موضوع: "سبک زندگی"

عشق و رؤيا (عدم انطباق تخيّلات عاشقانه با زندگى واقعى )

نوشته شده توسطرحیمی 2ام دی, 1391

    

بسيارى از فرارها، جدايى ها و انتحارها ناشى از عدم انطباق تخيّلات عاشقانه پيشين با زندگى واقعى آينده است.

     هر جوانى در معرض اين خطر قرار دارد كه روزى گرفتار عشق آتشين نامقدّس و بى سرانجامى گردد، و بدون اين كه خودش بخواهد همه چيز حتى هستى خود، و شايد بعضى از بستگان دور و نزديك خود را، بر سر اين كار نهد!

     بنابراين بايد همه جوان ها - و پدران و مادران - را از اين خطر آگاه ساخت تا بهنگامى كه پيشگيرى امكان دارد اقدام به پيشگيرى كنند.

     «عشق» بر خلاف ساير نهال ها خيلى زود بزرگ و بارور مى گردد و دقيقه ها در آن كار سال ها را انجام مى دهد، و همان طور كه گفتيم گاهى با يك نگاه، در افرادى كه استعداد خاصى براى اين موضوع دارند، بذرى به صورت درخت تنومندى درمى آيد،آرى فقط در يك لحظه و با يك نگاه.

     همين كيفيت خاص اين پديده روحى، ايجاب مى كند كه بيشتر مورد مطالعه قرار گيرد و به خطرات آن كاملا اهمّيت داده شود، اينك به دنبال بحث گذشته درباره خطرات عشق، خطرات ديگر را مورد بررسى قرار مى دهيم.

* * *

عشق و خيال!

     هيچ چيز مانند عشق خيال انگيز نيست.

     رابطه ميان اين دو موضوع از دورترين ازمنه تاريخ شناخته شده است.

     گرفتاران اين «كمند» دائماً در يك عالم رؤيايى به سر مى برند كه همه چيز آن با اين جهان فرق دارد.

     مقياس هاى آن غير از مقياس هاى اين جهان و نمودها و پديده هاى آن طورى است كه به گفته خودشان «ديدنى» است نه «گفتنى» و به هر حال، الفاظ و كلماتى كه براى اين زندگى معمولى ساخته شده قادر بر توصيف زندگى عاشقان نيست!

     اين همه خيال پردازى «شاعران غزل سرا» و ريزه كارى هاى جالب اشعار آن غالباً مديون همين تخيلات عشق هاى حقيقى يا مجازى آنهاست.

 

صفحات: 1· 2

«عشق» از اوّل سركش و خونى بود...

نوشته شده توسطرحیمی 1ام دی, 1391

 

     «سركشى عشق» هميشه ميان نويسندگان و شعرا معروف بوده است.

     عشق - مخصوصاً اگر آتشين باشد - (و شايد غير آتشينش را نتوان عشق ناميد) هيچ حدّ و مرزى را به رسميت نمى شناسد.

     قيود اجتماعى را در هم مى كوبد.

     مسائل اخلاقى را به بازى مى گيرد.

     با مصلحت انديشى و پند و اندرز ابداً سازگار نيست.

     و شايد به همين سبب گفته مى شود: «هنگامى كه عشق از يك در وارد شد عقل از در ديگر فرار مى كند»!

     حديث «عشق» و «عقل» و تضاد اين دو تازگى ندارد و غالباً آن را در آثار ادبى ديده ايم.

     و اگر مشاهده مى كنيم كارلايل فيلسوف معروف انگليسى بى پروا به عشق مى تازد، و آن را يك نوع جنون، و يا «تركيبى از چند جنون» مى داند، از همين رهگذر است.

     و الا عظمت و شكوه عشق در صورتى كه به عنوان يك عامل نيرومند و خلاّق در مسير صحيح و مشروع به كار گرفته شود قابل انكار نيست.

     و باز از همين رهگذر است كه از قديم «عاشقى» را با «رسوايى» قرين دانسته اند، و داستان ها از رسوايى «عاشقان دل خسته» در ميان مردم ديروز و امروز بر سر زبان هاست.

     تا آن جا كه شاعر شيرين زبان «فروغى بسطامى» مى گويد:

رسواى عالمى شدم از شور عاشقى

ترسم خدا نكرده كه رسوا كنم تو را!

     بد نيست در اين جا كمى به عوامل روانى اين موضوع بپردازيم و سرچشمه اين حالت خاص روانى را كه از لوازم عشق است پيدا كنيم:

     عشق همچون آتشى است كه سراسر وجود عاشق بى قرار را شعلهور ساخته و همه را به رنگ آتش، يعنى به رنگ خود، درمى آورد، گويا تمام نيروهاى وجود او به يك نيرو تبديل مى گردد و آن نيروى عشق است.

صفحات: 1· 2

خطرات عشق

نوشته شده توسطرحیمی 29ام آذر, 1391

 

     گفتيم «عشق» به معناى «يك كشش و جاذبه فوق العاده نيرومند» ميان دو انسان، يا دو موجود به طور كلى، در راه رسيدن به يك هدف پاك، يكى از عالى ترين تجليّات روح انسانى، و از پرشكوه ترين شاهكارهاى آفرينش است.

     اگر زيربناى ازدواج دو همسر بر چنين علاقه اى، باشد علاقه اى ريشه دار و واقعى، نه دروغين و سطحى، مسلّماً چنين بنايى بسيار استوار خواهد ماند، و در حالى كه «خلل پذير بود و هر بنا كه مى بينى» اين چنين بنايى كه بناى محبّت و عشق پاك است خالى از خلل مى باشد، و چنين ازدواج هايى پرثمر، مفيد، قابل اطمينان، و آرام بخش خواهد بود.

     ولى اين، غير از عشق هاى دروغين و قلابى است كه غالباً بى اندازه به ظاهر آتشين و سوزان هم هستند!، و غير از هوس هاى زودگذرى است كه نقطه نهايى هدف كامجويى هاى نامشروع و بى قيد و شرط و سپس به گوشه اى خزيدن و همه چيز را فراموش كردن مى باشد، و معمولا به جاى عشق هاى پاك و مقدّس قالب زده مى شود.

     در همان عشق ها و علاقه هاى پاك واقعى هم خطرات بزرگى هست كه هرگز نبايد آنها را از نظر دور داشت:

نخستين خطر:

محبّت هاى عادى تا چه رسد به علاقه هاى شديد و فوق العاده اثر «عيب پوشى» و پرده افكنى عجيبى دارند.

يعنى اگر فى المثل انسان دو چشم داشته باشد يكى چشم «رضا» و ديگر چشم «نفرت» چشم دوّم به هنگام عشق به كلى بسته مى شود كه حتى بدترين «عيوب» را - با توجيه و تفسيرهاى عجيب و شگفت آورى ـ بهترين «حسن» معرفى مى كند.

صفحات: 1· 2

عشق هاى آتشين ( يك رهگذر خطرناك و صعب العبور در مسير زندگى جوانان)

نوشته شده توسطرحیمی 28ام آذر, 1391

 

 

     درباره عشق، عظمت و شكوه عشق، و يا جنون و بيمارى عشق، سخن بسيار گفته اند، و شايد كمتر كلمه اى باشد كه اين همه تعبيرات مختلف و متناقض درباره آن شده باشد.

     بعضى از نويسندگان بزرگ گاهى آن را به قدرى بالا برده اند كه گفته اند:

«عشق افسر زندگى و سعادت جاودانى است».

(گوته آلمانى)

     و يا به گفته «هزيه» عشق معمار عالم است.

     «توماس مان» از اثر معجزه آساى عشق سخن گفته و معتقد است كه: «عشق روح را تواناتر و انسان را زنده دل نگه مى دارد».

     عدّه اى از فلاسفه بزرگ شرق، پا را از اين هم فراتر نهاده و عقيده دارند: «هر حركت و جنبشى در جهان است ناشى از يك نوع (عشق) مى باشد، حتى حركات افلاك و كرات عالم بالا»!

     و البتّه اگر اين كلمه را به معناى وسيع خود - يعنى هر نوع كشش و جاذبه فوق العاده - تفسير كنيم بايد گفتار آنها را تأييد كرد، چه جاذبه اى از جاذبه عمومى نيرومندتر و بنابراين چه عشقى از آن آتشين تر؟!

     در برابر اين همه تعبيرات و تفسيرهاى جالب، عده اى ديگر از نويسندگان و فلاسفه، زننده ترين حملات و اتهامات را نثار «عشق» كرده و آن را تا سرحدّ يك بيمارى نفرت انگيز تحقير نموده اند.

     يكى از نويسندگان معروف شرق گويد: «عشق مانند سل و سرطان و نقرس، بيمارى مزمنى است كه آدم عاقل بايد از آن فرار كند»! «عشوه گرى هاى شامپانى عشق است»!

     بعضى ديگر همچون «كوپرنيك» دانشمند معروف فلكى كه خواسته است در تحقير خود، جانب عشق را كمى نگه دارد گفته است: «عشق را اگر يك نوع جنون ندانيم لا اقلّ عصاره اى از مغزهاى ناتوان است»!

     بالاخره بعضى هم مانند «كارلايل» بى پروا به عشق تاخته و معتقد است: يك ضرب المثل خارجى نيز مى گويد: «عشق تنها يك نوع جنون نيست بلكه تركيبى است از چند نوع جنون!».

     اين تفسيرهاى فوق العاده ضد و نقيض را آن هم درباره كلمه اى كه از متداول ترين كلمات در ادبيات و شعر، و حتى سخنان روزمره است، نبايد حمل بر تناقض در قضاوت در مورد يك واقعيت معين دانست بلكه اين اختلاف، در واقع، از اختلاف در زوايه ديد قضاوت كنندگان سرچشمه مى گيرد.

     يعنى هر يك از اين نويسندگان و دانشمندان در واقع يكى از چهره هاى عشق را كه شايد در زندگى خود بيشتر با آن مواجه بوده است مورد بحث قرار داده، در اين صورت بايد اعتراف كرد كه:

اگر منظور از عشق يك كشش و جاذبه نيرومند و خارق العاده ميان دو انسان، يا به طور كلى دو موجود (اعم از انسان، حيوان، گياه و موجود بى جان) در مسير يك هدف عالى بوده باشد چه از آن بالاتر تصوّر مى شود؟!

صفحات: 1· 2

هفت خوان زندگى زناشويى

نوشته شده توسطرحیمی 27ام آذر, 1391

 

  • بسيارى از مسائلى كه ما آنها را «ضرورت هاى ناگوار و اجتناب ناپذير» زندگى مى دانيم فرآورده هاى اعمال غير منطقى خود ماست و غالباً اجتناب پذير است!
  • بسيارى از دام هايى كه گمان مى كنيم دست تقدير بر سر راه ما گذارده همان زنجيرهايى است كه دانه هاى آن را با دست خود به هم بافته ايم.
  • قسمت زيادى از مشكلات زندگى ما، اشكال تراشى ها، بهانه جويى ها، لجاجت ها و احياناً محصول عدم انعطاف هايى است كه ما در مواجهه با حوادث نشان مى دهيم، و نه مشكلات واقعى!

     مى گويند «رستم» قهرمان افسانه اى ايران روزى تصميم به تسخير بعضى از مناطق اين كشور كه تا آن زمان هيچ يك از يلان موفق به گشودن آن نشده بودند گرفت.

     او در مسير خود به سوى قلب اين منطقه با «هفت مانع» بزرگ كه هر يك از ديگرى وحشتناك تر بود برخورد كرد، گاهى با ديو سفيد و زمانى با اژدهاى غول پيكر و گاهى با جادوگران خطرناك روبه رو شد و سرانجام با زورمندى و مهارت و قهرمانى مخصوص به خود آنها را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت و از اين هفت مرحله (هفت خوان) گذشت و شاهد پيروزى را در آغوش گرفت، كه فردوسى حماسه سراى ايران آن را در شاهنامه با ريزه كارى هاى جالبى آورده است.

      اين «افسانه» تجسم شاعرانه اى است از انبوه مشكلات زندگى انسان ها، و تعدد و كثرت آنها و طرحى براى نشان دادن راه پيروزى و غلبه بر اين مشكلات.

     مسأله ازدواج و عبور از عقبات آن در محيط امروز دست كمى از عبور «رستم» از «هفت خوان افسانه اى» مزبور ندارد با اين تفاوت كه همه جوانان با آن شجاعت و قدرت رستم را براى پشت سر نهادن اين هفت خوان ندارند و يا اصولا چنان تصميمى نگرفته اند!

     همان طور كه در گذشته هم اشاره كرديم كمتر مسأله اجتماعى مانند اين مسأله از صورت اصلى و طبيعى خود بيرون رفته و اين چنين پيرايه هاى زيانبخش و مزاحمى به آن بسته شده است.

     بيشتر ناله ها، شكايت ها، و داد و فريادهاى جوانان و پدران و مادران از سنگينى بار ازدواج مربوط به همين پيرايه هاست. وگرنه اصل و اساس اين مسأله ساده تر و پاكيزه و مقدّس تر از آن است كه اين همه بدبختى و دردسر در پيش يا به دنبال خود داشته باشد.

صفحات: 1· 2