موضوع: "نکات اخلاقی"

ماجرای نماز شب آیت الله بهاءالدینی

نوشته شده توسطرحیمی 4ام اردیبهشت, 1392

 

آن شب را نخوابیدم. ایشان بعد از نیمه شب بلند شد. می‌دانستیم که چای باید کنارشان باشد، چایشان آماده بود. قبل از وضو، بلند شدند، نشستند مدتی در عالم خودشان بودند و داشتند نگاه می‌کردند، بعد رفتند وضو گرفتند و آمدند و نماز شب مختصری خواندند…


«بسم الله الرحمن الرحیم»

 حجت الاسلام والمسلمین صدیقی خطیب محبوب جمع‌های مذهبی و امام جمعه موقت تهران که توفیق درک شاگردی آیت الله سیدرضا بهاءالدینی را دارد.

در گفتگویی خواندنی صحبتهایی شنیدنی و نکاتی جالب درخصوص آیت الله سیدرضا بهاءالدینی، مطرح کرده و دریچه‌های جدیدی را در شناخت این بزرگوار به روی مخاطب گشوده است که در ادامه بخش‏هایی از آن تقدیم می شود:

 
از چه زمانی با آیت الله بهاءالدینی آشنا شدید؟

 خیلی دقیق یادم نیست. من بچه طلبه بودم در یک مجلسی که ایشان بودند، روضه خواندم و آقای بهاءالدینی خیلی مرا تحویل گرفت.

این حرف‌هایی که الان به برکت امام و انقلاب مطرح است، آن موقع اصلاً کسی در این وادی‌ها نبود، ولی خب امثال آنها را دوست داشتم.

اینها هم ما را دوست می‌داشتند و خیلی عادی تفقد و نوازش می‌کردند، ولی رفت و آمد اصلی  ما با مرحوم آیت‌الله بهاءالدینی از اواخر دوره حضرت امام بود که رسماً گاهی به منزلشان می‌رفتیم.

ایشان هم سراغ ما را می‌گرفت. قهراً هم آدم یک احساس خاص و جدیدی پیدا می‌کند. کرامت‌های ایشان را می‌شنیدیم و دیگر با این دید به ایشان نگاه می‌کردیم.

 آن وقت‌ها این جوری نبود. نماز آقای بهجت می‌رفتیم، روضه آقای بهجت می‌رفتیم و حالیمان نبود که آقای بهجت از اولیاءالله است، اشرافی دارد، چشم بازی دارد. اینها حالیمان نبود، ولی دوست داشتیم. آقای بهاءالدینی هم همین‌ جور بود. بعد از انقلاب، امام افق را عوض کرد و خیلی از ناگفتنی‌ها را دریافتیم و فهمیدیم که اینجاها هم خبرهایی هست.

ما معمولاً خدمت آیت‌الله بهاءالدینی می‌رفتیم و معمولاً هم ایشان نوازش خاصی داشت و گاهی ما را برای ناهار نگه می‌داشت. صبح که می‌رفتیم، می‌پرسید صبحانه خوردی یا نه و به ما صبحانه می‌داد.

صفحات: 1· 2

اخلاق سرمايه سلامتى

نوشته شده توسطرحیمی 18ام فروردین, 1392

ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (1)
خداوند هيچ گروهى را عوض نمى كند، مگر آنكه آن گروه در خود تغيير و تحولى ايجاد نمايند.
برگسون فيلسوف فرانسوى مى گويد: وجود يعنى تغيير و تحول ، تحول يعنى رشد و تكامل ، رشد و تكامل يعنى به خلفت خود ادامه دادن (2)
سلامت انسانها را که به دقت مورد ارزيابي قرار دهيم آن را از دو جهت مورد بررسي خواهيم يافت،يكى از جنبه روح و اخلاق ، دوم از نظر جسم و بدن .
بهداشت را نمى توان از دريچه بدن ديد، زيرا ما خود به تجربه دريافتيم كه ناراحتيهاى روحى و هيجانهاى درونى علاوه بر آنكه باعث اختلال فكر و تشويق خاطرند در بدن نيز آثار بدى دراند و مزاج را از صراط مستقيم صحت و اعتدال منحرف مى كنند و منشا بيماريهاى مختلفى مى شوند:

حسد
مثلا يكى از بيماريهاى روانى حسد است ، شخص حسود هر چند مواظبت جهات بهداشت را بنمايد ولى شراره هاى حسد كه در«اندرون» وجودش زبانه مى كشد، اعصاب او را خورد كرده ، سلامت وى را مى سوازند.
امير مؤمنان على (ع ) مى فرمايد:
«العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد»(3)
جاى شگفتى است كه افراد حسود از سلامت بدن خود غافلند.

صفحات: 1· 2

ان حدیثنا یحی القلوب

نوشته شده توسطرحیمی 13ام اسفند, 1391

 

بسم الله ولله الحمد

حدیث ما اهل بیت قلوب را زنده می کند.

حدیث و اعتقادات

اعتقادات كه توحيدوعدل ومعادونبوت وامامت است،درهمه اديان يكى است وتنها اختلاف درشخص نبى و وصى است در عصر و زمانهای مختلف .

دراینجا چند سوال مطرح است :

1- آیا بشر با این همه خطا میتواند بدون یاری انسان کامل ، به توحید دست پیداکند ؟

2- آیا بدون فرمایش معصوم (سلام الله علیه) میتوان به چیستی خداوند پی برد وگمراه نشد ؟

3- با توجه به مبهم بودن دنیای پس از مرگ ، چه کسی میتواند مارا از مرگ وقبر وقیامت و… آگاه کند ؟

وبسیاری سوال دیگر که فقط وفقط معصوم(سلام الله علیه) جواب آنها را میداند و از آنها اطلاع دارد.

مسلما بدون احادیث معصومین (سلام الله علیهم) نمیتوان به هیچ کدام از اعتقادات شیعه، معتقد شد.


حدیث وفقه

بسیاری از احکام شریعت ،تعبدی است وبرای پرورش روح تسلیم در برابر خدای تعالی است.

بخشی از این احکام را در قرآن بیان فرموده است وبیان بخش اعظم آن رابه عهده نبی اکرم(صل الله علیه وآله) ومعصومین (سلام الله علیهم) نهاده است .

مثلا اینکه نمازهای یومیه چند رکعت هستند، شکل نمازخواندن ، نحوه نماز مسافر وشرایط آن ویا شرایط و اعمال حج وبسیاری از احکام که تفصیل آنها در قرآن نیامده وبه عهده نبی اکرم(صل الله علیه وآله) و معصومین (سلام الله علیهم) نهاده است .

مافقط به وسیله روایت میتوانیم بفهمیم که مثلا پیامبر چگونه وضو گرفته و نماز خوانده ویا چگونه حج رفته است.

اگر حدیث نبود ، فقیهان ناگزیر بودند که به رأی وحدس خود عمل کنند که در این صورت تقلید از آنان جایز نبود .

پس این حدیث است که احکام را به تفصیل برای ما بیان میکند.


حدیث و اخلاق

واقعا عرض می کنم و متعصبانه نمی گویم،خدا می داند که اخلاق نزد نبی اکرم(صل الله علیه وآله) و معصومین (سلام الله علیهم) است وبس.تا جایی که خدای تعالی در مورد نبی اکرم(صل الله علیه وآله) می فرماید :

ويقيناً تو برملكات وسجاياى اخلاقى عظيمى قراردارى‏(1)

یعنی کسی که دنبال اخلاق است باید پشت سر حضرت حرکت کند ، زیرا خدای تعالی در جای دیگری میفرماید :

يقيناًبراىشمادر [روشورفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است براى كسى كه همواره به خدا وروز قيامت اميد دارد وخدا رابسيارياد مى ‏كند. (2)

تا جایی که خود خداوند دستور پیروی از ایشان را صادر میکند و می فرماید :

آنچه راپيامبربه شماعطا كردبگيريدوازآنچه شمارا نهى كرد،باز ايستيد(3)

وباید دانست که بین رسول الله (صل الله علیه وآله) و آل رسول (سلام الله علیهم) در پیروی فرقی نیست .

شیخ مفید( اعلی الله مقامه) در مطالبشان این ادعا را تایید می کند و می فرماید :

وقدفوّض اللّه تعالى الی نبيّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم أمردينه،فقال: (وَماآتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) وقدفوّض ذلك إلى الأئمّة (سلام الله علیهم) (4)

پس در کسب محاسن اخلاقی ودوری از رذائل اخلاقی هم مستقیما محتاج احادیث محمد وآل محمد (سلام الله علیهم اجمعین) هستیم .

در نتیجه با قاطعیت تمام میتوان گفت که حدیث مادر تمام علوم اسلامی است .

بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي بِمُوَالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ‏ دِينِنَا وَ أَصْلَحَ مَا كَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْيَانَا (5)


  1. وَإِنَّكَ لَعَلى‏خُلُقٍ عَظيمٍ (القلم / 4)
  2. لَقَدْكانَ َكُمْ في‏رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَة ٌحَسَنَةٌ لِمَنْ كان َيَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَوَذَكَرَا للَّهَ كَثيراً ( احزاب / 21)
  3. وَماآتاكُمُ الرَّسُول ُفَخُذُوهُ وَمانَهاكُم ْعَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر / 7)
  4. اعتقادات الإمامية وتصحيح الاعتقاد ، ج‏1 ، ص: 101
  5. من لا يحضره الفقيه ، ج‏2 ، ص: 616

حجه الاسلام حاج علی جنانی

 

اوصاف همسر شايسته‏

نوشته شده توسطرحیمی 13ام اسفند, 1391

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ


آيات ابتدايی سوره مباركه تحريم شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى ‏تواند الگويى براى همه مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد.

نخست “اسلام” و سپس “ايمان” يعنى اعتقادى كه در اعماق قلب انسان نفوذ كند،و سپس حالت “قنوت” يعنى تواضع و اطاعت از همسر و بعد از آن “توبه” يعنى اگر كار خلافى از او سر زند در اشتباه خود اصرار نورزد، و از در عذرخواهى درآيد. و بعد از آن “عبادت” خداوند، عبادتى كه روح و جان او را بسازد، و پاك و پاكيزه كند، و سپس “اطاعت فرمان خدا” و پرهيز از هر گونه گناه. قابل توجه اين كه “سائحات” جمع (سائح) را بسيارى از مفسران به معنى “صائم” و روزه ‏دار تفسير كرده ‏اند، ولى به طورى كه “راغب” در “مفردات” مى‏ گويد روزه بر دو گونه است” روزه حقيقى “كه به معنى ترك غذا و آميزش است، و “روزه حكمى” كه به معنى نگهدارى اعضاى بدن از گناهان است، و منظور از روزه در اينجا معنى دوم است (اين گفته راغب با توجه به مناسبت مقام جالب به نظر مى ‏رسد، ولى بايد دانست كه سائح را به معنى كسى كه در طريق اطاعت خدا سير مى‏ كند نيز تفسير كرده ‏اند) .

ان حدیثنا یحی القلوب

نوشته شده توسطرحیمی 12ام اسفند, 1391

بسم الله ولله الحمد

حدیث ما اهل بیت قلوب را زنده می کند.

شناخت جایگاه حدیث به مراتب از پرداختن به تعریف حدیث مهمتر است و با شناخت جایگاه حدیث میتوان به کاربرد اساسی و ریشه ای آن در علوم اسلامی پی برد.

با تأمل وتدبر در علوم اسلامی، به خوبی مینوان به این مطلب رسید که اگر احادیث اهل بیت (سلام الله علیهم) نبود،بسیاری از آن علوم مبهم و نامعلوم می ماند وفلج می شد وکسی به فهم حقیقی آنها دست پیدا نمیکرد.

برای اثبات این مدعی به بیان چند مطلب می پردازیم :

حدیث و تبیین قرآن

قرآن کتابی است که از طرف خداوند تعالی برای بشر فرستاده شد ، تا انسان به وسیله آن به مقام قرب الهی برسد وکامل شود.

لازمه این کتاب آسمانی ، که برای چنین منظوری فرستاده شده است این است که همه، بتوانند آن را بفهمندویالااقل امکان فهم آن را داشته باشند.

در این میان عقل وفهم بشر به تنهایی نمیتواند تمام قرآن را درک کند وبه کار بگیرد. پس اختیاج به کسانی دارد که آن را قابل فهم کنند .

برای روشن شدن این مطلب دو روایت را تقدیم میکنم :

إِبْرَاهِيمُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ حَمَّادٍعَن ْبُرَيْدٍالْعِجْلِي ِّعَنْ أَحَدِهِمَا

(سلام الله علیهما) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَمايَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّااللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ

فِي الْعِلْمِ‏فَرَسُولُ اللَّهِ(صل الله علیه وآله) أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ

قَدْعَلَّمَهُ اللَّهُ جَمِيعَ مَاأَنْزَلَه ُعَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَالتَّأْوِيل ِوَمَاكَانَ اللَّهُ لِيُنْزِلَ

عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ وَأَوْصِيَاؤُهُ (سلام الله علیهم) مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ

كُلَّهُ وَالَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ تَأْوِيلَهُ إِذَا قَالَ الْعَالِمُ فِيهِ بِعِلْمٍ فَأَجَابَهُمُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ

يَقُولُونَ آمَنَّابِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَالْقُرْآنُ لَهُ خَاصٌّ وَعَامٌّ وَمُحْكَمٌ وَمُتَشَابِهٌ

وَنَاسِخٌ وَمَنْسُوخٌ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَعْلَمُونَه‏(1)

الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍعَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍعَنْ مُحَمَّدِبْنِ أُورَمَةَعَنْ عَلِيِّ بْنِ

حَسَّانَ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ(سلام الله علیه) قَالَ

الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ وَالْأَئِمَّةُمِنْ بَعْدِهِ(سلام الله علیهم) (2)

این احادیث به این معنا است که:

اولا : کتاب مهم و پر رمز و رازی مثل قرآن، احتیاج به مفسر و مأول

ومبینی دارد تا بشر بتواند به راحتی از آن برای تکامل استفاده کند .

دوما : مهمتر از آن این است که چه کسی میتواند چنین وظیفه مهمی

را به عهده بگیرد واین کلام نورانی ودقیق والبته در بعضی از موارد مجمل

را تبیین وتفسیر کند؟

با استفاده از کلمات معصومین(سلام الله علیهم) میتوان پی برد که غیراز نبی مکرم اسلام (صل الله علیه وآله) واهل بیت ایشان کسی توانایی به عهده گرفتن این بار سنگین را ندارد.

باید اضافه کنم که اگر امامان معصوم (سلام الله علیهم) نبودند ، معنای بعضی از آیات ، ارتباط آیات متعدد با یکدیگر وهمچنین مفهموم آیات متشابه قرآن روشن نمی شد.

 

(1) بصائرالدرجات: 56

(2) الكافي،ج‏1،ص: 213

حجه الاسلام حاج علی جنانی

پیرزن و خضر نبی علیه السلام

نوشته شده توسطرحیمی 10ام اسفند, 1391

     در زمان‌های نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواسته‌اش شب و روز دعا می‌کرد تا اینکه از کسی شنید که هر کس چهل روز عملی را انجام دهد، یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می‌تواند حاجتش را از او بخواهد.

      او باید برای دیدن حضرت خضر(ع) چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه‌اش را آب و جارو می‌کرد. پیرزن با نیّت شروع کرد.

     روزهای اوّل با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می‌داد. گاهی حاجتش را عوض می‌کرد یا دوباره منصرف می‌شد، گاهی هم همه چیز را به خدا می‌سپرد تا هر چه صلاح است، انجام دهد.

در زمان‌های نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواسته‌اش شب و روز دعا می‌کرد تا اینکه از کسی شنید که هر کس چهل روز عملی را انجام دهد، یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می‌تواند حاجتش را از او بخواهد. او باید برای دیدن حضرت خضر(ع) چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه‌اش را آب و جارو می‌کرد. پیرزن با نیّت شروع کرد. روزهای اوّل با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می‌داد. گاهی حاجتش را عوض می‌کرد یا دوباره منصرف می‌شد، گاهی هم همه چیز را به خدا می‌سپرد تا هر چه صلاح است، انجام دهد. باورش نمی‌شد که بتواند یکی از پیامبران، حضرت خضر(ع) را ببیند، چه برسد به اینکه از او حاجتی بخواهد. او مواظب بود وظیفه‌اش را درست و بدون کم و کاست انجام دهد تا مبادا روزی خوابش ببرد یا یک وقت آب نداشته باشد یا جارویش شکسته باشد تا چهل روز تمام شود. روزهای آخر دیگر این کار برای پیرزن وظیفه شده بود و گاهی حاجتش را فراموش می‌کرد و به مردمی که در رفت و آمد بودند، خیره می‌شد و با بی‌حوصلگی آنها را تماشا می‌کرد تا اینکه بالأخره روز چهلم رسید. پیرزن در را باز کرد و لبخندی زد و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به آب و جارو کردن. بعد از آن، باید منتظر می‌ماند تا حضرت خضر(ع) رد شود، صندلی چوبی‌اش را آورد و جلوی درِ خانه منتظر شد، هنوز خورشید بالا نیامده بود و کسی در کوچه نبود.
دقایقی گذشت، او داشت به درختان نگاه می‌کرد؛ به گنجشک‌ها که می‌آمدند روی زمین می‌نشستند و بلند می‌شدند؛ به آسمان امروز که ابرهایش چقدر شکل‌های قشنگی درآورده‌اند. این سر کوچه را نگاه کرد؛ آن سر کوچه را؛ دوباره این سر کوچه را؛ مردی چوب به دست داشت رد می‌شد، پیرزن او را نگاه کرد. چقدر چهره گیرایی داشت. نزدیک‌تر شد؛ انگار که پیرزن سال‌هاست او را می‌شناسد. به صورتش خیره شده بود. در چشمانش نوری بود و بر لبش ذکری. پیرزن فقط نگاه می‌کرد. انگار آن شخص را فقط باید نگاه کرد و سکوت. نباید حرفی زد. مرد به آرامی گذشت. پیرزن داشت به او می‌نگریست و وقتی رد شد، هنوز در جای خودش نشسته بود و غرق در فکر و خیالاتش هنوز منتظر بود. خودش هم نمی‌دانست به چه می‌اندیشد. دقایق می‌گذشتند و او انگار در همان لحظه‌های اوّل، حاجتش را جا گذاشته بود. کم‌کم مردم شروع کردند به رفت و آمد و کوچه داشت شلوغ می‌شد؛ ولی کوچه و خانه پیرزن امروز بوی دیگری گرفته بود، بوی نور، بوی رهگذری از بهشت. پیرزن لبخند زد؛ زیرا اصلاً به یاد نیاورده بود که حاجتی دارد. اصلاً انگار یادش رفته بود که می‌تواند حرف بزند و خواسته‌اش را بگوید، او خضر(ع) را نشناخته بود.

منبع:http://mouood.org

 

حاضر جوابی های به جا

نوشته شده توسطرحیمی 1ام اسفند, 1391

حاضر جوابی حضرت علی علیه السلام

یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیر مؤ منان علی علیه السلام گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!

حضرت علی علیه السلام در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف کردیم نه درباره خودش. اما شما (اجداد شما) یهودیان، پس از آن که به همراه موسی علیه السلام از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان گونه که بت پرستان معبودانی از بت دارند. موسی علیه السلام در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید.(۱)

حاضر جوابی عقیل

روزی معاویه در مجلسی بود، که عقیل برادر حضرت علی علیه السلام نیز حضور داشت، به مردم گفت: آیا شما ابولهب را می شناسید؟ که خداوند سوره مسد را درباره او نازل کرده است؟ اهل شام گفتند: نه نمی شناسیم.

معاویه گفت: ابولهب عموی این شخص (اشاره به عقیل) است.

عقیل بی درنگ به مردم گفت: آیا شما زن ابولهب را که خداوند در قرآن در مورد او می فرماید: همسر او هیزم حمل می کرد و در گردنش ریسمانی از لیف خرما آویزان بود، می شناسید؟ مردم شام گفتند:نه.

عقیل گفت: این زن، عمه معاویه است، (زیرا نام او ام جمیل دختر حرب بن امیه، خواهر ابوسفیان بود) این پاسخ عقیل، معاویه را سر افکنده کرد و دیگر زبان بازی ننمود. (۲)

حاضر جوابی مدرس

آورده اند که، آیه الله شهید مدرس در حاضر جوابی بی نظیر بود؛ از جمله نوشته اند: در یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، به مدرس پیغام داد. خواهش می کنم که حضرت آیه الله این قدر پا روی دم من نگذارند. مدرس جواب می دهد: به فرمانفرما بگویید، حدود دم حضرت والا باید معلوم شود، زیرا من هر کجا پا می گذارم دم حضرت والاست. (۳)

حاضر جوابی داراب میرزا

مظفر الدین شاه قاجار از شاهزاده داراب میرزا، که ریش بلندی داشت، پرسید: آیا در زمان فتحعلی شاه به تو بیشتر خوش می گذشت یا در عهد سلطنت من؟

داراب میرزا گفت: قربان هیچکدام! برای این که در زمان فتحعلی شاه ریش دار می پسندیدند و من آن وقت بی ریش بودم و در زمان شما بی ریش می پسندند و من ریش به این بلندی دارم. (۴)

حاضر جوابی فقیر در برابر توانگر

شخص فقیری وارد مجلسی شد و نزدیک توانگری نشست. توانگر که از نشستن او در نزدیکش ناراحت شده بود با ترش رویی خطاب به فقیر گفت: میان تو و خر چقدر فرق است؟ فقیر فورا گفت: یک وجب (اشاره به آن که فاصله اش با توانگر بیش از یک وجب نبود) توانگر از این جواب سکوت کرد و سر افکنده شد. (۵)

حاضر جوابی طفل

یکی از حکما از طفلی پرسید: اگر به من بگویی که خدا کجا است، یک عدد پرتقال به تو می دهم. آن پسر در جواب گفت: من دو عدد پرتقال به شما می دهم، که بگویی خدا کجا نیست. (۶)

حاضر جوابی حسن بن فضل

در مجلس یکی از خلفا جمعی از دانشمندان حضور داشتند، که حسن بن فضل وارد شد؛ همین که خواست شروع به سخن گفتن نماید، خلیفه وی را مورد عتاب قرار داد و گفت: ای بچه! تا بزرگ تر از تو در مجلس می باشد تو حرف مزن. فورا حسن بن فضل در جواب گفت: ای خلیفه، نه من از هدهد کوچک ترم و نه شما از حضرت سلیمان بزرگ ترید. مگر هدهد نبود که به سلیمان گفت: «احطت بما لم تحط: پی برده ام به چیزی که تو به آن پی نبرده ای!»(۷)

حاضر جوابی توسن خان

روزی فتحعلی شاه به توسن خان ترکمن گفت: روزی که ریش تقسیم می کردند، تو کجا بودی که سهمت را بگیری. فورا توسن خان در جواب گفت: قربان در آن وقت به طلب عقل رفته بودم. (۸)

حاضر جوابی شاگرد

معلم کمونیستی در سر کلاس درس، به بچه ها گفت: بچه ها مرا می بینید؟ همه گفتند: بلی، دوباره سؤ ال کرد: این میز و تابلو و… را می بینید؟ همه در پاسخ گفتند: بلی، معلم ادامه داد، حال بچه ها خدا را می بینید؟ گفتند: خیر. معلم گفت: پس حالا نتیجه می گیریم که خدایی وجود ندارد!

فورا یکی از شاگردان گفت: بچه ها شما تابلو را می بینید؟ گفتند: بلی، شاگرد دوباره سؤ ال کرد: بچه ها آقا معلم را می بینید؟ گفتند: بلی، شاگرد گفت: اما آخرین سؤ ال بچه ها عقل آقا معلم را هم می بینید؟ گفتند: خیر، شاگرد گفت: پس حالا که عقل معلم را نمی بینیم، نتیجه می گیریم که آقا معلم عقل ندارد!

حاضر جوابی کودک

روزی ابوحنیفه از محلی می گذشت، دید طفلی از جای گل آلودی راه می رود. او را صدا زد و گفت: بچه جان مواظب باش نلغزی، طفل بی درنگ در جواب گفت: لغزش من سهل است. تو مواظب خودت باش که نلغزی چون از لغزش تو پیروانت هم می لغزند. ابو حنیفه از هوش و زکاوت آن طفل تعجب کرد! (۹)

حاضر جوابی مؤمن طاق

پس از شهادت امام صادق علیه السلام، یکی از مخالفان آن حضرت به مؤمن طاق که از شاگردان آن حضرت بود، به عنوان طعنه گفت: امام تو از دنیا رفت. مؤمن طاق فورا در پاسخ گفت: اما پیشوای تو (شیطان) تا قیامت زنده است. (۱۰)

حاضر جوابی سبط بن جوزی

سبط بن جوزی مدت مدیدی در میان شیعه و سنی زندگی می کرد. هر کدام از طرفداران دو مذهب شیعه و سنی او را به خود نسبت می دادند. روزی برای روشن شدن این که او شیعه است یا سنی؟ در میان جمعی از او سؤال کردند، علی علیه السلام افضل است یا ابابکر؟ فورا گفت: «من کانت بنته فی بیته: کسی که دخترش در خانه اوست.»

کسی از پاسخ او نفهمید که او واقعا شیعه است یا سنی. زیرا هم دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه علی علیه السلام بوده و هم دختر ابوبکر در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله.

باز در مجلسی دیگر از او سؤ ال کردند که خلفای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چند نفر بودند؟

او با حالت عصبانیت جواب داد: چند بار بگویم؟! چهارتا، چهارتا، چهارتا. باز معلوم نشد او سنی است یا شیعه، چون سه بار تکرار کرده بود شیعیان فکر کردند که او با این تعبیر مقصودش خلفای دوازده گانه است که سه چهار تا می شود دوازده تا. و اهل سنت هم فکر کردند، او سنی است و چند بار تاکید کرده که خلفای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چهارتا هستند. (۱۱)

حاضر جوابی بهلول

روزی وزیر دربار هارون الرشید به بهلول گفت: خوش به حال تو، زیرا خلیفه، تو را رئیس خوک ها و گرگ ها نموده است!

بهلول بی درنگ گفت: اکنون که تو از این مطلب آگاه شدی، اینک از طاعت و فرمان من خارج مشو. (۱۲)

آیه الله حکیم و بن باز

مرحوم آیه الله العظمی سید محسن حکیم قدس سره که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بود، در سفری که به عربستان داشت، در جلسه ای با بن باز مفتی آن روز آن کشور (که نابینا بود) مواجه شد.

بن باز، ظاهرا به دیدن آقای حکیم رفته بود ولی در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابیگری خود را مطرح نماید.

در این جلسه، بن باز، از آیه الله حکیم پرسید: شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمی کنید؟ آیه الله حکیم در جواب گفتند: این دیدار جای چنین صحبت هایی نیست، بگذارید به احوال پرسی برگزار شود. بن باز، سماجت کرده و خواستار دریافت جواب شد. آیه الله حکیم، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنیم و همان را معیار عمل به آن قرار دهیم، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت! بن باز، با تعجب پرسید چرا؟

آیه الله حکیم گفتند: چون قرآن می فرماید: «و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلا: کسی که در این جهان از دیدن چهره حق نابینا باشد، در جهان آخرت هم نابینا و گمراه تر خواهد بود.»(۱۳) و شما که از دو چشم نابینا هستید، طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمره گمراهان که اهل جهنم اند، قرار بگیرید. بنابراین ظاهر بسیاری از آیات قرآن مقصود نیست!(14)

 

پی نوشت ها:

__________________________________________________________________________________

1. داستان ها و پندها، ص 137.
2. همان، ج 9، ص 88.
3. گلشن لطایف، ص 311.
4. کشکول طبسی، ج 1، ص 131.
5. همان.
6. کشکول مختار، ص 121.
7. مستطرف، ج 1، ص 45.
8. کشکول طبسی ، ج 1، ص 138.
9. انیس الادباء، ص 96.
10. کشکول طبسی، ج 1، ص 147.
11. مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 438.
12. صد و یک مناظره جالب و خواندنی، محمدی اشتهاردی.
13. سوره اسراء، آیه 72.
14. روزنامه جمهوری اسلامی، 3/

منبع:http://www.hawzah.net

معامله با خدا

نوشته شده توسطرحیمی 24ام بهمن, 1391

محمد بن سيرين هميشه پاكيزه بود و بوى خوش مى داد. روزى شخصى از او پرسيد: علت چيست كه از تو هميشه بوى خوش مى آيد؟ گفت قصه من عجيب است . آن شخص او را قسم داد كه : قصه خود را براى من بگو.
ابن سيرين گفت : من در جوانى بسيار زيبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازى بود، روزى زنى و كنيزكى به دكانم آمدند و مقدارى پارچه خريدند، چون قيمت آن معين شد گفتند: همراه ما بيا تا قيمت آن را به تو پرداخت كنيم .
در دكان را بستم و همراه ايشان راه افتادم تا به جلوى خانه آنان رسيدم ، آنها به درون رفتند و من پشت در ماندم . بعد از مدتى زن - بدون آن كه كنيزش ‍ همراهش باشد - مرا به داخل خانه دعوت كرد، چون داخل شدم ، خانه اى ديدم از فرشها و ظروف عالى آراسته ، مرا بنشاند و چادر از سر برداشت ، او را در غايت حسن و جمال ديدم ، خود را به انواع جواهرات آراسته بود. در كنارم نشست و با ظرافت و ناز و عشوه و خوش طبعى با من به سخن گفتن درآمد، طولى نكشيد كه غذايى مفصل و لذيذ آماده شد، بعد از صرف غذا، آن زن به من گفت : اى جوان مى بينى من پارچه و قماش زياد دارم ، قصد من از آوردن تو به اينجا چيز ديگرى است و من مى خواهم با تو همبستر شوم و كام دل بر آرم.
من چون مهربانيها و عشوه بازيهاى او را ديدم نفس اماره ام به سوى او ميل كرد، ناگاه الهامى به من رسيد كه قائلى از سوره والنازعات اين آيه را تلاوت كرد كه:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى
اما هركس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پيروى هواى نفس بازدارد، بدرستى كه منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود (1)
وقتى به ياد اين آيه افتادم عزم خود را جزم نمودم كه دامن پاك خود را به اين گناه آلوده نكنم ، هر چه آن زن با من به دست بازى درآمد، من به او توجه نكردم . چون آن زن مرا مايل به خود نديد، به كنيزان خود گفت تا چوب زيادى آوردند، وقتى مرا محكم با طناب بستند، زن خطاب به من گفت : يا مراد مرا حاصل كن يا تو را به هلاكت مى رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام كنى ، مرتكب اين عمل شنيع نخواهم شد. تا اين كه مرا بسيار با چوب زدند، بطورى كه خون از بدنم جارى شد. با خود گفتم : كه بايد نقشه اى به كار بندم تا رهايى يابم …
گفتم مرا نزنيد راضى شدم ، دست و پايم را باز كردند، بعد از رهايى پرسيدم :
محل قضاى حاجت كجاست ؟ راهنمايى كردند. رفتم در مستراح و تمام لباسهايم را به نجاست آلوده كردم و بيرون آمدم ، چون آن زن با كنيزان به طرفم آمدند، من دست نجاست آلود خود را به آنها نشان مى دادم و به آنها مى پاشيدم، آنها فرار مى كردند.
بدين وسيله فرصت را غنيمت شمردم و به طرف بيرون شتافتم ، چون به در خانه رسيدم در را قفل كرده بودند، وقتى دست به قفل زدم - به لطف الهى - گشوده شد و من از خانه بيرون آمدم و خود را به كنار جوى آب رسانيدم ، لباسهايم را شسته و غسل نمودم . ناگهان ديدم كه شخصى پيدا شد و لباس ‍ نيكويى برايم آورد و بر تنم پوشانيد و بوى خوش به من ماليد و گفت : اى مرد پرهيزگار! چون تو بر نفس خود غلبه كردى و از روز جزا ترسيدى و خلاف فرمان خدا انجام ندادى و نهى او را نهى دانستى ، اين وسيله اى بود براى امتحان تو و ما تو را از آن خلاص كرديم ، دل فارغ دار كه اين لباس تو هرگز چركين و اين بوى خوش هرگز از تو زايل نشود، پس از آن روز تاكنون ، بوى خوش از بدنم برطرف نگرديده است.
به همين خاطر خدا علم تعبير خواب را بر او عطا فرمود و در زمان او كسى مثل او تعبير خواب نمى كرد.(2)

پاورقي:
1. النازعات/ 40.
2. الكنى والاءلقاب ، ج 1، ص 313.
منبع: عاقبت بخيران عالم/ على محمد عبداللهى

داستان حيرت انگيز بر صيصاى عابد

نوشته شده توسطرحیمی 22ام بهمن, 1391


     بـعـضـى از مـفـسـران و اربـاب حـديـث در ذيـل اين آيات روايتى پرمعنى از عابدى از بنى اسـرائيل بنام (برصيصا) نقل كرده اند كه مى تواند درس بزرگى براى همه افراد بـاشـد تـا هـرگـز بـا طـناب پوسيده شيطان و منافقان به چاه نروند كه رفتن همان، و سرنگون شدن در قعر چاه همان ! و خلاصه داستان چنين است :

     در مـيـان بـنـى اسـرائيـل عـابدى بود بنام (برصيصا) كه زمانى طولانى عبادت كرده بـود، و بـه آن حـد از مـقـام قرب رسيده بود كه بيماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعـاى او سـلامـت خود را باز مى يافتند، روزى زن جوانى را از يك خانواده با شخصيت به وسيله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا يابد، شيطان در اينجا به وسـوسـه گـرى مـشـغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زينت داد تا آن مرد عابد به او تـجـاوز كـرد!

     چـيـزى نـگـذشـت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه هميشه سـرچـشـمـه گـناهان عظيم تر است) زن را به قتل رسانيد، و در گوشه اى از بيابان دفن كرد!

     بـرادرانـش از اين ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنين جنايت هولناكى زده ، اين خبر در تمام شهر پيچيد، و به گوش امير رسيد، او با گروهى از مـردم حـركـت كـرد تـا از مـاجـرا بـا خـبر شود، هنگامى كه جنايات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشيدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بياويزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شيطان در نظرش مجسم شد،

     گفت: من بودم كه تو را بـه ايـن روز افكندم! و اگر آنچه را مى گويم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!

     عـابـد گـفـت چـه كـنـم ؟

     گـفت: تنها يك سجده براى من كن كافى است !

     عابد گفت: در اين حـالتـى كـه مـى بـيـنى توانائى ندارم ،

    شيطان گفت: اشاره اى كفايت مى كند، عابد با گوشه چشم ، يا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده به شيطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنيا رفت!

     آرى چنين است سرانجام وسوسه هاى شياطين ، و منافقانى كه در خط آنها هستند.

آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی

شیطان و آمپول بی حسی

نوشته شده توسطرحیمی 8ام بهمن, 1391


برای آنکه درد دندان را حس نکنیم دکتر یک آمپول بی حسی به لثه می زند.

وقتی ما گناهی مرتکب می شویم و عین خیالمون نیست ،

شیطان مثل همان آمپول بی حسی عمل می کند و کاری میکنه

که ما درد و بدی گناه رو حس نکنیم

اما وقتی خداوند نظر لطفش رو شامل ما می کند آمپول بی حسی

شیطان کم کم از بین می رود تازه می فهمیم چی کار کردیم

و درد گناه رو حس می کنیم

و شرمنده خدا میشیم بعد همان طور که برای درمان دندون به دکتر

مراجعه می کنیم برای درمان دلمون که از گناه زنگار گرفته ،

باید رو به سوی خدا بیاریم و توبه کنیم.

و خوب است بدانیم که همین توبه ای که می کنیم توفیقش از خداست

پس علاوه بر توبه باید شکرگزار پروردگارمان هم باشیم

خدایا شکرت

عبد فانی


 
مداحی های محرم