موضوع: "شعر"
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
نوشته شده توسطرحیمی 15ام فروردین, 1399
شعرخوانی سید حمیدرضا برقعی؛
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم مانده ام بیتو چرا باغچه ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز می خرم از پسرک هر چه تفال دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد… |
فهمیده ام این میخ چرا کج شده این قدر
نوشته شده توسطرحیمی 7ام بهمن, 1398
انگار که چشمان تو را خواب گرفته کاشانه ی ما را غم سیلاب گرفته نزدیک سه ماه است نخوابیده ای اما حالا چه شده چشم تو را خواب گرفته نزدیک سه ماه است که مهتاب گرفته بی حالی تو از علی آداب گرفته این دفعه چندم شده از صبح که زینب پیراهن گُلدار تو را آب گرفته وا کن گره ی روسری اَت را ولی آرام این مقنعه را لخته ی خوناب گرفته تا که سر تو خورد به دیوار شکستم بعد از تو نفس از جگرم تاب گرفته ای گونه ترک خورده دو ماه است رُخت را یک پنجه و انگشتر آن قاب گرفته فهمیده ام این میخ چرا کج شده این قدر پهلوی تو بد جور به قلاب گرفته حسن لطفی
|
امروز روضه از در و دیوار جاری است...
نوشته شده توسطرحیمی 6ام بهمن, 1398
امروز روضه از در و دیوار جاری است نادر حسینی |
يگانه حامي شيرخدايي
نوشته شده توسطرحیمی 4ام بهمن, 1398
|
اگر بنای عزا هست، ما عزاداریم
نوشته شده توسطرحیمی 27ام دی, 1398
مراسم یادبود شهدای پرواز ۷۵۲ از سوی هیئتثارالله (رهروان امام و شهدا) زنجان در حسینیه شهدا با مدیحهسرایی مهدی رسولی برگزار شد.
براساس این گزارش، مهدی رسولی مداح اهل بیت علیهم اسلام در این مراسم به شعرخوانی برای شهدای سانحه هوایی پرداخت.
فیلم این شعرخوانی را اینجا ببینید:
اگر بنای عزا هست
ما عزاداریم
دریغ و درد که جان از میان پیکر رفت
ز دشت ما صد و هفتاد تا کبوتر رفت
دلا بسوز، بسوز و همیشه روشن باش
به سوگواری فرزندهای میهن باش
چشم به راه مهدی ...
نوشته شده توسطرحیمی 26ام دی, 1398
و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟!
صحبت از قیمت این غمزه و آن ناز مکن
ناز عاشق کشت ای دوست خریدن دارد
عجب این نیست که آهوی دلم صید تو شد
طعم شهد لب صیاد چشیدن دارد
آن زمانی که آب و گلت را بسرشت
زیر لب گفت که این روح دمیدن دارد
قصه ی دست و ترنج است تماشاگه عشق
شکر وصل رخ تو جامه دریدن دارد
دیدن روی تو راه دگری می خواهد
شرح دیدار تو از شعر بریدن دارد
شهریار
مناجات با امام زمان(عج) با نوای حاج مهدی سماواتی
یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت
نوشته شده توسطرحیمی 13ام دی, 1398
یک مشک از قبیله ی ما یک عمو گرفت
تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ي ما یک عمو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت
زینب شده شکسته غرورش،شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
علي اكبر لطيفيان
به کرسیهای مجلس مینشانیم انقلابی را
نوشته شده توسطرحیمی 12ام دی, 1398
شعرخوانی سیاسی محمدرضا بذری؛
به کرسیهای مجلس مینشانیم انقلابی را
محمدرضا بذری مداح اهل بیت علیهم السلام که از مداحان مشهور شمال کشور است، شب گذشته در مراسم جشن میلاد حضرت زینب سلام الله علیها هیأت بیتالزهرا سلام الله علیها بابل به شعرخوانی با موضوع سیاسی و انتخاب مجلس پرداخت.
بخشی از شعر آن به شرح زیر است:
چه در این فتنه فعلی، چه در آن فتنه ماضی
کسی وجدان اگر دارد، کلاهش را کند قاضی
چه باشد سلب امنیت، چه باشد سفرهها خالی
به هر صورت چه مرد و زن، همه هستن ناراضی
چرا دست از توافق برنمیدارند با شیطان
چه برجامی، چه فرجامی، چه پایانی، چه آغازی
نشد آبی که گرم، از سازش با کفر
ولی نان شد برای جمع مسئولان پروازی
نمیبیند به درد ملتش، بار تورم را
رئیس دولت فعلی که دارد قصد لجبازی
دروغش شد کلیدی رو به درب خانه عصیان
صداقت پیشه باید کرد دگر کافی است لفاظی
به کرسیهای مجلس مینشانیم انقلابی را
به دور از هر دو قطبی کردن، همراه جوسازی
همواره فتنه ۸۸ از ریشه محکوم است
بیاید ظهر عاشورا، باشد رقص و آوازی
به دستان خودش، گور خودش را کنده بیتردید
هر آنکس میکند در خاک ما، فکر براندازی
یقینن از دعای مستجاب مهدی زهراست
که عمری شد نصیب ملت ایران سرافرازی
خداروشکر بر سر سایه دست ولی داریم
اگر که آبرو داریم از سید علی داریم
فیلم این شعرخوانی را اینجا ببینید:
شعرخوانی "سید حمیدرضا برقعی" به مناسبت ولادت حضرت زینب سلامالله علیها
نوشته شده توسطرحیمی 11ام دی, 1398
شعرخوانی “سید حمیدرضا برقعی” به مناسبت ولادت حضرت زینب سلامالله علیها
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم داده است
رسم مردانگیات راه نشانم داده است
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم میسوزد
جبرئیلم همهی بال و پرم میسوزد
من در اعماق خیالم، چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم، چه بگویم از تو
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی تو که قرآن خدا وا میشد
لب آیات به تفسیر شما وا میشد
آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی
آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره ی “اعطینا” شد
عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر میگفت:
بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
منبع: تسنیم
هر جمله که با نام تو گفتم غزلی شد!
نوشته شده توسطرحیمی 10ام دی, 1398
هر جمله که با نام تو گفتم غزلی شد!وسعت وجودتان آنچنان مرا به شگفت آورد که دست به دامان زمین و زمان شدم:خواستم از آب بگویم که آیینه زلال مهربانیان است و مهریه مادرتان ……نتوانستم!همیشه با خودم میگفتم نوشتن از شما راحتتر از این حرفهاست.یک کلمه که بگویم، بزرگیتان، آن را چرخزنان به چشمه خورشید خواهد رساند.وسعت وجودتان آنچنان مرا به شگفت آورد که دست به دامان زمین و زمان شدم:خواستم از آب بگویم که آیینه زلال مهربانی تان است و مهریه مادرتان …نتوانستم!خواستم از خاک بگویم،یادم آمد از پدرتان، ابو تراب و نام زینب که جلوهی پدر است …و بازهم نشد!ادامه دادم..و باد و آتش و باران و…..هرکدام درصحنهای که نام زیبایتان آمد، حقیرانه به گوشهای خزیدند.چه تلاش بیهودهای که بخواهم وصفتان را، در گره کور کلمات زندانی کنم.من ماندم با دستی خالی!که ناگهان جملهای آمد و کار را تمام کرد:زینب خواهر حسین……حسین سالار زینبآخرش همان شد که فکر میکردم:“هر جمله که بانام تو گفتم غزلی شد”
|