پاک خون لخته از لبت کردم

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1397


فرم در حال بارگذاری ...

سرانجام رزمنده‌ای که امام حسین علیه السلام را یاری نکرد

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1397

 

چهره شناخته‌شده‌ای بود؛

 

رزمنده‌ای بود که مدتی در کنار حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام قرار داشته

 

و بعد از مدتی، از آن حضرت جدا شده و به سپاه معاویه پیوست.

در گفتگو با دکتر سنگری بررسی شد: سرانجام رزمنده‌ای که امام حسین(ع) را یاری نکرد

 مرور خط سیر زندگی حاضرین در صحنه کربلا و گرایش آن‌ها از سپاه یزید به سمت امام حسین علیه‌السلام و بالعکس، درس‌های مهم و آموزنده‌ای برای زندگی امروز ما دارد و تطبیق آن شرایط تا روزگار ما کار مشکلی نیست.

برای آشنایی با یکی از چهره‌های خاکستری و ابهام‌آمیز در واقعه کربلا با دکتر محمدرضا سنگری، عاشوراپژوه و نویسنده مذهبی، گفتگو کرده است تا مطالب کمتر گفته شده درباره این شخصیت چند وجهی در تاریخ صدر اسلام را مرور کرده تا از تزلزل شخصیتی و شبهات ذهنی او، درسی برای تعیین مسیر در جهان امروز بگیرد.

لازم به توضیح است که امام حسین علیه‌السلام برای رسیدن به کربلا 25 منزل را طی کردند. یک منزل پیش از کربلا که کاروان عاشوراییان در روز اول محرم به آن رسیدند، قصر بنی‌مقاتل نام داشت. در آن محل بود که امام حسین علیه‌السلام با خیمه بسیار مجلل و باشکوهی مواجه شدند که متعلق به شخصی به نام «عبیدالله بن حر جعفی» بود. عبیدالله چهره شناخته‌شده‌ای بود؛ رزمنده‌ای بوده که مدتی در کنار حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام قرار داشته و بعد از مدتی از آن حضرت جدا شده و به سپاه معاویه پیوست.

ابن‌حر بعد از مرگ یزید و فرار عبیدالله بن زیاد از کوفه هم با مختار ثقفی هم‌ صدا شد. اما بعد از مدتی به مصعب بن زبیر پیوست و با مختار جنگید! بعد از مدتی مصعب به او مشکوک شد و او را حبس کرد. مدتی بعد گروهی او را شفاعت کرده و آزاد شد. ولی چون همچنان در تعقیب زبیریان بود، با بدنی مجروح بر خواست از طریق فرات فرار کند. درنهایت برای اینکه به اسارت گرفته نشود، خود را در آب انداخت و کشته شد.

دکتر سنگری در این گفتگو تأکید کرده است که

«تزلزل شخصیتی در شناخت امام زمان و تشخیص حق از باطل، زمینه‌ای برای سردرگمی در زندگی خواهد شد. چنانکه عبیدالله بن حر جعفی به چنین بحرانی دچار شد و با وجود برخورداری از ثروت و قدرت بسیار، نتوانست سعادت حقیقی را درک کند و در تمام دوران زندگی‌اش در گمراهی و سردرگمی به سر برد.»

...

فاصله معنوی و فکری میان سپاه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام تا سپاه معاویه بسیار زیاد است. چگونه عبیدالله این فاصله را گذرانده و در اثر چه رویدادی این اندازه از لحاظ فکری تنزل کرده است؟

درباره پیوستن عبیدالله به سپاه معاویه و جنگ طولانی صفین، سرنوشت این فرد در هاله‌ای ابهام قرار گرفت. در جریان جنگ صفین مشخص نبود که عبیدالله کجاست. چون این جنگ طولانی‌ترین تا آن روزگار در تاریخ اسلام بود. جنگی که حدود 520 روز طول کشید. این جنگ شب‌های وحشتناکی داشته که به لیله‌الحریر معروف بوده، یعنی شب‌های زوزه کشیدن و ناله کردن. روزها جنگ برقرار بود و به رسم عرب‌های آن زمان تا روشنایی روز می‌جنگیدند و با غروب آفتاب، جنگ را خاتمه می‌دادند تا روز بعد. به این ترتیب فرصتی برای رسیدگی به زخمی‌ها نبود. این زخمی‌ها در یک محل جمع بودند و چون امکان تیمار آن‌ها وجود نداشت، ناگزیر باید دردهای ناشی از زخم شمشیرها و نیزه‌ها را تحمل می‌کردند. جالب اینکه در جنگ صفین گاهی سربازان دو سپاه در تاریکی شب به دیدار یکدیگر هم می‌رفتند؛ یعنی آن‌هایی که روز با هم می‌جنگیدند، چون آشنا و گاه قوم و خویش بودند، شبانه با هم ملاقات می‌کردند.

در زمان این جنگ طولانی‌مدت بود که عبیدالله بن حر جعفی در تاریخ گم شد تا اینکه جنگ 520 روزه صفین تمام شد و بعد از جنگ هم وضعیت این شخص معلوم نیست.

عبیدالله در تاریخ گم شد یا اطرافیان و خانواده‌اش هم وضعیت او بی‌خبر بودند؟

خانواده‌اش و حتی همسرش هم از او بی‌اطلاع بودند. مفقود بودن این فرد به‌قدری طول کشید که همسر او قصد ازدواج مجدد کرد. درست هنگامی که قرار بود ازدواج صورت بگیرد، عبیدالله بن حر پیدا شد. در آن زمان فوراً سراغ حضرت امیرالمؤمنین اما علی علیه‌السلام رفت و از عدالت و قضاوت بر حق آن حضرت کمک خواست. عرض کرد که درست است من به تو خیانت کرده‌ام و رها کرده‌ام، ولی به عدالت تو ایمان دارم و انتظار دارم همسرم را به من برگردانی. آن حضرت نیز او را بر طبق عدالت کمک کرد و همسرش را به او برگرداند.

رویکرد و نحوه مواجهه امام حسین علیه‌السلام با عبیدالله بن حر جعفی چگونه بود؟

امام حسین علیه‌السلام در قصر بنی‌مقاتل، این ماجرا را به او یادآوری کرده و فرمودند که تو گذشته بسیار تاریکی داری. این مطلب به ابهام گفته شده است. هر کسی که مقتل عاشورا را بخواند، به این جمله امام حسین علیه‌السلام در برابر عبیدالله بن حر می‌رسد، اما باید مشخص شود که منظور از آن گذشته بسیار تاریک، همین رویگردانی و خیانت به سپاه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و ناپدید شدن او است.

با این وجود آیا امام حسین علیه‌السلام، او را هم به یاری حق دعوت کردند؟

بله، امام حسین علیه‌السلام او را دعوت کردند اما عبیدالله قبول نکرد و گفت: من از کوفه بیرون نیامده‌ام مگر برای اینکه نه با تو باشم و نه بر تو!

این شخص هم رسمی داشته که همیشه نیزه‌اش را کج در جلوی خیمه‌اش نصب می‌کرد. در عرب این کار مفهومی داشته به این معنا که من به‌طور دائم در حال آماده‌باش برای جنگ هستم. حدود پانصد نفر هم زیر نظر او آماده جنگ بودند.

با این توضیحات عبیدالله بن حر جعفی در جنگ عاشورا نه‌تنها امام حسین علیه‌السلام را یاری نکرد، بلکه اصلاً در میدان مبارزه حضور نداشت. در دوران انتقام‌گیری توسط مختار ثقفی چه کرد؟

این شخص در دوران مختار هم ماجرایی داشته است که در فیلم مختارنامه مقداری از آن نمایش داده شد. مدتی به غارت اموال پرداخت، بعدها به مختار نزدیک شد و از او دور شد و درنهایت خودکشی کرد. درواقع زندگی و خط سیر مشخصی نداشت. فردی متزلزل و مذبذب بود که گاهی به سمت حق و گاهی برخلاف حق بوده است.

باشگاه خبرنگاران پویا،


فرم در حال بارگذاری ...

سبک زندگی مردی که بهشت مشتاق او بود

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1397

 

پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله درباره او فرمود:

«سر تا قدم عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است»

و در جای دیگری فرمود:

«هرگز عمار میان دو کار مخیر نشد، مگر آنکه آنچه را به رشد و هدایت نزدیک‌تر بود، برگزید.»


کم حرف می‌زد و اندیشمند بود.

یکی از ذکرهایی که مردم بارها از عمار شنیده بودند این بود که:

«خدایا از فتنه به تو پناه می‌برم.»



کلیپ معروف این عمار

تاریخ‌نویسان نام اولین شهیدان اسلام را «یاسر و سمیه» ثبت کرده‌اند؛ زن و شوهری که در دوران رسالت پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله زندگی می‌کردند و به دعوت پسرشان، عمار، به آن حضرت ایمان آورده و مسلمان شدند. این خانواده سه‌نفره، یکی از خانواده‌هایی هستند که سبک زندگی آن‌ها برای زندگی امروز ما هم قابل‌درک و استفاده است.

خبرگزاری تسنیم با بررسی منابع مستند و معتبر تاریخی، بخش‌هایی از سبک زندگی عمار یاسر را تهیه و بازنویسی کرده است.

آغاز تا پرواز

یاسر، اهل یمن بود که غلام ابوحذیفه مخزومی محسوب می‌شد و در جوانی با زنی به نام سمیه که قبلاً کنیز ابوحذیفه بود و آزاد شده بود، ازدواج کرد. بعدها این زن و شوهر پاک‌سیرت، صاحب پسری شدند و اسم او را عمار گذاشتند. به این ترتیب خانواده سه‌نفره «ابویقظان عمار بن یاسر عنسی» با ارباب‌شان، ابوحذیقه، زندگی می‌کردند. این شیوه زندگی تا زمان حیات ابوحذیقه ادامه داشت و بعد از فوت او، عمار به همراه پدر و مادرش خانه محقری در شهر مدینه تهیه کردند. همان روزها بود که دعوت علنی پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله شروع شد. اوایل خانه یکی از مسلمانان به نام «ارقم» مرکز نشر و تبلیغ اسلام بود. عمار که آوازه دین رهایی‌بخش اسلام را شنیده بود، به خانه ارقم آمد و با پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله دیدار و گفت‌وگو کرد. تمام آنچه در خانه ارقم برای عمار اتفاق افتاد، این بود: مرد عرب وارد خانه ارقم شد و یکی از صحابه مخلص رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بیرون آمد.

...

بعد از آن عمار با این خصلت‌ها شناخته می‌شد:

کم حرف می‌زد و اندیشمند بود. یکی از ذکرهایی که مردم بارها از عمار شنیده بودند این بود که: «خدایا از فتنه به تو پناه می‌برم.»

جوانی کردن به شیوه مسلمانان

همیشه گفته‌اند: «در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبر صلی‌الله علیه و آله است.» از این نکته می‌توان نتیجه گرفت که ایمان و اعتقاد به سن و سال ربطی ندارد. نمونه بارزش «عمار یاسر» است. دوران جوانی او را که مرور می‌کنیم دستمان می‌آید که عمار از همان جوانی ایمان راسخ و محکمی داشت. او که یکی از اولین افرادی بود که به پیامبر خدا ایمان آورد، در ایمانش آن‌قدر محکم بود که دشمنان اسلام بارها او را شکنجه دادند، از خواباندن او بر شن‌های داغ بیابان و گذاشتن سنگ‌های بزرگ و سخت روی سینه‌اش تا انداختن او در آتش. اما هیچ‌کدام از این شکنجه‌ها باعث نشد که ایمانش بلرزد. به طوری که پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله درباره او فرمود:

«سر تا قدم عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته شده است» و در جای دیگری فرمود: «هرگز عمار میان دو کار مخیر نشد، مگر آنکه آنچه را به رشد و هدایت نزدیک‌تر بود، برگزید.»

نکته جالب در زندگی‌اش هم این است که بعد از اینکه در همان شروع تبلیغ علنی اسلام به پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله ایمان آورد، آن‌قدر در راه تبلیغ دین اسلام کوشا بود که پدر و مادر خودش را هم مسلمان کرد. درواقع با دعوت و تشویق‌های عمار بود که ایمان یاسر و سمیه آن‌قدر مستحکم شد که در راه اسلام، شکنجه‌های بسیاری را تحمل کردند و درنهایت به شهادت رسیدند و نامشان به عنوان اولین شهدای اسلام ثبت شد.

بعد از اینکه پدر و مادر عمار در راه اسلام به شهادت رسیدند، او که تا آن زمان در کنار والدینش زندگی می‌کرد، با گروهی از مردم به حبشه هجرت کرد. زمانی هم که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله به مدینه هجرت فرمود، عمار هم به عشق آن حضرت به مدینه رفته و در همان‌جا ساکن شد. بعد از ازدواج هم صاحب یک دختر به نام ام‌حکم و یک پسر به نام محمد شد که البته پسرش مانند خود او در علم حدیث دانش فراوانی داشت.

بصیرت و وفاداری همیشگی عمار یاسر

یکی از خصلت‌های بسیار خوب در شخصیت عمار، روحیه وفاداری او بود. اصلاً یکی از اصول سبک زندگی عمار این بود که در انتخاب دوست و رفیق دقت زیادی به خرج می‌داد و با هر کسی هم‌نشین نمی‌شد، بعد از آن هم وقتی با کسی عهدی می‌بست بر سر عهدش استوار بود. یکی از دلایل سعادت او همین روحیه‌اش بود که اهل بصیرت بود و کارهایش از روی عقیده، بصیرت و وفاداری انجام می‌شد. وفاداری‌اش نسبت به حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم بر اساس همین بصیرت دینی او بود که آن‌قدر ارزش پیدا کرد تا ملاک حقانیت شد و مردم با نگاه به رفتار او، راه را چاه تشخیص می‌دادند.

درنهایت این وفاداری و بصیرت را تا لحظه آخر زندگی با خودش داشت، به طوری که امام علی علیه‌السلام در روز شهادتش، قبل از اینکه وارد میدان جنگ شود، او را در آغوش گرفته و فرمود:

«ای عمار! خدا به تو پاداش خیر بدهد که خوب برادر و رفیقی بودی.»

عمار هم در جواب عرض کرد: «خدا شاهد است که با بصیرت و دانش از شما پیروی می‌کنم. چون در جنگ حنین، پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله به من فرمود: ای عمار! بعد از من فتنه و آشوبی پیش می‌آید، در آن زمان از علی علیه‌السلام پیروی کن که او با حق است و حق با اوست.»

رشادت‌های عمار

بیشترین مطالبی که درباره عمار نقل شده، مربوط به حضور او در جنگ‌هایی است که به فرماندهی پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و یا حضرت علی علیه‌السلام انجام می‌شد. عمار تقریباً در همه غزوه‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله حضور داشت، به عنوان مثال او در جنگ بدر و احد یکی از سربازان رشید و شجاع اسلام به حساب می‌آمد. زمانی هم که بستن عقد اخوت میان مهاجرین و انصار توسط پیامبر صلی‌الله علیه و آله انجام شد، عمار با حذیفه بن یمان که یکی از شیعیان مخلص بود، برادر دینی شد. در جنگ خندق هم در حفر خندق در اطراف مدینه برای جلوگیری از نفوذ دشمن، عمار یکی از فعال‌ترین نیروهای مسلمان بود که مورد ستایش پیامبر صلی‌الله علیه و آله هم قرار گرفت.

بعد از وفات پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله عمار همچنان در راه دفاع از حق و ولایت و اهل‌بیت علیهم‌السلام استوار ماند و دچار انحرافات سیاسی یا دنیاطلبی‌های شیطانی و جاه‌طلبی نشد و چون شاهد نادیده گرفته شدن توصیه‌های روشن رسول خدا صلی‌الله علیه و آله درباره اهل بیت و امیرالمؤمنین علیهم‌السلام بود، در راه دین و حمایت از آن حضرت مصمم‌تر شد و هرگز از آن جدا نشد. درواقع او همان طور که در طول حیات پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله مؤمنی جان بر کف و مدافع اسلام بود، در زمان امامت حضرت علی علیه‌السلام هم شیعه‌ای مخلص و استوار بود و در رکاب ایشان با متجاوزان و پیمان‌شکنان می‌جنگید.

همان روزها بود که مدتی امارت دار کوفه بود و وقتی دشمنانش زندگی ساده او را بهانه‌ای برای آزارش قرار دادند، دوباره به مدینه برگشت و در کنار امام علی علیه‌السلام ماند. درستکاری‌اش تا آخر عمر به اندازه‌ای بود که پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله درباره او فرمود: «بهشت مشتاق سه نفر است: علی علیه‌السلام ، عمار و سلمان.»

چگونه عمار،‌ معیار حق را تشخیص داد؟

می‌گویند عمار چنان روحیه حق‌طلبی داشت که مردم او را به عنوان معیار حق می‌شناختند. چون پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله هم درباره او فرموده بود: «عمار با حق است و از آن جدا نمی‌شود.» به همین دلیل بود که وقتی مردم درگیر و دار فریب‌کاری‌های دشمنان اسلام دچار شک می‌شدند، به عمار رجوع می‌کردند تا بدانند او در کدام مسیر است و همان را حق می‌دانستند. به عنوان مثال یک‌بار در گیر و دار جنگ صفین یکی از نیروهای سپاه دشمن امام علی علیه‌السلام به سوی آن حضرت آمد و کمک خواست تا حق را به او نشان بدهد. آن حضرت، مرد را به سوی عمار فرستاد تا او را راهنمایی کند. عمار هم با ایمان و دانشی که در تشخیص نفاق داشت، دورویی دشمنان اسلام را به آن مرد فهماند.

در عین حال حق‌دوستی عمار و همراهی او با حق به اندازه‌ای بود که بعد از کشته شدن عثمان، او یکی از افرادی بود که مردم را به بیعت با امام علی علیه‌السلام دعوت می‌کرد و البته خودش هم یکی از اولین افرادی بود که با آن حضرت بیعت کردند. درنهایت هم پیش‌بینی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله درباره او محقق شد، چراکه آن حضرت درباره نحوه کشته شدن عمار، بارها به او فرموده بود که: «تو از اهل بهشت هستی و افراد ظالم و ستمگر تو را خواهند کشت.» سرانجام این شیعه مخلص این‌طور رقم خورد که در سن حدود 94 سالگی، با وجود کهولت در جنگ صفین در رکاب حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای دفاع از حق آن‌قدر شمشیر زد تا به دست سربازان ظالم معاویه به شهادت رسید.

مرگ عمار، باعث اندوه بسیار امام علی علیه‌السلام شد و آن حضرت در کنار پیکر بی‌جان عمار فرمود:

«رحم الله عماراً یوم ولد… و یوم قتل… و یوم یبعث حیاً؛

خدا رحمت کند عمار را در روزی که به دنیا آمد، روزی که کشته شد و روز قیامت که برانگیخته خواهد شد.»

آن حضرت بر پیکر عمار نماز خواند و او را در منطقه صفین به خاک سپرد.

بعد از تمام شدن جنگ و زمانی که پیکر عمار در بیابان افتاده بود، دو نفر از سپاه معاویه بر سر غنیمت بردن لباس و شمشیر او و اینکه کدامشان او را کشته‌اند مشاجره داشتند. تا اینکه عبدالله پسر عمروعاص رسید و به آن‌ها گفت: «وای بر شما که پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله در آن موقع که قریش قصد آزار عمار را داشتند، فرمود: «آن‌ها را با عمار چه نسبت؟ او آن‌ها را به بهشت می‌خواند و آن‌ها او را به دوزخ می‌خوانند. قاتل و کسی که لباس و شمشیر او را می‌دزدد اهل دوزخ است.»

رمزگشایی عمار بعد از شهادت

نهی از منکر و افشای فریب‌کاری دشمنان اسلام یکی دیگر از خصلت‌های عمار یاسر بود. او آن‌قدر در راه امر و معروف و نهی از منکر تلاش می‌کرد که حتی شهادتش هم به نوعی نهی از منکر و باز کردن مشت معاویه محسوب می‌شد. ماجرا از این قرار بود که وقتی خبر شهادت عمار در بین مردم منتشر شد، همه به یاد حدیثی از پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله افتادند مبنی بر اینکه آن حضرت فرمود: « عمار را گروه ظالم و ستمکار می‌کشند.» به این ترتیب مردم به کفر بودن معاویه پی بردند. وقتی این ماجرا به گوش معاویه رسید، او عمرو، یکی از نزدیکان خود را مسئول این قضیه دانست و او را بازخواست کرد و گفت: «اهل شام را علیه من شوراندی. آیا هر سخنی که از پیامبر خدا شنیده‌ای باید برای مردم بگویی؟» عمرو جواب داد : «به خدا، من آن حدیث را وقتی و در حالی گفتم که نمی‌دانستم صفینی پیش می‌آید و علم غیب نداشتم. آن روز که آن حدیث را گفته‌ام عمار هم با تو و من بود و خود تو هم درباره او همان را که من روایت کرده‌ام گفتی . مردم هم شاهد این مطلب هستند.»

منابع:

السیره النبویه؛ ‌ابن هشام

وسائل الشیعه؛‌ شیخ حر عاملی

الکافی؛‌ شیخ ثقه‌الاسلام کلینی

بحارالانوار؛‌ علامه مجلسی

دائره‌المعارف تشیع

نویسنده: مریم مرتضوی

تسنیم


فرم در حال بارگذاری ...

آداب و مراقبات زیارت امام حسین علیه السلام در راهپیمایی اربعین

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1397

 

شخصی که به زیارت قبر حضرت حسین بن علی علیه السلام می‌رود، زمانیکه از اهلش جدا شد، با اولین گامی که بر می‌دارد، تمام گناهش آمرزیده می‌شود، سپس با هر قدمی که بر می‌دارد پیوسته تقدیس و تنزیه شده تا به قبر برسد و هنگامی که به آنجا رسید، حق تعالی او را خوانده و با وی مناجات کرده و می‌فرماید:

بنده من، از من بخواه تا به تو عطا کنم، من را بخواه تا اجابتت کنم، از من طلب کن تا به تو بدهم، حاجتت را از من بخواه تا برایت روا کنم،

راوی می‌گوید: امام علیه السلام فرمود:

بر خداوند متعال حق و ثابت است که آنچه را بذل کرده اعطا کند.

آداب و مراقبات زیارت امام حسین علیه السلام در راهپیمایی اربعین

«ادب حضور» مجموعه‌ای 6 جلدی است که به آداب و مراقبات مهم‌ترین ایام سال در نزد علما می‌پردازد؛ اوقاتی که در فرهنگ اهل بیت علیهم السلام فرصتی ویژه برای سیر و سلوک توحیدی معرفی شده‌اند. این ایام عبارتند از:

سه ماه رجب، شعبان و رمضان، ماه ذی‌قعده و دهه اول ذی‌حجه، ایام سوگواری حسینی علیه السلام در محرم و صفر.

جلد پنجم مجموعه ادب حضور، عصاره دستورات اخلاقی و عبادی و همچنین معارف توحیدی درباره عزاداری سیدالشهدا علیه السلام ، بنا بر مکتب تربیتی مرحوم علامه طباطبایی است. ویژگی مهم این کتاب آن است که مؤلف، برخی لطایف و ظرایفی که خود از محضر اساتید اخلاق و و سیر و سلوک، به ویژه مرحوم آیت‌الله سعادت‌پرور دریافت کرده، در اینجا ذکر کرده است.

دفتر پنجم این کتاب در دو بخش کلی و پنج فصل به بیان آداب و مراقبات زیارت حضرت امام حسین علیه السلام در ماه محرم و صفر و در ایام راهپیمایی اربعین حسینی پرداخته است.

در بخش اول این کتاب به موضوعاتی درباره نقش توسل به اهل بیت علیه السلام در سلوک توحیدی، جایگاه ویژه سیدالشهداء علیه السلام در دستگیری از سالکان، آداب و مراقبات دهه اول محرم، آداب دهه دوم محرم تا پایان ماه صفر و در بخش دوم این کتاب نیز به ارزش رنج بردن در مسیر زیارت سیدالشهداء علیه السلام ، زیارت با پای پیاده، سیره بزرگان در زیارت کربلا با پای پیاده، فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام با پای پیاده، بهره‌گیری از قبرستان وادی السلام، ادب حضور در راهپیمایی نجف تا کربلا (شرایط ظاهری، صدقه، حفظ بهداشت، انتخاب همسفر، حضور قلب) پرداخته شده است.

این کتاب به همت موسسه فرهنگی هنری جلوه نور علوی علیه السلام از سوی انتشارات فردافر در چاپ نخست خود به تعداد 2000 نسخه چاپ شده است. مولف این اثر محمدتقی فیاض‌بخش است.

مبلغ درنظر گرفته شده برای این کتاب 8000 تومان است و علاقه‌مندان جهت تهیه این کتاب می‌توانند با شماره 09033987990 و 33987990 تماس بگیرند.

در بخشی از این کتاب با عنوان مناجات خدا با زائر امام حسین علیه السلام می‌فرماید:

شخصی که به زیارت قبر حضرت حسین بن علی علیه السلام می‌رود، زمانیکه از اهلش جدا شد، با اولین گامی که بر می‌دارد، تمام گناهش آمرزیده می‌شود، سپس با هر قدمی که بر می‌دارد پیوسته تقدیس و تنزیه شده تا به قبر برسد و هنگامی که به آنجا رسید، حق تعالی او را خوانده و با وی مناجات کرده و می‌فرماید: بنده من، از من بخواه تا به تو عطا کنم، من را بخواه تا اجابتت کنم، از من طلب کن تا به تو بدهم، حاجتت را از من بخواه تا برایت روا کنم، راوی می‌گوید: امام علیه السلام فرمود: بر خداوند متعال حق و ثابت است که آنچه را بذل کرده اعطا کند.

تسنیم


فرم در حال بارگذاری ...

محشور شدن افراد با پيشوايان خود در آخرت

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1397
 


 
 
 
 
 
 
 
 

در روز قيامت افرادى که در دنيا دنبال هر کسى رفتند و از او پيروى نمودند، و هر کسى را امام و پيشوا و مقتداى خود قرار داند، خواه از پيشوايان عدل بوده باشند و خواه از پيشوايان ظلم، اين افراد با امامان خود محشور ميشوند؛ اين رعايا و افراد رعيت با پيشوايان خود محشور و به آنها ملحق ميگردند.

اگر آن ائمه بهشتى هستند با آنها به بهشت ميروند و اگر جهنمى باشند با آنها به جهنم ميروند.

قرآن در اين باره مى فرمايد:

«يوم ندعوا کل أناس بإمـ’مهم فمن أوتى کتـ’به بيمينه فأولـ’ئک يقرءون کتـ’بهم و لا يظلمون فتيلا* و من کان فى هـ’ذه أعمى ‘ فهو فى الاخرة أعمى ‘ و أضل سبيلا؛

روزى خواهد رسيد که ما هر دسته از افراد مردم را به امامشان ميخوانيم؛ پس آن کسانيکه نامه عمل آنها به توسط راست داده شود، اين دسته نامه عمل خود را مي خوانند و به مقدار کمى هم (به مقدار چرکى که بين انگشتان فتيله ميشود) به آنها ظلم نخواهد شد. و کسى که در اين دنيا کور باشد او در آخرت کور است و راهش نايابتر و گم تر خواهد بود» (اسراء/71و72).

آن کسانيکه در دنيا چشم حقيقت و بصيرت خود را باز نکردند و به نابينائى نسبت به امور معنويه، دنياى خود را سپرى کردند و به شهوات و هواجس نفسانيه خود را مبتلا ساختند، در آخرت هم نابينا هستند و راهى ندارند.

...

 

در اين آيه مبارکه مي فرمايد:

ما هر دسته را به سبب امامشان ميخوانيم و نامه عمل کسانى که از ناحيه راست به آنها داده ميشود چنانست. مردم سعادتمند به سبب و بوسيله امام خوانده ميشوند و از ناحيه سعادت نامه عمل به آنها ميرسد.

امام مثل مغناطيس و آهن رباست که تمام اشياء هم شکل خود را در طيف مغناطيسى خود جمع ميکند. آهن ربا تمام ذرات آهن را به خود ميگيرد، نه ذرات مس و روى و نيکل را. امامان حق و پيشوايان عدل، افراد حق و عادل؛ و امامان باطل افراد منحرف و ستيزه جو و متعدى را به سمت خود ميکشند.

ذره ذره کاندرين ارض و سماست  ***  جنس خود را همچو کاه و کهرباست

معده نان را ميکشد تا مستقر  ***   ميکشد مر آب را تف جگر

چشم جذاب بتان زين کويهاست   ***     مغز جويان از گلستان بويهاست

زانکه حس چشم آمد رنگش کش   ***     مغز و بينى ميکشد بوهاى خوش

زين کشش ها اى خداى راز دان *** تو به جذب لطف خودمان ده امان

 

(«مثنوي» جلد ششم از طبع ميرخانى ص601 س11)

در اين عالم کثرت و اعتبار، به صورت ظاهر همه با هم مخلوط ند؛ ولى از نقطه نظر گرايش هاى باطنى مردم به دستجات و احزاب و فرق و ملل و نحل منقسم ميشوند، و هر دسته تابع امامى خاص و پيشوائى مخصوص به خود مى باشند. در قيامت که موطن بروز حقائق است خداوند هر دسته و جمعيتى را به سبب امامشان ميخواند؛ آن کسان که اهل سعادتند نامه عمل از ناحيه و موطن سعادت به آنها ميرسد و بوسيله امام بحق، امام سعادت خوانده ميشوند؛ و آن کسانى که اهل شقاوتند نامه عمل از ناحيه و موطن شقاوت و بوسيله امام باطل، امام شقاوت خوانده مي شوند. پس امام به حق که سعيد است داراى صفت سعادت است که راستى است، و يمين که سعادت است نعت و صفت امام است؛

و بنابراين تفريع «فمن أوتى کتـابه و بيمينه؛ پس هر که نامه او به دست راستش داده شود»، تفسير «يوم ندعوا کل أناس بإمـامهم؛ روزى که هر گروهى را با امامشان فرا مى خوانيم» (اسراء/71) را مى کند و مى فرمايد: چون امام محل جذب افراد هم سنخ ميباشد کسانى که داراى سنخيت رحمت و عافيت هستند و اين صفت در آنها مشهود است بوسيله امام به حق خوانده ميشوند. و امام جائر و باطل که شقى است داراى صفت شقاوت است، و امام جائر با اين صفت آنها را ميخواند و جمع ميکند.

در آيه وارد در سوره إسراء به جاى «من أوتى کتـابه بشماله؛ کسى که کارنامه اش بدست چپ او داده شود (الحاقه/25)» جمله «و من کان فى هـذه أعمي‘؛ و هر که در اين دنيا کور (دل) باشد (اسرا/72)» استعمال شده است، استفاده ميشود که اصحاب شمال در آخرت نور ندارند، نابينا و کور هستند، هم خودشان و هم امامشان؛ اهل شقاوت همه کورند، تابع و متبوع؛ تابعين کور به متبوعين کور ملحق ميشوند و يک پارچه رويهم به جهنم ميروند.

آنجا براى اشقياء، عالم نور نيست، عالم بينائى و بصيرت نيست، آنجا عالم گمراهى و گم شدن و نابود شدن و محروم بودن از تماشاى آيات خدا و جمال خداست. چقدر در قرآن کريم نسبت به اهل شقاوت لفظ ضل استعمال شده است، يعنى گم ميشوند، محو و نابود ميگردند و در آن عالم انوار تاب مقاومت و توان ايستادگى را ندارند. در اين آيه در مقابل اصحاب يمين، نابينايان را در آخرت بيان فرموده است، تا برساند که اصحاب يمين داراى نورند و داراى بصيرت عالم معنى و تجرد؛ چشم بصيرت در دنيا دارند و در آخرت اين چشم به صورت چشم و بينائى ملکوتى در آنان خواهد بود.

و چون در مقام تفصيل بر مى آيد و ذکر ميکند که اهل سعادت بوسيله امامشان بسوى سعادت کشيده ميشوند، و به عوض امام باطل و کتاب شقاوت، نابينائى آنانرا در قيامت قيم قرار داده است؛ به خوبى روشن ميشود که ائمه باطل نور ندارند. اهل سعادت امامشان و مأمومشان داراى نورند، و اهل شقاء و گمراهى امام و مأمومشان در ظلمت و کورى به سر ميبرند.

منبع:علامه طهراني؛معادشناسى 7، صفحه 25-20


/>







div>







فرم در حال بارگذاری ...

توصیف کربلای امروز

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1397

 


كربلا، فقط یك بیابان بود اما از 61 هجری قمری نامش با حسین علیه السلام و یارانش گره خورد و امروز پس از 1378 سال به ما رسیده است؛ با این تفاوت كه در پیشاپیش روح سترگ خود، چهره عوض كرده و به هیبت مركز استان كربلا درآمده است در منطقه مركزی عراق.
 

كربلا؛ 1378 سال بعد
در برخی منابع گویند كربلا از «كربله» گرفته شده است به معنی رخوت، نرمی و سستی در گام‌ها به سبب نرمی خاك آنجا. پیش از آنكه وارد این شهر شوی، همین خاك، در حال پرواز روی دوش جریان های هوا، به استقبالت می آیند؛ گویی می خواهند با سر و روی خاك گرفته به حضور حسین و یارانش بشتابی و مفهوم «كرب و آل» یعنی حرم خدا و جایگاه مقدس خدایی را با همه وجود درك كنی.

اندكی كه دقیق شوی، یاد زمین های گسترده اطراف شهر می افتی كه با اندك درختانی پوشیده شده است و حتی نخلستان هایی كه در گوشه و كنار این شهر سر برآورده اند نمی توانند مانع فرسایش بادی و جریان های گرد و خاك شوند.

...

بجز خودروهای ساخت ایران مانند پراید، ال90، سمند و…، خودروهای مدل بالای آمریكایی، آلمانی، كره ای و… در خیابان ها و كوچه های كربلا با سرعت بسیار حركت می كنند و گرد و خاك چرخ های خود را به سر و روی شهروندان ارزانی می كنند؛ به گونه ای كه فروشندگان هر روز باید چند بار روی بساط خود را غبارروبی كنند و بسیاری از زایران غیرعراقی دچار سرفه های خلطی و آبریزش بینی شده اند.

غبار آنچنان با آسمان كربلا عجین شده است كه كلاه های ماسك دار با زندگی روز و شب دستفروشان جاده های منتهی به این شهر!

هرچه هست باید علاج را درسرزمین هایی جست كه دورتر از كربلا درمسیر بادهای غربی و شمالی قرار دارند… جایی كه اكنون درگیر جنگ است با گروه تروریستی و داعشی.

ایستگاه های پی در پی بازرسی یا «تفتیش» نیز درهمین مساله ریشه دارند؛ از یك سو كلافه كننده اند و از سوی دیگر، ضروری و تامین كننده امنیت و همچنین پاتوق بسیاری از فروشندگان چای، آب و بیسكویت.
عبور خودروها از موانع سیمانی پیش از این ایستگاه ها ترافیك سنگینی در ورودی شهرها و مكان های اصلی ایجاد می كند. نیروهای امنیتی نیز با ردیاب های سیاه رنگ چهارگوش مواد منفجره كه به آنتن فلزی مجهز است، خودروها را كنترل می كنند و از برخی رانندگان بویژه مسافركش ها سوال هایی می پرسند. سخت گیری ها برای عبور خودروهای حامل زایران ایرانی كمتر است.

** ماجرای نهر علقمه و پیشنهادی برای بازسازی زیرساخت ها
طبیعی است وقتی كشوری سال ها درگیر جنگ داخلی و خارجی بوده و تصاویر بزرگ شهیدان وسط بزرگراه ها و ورودی كوچه ها نصب است و هر روز، جنازه شهیدان جنگ علیه داعش را در نجف اشرف، به حرم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می برند و در كربلا معلی به حرم علمدار دشت نینواحضرت عباس علیه السلام … نباید انتظار زیرساخت های آنچنانی و خیابان كشی های منظم و نظافت شهری را داشت.

البته همه اینها شاید با یك همت عالی و تدبیر بودجه ای حل شود اما تا زمانی كه شرایط جنگی، همه امور را زیر سایه خود برده است باز هم نمی توان نه از مسوولان بازخواست كرد و نه فرهنگ سازی عمومی و مشاركت مردمی را چشم داشت.

اینكه در این شهر از روی پلی رد شوی كه از زیر آن جریان باریكی از آب همراه با زباله ها و فاضلاب شهری می گذرد و بعد، ناگهان بفهمی كه اینجا، « نهر علقمه » است… چه حسی پیدا می كنی؟

آن همه شعرهای حماسی و مرثیه هایی كه ازعلقمه در ذهن داری، العطش ها، عموجان، آب و عباس…، فرو می ریزد و جای آن روایت های اسطوره ای را تاسف می گیرد.

درست است كه هنوز ساخت و ساز در حرم های شریف سیدو سالار شهیدان امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام پایان نیافته و صدای چكش كاری ونخاله های ناشی از تعمیر و بازسازی و آبخوری های نیمه كاره در گوشه و كنار دیده می شود اما شاید با تخصیص چند درصد از بودجه سالیانه كشور عراق، كمك های مردمی یا بهره گیری از درآمدهای حاصل از موقوفه ها بتوان برای طراحی و اجرای شبكه فاضلاب شهری آستین بالا زد… دستكم می شود گوشه ای از آن را كلید زد و برای آن افقی در نظر گرفت تا با پایان جنگ، پول به سوی زیرساخت اقتصادی و اجتماعی و بهداشتی روانه شود.
كمی جلوتر پس از مقام صاحب الزمان عج الله هنوز از شوك ادغام فاضلاب شهری با آب علقمه بیرون نیامده، فضاسازی تفریحی كنارساحل نهر با بوی جگر و كباب و سكوهای استراحت به چشم می خورد… و البته مكانی بی سنخیت با این شهر مذهبی… چندین سالن بیلیارد درحاشیه این نهر بر سر راه زایران حرم حسینی مملو از جمعیت جوانانی است كه چوب به دست، به گوی های عمر خویش می زنند!
مرد میانسالی كه راننده خودروهای انتقال زایران است، در واكنش به ابراز تعجب من می گوید: بنا برفتوای آیت الله سیستانی، بازی بیلیارد و ورق حرام است… اما چه می شود كرد؟ جوانند دیگر.
كمی آن سوتر در حیاط خانه ای كه از میانه ویرانه های دیوار كاهگلی آن، می توان براحتی نخل ها و لباس های آویزان از بند رخت را دید، در كنار تلی از خاك دیش ماهواره خودنمایی می كند.
چند پسر بچه با سر و صدا از خیابان می گذرند؛ كتاب علوم مقطع ششم زیر بغل یكی از آنهاست. یكی از درس ها درباره خواص شیر گاو است و دختر بچه ای « سفیدپوست با موهای بلوند و چشمان آبی» در حال نوشیدن یك لیوان بزرگ شیر!
همه اینها را بگذاریم كنار شمار زیادی شبكه تلویزیونی ماهواره ای كه شبانه روزی درعراق فعالیت می كنند اما نمی توان هیچیك از آنها را شبكه رسمی این كشور دانست.
حتی داخل حرم امام حسین علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام صفحه های بزرگ نمایش وجود دارد و هر از گاه یك دوربین فیلمبرداری روی بازوی بلند هیدرولیكی ظاهر می شود و از روبروی چشمان زایران آفاق را می پیماید!

** زندگی؛ پس پرده بازارها
همانند بسیاری از شهرهای مذهبی، مغازه ها بین الحرمین را چون نگینی در برگرفته اند و هر یك به فراخور دوری و نزدیكی به مركز و البته شمار ایستگاه های تفتیش كه زایران باید از آنها بگذرند، رونق دارند.
البته برخی بازارها نیز به بهانه قرار گرفتن سر راه مركزهای زیارتی مانند كهف العباس، مكان شهادت حضرت علی اكبر علیه السلام وعلی اصغر علیه السلام ، باغ امام صادق علیه السلام، مقام صاحب الزمان و… شهره شده و كاروان های زیارتی به طور معمول به سبب ماهیت تجاری مسیرهای منتهی به این مكان ها و ازدحام بیش از اندازه جمعیت، حضور در آنها را به اختیار افراد گذاشته اند.
البته در این مكان ها نمی توان حتی یك خط درباره پیشینه یا وجه تسمیه آنها یافت و راهنمایان مستقر در آنجا نیز تمایلی به ارایه اطلاعات ندارند؛ امری كه در قاموس صنعت گردشگری، یك نقص بزرگ است.
بررسی قیمت ها به سادگی نشان می دهد در بازارهایی كه دورترند و رسیدن به آنها سخت تر، كالاها با قیمت كمتری عرضه می شود. نمی توان از دستفروشانی گذشت كه براحتی در هر كوی و برزن بساط كرده اند و سایه به سایه زایران را تعقیب و آنان را به خرید تشویق می كنند.
همه فروشنده های عراقی، ریال ایران را همانند دینار عراقی می پذیرند؛ زمان خروج از ایران یك هزار دینار عراقی را می شد با 29 هزار ریال خرید. این مبلغ در صرافی های عراق به 32 هزار ریال می رسد و مغازه دارها 30 هزار ریال را مبنا قرار می دهند.
البته ارزش گذاری ریال و نرخ تبدیل آن به دینار، به قیمت دلار بستگی دارد؛ به گونه ای كه به محض رد شدن نرخ دلار در ایران از مرز 40 هزار ریال، قیمت بسیاری از كالاها در بازار بین الحرمین و حتی فروشگاه های داخل حرم كه از پارچه های بالای سر حرم و كفن و سنگ های مرمر قدیمی صحن تا جاسویچی و لیوان و ساعت با تصاویر مذهبی را می فروشند، 20 هزار تا 30 هزار ریال افزایش یافت.
برخی دستفروشان یا فروشندگان مغازه ها اگر نخواهی به هر دلیلی كالای چینی یا تركیه ای آنها را بخری یا از آنها تخفیف بگیری، با گفتن اصطلاح «اصفهانی خسیس» به چشمانت خیره می شوند تا اثر سخن خود را ببنند. متاسفانه برخی ایرانیان سكوت می كنند و شماری دیگر، بدون درنظر گرفتن پیامدهای این موضوع برای شأن كشور و هموطنانمان می خندند و حتی خرید خود را انجام می دهند؛ امری كه سبب اشاعه اینگونه انگ زنی های اجتماعی و سیاست هایی می شود كه ریشه در نگاه های استعمارگرانه و تفرقه افكنانه دارد.
مهمانسراها و مسافرخانه های مجاور حرم نیز از رونق خاصی برخوردارند. خانمی كه از كرمان برای زیارت آمده بود با حسرت از سفر پیشین یاد می كرد كه با یكی از كاروان های آزاد (فاقد مجوز) آمده بود اما اقامتگاه آنان چنان بود كه پابرهنه تا حرم می رفتند!
در كوچه های باریك و پر پیچ و خم منتهی به حرم، بوی فاضلاب برخی از این زایرسراها آنچنان است كه حتی تا چند متر آن سوتر، این بو همچنان مشام را آزار می دهد.
با این همه، بازار آنها گرم است و به چراغ مغازه های اطراف خود فروغ بیشتری بخشیده اند؛ حالا می خواهد دكان هایی باشند كه روی پیشخوان خود كنار مهر و تسبیح و جانماز، شال هایی با تصویر آیت الله خامنه ای و آیت الله سیستانی می فروشند یا قهوه خانه هایی كه صبح ها با انواع ساندویچ ها، سوپ و آش و نوعی خوراك شبیه عدسی به نام « شاربه » از مردم پذیرایی می كنند.
برخی مغازه ها نیز به عرضه سیراب، شیردان و كله و پاچه اختصاص دارند؛ جالب اینكه لفظ پاچه را « باچه » می نویسند… مانند پنچرگیری كه «بنچرچی».
غذای حضرتی نیز توزیع می شود؛ البته باید پیش از ساعت هشت صبح با در دست داشتن مدارك شناسایی عراقی یا گذرنامه به مكان های مشخصی اطراف حرم مراجعه شود.
لابلای مغازه ها بویژه در مسیرهای اصلی، هر جای خالی، پاركینگ یا ساختمان نیمه كاره را كه می بینی كه تا دیروز برای فروش گذاشته شده بودند، امروز در هیجان برپایی موكب ها، حسینیه ها و مضیف ها (مهمانسرا) برای روزهای اربعین فرو رفته اند.
چند جا ایستگاه های توزیع نذری، بساط گسترده اند كه با سوپ و چای ترش از زایران پذیرایی می كنند. ظرف های گلی و دیگ های بزرگ را نیز كم كم زمین می گذارند. بوی غذای نذری به پا شده است.
یكی از محلی ها می گوید همه اینها دستگرمی است برای اربعین حسین بن علی علیه السلام ؛ وقتی كه اینجا غلغله می شود و جای سوزن انداختن نیست.

** در آستان جانان
همه اینها حاشیه است بر زیارت آقای مهربانی كه معلوم نمی شود برای كدام عمل نیك یا دعای خیر زیارتش را نصیب ما می كند «الحمدلله الذی هدانا لهذا».
ازحرم علمدار دشت كربلا حضرت عباس علیه السلام تا بارگاه فرزند فاطمه سلام الله راه زیادی نیست اما سنگینی رخداد كربلا و غصه اهل بیت و كوتاهی های ما كه شیعه آنان خوانده می شویم باری است برهرگامی كه در بین الحرمین برداشته می شود «لقد عظمت الرزیه و جلت مصیبته بك علینا و علی جمیع اهل السموات و الارض».
پیمایش این مسیر آسان نیست؛ باید آرام رفت و نگریست به خیل عشاق… روحانی جوانی گوشه چادرسپید نوعروسش را به دست گرفته است و روبروی حرم حسینی عكس می گیرد… بانویی فرتوت به عصایش تكیه زده است و دركناری، چشم به بارگاه قمربنی هاشم اشك می ریزد… مرد میانسالی زمزمه می كند « بابی انت و امی» و تسبیح می چرخاند و بین نخل های چراغانی شده راه رفته را برمی گردد… دختر نوجوانی روی صندلی چرخدار رو به حرم عباس دارد و نگاه پرخواهش خود را به گوشه ضریح دوخته است كه از حیاط دیده می شود.
محمدحسین ملكیان چه خوش سروده است «خاك، سردی با خودش می آورد اما چرا؛ خاك تو آتش به جان شیعیان انداخته؟»
دربین الحرمین دیگر نه گرد و خاك معنایی دارد، نه جست و جو برای خرید آب معدنی. از هیاهوی دستفروشان بازارهای مكاره نیز خبری نیست. اینجا همه عناصر، روحی دارند وراتر از آنچه به چشم می آید. همه انسان ها، سنگ ها، نورها، آهن ها و پارچه ها وجهه دیگری یافته اند بالاتر از جایگاه ناسوتی شان و زمزمه می كنند «اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود».
حسی، همه را می برد و می آورد. با هر نفس به درون ریه ها می رود و آنجا می ماند و پاك می كند و سبك. انگار دیگر هیچكدام از امور این دنیا هیچ هم نیست، آن هم در محضر بزرگانی كه صحن بین الحرمین، عرصه نظاره آنان است و یك جهانِ درمانده، نیازمند پادرمیانی شان نزد باریتعالی. باز هم نمی دانی كجا بوده ای و چه فرصتی داشتی؛… وقتی می فهمی… كه از كربلا دور می شوی و فقط حسرت می ماند كه كاش بیشتر بین الحرمین را می بوییدی، بیشتر حضورشان را احترام می كردی و بیشتر از كرم و جودشان دلی صفا می دادی… فقط حسرت می ماند و زمزمه های آخرین كه «لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتك»… آرزوی دوباره خوب شدن و دعای خیری كه لایقت كند برای با سر دویدن به آستان مهربانی جانان.
«سازگار» چه خوش می نالد كه:

«به درد و غم و ابتلا می روم؛

دریغا كه از كربلا می روم
اگرچه جدا گشتم از كوی یار؛

دل و جان من مانده در این دیار»

اربعین


فرم در حال بارگذاری ...

زائران مراسم پیاده روی اربعین بخوانند

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1397

 


رئیس مركز پزشكی حج و زیارت جمعیت هلال احمر ، گفت:

بیمارانی كه ناراحتی قلبی و تنفسی دارند با هماهنگی پزشك خود عازم پیاده روی اربعین شوند.

سید علی مرعشی در رابطه با توصیه هایی به زائران مراسم پیاده روی اربعین گفت:

یكی از مهمترین توصیه ها به زائران اربعین این است، افرادی كه بیمار كلیوی هستند و نیاز به دیالیز دارند با توجه به حجم جمعیتی كه در ایام اربعین به عراق مشرف می شوند و نیز امكانات محدود بیمارستان های كربلا و نجف در مورد دیالیز، امكان دیالیز برای این بیماران وجود نخواهد داشت و به همین دلیل دیالیزی ها به طور جدی با مشكل سلامتی روبرو می شوند تقاضای ما از این عزیزان این است زمان زیارت را به زمان دیگری موكول كنند و در این ایام مشرف نشوند.

وی خاطر نشان كرد: نكته دیگر اینكه زائرانی كه برای راهپیمایی مشرف می شوند از كفش و كوله پشتی مناسب استفاده كنند چون بیشترین ضایعاتی كه در این ایام زائران با آن مواجه می شوند زخم ها و تاول های پا است و اگر كفششان مناسب نباشد در همان ابتدای پیاده روی دچار مشكل می شوند به همین دلیل حتما از كفش مناسب پیاده روی استفاده كنند.

مرعشی افزود: كوله پشتی زائران هم برای اینكه صدمه ای به ستون فقرات وارد نكند ارگونومیك مناسب داشته باشند با حداقل وسائل ضروری و مورد نیاز و از آوردن وسایل اضافی و سنگین كردن كوله پشتی جدا خودداری كنند.

...

این مقام مسئول تاكید كرد: زائران عزیزی كه از داروی خاصی استفاده می كنند حتما داروی خود را همراه داشته باشند كه درمان توسط هلال احمر در مسیر نجف به كربلا و شهرهای زیارتی نجف كربلا،كاظمین، سامرا و سید محمد ارائه می شود اما محدودیت كار ما طوریست كه ممكن است داروی خاص زائران وجود نداشته باشد یا مشابه آن باشد به همین دلیل بیماران قلبی و ریوی حتما داروی خاص خود را همراه داشته باشند.

مرعشی در پاسخ به این سئوال كه آیا بیماری خاصی در عراق وجود ندارد كه زائران ایرانی را تهدید كند، گفت: خیر ، بیماری خاصی از عراق گزارش نشده است، فصل طوری است كه روزها كمی هوا گرم و شب ها سرد است و این تفاوت درجه هوا در شب و روز ممكن است زائران را در معرض بیماری ها تنفسی و سرماخوردگی قرار دهد به همین دلیل مراقبت این مورد را باید داشته باشند.

وی در رابطه با لزوم استفاده از واكسن خاص قبل از اعزام به مراسم اربعین نیز گفت: خیر واكسن خاصی برای عراق نیاز نیست.

مرعشی درباره مراكز امدادی ایران در جریان برگزاری مراسم پیاده روی اربعین هم گفت : نیروهای ما در هر 4مسیر زمینی مستقر هستند و امسال ما 8 اتوبوس آمبولانسی را در مسیر و شهرها برای انتقال داریم و 40 دستگاه آمبولانس هلال احمر در عراق در خدمت زائران خواهد بود و با بیمارستان های عراق هماهنگ شده و همكاران ما در بیمارستان الحسین در كربلا مستقر هستند و بین راه نجف و كربلا در 8موكب امكانات درمانی را به زائران ارائه می دهیم.

وی خاطرنشان كرد: در شهرهای كربلا و نجف هم در مراكز اسكان ایرانیان همكاران ما حضور دارند البته خدمات ارائه شده برای همه زوار اعم از ایرانی و غیر ایرانی خواهد بود.

مرعشی در رابطه با روش اطلاع رسانی زائران در صورت نیاز به كمك های امدادی هم اظهار كرد: ارتباطات همكاران ما با یك سیستم مخابراتی خاصی است اما تیم های امدادی ما در مسیر جاده هستند و در مسیر كوت دیوانیه حله حضور دارند و در كوت هم یك بیمارستان صحرایی توسط همكاران ما ایجاد می شود و ارائه خدمات خواهد داشت.

به گفته مرعشی خدمات رسانی گروه های امدادی ایران از 5صفر در عراق شروع می شود و تا پایان صفر ادامه خواهد داشت.

منبع: جام جم آنلاین


فرم در حال بارگذاری ...

روایتی دخترانه از دیدار با رهبر انقلاب در ورزشگاه آزادی

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1397
 



سکوهای هیجان


 ساعت پنج صبح

گفته‌اند ساعت پنج صبح، جلوی بیت باشیم. ساعت 1نیمه‌شب بلیت گرفته‌ام تا خودم را به‌موقع به بیت برسانم. به دلایل امنیتی، بارها سفارش کرده‌اند هیچ‌چیز اضافه‌ای همراهمان نیاوریم و لپ‌تاپ و گوشی هم برایشان جزو همان چیزهای اضافۀ دست‌وپاگیر است! «فقط کاغذ و قلم هماهنگ شده». سال‌هاست جز به مدد صفحۀ کلید ننوشته‌ام. لوازم تحریر قدیمی‌ام در کارتن‌ها جا خوش کرده‌اند؛ آمادۀ فردای اثاث‌کشی. در آخرین‌لحظات پیش از رفتن، یادم می‌افتد برگۀ سفید دم دست ندارم. چشم می‌چرخانم دنبال دفترچه‌ای، چیزی. دیر است. هراس جاماندن از اتوبوس دلم را چنگ می‌زند. نگاهم روی دفتر نقاشی آیه با عکس کبوتران حرم روی جلدش ثابت می‌ماند؛ تنهاگزینۀ روی میز. دفتر را می‌چپانم توی کیف و سوار تاکسی می‌شوم.
 

 

ساعت 1 نیمه‌شب بلیت گرفته‌ام تا خودم را به‌موقع به بیت برسانم


 

...

 



  2 به سمت آزادی 

«سلام. خوش اومدین. نماز خوندین؟»برنامۀ استقبال، همین‌جمله است. من و چنددختر چادری دیگر؛ تازه‌رسیده از گرد راه. پذیرایی، کیک و شیرکاکائوست که حین تحویل‌گرفتن کیف‌هایمان به ما می‌دهند. دفتر نقاشی را با شرمندگی لای پر چادرم می‌پوشانم. باز تأکید می‌کنند «فقط کاغذ و قلم». گوشه‌ای دفتر را باز می‌کنم. جا به جا تا رسیده با آن انگشت‌های کوچک، گواش قرمز و آبی را پاشیده روی صفحات و غالبشان را با ماژیک، خط‌خطی کرده؛ آن‌قدر که جلد دفتر خوب روی هم نمی‌خوابد و رنگ‌ها از لبه‌های صفحات پیدایند. شرمگین، دفتر را لوله می‌کنم، کارت تردد را می‌گیرم و سوار اتوبوس می‌شوم.

در مسیر ورزشگاه، اتوبوس‌های هم‌شکل از کنارمان می‌گذرند. دیدار ویژۀ بسیجیان تهران بزرگ، تهران و البرز است؛ اما انگار از همۀ کشور به این شهر آدم ریخته؛ بس که چشم‌های پشت شیشۀ اتوبوس مشتاق و بی‌تاب‌اند و تو خیال می‌کنی ساعت‌ها راه آمده‌اند تا رسیده‌اند به این‌همه اشتیاق و عطش. 


  

 

«ق. محرم، کنترل تردد». روی کارت را می‌خوانم. ذهنم می‌رود پیش «غ.ق.ق» ریاضی


     

۳

  خوش اومدین

span style="font-size: 18px;">به اولین‌گیت ورودی که می‌رسیم، بی‌دشواری رد می‌شویم؛ اما پشت گیت دوم می‌مانیم. مسئول اتوبوس را صدا می‌زنند. کارت تردد اتوبوس را می‌خواهند. راننده می‌گوید: «من بی‌خبرم از همه‌چی» و بلندتر از سرباز مأمور گیت، داد می‌زند: «مسئول اتوبووووس!» خانمی گوشی‌به‌دست، می‌رود برای هماهنگی. اسم فرماندهان ارشد میدانی روی زبانش است تا جواز ورودمان شوند. چنددقیقه‌ای می‌گذرد تا دستگیرمان می‌شود ماجرا چیست. حرف سرباز یکی است: «من مأمور این درم. تا دستور مستقیم از مافوق نگیرم، نمی‌ذارم کسی بی‌مجوز ازش بگذره». حرف فرماندهان دیگر را هم گوش نمی کند. آن‌قدر می‌مانیم تا فرماندۀ خودش از راه می‌رسد و به داخل پارکینگ ورزشگاه هدایتمان می‌کند.

نشانه‌ها را به‌ خاطر می‌سپرم تا وقت برگشتن، گم نشویم. انبوهی اتوبوس، زمینی خاکی، گرد و خاک، خیل قدم‌های تند به سمت گیت بازرسی، صدای یکی از «مسئولین میدان»ی، به‌لبخند‌آمیخته: «خوش اومدین مهمونای امام خامنه‌ای».
لابه‌لای جمعیت، پرترۀ شهدای مدافع حرم را کاشته‌اند؛ انگار با آن‌چشم‌های عمیق آسمان‌گرد، خیره‌اند به ما که نگاه کنجکاومان، گوشه و کنار ورزشگاه تابه‌حال‌ندیده را می‌کاود. می‌رود تا روایت خودش را از میان جمعیت پیدا کند. من هم می‌خزم میان مردم. گوش می‌دهم به زمزمه‌ها: «وای یعنی بچه‌های پرسپولیس از این‌در میان توی ورزشگاه؟»، «ماشاءالله به این‌جمعیت!»، «کاش گوشیم بود سلفی می‌گرفتیم». پا می‌گذاریم روی بنری که پهن شده روی زمین: «6495روز دیگر تا نابودی اسرائیل». یکی می‌گوید: «برای سلامتی امام خامنه‌ای صلوات». جمعیت: «اللهم…»


  

 

نگاه کنجکاومان، گوشه و کنار ورزشگاه تابه‌حال‌ندیده را می‌کاود


    

۴دل های بی قرار

     خیل جمعیت به‌هم‌فشرده. زیرلب به خودم می‌گویم: «تا حالا این‌همه چادری یه‌جا ندیده بودم». تعدادشان را حدس هم نمی‌توان زد؛ انبوهی دل بی‌قرار؛ پاگذاشته به محیطی که آجربه‌آجر پر بوده از فریاد و هیاهو و خشم و هواداری، با جملاتی که سخت‌تازه می‌نمایند به قامت این درودیوار و مدام بین دخترها ردوبدل می‌شوند: «ای جان! عکس شهدا رو ببین»، «خودم قربون آقا بشم»، «عکس شهید مغنیه و پسرشونه»، «قربونت بشم زودتر حرکت کن». یک‌نفر می‌پرسد: «یعنی آقا میاد وسط زمین چمن؟»

جمعیت صف می‌کشند برای بازرسی. چهره‌ها اما هرکدام در قابی متفاوت جاگرفته‌اند. چادر بعضی‌ها روی پیشانی است؛ آن‌قدر که ابروهایشان را هم نمی‌بینی، بعضی سربندشان را با سلیقه، موازی با طلق روسری‌شان بسته‌اند و بعضی، سربند سبز را دور مچ پیچیده‌اند. آدم‌ها مدام دنبال گروهشان می‌گردند؛ نام‌ها، نشانه‌ها. «بچه‌های ابوذر! همه توی یه‌خط وایسین»، «دخترای گروه مقداد! درست کنین چفیه‌هاتونو. همه یک‌شکل دور گردن». 
زنان میانسال هم در بین جمعیت به‌وفور دیده می‌شوند؛ به شلوغ‌کاری‌ها، خنده‌ها و شوق جوان‌ترها در سکوت نگاه می‌کنند و زیرلب ذکر می‌گویند. پیرزنی توجهم را به خودش جلب می‌کند.  به زحمت با واکر خودش را میان جمعیت جامی‌دهد. بلوز و دامن پوشیده با چادری طرح‌دار روی سر. پسر جوانی با محاسن پرپشت تا حوالی گیت همراهی‌اش کرده. پیرزن هم سربند دارد و من فکر می‌کنم به رازی که مرز اعداد و ارقام، سن و سال و مکان و زمان را درهم‌شکسته و همۀ چشم‌ها را دوخته به درب ورودی زمین استادیوم آزادی.


  

 

انبوهی دل بی‌قرار؛ پاگذاشته به محیطی که آجربه‌آجر پر بوده از فریاد و هیاهو و خشم و هواداری


  

۵


  

مغناطیس الهی

 «دفتر و خودکار رو نمی‌تونین ببرین تو»

خودم را برای این‌لحظه آماده کرده‌ام. می‌پرسد: «خبرنگاری؟» حوصله ندارم توضیح بدهم نویسنده‌ام و در این‌لحظۀ خطیر، تفاوت این‌دو برایم رنگ باخته. سری به تأیید تکان می‌دهم. راضی نمی‌شود. ما را ارجاع می‌دهد به مسئول بالادستی. خانم مسئول، انگار که همه را یک‌امکان خرابکاری ببیند، نگاهی مشکوک به سرتاپایم می‌اندازد. دفتر نقاشی را از یکی از برگه‌های رنگی‌اش در هوا آویزان نگه می‌دارد و می‌گوید: «توی دفتر نقاشی می‌خوای بنویسی؟» گونه‌هایم گل می‌اندازند. نامفهوم می‌گویم: «اثاث‌کشی داریم… دیگه ورق دم دست نبود و…» انگار یاد گرفته کوچک‌ترین شک‌ها را بررسی کند و پی همۀ احتمالات ریز و درشت را بگیرد.
تلفن‌ها شروع می‌شود. خانم مسئول کارتم را می‌گیرد تا با دفتر آیه، زیر برق آفتاب، بمانم چشم‌انتظار جواز عبور. نگرانی ازدست‌رفتن خرده‌روایت‌ها و حواشی دیدار، بی‌قرارم کرده. انگار نیروی عظیمی در ورزشگاه موج می‌زند که من را به طرف خودش می‌کشد؛ مغناطیسی الهی، جاذبه‌ای از عشق. بی‌تاب دیدن جایگاهم. می‌خواهم قید دفتر و خودکار را بزنم که بالاخره رضایت می‌دهند آن‌ها را با خودم ببرم.


  

 

نیروی عظیمی در ورزشگاه موج می‌زند؛ مغناطیسی الهی، جاذبه‌ای از عشق. بی‌تاب دیدن جایگاهم.


  

۶


  

سکوهای هیجان


  

زمین چمن. صدهزار سکوی هیجان. راهروهای تشویش و التهاب، دروازه‌های شوق.
نورافکن‌های بزرگ ازادی که نمایان می شوند از دور، همه یادشان هست که امروز، همه طرفدار یک‌تیم هستیم. صدهزارنفر، برای یک نفر.
 چشم می‌گردانیم دور زمین تا جایگاه را پیدا کنیم. اول در قطعه‌ای کنار آن می‌نشینیم، اما بعد پشیمان می‌شویم. کسی کنارمان نیست و چیزی از زمزمه‌های جمعیت که خوراک اصلی حاشیه‌نگاری است، به ما نمی‌رسد. بندوبساطمان را جمع می‌کنیم و می‌رویم مقابل جایگاه، میان مردمی که همه شده‌اند چشم برای دیدن قامتی افراشته و آشنا پشت میکروفون.
پشت دروازه نشسته‌ایم. تور را بالا زده‌اند. این‌جا گل در دستان ملت است. هرقطعۀ ورزشگاه به یک‌رنگ درآمده، لباس‌های فرم سبز، خاکی، ارتشی. روی هرصندلی پرچم کوچکی گذاشته‌اند. بلندگو توصیه‌های نامفهومی پخش می‌کند که در هیاهوی صدای جمعیت و کلیپ‌های انقلابی گم می‌شود. عکاس‌ها با پیراهن مشکی عزای محرم، دور تا دور محوطۀ چمن می‌چرخند دنبال یک‌زاویۀ مناسب و با دستانشان کادر می‌بندند.
کنار صندلی‌ها پر است از پوست تخمه.  دوزن میانسال آن‌طرف‌تر نشسته‌اند. زن با آب و تاب از دفعۀ قبلی که به بیت آمده، حرف می‌زند. دیگری مبهوت و مشتاق، گوش جان سپرده به حرف‌های او. زن مثل آدم کارکشتۀ همه‌چیزدانی می‌گوید: «باید همگی قشنگ شعار بدیم. وقتی منتظر آقاییم بگیم «ای پسر فاطمه! منتظر شماییم!» خوب نیست به آقا بگیم «منتظر تو هستیم». از سمت راستم، صدای دختر نوجوانی که گیرۀ طلایی روسری‌اش در آفتاب می‌درخشد، بلند می‌شود: «فدای آقا بشم!»

 

 

 صدای دختر نوجوانی که گیرۀ طلایی روسری‌اش در آفتاب می‌درخشد، بلند می‌شود: «قربون آقا بشم من!»

 

۷


  

ای لشکر صاحب زمان..


  

«ای لشکر صاحب زمان! آماده باش! آماده باش!»مردم با حاج‌صادق آهنگران در کلیپ همراهی می‌کنند؛ انگار که بخواهند همۀ انتظار و ذوقشان را در این‌سرودهای دسته‌جمعی به آسمان آزادی هدیه کنند. لابه‌لای نقاشی‌های آیه، تکه‌صفحۀ سفیدی پیدا می‌کنم و تندتند، سیاهه برمی‌دارم از همه‌چیز. بغل‌دستی‌ها سرک می‌کشند در دفترم. چه می‌فهمند از این خطوط کج و معوج شتاب‌زدۀ من کنار آدمک‌های نامفهوم دفتر؟
«یاد امام و شهدا، دلو می‌بره کرب و بلا»
آخرین‌نوحه. همه پابه‌پای حدادیان دم گرفته‌اند. تصویر آقا که در حسینیه، دست روی صورت گرفته و سنگین، اشک می‌ریزد و سر حسرت تکان می‌دهد، دل همه را چروک می‌کند. چه‌کسی تحمل دارد گریۀ این‌بزرگ‌مرد را ببیند؟
 خانم مسئول قطعۀ ما، همان‌طور که با نگاه نافذش، چشم می‌چرخاند بین جمعیت، آهسته لب می‌زند: «حضرت زهرای بتول، با این‌که ما نوکرشیم، مادر ما بود به خدا…»


  

۸


  

شوق آشنا


  

سر می‌چرخانم به جمعیت دنبال نوجوان‌ها که از هرچیزی سوژه می‌سازند. حتی جواب سلام رییس محترم بسیج مستضعفین را هم دسته‌جمعی می‌دهند و وقتی مانیتورهای ورزشگاه زوم می‌کنند روی صورت قاری قرآن، چفیه‌ای که لحظۀ آخر روی دوش او می‌اندازند، از چشمشان پنهان نمی‌ماند. حتی از آن‌ها کوچکتر هم هست؛ فاطمۀ کوچک را که از ساعت 5 صبح همراه مادرش راه افتاده بود، خودم دیدم. با مقنعه و چادر مشکی‌اش سوژۀ خوبی بود برای عکاسی!  فکر کردم واقعاً چه‌چیزی فاطمه را ساعت 5 صبح از عروسک‌هایش جدا کرده و تا ورزشگاه آورده بود.
صدای قرآن در ورزشگاه می‌پیچد. بیشتر جمعیت آرام می‌گیرند. لحظه‌به‌لحظه به تعداد آدم‌ها اضافه می‌شود. باز هم اعضای یک‌پایگاه و یک‌مقر بسیج، سعی دارند کنار هم در جایگاه‌هایی که برایشان تعریف شده، بنشینند. ما مستمع آزادیم، رها در ورزشگاه! میان گفتگوها سرک می‌کشیم تا سوژه پیدا کنیم. «ایمان مرآتی» را می‌بینم؛ با همان‌پیراهن یقه‌دیپلمات آشنای بیست‌وسی‌اش که میکروفون را به میان جمعیت می‌برد و می‌پرسد: «چرا امروز این‌جایید؟» می‌توانم او را لب‌خوانی کنم، اما پاسخ مصاحبه‌شوندگان را که پشت به من نشسته‌اند، نمی‌شنوم.
مجری در جایگاه قرار می‌گیرد. جمعیت را دودسته می‌کند و از آن‌ها شعار می‌گیرد. شوق از شعارها بیرون می‌ریزد و هوای ورزشگاه را به ارتعاش درمی‌آورد. بسیجیان جوانی که در قطعۀ مجاور ما نشسته‌اند، یک‌صدا فریاد می‌کشند: «ما منتظر منتقم فاطمه هستیم» و دخترها هم با آن‌ها تکرار می‌کنند. خانم‌های میانسال پشت سری هم با همان‌کندی آشنایی که از همۀ میانسال‌ها انتظارش می‌رود، با اندکی تأخیر، دم می‌گیرند.
کسانی که تازه رسیده‌اند و خسته از راه، روی صندلی‌ها آرام گرفته‌اند، چشم‌چشم می‌کنند به دنبال پرچم. اصرار دارند حتماً یکی داشته باشند؛ آن‌قدر که مسئولین را وادار می‌کنند هرطور شده پرچمی به دستشان برسانند تا موقع آمدن آقا، آن را شادمانه در هوا تکان دهند. هوای ورزشگاه، همان اضطراب و شوق توأمان آشنا را دارد؛ انتظار برای اتفاقی بزرگ.


 
 

 

هوای ورزشگاه، همان اضطراب و شوق توأمان آشنا را دارد؛ انتظار برای اتفاقی بزرگ


 
 

۹


  

موج های پرشور


  

جمعیت آرام نمی‌گیرد. همۀ چشم‌ها، هرکجا که می‌چرخند، چندثانیه یک‌بار برمی‌گردند روی جایگاه آبی آشنایی که مختصات انتظار است. شعارها همچنان از گوشه و کنار شنیده می‌شوند.موج مکزیکی! با چشمان گرد به بالای سرم نگاه می‌کنم. درست دیده‌ام!موجی از دست‌ها و پرچم‌ها دورتادور ورزشگاه را طی می‌کند. لبخندها پررنگ‌تر شده‌اند. شور در ورزشگاه پیچیده. همه‌چیز زیر سر قسمت برادران بسیجی است؛ جایی که اکثریت جمعیتش را تازه‌جوان‌ها تشکیل می‌دهند و با برگه‌های رنگی که در دست دارند، شعارهای مختلفی می‌سازند که تصویرش را در نمایشگرها می‌بینیم. موج به بخش خواهران که می‌رسد، می‌شکند. دختران فوتبالی شناسایی می‌شوند؛ تک‌وتوک کم‌سن‌وسالانی که به ادامۀ موج از جا برمی‌خیزند و به تذکر مسئولین، آرام می‌گیرند، اما تا چشم مسئولان را دور می‌بینند، فریاد می‌کشند و بلند می‌شوند. مسئولان چادر را روی صورت می‌کشند، به گونه‌شان چنگ می‌زنند و به بخش برادران اشاره می‌کنند که یعنی: «سنگین باشید دخترا!» ریزریز خنده‌های نقلی و چهره‌های گل‌انداخته‌ای که پشت چادر پنهان می‌شوند و تو می‌فهمی چقدر پای تماشای آبی‌اناری‌ها و قوهای سفید نشسته‌اند! موج دور ورزشگاه می‌چرخد. جمعیت دریا شده.


 
 

 

موج دور ورزشگاه می‌چرخد. جمعیت دریا شده.

 

۱۰


  

لبخند شیرین


  

«صلی علی محمد، یار خمینی آمد»
 همان‌لبخند شیرین عمیق، همان‌چشم‌های مهربان پدرانه که به لطف نمایشگرها، آن‌ها را دقیق می‌بینیم. دل‌ها پرنده می‌شوند، از سینه‌ها کوچ می‌کنند و می‌نشینند لبۀ جایگاه. در پاسخ به «ای رهبر آزاده! آماده‌ایم! آماده!»، «خیلی ممنون» که می‌گوید و لبخندش عمیق‌تر که می‌شود، شور جمعیت اوج می‌گیرد. پرچم‌های کوچک و بزرگ روی سرمان به رقص درآمده‌اند. زیر سایۀ سرخ «هیهات من الذله»، «القدس لنا»، سبز، پرواز می‌کند.


 
 

 

همان‌لبخند شیرین، همان‌چشم‌های مهربان پدرانه که به لطف نمایشگرها، آن‌ها را دقیق می‌بینیم

 

۱۱


  

با همه عشق


  

دلم زیرورو شده و این انگار خاصیت صدای اوست؛ نفس حقی که دل‌ها را نرم و جان‌ها را بیدار می‌کند. حال غریبی دارم که حاصل شنیدن صدای او از جایی نزدیک‌تر است. مردم نمی‌توانند روی پا بند شوند. وقت و بی‌وقت شعار می‌دهند تا با این‌کلمات سادۀ خالص، همۀ عشق و ارادتشان را به آقا نشان دهند. آقا تشکر می‌کند و از جوان‌ها می‌خواهد به حرف‌هایش توجه کنند. از گوشه و کنار، مردم همدیگر را با «هیس»‌های کشیده، ساکت می‌کنند.
برای چندلحظه چشمانم روی زمین ثابت می‌ماند. تازه متوجه می‌شوم خطوط زمین فوتبال محو شده‌اند. خبری هم از تبلیغات کنار زمین نیست. ورزشگاه  انگار شبیه این رویداد به به خاطر نمی آورد، اما آقا به یاد همۀ ما می‌آورند این اولین‌‌بار نیست که عده‌ای، یک‌قدم قبل میدان دور هم جمع شدند. یاد روزهای سال شصت.


 
 

 

مردم همدیگر را با «هیس»‌های کشیده، ساکت می‌کنند. همه برای یکی، یکی برای همه

 

۱۲


  

امان از …


  

«شتر در خواب بیند پنبه‌دانه…»این‌جمله را دربارۀ خواب و خیالات دشمن می‌گوید. آن‌قدر شیرین حرف می‌زند و کلماتش چنان‌نفوذی در دل‌ها دارند که جمعیت یک‌باره به شور می‌افتد. همه با تمام قوا دست می‌زنند! مسئولین لب می‌گزند و با اشاره از مردم می‌خواهند شعار بدهند، اما صدای دست‌هایی که شورشان را از اقتدار کلمات آقا گرفته‌اند، تشدید می‌شود. آقا با طمأنینه سکوت می‌کند. صدای دست‌ها با ذکر و شعار تلفیق می‌شود. زن پشت‌سری‌ام لب ورمی‌چیند و می‌گوید: «امان از دست این‌جوونا!»
رنگ‌هایی که کنار هم‌اند، نه مقابل هم، یادمان می‌اندازد رقیب جایی خارج از زمین است. این‌جا کسی برای بغل دستی‌اش کری نمی‌خواند. آقا همۀ حواس را جمع کرده‌اند به دشمنان خارجی و خیانتکاران داخلی که در تیم هم بازی می‌کنند.


 
 

 

زن پشت‌سری‌ام لب ورمی‌چیند و می‌گوید: «امان از دست این‌جوونا!» ​​​​​

 

۱۳


  

صفحه سرخ


  

هلی‌شات، هلی‌برد و کرین.
تا دوربین به اطرافیانم نزدیک می‌شود، دخترها فرز روسری‌شان را مرتب می‌کنند و صاف می‌نشینند. سن‌وسال‌دارها پرچم‌های سبز را صاف مقابل صورتشان می‌گیرند؛ انگار که بدانند فیلم‌بردارها از این‌تصاویر خوششان می‌آید. بغل‌دستی‌ام هشدار می‌دهد: «پرچما بالا! دوربین داره میاد روی ما!» تصویری که دنیا از ما می‌بیند، سخت برایشان مهم است.
ساعت از ده صبح گذشته و هوا رو به گرمی گذاشته. کم‌طاقت‌ترها از جا بلند می‌شوند به آوردن آب، با هردست چندلیوان. حواسم پیش حرف‌های آقاست. از دشمن‌شناسی و اعتقادات و آرمان‌هایمان می‌گوید که مشتی آب مستقیم از بالای سرم روی چادر و دفترم می‌ریزد؛ از همین‌بی‌حواسی‌های آشنای هر هیئت و روضه و نشستی! رنگ سرخ نقاشی آیه جان می‌گیرد و تازه می‌شود. به کلماتم که در سرخی گواش فرومی‌روند، نگاه می‌کنم و با سر به عذرخواهی سقای قطعۀ هجده، جواب می‌دهم.
کبوتری یکّه و تنها، یله و رها، در آسمان بالای ورزشگاه به پرواز درآمده. مردم «مرگ بر آمریکا» را با تمام دل و جانشان در گوش دنیا فریاد می‌زنند. کبوتر روی شعارها در هوا سر می‌خورد و اوج می‌گیرد. چشمم به تصویر شهید حججی می‌افتد روی یکی از بنرها. سرخی صفحه هنوز خشک نشده است.

 

چشمم به تصویر شهید حججی می‌افتد روی یکی از بنرها. سرخی صفحه هنوز خشک نشده است

 

۱۴


  

مختصات دلتنگی


  

«والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته»
هرچقدر هم که گذشته باشد، باز زود است. مردم تا این‌جمله را می‌شنوند، از جا می‌پرند. آخرین‌ثانیه‌های دیدار. آخرین‌نفس‌ها در هوایی نزدیک دوست و باز، بازگشتن به مختصات دلتنگی و خیره‌شدن به صفحۀ تلویزیون برای دیدن سخنرانی‌ها. شعارها با تمام نفس به سمت آقا پر می‌کشند. دست تکان می‌دهد و می‌رود. دل‌ها از لبۀ جایگاه پر می‌کشند و می‌نشینند لای پر عبایش.


 
 

 

شعارها با تمام نفس به سمت آقا پر می‌کشند. دست تکان می‌دهد و می‌رود

 

۱۵


  

همه برنده

  «بر خاتم انبیا محمد صلوات»

جمعیت آرام و پیوسته از ورزشگاه خارج می‌شود. آب‌خوری‌ها و وضوخانه‌های خود ورزشگاه کثیف و خاک‌آلودند و زن‌ها موقع ردشدن از آن‌ها، خودشان را کنار می‌کشند.
صندلی‌های ورزشگاه آزادی یکی‌یکی خالی می‌شوند. همه با خاطره‌ای بزرگ و عزیز به خانه می‌روند. فکر می‌کنم در شهرآورد بعدی که این‌زمین را از پشت صفحۀ تلویزیون ببینم، چه چیزها که به خاطر نخواهم آورد. صندلی‌ها قرص و محکم سر جایشان هستند. هیچ‌کس ناراحت نیست. هیچ‌کس نباخته است. همه، برنده از آزادی بیرون می‌روند.

 


 
 


فرم در حال بارگذاری ...

توصیه حجت الاسلام انصاریان برای راهپیمایی اربعین

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1397

 

توصیه حجت الاسلام انصاریان برای راهپیمایی اربعین

حجت الاسلام والمسلمین حسین انصاریان دربرنامه کوی محبت که از حسینیه همدانی ها به روی آنتن شبکه دو رفت، درباره راهپیمایی اربعین بیان کرد:

دولت های شیعه چه در عراق و چه در ایران باید موانع حضور مشتاقان این امر عظیم را برطرف کنند و فرهنگ شیعی را گسترش دهند.

 وی همچنین اظهار کرد:

باید به این فرهنگ و اعتقادات شیعه بها داد و خدایی نکرده ناخواسته باعث شادی دشمن نشوند و هرچه می توانند کار را تسهیل کنند.

دریافت فایل

 


فرم در حال بارگذاری ...

فرزندانی که برای والدین، عمل صالح ‌اند

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1397

 

شرح حدیث اخلاق | فرزندانی که برای والدین، عمل صالح‌اند

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ابتدای جلسات درس خارج فقه خود، به شرح یک حدیث اخلاقی می‌پردازند. جلسات درس خارج ایشان که از سال ۱۳۶۹ تاکنون ادامه داشته، هم‌اکنون روزهای یکشنبه، دوشنبه و سه‌شنبه‌ی هر هفته در حسینیه‌ی امام خمینی (رحمه‌الله) برگزار می‌گردد.
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR فیلم و متن شرح آیت‌الله خامنه‌ای بر حدیثی تربیتی از حضرت امام محمد باقر (علیه‌السلام) درباره‌ی «اثر تربیت فرزند در وضعیت اخروی پدر و مادر» را منتشر می‌کند. متن بیانات معظمٌ‌له که در ابتدای جلسه‌ی درس روز دوشنبه ۱۳۹۵/۹/۱۵ ایراد شده است، به شرح زیر است:


بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمد و آله الطاهرین لعنةالله علی اعدائهم اجمعین

عَن جابر بن یزید الجُعفی عَن ابی جعفرٍ محمدبن‌علیٍ الباقر علیه‌السلام قال مَن قَدَّمَ اَولَاداً یَحتَسِبُهُم عِندَالله (۱)

«یَحتَسِبُهُم عِندَالله» یعنی جوری این فرزندان را، این اولاد را بار بیاورد که بتواند آنها را به حساب خدا بگذارد. طبعاً فرزندی را انسان میتواند به حساب خدا بگذارد که او تربیت الهی پیدا کرده باشد؛ متدیّن باشد؛ اهل فسق و فجور و تضییع اوقات و اینها نباشد. این [فرزند] را انسان میتواند به حساب خدا بگذارد و الّا اگر یک فرزندی بود که انسان یا او را بد تربیت کرد -کمااینکه بعضیها فرزندان خودشان را بد تربیت میکنند؛ از اوّل این بچّه را اهل دنیا و اهل اشرافیگری و اهل شهوات و اینها بار می‌آورند. در محیط خانواده، پدر و مادر، مشیشان برای فرزند یک سرمشق است. اگر این سرمشق، سرمشق بدی باشد، بچّه بد بار می‌آید. فرض کنید پدر و مادر متقلّب [باشند]، دروغگو [باشند]، به همدیگر رحم نمیکنند، به همدیگر خیانت میکنند؛ اینها را هم بچّه میبیند جلوی چشمش؛ [پدر و مادر] به مسائل دینی اهمّیّت نمیدهند؛ به فرائض، به نماز، به روزه. بچّه [هم] همین‌جور بار می‌آید. این تربیت بد است- [یا] گاهی هست که انسان تربیت بد هم نمیکند بچّه را، لکن رها میکند، رها میکند؛ خیلی از ماها گرفتار این معنا هستیم؛ نه اینکه بچّه را بد تربیت کنیم، نه، اما رهایش میکنیم؛ احساس مسئولیّتی کَأنّه نسبت به او نداریم. گاهی اوقات برای درس خواندن و مشق نوشتنش صرف وقت میکنیم اما برای نماز خواندنش، برای آشنا شدنش با قرآن، با مسائل دینی، نه، هیچ انسان وقتی نمیگذارد. این رها کردن بچّه است. اینها را نمیشود انسان به حساب خدا بگذارد؛ یعنی بگوید خدایا این بچّه را من تربیت کردم برای تو، در حساب تو؛ نمیشود.

...


آن فرزندی را میشود انسان به حساب خدا بگذارد که او را رها نکند و تربیت خوب هم بکند. البتّه توجّه داشته باشید و توجّه دارید که تربیت فرزندان این‌جور نیست که انسان هر یک‌یک بچّه‌ها را بخواهد [که] مثل یک شاگرد معیّنی جلو [بیایند]، دعوتشان کند، بهشان حرف بزند [و] تربیتشان کند؛ نه. بعضیها میگویند که شما میگویید فرزند زیاد [داشته باشید]، خب اگر [فرزندان] زیاد شدند در خانه، تربیتشان نمیتوانیم بکنیم؛ این حرف غلط است. تربیت فرزندان، تربیت تک‌تک فرزندان نیست، تربیت محیط خانواده است. محیط خانواده که خوب بود، چه بچّه یکی باشد چه پنج تا باشد، فرقی نمیکند، خوب تربیت میشوند. به‌طور طبیعی، به‌طور غالب خوب تربیت میشوند.

پس بنابراین «یَحتَسِبُهُم عِندَالله» که در این حدیث شریف هست، معنایش این است که بچّه را جوری تربیت کند که بتواند او را پای خدا حساب کند.
حالا، اگر «مَن قَدَّمَ اَولَاداً یَحتَسِبُهُم عِندَالله»، اگر [انسان] تقدیم کند اولادی را -تقدیم کند یعنی بار بیاورد، پرورش بدهد، ارائه بدهد فرزندانی را- که بتواند آنها را پای خدا حساب بکند،

حَجَبُوهُ مِنَ النَّارِ بِإِذنِ الله عَزَّوَجَل
این فرزندان، او را از آتش الهی، از عذاب الهی دور نگه میدارند، مانع میشوند. این یکی از این چیزهای مهم است. خدای متعال به ما میگوید که عمل صالح کنید تا پیش خدای متعال مأجور باشید، از عذاب الهی مأمون باشید؛ اما به این اکتفا نمیکند؛ میفرماید اگر چنانچه نسل بعد از خودتان را هم تربیت کردید، این هم یک حسنه‌ای است، یک عمل صالحی است که میتواند شما را حاجب از آتش باشد.

۱) الامالی شیخ صدوق، صفحه‌ی ۶۳۴
عَن جابر بن یزید الجُعفی عَن ابی جعفرٍ محمدبن‌علیٍ الباقر علیه‌السلام قال مَن قَدَّمَ اَولَاداً یَحتَسِبُهُم عِندَالله حَجَبُوهُ مِنَ النَّارِ بِإِذنِ الله عَزَّوَجَل
هر کس فرزندانی را تربیت کند که آنها را برای خدا به حساب بیاورد، این فرزندان، به اذن خداوند، او را از عذاب آتش مانع می‌شوند.


 

g>گزیده دیدار: فیلم: شرح حدیث اخلاق | فرزندانی که برای والدین، عمل صالح ‌اند

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 233.0 MB

کیفیت متوسط و فرمت Mpeg و با حجم55.4 MB

کیفیت پايين و فرمت Flv و با حجم 41.0 MB


فرم در حال بارگذاری ...