« شيعه در برابر زمام داران غاصبفراخوان شرکت در موج وبلاگی" حماسه 9 دی" »

«عشق» از اوّل سركش و خونى بود...

نوشته شده توسطرحیمی 1ام دی, 1391

 

     «سركشى عشق» هميشه ميان نويسندگان و شعرا معروف بوده است.

     عشق - مخصوصاً اگر آتشين باشد - (و شايد غير آتشينش را نتوان عشق ناميد) هيچ حدّ و مرزى را به رسميت نمى شناسد.

     قيود اجتماعى را در هم مى كوبد.

     مسائل اخلاقى را به بازى مى گيرد.

     با مصلحت انديشى و پند و اندرز ابداً سازگار نيست.

     و شايد به همين سبب گفته مى شود: «هنگامى كه عشق از يك در وارد شد عقل از در ديگر فرار مى كند»!

     حديث «عشق» و «عقل» و تضاد اين دو تازگى ندارد و غالباً آن را در آثار ادبى ديده ايم.

     و اگر مشاهده مى كنيم كارلايل فيلسوف معروف انگليسى بى پروا به عشق مى تازد، و آن را يك نوع جنون، و يا «تركيبى از چند جنون» مى داند، از همين رهگذر است.

     و الا عظمت و شكوه عشق در صورتى كه به عنوان يك عامل نيرومند و خلاّق در مسير صحيح و مشروع به كار گرفته شود قابل انكار نيست.

     و باز از همين رهگذر است كه از قديم «عاشقى» را با «رسوايى» قرين دانسته اند، و داستان ها از رسوايى «عاشقان دل خسته» در ميان مردم ديروز و امروز بر سر زبان هاست.

     تا آن جا كه شاعر شيرين زبان «فروغى بسطامى» مى گويد:

رسواى عالمى شدم از شور عاشقى

ترسم خدا نكرده كه رسوا كنم تو را!

     بد نيست در اين جا كمى به عوامل روانى اين موضوع بپردازيم و سرچشمه اين حالت خاص روانى را كه از لوازم عشق است پيدا كنيم:

     عشق همچون آتشى است كه سراسر وجود عاشق بى قرار را شعلهور ساخته و همه را به رنگ آتش، يعنى به رنگ خود، درمى آورد، گويا تمام نيروهاى وجود او به يك نيرو تبديل مى گردد و آن نيروى عشق است.

صفحات: 1·


فرم در حال بارگذاری ...