موضوع: "آيتالله محمدتقي مصباح يزدي"
شیطان را ملامت نکنید!
نوشته شده توسطرحیمی 29ام دی, 1392«فلاتلومونی و لوموا انفسکم»
همه انبیا معصوم بودند اما درباره بعضی از انبیا تعبیراتی به کار رفته که در عین حال که با عصمتشان منافات ندارد اما نشانه ای هست از یک نکته منفی. حضرت آدم علی نبیناوآله وعلیه السلام به عقیده ما مسلمان ها به ویژه شیعیان، صفی الله بود و معصوم و خطایی که مخالف عصمت باشد از او سر نزد، ولی یک امری که به تعبیر قرآن عصیان نامیده شد نسبت به حضرت آدم داده شده که از آن شجره منهیه تناول کرد. حالا آن درخت چی بود چه خصوصیتی داشت خیلی گفت وگوها در این زمینه شده و در حقیقت یک رازی است.
به هرحال شیطان آمد پیش حضرت آدم و حوا و مطالبی گفت که باعث شد آنها مرتکب ترک اولی بشوند که در قرآن عصیان نامیده شده و «عصی آدم ربه و…». البته باز تأکید می کنم که این عصیان مخالف عصمت نیست. جریان این بود شیطان آمد پیش حضرت آدم گفت می دانید چرا خدا گفته از این درخت نخورید برای این که اگر از این درخت بخورید فرشته می شوید و عمر جاودانی پیدا می کنید؛ بعد هم قسم خورد که من خیرخواه شما هستم. حضرت آدم و حوا هم که تا به حال قسم دروغ نشنیده بودند غفلت کردند از آن نهی الهی و باز به احترام اسم خدا حرف او را باور کردند و از آن درخت خوردند.
درباره این ماجرا سخن بسیار است و من به آن مسائلش کار ندارم. این نکته را می خواهم بیان کنم که شیطان کارش را از کجا شروع کرد؟ با یک دروغ و از همین جا شما می توانید ماهیت شیطان و شیطنت را درک کنید که اصلاً کار شیطان چیست.
تمام کارهای شیطانی محورش دروغ است.
یک داستان قرآنی دیگر را نقل کنم. روز قیامت وقتی حساب همه خلایق رسیده می شود، شیطان و پیروانش در جهنم جایگزین می شوند در اینجا می افتند به جان هم. او می گوید تقصیر تو بود. آن می گوید تقصیر تو بود. مستضعفان و ضعفای جوامع به بزرگ ترها می گویند که تقصیر شما بود، شما ما را گمراه کردید و به دنبال خودتان کشاندید. آنها می گویند ما که زوری نداشتیم می خواستید خودتان نیایید. بالاخره جنگ و دعوا می شود توی جهنم. آخر سر می آیند می گویند همه تقصیرها گردن شیطان است. او بود که همه ما را فریب داد. هم بزرگ ترها را و هم کوچک ترها را. می افتند به جان شیطان که تو بودی همه ما را گمراه کردی و تو باید بیش تر از همه ما عذاب بشوی. شیطان هم با اینها بحث می کند می گوید من چه زوری داشتم؟ کاری که من می کردم این بود که می گفتم بیایید، شما هم می آمدید! یک وعده دروغی می دادم بعدش هم تخلف می کردم. از من ساخته نبود به وعده ام وفا کنم. شما می دیدید که وعده های من دروغ است باز هم فریب من را می خوردید تقصیر خودتان بود.
قرآن هم در وصف شیطان می فرماید: «یعدهم و یُمَنیهم» کار شیطان این است به مردم وعده می دهد و آرزو در دلشان ایجاد می کند اما وعده های شیطان همه اش فریب است. یک مثل کوچک بزنم. همه ما دوران جوانی را گذرانده ایم. برای ما زیاد پیش آمده که گاهی یک صحنه ای را دیده ایم خیال کردیم خیلی لذت بخش است، خیلی فوق العاده است. فکر کردیم که اگر آن خواسته ای که نسبت آن موضوع داریم برآورده بشود دیگر غرق در لذت خواهیم شد. منظره ای را می بینند، صدایی می شنوند، حرفی می شنوند آرزو می کنند که آن برایشان تحقق پیدا کند. وقتی می رسند بهش می بینند نه، خبری نبود. گاهی هم پشیمان می شوند. این همان وعده شیطان است و تخلفش. می گوید اگر بیایید دنبال من خیلی لذت ها و سعادت ها نصیبتان می شود، تجربه می کنند می بینند دروغ است فردایش دوباره فریب می خورند. به دنبال شیطان راه می افتند می دوند با سر، یکهو سرشان می خورد به سنگ و می شکافد باز هم به هوش نمی آیند فردا دوباره همین آش است و همین کاسه. این داستان شیطان است و گمراه کردن انسان ها.
امیرمؤمنان در نهج البلاغه می فرماید: «قد عبد الله سته آلاف سنه لایُدری اَ مِن سنی الدنیا ام من سنی الاخره» بی خود نیست که یک عده آدمیزادها شیطان پرست می شوند.
علی علیه السلام می فرمایند: شیطان قبل از خلقت آدم شش هزار سال عبادت خدا کرد. بعد اضافه می فرماید این شش هزار سال معلوم نیست از همین سال های دنیوی است یا از آن سال های الهی است که هر روزش هزار سال است. اگر این شش هزار سال از آن سال های اخروی و الهی باشد که هر روزش هزار سال است ببینید چقدر می شود. حالا فرض کنید همین شش هزار سال عادی، یک موجودی شش هزار سال کارش عبادت خدا باشد آن قدر که فرشتگان خیال می کردند او هم ملک است و در کنار فرشتگان جا می گرفت.
غیر از این آقای ابلیس که دار و دسته ای هم دارد از خویش و قوم و بچه هایش اینهایی که قرآن می فرماید: «انّهُ یراکم هو و قبیله» غیر از اینها قرآن می فرماید گروهی از شیطان های انسی هم داریم؛ آدمیزادهای شیطان. شیطان تنها منحصر به ابلیس نیست و دار و دسته اش. یک دسته از انسان ها هم هستند که تبدیل به شیطان شده اند. شکل و قیافه انسانی دارند روی دو پا راه می روند دو تا چشم و دو تا گوش دارند مثل من و شما گاهی قیافه هایشان هم خیلی از ما گیراتر و حق به جانب تر هم هست. این ها را قرآن می فرماید: «شیاطین الانس و الجن». کار اینها هم همان کار جناب ابلیس است. برنامه یکی است. دروغ گفتن، وعده خلاف دادن و عمل نکردن. اگر می خواهید شما شیاطین انس را شناسایی کنید یا وسوسه های شیطانی را تشخیص بدهید که اینها از جانب شیطان است یا نه؟ یکی از علائمش همین است:
اگر یک وقت احساس کردید که یک تمایلی دروغی در شما ایجاد شده که واقعیت ندارد بفهمید که منشأش شیطانی است.
اگر یک وعده دروغی به شما داده شد و بعد دیدید درصدد عمل نیستند یعنی می گویند برای این که من و شما را دنبال خودشان بکشند این کار شیطانی است.
شما می توانید در جامعه در بین مردمی که توی این سرزمین زندگی می کنند یا جاهای دیگر دنیا بروید و ببینید و این نشانه ها را تطبیق کنید و شیطان های واقعی را بشناسید. چرا امام فرمود آمریکا شیطان بزرگ است. این یک حرف بی اساس نبود. ریشه قرآنی دارد. ببینید از تمام اقوامی که در عالم تاریخشان ثبت شده، اوصاف و خصوصیات و منش هایشان در تاریخ آمده، هیچ جامعه و دولتی را پیدا می کنید که دروغ گوتر از آمریکا باشد. دنیا را پر کرده از این که ما طرفدار حقوق بشر هستیم. هر کسی را می خواهد زیر یوغ خودش بکشد. شرایط خودش را می خواهد برای او تحمیل کند. شما در طول تاریخ ببینید هیچ کس به اندازه آمریکایی ها حقوق بشر را پایمال کرده اند؟ یک نمونه اش کاری است که دربارة فلسطینی ها کردند.
در کشور خودشان هم وضع بهتر نیست. چندی پیش گروهی در آمریکا تشکیل شد که بنا داشتند علیه حکومت فعالیت کنند. آمریکایی ها تلاش کردند که این ها را به اصطلاح رام کنند اما نتوانستند. مردم مصممی بودند که تصمیم گرفته بودند با ظلم های آمریکا مخالفت کنند. آمدند یکجا همه شان را سوزاندند بعد هم این گونه منعکس کردند که اینها یک فرقه مذهبی بودند و عقیده شان این بوده که باید خودکشی کنند. این فرقه مذهبی چطور یکهو سبز شد، معلوم نیست! هیچ جا عقایدشان معلوم نبود. هیچجا دعوتشان معلوم نبود. افکارشان توی یک کشوری که همه اش آزادی و دموکراسی است و هر کسی عقیده و دین و مذهبش را می گوید، چطور توی هیچ روزنامه ای، هیچ کتابی ننوشته بودند که ما چنین عقیده ای داریم؟ و آداب و رسوممان این است که خودکشی کنیم. فقط گاهی گوشه و کنار اخباری درز می کرد که اینها مخالف سیاسی حکومت آمریکا هستند.
به کشورهای کوچک وعده دادند که اگر با ما همکاری کنید شرایط ما را بپذیرید، کمک های اقتصادی و فنی می کنیم چنین و چنان. وقتی سرمایه هایشان را گرفتند آنچنان گلویشان را فشردند که برای نفس کشیدن هم احتیاج به اجازه پیدا کردند. یکی اش همین همسایه ما کشور عراق، وعده دادند که بر ضد ایران حمله کن ما همه چیز در اختیارت قرار می دهیم بعد هم شما می شوی امپراتور عرب! الان در داخل کشور خودشان هواپیماشان از این شهر به آن شهر اختیار ندارد حرکت کند. حالا ممکن است بگویید که این کشور یک جایی سرپیچی کرد، گردنکشی کرد و آمریکا مجازاتشان کرد. ترکیه را چه می فرمایید. ترکیه روزگاری بزرگ ترین کشور اسلامی بود و اگر مقداری به عقب برگردیم بزرگ ترین امپراتوری جهان بود؛ امپراتوری عثمانی. بعد از این که تجزیه اش و تکه تکه اش کردند و یک لقمه اش ماند به نام ترکیه باز هم یکی از بزرگ ترین کشورهای اسلامی دنیا بود از نظر سوق الجیشی در دنیا بی نظیر است. کشوری است که بخشی از آن در اروپا و بخشی در آسیاست. با چند تا دریای بزرگ و چند کشور مهم اروپایی ارتباط تنگاتنگ و مرزهای مشترک دارد و گاهی درآمدش از توریسم از درآمد نفت ما بیش تر است. بعد از سقوط رژیم شاه، آمریکا وعده اش داد که اگر با ما همکاری کنی ما تو را امپراتور کشورهای اسلامی می کنیم. پایگاه های آمریکا از ایران منتقل شد به ترکیه. نقشی را که شاه بازی می کرد دولت ترکیه به عهده گرفت. در مقابلش چی دادند به ترکیه؟ آن چنان ذلیلش کردند که یک چنین دولتی با این ویژگی ها و قدرت ها باید دست گدایی به اسرائیل دراز کند. برای تعمیر تانک هایش باید برود به اسرائیل دریوزگی کند که تانک هایش را اسرائیل تعمیر کند. این وعده ای است که آمریکا می دهد این هم نتیجه اش. حالا اگر کسانی گول آمریکا را بخورند چه کسی را ملامت کنند؟ آمریکا را ملامت کنند؟ جواب خواهد داد «فلاتلومونی و لوموا انفسکم» مرا ملامت مکنید، خودتان را ملامت کنید.
گفتاری از حضرت ایت الله مصباح یزدی
منبع: حوزه نت
بدانیم آثار اعراض از ياد خداچیست؟
نوشته شده توسطرحیمی 7ام دی, 1392e="vertical-align: middle;” src="http://www.sojud.ir/file/2675/600x338/16:9/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D8%A8%D8%B0%DA%A9%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AA%D8%B7%D9%85%D8%A6%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%82%D9%84%D9%88%D8%A8_2082035310.jpg” alt="” width="480″ />
خود فراموشى
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ …(الحشر/19)
و چون كسانى مى باشيد كه خدا را فراموش كردند و او نيز آنان را دچار خود فراموشى كرد.
بيمارى خود فراموشى يكى از بيمارى ها و آفت هاى خطرناك روحى است .كسى كه به اين بيمارى روحى مبتلا گردد، حقيقت انسانى خويش را از ياد مى برد و فراموش مى كند كه در زنجيره جهان هستى ذره اى ناچيز است كه براى تداوم حيات هر لحظه نيازمند فيض و عطاى الهى است.
چنين كسى خود را مستقل و بى نياز از غير خود مى پندارد و در دام غرور و خود بزرگ بينى گرفتار مى آيد و تصور مى كند كه ديگران بايد در خدمت او باشند. ريشه اين بدبختى و گرفتارى اين است كه او خدا را فراموش كرده و در نتيجه از حقيقت انسانى بى بهره مانده است . همان حقيقتى كه در زبان قرآن ، قلب ناميده شده است و ظرف ادراك حقايق الهى و صفات عالى انسانى مى باشد.
زندگى مشقت بار و نابينايى در آخرت
وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى(طه/124)
و هر كس از ياد من روى بر گرداند ، در حقيقت ، زندگى تنگ سخت خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم.
كسى كه از ياد خداوند اعراض كند هدف آفرينش و حيات پس از مرگ را نيز فراموش مى كند و همه چيز را خلاصه در دنيا مى بيند لذا هيچ گاه از دنيا سير نمى شود. از اين رو حتى اگر در دنيا دارا و توانمند بوده از ثروت و امكانات مادى فراوان برخوردار باشد، هم چنان عطش دنيا خواهى در وجودش زبانه مى كشد و هيچ گاه ارضا و سيراب نمى شود.مشكل اصلى اين گونه افراد اين است كه روح آنها تشنه است و تشنگى روح را نمى توان با ماديات از بين برد. اين تشنگى تنها با خنكاى ياد و ذكر خداوند از بين مى رود.
هم چنين كسانى كه نشانه هاى بى شمار قدرت و حكمت الهى را نا ديده مى گيرند و غرق در ماديات هستند و از ياد خداوند و سرچشمه حيات مادى و معنوى غافلند، در حقيقت از بصيرت و بينايى محرومند.
همين انتخاب آنها در اين دنيا، تاءثير نهايى خود را در آخرت مى گذرد و باعث مى گردد كه نابينا محشور شوند و نتوانند نشانه هاى لطف و كرم الهى را نظاره كنند. در آن روز آنها آثار رحمت و لطف الهى را كه سخت به آن نيازمندند، نمى بينند؛ آثار لطف و رحمتى كه شامل مؤ منان مى گردد و به آنها آرامش مى بخشد.
در ادامه آيه مى فرمايد، اين بنده اى كه خداوند او را كور محشور مى كند مى گويد: خدايا من كه بينا بودم چرا مرا كور محشور كردى ؟ خداوند در پاسخ مى فرمايد:
كَذَلِكَ أَتَتْكَ آياتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيوْمَ تُنْسَى(طه/126)
همان طور كه نشانه هاى ما براى تو آمد و آن را به فراموشى امروز همان گونه فراموشى مى شوى.
آرى ، وقتى انسان از ياد خداوند اعراض و در برابر آيات الهى بى اعتنايى كند و حتى هنگامى كه ديگران آيات الهى را براى او مى خوانند توجهى نكند و چشم دل خود را به روى حقايق و معارف ببندد، در قيامت كور دل محشور مى شود. هم چنان كه او در دنيا خداوند و آيات الهى را فراموش كرد، خداوند نيز در قيامت او را به فراموشى مى سپرد. البته اين بدان معنا نيست كه واقعا فراموش مى شود و از ذكر الهى خارج مى گردد.
بلكه مقصود اين است كه آثار رحمت و انعام الهى محروم مى ماند و خداوند او را گرفتار كيفر و عذاب مى كند.
سلطه شيطان
وَمَنْ يعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيضْ لَهُ شَيطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ(الزخرف/36)
و هر كسى از ياد خداى رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى گماريم تا براى وى دمسازى باشد.
كسى كه از ذكر خدا غافل گشت ، آماده پذيرش تسلط شيطان و وسوسه هاى شيطانى مى شود؛ زيرا هر چه انسان از ياد خدا فاصله بگيرد، به ماديات و لذت هاى دنيوى نزديك تر و به ظواهر مادى و تعلقات دنيوى دلباخته تر مى گردد. وقتى هدف هاى مادى و تعلقات دنيوى براى كسى اصل قرار گرفت ، او در پرتو وسوسه هاى شيطانى ، براى رسيدن به هدف هاى ناپاك خود از هيچ كارى روى گردان نيست و از هر فكر و انديشه شيطانى استقبال مى كند. با توجه به اين حقيقت ، امام امام صادق عليه السلام كى فرمايند:
لا يتمكن الشيطان بالوسوسة من العبد الا و قد اءعرض عن ذكر الله
شيطان با وسوسه بر بنده تسلط مى يابد. مگر آن كه او از ذكر خداوند اعراض كرده باشد.
ياداو آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
محبت الهى و راه رسيدن به آن
نوشته شده توسطرحیمی 15ام مهر, 1392«يا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَحابّينَ فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَقاطِعينَ فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَواصِلينَ فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَوَّكِّلينَ عَلَىَّ وَ لَيْسَ لَِمحَبَّتي عَلَمٌ وَ لا نِهايَةٌ وَ كُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً…»
خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، مىفرمايد:
محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (اين وجوب از قبيل وجوب تكليفى نيست، بلكه ثبوت قطعى محبّت خدا را مىرساند):
دسته اول: كسانى كه يكديگر را به جهت من دوست داشته باشند.
دسته دوم: كسانى كه براى من از دوستى و ارتباط با كسانى كه نمىپسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع كنند. به ديگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بين آنها برقرار شد، به انگيزه عشق به خدا چنين پيوند و ارتباطى را قطع كنند.
دسته سوم: افرادى كه به جهت من با يكديگر رابطه برقرار كنند (و اگر چنانچه كدورت و تيرگى بينشان وجود دارد، آن را فراموش كنند و در ايجاد ارتباط و پيوند همه جانبه تلاش و همت نمايند.)
دسته چهارم: گروهى كه بر من توكل داشته باشند.
پيداست كه خداوند در مقام برانگيختن افراد به سوى كارهايى است كه موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته كسى برانگيخته مىشود كه به خداوند محبّت داشته باشد، نه آنكه بى تفاوت و غافل باشد. براى كسى كه واقعاً به محبّت خداوند دست يافته است، محبّت خداوند نزد او بيشتر ارزش دارد از كسى كه در بيابان راه را گم كرده و زاد و توشهاش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار مىكشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بيابان و گمراهى نجات دهند.
چون كسى كه در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنياست و آرزو دارد چند روز ديگر زنده بماند، مىخواهد راه را پيدا كند تا چند صباحى ديگر در اين دنيا زندگى كند و اين هرگز قابل مقايسه با ارزش و اهميّت محبّت خدا به بندهاش نيست كه از هر جهت مفيد و ثمربخش و سازنده و در عين حال جاودانه است.
پر واضح است كه بشر تلاش مىكند تا در اين دنيا محبّت ديگران را به خود جلب كند، و البته همت ها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند كه در دل مردم جاى گيرند، ديگران به آنها محبّت و عنايت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به اين نوع محبّت بسنده نمىكنند و در تكاپوى كسى هستند كه محبّتش بيش از همه جهان، فايده و ارزش دارد و براى تحصيل و دست يابى به آن از همه چيز و همه دنياى خود مىگذرند. ولى افسوس كه جز براى اندكى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.
پى بردن به اهميّت محبّت خدا، به نوبه خود درجهاى از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با اين حد از معرفت، ما دچار جهل مركّب نشده ايم. حال وقتى تا اين حد اين معنا را درك كرديم، بايد در جهت تحصيل چنين امر عظيم و ارزش مندى همّت گماريم و در اين راه از همه امكانات خود بهره جوييم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پديد آيد.
اينكه در اين حديث شريف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتحابين فيّ» (كسانى كه يكديگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب مىگردد)، بدان جهت است كه دوست داشتن يكديگر در واقع محبّت ورزيدن به خداست، چه آنكه دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبيعى است اگر محبّت به كسى يا چيزى تعلق گرفت به متعلقات او نيز سرايت خواهد كرد، اگر كسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزديكان او نيز علاقه مند است و اين از آثار تكوينى محبّت است، زيرا نمىتوان به كسى محبّت داشت، اما نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از اين رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر كه به خدا نزديكتر است، بيشتر محبّت خواهد ورزيد ولذا چنين افرادى در وهله اول به وجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) محبّت مىورزند و سپس به شيعيانى كه به آنها نزديكترند و راه آنان را بهتر از ديگران پيمودهاند و به دستورات و فرامين آنها بيش از ديگران عمل مىكنند.
منبع:راهيان كوى دوست(شرح حديث معراج)/آية اللّه محمدتقى مصباح يزدى
هويت شرق نشينان و گستره تهاجم فرهنگى
نوشته شده توسطرحیمی 9ام شهریور, 1392سخن امام راحل(قدس سره) درباره مبارزه با تهاجم فرهنگى
«اى مسلمانان جهان كه به حقيقت اسلام ايمان داريد، بپاخيزيد و در زير پرچم توحيد و در سايه تعليمات سالم مجتمع شويد و دست خيانت ابر قدرتها را، از ممالك خود و خزائن سرشار آن، كوتاه كنيد و مجد اسلامى را اعاده كنيد و دست از اختلافات و هواهاى نفسانى برداريد، كه شما داراى همه چيز هستيد. بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگى مبارزه نماييد و روى پاى خودتان بايستيد و برروشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد و بدانيد كه روشنفكران اجير شده بلايى بر سر ملت و مملكتشان آورده اند كه تا متحد نشويد و دقيقاً به اسلام راستين، تكيه ننماييد، بر شما آن خواهد گذشت كه تاكنون گذشته است. امروز زمانى است، كه ملتها بايد چراغ راه روشنفكرانشان شوند و آنان را از خود باختگى و زبونى در مقابل شرق و غرب، نجات دهند كه امروز، روز حركت ملتهاست»1.
در باب تهاجم فرهنگى، سخن، بسيار گفته شده است و در بيان اهميت و حساسيت اين پديده قرن، و نوع برخورد با آن، گفته ها و نظريه هاى مختلفى ابراز شده كه هر يك، اغلب ناظر به بعدى از ابعاد فرهنگ است و بنابر اين كه در آنها به كداميك از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ اصالت داده شده باشد و به ميزان ارزشيابى آن عنصر، با يكديگر متفاوتند.
آنچه در اين تهاجم، مورد توجه و تأكيد انديشمندان مسلمان و مسؤولان دلسوز جامعه قرار گرفته، اساسى ترين عنصر فرهنگ ما، همانا معارف و ارزشهاى دينى مى باشد كه به شدت، هدف هجوم دشمنان ما واقع شده است.
در جهان معاصر، هويت و شخصيت حقيقى ما شرقيان، در پرتو فرهنگ آسمانى مان رقم مى خورد، بدان معنا كه در آن سوى كره زمين ـ اگر چه نمى توان به سخن دشمن زياد خوشبين بود، اما به هر منظورى كه باشد ـ شناسنامه ما را، با مباحث عرفانى و معارف الهى ترسيم مى كنند.
امروز، اگر غرب با تكنولوژى پيشرفته اش شناخته مى شود، شرق نيز با معنويت و انسانيت، اخلاق و عاطفه، و با فلسفه و حكمت و ايدئولوژى متافيزيكى اش هويت مى يابد. و اين همان چيزى است كه به ذائقه دشمنان ما تلخ مى آيد و قرنها است كه در برابر آن صف آرايى كرده اند.
استعمار فرهنگى براى قطع ريشه هاى اعتقادى، در كشورهاى اسلامى مبارزه مى كند كه اين مبارزه، مقدمه اى براى از ميان بردن تفكر و بينش توحيدى در تمامى جهان است.
اگر چه مساله تهاجم در كشورما، از مدتها قبل مطرح بوده است، اما پس از پيروزى انقلاب اسلامى و نفوذ فرهنگ پوياى اسلام در عرصه هاى بين المللى، نمودى تازه يافته است و استكبار جهانى با سرمايه گزارى هاى وسيعى تلاش مى كند تا حركت انقلاب و نفوذ فرهنگ اسلامى را متوقف سازد و نه تنها راه صدور آن را به كشورهاى ديگر سد كند، بلكه تا آنجا كه مى تواند، فرهنگ ماترياليستى و مبتذل خود را به صورتى گسترده تر، به كشورهاى اسلامى و شرقى، خصوصاً به كشور ما وارد كند و اين همان «تهاجم فرهنگى» است كه امروزه درباره آن سخن مى گوييم.
از آنجا كه هر پديده اى داراى ويژگيها و جنبه هاى خاصى است كه شناخت صحيح آن، ارتباط مستقيم و وابستگى تامى به تشخيص آن ويژگيها دارد، از اينرو، پيش از ورود در گستره بحث تهاجم فرهنگى نيز لازم است كه ابعاد آن را به خوبى بشناسيم و عناصرش را با دقت تجزيه و بررسى كنيم. بديهى است كه لازمه مقابله با هجوم دشمن، آگاهى و احاطه به ابعاد آن است؛ پس بايد ابتدا دشمن و ماهيت او را بشناسيم و انگيزه و هدف او را بدانيم، پس از آن، زمان حمله و ناحيه نفوذ و عوامل داخلى او، و نيز ابزار و تجهيزات و شيوه ها و تاكتيك هايى را كه در اين حمله بكار خواهد برد، شناسايى كنيم. سپس با دقت، نيروهاى خودى و راههاى مقابله با تهاجم دشمن را مورد بررسى قرار دهيم. در اين صورت مى توانيم اميدوار باشيم كه در اثر احاطه بر همه جوانب مبارزه، فريب دشمن را نخواهيم خورد و به پيروزى در برابر او دست خواهيم يافت. اكنون در بحث «تهاجم فرهنگى» نيز نخست بايد منظور از «فرهنگ» و معناى «تهاجم» روشن گردد. پس از آن، وجود چنين تهاجمى به جامعه اسلامى امروز ما نفياً و اثباتاً بررسى شود. سپس جريان و يا گروههاى مهاجم، زمان تهاجم و همچنين هدف، انگيزه و شيوه هاى آنان مورد شناسايى قرار گيرد.در اين بحث، لازم است كه رابطه ميان فرهنگ و تكنولوژى نيز مورد بررسى واقع شود و روشن گردد كه آيا با توجه به ضرورتهاى زمان، اصولا مقابله با تهاجم فرهنگى امكان پذير است؟ و همچنين روشن شود كه تفاوت ميان ترويج فرهنگ و جذب آن با تحميل و تهاجم فرهنگى چيست و آيا ترويج يك فرهنگ نيز در همه حال، امرى نامطلوب و ناپسند است؟
صفحات: 1· 2
پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) ، راه رسيدن به عرفان حقيقى
نوشته شده توسطرحیمی 9ام شهریور, 1392هرچه شيئى نفيس تر و باارزش تر باشد، دشمن بيش ترى دارد. هر قدر كالايى گران بهاتر باشد، نوع تقلّبى و غير واقعى آن بيش تر ساخته مىشود؛ مثلا، الماس چون سنگى قيمتى است، زياد سعى مىكنند تا سنگهاى ديگرى را مانند آن درست كنند و به جاى الماس بفروشند. اين مسأله به دليل كمياب بودن كالاى اصلى از يك سو و ارزش مند بودن آن از سوى ديگر است. عرفان و سير و سلوك واقعى راهى است دشوار و صعب الوصول كه پيمودن آن نياز به اخلاص كامل، استقامت و پشتكار دارد. گذشته از اين، هركس به قدر همت و ظرفيت خويش مىتواند مراحلى از آن را بپيمايد. ممكن است در ميان ميليونها انسان، تنها چند نفر انگشت شمار بتوانند به مراتب عاليه آن دست پيدا كنند. به دليل محبوبيت اين كالا و پرمشترى بودنش، زيادند افرادى كه نوع بدلى و تقلّبى آن را عرضه مىكنند. متأسفانه امروز بازار عرفانهاى تقلّبى در دنيا رواج زيادى دارد، و اين خلاف انتظار نيست. اكنون در اين ميان، چه بايد بكنيم تا اين نياز فطريمان را اشباع كنيم و در رسيدن به كمال نهايى خود كامياب باشيم؟
به نظر ما تنها راه براى رسيدن به اين مهم شناخت هرچه بهتر و بيش تر اهل بيت(عليهم السلام) و مكتب و روش آنان و محك زدن ساير چيزها با آن است. هر معرفتى كه عرضه مىشود و هر دستورالعملى كه ارايه مىگردد، بايد با معارف و دستورات آنان بسنجيم؛ اگر متناسب با آنها بود حقيقى است، وگرنه بدلى و از نوع غير واقعى است. با اين محك، مىتوانيم بفهميم در ميان روشهايى كه براى سير و سلوك و تكامل انسان عرضه مىشود، كدام يك سالم تر و مفيدتر است.
يكى از رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد، وصيت امام صادق(عليه السلام) به يكى از اصحاب خاصّشان به نام عبداللّه بن جندب است كه مقامات والايى در معنويات و معارف داشته است. در اين وصيت، حضرت ابتدا هشدار مىدهند و متذكر مىشوند، كسانى كه در مسير صحيحى قرار مىگيرند و مىخواهند راه درست خداشناسى را طى كنند، بايد توجّه داشته باشند كه خطرات بسيارى در پيش رويشان وجود دارد. طرح اين نكته از سوى امام صادق(عليه السلام) در ابتداى اين روايت براى توجه دادن به اين نكته است كه گرچه بحمداللّه، خداوند ايمان به خود را در دل ما قرار داده و ما در ميان تمام اديان آسمانى، كامل ترين آنها، يعنى اسلام را پذيرفته ايم؛ هم چنين در ميان مذاهب منسوب به اسلام نيز مذهب اهل بيت(عليهم السلام) را انتخاب كرده ايم و ظاهراً راه خود را يافته ايم و هيچ مشكلى نداريم، اما از يك نكته نبايد غفلت كنيم.
بزرگ ترين خطر تهديد كننده سالك
راحت طلبى و تنبلى هميشه در انسان وجود دارد. همين موجب مىشود انسان وقتى به جايى مىرسد تصور كند ديگر مشكلى ندارد و كار تمام است، در حالى كه اگر خوب بينديشد، مىبينيد كه تازه اول مشكل است. هر قدر انسان در نردبان تكامل بالاتر مىرود، سقوطش خطرناك تر مىشود. كوه بزرگى را تصور كنيد كه عدهاى قصد دارند به قلّه آن صعود كنند. كسانى كه در دامن كوه سير مىكنند، خطر چندانى تهديدشان نمىكند. آنها كه كمى بالاترند، اگر بلغزند، ممكن است فقط يكى دو متر سقوط كنند، ولى بالاخره جان سالم به در مىبرند. اما آنها كه تا نزديكى قلّه بالا رفته اند، اگر سقوط كنند، به هيچ وجه نجات نخواهند يافت.
وضعيت ما در مسير تكامل نيز به همين ترتيب است. درست است كه بسيارى از مراحل كمال را طى كرده ايم و راه درازى را پيموده ايم، و اگر ادامه دهيم به مقصد مىرسيم، ولى در چنين مرحلهاى اگر در بين راه سقوط كنيم، خطر هلاكتمان قطعى است.
شيطان دشمن بزرگ انسان است. او سوگند خورده كه «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ»(ص/82)گفت: «به عزتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد»، سعى و تلاش او بر اين است كه انسانها را از مسير حق منحرف كند. هر قدر انسان در راه صحيح پيش تر برود، شيطان بيش تر تلاش مىكند تا او را منحرف سازد. شيطان با كسانى كه از ابتدا قدم در اين راه نگذاشته اند، كارى ندارد. آنها خودشان منحرف هستند؛ لازم نيست شيطان آنها را منحرف كند. به محض آن كه كسى يك قدم در راه صحيح برمىدارد، شيطان متوجه او مىشود و سعى مىكند تا از همان ابتدا او را منحرف نمايد. اگر دو قدم به پيش رفت، تلاش شيطان مضاعف مىشود. هر قدر در اين راه جلوتر برود، شيطان سعى بيش ترى براى گمراهى او مىنمايد.
بنابراين ما كه راه حق را شناخته ايم و در بين اديان و مذاهب، صحيح ترين آنها را انتخاب كرده ايم، شيطان دشمنى بيش ترى با ما دارد و نيروهايش را صرف مىكند تا منحرفمان سازد. پس بايد توجه داشته باشيم كه دچار لغزش نشويم و در مبارزه با شيطان كاملا حواسمان را جمع كنيم. به هدايت فعلى خودمان هم نبايد مغرور باشيم؛ زيرا از عاقبت كار خود خبر نداريم. بايد نسبت به آينده بيم ناك باشيم؛ چون شيطان تمام نيروهايش را براى گمراه ساختن ما صرف خواهد كرد. اين اولين نكتهاى است كه در اين حديث بر آن تكيه شده است. البته چون مخاطب امام صادق(عليه السلام) يكى از ياران خاص آن حضرت بوده، نيازى نبوده به تفصيل اين مطالب را ذكر كنند؛ فرموده اند:
يا عبداللّهِ لَقَدْ نَصَبَ ابليسُ حبائِلَهُ في دارِ الغرورِ؛اى عبداللّه، شيطان در اين عالم فريب كارى، دامهاى خود را گسترده است. فما يَقْصُدُ فيها اِلاّ اولياءَنا؛ از اين كار هم هيچ مقصودى ندارد، جز آن كه دوستان ما را به دام بيندازد. به عبارت ديگر، هدف اصلى شيطان به دام انداختن دوستان ما است.
منبع: پندهای امام صادق علیه السلام به ره جویان صادق/آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
حقیقت ذکر
نوشته شده توسطرحیمی 31ام مرداد, 1392حقيقت ذكر در درون انسان و در قلب او عينيت مى يابد و ذكر لفظى تنها نمود خارجى همان حقيقت درونى است كه مى گذرد.
ذكر خدا تنها تكرار كلمات نيست بدون آن كه آن كوچك ترين نقش و تاءثيرى در زندگى انسان داشته باشد، و بدون اين كه گوينده به معنا و مفهوم والاى آنها توجه كند. چگونه ممكن است به ياد دوستى باشيم و در همان حال عملا با او دشمنى بورزيم ؟! چگونه ممكن است ذكر خدا با اعمالى كه در حقيقت ذكر لفظى تلقى مى شود، اما توجه به حقيقت ذكر و استعمالات آن در روايات و آيات ، ما را به اين نكته رهنمون مى سازد كه معناى حقيقى ذكر، همان توجه درونى و قلبى است و اساسا به ياد كسى بودن ، از مقوله لفظ نيست .
اطلاق ذكر بر ذكر لفظى ، در واقع از آن رو است كه لفظ كاشف از معنا و حكايت گر چيزى است كه در دل مى گذرد. وجود علاقه دال و مدلول بين لفظ و معنا موجب شده كه مجازا بر ذكر لفظى نيز ذكر اطلاق گردد.البته بر اثر كثرت استعمال ، اين اطلاق و استعمال جنبه حقيقت يافته و ديگر نيازمند قرينه نيست و بر اين اساس ، ما حقيقتا ذكر را به دو نحو استعمال مى كنيم :
يكى به معناى ياد كردن زبانى بدون هيچ مرتبه اى از توجه قلبى ميسور نيست زيرا كسى كه مى خواهد ذكرى بگويد - مثلا ذكر لا حول و لا قوة الا بالله يا سبحان الله و الحمدالله بايد در آغاز توجهى هر چند اندك به خداوند و تكليف و ثواب و عقاب الهى داشته باشد، تا انگيزه انجام آن رفتار مستحبى در او ايجاد مى گردد.
البته ذكر لفظى تنها در صورتى ارزش مطلوب را خواهد داشت كه برخاسته از دل يا راهى براى رسيدن به ذكر قلبى باشد و در اين صورت است كه در عمل نيز مؤ ثر خواهد بود. كسى كه سعى مى كند به ياد خدا باشد، طبعا در عمل نيز با ديگران متفاوت خواهد بود امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
من اءشد ما فرض الله على خلقه ذكر الله كثيرا. ثم قال : لا اءعنى سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر، و ان كان منه ، و لكن ذكر الله عند ما اءحل و حرم ، فان كان طاعة عمل بها و ان كان معصية تركها؛ (بحار الانوار، ج 71، باب 65، روايت 9) از زمره مهم ترين و والاترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش فرض كرده اين است كه فراوان ذكر خدا كنند. سپس حضرت فرمودند:
مقصود من تنها گفتن سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، اگر چه اينها نيز ذكرند؛ بلكه مقصود من ياد خدا در رويارويى با چيزى است كه خداوند حلال و يا حرام كرده است . پس اگر آن كار طاعت خداوند بود، بنده آن را انجام دهد و اگر معصيت و نافرمانى بود، رهايش كند.
با توجه به اهميت و جايگاه ذكر قلبى است كه در قرآن كريم غايت و هدف بر پا داشتن نماز، ذكر و توجه به خداوند قرار داده شده است .خداوند خطاب به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد:
« وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي »
و نماز را براي ياد من بپادار! (طه/14)
اگر ما نماز را تركيبى از اعمالى چون ركوع ، سجود و اذكار لفظى بدانيم ، لازمه اش اين است كه غايت جزيى از مغيا باشد؛ يعنى مجموع نماز كه در برگزيده اعمال و اوراد و اذكار است به هدف بهره مندى از ذكرى كه بخشى از نماز است اقامه گردد. البته چنين چيزى غلط نيست ، اما هم آهنگ با بلاغت در سخن نمى باشد و از نظر ادبا پذيرفته نيست كه جزيى از كل و بخشى از مركبى غايت آن كل مركب قلمداد گردد. و نيز روشن است كه توجهى كه غايت و هدف بر پا داشتن نماز قرار داده شده ، توجه قلبى عميق و قوى است نه توجه ضعيف و سطحى كه لازمه اقدام به هر عبادتى است . اگر انسان هيچ توجهى به خداوند پيدا نكند و به ياد او نيفتد، گر چه توجهى مبهم و ضعيفى باشد، انگيزه اى براى گفتن ذكر و انجام نماز نخواهد داشت . اصلا شرط صحت نماز قصدش اطاعت امر خداوند باشد.از اين رو امكان ندارد عبادت او خالى از توجه به خداوند باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، ذكرى كه در آيه شريفه به عنوان غايت نماز ذكر شده نه ذكر لفظى است و نه آن توجهى كه براى شروع نماز و نيت آن ضرورت دارد. غايت اصلى در نماز عبارت است از توجه ژرف و عميق قلبى به خداوند كه ثمره نماز و مرتبت به آن است .
منبع: یاد او/ آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
اهميت و جايگاه نماز
نوشته شده توسطرحیمی 6ام اردیبهشت, 1392
از قرآن و روايات و همچنين برهان هاى عقلى استفاده مى شود كه هدف نهايى از آفرينش انسان، تكامل روحى و معنوى و رسيدن به مقامى است كه قرب به خداوند متعال ناميده مى شود، و انسان با انجام دادن اعمال اختيارى مى تواند به اين مقام والا برسد. اعمال اختيارى در صورتى كه موجب نزديك شدن به قرب الهى باشند «عبادت» ناميده مى شوند. در اين باره قرآن كريم مى فرمايد:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛(1)
و جنّيان و آدميان را نيافريدم مگر براى اينكه مرا بپرستند».
عبادات را مى توان به دو دسته تقسيم كرد:
برخى از آنها فقط براى اظهار بندگى به پيشگاه الهى صورت مى گيرند. قوام اين گونه اعمال (نظير نماز و روزه) به قصد قربت مى باشد و بدون آن، ماهيتشان تحقق نمى يابد. دسته دوم، اعمال ديگرى است كه با هدف خاصى انجام مى شوند و اگر مورد رضايت خداوند باشند و با قصد قربت تحقق يابند، عبادت به شمار مى آيند. بنابراين شرط اساسى در عبادت بودن يك عمل، قصد قربت است و هر قدر نسبت به آن اهتمام ورزيم، ارتباط نزديك ترى بين ما و خداوند برقرار مى گردد و از جنبه معنوى، به خداوند نزديك تر مى شويم.
از روايات اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مى شود كه نماز، عبادت برتر است و خداوند متعال همه پيامبران و اوليا را به آن سفارش كرده است و اين امر از قطعيات اسلام به شمار مى رود. در قرآن نيز آمده است كه خداوند به حضرت موسى(عليه السلام)وحى فرمود:
«وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛(2)
و براى ياد من نماز را برپادار».
حضرت عيسى(عليه السلام) نيز در گهواره اين سفارش خداوند را يادآور شد:
«وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا؛(3)
و تا زنده ام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است».
اهميت نماز تا به حدى است كه قبولى عبادات ديگر به قبولى آن بستگى دارد و اگر نماز مورد قبول درگاه الهى قرار نگيرد، بقيه عبادات نيز قبول نخواهد شد. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايند:
«انَّ أَوَّلَ مَا يُحاسَبُ بِهِ العَبْدُ الصَّلوةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا؛(4)
اولين چيزى كه بنده درباره آن حساب رسى مى شود، نماز است؛
پس اگر پذيرفته شد، بقيه اعمال نيز پذيرفته خواهد شد».
ارتباط بين قبولى نماز و قبولى عبادات ديگر به توضيحى نياز دارد كه فعلا در صدد بيان آن نيستيم. منظور ما اين است كه بهترين راه رسيدن به قرب خداوند و نايل شدن به سعادت ابدى، نماز است؛ از اين رو بايد در انجام دادن آن اهتمام جدّى داشت.
توجه به اين نكته ضرورى است كه نماز ويژگى هايى دارد كه به ظاهر شريعت مربوط مى شود و رعايت آنها براى انجام دادن نمازِ صحيح لازم است؛ اما آنچه باعث تقرب حقيقى به خداوند مى شود، روح نماز و توجه دل به خداوند است. به عبارت ديگر، انسان از راه دل با خداوند ارتباط برقرار مى كند، نه از طريق شكل رفتار. بنابراين براى استفاده بهتر و شايسته تر از نماز، بايد بكوشيم روح نماز را بيشتر درك كنيم كه اين مهم با تعلق بيشتر دل به نماز حاصل مى شود. بر اين اساس، سعى ما بر آن است كه درباره محتواى نماز مباحثى را ارائه كنيم.
—————————————————————-
- ذاريات (51)، 56.
- طه (20)، 14.
- مريم (19)، 31.
- محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 83، باب 6، حديث 46، ص 25.
به سوي تو/آية اللّه محمدتقى مصباح يزدى
حكمت خواندن قرآن در نماز
نوشته شده توسطرحیمی 5ام اردیبهشت, 1392
پس از گفتن تكبيرة الاحرام، واجب است نمازگزار سوره حمد و سوره اى ديگر از قرآن را بخواند. البته به اعتقاد شيعيان، نمازگزار نمى تواند سوره هايى را كه سجده واجب دارند در نماز بخواند. در اينجا دو سؤال مطرح مى شود:
سؤال اول اينكه چرا واجب است مردم در نماز قرآن بخوانند؟
سؤال دوم اينكه چرا قرائت قرآن در نماز با سوره حمد آغاز مى شود؟
اتفاقاً برخى اين دو سؤال را در محضر امام رضا(عليه السلام) مطرح كردند و آن حضرت در پاسخ سؤال اول فرمودند:
«حكمت خواندن قرآن در نماز اين است كه مردم قرآن را كنار ننهند و ضايع نسازند، بلكه ارتباط مردم با قرآن حفظ شود و مردم از آن درس بياموزند تا در نتيجه قرآن مهجور نماند»(1).
يعنى آنان هر روز بخشى از قرآن را بخوانند و بدانند كه به دليل اهميت ارتباط با قرآن و حفظ پيام و رسالت آن، خداوند واجب كرده كه نمازگزاران روزانه ده بار در نماز قرآن بخوانند.
اگر جز اين مى بود و خواندن قرآن در نماز واجب نمى شد، چه بسا ارتباط بسيارى از مسلمانان با قرآن كه بهترين تحفه و نعمت خداوند براى انسان ها و عالى ترين راه رسيدن به سعادت دنيا و آخرت است قطع مى گرديد. پس مسلمانان با اختلاف مراتبى كه دارند، ناگزيرند ارتباط ثابتى با قرآن داشته باشند. طبيعى است كه وقتى ارتباط با قرآن برقرار گرديد، كم كم با زبان و قرائت قرآن آشنا مى شوند و همچنين زمينه درك مفاهيم قرآن در آنها پديد مى آيد و مسير عمل به قرآن نيز هموار مى گردد؛ اما اگر خواندن قرآن در نماز واجب نمى شد و خواندن آن تنها مستحب بود، بسيارى از افراد انگيزه اى براى خواندن قرآن نداشتند و با مسدود شدن اين راه، عملا حكمت نزول قرآن كه هدايت انسان هاست، تحقق نمى يافت.
در پاسخ به سؤال دوم كه چرا خداوند واجب كرده كه هر روز ده بار سوره «فاتحة الكتاب» را در نمازهايمان بخوانيم، حضرت فرمودند: «چون در هيچ سوره اى از قرآن به اندازه سوره حمد سخنان حكمت آموز و نيك جمع نشده است»(2).
از فرمايش آن حضرتْ هم اهميت ارتباط با خداوند استفاده مى شود و هم اين نكته كه ارتباط ضرورى با قرآن، از رحمت و لطف الهى در حق ما سرچشمه مى گيرد تا بدين وسيله از معارف و حقايق بى كران قرآن در جهت سعادت و نيل به كمال بهره گيريم. چه بسا اگر خداوند اجازه مى داد كه در نماز تنها دعا بخوانيم، از بركات قرآن محروم مى مانديم؛ اما ما به عنوان مسلمان با خداوند پيمان بسته ايم كه در جهت كسب رضا و خواست او حركت كنيم و راه او را براى رسيدن به سعادت خويش برگزينيم؛ و خداوند تنها راه ارتباط با خود را قرآن قرار داده تا در پرتو استفاده و عمل به اين كتاب آسمانى، به مقام قرب او دست يابيم.
كسانى كه به اين حقيقت توجه داشته باشند، هيچ گاه قرآن را از مقام و عظمتى كه دارد، تنزل نمى دهند و آن را نقدپذير نمى دانند. امروزه كسانى داعيه مسلمانى دارند؛ اما قرآن را در رديف كلام عادى بشر قرار مى دهند و مى گويند بخشى از آموزه هاى قرآن صحيح نيست و بايد به نقّادى آن پرداخت. آنان مى گويند: بايد آموزه هاى قرآنى را با دستاوردهاى علوم بشرى سنجيد و هر بخش از قرآن را كه هماهنگ با آنهاست، پذيرفت و آن بخش از قرآن را كه با علم و دستاوردهاى علوم بشرى هماهنگ نيست، رد كرد و معتقد شد كه زمان آن آموزه ها سر آمده است! اگر ارزش، از آنِ علم است و قرآن فروتر از علم به حساب مى آيد و براى تشخيص درستى و نادرستى آن بايد آموزه هاى آن را با علم تطبيق داد، چه ضرورتى دارد كه ما سراغ قرآن برويم و آن را فرا گيريم؟ از ابتدا سراغ علم مى رويم؛ همان طور كه ديگران دين را كنار نهادند و تنها به سراغ علم رفتند. اساساً چرا ما مسلمان باشيم و زحمت بكشيم كه قرآن را نقادى كنيم تا دريابيم چه بخشى از آن درست و چه بخشى نادرست است، بلكه قرآن و مسلمانى را كنار مى گذاريم و با همه وجود تسليم علم و دستاوردهاى بشرى مى شويم!
—————————————————
1. شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 260.
2. همان
به سوي تو/آية اللّه محمدتقى مصباح يزدى
دانلود متن و صوت درسهاي اخلاق آیت الله مصباح یزدی ( سال تحصيلي 91-92)
نوشته شده توسطرحیمی 30ام بهمن, 1391ایرانیگری نباید جای اسلام را بگیرد .
نوشته شده توسطرحیمی 27ام بهمن, 1391به گزارش ادیان نیوز، آیت الله محمد تقی مصباح یزدی ظهر پنج شنبه در همایش و نمایشگاه ملی دستاوردهای نوآورانه سبک زندگی اسلامی که با حضور معاون پژوهشی وزیر علوم در موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) برگزار شد، با بیان اینکه ایرانیگری نباید جای اسلام را بگیرد گفت: سبک زندگی اسلامی یعنی آنچه که عرضه می کنیم در قالب باورهای الهی باشد.
انقلاب نکرده ایم که با رشد اقتصادی مسائل شرعی فرعی شود وی با اشاره به اینکه اگر می خواهیم زندگی ما وابسته به مادیات باشد نیازی به سبک زندگی اسلامی نداریم اظهار داشت: ما انقلاب نکردیم که فقط از لحاظ رفاه و عمران و صنعت رشد کنیم.
عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با بیان اینکه رشد و توسعه اقتصادی باید در طول ارزش های اسلامی باشد گفت: اگر ما فکر می کنیم انقلاب کردیم تا انرژی هسته ای داشته باشیم، ماهواره پرتاب کنیم و یا در سد سازی حرف اول را بزنیم بدون اینکه اینها در ذیل سایه ارزشهای اسلامی باشد در واقع وارد سبک زندگی غربی شدهایم و ازآنها تقلید میکنیم.
آیت الله مصباح یزدی یکی از آسیب های جدی سبک زندگی جامعه ما مال دوستی و زراندوزی است اظهار داشت: باید باور کنیم با خیل عظیم مشکلات اخلاقی و رفتاری که در جامعه وجود دارد نمی توانیم آسیب های موجود را ریشه کن کنیم. عضو مجلس خبرگان رهبری با بیان اینکه تا نفس عماره در وجود ما باشد همه عیوب اخلاقی می تواند به ما رخنه کند گفت: باید رفتارهای افراد را آسیب شناسی کنیم ومعارف درست را توسعه دهیم.
وی یکی دیگر از آسیب های اخلاقی جامعه را جاه طلبی و شهرت خواهی عنوان کرد و گفت: ترویج گرایش های ناسیونالیستی می تواند منشاء خوبی های بسیاری باشد و به هویت ملی و اجتماعی افراد یک جامعه شکل و قوام دهد. رئیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) با تاکید براینکه نباید برای ملی گرایی اصالتی برابر با اسلام گرایی قائل شد گفت: ملی گرایی نمی توان به خلاء معنوی و اخلاقی جامعه پاسخ دهد و این وظیفه و مسئولیت تنها از عهده ارزش های دینی برمی آید.
صفحات: 1· 2