موضوع: "خلوت دل"
مرا برهانید از این پیله ها
نوشته شده توسطرحیمی 22ام آبان, 1391هر سال آخر ذی الحجه که می رسد پشت سرت راه می افتم و تا خودِ عاشورا می دوم. اما هیچ وقت به گرد قدم های کاروانت هم نمی رسم و دوباره سالِ بعد…
با من چه باید بکنی که هر سال دستم خالی تر است و پایِ رفتنم ناتوان تر.
خار و خاشاک های گناه و غفلت، پایم را به زمین بسته اند، آن قدر که شوق رفتن، شوقِ شدن، در من خشکیده است. پیله های من آن قدر ضخیم شده اند که خاطره پرواز را از یادم برده اند. هجرت تا دیار تو دیگر مرا نمی انگیزاند، وقتی به دیار خودم، به اقلیم عاداتِ سخیف خودم، به مرداب روزمرگی هایم، خو گرفته ام.
با این همه- تو می دانی- مُحرم که می آید، صدای زنگ شترهای کاروانت که در گوشم می زند، کسی انگار در من فریاد می زند، کسی در من می آشوبد، کسی مرا به هجرت می خوانَد، بردارید این خار و خاشاک ها را، شما را به خدا بیایید و من را برهانید از این پیله ها،
نشانیِ دیارتان را به من هم بدهید آقا…
قصه های من و فامیل دور(قسمت دوم)
نوشته شده توسطرحیمی 15ام آبان, 1391قصه من و فامیل دور به اینجا رسیده که فامیل دور معتقد بود باید برای عفاف و حجاب فرهنگ سازی بشه و صدا و سیما هم داره خیلی عالی این فرهنگ سازی رو انجام میده!!! و من هم به خاطر همین در شرف سکته همه جانبه بودم! حالا میرسیم به قسمت دوم گفت و گوهای من و فامیل دور که امروز هم تولدشه و من ازهمین راه بسیار دور روی ماهش رو … نههههه نگاه میکنم. فامیل دور به خاطر اثبات حرفش اشاره ای کرد به فیلم” کلاه پهلوی” که: ببین آقا، چقدر داره در مورد حجاب و پیشینه اون مانوور داده میشه!
البته اینجا بنده یک پارازیت دارم که برادر، بیشتر درباره پیشینه بی حجابیه تا حجاب، ولی خوب نظر فامیل دور اینه که این فیلم داره به جوون ها میگه اصل، بر وجود حجاب بوده و اینکه الان خواهرها خیابان رو با عروسی خاله خان باجی هاشون اشتباه گرفتن، بی شک تقصیر استعمار کبیره .
البته بنده در استعمار کبیر و نامردی عده ای برای بی هویت کردن مسلمان ها موافقم اما خوب، بنده در پرتاب نعلین هایی که با فامیل دور داشتم میخواستم بگم: بابا جان دلسوزی که از طریق خودسوزی نمیشه، ما قصد داریم مفاهیم وسیعی را همچون عفاف و حجاب در قالب کارکتر های بی حجاب به مردم منتقل کنیم! مثلاً یک بچه را جلوی مغازه آبنبات فروشی ببریم وبگوییم ببین عزیزم این آبنبات های خوشگل و آبدار و رنگانگ که هر کدوم با طعم های میوه های مختلف از جمله: تمشک، آلبالو وهلو تهیه شده برای تو ضرر داره و اگه بخوری آقای دکتر برات آمپول گاوی میزنه. به نظر شما این بچه شکمو که البته دارای غریزه لذت خواهی هم هست، آبنبات روانتخاب میکنه یا آمپول گاوی رو؟ کاملاً واضحه که اون پسر بچه تپل یا اون دختر بچه مؤدب_ازترس اعتراض های احتمالی بانوان_ حاضره به خاطر خوردن اون آبنبات ها به جای آمپول گاوی چند سال توی کمای این لذت خواهی باشه اما برای یک لحظه هم که شده فقط یه لیس کوچولو به اون آبنبات ها بزنه و بعد غزل خداحافظی رو…
حالا ای فامیل دور که آتش به خرمنم زدی به نظر تو ما میتونیم با نشون دادن خانم های بد حجاب با پوشش های افتضاح به پسرانمون فرهنگ “یغضوا ابصارهم” بدهیم و اینجا بود که فامیل دوووووور غرق در افکار خویشتن شد.
هانیه خوددانی(طلبه پایه سوم)
همین وسط ها
نوشته شده توسطرحیمی 15ام آبان, 1391همه زندگی من همین وسط ها گذشته است.
وسطِ سیاهی ها و سپیدی ها،
وسط تاریکی ها و روشنی ها،
هزار بار این وسط ایستاده ام،
هر دو طرف را نگاه کرده ام و تصمیم گرفته ام که دیگر بیایم به طرف نور، یک قدم، دو قدم، قدم سوم، چشم های خواب آلوده ام را نور زده، پایم جایی گیر کرده و زمین خورده ام، بعد نشسته ام و تاریکی ها را نگاه کرده ام و خوابم برده به خیال این که شب است.
و دوباره رفته ام وسط صحنه و دوباره…
نه، این طوری که نمی شود،
یک بار، یک روز باید تصمیمم را بگیرم و دیگر آهسته و با تردید قدم بر ندارم که وسوسه نشستن، وسوسه خوابیدن، زمین گیرم کند.
یک بار، یک روز، تصمیمم را می گیرم و می دَوَم تا نور، تا شما، تا خیمه شما…
غربت غدیر، شروع فصل سختی ها!
نوشته شده توسطرحیمی 14ام آبان, 1391
غدیر بود ، رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم« برادر عیدت مبارک! »؛ پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود .
به ابن سکیت گفتیم «علی» ؛ هیچ نگفت ؛ نگاهمان کرد و گریست ، زبانش را بریده بودند . خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را که مارا از متمسکین به ولایت امیر مومنان قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند .
گفتیم : «یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم»، سیدی از بنی هاشم. کسی نبود ؛ جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود ، زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا ، در کنج زندان ها نماز می خواندند .
فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کنند تا ماندگان برسند .
فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازند و بالا رود و صدایش کند و دستش را بالا بگیرد . فقط جمله ی کوتاه «علی مولاست نبود» .کار اصلاً اینقدرها ساده نبود . فصل اتمام نعمت ، فصل بلوغ رسالت ، فصل سختی بود .
بیعت با علی مصافحه ای ساده نبود . مصافحه ای با همه رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه سه حرفی باید کشید . ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق ، سخت گیر بود . ولی این روزها همه چیز آسان شده است . این روزها «علی مولاست» تکه کلامی معمولی و راحت است .
آن « مرد ناشناس » سر بر دیوارنیمه خرابی در دل شب دارد و می گوید :
« آه از این ره توشه ی کم ، آه از راه دراز»
و ما بی آنکه بشناسیمش ، همین نزدیکی ها جایی نشسته ایم .
عجیب است!!!
این مرد هنوز هم « مرد ناشناس» است .
طلبه دانش آموخته : نگار مهرجو
دلنوشته: «بغض»
نوشته شده توسطرحیمی 10ام آبان, 1391روزگار عجیبی ست ، دنیای پرفریبی ست.
در روزگار ما غدیر چه رنگ غریبی دارد ، در این وادی پرهیاهوی زندگی.
غدیر عیدی قریب اما غریب است که مظلومانه از پی زمانه های متمادی می گذرد و همچنان جز یک لفظ لسانی چیزی از آن باقی نمانده .
بیاییم در این دنیای پر ادعا نام قریب خم را احیاء کنیم. بیاییم که در این روزگار ، غدیر را مخلصانه معنا کنیم.
بیاییم که دل پر بغض غدیر خم را که در پس جملات غریب است مرهم بخشیم و آن را تمنّا کنیم.
بیایید غریبی علی علیه السلام را در غدیر هویدا کنیم.
دل پر از غم علی علیه السلام را بعد از غدیر افشاء کنیم.
ولایت با غدیر معنا شود و غدیر بی ولایت تنها شود.
ما به ظاهر دل به غدیر داده ایم . عید آن را از سر ذوق و سلیقه خوانده ایم ؛ ورنه هرکس بخواهد بفهمد غدیر چیست باید با خود اندیشد که راز بغض چاه از پس سکوت پر از معنای علی علیه السلام چیست؟
غدیر امروز ما درک صدای سکوت علی زمانه است، از پس سکوت پر از معنای علی علیه السلام در غدیر خم؛ که بفهمیم صدای سنگین سکوتش از برای چیست؟
بیاییم سکوت ها را بشکنیم؛ علی زمانه را پیش دشمن نشکنیم.
قصد این است درد علی زمانه را بی تکلّف از برای خود و دیگران افشاء کنیم تا صدای سکوتش رنگ گیرد؛ تا که شاید گوشه ای از اشک چشم علی زمانه را در پی گفته هایش معنا کنیم.
ولایت را در قالب الفاظ دیدن خود فریبی است آشکار،عمق را باید بفهمیم از پس این روزگار.
غدیر تجلّی بخش نور ولایت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم است.
بعد از غدیر بود که ولایت رنگ باخت و سود جویان را همه پررنگ ساخت…
فاطمه شاهوردی« طلبه پایه اول»
دلنوشته: و اما غدیر . . .
نوشته شده توسطرحیمی 9ام آبان, 1391نادِ عَلیاً مَظهَرَالعَجائِب …
گویند که در غدیر خم چه دست ها که برای ولایت تو بیعت شدند!
و با صدای طنین انداز لبیک «یا علی» ، زمین و آسمانیان به التماس وجودت آمد!
در آن زمان که محمد (صلی الله علیه وآله) به بالای برکه ی خم ایستاد و فرمود:
علی مولای عالمیان است آنک!
خم بود که اول از همه به خروش آمد که علی مولای من است و با علی پیمان بست.
خم بود که عهد خدا با محمد و عهد محمد با علی را با قطره قطره وجود، احساس کرد و محل عهد عالمیان با علی شد! زیرا که هنوز نام غدیر بر عید مولایمان باقی مانده! عید غدیر خم
آفرین بر تو ای خم که چنین وفاداری.
آن زمان که همه در محضر ختم رسولان به حیدر بشارت می گفتند ای کاش پرده از قلبهای سیاهشان کنار می رفت و رسول خدا عهد شکنی آنها را با سرور مظلومان می دیدند و می دانم که می دیدند و در دل…
آه ای علی!
تو کیستی که عالمی حیران از وصف توست!
آه ای علی مانده ام اگر تو را خدا نمی آفرید چه کسی می توانست از پس عشق بازیهایی این چنین با خدا برآید…
آری علی فاتح خیبر ولی با دستهای بسته در کنار خانه و همسری مجروح به پشت در …
اما صدای سکوت عجیب علی عرش را به لرزه درآورد.
آیا این سکوت و صبر را جز عشق بازی علی با خدا می توان نام نهاد.
نه و الله…
نه ، که علی عاشق خدا و خدا عاشق علی بود و علی را بر این امتحان برگزید.
و پس از تو ای خم! باز علی سکوت کرد سکوتی 25 ساله که «خار در چشم و استخوان در گلو» بود.
این سکوت علی سکوت نیست. رساترین فریادهای عالم بود و خواهد بود زیرا که اگر نبود ، دنیا صدای او را اینچنین نمی شنید و گذر روزگار غم ، صدای مولا را به ما نمی رساند.
علی جان تو کیستی که هنوز عالم تو را نشناخته!
حیدر کرار، فاتح خیبر، همسر زهرا(سلام الله علیها)، اخاللرسول الله، اباالحسن و اباالحسین، اباالعباس…
نمی دانم چه گویمت که حق تو را ادا کنم علی، ولی همین را درباره ات می دانم که اگر هزاران سال هم بگذرد باز بشر از درک و فهم نام زیبای تو عاجز است چه رسد که تو را بشناسد و این کار فقط از پسرت «مهدی» برآید و بس! که بیاید و تو را به عالم بشناساند!
هرگز نگویمت یا علی بیا دست من بگیر
دانم گرفتی ز عنایت رها مکن
طلبه لیلا جودکی
« غدیر خاطره ها»
نوشته شده توسطرحیمی 8ام آبان, 1391لحظه های معصوم عشق بر شنزارهای تشنه حجاز باریده است.
اینجا صحرای سوزان شوق است.
همراه با کاروان سرنوشت، حادثه ای سپید زیر آفتاب می ایستد در ازدحام، قافله ی نیاز به حجه الوداع رسیده است؛ ناگاه دل ها به بشارتی بارانی فراخوانده شدند.
کاروانیان از حج بازگشته اند و سوغاتی از توحید به همراه دارند . در نیمه راه ، آغاز بیداری چشم های زمینیان است.
اکنون که لحظات سرنوشت ساز تاریخ رقم می خورد، بیایید نگذاریم جمعیت فکرمان پریشان شود.
آن گاه که خورشید مهربانی از کابین شتران بالا رفت بر این ایستادن و بر این تعجیل بیندیشیم!
دستش را ببینید!
در انتظار دستان یاری گر شماست!
خورشید مهربانی همچون همیشه، گرم و تابنده و پر فروغ سخن می گوید:
ای مهاجرین مبعث عشق
ای انصار هجرت نور
دست علی علیه السلام را به خاطر بسپارید.
اینک شما پیامبرید!
رسالت شما هم اکنون آغاز شده است.
حال که آن فریاد پر طنین رسول مهربانی صفحات تاریخ را سرشار ساخته است که:
ای از حج برگشتگان
زین پس شما پیامبرید تا خبر ولایت علی علیه السلام را که سند حقانیت اوست تا ابدیّت تاریخ به گوش جهانیان برسانید!
در آن روز هزارن باور می دیدند و تبریک می گفتند:
« اشهد انّک امیرالمومنین الحق الذی نطق بولایتک التنزیل و اًخًذً لک العهد علی الامه »
اینک زمان ، آغاز دیگری را تجربه می کند ، فصلی تازه در حال شکفتن بود؛ آغاز فصل عشق ،فصل ارادت، فصل زیبای ولایت، فصلی که می طلبید رسول مهربانی دستان خود را به دعا بردارد.
دعایی قرین با اجابت:
« اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»
آری غدیر ریزش باران الطاف رحمانی است برگلزار های تشنه.
رسول مهربانی ، گویی می خواهد خاک های گرم غدیر را شاهد بگیرد بر این انتصاب آسمانی.
گویی می خواهد، حجاب های ظلمانی را کنار بزند تا آنچه از ناگفته های رسالت باقی مانده است. با وجود پر مهر علی(علیه السلام) برای آیندگان زمزمه کند.
ای مردم:
بگویید به باد، به باران ، به آفتاب که اینک علی جانشین من است :
«من کنت مولاه فعلی مولاه»
اکنون ما که مخاطبان زمزمه عاشقانه او هستیم، چه خوب است بدانیم که در عبور روز و شب، خورشید و ماه جایگاه خود را عوض می کنند تا تاریکی ظلمت ها رهروانشان را نبلعد.
آری علی( علیه السلام) حسن ختام رسالت است.
بنگریم پس از قرن ها
این ماییم
سینه سوختگان غدیر که رسالت پیام غدیر را به دوش داریم.
سنگینی این رسالت سالیان درازی است که بر شانه های زخمی ما احساس می شود.
و غدیر خم همچنان غریب!
و حاضرانش همچنان غایب!
اکنون می خوانمت ای غایب همیشه حاضر بیا
تا قصه غدیر
این بار از لبان مبارکت
مرهم سینه سوخته و شانه های زخمی ما شود.
بیا
تا این بار دستان توحیدی ات، دستان عدالت را بر فراز آسمان حقیقت بالا برد و قصه ناتمام غدیر را که سرشار از نور و روشنی و عشق و امید است به پایان و فرجامی نیک برسانی (به امید آن روز)
لیلا جوادی فرد
دلنوشته : اگر به کربلا بروم !
نوشته شده توسطرحیمی 7ام آبان, 1391
اگر به کربلا بروم:
در اولین قدمم به خاک کربلا خاک می شوم تا طعم شهد شیرین عبودیّت را در کربلا ، این قطعه گم شده بهشت بجشم و به خاک افتم تا شکر گزار آن توفیق بزرگ باشم.
باورم نخواهد شد به کربلا آمده ام ، سرزمین عشق های آسمانی، سرزمین ناله های عاشقانه شبانگاهی ،سرزمین بلندترین حماسه تاریخ ابدیت، سرزمینی که در آن خون اصغر همچو مشتی سهمگین بر دل سنگین آسمان کوبیده شد تا اندکی دل آسمان از آن همه ظلم تاریخ ، به درد آید.
اگر به کربلا بروم ، قطره ای آب خواهم شد در دل فرات تا صدای های های گریه های فرات را بر پیکر قطعه قطعه عباس با تمام وجودم بشنوم. اما نه ! در خود توان آب شدن را نمی یابم چگونه قطره ای آب باشم و صدای ناله های کودک حسین را بشنوم که از فرط عطش به سختی توان گریه را دارد . اگر قطره ای آب شوم ،لاجرم نظاره گر ریختن خون خدا در کنار فرات خواهم شد امّا من ضعیف تر از آنم که بتوانم این صحنه را تماشا کنم . اگر قطره ای آب باشم از خود متنفر خواهم شد.پس اگر به کربلا بروم، قطره ای خون خواهم شد تا از دست حسین علیه السلام به سوی آسمان پرتاب شود تا رضایت خداوند از حسین علیه السلام را طلب کند.امّا من پست تر از آنم که بتوانم خون حسین باشم. پس قطره ای خون خواهم شد تا از پای پر آبله کودک یتیمی بچکد تا ردپایی از مظلومیت در تاریخ بگذارد و فریاد خونخواهی اش را در سرتاسر تاریخ سر دهد، ولی می دانم تاب تحمل آن صحنه ، مرا درهم خواهد شکست.
پس اگر به کربلا بروم قطره ای اشک خواهم شدتا از چشمی بر این همه مظلومیت بچکد . قطره ای اشک خواهم شد تا بچکم و اندکی از این همه آتش غم درونم را سرد کنم.
ای حسین ! ای عطیّه خاصّه الهی بر ما خاکیان بی مقدار ؛ تو به کدامین گناه کشته شدی؟
امّا نه خود می دانم که اگر قطره ای اشک باشم نخواهم توانست برآن همه مصیبت بچکم، زیرامصیبت حسین علیه السلام والاتر از آن است که تنها قطره ای چون من ، ناپاک و بی مقدار، برآن بچکد پس همان خاک خواهم شد و عاشقانه بر مهر عشّاق ابا عبدا… خواهم نشست،پس همان خاک خواهم شد، آن هم نه خاک کربلا، چون خاک کربلا، خاک بهشت است و من موجودی زمینی و پستم.
خاک خواهم شد، آن هم خاکی بی مقدار که عاشقانه از زیر پای زوّار حسین علیه السلام به هوا خواهم خاست و مستانه در آسمان، از شوق خاک شدن در درگاه حسین، خواهم رقصید.
السلام علیک یا ابا عبداللّه
طلبه رقیه رحیمی
دلنوشته : این روزها . . .
نوشته شده توسطرحیمی 6ام آبان, 1391حضرت علي (عليهالسلام) فرمودند:
إذا رَأيْتَ يُؤنُسِكَ بذِكرهء فَقَدْ أَحبَّك
هرگاه ديدي خداوند تو را به ياد خودش انس داده، (بدان كه) در حقيقت تو را دوست دارد
چشمه اي جوشان در تلاطم است تا در بيابان سينه هاي معصيت کار بندگان جاري شود و طراوت رحمت الهي به دل هاي مرده بچشاند، باشد که در هر فرصتي که خداي کريم براي استغفار بندگانش فراهم نمود، دل ها آماده تضرع و ناله به درگاه رب العالمين شوند و البته فرصت هايي چون عرفه و عيد قربان فرصت هايي طلايي است که فراهم آورده تا رحمت و بخشايش واسعه الهي را نصيب بندگان کند.
آري….
ماه ذي الحجه با ايام و لحظات پر بار معنوي اش فرا رسيده، ماهي که عصر عرفه و مناجات امام حسين در جبل الرحمه را دارد و ماه قربان؛ عيد پيروزي بزرگ انسان بر نفس اماره که نمادي از شرافت انسان و مقام خليفه الهي اوست و از سوي ديگرش ،غدير، زلال ترين چشمه معرفت الهي جاري است.
هنوز هم سنگ هاي جبل الرحمه، زمزمه هاي عاشقانه و عارفانه حماسه آفرين کربلا را تکرار مي کنند،
هنوز هم خاک عرفات،مست اشک هاي متضرعانه سيدالشهدا است…
هنوز هم عرفات غرق در خاطره آخرين وداع خود با مولاست
و هنوز هم بانگ رحيل کاروان عاشوراييان در سراسر زمان مي پيچد تا نداي حق طلبي و ظلم ناپذيري را از صفحه خونين کربلا به فطرت خواب آلوده انسان هاي هر زمان منعکس کند و ياد آور اين باشد که:
کل يوم عاشورا و کل عرض کربلا
و هنوز هم تاريخ چنين عيد قرباني به خود نديده است و چنين حاجياني….
اين روز ها ، در هاي آسمان گشوده است تا اشک هاي گرم و آه سرد بندگان درمانده از دغدغه هاي زندگي مادي، با بارش رحمت هاي الهي قرين شود و تسکيني باشد برقلب هاي پر از درد هاي دنيوي.
به اميد آنکه روح خسته و تيره خود را در اين زلال صفا دهيم و طعم معرفت الهي را در سايه معرفت ولايت بچشيم.
امين يا رب العالمين
رقیه رحیمی
نجوای آشنا
نوشته شده توسطرحیمی 1ام آبان, 1391الهي! راز دل نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر.
الهي! چگونه خاموش باشيم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گويم که خرد مدهوش و بي هوش است.
الهي! چون تو حاضري چه جويم و چون تو ناظري چه گويم.
الهي! آن خواهم که هيچ نخواهم.
الهي! چون در تو مي نگرم از آنچه که خوانده ام شرم دارم.
الهي! در ذات خودم متحيرم تا چه رسد در ذات تو.
الهي! هرچه بيشتر دانستم نادان تر شدم، بر نادانيم بيفزا.
الهي! کلمات و کلامت که اينقدر شيرين و دلنشين اند، خودت چوني؟
الهي! شکرت که دولت صبرم دادي تا به ملکت فقرم رساندي.
الهي! از شياطين جن بريدن دشوار نيست، با شياطين انس چه بايد کرد؟
الهي! به سوي تو آمدم. به حق خودت مرا به من برمگردان.