« عشق ، عشق خداست و باید به او عاشق شد | دستورات آية الحق مرحوم حاج ميرزا علي قاضي طباطبائي در ماههاي رجب و شعبان و رمضان » |
مواعظ امام حسن عليه السّلام به جناده
نوشته شده توسطرحیمی 29ام فروردین, 1396
بسم الـله الرحمن الرحیم در آن ساعت هاى آخر از حيات حضرت امام حسن عليه السّلام جنادة خدمت آن حضرت رسيد و تقاضاى نصيحت و موعظه نمود، در حاليكه رنگ آن حضرت زرد شده و حالش منقلب و ديگر رمقى ندارد و زهر تمام بدن او را گرفته بود.
و بدان كه تو به دنبال دنيا ميروى و طلب آن را ميكنى در حاليكه مرگ تو را تعقيب نموده و طلب تو را مىنمايد.
|
مجلسى رضوان الـله عليه نقل ميكند در «بحار الانوار» از كتاب «كفايةُ الأثر فى النّصوص على الائمّة الإثنَى عشر» که جنادة بن أبى اميّه گفت:
من وارد شدم بر حضرت حسن بن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام در همان مرضى كه با آن وفات نمود، و در مقابل آن حضرت طشتى بود كه در آن خون قِى مينمود و كبد آن حضرت قطعه قطعه از سمّى كه معاويه لعنَهُ الـله خورانيده بود خارج ميشد [1]؛ و عرض كردم:
اى مولاى من! چرا خود را معالجه نمىكنيد؟
حضرت فرمود: اى بنده خدا! مرگ را به چه علاج كنم؟
گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رجِعُونَ.
ثُمَّ الْتَفَتَ إلَىَّ فَقَالَ: وَ الـله لَقَدْ عَهِدَ إلَيْنَا رَسُولُ الـله صَلَّى الـله عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ إنَّ هَذَا الامْرَ يَمْلِكُهُ إثْنَا عَشَرَ إمَامًا مِنْ وُلْدِ عَلِىٍّ وَ فَاطِمَةَ، مَا مِنَّا إلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ. ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّسْتُ وَ بَكَى صَلَوَاتُ الـله عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ.
«سپس روى به من نموده فرمود:
سوگند به خدا كه رسول خدا صلّى الـله عليه و آله و سلّم از ما پيمان گرفته و وصيّت نموده است كه اين امر ولايت و خلافت عامّه را بعد از او، دوازده امام از اولاد علىّ و فاطمه عهده دار خواهند بود؛ و هيچكس از ما نيست مگر آنكه مسموم يا مقتول گردد.
در اين وقت طشت را از نزد آن حضرت برداشتند و آن حضرت بگريست». قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: عِظْنِى يَا بْنَ رَسُولِ الـله!
قَالَ: نَعَمِ، اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ. وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ، وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِى لَمْ يَأْتِ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِى أَنْتَ فِيهِ. وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَا تَكْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَيْئًا فَوْقَ قُوتِكَ إلَّا كُنْتَ فِيهِ خَازِنًا لِغَيْرِكَ.
وَ اعْلَمْ أَنَّ فِى حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِى حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ فِى الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ؛ فَأَنْزِلِ الدُّنْيَا بِمَنْزِلَةِ الْمِيتَةِ، خُذْ مِنْهَا مَا يَكْفِيكَ فَإنْ كَانَ ذَلِكَ حَلَالًا كُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِيهَا، وَ إنْ كَانَ حَرَامًا لَمْ يَكُنْ فِيهِ وِزْرٌ، فَأَخَذْتَ كَمَا أَخَذْتَ مِنَ الْمِيتَةِ، وَ إنْ كَانَ الْعِتَابُ فَإنَّ الْعِتَابَ يَسِيرٌ.
«عرض كردم: مرا نصيحت و اندرزى كن اى پسر رسول خدا!
فرمود: بلى، براى سفرى كه در پيش دارى خود را آماده ساز، و توشه اين سفر را قبل از آنكه زمان كوچ كردن در رسد و آهنگ رحيل بنوازند مهيّا كن.
و بدان كه تو به دنبال دنيا ميروى و طلب آن را ميكنى در حاليكه مرگ تو را تعقيب نموده و طلب تو را مىنمايد. و همّ و اندوه و انديشه و تفكّر روزى را كه هنوز نيامده است بار مكن بر روزى كه آمده و تو در آن هستى.
و بدان كه تو از اموال دنيا هيچ چيزى را زيادى از قوت خودت كسب نمىكنى مگر آنكه در آن چيز خازن و نگهدار براى غير خودت بودهاى!
و بدان كه در آنچه از اموال دنيا از راه حلال بدست مىآورى حساب است و در حرامش عقاب است و در مشتبهاتش عتاب و سرزنش و مؤاخذه است.
بنابر اين اصل، دنيا را مانند جيفه و مُردارى فرض كن كه به اندازه كفاف در موقع ضرورت از آن براى خود برميدارى؛ پس اگر آنچه اخذ نمودهاى از حلال باشد، تو در اين امر طريق زهد و قناعت پيشه داشتهاى و از عهده حساب كمترى برآمدهاى؛ و اگر آنچه را از دنيا برميدارى از حرام باشد، ديگر دچار وِزر و تبعات و مؤاخذه نشدهاى، چون از ميته به قدر ضرورت برداشتهاى نه زياده بر آن؛ و اگر از موارد مشتبه باشد كه مورد عتاب واقع مىشوى، دچار عتاب كمترى شدهاى!»
وَ اعْمَلْ لِدُنْيَاكَ كَأَنَّكَ تَعِيشُ أَبَدًا وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَمُوتُ غَدًا.
وَ إذَا أَرَدْتَ عِزًّا بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ، فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ الـله إلَى عِزِّ طَاعَةِ الـله عَزّ وَ جَلَّ.
وَ إذَا نَازَعَتْكَ إلَى صُحْبَةِ الرِّجَالِ حَاجَةٌ، فَاصْحَبْ مَن إذَا صَحِبْتَهُ زَانَكَ، وَ إذَا خَدَمْتَهُ صَانَكَ، وَ إذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَكَ، وَ إنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَكَ، وَ إنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَكَ، وَ إنْ مَدَدْتَ يَدَكَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا، وَ إنْ بَدَتْ عَنْكَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا، وَ إنْ رَأَى مِنْكَ حَسَنَةً عَدَّهَا، وَ إنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاكَ، وَ إنْ سَكَتَّ عَنْهُ ابْتَدَاكَ، وَ إنْ نَزَلَتْ إحْدَى الْمُلِمَّاتِ بِهِ سَآءَكَ.
مَنْ لَا تَأْتِيكَ مِنْهُ الْبَوَآئِقُ، وَ لَا يَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْهُ الطَّرَآئِقُ، وَ لَا يَخْذُلُكَ عِنْدَ الْحَقَآئِقِ، وَ إنْ تَنَازَعْتُمَا مُنْقَسِمًا ءَاثَرَكَ.
«براى دنياى خود چنان عمل كن كه گويا تو إلى الأبد در دنيا بطور جاودان زيست ميكنى و براى آخرتت چنان عمل كن كه گويا تو فردا خواهى مرد!
و اگر اراده دارى كه عزيز بشوى بدون عشيره و ياران، و صاحب هيبت گردى بدون قدرت و سلطنت، پس براى حصول اين مقصود از پستى و كاستى معصيتِ خدا خارج شو، و در بلندى و رفعت طاعت خداوند عزّ و جلّ درآ.
و اگر حاجتى تو را وادار كند كه ناچار با افرادى مصاحبت و همنشينى كنى، پس براى خود مصاحب و همنشينى اختيار كن كه اين مصاحبت موجب زينت و احترام تو گردد، و اگر او را خدمت كنى تو را حفظ كند، و اگر از او كمكى بخواهى تو را كمك كند، و اگر سخنى گوئى گفتار تو را تصديق كند و صحّه بگذارد، و اگر با كسى بخواهى در افتى و با شدّت رفتار كنى صَولت تو را محكم كند، و اگر بخواهى دستت را به كرم و عطا دراز كنى مانع اين نشود بلكه خود در اين امر مساعدت نمايد، و اگر در تو فتور و رخنهاى پيدا شد فوراً آن را ببندد و مسدود كند، و اگر از تو نيكى ببيند آن را به حساب آورد و دستخوش نسيان قرار ندهد، و اگر تو از او چيزى خواستى به تو بدهد، و اگر در مواقع ضرورت و نياز از خواستن امتناع ورزيدى خود او ابتدا به دادن كند، و بدون سؤال رفع ضرورت و حاجت از تو بنمايد، و اگر بعضى از حوادث و ناملايمات بر او وارد شود، مراتب دوستى تو با او چنان باشد كه تو را به رنج و ناراحتى اندازد. [2] آن رفيقِ همنشين، كسى باشد كه از ناحيه او هيچگاه ناراحتى و گرفتارى به تو نرسد، و راههاى زندگى بر تو تغيير نپذيرد، و در مواقع وصول به واقعيّات و حقائق تو را تنها و ذليل و مخذول نگذارد و اگر در چيزى كه بايد بين شما قسمت گردد، نوبت به منازعه رسيد و در تقسيم دچار گفتگو و جدال شديد، تو را بر خود مقدّم دارد.»
جُناده به دنبال اين مطلب ميگويد: پس از آنكه حضرت مجتبى عليه السّلام اين مواعظ را بيان فرمودند نَفَسشان قطع و رنگ آن حضرت زرد شد تا حدّيكه چنين پنداشتم كه در هماندم جان خواهد داد. در اين حال حضرت إمام حسين عليه السّلام با أسود بن أبى الاسود داخل شدند و سيّد الشّهداء خود را به روى برادر انداخت و سر و صورت او را بوسيد، و سپس در نزد او نشست، و هر دو با يكديگر به نجوى و آهستگى سخنانى گفتند. و أبو الاسود ناگاه گفت: إنَّا لِلَّه روح حضرت حسن به عالم باقى شتافت.[3]
__________________________________________________
[1]. در تعليقه «بحار» طبع حيدرى كه به انشاء آقا شيخ محمّد باقر بهبودى است چنين وارد است كه: در اين كلام غرابت است؛ چون وقتى جگر آب شود، به صورت لِرْد به أمعاء ميرود و به معده بالا نمىآيد تا به صورت خون از دهان خارج شود؛ و صحيح همانطور كه در سائر احاديث وارد است آنكه در مدّت چهل روز طشتى در زير آن حضرت ميگذاردند و طشتى را بر ميداشتند، و آن حضرت ميفرموده است: من جگر خود را انداختم و ظاهرش خروج جگر به صورت لرد از أمعاء است. و من چنين گمان دارم كه اين داستان بر افهام راويان دگرگون شده و اينطور نقل كردهاند؛ علاوه بر آنكه سند اين حديث از اصل ضعيف است.- انتهى.
و اين حقير ميگويد: خروج جگر به صورت ذوب شده از معده بُعدى ندارد؛ چون رگهاى «ماساريقا» كه رابط بين جگر و معده هستند ميتوانند خون كبد آب شده را به معده بياورند و نظير اين قى كردن خون هم در مريضهائى كه به مرض كبدى دچارند ديده شده است؛ علاوه اصل اين گفتار از جناده است نه از حضرت مجتبى، و ممكن است جناده به نظر خود خونهاى قى شده را خون جگر پنداشته است؛ و عَلى كلِّ تقدير ايرادى به روايت وارد نيست.
[2]- در نسخه «بحار» طبع كمپانى و طبع حيدرى چنين آورده است كه: وَ إنْ نَزَلَتْ إحْدَى الْمُلِمّاتِ بِهِ ساءَكَ. و لذا ما بدون تصرّف همان را در اينجا ترجمه كرديم وليكن در كتاب «معالى السّبطين» كه او هم از «بحار» نقل كرده است اينطور آورده است كه: وَ إنْ نَزَلَتْ بِكَ إحْدَى الْمُلِمّاتِ واساكَ.
«يعنى اگر به تو بعضى از شدائد و گرفتارىهاى روزگار برسد مواسات كند.» و البتّه اين معنى صحيح تر و مناسب تر است.
[3]ـ معاد شناسى، ج3، ص 36.
پرتال متقین
فرم در حال بارگذاری ...