هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 

هل الیک یابن احمد سبیل فتلقی

آیا بسوی تو ای پسر احمد راهی هست که ملاقات شوی

 

آقای خوبم سلام!

آرزوی شیرین هر لحظه این منــِ خطاکار …

اللهم عجل لولیک الفرج!

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: یار مهـــدی [عضو] 
5 stars

اللهم عجل لولیک الفرج

1397/09/23 @ 13:05


فرم در حال بارگذاری ...

دستور العمل امام صادق علیه السلام برای خودسازی

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 

نرم افزار نکاتی درباره حدیث عنوان بصری از امام صادق علیه السلام , اندروید

۴.۲۵ مگابایت

نرم افزار نکاتی درباره حدیث عنوان بصری از امام صادق علیه السلام , فرمتpdf

۵۲۶.۶۳ کیلوبایت

 

نکاتی درباره حدیث عنوان بصری از امام صادق علیه السلام  
عناوین اصلی کتاب شامل:
عنوان بصری و امام صادق علیه السلام ؛
شخصیت عنوان بصری؛
شرح حدیث؛
علم و معرفت؛
رابطه میان شناخت و ترس از خدا؛
رابطه منطقی بین شناخت و سلوک؛
حقیقت بندگی؛
خداوند مالک است؛
رهایی از طرح و تدبیر؛
و…

شاید برای خودسازی نتوان حدیثی کاملتر از این حدیث از امام صادق علیه السلام پیدا نمود. چنانچه آیت الله سید علی قاضی برای گذشتن از نفس اماره و خواهش های نفسانی، به شاگردان و مریدان سیر و سلوک الی الله دستور می دادند روایت عنوان بصری را بنویسند و بدان عمل کنند; یعنی، یک دستور اساسی و مهم، عمل طبق مضمون این روایت بود. علاوه بر این می فرمودند:

باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته ای یکی دو بار آن را مطالعه نمایند. این روایت، بسیار مهم است و حاوی مطالب جامعی در بیان کیفیت معاشرت و خلوت و کیفیت و مقدار غذا و کیفیت تحصیل علم و کیفیت حلم و مقدار شکیبایی و بردباری و تحمل شدائد در برابر گفتار هرزه گویان، و بالاخره مقام عبودیت و تسلیم و رضا و وصول به اعلا ذروه عرفان و قله توحید است. (1)

...

ماجرای عنوان بصری

عُنوان بصرى كه پيرمردى نود و چهار ساله اى بود می گويد: حدود دو سال با مالك بن انس (پیشوای مذهب مالکی) رفت و آمد داشتم، هنگامى كه امام صادق عليه السّلام وارد مدينه شد، خدمت آن حضرت مى رسيدم و دوست داشتم از آن حضرت بياموزم چنانکه از مالك مى آموختم.

روزى حضرت به من فرمود: من از طرف حكومت تحت نظر مى باشم، بعلاوه اينكه در هر ساعت از شب و روز نيز اوراد و اذكارى دارم كه بايد بگويم، مرا از گفتن ذكر باز مدار، و همان طور كه قبلا نزد مالك مى رفتى حالا هم برو و مسائلت را از او بپرس؛ من از اين سخنان غمگين شدم، و از نزد ايشان رفتم و با خود گفتم: اگر در من خيرى مى ديد مرا از خود نمى راند، و به مالك حواله نمى نمود. بار ديگر وارد مسجد رسول خدا صلّى الله عليه و آله شدم و بر او سلام كردم، سپس از كنار قبر پيامبر وارد حرم شدم و در آنجا دو ركعت نماز خواندم، و گفتم:

خدايا! از تو مى خواهم كه دل جعفر بن محمد را به طرف من متمايل سازى، و از علم او نصيبم گردانى تا با آن به راه راست هدايت شوم.

بعد با غم و اندوه به طرف خانه ام رفتم، و چون محبت جعفر در دلم جاى گرفته بود ديگر نزد مالك هم نرفتم، از آن به بعد از منزلم خارج نشدم مگر براى خواندن نماز واجب، تا اينكه صبرم تمام شد، و چون دلتنگ شدم كفشم را پوشيدم و رداء بر دوش انداختم و بعد از خواندن نماز عصر به طرف منزل امام حركت نمودم، چون بدان جا رسيدم اجازه ورود خواستم، خادم ايشان بيرون آمد و گفت:

چه مى خواهى؟

گفتم: خواستم خدمت آن بزرگوار برسم و سلامى بدهم،

گفت: ايشان نماز مى خوانند،

كنار در توقف نمودم، بعد از مدت كمى خادم بار ديگر آمد و گفت: بر بركت خدا وارد شو، وارد شدم و سلام كردم، ايشان پاسخم را دادند و فرمود:

بنشين خدا تو را رحمت كند. نشستم و ايشان بعد از احوال پرسى سرش را بلند كرد و فرمود: كنيه ات چيست؟ گفتم: أبو عبد الله.

فرمود: خداوند كنيه ات را مستدام بدارد، و در آنچه رضاى اوست موفق بدارد، با خود گفتم: اگر از اين ملاقات و عرض سلام هيچ بهره ديگرى غير از اين دعا نداشته باشد، برايم خير بسيارى است.

سپس حضرت اندكى تأمّل نمود، آنگاه سرش را بلند كرد و فرمود:

ای أبا عبد الله! چه مى خواهى؟

گفتم: از خدا خواسته ام كه دلت را بر من متمايل گرداند و از علمت به من نصيب گرداند، و اميد دارم كه خداوند آنچه را از او در مورد شما خواستم به من بدهد.
در پاسخ، امام علیه السلام توصیه هایی راهگشا به عنوان بصری می کنند که در ادامه خواهد آمد:

متن و ترجمه حدیث

- … فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يُبْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللهَ يُفَهِّمْكَ.

حضرت فرمود:

ای أباعبدالله! علم و دانش به يادگيرى نيست، بلكه نورى است در دل كسى كه خداى متعال مى خواهد او را هدايت كند، اگر طالب علم هستى ابتدا بندگى حقيقى را در خود به وجود آور، و علم را براى عمل كردن بياموز، و از خداوند فهم بخواه تا تو را فهيم گرداند.

- قُلْتُ يَا شَرِيفُ فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ؛ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ، مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ: أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَيْهِ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ؛ وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ؛ فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللهُ تَعَالَى مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَكْرَمَ اللهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ إِبْلِيسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا يَطْلُبُ عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ الْمُتَّقِينَ؛ قَالَ اللهُ تَعَالَى: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ».

گفتم: اى شريف!

فرمود: بگو: يا أباعبدالله،

گفتم: يا اباعبدالله! حقيقت بندگى چيست؟

فرمود: به سه چيز است:

اول اينكه بنده آنچه را خدا به او بخشيده ملك خود نداند، زيرا بندگان مالك نيستند، بلكه مال را از آن خدا مى بينند، و هر كجا خدا فرمان داد مصرفش مى كنند.

دوم اينكه: بنده تدبير امور خودش را نمى نمايد،

سوم اينكه: تمام وقت خود را صرف انجام اوامر خدا و ترك نواهى او كند؛

بنا براين، هر گاه بنده چيزى را كه خدا به او بخشيده ملك خود نداند، انفاقش در راه خدا بر وى آسان گردد، و هر گاه تدبير امورش را به دست مدبّر واقعى سپرد، سختيهاى دنيا برايش آسان شود، و هر گاه بنده به امر و نهى خدا گردن نهاد، هيچ گاه با مردم جدال نمى كند، و به آنان فخر نمى فروشد. هر گاه خداوند به بنده اين سه خصلت را عطا فرمود، دنيا و شيطان و مردم در نظرش خوار مى شود، و به خاطر مال جمع كردن و فخر فروشى به دنبال دنيا نمى رود، و از مردم عزّت و مقام نمى طلبد، و اوقاتش را هدر نمى دهد، اين اوّلين درجه پرهيزگاران است، خداوند متعال مى فرمايد: (جهان آخرت را براى كسانى مهيّا نموديم كه در روى زمين دنبال مقام پرستى نرفته و مرتكب فساد نشده باشند و پايان نيك براى پرهيزگاران است).

- قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللهِ أَوْصِنِي. فَقَالَ أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ، فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لِاسْتِعْمَالِهِ؛ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا وَ إِيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ.
فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ: فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لَا تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ وَ لَا تَأْكُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ: «مَا مَلَأَ آدَمِيٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ كَانَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ»؛
وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً- فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ- فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَهَا لِي وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَهَا لَكَ وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْجَفَاءِ فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الدُّعَاءِ؛
وَ أَمَّا اللَّوَاتِي فِي الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَةً وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْراً.
(2)

گفتم: يا ابا عبد اللَّه! مرا نصيحتى فرما، فرمود:

تو را به نه چيز سفارش مى كنم، و اين نه چيز سفارش من است به كسانى كه پويندگان راه به سوى خدا هستند، و از خداوند مى خواهم كه تو را در عمل به آنها توفيق عنايت فرمايد. سه تاى آنها در تربيت نفس است، و سه تاى آنها در بردبارى، و سه تاى آنها در علم، آنها را به خاطر بسپار، و در مورد آنها سهل انگارى مكن، عنوان گويد: دلم را براى شنيدن آماده ساختم.

اما سه وصيتى كه به تربيت نفس مربوط مى شود:
اول اينكه آنچه را اشتها ندارى نخور، زيرا موجب حماقت و نادانى مى شود، دوّم اينكه تا گرسنه نشدى غذا نخور، و سوم اینکه هر گاه خواستى غذا بخورى غذايت حلال باشد و بسم اللَّه بگو، و به ياد آور سخن رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) را كه فرمود: آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پر نكند، در اين صورت اگر ناچار شد، يك سوم آن را براى غذايش، و يك سومش را براى نوشيدنى، و يك سوم ديگر را براى نفس كشيدن بگذارد.

اما آن سه خصلت كه در بردبارى است:
اول اينكه، اگر كسى به تو گفت: اگر يكى بگويى ده تا مى شنوى، بگو: اگر ده تا هم بگويى يكى نمى شنوى، دوم اينكه، اگر كسى دشنامت داد بگو: اگر تو راست مى گويى از خدا مى خواهم كه مرا ببخشد، و اگر دروغ مى گويى از خدا مى خواهم كه تو را ببخشد، سوم اينكه: اگر كسى تو را تهديد به ستم نمود، تو او را اندرز ده و برايش دعا كن.

و اما آن سه خصلت كه درباره علم است:
اول اينكه، آنچه را نمى دانى از علما بپرس، و هرگز براى اذیت كردن و آزمايش نمودن آنها سؤال نكن، و دوم اینکه از عمل كردن به رأى خود بر حذر باش، و در هر چه احتياط را مناسب مى بينى احتياط كن، و سوم اینکه از فتوى دادن بگريز همان گونه كه از دست شير مى گريزى، و گردن خود را پل براى مردم قرار مده (با فتوای نامناسب دادن، گناه مردم را به دوش نکش). (2)

_________________________
پی نوشت:
1.سه دستور العمل عرفانی از آیت الله علی آقا قاضی رحمه الله، مبلغان  بهمن 1381، شماره 37، به نقل از محمد حسین حسینی طهرانی، روح مجرد، ص 175.

2. مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، على بن حسن طبرسى، ص 326؛ بحار الانوار، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۴، کتاب‌ العلم‌، باب‌: آداب‌ طلب العلم‌ و أحکامه.

3. مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، ترجمه عبدالله محمدى و مهدى هوشمند

موسسه اهل بیت علیهم السلام



 


فرم در حال بارگذاری ...

ده قانون برای بندگی از زبان شهید علمدار

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 


شهید علمدار ده قانون برای سیر و سلوک خود قرار داده بود.

باشد که از آن شهید بزرگوار درس بندگی بگیریم.

 

قانون اول:

بارالها،

اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم.

حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم. اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.

 

 

...

قانون دوم:

پروردگارا!

اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم.

حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم،

روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت (۱۷ رکعت) بخوانم.

 

قانون سوم:

خدایا!

اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم.

حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم.

اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید ۲۰ریال صدقه و ۸رکعت نماز قضا بجا بیاورم.

 

قانون چهارم:

خدایا!

اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.

حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب های پنجشنبه و شب جمعه باشد.

اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب ۵۰ریال صدقه و ۱۱رکعت تمام را به جا بیاورم.

 

در هر ۲۴ ساعت باید ۵ بار تسبیح حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای نماز یومیه و ۲بار هم برای نماز قضا بگویم.

اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یک بار، ۳مرتبه این عمل را تکرار کنم

  

قانون پنجم:

خدایا

اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کار کردم.

حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم.

اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد ۴صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم

سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه ۲حزب قرآن بخوانم.

 

قانون ششم:

حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.

اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات ۱۰ ریال صدقه بدهم و ۱۰۰صلوات بفرستم.

 

قانون هفتم:

حداقل باید در هر ۲۴ ساعت ۷۰بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم،

در ۲۴ ساعت بعدی باید ۳۰۰ بار استغفار کنم و باز هم ۳۰۰ به ۶۰۰ تبدیل می شود.

حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم.

اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد ۴صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و

اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه ۲حزب قرآن بخوانم

  

قانون هشتم:

هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته ۲روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد.

اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز ۳ روز و به ازای هر روز ۱۰۰ ریال صدقه باید بپردازم.

 

قانون نهم:

در هر روز باید ۵مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید ۱۵مسئله بخوانم.

 

قانون دهم:

در هر ۲۴ ساعت باید ۵ بار تسبیح حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای نماز یومیه و ۲بار هم برای نماز قضا بگویم.

اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یک بار، ۳مرتبه این عمل را تکرار کنم.

معروف یاران

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: سایه [عضو] 
سایه
5 stars

تشکر از مطلب خوبتون :)

1397/09/23 @ 16:06
نظر از: زكي زاده [عضو] 

سلام گرامی
آسمان وب خودت را با ستارگانی آذین کردی که در دنیا بی نظیر بودن و هستن

1397/09/23 @ 11:37


فرم در حال بارگذاری ...

وقتی مروارید را به اهلش بسپاری

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 

وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف می سپاری،

 

خدا تو را آبی می کند،

آن قدر آبی که آسمان به تو رشک می برد.

 


فرم در حال بارگذاری ...

سرگردان کوی کیستم…

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 

‌جمعه ای دیگر…

در این لحضه ها ی دلواپسی، دلواپسم،

دلواپس آمدنت، دلواپس ندیدنت!!!

آه که تو را حتی به رویا هم ندیدم…

ندیدنت چه احساس غریبست!!!

و من جزء هوایت هوایی ندارم

 

« کی می شود تو ما را و ما تو را ببینیم»

                                        متی ترانا و نریک؛

 

 

شایدآنقدرها هم که می گویم منتظر آمدنت نیستم!!

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور….

با چه شوقی آمدنت را به فریادنشسته ام

واقعا نمی دانم چگونه می شود سرود هجرانت را

و زندگی کرد نبودنت را

 

مانـده ام بی تـو چرا باغـچه ام گـل دارد

 

روزها گذشتند ، هفته ها ، ماه ها و بلکه سالها…

ومن منتظرم آمدنت را هنوز

شاید این جمعه بیایی ، شاید….

دل بهانه ی تو را میگیرد ….

 

 
إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلاَيَ‏

 

تا به کی حیران و سرگردان کوی تو باشم

 

العجل یا مغیث الشیعه

 

العجل یا مهــدی عجل الله فرجه الشریف

 



فرم در حال بارگذاری ...

مانده ام بی‌تو چرا باغچه ام گل دارد!؟

نوشته شده توسطرحیمی 23ام آذر, 1397

 

السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام و نضرة الایّام

 

دانلود کلیپ

 

جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی‌تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد…

سید حمیدرضا برقعه ای


فرم در حال بارگذاری ...

دعا در نگاه مقام معظم رهبری

نوشته شده توسطرحیمی 20ام آذر, 1397

 

دعا مخصوص وقت گرفتاری نیست؛ همیشه باید دعا کرد. بعضی خیال می‌کنند وقتی گرفتاری و مصیبت و بلایی بود، باید دعا کرد؛ نه.

آن وقتی هم که انسان در حال عادی زندگی می‌کند، باید دعا کند و رابطه را با خدا محفوظ نگه دارد. به تعبیر یکی از روایات، صدای خود را برای فرشتگان در ملکوت اعلی آشنا کند. دعا همیشه لازم است. […] بزرگ‌ترین فایده دعا، فایده نقد دعاست که به خود شما دعاکننده می‌رسد. یعنی ایجاد رابطه با خدای متعال و احساس محبت و شوق به تقرب به پروردگار عالم.

 این، نقدترین دستاورد دعاست که متعلق به خود شما دعاکننده است؛ بحث استجابت بحث دیگری است.

خطبه نماز جمعه ۲۹/۷/۱۳۸۴

اقبال استجابت

لازم نیست دعا همیشه قوانین طبیعی را به‌هم بزند و برخلاف قوانین طبیعی عمل کند؛ نه.

دعا در چارچوب قوانین طبیعی مستجاب می‌شود و خواسته شما برآورده می‌گردد.

 این قدرت خداست که قوانین را جور می‌آورد، کنار هم می‌گذارد و مقصود شما برآورده می‌شود. […] اگرچه در مواردی بلاشک دعا قوانین را هم خرق می‌کند، اما این‌طور نیست که وقتی می‌گوییم دعا مستجاب می‌شود، یعنی دعای شما اگر با قوانین دیگر الهی منافات داشته باشد و عملی هم‌راهش نباشد، و یا حتی خود دعا از روی توجه هم نباشد، باز مستجاب می‌شود؛ نه.

در دعا، طلب‌کردن و خواستن از خدای متعال و حقیقتاً مطالبه‌کردن لازم است. این دعا مستجاب می‌شود. اگر عمل و تلاش در راه اهداف بزرگ، هم‌راه این دعا باشد، اقبال استجابت این دعا واقعاً بیشتر است.

 آن وقتی که دعا استمرار پیدا کند، حتماً اقبال استجابت در این دعا بیشتر است. اگر دیده شد که یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد؛ به‌خصوص در مسائل بزرگ، به‌خصوص در مسائل مربوط به سرنوشت انسان و سرنوشت کشور و سرنوشت ملت‌ها.

چون گاهی طبیعت کارهای بزرگ چنین است که تحققش زمان می‌طلبد.

خطبه نماز جمعه تهران 4/10/1377

 

از خدا بخواهید

همه‌جور حاجت را می‌شود از خدا خواست و باید خواست؛ حتی حاجت‌های کوچک. اما این درخواست خود را به این حاجات کوچک منحصر نکنید.

حاجات بزرگ‌تری هست؛ آن‌ها را از یاد نبرید. بزرگ‌ترین آن‌ها «مغفرت الهی» است. از خدا بخواهید که آثار به جامانده از تخلف و گناه را از دل و جان ما برطرف بفرماید؛ از خدا بخواهید که راه توبه را برای شما هم‌وار کند. حاجت بزرگ دیگر «محبت الهی» است.

مقام حب الهی را از خدای متعال طلب کنید. حاجت بزرگ دیگر «اصلاح امور امت اسلامی» است. از خدا بخواهید خدای متعال امور همه مسلمان‌ها -نه فقط ملت ایران را- و همه کشورهای اسلامی را اصلاح کند. بلکه از خدای متعال هدایت بشریت را به راه راست بخواهید.

 این دعاها اقبال استجابت زیادی دارد و همین دعاها اثر می‌کند. راه‌ها را باز می‌کند. وسائل را آسان می‌کند و ما را در رسیدن به این مطلوب‌های بزرگ کمک می‌کند.

خطبه نماز عید سعید فطر ۲/۸/۱۳۸۵

 

هرچه می‌خواهد دل تنگت

در روایات دارد وقتی برای حاجاتی دعا می‌کنید، دعا و خواسته خود را زیاد ندانید. یعنی هرچه مایل هستید و می‌خواهید، از خدا طلب کنید. نگویید این زیاد است؛ کمتر بخواهم تا بشود. ما از استکثار دعا منع شده‌ایم. یعنی دعا و مطلوب را در مقابل پروردگار زیاد نشمارید.

 از خدا خواسته‌های بزرگ بخواهید و خدای متعال برآورده می‌کند. در امید به دعا را به روی خودتان نبندید و این راه و وسیله‌ای را که خدای متعال بین خود و بندگانش قرار داده است، بر روی خودتان مسدود نکنید.

 البته باز در روایات دارد «النهی من الإستعجال فی الدعاء»، یعنی در دعا عجله نکنید.

 اگر چیزی را خواستید و در زمانی که شما خواستید برآورده نشد، نگویید که خدای متعال دعای مرا مستجاب نکرد، نه. «الأمور مرهونت  بأوقاتها»

خطبه‌ نماز جمعه ۷/۱۲/۱۳۷۱

نظر از: زكي زاده [عضو] 

سلام
هرچه دل تنگت میخواهد بگو …..زیبا و دلنشین گفتید

دعوتید

دختر کوچولوی من

http://maedeh.kowsarblog.ir/

1397/09/21 @ 22:18


فرم در حال بارگذاری ...

وصایای اخلاقی سیدبن طاووس(ره)به فرزندش

نوشته شده توسطرحیمی 20ام آذر, 1397

 

(پرهیز از مخالطت زیاد با مردم)

ای فرزند، ای محمد، و ای کسانی که از تبار منید، و ای دیگر مردمان از اهل من و ای برادران که این نوشته را خواهید خواند - و امیدوارم خدای جل جلاله هر مراقبتی که در نهان و آشکار اراده فرماید به شما بیاموزد - بدانید که رفت و آمد و مخالطت با مردم، بیماری و دردی سهمگین است، و کاری است سخت که انسان را از یاد خدای جل جلاله باز می دارد، و امروز این دشواری به همانجا رسیده است که در زمان جاهلی جریان داشت در آن روزگار مردم از اشتغال به جلالت الهی غافل بودند، و به بتان می پرداختند. پس ای فرزند، چندانکه توانی از رفت و آمد بسیار با مردم بپرهیز که من آزموده ام، و دیده ام که رفت و آمد بسیار با مردم در دین مایه بیماریهای خطرناک است، از جمله گرفتاریهای آن این است که امر به معروف و نهی از منکر گرفتار می آیی. پس اگر از سر راستی و ادای امانت به این کارپردازی به یقین همه دشمن تو گردند، و به جای آنکه به یاد رب العالمین جل جلاله باشی به دشمنی با مردم مشغول خواهی شد و اگر با آنان به نفاق و مداراپردازی، پس آنان در مقابل مولای تو، خدایان و الهه تو خواهند شد، و در پیشگاه الهی رسوا خواهی بود، چه او ترا می بیند، و می داند که در حضرت مقدس او به استهزا پرداخته ای و به خلاف آنچه در دل داری تظاهر می کنی، و بدین گونه حرمت او را سبک می شماری و چنین می پنداری که آگاهی مردم به ارزش تو مهمتر است تا آگاهی حق تعالی به تو و اگر شیطان ترا مغرور کرد، و نهاد بهیمی و جاذبه هوا و هوس و دنیا دوستی ترا فریفت، و در دلت انداخت که تو نمی توانی با مردم از در انکار و اختلاف در آیی، و با آنان نبرد کنی، به آنان بگوی که می توانی آنچه می گویند نیرنگ و فریب است، زیرا کسانی که حرمت پروردگار ترا بشکنند، و حرمت رسول او را که جد تست پاس ندارند، و حرمت پیشوایان معظم ترا نپایند، و این بی حرمتی را با انجام کارهای ناپسندی مرتکب شوند، که حرمت مالک اولین و آخرین را و حرمت پیمبران و مرسلین را و همه عارفان را که اولیای خدای جل و جلاله می باشند، بشکنند و هتک ناموس دین کنند، همانا حرمت ترا نیز نمی پایند، و حرمت هیچ یک از مردمی را که تو گرامی می شماری پاس نمی دارند. شاهد مثال بر این نکته این است که اگر در مجلسی در مقابل مردم دستار از سر تو برگیرند، یا از روی سبک شمردن تو و اهانت به تو چیزی را به زور از تو بستانند، هرگز از آنان غفلت نمی کنی، و چنین بهانه نمی آوری که قدرت درگیری با آنان را نداری، بلکه بسا که به بهای جان گرامی و هر چه که داری با آنان درافتی و برای انتقام از آنان هر کوششی که در قول و فعل بتوانی بجای آوری، و از آنان بهر وسیله که باشد روی برگردانی، و عمل آنان را ناشایسته شماری، و از دیگران در مقابله با آنان یاری جویی. پس با اینکه می دانی هتک حرمت مولای تو (فاطر الخلایق و مالک المشارق و المغارب) مانند هتک حرمت تو نیست حرمت تو در مقایسه با حرمت عظیم کبیر حق تعالی هیچ است: پس چگونه رضا می دهی که حرم تو از حرمت او بالاتر باشد، حال آنکه غرق نعمت اویی در قبضه اختیار او مملوکی ناتوانی آیا در حضرت مقدس او گستاخی چنین اهانتی را داری؟

...

(عجز مردم از وفای به عهد خود)

نیز از جمله زیانهای معاشرت بسیار با مردم این است که بسا که چنین پیش آید که به عهده و پیمان مردم بیش از اطمینانی که به وعده های مولای خود داری، اطمینان کنی، و تو می دانی که ممکن است آن ان پیش از انجام دادن وعده خود بمیرند، و شاید از قول خود تخلف ورزند، و به عهد خود وفا نکنند، و بسا که میان تو و سودی که از پیمان آنان باید ببری مانعی ایجاد شود، و حوادثی روی دهد، و گرفتاریهایی ترا مشغول دارد که از انجام عهدشان استفاده نکنی.
پس شخص خردمند و فاضل چگونه راضی می گردد که وعده مملوکی را که جنایت و خیانت و نپائیدن عهد و پیمان و امانت خوی اوست، به وعده قادر بالذات و کریم بالذات، که بین او و سایر مقدورات او حایلی موجود نیست، ترجیح دهد؟

 

(برخی از زیانهای کثرت معاشرت )
دیگر از خطرهای مخالطت با مردم این است که وعید و تهدید ایشان را از وعیدها و تهدیدهای خدای جل جلاله خطرناکتر انگاری
چنین اندیشه ای بس خطرناک است، و تهدیدهای هولناک خدای جل جلاله را کوچک می پندارد

و بدان خطر دیگر که در معاشرت به آن مبتلا خواهی شد انس به آنانست، که بیش از انس به مولای آنان، که مالک دنیا و آخرت آنان است خواهد بود. همانا که مانوس شدن به مردم و زندگی و سلامت آنان و همه آنچه از این گونه باشد، از رحمت مولای تو و از نعمت های اوست. پس چگونه روا باشد که به دیگری غیر او انس یافت، به بنده ای که در اختیار حضرت حق است، و حضرت حق سرور و مولای اوست، و از همه چیز او آگاه؟

و بدان که وقتی آدمی به معاشرت بسیار با مردم خو گرفت، آنگاه مدح آنان را دوست می دارد، و بدگویی از آنان را نمی پسندد، و با این احساس، از محبت و مذمت مولای خود نسبت به خویشتن غافل می گردد، و از محبت به مولای خود وا می ماند و از خوف و مذمتی که حضرت باری تعالی به علت نافرمانی درباره او روا خواهد داشت خاطرش مشغول می گردد

دیگر از گرفتاریهای مخالطت با مردم این که خدای جل جلاله و فرستاده او و جانشینان پاک او می خواهند مخالطت و معاشرت و مصاحبت شما با دیگران بر میزان عدل و انصاف باشد، و تقرب شما و اقبال شما در قول و احسان به آن بنا به دریافت و جلوه تقرب جستن آنان به خدای عزو جل و به فرستاده او صلی الله علیه و آله و به خاصان او باشد، و شما به میزان رغبت آنان در طاعت خدای جل جلاله و اجرای فرمانهای او به آنان نزدیک شوید و روی آورید.

گرفتاری دیگر که معاشر مردم به آن دچار می گردد، این است که اگر معاشران به قول یا فعل از روی دشمنی یا از سر نادانی حرمت او را پاس ندارند، چنانکه قبلا اشاره کردم، خشم او از چنین ماجرا بیش از خشمی خواهد بود که از مخالفت اشخاص با خدای تعالی جل جلاله و فرستاده او عارض او می شود، و بیش از خشمی است که از هتک حرمت به شخص او روی می دهد شخص باید که در خشم و رضای خاطر خود عدل را مراعات کند تا از آسیب حساب و سوال حق تعالی ایمنی یابد.

و دیگر از گرفتاریهای مخالطت آن است که تکلیف انسان چنین است که وقتی مردم به او روی می آوند، و ثنای او می گویند، او از روی آوردن و ثنا گویی مردم فریفته و مشغول نگردد و اگر مردم به او احسانی کردند، بیش از احسان خدای تعالی به اون یا به اندازه احسان او، به احسان مردم توجه نکند، و به آن دل نبازد، و از احسان هر احسان کننده در طول احسان او به شکر احسان خدای تعالی پردازد.
و شعل شاغل او احسان های فعلی و آینده خدای جل جلاله باشد، چه اگر احسان کننده ای نیز به احسان خود ادامه دهد، مدت آن بسی اندک خواهد بود دیگر از ابتلائات مخالطت با مردم، که به صورت عادت و شیوه زندگانی در آمده است، کبر و خویهای ناپسند است.

من دیده ام که ابتلا به معاشرت، عبادات را هم به فساد کشانیده است، به طوری که دیدار بیشتر برادران دینی وابسته به سود جویی دنیائی یا رفع خطر مادی می گردد، و معاشرتها از نیات مرض آلود کمتر به سلامت رسته است، و احوالپرسی از بیماران بر سبیل اظهار رنج و درد برای بیمار است.

گویی خدای تعالی به وسیله بیماری به کسی ستم کرده است، در صورتی که وظیفه عیادت کننده از بیماران آن است که آنان را به آن بیماری تهنیت گویند. چه آنان یا گناهکارند، و خدای تعالی بوسیله بیماری می خواهد که آنان کفاره گناهان را بپردازند، یا از زمره جنایتکاران نیستند، پس خدای تعالی بر آن است که با آن بیماریها مقامات آنان را بالا برد، و بر درجاتشان بیفزاید. پس وقتی آن بیمار به این نکته واقف شود، خواهد دانست که با این گونه رویدادها شرف یافته است. حال چنین کسی مانند کسی است که پزشکی او را هنگام سلامت رگ زند، و خونش بگیرد تا با این کار، بیمار از رنجوری یا از نقصی که ممکن است بر قلب او وارد شود، برهد و ایمن گردد، یا به رنجوری دچار شود که سعادت او را بیش از فصد حفظ می کند. آیا فرزند آدم ک دل و خرد و زبان حالش به پلیدی جنایات کردار و گفتار آلوده است، خرسند نیست که به وسیله بیماریها از آلودگی های گناه و از ناشایستگی ها، در پیشگاه پروردگار تعالی، که بیماریها او را از آلودگیها شستشو می دهد و پلیدیها را به دست قدرت حق پاک می گرداند - برهد؟ ای فرزند، یکی از والیان بیماری شد، و از آن بیماری رنج فراوان می برد، چندانکه نزدیک بود با مولای خود معارضه کند. آن گاه به او نامه ای نوشتم، و در آن نامه مطالبی گفتم، که حاصل آن چنین است: تو می دانی که در صف دشمن خدا جل جلاله قرار داری که شیطان نام دارد، و به ساحت مقدس خدای جل جلاله از منجنیق معصی آشکارا سنگ نافرمانی پرتاب می کنی.

پس اگر به سبب عظمت مخالفت تو پاره سنگی سبک از سنگهای پرتابی که کشنده نباشد، از منجنیق تو به سوی تو پرتاب شود، و به تو اصابت کند تا از روی جلالت کفاره گناهان ترا داده باشد، آیا این حادثه احسان و اکرام است یا اهانت و انتقام؟

ای فرزند! بسیار دیده ام که جنازه ای را تشییع می کنند، و بر مردگان نماز می گذارند، و این امر از امور بسیار بزرگ برای پند آموختن و عبرت گرفتن است، و شایسته آن است که بنده از دنیا و اهل دنیا و بیخبری های زندگی متوجه شدائد و رنجهای مرگ و بی ارزشی دنیا و امور آن شود، اما این کار وسیله عوض دادن به حسابها و تقرب به اولیای آن مردگان شده است.

اما اگر شخص صالح و پرهیزگاری در گذرد، و کسی از بازماندگان او نباشد که از راه نماز میت تقرب جستن به او نفعی داشته باشد، تشییع کنندگان جنازه او بسی اما اگر کسی وفات کند که از بازماندگانش امید سودی باشد، در تشییع او حضور به هم می رسانند، اگر چه به آزردن تشییع کنندگان و نماز گزاران قدرت نداشته باشند. در تشییع چنین کسانی جمعیت نمازگزاران بسیار دیده ام، حتی کسانی را در تشییع و نماز میت دیده ام که از سود جوییی از بازماندگان متوفی بی نیاز بوده اند.

(بدترین معاشرت)
ای محمد ای فرزند، بدان که بدترین معاشرت، معاشرت با گناهکاران است، خواه از والیان باشد یا از غیر آنان. اما این معاشرت وقتی ناپسند است که برای مخالفت با اعمال ناپسند آنان و از روی اطاعت فرمان خدای عز جلاله برای پند گفتن به آنان نباشد، چه، خدای جل جلاله از انسان چنین می خواهد که آن سان که معاشرت کند، یا دست کم از آنچه خدای جل جلاله از آن اعراض می فرماید، اعراض کند و از آنچه که خدای جل جلاله از آن خشمگین است، متنفر باشد.

و این مقام بسی دشوار است. و به خدا سوگند که بسیار بعید می دانم که انسام چنین باشد، به ویژه اگر کسی که با او معاشرت است صاحب مقامی باشد، یا در مورد نیاز او باشد، و نیاز او را بر آورده و به او خوبی کرده باشد. در این حال چگونه او را دل با خدای جل جلاله خواهد بود تا از آن مرد صاحب مقام روی برتابد، و دل در این کار با او همراهی کند؟ هیهات! هیهات! که چنین نشود، بلکه آن صاحب مقام، که نیازش را برآورده است، بیش از اصلاح کار او، دین او را به فساد می کشاند، و به احوال او در آخرت زیان می رساند.

روزی وزیری نامه ای به من نوشت، و خواستار آن شد که به دیدار او بروم. در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایی آن دارم که در مورد نیازهای خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالی که خدای تعالی و فرستاده او صل الله علیه و آله و سلم و پیشوایان علیهم السلام مرا مکلف فرموده اند که از باقی ماندن تو بر کرسی فرمانروایی، حتی تا رسیدن نامه من به تو، اکراه داشته باشم، نیز تکلیف من این است که آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسید از مقام خود معزول شده باشی.

یکی از فقیهان مرا گفت: امامان - که بر آنان درود باد - به مجلس پادشاهان و خلفا می رفتند. در پاسخ به او مطلبی به این مفهوم گفتم: آنان که درود خدای بر آنان باد به مجلس شاه و خلیفه وارد می شدند، اما در دل از آنها روی گردان بودند، و باطنشان، چنانکه خواست خدای سبحان بود، بر آنها خشمگین بود. گفتم آیا خود را چنین می بینی که اگر آن اشخاص نیاز ترا بر آورند،، و ترا به خود نزدیک کنند یا درباره تو احسان نمایند، چنان باشی که پیشوایان با آنان بودند؟

گفت: نه، و به مناسبت حال اقرار کرد و گفت که: وارد شدن ضعیفان بر توانمندان مانند وارد شدن اهل کمال بر آنان نیست.

(پاسخ سید بن طاووس به نامه پادشاه)
یکی از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایی از او دیدار کنم که بسیاری از مردم غافل آرزوی رفتن به آنجا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم: در مسکنی که اینک در آنجا ساکنی بنگر که آیا دیواری یا آجری یا زمینی یا فرشی یا پرده ای یا چیزی وجود دارد که برای خدا و رضای او جل و جلاله در آنجا قرار داه باشی تا در آنجا خضور یابم، و بر آن بنشینم، و بر آن بنگرم، و یدن آن بر من آسان باشد؟

نیز بارها به او نوشتم: چیزی که در آغاز زندگانی، دیدار پادشاهان را بر من تحمیل می کرد، اعتماد من به استخاره بود. اما اکنون، به موهبت انواری که خدای جل جلاله به من عنایت فرموده است، بر نهانی ها آگاهم، و در چنین موارد استخاره کردن دور از صواب و مبارزه با رب الارباب است.

و ای فرزند، ای محمد، که امیدوارم خدای جل جلاله به نیروی خدایی و انوار پروردگاری خود ترا از مخالطت با مردم بی نیاز فرماید، در پرتو آن نور بنگر که معاشرت آنان دارای این خطر است که ترا از یاد خدای جل جلاله باز دارد. این کار مقتضی آن است که در حرکات و سکنات و جامه پوشیدن و نشست و برخاست با آنان ظاهر سازی کنی، و تصنع به کار بری، و حرمت خدای جل جلاله و ناموس عظیم او را واگذاری، و بر پای داشتن ناموس آنان خاطر ترا مشغول دارد.

یکی از علمای محترم روزی به من گفت: به چه سبب همنشینی و گفتگو با ما را ترک کرده ای، (در) حالی که تو ما را به سوی رب العالمین می خوانی، و به او نزدیک می گردانی؟ به او مطلبی گفتم که خلاصه آن چنین است: اگر من خویشتن را چنان نیرومند بدانم که هر وقت با شما همنشین باشم، و گفتگو کنم، در حال مجالست و محادثه با شما در دل و در ضمیر خود به مجالست و محادثه با خدای جل جلاله مشغول باشم، شما نیز کاملا به حرمت حق تعالی به من توجه داشته باشید، آنگاه می توانم، هر وقت که دست دهد، با شما جلیس باشم و گفتگو کنم. اما بیم من از آن است که اگر با شما به گفتگو پردازم یا مجالست کنم، دلم گاهی از مهر شما انباشته باشد، و از یاد خدای تعالی فارغ باشم، حال آنکه در پیشگاه الهی قرار دارم. پس عقیده دارم اگر حق تعالی را از ربوبیت و ولایت بر کنار دانم، و به مهر ورزی با شما پردازم، و دل را که نظر گاه حق تعالی و سرای معرفت اوست، به شما که مملوکان اویید واگذارم، کفر است. اما اگر با شما مجالست کنم، و به گفتگو پردازم، و دلم گاه با شما و گاه با حق تعالی باشد، معتقدم که این کار شرک است و هلاک، زیرا شما را در دل با حق تعالی برابر نهاده ام.

 

(اجمالی از سرگذشت من)
و ای فرزند، ای محمد، بدان که من بر آنم تا از هر کار که از یاد پروردگار جهانها بازم دارد با خلایق قطع رابطه کنم، و در مشهد جدت امیر مومنان علیه السلام حضور یابم. در این کار از خدای جل جلاله از روی یقین استخاره کردم. اقتضای استخاره چنین بود که به کلی در مسکن خود ترک معاشرت نکنم، و تنها در اوقاتی که امید دارم که در پناه جلال ربانی از یاد خدا باز نمانم، و به سلامت مانم به آن پردازم. اما اگر دیدم که دل کمترین توجهی به آنان دارد، بیدرنگ ترک معاشرت و گفتگو کنم. و ای فرزند، ای محمد، بدان که از جمله گرفتاریهای من در مخالطت با مردم این بود که پادشاهان مرا شناختند، و به من مهر ورزیدند، چندانکه نزدیک بود سعادت این جهانی و آن جهانی من بر باد رود، و میان من و مالک من و صاحب نعمتهای نهانی و آشکار، حجاب گردند. آنگاه مرا می دیدی جامه ننگ و رسوایی در بر، در پی جاه و مقام این سرای فریب بر آمده ام،

و ترا به سوی هلاک و تباهی و عذاب دوزخ می کشانم . چیزی که مرا از خطر اقبال پادشاهان جهان و محبت آنها رهایی بخشید، و از زهرهای کشنده تقرب به آنها به سلامت داشت، همانا خدای جل جلاله بود پس من آزاد شده این مالک رحیم شفیق هستم، و سبب آن بود که از آغاز زندگانی در دامان جدم (ورام) و پدرم - قدس الله ارواحهم و کمل فلاحهم بودم، که داعیان به سوی خدا بودند جل جلاله، و دلبستگان او جل جلاله پس خدای تعالی مهر پیمودن راه و پیروی نشانه آنان را در دل من انداخت. من نزد آنان گرامی بودم، با اینکه عادت معمول کودکان است که پدر یا مادر یا استاد، آنان راتادیب کنند، اما خدای جل جلاله مرا به این ماجرا نیازمند نفرمود.

من نوشتن و عربی را آموختم، و علم شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم را نیز آن سان که در پیش گفتم، آموختم و کتابهایی در اصول دین نخواندم. یکی از مشایخ استاد من از من خواست که به تدریس و تعلیم مردم پردازم، و در مراجعات آنان فتوی دهم، و راه علمای پیشین را بپیمایم. آنگاه دیدم خدای جل جلاله در قرآن شریف به جدت محمد، آن صاحب مقام والا می فرماید: و لو تقول علینا بعض الاقاویل لا خدنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین. (148)

آیا می بینی که این سخن از جانب پروردگار جهانها برای تهدید کسی است که نزد او گرامی ترین موجود اولین و آخرین است، در صورتی که سخنی را به حق تعالی نسبت دهد!

پس آنگاه که به این نکته توجه کردم و از مبادرت کردن به فتوی احساس کراهت نمودم، و ترسیدم، و پرهیز کردم، که مبادا در کار فتوی قولی برخلاف گویم، و در پی ریاست افتم، که منظور از آن تقرب به حق تعالی نباشد پس در آغاز کار پیش از آنکه جامه قضا پوشم، از آن امر هولناک کناره گرفتم و به راهنمایی علم، به عمل صالح و کارهای شایسته پرداختم.

(روایتی است از امام صادق علیه السلام که مطلب مذکور را تایید می کند حضرتش فرمود: فتوی برای کسی که با صفای باطن و اخلاص در عمل و ایمان کامل در همه احوال از خداوند کسب فیض نمی کند، روا نیست، زیرا فتوی، حکم است و حکم بدون اذن و برهان خداوند صحیح نخواهد بود، وآنکه به استناد خبر و بدون مشاهده حکم کند، جاهل بوده و مواخذه می شود، و آن حکم گناهی است که او مرتکب شده است (149)

و رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
جسورترین شما بر فتوی، جسارتش بر خداوند از همه بیشتر است. آیا فتوی دهنده نمی داند که میان خدا و بنده اش قرار گرفته، چنین شخصی حائل میان بهشت و جهنم است. (150)

سفیان بن عینیه می گوید: چگونه دیگران از دانش من سود برند، در حالی که خود از آن سودی نمی برم؟ فتوی دادن به حلال و حرام میان مردم شایسته کسی است که پیرو حق و تابع پیامبرش باشد، تا فتاوای صالح را از غیر صالح باز شناسد، و از همه مردم زمان و ناحیه و شهر خود با ایمان تر و عادل تر باشد.

رسول گرامی فرمود:
لیت و لعل باید فتوی داد، چرا که امر فتوا بسیار عظیم است. (151)

امیرمومنان خطاب به یک قاضی فرمود: آیا ناسخ را از منسوخ باز می شناسی؟
- خیر
آیا مقصود خداوند از مثلهای قرآنی را یافته ای؟
- خیر
پس هم خود هلاک شدی و هم دیگران را تباه نمودی (152)

فتوی دهنده نیازمند آن است که معانی قرآن، حقایق سنن و باطن اشارتها را بداند، و از اصولی که بر آن اجماع و یا در آن اختلاف است، آگاه باشد، و آنگاه حسن انتخاب داشته، واعمالش صالح باشدت و آنگاه حکمت و سپس تقوی است، و پس از طی این مراحل، اگر توانست، فتوی دهد. تا به اینجا کلام امام صادق علیه السلام بود که از مصباح الشریعه نقل نمودی)

(نقل یک حکایت)
آنچه ای فرزند در راهنمایی و گشودن درهای عنایات به تو نوشته ام، نه از کسی آموخته بودم، نه از کسی شنیده بودم، بلکه گفتار مردم همه بر پایه ظاهر عبادت و صورت بخشیدن آن به مقتضای عادت بود. سپس جماعتی نزد من آمدند و خواستند بین مردمی که اختلاف دارند، بر عادت فقیهان و علمای گذشته زمانهای پیشین، داوری کنم و امور طرفین اختلاف را اصلاح نمایم. پس به آنان گفتم که من چنین فهمیده ام که خرد من در مقام اصلاح کلیه امور زندگانی من است، اما نفس من و هوا و هس من و شیطان بر آنند تا با مشغول ساختن من به امور دنیا مرا به هلاکت رسانند، و من بین خود و نفس خود و شیطان و هوا و هوس خویشتن درصدد آن برآمدم که به مجرد عدل داوری کنم، و همه آنها را با عقل موافق گردانم. اما هیچ یک از آنها این رای را صواب ندانستند و خرد به زبان حال با من گفت: روانیست که در هلاکت خود به نادانی، از آنها پیروی کنی. بالجمله، من در این زندگی دراز موفق چشمم روشن گردد، و منازعه و اختلاف آنها برطرف شود. پس کسی که می داند که در مدتی دراز انجام دادن داوری ناتوان بوده است، چگونه در امری وارد شود که داوریهای بی پایان و بیشمار ویژه آن است؟ به آنان گفتم: بنگرید و کسی را بیاید که عقل و نفس و طبیعت و هوا و هوس او با یکدیگر اتفاق داشته باشند، بر شیطان چیره و همه مانند یک دست در پی طاعت خدا و رضای او باشند، و از امور مهمی که بر او واجب است فارغ باشد آری، چنین شخصی را بیابید، و داوری و محاکمه نزد او برید همانا اوست که وقتی دعوایی در محضرش طرح شود می تواند به قطع و فص دعاوی و اصلاح اختلافات موفق گردد زیرا به چنین قدرتی مجهز است.

پس ای فرزند ای محمد، از ریاست دراین امر کناره جستم و به مقتضای داوری خردمندان دیدم که شغل شاغل من در توجه به خدای جل جلاله و وارسی و پاکیزه نگاهداشتن نفس خویشتن است. (مرحوم سید بن طاووس در طی چند فصل می پردازند به بیان اینکه: پدرش او را موظف به ازدواج نمود، و او مدتی از این امر اجتناب ورزید. اما پس از گذشت زمانی با تمسک به استخاره او را به ازدواج دختر وزیر ناصر بن مهدی در آورد. آنگاه سید در بغداد سکـونت گزید، خلیفه مستنصر او را موظف به پذیرفتن بعضی از پستها نمود و او امتاع ورزید. خلیفه اصرار می ورزید و سید نمی پذیرفت. میان آن دو گفتگوهائی رخ داد که مولف به ذکر آنها می پردازد. تا آنجا که خلیفه به عمل سید رضی و سید مرتضی قدس سره استناد می کند و مولف از آن پاسخ می گوید. سید در دنباله کلام خود دوباره فرزندش را نصیحت می کند و او را از وارد شدن در لهو و لعبهای اهل دنیا و آداب و رسوم های پست و بدعتهای مخالف با آئین محمدی صلی الله علیه و آله و سلم سخت بر حذر می دارد و از وارد شدن در زمره حاکمان و شرافت دانستن آن نکوهش فراوانی می نماید و می گوید: ابتلای به جنون و برص و جذام در تمام عمر، آسان تر از ابتلای به این امر است. و با بیانی نیکو این مدعا را تبیین می کند. آنگاه می پردازد به حکایت کناره گیری اش از حله و رفتن به مشهد امیرمومنان علیه السلام و آنگاه مشهد حسین علیه السلام و سپس سر من رای تا در عزلت کامل بسر برد، که آنجا از شهرها و آشنایانش دورتر بود، و گویا صومعه ای بود در بیابانی)

(همه در محضر خدائیم)
و ای محمد، ای فرزند، اساس مطلبی که باید در نظر داشته باشی و از کف ندهی، آن است که پیوسته متذکر باشی که در پیشگاه خدای جل جلاله قرار داری، و او بر همه احوال تو آگاه است، و هر چگونگی که بر تو رود از احسانی است که او به تو دارد، و او از آغاز آفرینش تو از خاک و انتقال تو از پدران و مادران، چنانکه شرح دادم، در آنچه بر تو گذشته است با بهترین شیوه، و نثار عنایات خود، بهترین دوست تو بوده است. نیز به هنگامی که پای به هستی نهادی از سعادتها که نصیب تو فرموده است ترا آگاه کردیم. نیز پیوسته با تو بوده است، و تو پیوسته حتی پس از مرگ به مصاحبت جمیل او نیازمندی. اگر او از تو روی بگرداند با تو از او روی بگردانی، کیست که پشتیبان تو شود؟ و اگر خویشتن را و هر آنچه را که داری تباه کنی، کیست که ترا حفظ کند؟ و اگر او را از دل بیرون کنی، کیست که او را به جای پروردگار خود جل جلاله بنشانی؟ پس من از رحمت حق تعالی می خواهم که دل ترا از معرفت و هیبت و رحمت خود سرشار فرماید، و عقل و اعضای ترا آن سان به خدمت و طاعت خود در آورد که وقتی نشسته ای، به یاد داشته باشی که در پیشگاه مقدس او نشسته ای، و هنگامی که ایستاده ای، متذکر باشی که نیروی قدرت تو در راه رفتن از اوست، و در راه رفتن چنان با ادب باشی، و به ادب کوشی که در حضرت ملک الملوک، که هیچ موجودی از او بی نیاز نیست، باید آن سان بود. و آگاه باش که اعضای بدن تو سرمایه و بضاعتی است که خدای جل جلاله به تو عنایت فرموده، و امانتهایی است که خداوند جل جلاله به دست تو سپرده است تا با آن برای خویشتن و آخرت خویش سوداگری کنی. پس اگر آن را در کاری به مصرف برسانی که برای آن آفریده نشده است، و در اطاعات و مراقبات به کار نبری، یا دمی در غفلت بسر آری، از این شیوه زیان به نصیب می بری، و بار و بری که بهره تو می شود آن است که از سرور و مولای خود دور افتی، و در آستان او فرومایه و سبک گردی از مردم نادان یا غافل باور مکن که می گویند: کسی قدرت به این کار ندارد، و گفته آنها را مگوی. آنگونه مردم به ما نیز سخنانی از این قبیل می گفتند، اما به خدای جل و جلاله سوگند که ما می دانیم که این گروه در این مطلب که گفتم به غلط می روند و خطا می کنند، و ما به حکم وجدان و خرد می دانیم که آن گونه مردم یا ملوک و بزرگان این سرای ناپایدار با دوستان و رفیقان، بلکه با غلامان و همسایگان و با کسانی که از آنان امید نفع و احسان یا جلوگیری از خطر دارند، هر یک را به قدر مقام در نشست و برخاست و در مشهودات ادب نگاه می دارند. پس چگونه روا باشد که با وجود علمی که خدای جل جلاله به ما دارد و با وجود قدرت او بر ما و احسان و با ما، ادبی که در محضر مقدس او بجای می آوریم، کمتر از آن باشد که درباره مردمی که از اعراض آنان باکی نداریم، بجای می آوریم؟

 

(انگیزه ات در سفر، خدا باشد)
و ای فرزند، اگر به سفری نیازمند شدی، بدان که خدای جل جلاله در سفر حافظ تست، و حافظ همه موهبتهایی که به تو انعام کرده است. او در همه نعمتها که به تو عنایت فرموده است، و در سفر از آن دور می شوی، در وطن جانشین تو می گردد پس، از روی هوای نفس و آز سفر مکن، که اگر چنین کنی با خدای جل جلاله جنگیده باشی، و جلالت الهی او را سبک گرفته باشی، و زمان سفر خود را در چیزی ضایع ساخته باشی که در سرای جاویدان ترا از آن سودی نباشد. بلکه باید قصد تو از مسافرت آن باشد که از خدای جل جلاله به سوی او روی کنی، چه، هر کجا که باشی در آستان اویی، و باید که همه کارهای سفر و حضر خود را به او بسپاری، و روی به او داشته باشی. اگر چنین کنی و سفر تو خدمت به او و برای اوست، و سفر به سوی اوست، و در حمایت و حفظ و کفایت اخلاص به او و تقرب به او می باشی. و هر چه در چنین سفری روی دهد به زبان حال، جبران آن بر عهده او جل جلاله است، که به حکم خرد هر کس که به سوی سلطانی عادل برای کارهای او سفر کند در زیر سایه او باشد، و در آن سفر دستاویز وی رشته پیوند اوست، و فضل سلطان وثیقه سفر او، چه، جبران زیانهای این سفر بر عهده آن سلطان است که به مقتضای دل خود رفتار می کند. اگر نفس تو از چنین سفری باز ایستد، و پیروی اهل غفلت کند، و اوقات ضایع گذارد پس، از خدای جل جلاله یاری طلب تا به تو نیروی توفیق عطا فرماید، و آنچه در کتاب فتح الابواب در باب استخاره گفته ام، بکار بند، که اگر چنان کنی مسافرت تو طبق فرمان خدای جل جلاله و تعظیم قدر او خواهد بود. و از دست پشیمانی می رهی. وقتی انسان به مجرد طبع بهیمی و بنا به شهوات خود مسافرت کند، با چارپائی که بر آن سوار است در حرکات و سکنات یکسانست.

(آنگاه مولف بزرگوار می پردازد به بیان آداب خوابیدن، و آنچه در این هنگام در محضر خداوند باید انجام داد، و غفلت و کوتاهی را که از وی قبل از خوابیدن سر زد، حکایت می کند و مطالبی دیگر را یادآور می گردد، و آنگاه می فرماید:)

و اگر من از خود برای تو و برادرانت چیزی از سیم و زر بر جای نگذاشتم دل چنین یافتم که نمی خواستند از خود برای وارثان زر و سیم بر جای نهند، بلکه آنان را چیزی از کشتزار و ملک ارث نهادند، که برای زندگانی ساده آنان کافی باشد. جدت محمد صلی الله علیه و آله و مولایت علی علیه السلام بوده است، و چنین یافتم که نمی خواستند از خود برای وارثان زر و سیم بر جای نهند، بلکه آنان را چیزی از کشتزار و ملک ارث نهادند، که برای زندگانی ساده آنان کافی باشد. جدت محمد صلی الله علیه و آله به اسعد بن معاذ که نزدش گرامی بود فرمود:

اگر کاری کنی که فرزندت پس از تو بی نیاز باشد، بهتر است، تا ناچار نشود دست نیاز به سوی مردم دراز کند من نیز پیروی آنان کردم و در کتاب من لا یحضره الفقیه که مورد اطمینان است، دیدم که از قول زراره از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: برای شخص پس از زندگانی چیزی آزارنده تر از مال بی صدا نیست می گوید: گفتم پس چه باید کرد؟

فرمود: مال را در کار بستان و خانه باید صرف کرد ای فرزند! بدان که به خدای عزو جل - سوگند که من این املاک مختصر را به این نیت خریداری کردم که من و این املاک و بهای آن همه ملک خدای جل جلاله محسوب می شویم، و مقتضای عقل و نقل هم چنین است که بنده در قبال مولای خود صاحب چیزی نیست، و هر چه مولای او به او واگذار کرده باشد ملک مجازی است، و مالک حقیقی اوست، که آن املاک را آفریده و به او عطا کرده است. من دانستم که اگر ملکی با این نیت خریداری کنم، هر کس چیزی از آن را خرج و انفاق کند یا از آن مصرف نماید در دیوان معامله او جل جلاله کاری به حساب می آید که در زمان حیات و ممات من مورد رضای اوست، و نزد خدای جل جلاله برای روز مبادا و هنگام نیاز ذخیره من است.

(زهد معصومین از فقر نبود)
و ای فرزند، ای محمد، بدان که من عده ای را دیده ام که چنین می پنداشتند که جدت محمد صلی الله علیه و آله و پدرت علی علیه السلام تهیدست بوده اند، و دستشان از مال دنیا خالی بوده است. علت این عقیده آن است که شنیده اند آن بزرگواران غذای خود را به گرسنگان ایثار می کردند، و خود گرسنه بسر می بردند، و با نهایت زهد و پرهیزگاری می زیستند. این مردم چنین می پندارند که زهد و پاک زیستن فقط با فقر و تنگدستی صورت می بندد، نه با تمکن و ثروت اما این پندار غلط و ناشی از بیخبری است پیمبران علیهم السلام توانگرترین شخص بوده اند، زیرا هر چه از خدا می خواستند به آنان عطا می فرمود. پس از همه توانگران زمان خود توانگرتر بوده اند، و لطف الهی نیز به سبب وجود آنان بر سر دیگران سایه می افکند و پیمبران علیهم السلام هر مال که در دست می داشتند به محتاجان می دادند، و آنان را بر خود مقدم می داشتند، و به آنچه خدای تعالی نصیب آنان می فرمود به آن شاکر و شکیبا بودند، و زبان از طلب بر بسته از جمله عطاهای جدت محمد صلی الله علیه و آله فدک و عوالی است که به ماردت فاطمه - صلوات الله علیها - بخشید، و چنانکه شیخ عبدالله بن حماد انصاری روایت کرده است عوائد فدک سالانه بیست و چهار هزار دینار بوده است، و دیگران آن را هفتاد هزار دینار گفته اند. اما در عین حال آن بزرگوار و شوهر بزرگوارش و پدر والامقامش در بخشندگی مانندی نداشته اند، و در زهد و تقوی نظیری، و اندکی از آن عواید برای گذراندن ایشان با کمال گشاده دستی بس بود اما ارباب معرفت با خدای تعالی در کم و بیش گفت گویی اندازند پس تصرف آنان در مال دنیا که عطایای الهی است، مانند تصرف خدای تعالی است نسبت به خود آنان. پس در مقابل اراده و مشیت الهی تسلیم محضند در حقیقت در دنیا با پرهیزگاری زیست می کنند، و از دنیا خارجند من در تاریخی که به سال دویست و سی و هفت نوشته شده است، آن را در آغاز کتابی که هم اینک نزد من موجود است و شرح حالی ارزشمند در احوال آل ابوطالب می باشد، و نخستین کس از رجال روایت آن عبیدالله بن محمد ابی محمد است که از پدرت علی امیر مومنان علیه السلام روایت کرده است که فرمود: من با فاطمه علیه السلام ازدواج کردم (در) حالی که جز بستری نداشتم، اما امروز اموالی دارم که اگر بر همه بنی هاشم پخش کنم، همه را بس خواهد بود.

نیز در آن کتاب دیدم که نوشته است: آن بزرگوار اموال خود همه را، که در آمد آن چهل هزار دینار بود، وقف کرد، با این حال شمشیر خود را فروخت، و هنگام فروش می فرمود: کیست که شمشیر مرا خریداری کند. اگر به شام شب نیازم نبود آن را نمی فروختم

نیز از آن کتاب است که: روزی علی امیر مومنان فرمود: چه کسی فلان شمشیر را خریداری می کند؟ اگر بهای ازاری داشتم آن را نمی فروختم و آن کتاب نقل می کند که در آن حال منافع املاک او که آن را به صدقه می داد چهل هزار دینار بود. و ای فرزند، ای محمد، به خدایی که اینک که این کتاب را می نویسم حاضر است، و فرشتگان او گواهند، آن املاک و املاک دیگر در تصرف پدرت علی بن موسی بود با این همه در بیشتر اوقات حتی یک درهم نداشت، زیرا منافع املاک او دیگر منافع را به مصرف عیالات خود می رسانید، سپس به مصرف صدقات و ایثار می رساند، و صرف صله می کرد، و هدیه می بخشید بعضی بر آنان بودند که او علیه السلام از زرهای ذخیره انفاق می کند اما هیهات و هیهات! که درباره پدرت به خطا می اندیشیده اند، و گمراه بودند، و می بینم بسیاری از مردم حتی راجع به آنکه دارای عظیم ترین مقام و والاترین کمال و کاملترین جلال است گمراه شده اند. یعنی نسبت به خدای تعالی پروردگار جهانیان و پیمبران تا آنجا که خدای - جل جلاله - راجع به گروهی که در خدمت جد محمد صلی الله علیه و آله حضور داشتند و آن بزرگوار را می دیدند می فرماید:
و تراهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون. (153)

اگر همه جهان یک باره در تملک پدرت در می آمد، در کمترین زمان از دست می داد، اما چنانکه مشیت الهی بود به تدریج به دست ما آمد. پس ای فرزند، ای محمد، تو و برادرانت و اولاد و ذریه ات از پدران خود پیروی کنید که راه حق و راستی پیمودن خداوند درباره روزی موجودات در کلام مجید خود می فرماید:
فو رب السما و الارض انه لحق. (154)

و در کتاب ابراهیم بن محمد اشعری که قابل اعتماد و استناد است، دیده ام که از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده است که علی علیه السلام وقتی رحلت کرد هشتصد هزار درهم قرض داشت. حضرت امام حسن ملکی از اموال آن بزرگوار را به پانصد هزار درهم و زمینی از او را به سیصد هزار درهم فروخت و دین او علیه السلام را ادا کرد. علت این دین آن بود که آن بزرگوار چیزی از خمس را برای خود نگاه نمی داشت با همه گرفتاری شخصی و مصارف بسیار خود، همه را به مستحقان پخش می فرمود. و در کتاب عبداله بکیر دیدم که ابوجعفر علیه السلام روایت کرده است که حضرت امام حسین علیه السلام وقتی به شهادت رسید مقروض بود و علی بن حسین زین العابدین یکی از املاک پدر را فروخت به سیصد هزار درهم، و دین او وعده هایی را که داده بود ادا کرد من در آغاز بخش ششم در کتاب ربیع الالباب قسمتی از دارایی و بخشش های ایشان صلوات الله علیهم را آورده ام، آن را مطالعه کن و بنگر، اخباری که در آنجا آورده ام به حق و واقعیت دلالت دارد. امیر مومنان علیه السلام جدت برای فرزندانی که از حضرت فاطمه زهرا علیه السلام داشت اموالی وقف کرد و تولیت آن را به عهده فرزندان خود گذاشت. پس چگونه می پندارند آن حضرت تنگدست و تهیدست بوده است، و خدای تعالی برای خاصان خود مالی مقدر نمی فرماید؟ آیا خدای جل جلاله این جهان و آن جهان را برای کسانی آفریده است که به آنها نظر عنایت ندارد؟

و ای فرزند، وقتی شیرخوار بودی عنایت الهی لب از شیر شستن را به تو الهام فرمود، بی آنکه ما ترا به آن کار واداشته باشیم. همچنین راه تعلیم و گرفتن خط را در دلت انداخت. بنا براین، به حسن توفیق تو و عنایت الهی به تو امیدوار شده ام، و می دانم که مورد رافت و مهر اویی جل جلاله و امیدوارم که شرف توفیق طاعت و بازگشت به آستانش را برای تو کامل فرماید.
پس بر تو باد که نوشتن کامل و زیبا را بیاموزی، چه این کار برای داخل شدن در مقام رضای حضرتش در سرای اقامت مدد می کند. سپس بر تو باد که علم عربی را خوب بیاموزی، چندان که مانند ترا که طالب رضای الهی هستی می باید، و برای زنده نگاه داشتن سنت نبوی لازم است سپس بر تو باد آموختن تفسیر آیات شریف قرآن مجید چندان که برای بر پا داشتن نماز، و تکالیفی که بر عهده تست توانا گردی، و بر تو باد که سپس همه کتاب مجید را برای تعظیم و تجلیل مقام قرآن از برکنی.

از خداوند می خواهم که آموختن علم فقه را که راه شناخت احکام شریعت و زنده داشتن سنت جدت محمد صلی الله علیه و آله است بر دلت اندازد، و توان الهام پذیری از عنایت او را داشته باشی، و قصد تو در این کار فرمان بردن از خدای تعالی و پیمودن راه راست باشد، و مبادا که در کار دین مقلد عوام الناس (155) از غلامان جدت باشی، و برای گرفتن فتوی و استفهام مطالب دین در برابر آنها کوچکی کنی که جز مغبون به این کار حقیر قناعت نکند. و بدان هنگامی که کودک بودم ورام (156) جدت قدس الله روحه - به من مطالبی فرمود که معنای آن این بود که: ای فرزند، اگر در علم و عمل کاری وارد شدی که خیر تو در آن است به مرتبه پست آن قناعت مکن، و مبادا که از کسانی که در آن کارند کمتر باشی. نیز جدت از قول حمصی (157) می فرمود: برای امامیه مفتی واقعی باقی نمانده است بلکه همه، فتوای دیگران را حکایت می کنند، و به تکرار باز می گویند. در صورتی که در آن زمان گروهی از اصناف علما بودند، و در روزگار ما کسانی نیستند که از نظر مراتب علمی به آنان نزدیک باشند اما باید گفت که: اینان به علت طول ایام غیبت و دور بودن از پیشوایان و رهبران دینی که از حیث اشتغال و ادراک معانی در حفظ و پناه باری تعالی بوده اند، معذورند که اگر همپایه علما سلف نباشند. اما به هرحال امروز فتاوی آنان و پاسخ به مسائل مورد نیاز، نقل قول علمای متقدم و ماضی است، و این کار بسی آسان است، و جز مردمی مسکین و کسانی با همتی پست و بی مایه، در این کار ناتوان نیستند. من که پدر توام تقریبا بیش از دو سال و نیم به این علم مشغول نبودم، و زان پس اگر گاهی به آن مشغول می شدم از روی نیاز نبود بلکه به منظور حسن صحبت و انس و استنباط فروع بود. کسی که از کوتاهی زندگی با خبر است، و می تواند که پس از مرگ از طرف مقامی، هر کار او چه بزرگ چه کوچک، مورد رسیدگی و حسابرسی قرار می گیرد، باید به میزان نیاز این سفر توشه فراهم آورد.

بر تو باد که در تحصیل فقه به کتابهای جدت ابو جعفر طوسی (158) رحمه الله علیه مراجعه کنی، زیرا او در پیمودن راهی که حق تعالی به او نمود، سستی و کوتاهی نورزید.

(زیرا غالب آنچه شیخ طوسی رحمه الله علیه در کتابهای خویش آورده، و در آن فتوا داده است، ماخوذ از متون احادیث اهل بیت
علیه السلام و این امری است واضح و روشن برای کسی که گردن خویش را از بند تقلید دیگران رها نموده باشد و الله المستعان)

خدای جل جلاله به دست من کتابهای بسیار در هر فن برای تو آماده فرموده است، که امیدوارم ترا به مولای این جهانی و آن جهانی نزدیک گرداند.

(آنگاه کتابهایی را که در فنون گوناگون تالیف نموده، ذکر می کند، و آنچه را در غالب فنون است کثیر می شمارد. علوم فراوانی رایاد می کند و به مطالعه آنها توصیه می نماید، و آن مقدار از هر علم را که مهم می نماید تعیین می کند، حتی کتابهائی را در علم تاریخ، ستاره شناسی، رمل، کیمیا و مانند آن ذکر می کند، و تمامی آنها را به وجهی می ستاید، و یاد آور می گردد که در پاره ای از علوم کتابهائی تالیف نموده است. آنگاه تالیفات فراوانش در رشته های گوناگون را نقل می کند، و پس از آن مطالب سودمندی درباره عبادتهای پنجگانه و اسرار آنها بیان می کند، و به دنبال آن درباره غیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و انتظار فرج او، اموری را در طی فصولی بیان می کند، و متذکر می گردد که مردم در ادعای دوستی آن حضرت و انتظار فرج او صادق نبوده اند، و این امر را با بیان مثالهائی توضیخ می دهد، و آنگاه می فرماید:)

(سید بن طاووس فرزند را به امام عصر علیه السلام می سپارد)

در آن روز که به دنیا آمدی ترا بنده مولینا مهدی علیه السلام و متعلق به او قرار دادم، و در حوادثی که بارها برای تو روی داده است به سایه حضرتش پناه برده ام، و به دامان عنایتش دست زده ام و بارها آن بزرگوار را به خواب دیده ام، به ما انعام ها فرموده و نیازهای ترا برآورده است، چنان که بیان آن از قدرت من بیرون است.

پس در دوستی و مهر و وفا به آن حضرت بزرگوار، و توجه دل و تعلق خاطر، آن گونه باش که خدا و رسول او و پدران بزرگوارش می خواهند، و خواسته های حضرت او را بر نیازهای خود مقدم دار، و من این مقوله را در کتاب المهمات و التتمات شرح داده ام و پیش از آنکه برای خود و عزیزانت صدقه دهی، برای حضرت او صدقه ده، و دعا به آن وجود مقدس را بر دعای به خود مقدم دار، و برای جلب توجه و احسان آن بزرگوار در هر کاری خیر برای وفای به حق حضرت او را برخویشتن برتری ده، و در روزهای دوشنبه و پنج شنبه با فروتنی و خضوع نیازهای خود را بر حضرتش عرضه کن، و چنانکه در پایان کتاب المهمات نوشته ام وقتی به آن بزرگوار خطاب می کنی پس از تقدیم سلام زیارتی را که به سلام الله الکامل آغاز می شود بخوان و بگو:

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر، و جئنا ببضاعه مزجاه، فاوف لناالکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین تالله لقد اترک الله علینا و ان کنا لخاطئین یا مولینا استغفرلنا ذنوبنا انا کنا خاطئین

و بگو: ای سید و مولای من، اینها مقام برادران یوسف است با برادر و پدر خود که پس از آن همه جنایت، به آنان رحمت آوردند، و از گناهانشان چشم پوشیدند. پس اگر ما نزد خدا و رسول او و پدران بزگوارت و نزد تو پسندیده و مورد رضا نیستیم، تو ای سرور ما از حضرت یوسف که برادران خود را بخشود، و به آنان مهربانی کرد، برای بخشودن ما و رحمت آوردن به ما و ابزار حلم و کرم احق و اولایی.

 

(وصول پاسخ امام عصر علیه السلام)
بدان که راه شناخت پاسخ سرور و مولای ما مهدی علیه السلام و راه دریافت این شرف که پروردگار به قدرت و رحمت خود برای متوسلان به آن حضرت مقرر فرموده است، چند چیز است: از آن جمله است آنچه محمد بن یعقوب کلینی در کتاب وسائل از قول کسی که نام او را نقل کرده است، چنین بیان فرموده که گفته است: به حضرت ابوالحسن نوشتم: مردی دوست می دارد که نیازهای خود را به امام خود عرضه کند، آن چنان که دوست می دارد آن را به پروردگار خود عرض کند، او را چه باید؟
در پاسخ من نوشت: اگر نیاز داری لبهای خود را حرکت ده که پاسخ تو خواهد رسید
نیز هبه الله بن سعید راوندی در کتاب خزائج از محمد بن الفرج روایت کرده است که گفت: حضرت علی بن محمد علیه السلام مرا فرمود که اگر بخواهی پرسشی کنی آن رابنویس، و در زیر مصلای خود بگذار، و ساعتی صبر کن، سپس آن را بگشای، و در آن ببین. گفت: چنین کردم، و پاسخ پرسش خود را با توقیع و امضای حضرتش دریافت کردم. همین اشاره کوتاه ترا بس است و آن کس که مشمول عنایات و احسان او باشد راه او به سوی او باز است
(مولف بزرگوار در خاتمه کتاب پاره ای از وصایای امیر مومنان را که در نهج البلاغه و غیر آن آمده، ذکر می کند، و ما این نوشته را با ذکر کلامی از امام صادق علیه السلام در بیان حق و باطل به پایان می بریم. امام علیه السلام فرمود:
با تقوی باش، و آنگاه هر که هستی و از هر قوم و نژادی هستی، باش، که هیچ کس با تقوی مخالف نیست، و همگان آن را دوست می دارند. تمامی خیر و رشد در تقوی است. تقوی میزان سنجش هر علم و حکمتی، و اساس هر طاعت مقبولی است.
تقوی آبی است جاری از چشمه معرفت به خداوند. هر رشته ای از علوم را بدان نیاز است، ولی خود به چیزی جز تصحیح معرفت به تسلیم در برابر هیبت خداوندی نیاز ندارد
منشا زیادت تقوی اطاع از سر لطف خداوند است بر سر بنده پس تقوی اساس هر حقی است، و باطل تمامی چیزهائی است که ترا از خداوند جدا می سازد، و این نیز مورد اتفاق همگان است، پس از آن بپرهیز، و بی آنکه به دیگران دل ببندی، راز خویش راتنها برای خداوند بگذار.
رسول گرامی صلی الله علیه و آله فرمود: راست ترین سخنی که عرب گفته این کلام لبید است که:
الا کل شی ما سوی الله باطل - و کل نعیم لا محاله زائل (159)
پس با آنچه اهل صفا و تقوی بر آن اتفاق دارند همراه شو از اصول دین، و حقانیت یقین و رضا و تسلیم، و در اختلاف مردم و سخنان آنان داخل مشو که امر بر تو دشوار شود. و امت برگزیده اتفاق دارند بر اینکه: خداوند یکتاست و مانندی برای او نیست، و او در حکمش عادل است، آنچه را خواهد انجام دهد، و آنچه را اراده نماید فرمان دهد، در هیچ یک از کارهای او چرا نیست، هیچ چیز نه در گذشته و نه در آینده جز به مشیت او تحقق نیابد، بر همه چیز تواناست، در وعده و وعیدش صادق است، قرآن مخلوق و کلام اوست و او پیش از کـون و مکان و زمان موجود بود.
ایجاد هستی و نابود ساختن آن برایش یکسان است، ایجاد جهان بر علم او نیفزاید، و نابودی آن از ملک او نکاهد. سلطانش عزیز و تنزیهش جلیل است. پس آنچه را ناقص این امور است نپذیر. باطن خویش را پاک ساز تا برکات الهی را از نزدیک دریابی و به سعادت نائل گردی (160)
این نوشته در سال 1040 ه ق پایان یافت)

و الحمدالله اولا و آخرا ظاهراً و باطنا و صلی الله علی النبی و آله و سلم

 

مرکز اطلاع رسانی غدیر


فرم در حال بارگذاری ...

کسی که تُن صدای امام زمان عج را می شناخت

نوشته شده توسطرحیمی 20ام آذر, 1397

عارف کامل صاحب مقام تشرف جناب سید بن طاوس (ره)
سید علی بن موسی بن جعفر بن طاووس مشهور به سید ابن طاووس (۵۸۹-۶۶۴ق)، از عالمان دینی شیعه، صاحب کتاب لُهوف (مقتل امام حسین) و نقیب شیعیان در زمان حکومت مغول بر بغداد. وی را به سبب تقوا، مراقبه فراوان و حالات عرفانی «جمال العارفین» خوانده‌اند.

گرایش ابن طاووس بیش از هر موضوعی به مسائل اخلاقی ومعنوی بوده و بیشتر آثار او نیز در همین موضوع است، از جمله مصباح المتهجد، محاسبة النفس، اقبال الاعمال و کَشفُ المَحَجَّه. تألیفات سید ابن طاووس تأثیر بسیاری بر فرهنگ و اندیشه شیعه گذاشته است. علامه حلی و شیخ یوسف سدیدالدین (پدر علامه حلی) از شاگردان او بودند.

آیت الله بهجت (ره) می فرمودند :

بزرگان طریقت کسانی که کتاب اقبال الاعمال سید بن طاوس(ره) را نداشتند را راه نمی دادند .

مطلب زیر شرح حالی از عارف کامل جناب سیدبن طاوس(ره) است که در مراقبه و زهد اسوه می باشد . قابل ذکر است که تشرفات خدمت ائمه هدي علیه السلام به طرق مختلف است كه گاهاً مكاشفات هستند که اين مكاشفات ميتوانند نفساني هم باشند . يعني فرد سالك آنچه در ذهن مي پرورانده حالا به قوه قهريه تبديل به تمثلاتي شده است . اما در خصوص امثال حضرت سيد - سيد بحرالعلوم و بعضي عرفاي كامل (رضوان الله عليهم) تشرفات بصورت مشاهدات و جسم عنصري حضرت بوده است و اين ببسيار محدود و معدود است . جناب سيد از آن دسته علماي عامل بودند كه بغير از سيل مكاشفات و مشاهدات رحماني از جنبه علمي هم در حد اعلي بودند و علامه محسوب مي شدند . كتابهاي سيد بن طاوس(ره) مخصوصاً اقبال و مطالب اخلاقي كه به فرزندش نوشته براي امثال ما بسيار بسيار سودمند هستند . اذكار و اوراد مهج الدعوات بايد زير نظر استاد خبير باشد . مطلب درباره سيد (ره) و احوال ايشان زياد هست و بنده گلچين مي كنم . تشرفات به قدري زياد هست كه گويا ايشان ملازم دائمي حجت خدا (عج) بودند .  ميرزا جواد ملكي (ره) با لقب ” سيد المراقبين ” از ايشان ياد مي كردند .

 

ستاره سبز  
در پانزدهم 8589 ق تولد نوزدادی خانواده سعد الدین ابو ابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت . ابو ابراهیم نوزاد نیمه محرم را به یاد نیای ارجمندش علی نامید. (1)
همسر ابو ابراهیم دختر ورام بن ابی فراس دانشور شهره حله بود. (2) علی اندک اندک در محضر پدر بزرگی چون ورام و پدری مانند سعد الدین ابو ابراهیم با الفبای زندگی آشنا شد. او بزودی دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه با امام حسن مجتبی علیه السلام پیوند می خورد. (3)
ورام برایش گفت که ابو ابراهیم دخترزاده شیخ طوسی است . (4) و چگونه نیای بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایی چهره و ناموزونی پاها به طاووس شهرت داشت . (5)
ورام در دوم محرم 605 ق دیده از جهان بست . (6) هر چند همراهی این بزرگمرد با علی بن موسی ، که رضی الدین شهرت داشت ، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.(7)
البته ستاره حله تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیب الدین بن نما، شید شمس الدین فخار بن معد الموسوی ، سید صفی الدین الحسن الدربی ، شیخ سدید الدین سالم بن محفوظ بن عزیزه السوروای ، سید ابو حامد محبی الدین محمد بن عبدالدین زهره الحلبی ، شیخ ابو السعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانی ، سید کمال الدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد به عبدالله الحسینی و سید محب الدین محمد بن محمود مشهور به ابن نجار بغدادی از دیگر استادان وی شمرده می شدند.(8)

...

اگفته پیداست که استفاده از همه این نامبردگان به شیوه معمول روزگار ما تحقق نیافته ، بلکه بیشتر بهره وری ستاره حله از آنها در قالب قرائت روایت و اجازه نقل حدیث بوده است . شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفت انگیز بود. آنچه دیگران در چند سال می آموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازه ای به خط خویش برایش نگاشت . (9)
علی که همواره پند ورام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد می شد به چیزی جز تخصص نمی اندیشید (10) به اجازه استاد بسنده نکرده ، بخش دوم نهایه را نیز خواند، (11) آنگاه مبسوط را به پایان برده ، بدین ترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی ، از استاد بی نیاز شد واز آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت . (12)
فقیه اندیشناک  
چون رضی الدین سید علی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد، ولی ستاره خاندان طاووس نمی توانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانی سوره الحاقه (ولو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیعین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین : و اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت می داد او را گرفته ، رگ گردنش را قطع می کردیم و هیچ یک از شما نمی توانستید ما را از این کار بازداشته ، نگهدارنده اش باشید.)
همواره در ژرفای روانش طنین می افکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز می داشت . او چنان می اندیشید که وقتی پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید. (13) بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت .
ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمی توانستند گوهر یگانه آن دیار را نادیده گرفته ، از آن به سوی دیگری رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روی آورده ، از او خواستند داوری شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیری است … من در همه عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داوری کرده ، میانشان آشتی برقرار سازم ! کسی که در همه عمر از یک داوری و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه می تواند در اختلافهای بی شمار جامعه داوری نماید؟ شما باید در پی کسی باشید که خرد و نفسش آشتی کرده ، به یاری هم بر شیطان چیرگی یافته باشند… چنین کسی توان داوری درست دارد. (14)
پیوند بزرگان  
ابو ابراهیم که خود را در برابر آینده فرزند مسوول می دانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدی ، وزیر شیعی آن روزگار را برای همسری فرزند برگزید.
ولی رضی الدین مصلحت خویش را در گریز از ازدواج می دید. کشمکش میان فرزند و پدر مدتی ادامه یافت . تا آنکه علی بر آستان حضرت کاظم علیه السلام پناه برده ، پس از پاکسازی روان به رایزنی با پروردگار روی آورد. نتیجه تفال وی اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدین ترتیب گوهر یگانه حله با آن زن ازدواج کرد و آل طاووس را در شادمانی فرو برد. (15)
مدتی بعد در سال 620 ابو ابراهیم دیده از جهان فرو بست و رضی الدین را سخت اندوهگین ساخت . (16)
پایتخت شیطان  
اندک اندک آوازه شهرت رضی الدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. موید الدین محمد بن احمد بن العلقمی ، وزیر روشن بین عباسیان وی را که در یکی از خانه های خویش جای داد. (17) سرور پرهیزگاران دانشمند حله در این شهر با انبوه مومنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربه های بسیار اندوخت .
هر چند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود. در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام آقای دار الخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوه اش بود از پذیرش سر باز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت . تیرهای که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری بنده پاکدلش شتافته ، وضعیت را به سود وی تغییر داد. (18)
اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده دار شود. هر چند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضی الدین از پذیرش آن سر باز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواسته های پنهانش را نیز مشاهده می کرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت علیه السلام ، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا می خواند، گفت : اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار می پسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمی بندی ؟!
چون خلیفه سید را بر رای خویش استوار یافت ، گفت : با ما همکاری نمی کنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده ، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور می دانی یا ستمگر می شماری ؟ بی تردید معذور می دانی ! پس تو نیز معذوری !
رضی الدین گفت : آنها در روزگار آل بویه که ملوکی شیعه بودند. می زیستند. آن حکومت در برابر حکومتهای مخالف تشیع قرار داشت ، بدین جهت ورودشان به کارهای دولتی با خشنودی خداوند همراه بود.(19)
با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چاره ای دیگر اندیشید.
مدتی بعد لزوم همنشینی رضی الدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونه ای دانشور پارسای حله را بدین کار فرا می خواندند.
سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهره گیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد.
در این روزگار کامیابیهای پیوسته مغولان مستنصر را در نگرانی فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نماینده ای به خانه سید فرزانه حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهی وی رساند. رضی الدین بی درنگ پاسخ منفی داد و در توضیح گفت : سفارت من جز پشیمانی هیچ دستاوردی ندارد.
فرستاده مستنصر با شگفتی پرسید: چگونه ؟
فقیه روشن بین حله گفت : اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظه زندگی هر روز مرا به سفارتی خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان می رود، راه آزارم گشوده می شود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز می دارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع می کنند که فلانی به امید سازش با مغولان و بهره گیری از آنان برای براندازی خلیفه سنی بغداد بدین سفر دست یازیده است . پس شما بیمناک می شوید و کمر به نابودی ام می بندید.
برخی از حاضران گفتند: چاره چیست ، فرمان خلیفه است !
سید همچون همیشه زندگی اش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت . آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است . (20)
خاطره های سبز  
سال 627 ق را باید سال تحقق تنها سفیر سید پارسایان حله به بیرون از عراق نامید. او در این زمان با هدف حج راه حجاز پیش گرفت و با کوله باری از دستاوردهای معنوی به خانه بازگشت . دستاوردهایی که باید یک قطعه کفن را در شمار آشکارترین آنها جای داد. او از آغاز توقف در عرفات کفنش را به شیوه ای خاص بر دست نگاه داشت ، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و معصومان خفته در بقیع ساییده ، تبرک ساخت و به مثابه نفیس ترین هدیه برای خویش باز آورد. (21)
ناگفته پیداست عارف بزرگ حله در فرصتهای گوناگون به حرم معصومان می شتافت . در این زیارتها او به حقایقی دست می یافت که حتی تصور آن نیز برای بسیاری از مردم ناممکن است . فقیه پاک رای حله در کتاب مهج الدعوات خاطره ای از سفر به سامرا را چنین بازگو می کند:
((در شب چهارشنبه سیزدهم دیقعده سال 638 در سامرا بودم . سحرگاهان صدای آخرین پیشوای معصوم حضرت بقیه الله علیه السلام را شنیدم که برای دوستانش دعا می کرد و می گفت :
… پروردگارا! آنها را در روزگاری سرفرازی ، سلطنت ، چیرگی و دولت ما به زندگی بازگردان .)) (22)
البته این تنها خاطره دانشور پرهیزکار حله از آن شهر آسمانی نیست . او سحری دیگر در سرداب سامرا صدای مولایش را آشکارا شنید که برای پیروانش دعا می کرد و پروردگار را چنین می خواند:
((اللهم ان شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقیه طینتنا و قد فعلوا ذنوبا کثیره اتکالا علی حبنا و ولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک و بینهم فاصلح بینهم و قاض بها عن خمسنا و ادخلهم الجنه فزحزحهم عن النار و لاتجمع بینهم و بین اعدائنا فی سخطک .)) (23)
پروردگارا! شیعیان از پرتو نور ما و باقیمانده گل وجود ما آفریده شده اند و گناهان فراوانی به پشتگرمی دوستی و ولایت ما انجام داده اند. پس اگر گناهانشان میان تو و آنها فاصله ای پدید آورده میان آنها را اصلاح کن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما پروردگارا! آنها را از آتش دور کرده ، در بهشت جای ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خویش نیفکن .
پیشنهاد وزارت  
در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده ، به رضی الدین چنین پیشنهاد کرد. وزارت بپذیر و هر چه مصلحت می دانی انجام ده ، من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاری ات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد!
سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سر باز زد، ولی خلیفه بر خواسته اش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت : اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران ، بی توجه به آیین وحی به هر وسیله ممکن کارهای وزارتی را به فرجام رسانم ، پس نیازی به من نیست . وزیران کنونی چنین کرداری انجام می دهند. و اگر مراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بی تردید درباریان یعنی بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمی نهند و تحمل نمی کنند، البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمی روند، علاوه بر این اگر من به دادگری ، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علی بن طاووس علوی حسینی می خواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار می کردند. بی تردید در این کار نوعی انتقاد و سرزنش بر پدرانت ، که خلفای پیشین بودند، نهفته است . با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهی بست و مرا به بهانه های واهی هلاک خواهی ساخت . اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامی ساختگی به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم ، پیش از آنکه در ظاهر گناهی مرتکب شوم ، هر چه می خواهی انجام ده ، تو پادشاهی توانمندی و قدرت داری . (24)
هر چند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزون تر باز داشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین ، پس از پانزده سال ، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.(25)
کوچه های وصل  
رضی الدین در سال 641 وارد حله شد (26) و اندکی پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادی الثانی همان سال همراه دوست وارسته اش سید محمد بن محمد آوی به زیارت امیرمومنان علی علیه السلام شتافت . (27)
آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادی الثانی زیر باران عنایت علوی قرار گرفتند. (28) محمد آوی سیمای رویایی وصول رضی الدین را در رویا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت :
((در رویا چنان دیدم که لقمه ای در دست تو (سید بن طاووس ) است و می گویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است . آنگاه قدری از آن را به من دادی .)) (29)
رضی الدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج امواج حقایق قرار گرفت . شیدای مجذوب حله شرح آن لحظه های ملکوتی را چنین بیان کرده است :
پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی علیه السلام وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمومنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در برگرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم . پاها و دیگر اندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایی از خاک قرار گرفتم . در این حالت فرامادی پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظه ها شدت بی خودی ام به اندازه ای بود که چون محمد بن کنیله جمال از کنارم گدشته ، سلام کرد، توان نگرستین به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم . پس از حالش پرسیدم ، او را به من شناساندند.(30)
رازهای جمعه شب  
مسافران نجف در شب جمعه ، بییت و هفتم جمادی الثانی 641، به حله بازگشتند. (31) روز جمعه یکی از آشنایان گفت : مردی نیک ، که می گوید در بیداری امام عصر علیه السلام را ملاقات کرده ، به دیدارت شتافته است . او عبدالمحسن نام دارد.
پارسای آل طاووس ورودش را گرامی داشت و شب شنبه ، بیست و هشتم جمادی الثانی ، با میهمان پاک نهادش به گفتگو نشست . عبدالمحسن پس از بیان زیارت حضرت مهدی علیه السلام ادامه داد: امام فرمود نزد ابن طاووس برو و این پیام را به وی برسان . آنگاه پیام را باز گفت .
عارف بزرگ حله سپس بستر گسترد و چون میهمان آرمید خود آماده خفتن شد ولی پیش از آنکه خواب بر پیکرش سایه افکند. از پروردگار خواست تا حقایقی فزون تر بر وی آشکار سازد. رضی الدین بعدها پرده از رویای آن شب برداشته ، چنین نگاشت :
در خواب مولای ما حضرت امام صادق علیه السلام را مشاهده کردم که با هدیه ای بس بزرگ به دیدارم شتافته ،… ولی گویا من قدر این هدیه اش را نمی دانم و ارزشش را درست نمی شناسم .
چون نیمه شب فرا رسید سرور پارسایان حله برای نیایش شبانه برخاست ولی حادثه ای شگفت وی را از این توفیق بازداشت ، او خود داستان آن شب را چنین نگاشته است :
… برای نماز شب برخاستم … دست دراز کردم و دسته ابریق را گرفتم تا آب بر کف ریخته ، وضو گیرم ، ولی گویا کسی دهانه ابریق را گرفته ، باز گرداند و مانع وضویم شد. با خود گفتم شاید آب نجس است و خداوند می خواهد مرا از به کارگیری آب نجس باز دارد… پس به کسی که آب آورده بود گفتم : ابریق را از کجا پر کردی ؟ پاسخ داد: از نهر. گفتم : شاید این نجس باشد، آن را برگردان ، پاک کرده ، از آب نهر پر کن ! پس رفت . آبش را ریخت و در حالی که من صدای ابریق را می شنیدم ، آن را شست ، دوباره پر کرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولی گویا کسی دهانه ابریق را گرفته ، برگرداند و مرا از وضو بازداشت . من بازگشته ، به خواندن برخی از دعاها پرداختم و سپس مانع وضویم می شد. پس دریافتم که این حادثه برای باز داشتنم از نماز شب است با خود گفتم : شاید پروردگار اراده کرده فردا آزمونی و حکمتی بر من جاری کند و نخواسته برای سلامتی و رهایی از بلا دعا کنم . پس نشستم و نشسته به خواب رفتم . در رویا مردی را دیدم که می گفت : گویا شایسته بود در پیش رویش راه بروی .
در این لحظه بیدار شدم ، دریافتم که در گرامی داشت عبدالمحسن کوتاهی کرده ام . پس آمرزش طلبیدم . آنگاه سراغ ابریق رفته ، وضو گرفتم و نماز گزاردم .
فقیه روشن بین حله روز شنبه بر میهمان نوازی افزود و سفیر را چنانکه در خواب آموخته بود، گرامی داشت .(32)
نامه ای از دوزخ  
دانشمند عارف حله از همنشینی با فرمانروایان می گریخت و در این باره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمی شنید. روزی یکی از فقیهان روزگار به او گفت : امامان ما در محفل خلفا شرکت جسته ، با آنها آمیزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نیز نمی تواند نکوهیده و زیان آور باشد.
سید پاسخ داد: پیشوایان ما در محفل آنان حضور می یافتند در حالی که قلبشان از شهوترانان حاکم رویگردان بود ولی تو آیا خود را چنین می دانی ؟ به ویژه هنگامی که نیازت را برآورده می سازند و تو را از نزدیکان خویش قرار می دهند و نیکی درباره ات روا می دارند، آیا می توانی دل از دوستی آنان تهی کنی ؟
فقیه گفت : نه ، درست می گویی ، حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل کمال نیست . (33)
در حله یکی از فرمانروایان ضمن نامه ای از آن فقیه گرانمایه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سید در پاسخ چنین نوشت : آیا در کاخی که زندگی می کنی چیزی از آن برای خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور یابم ، بر آن نشینم یا بدان نگرم ؟ آگاه باش ! آنچه مرا در روزهای آغازین عمر به ملاقات فرمانروایان می کشاند، اعتماد بر استخاره بود ولی اینک به فضل الهی از رازهایی آگاه شده ، می دانم که استخاره در چنین مواردی دور از حق و صواب است . (34)
شاگردان  
بسیاری از دانشوران حله و دیگر شهرهای عراق از محضر نورانی پژوهشگر فرزانه روزگار خویش ابوالقاسم رضی الدین علی بن موسی استفاده کرده اند. در میان این جمع پارسا می توان از نامهای زیر به مثابه چهره های برجسته محافل علمی سید یاد کرد.
1 - شیخ سدید الدین یوسف علی بن مطهر ((پدر علامه حلی ))
2 - جمال الدین حسن بن یوسف ، مشهور به علامه حلی
3 - شیخ جمال الدین یوسف بن حاتم شامی
4 - شیخ تقی الدین حسن بن داوود حلی
5 - شیخ محمد بن احمد بن صالح القسینی
6 - شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد القسینی
7 - شیخ جعفر بن محمد بن احمد القسینی
8 - شیخ علی بن محمد بن احمد القسینی
9 - سید غیاث الدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند بزرگش )
10 - سید احمد بن محمد علوی
11 - سید نجم الدین محمد بن الموسوی
12 - شیخ محمد بن بشیر
13 - صفی الدین محمد (فرزند سید)
14 - رضی الدین محمد (فرزند دیگر سید)
میراث سبز 
از عارف واصل حله نوشته های فراوان مانده است که به نام برخی از آنها اشاره می کنیم :
الامان من اخطار الاسفار و الزمان ، انوار الباهره فی انتصار العتره الطاهره ، الاسرار المودعه فی ساعات اللیل و النهار، اسرار الصلوات و انوار الدعوات ، البهجه لثمرات المهجه ، الدروع الوافیه ، فلاح السائل و نجاح المسائل فی عمل الیوم و اللیل ، فرج المهموم فی معرفه نهج الحلال و الحرام من علم النجوم ، فرحه الناظر و بهجه الخواطر، اغائه الداعی و اعانه الساعی ، الاحتساب علی الالباب ، الاقبال بالاعمال الحسنه ، جمال الاسبوع فی کمال العمل المشروع ، کشف المحجه لثمره المهجه ، الله وف علی قتلی الطفوف ، المنامات الصادقات ، کتاب المزار، مصباح الزائر و جناح المسافر، مهج الدعوات و منهج العنایات ، محاسبه النفس ، ربیع الالباب ، روح الاسرار و روح الاسمار، الطرائف فی مذاهب الطوائف ، التشریف بتعریف وقت التکلیف ، الیقین فی اختصاص مولانا علی بامره المومنین . (35)
پرواز واپسین  
در حدود 640 ق سید برنامه ای نوین برای زندگی اش پی ریزی کرد، او چنان اندیشید که باید از همه مردم کناره بگیرد تا باران عنایتهای ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال 645 تا 648 در حریم مقدس علی علیه السلام اقامت گزید، البته رضی الدین درست اندیشیده بود. او بعدها در این باره نوشت :
در نجف از مردم کناره می گرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمی کردم . بدین سبب مشمول عنایتها قرار گرفتم ، عنایتهایی در دین ، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.(36)
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت . (37) و در روزهای پایانی سال 648 راه کربلا پیش گرفت . او سه سال نیز در حریم امام حسین علیه السلام زیست . (38) آنگاه رهسپار سامرا شد تا نخستین کسی باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته ، بدین ترتیب از همسایگان رسمی معصومان آن دیار به شمار آید. (39) البته علاوه بر این نوعی بریدن و دور شدن تدریجی از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وی بوده است . (40)
هر چند فقیه وارسته حله به سوی سامرا راه می سپرد ولی به دلیلی ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال 652 ق دیگر بار در خانه قدیمی اش اقامت گزید. (41) اما این توقف با اقامت روزگار جوانی تفاوت بسیار داشت . بیشتر وقت سید در خلوت می گذشت و به چیزی جز عبادت ، راهنمایی مراجعه کنندگان و دستگیری نیازمندان نمی اندیشید. در سال 655 ق لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد. (42) رضی الدین که به آسایش مومنان می اندیشید آمادگی خود را برای گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت ، ولی خلیفه نپذیرفت . (43) سرانجام 28 محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهی سراسر وحشت به شهر بغداد سایه افکند، شبی که شرف الدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضی الدین نیز به شهادت رسید. (44) سید پارسای حله خاطره آن شب را چنین نگاشته است :
((این واقعه در دوشنبه 28 محرم بود و من در خانه خود در المقتدیه بغداد بودم … آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم . خداوند ما را از آن حادثه ها و رنجها سالم نگاه داشت …)) (45)
هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که ((آیا فرمانروای کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر)) حکم دهند. رضی الدین از جای برخاسته ، برتر بودن فرمانروای کافر عادل را تایید کرد. در پی او دیگر فقیهان نیز به تایید حکم پرداختند.)) (46)
فرمانروای مغول در دهم صفر 656 سید را فرا خوانده ، امان نامه ای برای او و یارانش صادر کرد. (47) سید که در پی راهی برای بیرون بردن مومنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده ، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند (48) و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت . (49) شاید مومنی را از دردی برهاند یا بی گناهی را از کیفر رهایی بخشد.
در این روزگار هلاکو از وی خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضی الدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهای رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیر الدین طوسی ، ناگزیر این مقام را پذیرفت و برای بیعت علویان مراسم ویژه ای برگزار کرد. (50) سه سال پس از آن ، روزی بیماری بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال 664 ق روان الهی اش به آسمان پر کشید. (51)
فرزندان سید  
سید خاندان طاووس دو پسر به نامهای محمد المصطفی و علی و چهار دختر داشت . (52)
او در تربیت آنها بسیار سخت کوش بود و اهمیت ویژه ای به نخستین روز پای نهادن فرزندان به سن تکلیف ، دلیل روشنی بر این حقیقت است .
او خطاب به یکی از فرزندانش چنین نگاشته است : ((فرزندم ! خواهرت شرف الاشراف را اندک زمانی قبل از بلوغ نزد خود خواندم ، به مقدار توان و آمادگی اش دستورهای دینی را برای او بیان کردم و به او خاطر نشان ساختم که بلوغ شرافت و کرامتی است که خداوند به بنده اش می دهد و این افتخار نصیب تو نیز شده است . (53)
در سایه اهمیت آن عارف وارسته به تربیت فرزندان ، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنینی بسیار اندک (اولی در 12 سالگی و دومی در قبل از 9 سالگی ) توفیق حفظ قرآن کریم یافتند.(54)

پینوشتها:
1-فیض العلام فی عمل المشهور و وقایع الایام ، شیخ عباس قمی ، ص 158.
2-روضات الجنات ، خوانساری ، ج 4، ص 325.
3-مقدمه برنامه سعادت ، سید محمد باقر شهیدی گلپایگانی ، ص 2.
4-روضات الجنات ، ج 4، ص 337.
5-کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، اتان گلبرگ ، سید علی قرانی و رسول جعفریان ، ص 20.
6-فیض العلام ، ص 143.
7-مقدمه کشف المحجه لثمره المهجه ، سید بن طاووس ، سید محمد باقر شهیدی گلپایگانی ، ص 7.
8-همان .
9-کشف المحجه لثمره المهجه ، سید بن طاووس ، فصل 143، نسخه کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی ره .
10-همان .
11-همان .
12-همان .
13-همان ، فصل 125.
14-همان ، فصل 125.
15-همان ، فصل 126.
16-کتابخانه ابن طاووس ، ص 20 و 21.
17-همان کتاب ، ص 22 و 23.
18-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 216 و 127.
19-همان ، فصل 128.
20-همان .
21-روضات الجنات ، ج 4، ص 336.
22-مهج الدعوات ، سید بن طاووس ، ص 368.
23-نجم الثاقب ، حسین نوری طبرسی ، ص 296.
24-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 131.
25-همان .
26-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 27.
27-نجم الثاقب ، ص 285 و 286.
28-همان ، ص 285 و 286.
29-همان ، ص 285 و 286.
30-همان ، ص 285 و 286.
31-مستدرک وسائل الشیعه ، حسین نوری طبرسی ، ص 468 و 469.
32-نجم الثاقب ، ص 285 و 286.
33-کشف المحجه لثمره المهجه ، ف 122 و 123.
34-همان ، ف 122و 123.
35-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 50 - 111.
36-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 134.
37-روضات الجنات ، ج 4، ص 327.
38-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 28.
39-کشف المحجه لثمره المهجه ، فصل 134.
40-همان ، فصل 134.
41-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 29.
42-مفاخر اسلام ، علی دوانی ، ج 4، ص 68.
43-همان ، ج 4، ص 68.
44-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 28.
45-فیض العلام ، ص 172.
46-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 29 و 30.
47-همان ، ص 29 و 30.
48-فیض العلام ، ص 172.
49-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 30.
50-هدیه الاحباب ، شیخ عباس قمی ، ص 80.
51-کتابخانه ابن طاووس و…، ص 33.
52-همان ، ص 23 و 28 و 38.
53-اعیان الشیعه ، سید محسن امین عاملی ، ج 7، ص 336.
54-همان ، ص 39 و 336.

 

 به روح هم زائرين امام صاحب الزمان(عج) علي الخصوص كامل مكمل  سرسلسله عارفان واصل حضرت سيد بن طاوس (ره) الفاتحه مع الصلوات

منبع : گلشن ابرار، ج 1 , عبیری، عباس 





فرم در حال بارگذاری ...

كلمه« راعنا» به چه معني است

نوشته شده توسطرحیمی 19ام آذر, 1397

خداوند متعال در يكي از آيات سوره بقره مي فرمايد:
 
« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ …
 
شأن نزول آيه مربوطه چيست؟
كلمه« راعنا» به چه معني است و شأن نزول آيه مربوطه چيست؟
خداوند متعال در يكي از آيات سوره بقره مي فرمايد:
« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ» (1)
« اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، نگوييد: «راعنا»، و بگوييد: «انظرنا»، و [اين توصيه را] بشنويد و [گر نه‏] كافران را عذابي دردناك است.»درباره شأن نزول اين آيه «ابن عباس» مفسر معروف نقل مي‏كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامي كه پيامبر (ص) مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهي مي‏كرد گاهي از او مي‏خواستند كمي با تأني سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند، و سؤالات و خواسته‏هاي خود را نيز مطرح نمايند، براي اين درخواست جمله «راعنا» كه از ماده «الرعي» به معناي مهلت دادن است به كار مي‏بردند.ولي يهود همين كلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» كه به معناي كودني و حماقت است استعمال مي‏كردند در صورت اول مفهومش اين است « به ما مهلت بده» ولي در صورت دوم اين است كه «ما را أحمق و نادان بدان»در اينجا براي يهود دستاويزي پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله‏اي كه مسلمانان مي‏گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند.آيه فوق نازل شد و براي جلوگيري از اين سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به جاي جمله «راعنا»، جمله «انظرنا» را به كار برند كه همان مفهوم را مي‏رساند، و دستاويزي براي دشمن لجوج نيست.البته بعضي ديگر از مفسران گفته‏اند كه جمله «راعنا» در لغت يهود يك نوع دشنام بود و مفهومش اين بود «بشنو كه هرگز نشنوي» اين جمله را تكرار مي‏كردند و مي‏خنديدند!.بعضي از مفسران نيز نقل كرده‏اند كه يهود به جاي «راعنا»، «راعينا» مي‏گفتند كه معنايش «چوپان ما» است، و پيامبر اسلام (ص) را مخاطب قرار مي‏دادند و از اين راه استهزا مي‏كردند.(2)اما نكته اي كه درباره اينگونه دستورات و توصيه هاي خداوند متعال در قرآن كريم لازم به ذكر است اين است كه گرچه خصوص مورد  مذكور در قرآن ممكن است براي در عصر امروزي كاربرد نداشته باشد اما مشابه آن مسئله امكان وقوع براي  همه مسلمانان دارد و قرآن كريم در صدد بيان حكم همان مورد خاص نيست بلكه آن مورد خاص را به عنوان نمونه بيان مي كند تا مسلمانها در امور مشابه با توجه به قاعده كلي و عمومي كه از خصوص آن مورد استفاده مي كنند رفتار نمايند.بنابراين ممكن است مسلمانان در گفتار خود از عباراتي استفاده كنند كه مورد سوء استفاده دشمن قرار بگيرد و قاعده كلي كه از اين آيه به خوبي استفاده مي‏شود اين است كه مسلمانان بايد در برنامه‏هاي خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتي از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژه‏اي براي سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند، قرآن با صراحت براي جلوگيري از سوء استفاده مخالفان به مؤمنان توصيه مي‏كند كه حتي از گفتن يك كلمه مشترك كه ممكن است دشمن از آن معناي ديگري قصد كند و به تضعيف روحيه مؤمنان بپردازد پرهيز كنند.(3)
پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه 104.
2. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، ، 1374ش، ج‏1، ص 383.
3.  همان، ص 385.


فرم در حال بارگذاری ...