسطرحیمی 13ام تیر, 1395

ما روزه دارها همه یاد لب توییم

آغاز می کنم سخنم را به یا حسین

در می زنم به خانه ی معبود با حسین

کاری به خاطر رمضانم نکرده ام

اما گرفت دست تهیِ مرا حسین

ما روزه دارها همه یاد لب توییم

ای تشنه لب تر از همه ی تشنه ها حسین

آخر مرا برای خودش می خرد شبی

من می شوم مسافر کرب و بلا حسین

کتابی که رهبر انقلاب فرمودند جدا بگذارید/ آقا پرسیدند: شاعر این رباعی شما هستید؟

نوشته شده توسطرحیمی 5ام تیر, 1395

خبرگزاری فارس: کتابی که رهبر انقلاب فرمودند جدا بگذارید/ آقا پرسیدند: شاعر این رباعی شما هستید؟نامه‌های خانواده شهدای مدافع حرم را لای کتاب گذاشته و تقدیم آقا کردم. گفتم این کتاب غزل‎های عاشورایی من و این هم نامه‌ها است.

آقا کتاب را باز کردند و در مواجهه با نامه‌های خانواده شهدای مدافع حرم با تعجب فرمودند:

«یعنی جهرم این همه شهدای مدافع حرم دارد!» 

چهار شاعر جهرمی در دیدار چند شب پیش شاعران کشور با رهبری انقلاب که هر سال در ایام ماه مبارک رمضان انجام می‌شود، حضور داشتند. در بخشی از این مراسم پیش از صرف افطار، تعدادی از شاعران موفق به دیدار رودر رو و خصوصی با حضرت آقا شدند که این جهرمی‌ها نیز از این فیض بی‌بهره نماندند. دیدار چهره به چهره ایوب پرندآور، روح‌الله قناعتیان و بهبود صادقیان با رهبری انقلاب بهانه‌ای شد تا گفت‌وگویی با آنها داشته باشیم و تا از فیض حضور خود در دیدار آقا برای ما بگویند.

 این کتاب را جدا بگذارید!

 ایوب پرندآور که حامل نامه خانواده‌ شهدای مدافع حرم شهرستان جهرم به رهبری انقلاب است، می‌گوید: پیش از رفتن به این دیدار به خانواده شهدای مدافع حرم اطلاع داده بودیم که قصد چنین دیداری را با حضرت آقا داریم و از آنها خواستیم چنانچه نامه یا مطلبی دارند، آن را به محضر ایشان تقدیم کنند.

پرندآور که نامه خانواده شهدا به همراه دستخط مدادی رضا فرزند خردسال شهید استحکامی و نامه‌های جداگانه علی و رضا، فرزندان نوجوان شهید ذوالفقارنسب را لابه‌لای صفحات غزل‎مقتل گذاشته صدها فرسخ راه را پیموده است تا به عشق دیدار با حضرت آقا، حامل سلام خانواده سرو قامتان دیاری باشد که رهبری سال‌ها پیش نام دارالمومنین را بر آن نهاده است.

 وی با بیان اینکه بزرگترین هدف من خوشحال کردن خانواده شهدای مدافع حرم و رساندن سلام و پیامشان به رهبر عزیز بود، ادامه می‌دهد: به حضرت آقا گفتم به خانه تک تک شهدای مدافع حرم رفتم و آنها نیز برای شما نامه نوشتند.

 این شاعر جهرمی، می‌افزاید: نامه‌ها را لای کتاب غزل‎مقتل گذاشته و تقدیم آقا کردم و گفتم این کتاب غزل‎های عاشورایی من هست و این هم نامه‌هاست. حضرت آقا کتاب را گرفته باز کردند و در مواجهه با نامه‌های خانواده شهدای مدافع حرم با تعجب فرمودند: «یعنی جهرم این همه شهدای مدافع حرم دارد!» گفتم بله آقا، این‌ها نامه‌های همسران، فرزندان، پدرها و مادرهاست، همه نامه نوشته‎اند.

ادامه »

کاش می­ مردم نمی ­دیدم به خاک افتاده است(به مناسبت شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام)

نوشته شده توسطرحیمی 5ام تیر, 1395

 

 

دور شمع پیکرت گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

 

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را
مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت

حیف شد ، از آن­همه دلواپسی کودکان
کاسه های شیر­ مانده روی دست دخترت

کاش می­مردم نمی­دیدم به خاک افتاده است
هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت

خلوت شب های سوت و کور نخلستان شکست
با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را
دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد
الامان از کاروان دختر بی معجرت

می روی اما برای صد هزاران سال بعد
میل احسان می نماید غیرت انگشترت

علی اکبر لطیفیان