موضوعات: "اهل بیت علیها السلام" یا "رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم" یا "حضرت زهرا سلام الله علیها" یا "فاطمیه" یا "حضرت علی علیه السّلام" یا "نهج البلاغه" یا "نامه ها" یا "خطبه ها" یا "غدیر" یا "امام حسن مجتبی علیه السّلام" یا "امام حسین علیه السّلام" یا "امام سجّاد علیه السّلام" یا "صحیفه سجادیه" یا "امام باقر علیه السّلام" یا "امام جعفر صادق علیه السّلام" یا "امام موسی کاظم علیه السّلام" یا "امام رضا علیه السّلام" یا "امام جواد علیه السّلام" یا "امام هادی علیه السّلام" یا "امام حسن عسگری علیه السّلام" یا "امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف" یا "مهدویت"
بهترين رفيق
نوشته شده توسطرحیمی 20ام آذر, 1391
قال على (عليه السلام):
«حُسْنُ الْخُلْقِ خَيْرُ رَفيق» و قالَ اَيْضاً: «رُبَّ عَزيز اَذَلَّهُ خُلْقُهُ وَ ذَليل اَعَزَّهُ خُلْقُهُ»:
«بهترين رفيق انسان اخلاق نيكوى اوست» و نيز مى فرمايد: «چه بسا اخلاق (بد) انسان عزيزى را ذليل كند و اخلاق (خوب) انسان ذليلى را به (اوج) عزّت برساند»(1).
شرح و تفسير
زندگى انسان، يك زندگى دستجمعى است و لذا نمى تواند تنها زندگى كند; زيرا در اين صورت از همه چيز عقب مى ماند. و روشن است كه در زندگى اجتماعى و دستجمعى نياز به دوست و رفيق وجود دارد، تا در مشكلات و گرفتارى ها، خوشى ها و ناخوشى ها، فراز و نشيب هاى زندگى همراه انسان باشد و به او كمك كند. زندگى بدون دوست و رفيق، زندگى بسيار ناگوارى است و موجب عذاب روح انسان مى شود، بدين جهت يكى از شكنجه هاى سخت براى زندانيان، زندان انفرادى است.
طبق روايت فوق، بهترين دوست انسان خلق و خوى خوب خود اوست! زيرا اخلاق خوش موجب مى شود كه ديگران به سوى او جذب شوند و دوستان فراوانى داشته باشد، چون كسى كه خوش اخلاق است همه مردم رفيق او هستند. گاه انسان تمام نقاط قوّت را داراست; مال، مقام، شخصيّت، تحصيلات عالى، خانواده اى اصيل و مذهبى، اعتقادات راسخ و عميق و مانند آن، ولى فاقد اخلاق خوش است. چنين انسانى ذليل مى گردد. و بالعكس امكان دارد شخصى هيچ يك از امكانات فوق را نداشته باشد، امّا داراى اخلاقى نيكو و پسنديده باشد، بدون شك چنين انسانى در نزد همگان عزيز خواهد شد و همه به ديده عزّت به او مى نگرند.
روايت فوق به همين مطلب مهمّ اشاره دارد، و معناى آن اين است كه حُسن خُلق پوششى بر تمام بدى ها و كاستى ها و نقاط ضعف است، همان گونه كه اخلاق بد تمام محاسن و خوبى ها و نقاط مثبت انسان را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن ها را مى پوشاند.
تأكيد فراوانى كه در روايات و آيات قرآن مجيد بر مسأله اخلاق مى شود براى اين است كه اخلاق در مديريّت و رهبرى جامعه تأثير فراوانى دارد. مخصوصاً اهل علم بايد نسبت به اين مسأله دقّت بيش ترى داشته باشند، بداخلاقى ها و توهين ها را با نرمى پاسخ گو باشند، تا آن ها را متّهم به خشونت نكنند.
پی نوشت:
1. سفينة البحار، جلد 2، صفحه 678.
110سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام - آیت الله مکارم شیرازی
خصوصيات رفتار علوى در کلام رهبری 2
نوشته شده توسطرحیمی 19ام آذر, 1391شجاعت در برخورد با متخلفين
خود آن بزرگوار در نامه يى به عثمان بن حنيف ، بعد از آن كه وضع خود را شرح داد كه «الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه» زندگى من اين گونه مى گذرد فرمود: «الا و انكم لاتقدرون على ذلك »: مبادا خيال كنيد كه شما مى توانيد مثل من رفتار كنيد! نه ، اين يك رب النّوع است ، يك مقام دست نيافتنى است ؛ ولى الگوست . سعى كنيم به سمت اين الگو برويم .
كسى نمى تواند مثل شجاعت على را داشته باشد. نزديكترين انسانها به اميرالمؤ منين ، جناب عبداللّه بن عباس بود پسر عمو و شاگرد و رفيق و همراز و مخلص و محب واقعى اميرالمؤ منين خطايى از آن بزرگوار سر زد؛ اميرالمؤ منين به او نامه يى نوشت . تعبير اميرالمؤ منين اين است كه تو خيانت كردى ! او يك مقدار از اموال بيت المال را فكر كرده بود كه به او مى رسد؛ برداشته بود و به مكه رفته بود. اميرالمؤ منين ، آن چنان نامه يى به عبداللّه بن عباس نوشته است كه مو برتن انسان ، راست مى ايستد!
اين چه مردى است ! اين چه انسان عظيمى است ! به عبداللّه بن عباس مى فرمايد:«فانك ان لم تفعل ». اگر اين كارى را كه گفتم نكنى اين اموال را برنگردانى «ثم امكننى اللّه منك »، بعد دست من به تو برسد،«لاعذرن الى اللّه فيك »، پيش خدا درباره ى تو، خودم را معذور خواهم كرد؛ يعنى سعى مى كنم به خاطر تو پيش خدا، خجل و سرافكنده نشوم ، «و لاضربنك بسيفى الذى ما ضربت به احدا الا دخل النّار». تو را با همان شمشيرى خواهم زد كه به هركس زده شد، وارد جهنم گرديد!
«واللّه لو ان الحسن والحسين فعلا مثل الذى فعلت ما كانت لهما عندى هواده »، به خدا سوگند اگر اين كارى كه تو كردى ، حسن و حسين من اين كار را بكنند، پيش من هيچ گونه عذرى نخواهند داشت ! «ولاظفرا منى باراده»، هيچ تصميمى به نفع آنها نخواهم گرفت ،«حتى آخذ الحق منهما و ازيح الباطل ان مظلمتهما»، حق را از آنها هم خواهم گرفت !
خوب ، اميرالمؤ منين مى داند كه حسن و حسين ، معصومند؛ اما مى گويد اگر چنين اتفاقى هم كه نخواهد افتاد بيفتد، من ترحم نخواهم كرد! اين شجاعت است . البته از يك ديدگاه ، عدل است ؛ از يك ديدگاه ، ملاحظه ى قانون و احترام به قانون است ؛ عناوين گوناگونى دارد. اما از اين ديدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است .
امروز، من و شما به اين شجاعت احتياج داريم ؛ ملت ايران به آن احتياج دارد. هركس كه كارگزار اين حكومت است ، بيشتر احتياج دارد. هركسى دستش به چيزى از اين بيت المال مسلمانها مى رسد، بيشتر به اين شجاعت احتياج دارد. هر كس كه مردم به او بيشتر اطمينان دارند، بيشتر به آن احتياج دارد. امروز، آحاد مردم ، ملت ايران در مجموع هم به اين شجاعت احتياج دارد.
خطبه هاى نماز جمعه تهران،1374/11/20
رفتار علوى در كلام رهبر معظم آية اللّه العظمى امام خامنه ای/معاونت فرهنگى و تبليغات دفاعي ستاد كل نيروهاى مسلح
بهترين شيوه بندگى
نوشته شده توسطرحیمی 19ام آذر, 1391
قال على (عليه السلام):
«يا كُمَيْلُ! اِنَّ اَحَبَّ مَا امْتَثَلَهُ الْعِبادُ اِلَى اللهِ، بَعْدَ الاِْقْرارِ بِه وَ بِاَوْليائِه، التَّعَفُفُ وَ التَّحَمُّلُ وَ الاِْصْطِبارُ»:
«اى كميل! محبوب ترين چيزى كه بندگان خدا مى توانند به وسيله آن بندگى خدا كنند، بعد از اقرار به وحدانيّت خدا و حقانيّت اوليائش، (سه چيز مى باشد): تعفّف و تحمّل و اصطبار است»(1).
شرح و تفسير
1ـ «تعفّف» چيست؟ تعفّف يك معنى خاص دارد و يك معنى عام: معنى خاصّش همان عفّت در مسايل جنسى است، به تعبير قرآن مجيد: (وَ الَّذينَ هُمْ لِفُروجِهِمْ حافِظُونَ); «مؤمنين كسانى هستند كه دامن خود را (از آلوده شدن به بى عفّتى) حفظ مى كنند»(2)، همان چيزى كه حضرت يوسف (عليه السلام)براى حفظ آن بهاى سنگينى پرداخت.
و امّا معنى عامّ آن، هرگونه پارسايى و زهد و بى اعتنايى به حرام در مورد مال و مقام و تمام امكانات زندگى مى باشد. تعفّف طبق اين تفسير، چشم پوشى از حرام در تمام زمينه ها است. عفّت به معناى وسيع كلمه نشانه شخصيّت و ايمان انسان است.
2ـ منظور از «تحمّل» چيست؟ بدون شك زندگى براى هر كس مشكلاتى در پى دارد; درس خواندن، معاشرت با مردم، كسب روزى حلال، بندگى خدا، صداقت و عفاف، سير و سلوك الى الله و خلاصه هرگونه فعاليّتى، مشكلاتى بر سر راه خود دارد، كه بايد آن مشكلات را تحمّل كرد و از پاى نيفتاد. در تحمّل مشكلات ـ همانند ساير مسايل ـ بايد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) درس بگيريم، هنگامى كه دشمن دندان هاى آن حضرت را مى شكند و پيشانى اش را مجروح مى نمايد، حضرت نه تنها نااميد نمى شود، بلكه با غلبه بر اين مشكلات حتّى در همان لحظه دست از هدايت مردم برنمى دارد و براى آنان دعا مى كند! «اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمى فَاِنَّهُمْ لايَعْلَمُونَ; پروردگارا! قوم مرا هدايت كن، (اگر آنان اشتباهى كردند و مرا آزردند) آن ها مردمى جاهل و نادان هستند»(3). هدايت مردم و تبليغ دين نياز به تحمّل دارد; تحمّل ملايمات و سختى ها.
3ـ «اصطبار» چيست؟ اصطبار از مادّه «صبر» است. تفاوت «صبر» و «تحمّل» در اين است كه «صبر» جنبه مثبت دارد، ولى تحمّل داراى جنبه منفى است. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: «فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً; (در طول خلافت خلفاى ثلاثه) صبر كردم، در حالى كه (بسان انسانى بودم كه) استخوانى در گلو و خار و خاشاكى در چشم داشت»(4). حقيقتاً بيست و پنج سال چنين صبر كردن، كار بسيار مشكلى است.
ما هم براى رسانيدن انقلاب اسلامى به نسل هاى آينده بايد صبر و تحمّل داشته باشيم. عفّت و چشم پوشى از محرّمات الهيّه و تحمّل مشكلات و ناملايمات و صبر و خويشتن دارى، موجبات مناسبى براى حفظ و بقاء انقلاب اسلامى خواهد بود.
پی نوشت:
1. بحار الانوار، جلد 74، صفحه 414.
2. سوره مؤمنون، آيه 5.
3. بحار الانوار، جلد 20، صفحه 21.
4. نهج البلاغه، خطبه سوم.
منبع:
110سرمشق از سخنان حضرت على عليه السلام/ آیت الله مکارم شیرازی
تحليلي بر كلام حضرت زينب (س) كه فرمود: «ما رأيت الاّ جميلاً»
نوشته شده توسطرحیمی 18ام آذر, 1391 اگر گاهي «عظمت در نگاه است، نه در چيزي كه بدان مينگرند.»، آنگونه كه برخي گفتهاند، گاهي هم زيبايي در نگاه و ديد انسان است، نه در ديدنيها.
آنكه به چشم «نظام احسن» به همه هستي مينگرد، از اين نگاه، خيلي چيزها هم «ديده» ميشود، هم «زيبا» ديده ميشود، تا چه عينكي بر چشم زده باشيم و از كدام زاويه به هستي و حوادث بنگريم.
«زيبابيني» هستي و حيات، هم آرامش روح و وجدان ميبخشد، هم صلابت و پايداري و پايمردي ميآفريند و هم قدرت تحمّل ناگواريها را ميافزايد.
از اين نگاه، «عاشورا» همانگونه كه زينب كبري(ع) فرمود، جز «زيبايي» نبود.
آنچه زينب قهرمان در مقابل طعنه و طنز دشمن نسبت به اين حادثه، بر زبان راند (ما رأيتُ الا جميلاً)1، - جز زيبا نديدم - پيشتر آرزوي حسين بن علي(ع) بود كه در طليعه اين سفر، آرزو و اظهار اميدواري كرده بود كه آنچه پيش ميآيد و آنچه اراده خداست، «خير» براي او و يارانش باشد، چه به صورت «فتح»، چه به شكل «شهادت»:
«اَرجو اَنْ يكونَ خيراً ما ارادَ اللّهُ بِنا، قُتلنا ام ظَفِرنا»2
زيبا ديدن خواهر و خير ديدن برادر، مكمل يكديگرند.
جلوههاي زيبايي و نمادهاي جمال در آينه كربلا بسيار است، كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. تجلّي كمال آدم:
اينكه انسان تا كجا ميتواند اوج بگيرد، زلال شود، خدايي گردد، فاني در خدا شود، در «ميدان عمل» روشن ميشود. كربلا نشان داد كه سقف تعالي انسان و آستانه رفعت روحي و تصعيد وجودي و ظرفيت كمال جويي و كمال يابي او تا كجاست. پرونده آن حماسه نشان داد «كه تا چه حد است مقام آدميت». اين نكته براي جويندگان ارزشها بسي زيباست و معيار!
2. تجلي رضا به قضا:
در مقامات و مراحل عرفاني و سلوك، رسيدن به مقام «رضا» بسي دشوار و بس ارجمند است. اگر حضرت زينب، حادثه كربلا را زيبا ميبيند، به خاطر بروز اين شاخصه متعالي در عملكرد ولي خدا سيدالشهداست و ياران و دودمانش.
براستي كه حسين بن علي(ع) در ميان آنان كه يكي به درد يا درمان و يكي به وصل يا هجران ميانديشند و آن را ميپسندند، «آنچه را جانان پسندد» ميپسنديد. كربلا تجلّيگاه رضاي انسان به قضاي خدا بود. حسين بن علي(ع) در واپسين لحظات حيات در قتلگاه چنين زمزمه ميكرد: «الهي رضي بقضائك». خواهر خويش را نيز به همين نكته توصيه كرده بود: «اِرضي بقضاء اللّه».
اين مرحله از عرفان، يعني خود را هيچ نديدن و جز خدا هيچ نديدن و در مقابل پسندِ خدا اصلاً پسندي نداشتن. در آغاز حركت از مكّه به سوي كوفه نيز در خطبهاي فرموده بود: «رضا اللهِ رضانا اهل البيت»،3 رضا و پسند ما خاندان، همان پسند خدا است!
اين مبناي جانبازي و عشق حسين است و زينب عزيز، اين را زيبا ميبيند و اين منطق و مرام را ميستايد.
آن روز كه جان خود فدا ميكرديم
با خون به حسين اقتدا ميكرديم
چون منطق ما منطق عاشورا بود
با نفي «خود»، اثبات «خدا» ميكرديم4
3. رسم الخطّ حقّ و باطل:
از زيباييهاي ديگر عاشورا، خط كشي ميان حق و باطل و تبيين منطقه حضور و عمل انسانهاي «دد منش» و «فرشتهخو» ست.
وقتي خوبي و بدي و حق و باطل به هم در آميزد، تيرگي باطل حق را هم غبار آلود و ناپيدا و مشوّه جلوه ميدهد. در ظلمت آبادي اين چنين، گمراهي انديشهها و انسانها طبيعي است و كفر نقابدار، مسلمانان ساده لوح و سطحي نگر را به شبهه ميافكند. زيبايي كار امام حسين(ع) آن بود كه مشعلي روشن كرد، تا راه، روشن شود، تيرگيها بگريزد، چهرهها در آن هواي گرگ و ميش فتنه و دروغ، نمايان و باز شناسانده شود، تا ديگر فريب و نقاب، بياثر شود. آيا اين زيبا نيست؟
عاشورا يك رسم الخط بود، ترسيم روشن خطي كه حق و باطل را جدا كرد و مسلمان ناب را از مسلمان نماي مدّعي باز شناساند، پيروان رحمان و جنود شيطان هر كدام در يك سو به عيان ديده شدند. حق، پي برده و صريح، به نبرد باطل آمد كه عيان و بينقاب به كربلا لشكر كشيده بود و مزوّرانه بر طبلِ «يا خيل اللّه اركبي» ميكوبيد. اگر هم اندك ترديدي در «شناخت» باقي مانده بود، خطبههاي زينب در كوفه و شام، آن را زدود. اين از زيباييهاي بس قيمتي حادثه خونين عاشورا بود.
4. تبلور فتح ناب:
از زيباييهاي ديگر عاشورا، مفهوم تازهاي از «پيروزي» است.
عدهاي به غلط، پيروزي را تنها در «غلبه نظامي» ميپندارند وشكست را در مظلوميت و شهادت. عاشورا نشان داد كه در اوج مظلوميت هم ميتوان «فاتح» بود و با كشته شدن هم ميتوان دفتر و كتاب پيروزي را نگاشت و با خون هم ترسيم «تابلوي ظفر» ميسّر است. پس فاتح معركه كربلا حسين(ع) بود و چه فتحِ زيبايي!
ا ين همان «پيروزي خون بر شمشير» است كه در سخن امام راحل(قدس سره) هم جلوه گر شد و فرمود: «ملتي كه شهادت براي او سعادت است، پيروز است… ما در كشته شدن و كشتن پيروزيم.»5 و اين همان آموزشِ قرآني «احدي الحُسْنَيين» است كه فرهنگ مبارزان الهي است.
كسي كه به «تكليف» عمل كرده باشد، در هر حال پيروز است، آن هم پيروزي ناب.
گر چه از داغ لاله ميسوزيم
ما همان سر بلند ديروزيم
چون به تكليف خود عمل كرديم
روز فتح و شكست پيروزيم6
اين ديدگاه را، هم امام حسين(ع) داشت، هم امام سجاد، هم حضرت زينب. با اين ديد، همه آن حوادث تلخ، چون پيامدي به سود اسلام و حق داشت، جميل و شيرين بود. وقتي ابراهيم بن طلحه از امام زين العابدين پرسيد: «چه كسي غالب شد؟» حضرت فرمود: آنگاه كه وقت نماز فرا ميرسد، اذان و اقامه بگو، خواهي فهميد كه چه كسي پيروز شد!7
و آيا اين، در حادثه كربلا زيبا نيست؟ پيروزي، حتّي در صورت كشته شدن و شهادت!
5. حركت در مسير مشيت خدا:
زيباترين جلوه اين است كه انسان، يك عمل و حادثه را در بستر «مشية اللّه» و همسو با «خواست خدا» ببيند. اگر سالار شهيدان و يارانش به خون نشستند و اگر زينب و دودمان مصطفي به اسارت رفتند، اين در لوح مشيت الهي رقم خورده بود و چه جمالي برتر از اينكه كارگروهي با جدول مشيت خدا هماهنگ گردد؟!
مگر به حسين بن علي(ع) از غيب، خطاب نيامده بود كه خواسته خدا آن است كه تو را كشته ببيند؟ «اِنّ اللّه شاء اَنْ يراكَ قتيلاً» و مگر مشيت خدا آن نبود كه عترت پيامبر در راه نجات دين و آزادي انسان، به اسارت بروند؟ «انّ اللّه شاءَ اَن يراهُنَّ سبايا» پس چه غم از آن شهادت و اين اسارت؟
هر دو، هزينهاي بودند كه براي بقاي دين و افشاي طاغوت، ميبايست پرداخته ميشدند، آن هم عاشقانه، صبورانه و قهرمانانه!
براي زينب بزرگ، كه پرورده دامان وحي و تربيت شده مكتب علي(ع) است، اين حركت در بسترِ مشيت الهي، اوج ارزشها و زيباييهاست. وي مجموعه اين برنامه را از آغاز تا انجام، زيبا ميبيند، چون تك تك صحنهها را منطبق با آن «خواسته ربوبي» ميبيند.
آيا با اين تحليل و نگاه، حادثه عاشورا زيبا نيست؟
6. شب قدر عاشورا:
اين صحنه، از درخشانترين جلوههاي زيبايي است. كساني كه در سر دوراهي رفتن و ماندن، «ماندن» را كه نشان «وفا» و «ايثار» است بر ميگزينند و «زندگي بدون حسين» را ذلّت و مرگ ميشمارند.
آن خطبه امام، آن ابراز وفاداري ياران، آن سخنان و سؤال امام با قاسم، آن شب بيداري اصحاب تا سحرگاهان، آن زمزمه تلاوت قرآن و نيايش از خيمهها، آن اعلام وفاداري ياران در حضور زينب كبري و امام حسين(ع)، هر كدام برگي زرّين از اين «كتاب جمال» است. چرا زينب، عاشورا را زيبا نبيند؟
آنچه در كربلا اتّفاق افتاد، به يك «بنياد» تبديل شد، براي مبارزه با ستم در طول تاريخ و در همه جاي زمين. آيا اين زيبا نيست؟
لحظه لحظههاي عاشورا، به صورت يك «مكتب» در آمد، كه به انسان «آزادگي»، «وفا»، «فتوّت»، «ايمان»، «شجاعت»، «شهادت طلبي»،…و «بصيرت» آموخت. آيا اين زيبا نيست؟
خونهاي مطهري كه در آن دشت بر زمين ريخت، سيلي شد و بنيان ستم را ويران كرد. آيا اين زيبا نيست؟
هر بساطي را كه عمري شاميان گسترده بود
نيم روزي اين حسين بن علي برچيد و رفت
و… آيا اين زيبا نيست؟
فاجعه آفرينان كوفه و شام، فكر ميكردند با قتل عام اصحاب حق، خود را جاودانه ميسازند. ولي در نگاه ژرف زينب، آنان گور خويش را كندند و چهره نوراني اهل بيت روشنتر و نامشان جاودان و دين خدا زنده و كربلا يك دانشگاه شد.
زينب قهرمان و عارف، اينها را ميدانست و از وراي قرون ميديد. اين بود كه در مقابل سخن نيشدار و زخم زبان والي كوفه، كه با طعنه خطاب به اين بانوي اسير گفت: كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدي، فرمود:
ما رأيت الاّ جميلاً… جز زيبا چيزي نديدم!
پي نوشت:
1. بحارالأنوار، ج 45، ص 116.
2. اعيان الشيعه، ج 1، ص 597.
3. موسوعة كلمات الإمام الحسين، ص 328.
4. از نويسنده.
5. صحيفه نور، ج 13، ص 65.
6. از نويسنده.
7. اذا دخل وقت الصلاةِ فَاَذّنْ وَ اَقِم، تعرفُ مَنِ الغالب (امالي شيخ طوسي، ص 66).
سبک زندگي حسيني (ع) 3
نوشته شده توسطرحیمی 18ام آذر, 1391تکليف مداري
يک مسلمان مکتبي تکليف محور و اهل عمل به وظيفه است، هر چه که باشد. رها از تمنّيات نفس، بايد به تکليف الهي انديشيد که سعادت در آن است و تعبّد و عمل به تکليف، شاخص اصلي يک مؤمن مکتبي است.
وقتي اين فرهنگ در جامعه باشد، مردم همواره احساس پيروزي ميکنند و به تعبير قرآن، به «احدي الحسنيين» ميرسند، يعني يکي از دو خوبي، چه شهادت، چه پيروزي.
گر چه از داغ لاله ميسوزيم
ما همان سربلند ديروزيم
چون به تکليف خود عمل کرديم
روز فتح و شکست، پيروزيم
اين فرهنگ، درسي از سيره حسيني است که آموخته ايم. آن حضرت درباره حرکت عاشورايي خويش و در آغاز آن سفر فرمود:
«ارجو ان يکون خيراً ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا».1
اميدواريم آن چه خدا درباره ما اراده کرده باشد، خير باشد، چه کشته شويم، چه پيروز گرديم.
کسي که ميخواهد به سبک امام حسين عليه السلام زندگي کند، بايد تکليف محور باشد و عمل به وظيفه براي او از هر چيز مهم تر باشد و جز رضاي الهي به پسند کسي توجه نکند و جز انجام وظيفه، چيزي او را بر عملي وا ندارد. حضرت امام خميني فرمود: «ملتي که شهادت براي او سعادت است، پيروز است… ما در کشته شدن و کشتن پيروزيم.2
و اين همان درس و روش و سيره اي است که حيات حسيني به ما ميآموزد. امام امت بر اين محور، بسيار تأکيد کرده اند. به اين جمله هم دقت کنيد:
«حضرت سيد الشهدا تکليف براي خودشان داشتن که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاويه و پسرش را»؛3 «ما که از سيد الشهدا بالات نيستيم. آن وظيفه اش را عمل کرد، کشته هم شد».4
تولي و تبرّي
شعار توحيد، «لا اله الا الله» است، نفي معبودهاي ديگر و اثبات خدا. نفي طاغوت و پذيرش الله، دوستي با خدا و دين و رسول، دشمني با بتها و طاغوتها و جباران. اين همان مفهوم و عنصر کليدي «تولي و تبري» است که در جوهره دين ما نهفته است.
قيام عاشورا و حيات حسيني، بر اين اساس استوار است. امام صادق عليه السلام فرموده است: «هيهات! دروغ ميگويد کسي که مدعي ولايت ماست ولي از دشمنان ما برائت ندارد».5
زندگي مکتبي يک مسلمان ايجاب ميکند که خط فکري و سياسي خود را نسبت به حق و باطل و عدالت و ستم و خودي و بيگانه معين و مشخص کند. ما در زيارت جامعه، خطاب به امامان ميگوييم: «فمعکم معکم، لا مع عدوکم» با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان.
حسين بن علي عليه السلام جلوه بارز عمل به اين رهنمود خدايي و پيام قرآني بود. هرگز حاضر نشد با ظالمان و بدعتگذاران و مخالفان سنت نبوي و سيره علوي کنار بيايد و آنان را به رسميت بشناسد. ياران او نيز همين راه را رفتند. يکي از اصحاب او به نام ابوالشعتاء در برخي رجزهاي حماسي اش هنگام نبرد، ميگفت: خدايا! من در رفتار اين جماعت ستمکار به پيشگاه تو اظهار برائت ميجوييم.
شيعيان حسين عليه السلام هم قرن هاست که در زيارت نامهاي که خطاب به آن امام ميخوانند، پيوسته بر عنصر تولي و تبري تأکيد ميکنند و شعار «سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولي لمن والاکم و عدو لمن عاداکم»6 سر ميدهند، تا موضع تولي و تبري را ابراز بدارند.
صفحات: 1· 2
خصوصيات رفتار علوى در کلام رهبری 1
نوشته شده توسطرحیمی 18ام آذر, 1391شجاعت در بازگرداندن بيت المال
اين منطق اميرالمؤ منين بود منطق شجاعانه و همين را هم در زندگى خود به كار بست. در حكومت خود هم كه پنج سال اندكى كمتر طول كشيد، باز همين منطق در مقابل اميرالمؤ منين بود. هرچه نگاه مى كنيد، شجاعت است . از ساعت اول حالا مبالغه نكنيم از روز دوم بيعت اميرالمؤ منين ، درباره ى قطايعى كه قبل از اين بزرگوار، به اين و آن داده شده بود، فرمود: «و اللّه لو وجدته تزوج به النساء ملك به الاماء»، چه و چه ؛ به خدا اگر ببينم اين پولهايى كه قبل از من ، به ناحق به كسانى داده شده است ، مهر زن قرار داده ايد، ازدواج كرده ايد، كنيز خريده ايد، ملاحظه نمى كنم ؛ همه ى آنها را برمى گردانم ! و شروع كرد به اقدام و آن دشمنيها به وجود آمد!
شجاعت از اين بالاتر؟! در مقابل لجوج ترين افراد، شجاعانه ايستاد. در مقابل كسانى كه نام و نشان در جامعه ى اسلامى داشتند، شجاعانه ايستاد. در مقابل ثروت انباشته ى در شام كه مى توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرايى وادار كند، شجاعانه ايستاد. وقتى راه خدا را تشخيص داد، هيچ ملاحظه يى از هيچ كس نكرد. اين شجاعت است . در مقابل خويشاوندان خود ملاحظه نكرد.
ببينيد، گفتن اينها واقعاً آسان است ؛ ولى عمل كردن اينها خيلى سخت و خيلى عظيم است . روزى ما اين مطالب را به عنوان سرمشقهاى زندگى على بيان مى كرديم حقيقت قضيه را بايد اعتراف كنم ولى درست به عمق اين مطالب پى نمى برديم ؛ اما امروز كه موقعيت حساس اداره ى جامعه ى اسلامى در دست امثال بنده است كه با اين مطالب آشنا هستيم ، مى فهميم كه على ، چقدر بزرگ بوده است !
عزيزان من ، برادران و خواهران نمازگزار مؤ من ، من اينها را بيشتر براى خودم مى گويم و براى كسانى كه مثل خود ما دستى در كارها دارند و دوششان زير بار بخشى از اداره ى جامعه ى اسلامى است . اما اين مسايل ، مربوط به همه است ؛ مربوط به يك قشر و يك جماعت خاص نيست .
اميرالمؤ منينى كه توانست كارى كند كه ميليونها انسان ، اسلام و حقيقت را به بركت شخصيت او بشناسند، اين جور زندگى كرد! اميرالمؤ منينى كه او را نزديك به صد سال بر روى منبرها لعن كردند و همه جاى دنياى اسلام ، عليه او بدگويى كردند، هزاران حديث جعلى عليه او، يا عليه حرفهاى او خلق كردند و به بازار افكار دادند و توانست بعد از گذشت اين سالهاى طولانى ، خود را از زير بار اين اوهام و خرافات بيرون بياورد و قامت رساى خود را در مقابل تاريخ نگه دارد، اين گونه بود كه توانست .
خطبه نماز جمعه تهران،1374/11/20
رفتار علوى در كلام رهبر معظم آية اللّه العظمى امام خامنه ای
معاونت فرهنگى و تبليغات دفاعي ستاد كل نيروهاى مسلح
بهترين زاد و توشه ها
نوشته شده توسطرحیمی 18ام آذر, 1391
قال على (عليه السلام):
«لا خَيْرَ فى شَىْء مِنْ اَزْوادِها اِلاَّ التَّقْوى»:
«هيچ يك از زاد و توشه هاى دنيا بركتى ندارد، مگر زاد و توشه تقوى»(1).
شرح و تفسير
آن حضرت پس از بازگشت از جنگ صفّين، هنگامى كه به دروازه كوفه مى رسد، در كنار قبرستان مسلمين توقّف مى كند، حوادث و خبرهاى دنيا را براى ارواح مردگان بيان مى كند! سپس از آن ها خواست كه حوادث و اخبار جهان آخرت را براى او و همراهانش بيان كنند! حضرت در ادامه و در ميان بهت و حيرت همراهان فرمود:
«اَما لَوْ اُذِنَ لَهُمْ فِى الْكَلامِ لاََخْبَرُوكُمْ اَنّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى:
اگر به آن ها اجازه سخن داده شود به شما خواهند گفت: بهترين زاد تقوى است»(2).
در حقيقت دو روايت فوق، و روايات مشابه ديگر، از آيه شريفه (تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى): «زاد و توشه برگيريد كه بهترين زاد و توشه تقوى است»(3) گرفته شده است.
مسأله زاد و توشه در مسافرت هاى قديم بسيار مهمّ بود; برخلاف امروز كه اهميّت چندانى ندارد. مسافران در گذشته روستا به روستا و شهر به شهر، لوازم سفر و موادّ خوراكى، كه از آن به زاد و توشه تعبير مى شود، را تهيّه مى كردند. زاد و توشه بايد سه ويژگى داشته باشد:
- كم حجم باشد.
- پرقوّت باشد.
- فاسد نشدنى باشد.
در آيه شريفه فوق و دو روايتى كه نقل شد، دنيا به منزلگاهى تشبيه شده كه مردم همچون مسافران مى آيند و اندكى در آن اقامت مى كنند و زاد و توشه اى برمى گيرند و به حركت خويش ادامه مى دهند، سپس بهترين زاد و توشه، كه واجد ويژگى هاى سه گانه باشد، را تقوى معرّفى مى كند. حقيقتاً تقوى در هر كجا باشد آن جا را آباد مى كند و هر كجا نباشد ويرانه خواهد شد. بدون شك پليس بيرونى و ممانعت مردم از كارهاى خلاف لازم است، ولى كافى نيست. آنچه كارآيى اصلى دارد پليس درونى و تقواى الهى است. آنچه ملّت سرافراز ايران اسلامى را پس از هشت سال جنگ تحميلى و طاقت فرسا و نا برابر، پيروز كرد و عزّت و عظمت اسلام را در نظر جهانيان دو چندان نمود، تقواى رزمندگان ما بود. ما نبايد از اين سرمايه بزرگ غافل شويم.
از امام صادق (عليه السلام) در مورد آيه شريفه (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللهَ بِقَلْب سَليم): «آن روز (روز قيامت) كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد»(4) پرسيده شد، حضرت فرمودند: «قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غيرخدا در آن نباشد»(5). و ثمره غيرخدا نبودن تقوى است; آرى تقوى ميوه قلب سليم است.
پی نوشت:
1. نهج البلاغه، خطبه 111.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 130.
3. سوره بقره، آيه 197.
4. سوره شعراء، آيات 88 و 89.
5. تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 274.
110سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام/ آیت الله مکارم شیرازی
نقش انتظار فرج در زندگى ما
نوشته شده توسطرحیمی 17ام آذر, 1391
قال على (عليه السلام):
«اَلْمُنْتَظِرُ لاَِمْرِنا كَالْمُتَشَحِطِّ بِدَمِه فى سَبيلِ اللهِ»;
«كسى كه در انتظار ظهور ما باشد مانند كسى است كه در ميدان جهاد به خون آغشته است»(1).
شرح و تفسير
دو تفسير براى اين روايت مى توان ذكر كرد; كه منافاتى با يكديگر ندارد.
- منتظران ظهور اعمالى انجام مى دهند كه نتيجه اش با نتيجه جهاد در راه خداوند يكى است; همان گونه كه حضرت على (عليه السلام)مى فرمايد: «جهاد باعث عظمت و علوّ و سربلندى دين و نصرت حق و عدالت مى شود».2نتيجه انتظار منتظران واقعى نيز همين امور است، انتظارى كه در پرتو آن خودسازى و اجراى احكام اسلام و رسانيدن نداى دين با استفاده از قلم و بيان و تمام وسايل روز به اقصى نقاط عالم تحقّق يابد.
سؤال:
ما چگونه منتظرانى هستيم؟
پاسخ:
برخى از منتظران فقط با تكرار اين جمله «آقا! در ظهورت شتاب كن»، خود را منتظر مى دانند!
برخى ديگر، انتظار را فقط در خواندن دعاى «ندبه» و زيارت «آل ياسين» و مانند آن خلاصه كرده اند.
برخى علاوه بر اين، به مسجد مقدّس جمكران نيز مشرّف مى شوند، و همين را كافى مى دانند!
اين گونه تفسيرها از انتظار سبب مى شود كه وقتى چنين روايات پرمعنايى را مى بينيم تعجّب مى كنيم و از خود مى پرسيم: «كه چطور ثواب يك دعا، با تلاش مجاهدى كه در خون خود غلطيده برابر است؟!». امّا اگر انتظار را به آماده سازى مردم سراسر جهان براى ظهور آن حضرت تفسير كنيم، انتظار معادل جهاد بلكه گاهى ابعاد گسترده تر دارد!
2ـ بُعد بيرونى انتظار همان تفسير اوّل بود; امّا بُعد درونى انتظار جهاد با نفس است، ما بايد خود را بسازيم و آماده كنيم. چون او مجرى عدالت است، من اگر ظالم باشم چگونه مى توانم منتظر ظهور او باشم. او طيّب و طاهر است، من اگر آلوده باشم چگونه مدعى انتظار اويم و … . بنابراين انتظار واقعى در صورتى تحقّق مى يابد كه جهاد با نفس را انجام دهيم و چنان ساخته شويم كه لايق سربازى آن حضرت گرديم. روشن است كه جهاد با نفس به مراتب سخت تر از جهاد با دشمن است، به همين جهت حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) در آن حديث مشهور خطاب به مسلمانانى كه از جنگى سخت برگشته بودند فرمود: «مَرْحَباً بِقَوْم قَضَوْا اَلْجِهادَ الاَْصْغَرَ وَ بَقِىَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الاَْكْبَرَ، قالُوا: وَ مَا الْجِهادُ الاَْكْبَرُ؟ قالَ: اَلْجِهادُ مَعَ النَّفْسِ»(3).
نتيجه اين كه انتظار بايد در بعد درونى و بيرونى آن براى مردم تفسير شود تا به صورت بى محتوى در نيايد و در محدوده دعا خلاصه نشود. اگر ما در انتظار مهمان محترمى باشيم، چه مى كنيم؟ هم خود را تميز مى كنيم و هم خانه تكانى مى نماييم. آيا منتظران امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ نبايد خانه تكانى كنند؟!.
منبع:
پی نوشت:
1. بحار الانوار، جلد 10، صفحه 104.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 252.
3. ميزان الحكمة، باب 586، حديث 2741، (جلد 2، صفحه 140).
110سرمشق از سخنان حضرت على علیه السلام - آیت الله مکارم شیرازی
سبک زندگي حسيني (2)
نوشته شده توسطرحیمی 17ام آذر, 1391صبر و استقامت
در زندگي همه پيامبران و اولياي الهي، «صبر» جايگاه ويژه اي دارد. در حيات حسيني نيز صبوري و استقامت در راه هدف و مبارزه و جهاد، درس آموز است.
کسي ميتواند با فشارهاي دروني و بيروني مقابله کند و اهل مبارزه و جهاد باشد که از عنصر «صبر» برخوردار باشد. در عاشورا، با اوج اين صفت نيروبخش مواجهيم، چيزي که امام و اصحابش و خانواده اش را چهره پيروز اين مبارزه ساخت.
امام وقتي حرکت خود را آغاز کرد، فرمود:
«ايها الناس: فَمَن کان منکم يصبرُ علي حدِّ السّيف و طَعن الأسنّه فَليقُم مَعَنا و الاّ فلينصرف عنّا»1؛ اي مردم! هر که از شما که بر تيزي شمشير و ضربت نيزهها تاب تحمل و استقامت دارد با ما بماند و الا از همراهي ما برگردد.
امام، شرط همراهي افراد را در اين حماسه، «صبر» دانست. شعار ايستادگي و مقاومت، در خطبهها و رجزهاي امام و ديگر شهدا ديده ميشود. حتي امام روز عاشورا در خطبه اي که با «صبراً بني الکرام» آغاز ميشود، آن همراهان شريف و بزرگ زادگان را دعوت به صبر کرد و فرمود استقامت کنند، چرا که مرگ، پلي است که آنان را از رنج و سختي اين دنياي فاني به وسعت بي نهايت بهشت برين منتقل ميسازد.2
اين کلام امام حسين عليه السلام که فرمود: «نصبر علي بلائه و يوفنا اجور الصابرين»3؛ بر بلا و آزمون الهي صبر ميکنيم، خدا هم پاداش صابران را به ما ميدهد. درس ديگري از صبر آموزيهاي امام عاشورا است. در زيارت نامههاي مختلف امام حسين عليه السلام نيز به آن حضرت به عنوان پيشوايي که جهاد و صبر کرد تا خونش در راه خدا ريخته شد، خطاب ميکنيم.
زندگي به سبک اباعبدالله عليه السلام، حتماً با استقامت و صبر همراه است، چرا که حادثه کربلا،آموزگار مقاومت بود و قهرمانان عاشورا، الهام دهندگان صبوري و شکيبايياند. حضرت امام خميني نيز در پيامي که ملت ايران را به مقاومت در برابر حملات دشمن بعثي به شهرها فراخواند، روي اين عنصر تکيه داشت و خانوادههاي شهدا و مفقودين و اسرار و جانبازان را با اين ويژگي که: «زندگي با عزت را در خيمه مقاومت و صبر، بر حضور در کاخهاي ذلت و نوکري ابرقدرتها و سازش و صلح تکميلي ترجيح ميدهند» ستود.4
حيات برتر
برخي زندگي را تنها خوردن و آشاميدن و استراحت و لذت ميدانند.
ولي حيات، مفهومي عميق تر و متعالي تر از اين دارد. عمر انسان، تنها با سالهايي که ميگذارند تعيين نمي شود ، بلکه عمل مفيد و صالح و اهداف برتر و تلاش براي دست يابي به کمالات انساني است که ارزش عمر انسان و حيات او را تعيين ميکند.
حسين بن علي عليه السلام هيج وابستگي و دلبستگي به اين دنيا نداشت. دنيا را در معرض زوال و فنا ميديد و ميفرمود که دنيا چراگاهي است که پيشينيان از آن چريده اند و خيري در آن نيست و چيزي جز اندک از آن باقي نمانده است.5
زندگي در کنار ظالمان را ماية دلتنگي و ملال ميدانست (والحياه مع الظالمين الا برماً)6 و انتخاب انسان را در ارزش حيات او مؤثر ميشمرد و هرگز حاضر نبود تن به عار و ننگ بدهد (الموت اولي من رکوب العار) و مرگ در راه عزت را «حيات جاويد» ميدانست: «ليس الموت في سبيل العز الا حياه خالده».7
اين نگرش نسبت به حيات، افقي عالي تر از حيات حيواني است و هر چه افق ديد، برتر و وسيع تر باشد، زندگي هم متناسب با آن خواهد بود.
زندگي بي مرگ در سايه جهاد و شهادت، حاصل عمر کساني است که جايگاه والاي انساني خود را ميدانند و حيات را تنها در محدوده ولادت تا مرگ، خلاصه نمي کنند. به تعبير امام امت: «شهادت در راه خداوند، زندگي افتخارآميز ابدي و چراغ هدايت براي ملت هاست»8 از اين رو، حسين بن علي زنده جاويد است و هر روز، انسانهاي مستعد را هدايت و راهنمايي ميکند و اين است مفهوم حيات برتر.
انتخاب برتر
لحظه لحظه زندگي انسان، برخوردار از انتخاب است و سعادت يا شقاوت افراد را هم همين انتخاب هايشان رقم ميزند. در وجود انسان،عقل و نفس وجود دارد. جاذبه دنيا و آخرت، او را به اين سو و آن سو ميکش. کششهاي نفساني يا رحماني، انسان را يا برتر از فرشته ميسازد، يا پست تر از حيوان ميکند، تا انتخاب انسان چه باشد.
همه صحنههاي عاشورا از آغاز تا پايان انتخاب بود. امام ميتوانست در مدينه بماند و تسليم باشد. ولي هجرت به مکه و کوفه را برگزيد. ميتوانست با حکومت يزيدي سازش کند ولي جهاد و شهادت را انتخاب کرد. ميتوانست از مکه به هر شهر ديگر برود، ولي کوفه را برگزيد. ميتوانست به زندگي مرفه چند روزه دنيا بينديشد ولي آخرت و سعادت ابدي را انتخاب کرد. وقتي در وسط راه، از شهادت مسلم و متفرق شدن يارانش در کوفه با خبر شد، ميتوانست برگردد، ولي ادامه را را انتخاب کرد. وقتي در مکه بود، حاکم مدينه ميخواست از يزيد براي امام حسين عليه السلام امان بگيرد؛ ولي امام با بيان اين که «فخير الأمان امان الله»،9 زير بار ذلت بار ظالمان نرفت. ياران او نيز چنين بودند. شب عاشورا امام بيعت را از آنان برداشت، تا هر که ميخواهد برگردد، ولي اصحاب وفادارش بقا را برگزيدند و تا شهادت، ماندند. حرّ ميتوانست همچنان فرماندهي از لشکر کوفه باقي بماند، ولي پيوستن به امام حسين و دست يافتن به شرافت شهادت را انتخاب کرد.
و… بسياري از اين انتخابهاي برتر که هر کدام ميتواند سرنوشت انسان را رقم بزند و عوض کند.
پيروان سيدالشهدا نيز اهل انتخاب برترند و هرگز رضاي خلق را بر رضاي خالق ترجيح نميدهند و به خاطر دنيا، دين را زير پا نمي گذارند و براي لذات دنيوي، سعادت اخروي خود را تباه نمي کنند.
متاع کفر و دين بي مشتري نيست
گروهي آن، گروهي اين پسندند
پي نوشت:
1. ينابيع الموده، ص 408.
2. نفس المهموم، ص 135.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 367.
4. صحيفه نور، ج 20، ص 59.
5. ان هذه الدنيا قد تغيرت و تنکرت… (تحف العقول، ص 245).
6. مناقب، ج 4، ص 68.
7. اعيان الشيعه، ج 1، ص 581.
8. صحيفه نور، ج 10، ص 110.
9. وقعه الطف، ص 155.
پاسخی به یک شبهه: چه دلیلی برای شیعه بودن داری که در قرآن آمده باشد؟
نوشته شده توسطرحیمی 17ام آذر, 1391من دلیل زیاد دارم. اما شما بفرمایید که مگر نام ابوبکر و عمر و عثمان در قرآن آمده است و یا برای شکستن عهد با پیامبر اکرم (ص) امر الهی نازل شده است، یا در قرآن آیهای دال بر لزوم تشکیل سقیفه یافتهاید که دیگران خبر ندارند و…، که برای شناخت اصول «ولایت و امامت» و مصادیق آن به دنبال نام علی، حسن، حسین … (ع) در قرآن میگردید؟ چنان میگویند که چرا نام علی (ع) در قرآن نیامده که گویا نام ابوبکر و عمر و عثمان آمده است!
از او بپرسید: فرض کن من شیعه نیستم و یا هستم اما تو میخواهی مرا به سنّت دعوت کنی. بر اساس کدام آیه از قرآن کریم، روی گردانی از بیعتی که در غدیر خم با علی (ع) بستیم و بیعت با شیخین را به من اثبات میکنی؟
نام علی (ع) در کجای قرآن آمده که نشد بحث و دلیل! چنان چه بیان شد: نه تنها نام ابوبکر و عمر نیز در قرآن کریم نیامده، بلکه رکعات نماز، ترتیب رکوع و سجود، اذکار نماز، چگونگی طواف به هنگام حج یا عمره و بسیاری از فروع دیگر نیز در قرآن کریم نیامده است، پس چرا اعتقاد داری یا انجام میدهی؟
از او بپرسید: نام ما را پیامبر اکرم (ص) شیعه گذاشت، چرا که شیعه یعنی «طرفدار». و به ما طرفداران یا شیعیان علی (ع) لقب دادند. اما «سنّت» یعنی چه؟ اگر منظور «سنّت شیخین» است [که در اصل همین است]، در قرآن کریم تصریح شده که از سنّت پیامبر اکرم (ص) تبعیت کنید و هیچ آیهای دال بر ضرورت و یا حتی توصیه بر پیروی از سنّت شیخین نداریم. و اگر منظور پیروی از «سنّت پیامبر اکرم (ص)» است، پس چرا این کار را نکردید؟! نقض بیعت سنّت ایشان بود یا تشکیل سقیفه؟ خانه نشین کردن علی (ع) به رغم تصریح پیامبر اکرم (ص) بر ولایت ایشان سنّت پیامبر بود، یا غصب فدک؟ اهانتهای پیاپی به علی (ع) سنّت پیامبر اکرم (ص) بود، یا مضروب نمودن دخترش؟! یا تشدید اختلاف بین مسلمین سنّت است؟
پس خوب است اگر اهل تشیع نمیشوند، دست کم اهل تسنن هم نباشند و بدون هیچ پیشداوری و حب و بغض قلبی، تحقیق کنند که تکلیف چیست؟ بپرسند که آیا خداوند متعال هدایت ما را پس از پیامبر اکرم (ص) رها کرده است و یا آن که امامی، جانشینی و خلیفهای معرفی نموده است؟ آیا هر کسی که به هر شکلی بر مسند قدرت نشست، میتواند اولیالامر شده و مردم را هدایت نماید؟ یا آن شخص باید خودش هدایت شده باشد؟ خداوند حکیم در قرآن کریم چه فرموده است و عقل به کدام حکم میکند؟ میگویند: همین ظاهر قرآن برای ما بس است! خوب بخوانند:
«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ» (الملک، 22)
ترجمه: پس آيا آن كس كه نگونسار راه مى پيمايد هدايت يافتهتر است يا آن كس كه ايستاده بر راه راست مى رود؟
بپرسید: آیا اگر عدهی قلیلی در سقیفه یا حتی اکثریتی جمع شدند و یک نفر را انتخاب کردند، به صرف رأی اکثریت او از علم، قدرت، عصمت، حکمت، هدایت و … برخوردار میشود؟ یا به حکم «لیبرال دموکراسی» هر کس که باشد، چون اکثریتی دارد باید اطاعتش نمود؟ اگر چنین باشد که قبل از هر کس لازم میآید انبیای الهی دست از دعوت بکشند، چرا که در آغاز هر دعوتی اکثریت با کفار بوده است. و اگر چنین باشد که در کربلا حق با یزید میشود که دست کم سی هزار نفر در مقابل 72 نفر داشت و امروز نیز حق با امریکا میشود؟ قرآن کریم در این مورد چه میفرماید؟ میفرماید روی به سوی حقیقت کنید یا به سوی اکثریت؟ می فرماید «مولای» شما باید از متقین باشد یا از برگزیدگان اکثریت؟ (هر چند که اکثریت نیز در غذیر بود و نه در سقیفه) - آیا این آموزهها در همان ظاهر قرآن وجود ندارد؟
«وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ» (یونس، 36)
ترجمه: و بيشترشان جز از گمان پيروى نمى كنند [ولى] گمان به هيچ وجه [آدمى را] از حقيقت بى نياز نمى گرداند آرى خدا به آنچه مى كنند داناست.
آیا حتی ظاهر هیچ کدام از این آیات را نمیخوانند و فقط به دنبال حروف (ع، ل، ی) که به هم چسبیده باشد و «علی» خوانده شود میگردند و میپرسند: پس چرا در قرآن نیامده است؟ خداوند منان در کلام وحی بر «رسم»ها تأکید دارد و نه «اسم»ها، چرا که اسمها مشابه و جعلی نیز میتوانند داشته باشند، اما رسمها خیر. پس اگر صفتی و شأنی برای امام بیان گردید، معلوم است که هیچ کس دیگری نمیتواند مظهر تامّ آن باشد، مگر ولیّ الله و امام بر حق.
پس، اگر بپرسند: چرا در قرآن کریم از رسم «ولایت» سخنی نیامده است؟ پاسخ میدهیم: دهها آیه صریح در خصوص ولایت و جوانب آن آمده است، شما نخواندهاید. و اگر بپرسند: چرا از رسم «امامت» در قرآن کریم چیزی نیامده است؟ پاسخ میدهیم: یا قرآن نخواندید و یا پیش داوری قبل از رجوع به قرآن، پرده انداخته و مانع از دیدن و تلاوت این آیات گردیده است. در قرآن کریم واژه «امام» و مشتقات آن دقیقاً 12 مرتبه آمده است.
اما اگر باز اصرار کردند که خیر، چرا لفظ (علی - ع) نیامده است؟ به غیر از مطالب فوق پاسخ دهید: نام حضرت محمد (ص) که آمده است، دستور اطاعت از او هم که چندین بار به صراحت آمده است، شما به همان ایمان آورده و عمل کنید. مگر خداوند نفرمود که از الله، رسول و اولی الامرتان اطاعت کنید؟ مگر نفرمود اگر در امری اختلاف کردید، آن را به خدا و رسول ارجاع دهید، حکم آنان شرط است و نه رأی شما.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا» (النساء، 59)
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد پس هر گاه در امرى [دينى] اختلاف نظر يافتيد اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد آن را به [كتاب] خدا و [سنت] پيامبر [او] عرضه بداريد اين بهتر و نيك فرجام تر است.
ما خدمت حضرت رسول اکرم (ص) عرض کردیم که اتفاقاً در فرازی از همین آیه اختلاف کردیم. این «أُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» چه کسانی هستند؟ و ایشان نه تنها پاسخ دادند، بلکه از همه بر فهم و قبول آن بیعت گرفتند. (طبق اسناد محکم و موثق اهل سنت و تشیع).
دعوت به وحدتی منطقی:
در خاتمه به آن دوست عزیز بگویید: ما هر دو مسلمانیم و قرار نیست که سر اسلام با هم دعوا کنیم. ما باید هر چه فریاد داریم بر سر امریکا بزنیم. پس بیاییم وحدت کنیم. شما معتقد هستید که حضرت علی (ع) خلیفه چهارم است و طبعاً بیعت با او نیز مثل سایر خلفا واجب و اطاعت از او لازم بوده و هست. پس شما در بعیت ایشان نیز هستید و نظر بر این که پس از ایشان خلیفه دیگری نیامده، باید بر همین بیعت باقی بمانید. پس چه اصرار و لجاجی دارید که حتماً فقط از موارد اختلاف خلیفه دوم اطاعت کنید؟ و چرا نام علی (ع) که میآید، آشفته میشوید؟! این تلقین دشمنان اسلام است. و گرنه باید به او عشق ورزیده و افتخار کنید و بگویید خلیفه چهارم ما علی بن ابیطالب (ع) است. مظهر علم، عدل و اتم اسمای الهی است و بخشی از علوم، حکمتها، نامهها و خطابههایش در نهج البلاغه جمع آوری شده و ما باید آنها را بخوانیم وبدانیم. دوستان او را دوست و دشمنانش را دشمن بداریم، إلی یوم القیامة. این باید شعار دوی ما باشد، تا وحدت نظر داشته باشیم و تا در دوست شناسی و دشمن شناسی دچار اختلاف با یک دیگر نگردیم که این فقط به نفع دشمن است.
پس اگر واقعاً اهل سنت باشید و در بعیت خلیفه چهارم خود مانده باشید، وحدت نیز حاصل است.
منبع:حریم یاس