« " آب خوردن ما دست آمریکاست" | تزکیه نفس » |
تقوی بزرگترین ارزش و برتری انسانی
نوشته شده توسطرحیمی 23ام خرداد, 1394يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثىٰ وَجَعَلناكُم شُعوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفوا ۚ إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم ۚ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ﴿سوره مبارکه الحجرات آیه ۱۳﴾
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛
(اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
تقوا ، ملاک برتری انسانها
اسلام، افراد را به اخوّت و برادری، انسانها را یکی دانستن، بین آنها تبعیض قائل نشدن، نژادها را مایهی تمایز بشر نسبت به یکدیگر قرار ندادن، برای ملتی برتری و رفعت طبیعی و ذاتی بر ملت دیگر قائل نشدن، دعوت میکند.اسلام به گرامی بودن پرهیزکاران دعوت میکند. ملاک برتری، تقواست.
تقوا، یعنی مراقب رفتار خود بودن؛ زیر پای خود را نگاه کردن؛ با توجّه به مرزهای الهی، برنامهی زندگی ریختن. اینها مربوط به یک زمان خاص نیست و بشرِ امروز هم به همین چیزها نیاز دارد. علم و مدنیّت بشر هرچه پیشرفت کند، همین چیزهاست که مایهی سعادت اوست. امّت اسلامی باید به این امور توجّه کند و اینها را بخواهد و برای آنها تلاش نماید. اینها به اراده و عزم راسخ در میان ملتهای مسلمان و مسؤولان و سران کشورها - کسانیکه زمام امور را در کشورها در دست دارند - احتیاج دارد. بیانات در دیدار کارگزاران نظام۱۳۸۲/۰۷/۰۲
="color: #000080;">تقوا، نسخهی اسلام برای عدالت در بشریت
یکی دیگر از هدیههای بزرگ الهی که به وسیلهی این مولود مکرم [پیامبر اکرم صل الله علیه و آله] به بشریت هدیه شد، عدل و عدالت بود؛ هدیهی عدل و عدالت به انسانی که گرفتار بیعدالتی است. از اول تاریخ تا امروز نیز، همچنان، گرفتاری بزرگ بشریت، گرفتاری بیعدالتی است. این دینی که مولودمکرم امروز به بشریت عرضه کرد، انسانها را به چنین نقطههای برجستهای مانند توحید و عدل در زندگی انسان، دعوت میکند. پس، برکات این روز، برکاتی است که اولاً متعلق به همهی بشریت است؛ یعنی هر کس که بتواند از آن استفاده کند؛ ثانیاً، مخصوص به زمان خاصی نیست. امروز هم بشر به این احتیاج دارد که به توحید خالص و دستور عدل اسلامی و نسخهای که اسلام برای عدالت به بشریت داده است برگردد، که فرمود: «ان اکرمکم عنداللَّه اتقیکم.»(سوره مبارکه الحجرات آیه ۱۳) یعنی دعوت به تقوی و پرهیزکاری؛ دعوت به دور ریختن انگیزههای تفرقهی بین انسانها؛ مثل قومیت و نژاد و خون و رنگ و از این چیزها. بیانات در دیدار کارگزاران نظام۱۳۷۱/۰۶/۲۴
———————————————————-
يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثىٰ وَجَعَلناكُم شُعوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفوا ۚ إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم ۚ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ﴿سوره مبارکه الحجرات آیه ۱۳﴾
تفسیر آیه:
در آيات گذشته روى سخن به مؤ منان بود، و خطاب به صورت (يا ايها الذين آمنوا) و در ضمن آيات متعددى را که يک (جامعه مؤ من ) را با خطر روبرو مى سازد بازگو کرد و از آن نهى فرمود.
در حالى که در آيه مورد بحث مخاطب کل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را که ضامن نظم و ثبات است بيان مى کند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى کاذب و دروغين مشخص مى سازد.
مى فرمايد: (اى مردم ! ما شما را از يک مرد و زنى آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد) (يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا).
منظور از آفرينش مردم از يک مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها
به (آدم ) و (حوا) است ، بنابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد که از نظر نسب و قبيله بر يکديگر افتخار کنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگيهائى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است ، چرا که اين تفاوتها سبب شناسائى است ، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حکمفرما نمى شود، چرا که هر گاه همه يکسان و شبيه يکديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت .
در اين که ميان (شعوب ) (جمع (شعب ) بر وزن صعب ) به معنى (گروه عظيمى از مردم ) و (قبائل ) جمع (قبيله ) چه تفاوتى است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟
جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است ، همانطور که (شعب ) امروز بر يک (ملت ) اطلاق مى شود.
بعضى (شعوب ) را اشاره به (طوائف عجم ) و (قبائل ) را اشاره به (طوائف عرب ) مى دانند:
و بالاخره بعضى ديگر (شعوب ) را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى ، و (قبائل ) را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال قرآن مجيد بعد از آنکه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از کار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: (راميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است ) (ان اکرمکم عند الله اتقيکم ).
به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى کشيده ، و اصالت و واقعيت را به مساءله تقوا و پرهيزکارى و خداترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديکى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤ ثر نيست .
و از آنجا که تقوا يک صفت روحانى و باطنى است که قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممکن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان کم ، در آخر آيه مى افزايد: (خداوند دانا و آگاه است ) (ان الله عليم خبير).
پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاکى و صفاى آنها آگاه است ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و کيفر مى دهد.
نکته :
1 - ارزشهاى راستين و ارزشهاى کاذب
بدون شک هر انسانى فطرتا خواهان اين است که موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى کسب ارزشها تلاش مى کند.
ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها کاملا متفاوت است ، و گاه ارزشهاى کاذب جاى ارزشهاى راستين را مى گيرد.
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به (قبيله معروف و معتبرى ) مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى کنند، تا از طريق بزرگ کردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ کنند.
مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رائجترين افتخار موهوم بود، تا آنجا که هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هر نژادى خود را (نژاد والاتر) مى شمرد، که متاءسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه ديگرى مساءله مال و ثروت و داشتن کاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى کنند، در حالى
که جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.
و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.
اما از آنجا که اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يک آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت کند، لذا خط بطلان روى همه آنها کشيده ، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزکارى و تعهد و پاکى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى ، همچون علم و دانش ، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى ، قرار نگيرد اهميت قائل نيست .
و عجيب است که قرآن در محيطى ظهور کرد که ارزش (قبيله ) از همه ارزشها مهمتر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى در هم شکست ، و انسان را از اسارت (خون ) و (قبيله ) و (رنگ ) و (نژاد) و (مال ) و (مقام ) و (ثروت ) آزاد ساخت ، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى کرد!
جالب اينکه در شاءن نزولهائى که براى اين آيه ذکر شده نکاتى ديده مى شود که از عمق اين دستور اسلامى حکايت مى کند، از جمله اينکه : بعد از فتح مکه پيغمبر اکرم (صلى الله عليه و آله ) دستور داد اذان بگويند، (بلال ) بر پشت بام کعبه رفت ، و اذان گفت ، (عتاب بن اسيد) که از آزادشدگان بود گفت شکر مى کنم خدا را که پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و (حارث بن هشام ) نيز گفت : آيا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) غير از اين (کلاغ سياه )! کسى را پيدا نکرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان کرد).
بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد که پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داده بود دخترى به بعضى از (موالى ) دهند (موالى به بردگان آزاد شده ، يا به غير عرب مى گويند) آنها تعجب کردند و گفتند: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم ؟! (آيه نازل شد و بر اين افکار خرافى خط بطلان کشيد).
در حديثى مى خوانيم : روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مکه براى مردم خطبه خواند و فرمود: يا ايها الناس ان الله قد اذهب عنکم عيبة الجاهلية ، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان : رجل بر تقى کريم على الله ، و فاجر شقى هين على الله ، و الناس بنو آدم ، و خلق الله آدم من تراب ، قال الله تعالى : يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم ان الله عليم خبير:
(اى مردم ! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياکان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيکوکار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدکار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق ، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاک آفريده ، چنانکه مى گويد: اى مردم ! ما شما را از يک مرد و زن آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند کسى است که از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است .
در کتاب (آداب النفوس ) طبرى آمده که پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است ) در سرزمين (منى ) در حالى که
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم کرد و فرمود:
يا ايها الناس ! الا ان ربکم واحد و ان اباکم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى ، و لا لعجمى على عربى ، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت ؟ قالوا نعم ! قال ليبلغ الشاهد الغائب :
(اى مردم بدانيد! خداى شما يکى است و پدرتان يکى ، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب ، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ کردم ؟ همه گفتند: آرى ! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند)!.
و نيز در حديث ديگرى در جمله هائى کوتاه و پرمعنى از آنحضرت آمده است : ان الله لا ينظر الى احسابکم ، و لا الى انسابکم ، و لا الى اجسامکم ، و لا الى اموالکم ، و لکن ينظر الى قلوبکم ، فمن کان له قلب صالح تحنن الله عليه ، و انما انتم بنو آدم و احبکم اليه اتقاکم : (خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى کند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان ، ولى نگاه به دلهاى شما مى کند، کسى که قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى کند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترين شما است ).
ولى عجيب است که با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان کسانى روى مساءله نژاد و خون و زبان تکيه مى کنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى ، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده کرده اند، و با اينکه از اين رهگذر ضربه هاى سختى
بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حکم اسلام باز گردند!. خداوند همه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ کند.
اسلام با (عصبيت جاهليت ) در هر شکل و صورت مبارزه کرده است ، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى کند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن ، چرا که اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده که پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه !: (آن را رها کنيد که چيز متعفنى است )!.
اما چرا اين تفکر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است که خود را ظاهرا مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟
معلوم نيست ! چه زيبا است جامعه اى که بر اساس معيار ارزشى اسلام (ان اکرمکم عند الله اتقاکم ) بنا شود، و ارزشهاى کاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسؤ ليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات ، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاکى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن .هر چند در آشفته بازار جوامع کنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده ، و ارزشهاى دروغين جاى آن را گرفته است .
در نظام ارزشى جاهلى که بر محور (تفاخر به آباء و اموال و اولاد) دور ميزد يک مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت ، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياى اصل والاى ان اکرمکم عند الله اتقاکم محصول آن انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.
و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن ، و احياى اين اصل اصيل اسلامى است .
اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) پايان مى دهيم آنجا که فرمود: کلکم بنو آدم ، و آدم خلق من تراب ، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليکونن اهون على الله من الجعلان :
(همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاک آفريده شده ، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى که در کثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود)!.
2 - حقيقت تقوى
چنانکه ديديم ، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسانها مى شمرد.
در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده ، مى گويد: (و تزودوا فان خير الزاد التقوى ) (بقره - 197).
و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد و لباس التقوى ذلک خير (اعراف - 26).
و در آيات متعددى يکى از نخستين اصول دعوت انبياء را (تقوى ) ذکر کرده ، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده که خدا را (اهل تقوى ) مى شمرد، و مى گويد: هو اهل التقوى و اهل المغفرة (مدثر - 56).
قرآن ، (تقوى ) را نور الهى مى داند که هر جا راسخ شود، علم و دانش
مى آفريند و اتقوا الله و يعلمکم الله (بقره - 282).
و نيز (نيکى ) و (تقوى ) را قرين هم مى شمرد، و تعاونوا على البر و التقوى .
و (عدالت ) را قرين (تقوى ) ذکر مى کند: اعدلوا هو اقرب للتقوى .
اکنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسان با اينهمه امتيازات چيست ؟
قرآن اشاراتى دارد که پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوى را (قلب ) ميشمرد، از جمله مى فرمايد:
اولئک الذين امتحن الله قلوبهم بالتقوى : (آنها که صداى خود را در برابر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پائين مى آورند و رعايت ادب مى کنند کسانى هستند که خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است ) (حجرات - 3).
قرآن ، (تقوى ) را نقطه مقابل (فجور) ذکر کرده ، چنانکه در آيه 8 سوره شمس مى خوانيم : فالهمها فجورها و تقواها: (خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد).
قرآن هر عملى را که از روح اخلاص و ايمان و نيت پاک سرچشمه گرفته باشد بر اساس (تقوى ) مى شمرد، چنانکه در آيه 108 سوره توبه درباره مسجد قبا که منافقان مسجد (ضرار) را در مقابل آن ساختند مى فرمايد: لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه : (مسجدى که از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است که در آن نماز بخوانى ).
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود که (تقوى ) همان احساس مسؤ ليت و تعهدى است که به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاکم مى شود و او را از (فجور) و گناه باز مى دارد، به نيکى و پاکى و عدالت دعوت مى کند، اعمال آدمى را خالص و فکر و نيت او را از آلودگيها مى شويد.
هنگامى که به ريشه لغوى اين کلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم ، زيرا (تقوى ) از (وقاية ) به معنى کوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است ، و منظور در اينگونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى ، و متمرکز ساختن نيروها در امورى است که رضاى خدا در آن است .
بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:
1 - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح .
2 - پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصيت .
3 - خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول ميدارد و از حق منصرف مى کند، و اين تقواى خواص بلکه خاص الخاص است .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) (در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زندهاى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است که در بسيارى از خطب و نامه ها و کلمات قصار حضرت (عليه السلام ) روى آن تکيه شده است .در يکجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه کرده چنين مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة !:
(بدانيد گناهان همچون مرکبهاى سرکش است که گنهکاران بر آنها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد).
(اما تقوى مرکبى است راهوار و آرام که صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند)!.
مطابق اين تشبيه لطيف ، تقوى همان حالت خويشتندارى و کنترل نفس و تسلط بر شهوات است ، در حالى که بى تقوائى همان تسليم شدن در برابر شهوات سرکش و از بين رفتن هر گونه کنترل بر آنها است .
و در جاى ديگرى مى فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دارحصن عزيز، و الفجور دارحصن ذليل ، لايمنع اهله ، و لايحرز من لجا اليه ، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا:
(بدانيد اى بندگان خدا که تقوا قلعه اى محکم و شکستناپذير است ، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع که اهلش را از آفات نجات نمى دهد و کسى که به آن پناهنده شود در امان نيست ، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند).
و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته .
(چنگ به تقواى الهى بزنيد که رشته اى محکم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهى است مطمئن )!.
از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.
اين نکته نيز لازم به يادآورى است که تقوى ميوه درخت ايمان است ، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محکم ساخت .
البته ممارست بر اطاعت ، و پرهيز از گناه ، و توجه به برنامه هاى اخلاقى ، بلکه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان
شهودى در جان انسان است ، و هر قدر نور (تقوى ) افزون شود نور (يقين ) نيز افزون خواهد شد، و لذا در روايات اسلامى مى بينيم (تقوى ) يک درجه بالاتر از (ايمان ) و يک درجه پائينتر از (يقين ) شمرده شده !
امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام ) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة ، و التقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين :
(ايمان يک درجه برتر از (اسلام ) است ، و (تقوى ) درجه اى است بالاتر از (ايمان ) و (يقين ) درجه اى برتر از (تقوى ) است و هيچ چيز در ميان مردم کمتر از (يقين ) تقسيم نشده است )!
اين بحث را به شعر معروفى که حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان کرده پايان مى دهيم :
خل الذنوب صغيرها و کبيرها فهو التقى
و اصنع کماش فوق ارض الشوک يحذر ما يرى
لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى
گناهان کوچک و بزرگ را ترک گوى و تقوى همين است ).
(و همچون کسى باش که از يک (خارزار) مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى کند که خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است )!
(هرگز گناهى را کوچک مشمر که کوههاى بزرگ از سنگريزه هاى کوچک تشکيل شده )!
تفسیر نمونه
سلام
خیلی خوب بود، ممنون
إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم
گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛
سوره مبارکه الحجرات آیه ۱۳
فرم در حال بارگذاری ...