برتري‌طلبي، اختلاف‌افکني و فساد؛ عامل هلاکت و شقاوت

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

بسم الله الرحمن الرحيم

 آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 95/08/19، مطابق با نهم صفر‌ 1438 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

 

برتري‌طلبي، اختلاف‌افکني و فساد؛ عامل هلاکت و شقاوت

 اشاره

 عرض کرديم يکي از روش‌هاي تربيتي قرآن، بيان داستان‌هاي آموزنده گذشتگان است تا از رفتارهاي خوب و نقطه‌هاي قوت آن‌ها اقتباس و از نقطه‌هاي ضعف و اشتباهات آن‌ها پرهيز کنيم. بيشترين داستاني که در قرآن ذکر شده، داستان بني‌اسرائيل است، و يکي از مفصل‌ترين بيانات قرآن درباره اين داستان، در سوره قصص آمده است. خداوند در ابتداي اين سوره، ويژگي‌هاي فرعون را اينگونه ذکر مي‌‌فرمايد:

«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا»[1]. اولين ويژگي فرعون اين بود ‌که او در اين عالم دنبال برتري‌جويي بود. ويژگي دوم آن بود که ميان مردم اختلاف ايجاد کرد و آنان را به چنددسته گروه‌بندي کرد. و در آخر آيه نيز به‌عنوان نتيجه اين دو ويژگي مي‌فرمايد:

«إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»[2]. در واقع، سه مفهوم در اين آيه ذکر شده است که جا دارد مقداري درباره آن‌ها فکر کنيم و بينديشيم. نخست، مسأله «برتري‌طلبي». دوم، مسأله «ايجاد اختلاف بين مردم» و سوم، مسأله «افساد» است.

 

منشاء برتري‌طلبي

 

اولين ويژگي، بيان يک حالت نفساني و يک حالت رواني خاصي است که فرد ممکن است در درون خود به آن مبتلا شود. مي‌توان گفت، اين حالت، آغاز انحراف و راه هلاکت و شقاوت است. دومين ويژگي، مسأله اختلاف‌افکني ميان مردم است؛ به اين معنا که گروهي را خوار کند، گروهي را ضعيف کند، و گروهي ديگر را برتري دهد. وقتي اين دو را با هم مقايسه مي‌کنيم، درمي‌يابيم که ويژگي اول، مقدمه ويژگي دوم است؛ يعني وقتي براساس يک عامل دروني و رواني، انساني که مي‌خواهد از ديگران بهتر و بالاتر باشد، رفتاري انجام مي‌دهد و برنامه‌اي را تنظيم مي‌کند که به اين امر دست يابد. پس، منشأ ايجاد اختلاف ميان مردم، همان روح برتري‌طلبي است.

...

 معيار هلاکت و محروميت از سعادت ابدي

 جالب اين است که در اين سوره، پس از اين‌که به تفصيل چگونگي رفتار فرعون و نيز داستان حضرت موسي، مبعوث‌شدن او به‌سوي فرعون و دعوت فرعون ذکر مي‌شود، داستان قارون هم بيان مي‌شود. در پايان، در آيه‌اي اينچنين مي‌فرمايد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»[3]؛ يعني نه‌تنها علوّ و برتري‌طلبي منشأ رفتار فرعون، افساد در ارض و ايجاد اختلاف بين مردم بود؛ بلکه به‌طور کلي معيار هلاکت و محروم‌شدن از سعادت ابدي اين‌ها است. يعني؛ کساني که به‌دنبال برتري‌طلبي در زمين نباشند، و اهل فساد نباشند، همانا آنان اهل «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» هستند و البته «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ سرانجام خوب براي پرهيزکاران است. بنابراين، مفاهيم محوري در اين سوره، عبارت‌اند از: «علو في‌الارض» و «فساد و افساد». به اجمال بيان شد که بين اين دو صفت، نوعي رابطه «مقدمه و ذي‌المقدمة» و «عليت و معلوليت» برقرار است. ويژگي اول، يک ويژگي شخصيتي است. خواست «برتري‌طلبي» يک حالت نفساني و رواني است؛ حتي اگر به مرحله بروز و ظهور نرسيده باشد.‌ ويژگي دوم، مربوط به رفتار اجتماعي است؛ که ايجاد فساد ميان مردم، نمونه بارز آن است. به اين آيه شريفه دقت کنيد: «جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ». اين درواقع يک تحليل روانشناختي از رفتاري است که منجر به شقاوت و هلاکت مي‌شود.

 

شرط رسيدن به سعادت ابدي

 اکنون پرسش اين است، چطور مي‌شود که آدمي تصميم مي‌گيرد که به کج‌راهه برود و سرانجام، آخرت خودش را مي‌سوزاند و مبتلا به هلاکت ابدي مي‌شود؟ بايد گفت، ابتدا از يک ويژگي شخصيتي و از يک حالت رواني و دروني شروع مي‌شود. پس از آن در رفتار و عمل خارجي او ظهور مي‌يابد و سپس؛ نه‌تنها در رفتار خودش که به ديگران هم سرايت مي‌کند و آن‌ها را هم فاسد مي‌کند و نمي‌گذارد آن‌ها هم به سعادت برسند.

 اما نکته اينجاست که؛ پس از بيان داستان فرعون و فرعونيان و هامان و داستان قارون، چرا روي «الدَّارُ الْآخِرَةُ» تکيه مي‌کند و مي‌فرمايد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»؟ راز آن، اين است؛ «عُلُو فِي الْأَرْضِ» که منشأ هلاکت است، به اين دليل است که «توقف في‌الارض» هدف نيست. اين زندگي زميني و دنيوي، يک مسيري است که بايد آن را طي کرد. درواقع، اين يک مقدمه و يک دوران محدود و موقتي است که بايد آن را گذراند تا به نتيجه رسيد؛ چه‌اينکه انساني که به‌دنبال سعادت است، نبايد به زندگي زميني چشم‌ داشته ‌باشد. بايد توجه او به دار آخرت باشد. بايد بداند که خداوند، انسان را آفريده، براي اين‌که تا ابد در سعادت باشد. روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و حتي سال‌هاي اين دنيا مانند چشم‌به‌هم‌زدني مي‌گذرد. بايد توجه به دارالآخرة‌ باشد؛ جايي که سعادت ابدي در آنجاست. اگر اين مسأله درک شد، آن‌گاه بايد بدانيم که: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»؛ يعني شرط رسيدن به سعادت ابدي اين است که به‌دنبال «عُلُوِّ فِي الْأَرْضِ» و «اهل فساد و افساد» نباشيم.

 

نسبت دنيا و آخرت

 به‌راستي اگر از ما بپرسند سعادت چيست و بدبخت کيست،‌ چه مي‌گوييم؟ آيا مي‌پنداريم، آدمي که پول داشته باشد تا هر لذتي که خواست ببرد، سعادتمند است و بدبخت کسي است پول نداشته باشد؟! انبياء آمدند تا به آدميان بفهمانند که براي اين دنيا آفريده نشده‌اند. اينجا يک جلسه آزمايش است. آري! تمام اين 100 سال عمر ما در اين جهان يک جلسه امتحان است. واقعاً اين جلسه امتحان که 100 سال به طول مي‌انجامد، در مقابل بي‌نهايت آخرت چه نسبتي دارد؟ شما 3 ساعت در جلسه امتحان کنکور مي‌نشينيد تا 30 سال بعد از آن استفاده کنيد؛ 3 ساعت با 30 سال يک نسبتي دارد. اما وقتي 100 سال را با بي‌نهايت بسنجيد، چه نسبتي را مي‌توان يافت؟ عمر آخرت چند برابر عمر دنيا مي‌شود؟ صد هزار برابر، يک‌ميليون برابر، صدميليون برابر. حقيقت اين است که اين دو باهم هيچ نسبتي ندارند. عمر دنيا را هرقدر که باشد به هر تواني برسانيد، باز ابديت از آن درنمي‌آيد! بنابراين، ابتدا بايد حساب کنيم که ما چه هستيم، براي کجا آفريده شديم، عمر ما چقدر است، قرار است چندسال زندگي کنيم؛ تا ببينيم چه سعادتي را مي‌خواهيم: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا»[4]. پس، ما بايد «في‌الأرض» فقط به‌فکر انجام تکليف باشيم. يعني؛ چه کنيم که به درد آخرت بخورد، کاري کنيم که خدا و اوليايش آن را دوست دارند. ما براي راحتي در اين عالم خلق نشديم. اگر خداوند در اين دنيا، نعمت‌هايي هم به ما مي‌دهد، به‌عنوان ابزار يا توشه سفري است که در پيش داريم. همه اين نعمت‌هاي دنيا براي همين است که توشه 100 سال زندگي دنيايي ما فراهم و تأمين شود؛ وگرنه هدف چيز ديگري است.

 

دنيا، اعتباري ندارد!

 ازاين‌روست که وقتي در سوره قصص پس از بيان داستان حضرت موسي و فرعون، داستان قارون را هم ذکر مي‌کند در ادامه مي‌فرمايد: «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ»[5]؛ آن ثروت کلاني که قارون پيدا کرد، همه در زمين فرورفت. در اين حال، ديگراني که آرزو مي‌کردند مثل او باشند[6] و مي‌گفتند: «يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ»[7] اي کاش ما نيز ثروتي مثل قارون داشتيم، گفتند: «وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»[8]؛ مثل اين‌که اين ثروت، سعادت‌آور نيست! در پايان نيز مي‌فرمايد: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا». پس، اين دنيا که همه ثروت قارون در آن به‌کار نيامد و در زمين فرورفت، قطعاً دل‌بستني نيست. يعني بايد توجه به «الدَّارُ الْآخِرَةُ» باشد و راه آن هم اين است: «لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا». فرعون به‌دنبال «علو و فساد» بود، چه شد؟ غرق شد. قارون به‌دنبال «علو و فساد» بود، در زمين فرورفت و مبتلا به خسف شد. پس، دنيا اعتباري ندارد و نبايد به آن دل بست.

 

لزوم نگاه ابزاري به دنيا

 کل زندگي دنيا ابزار است. اين چيزي نيست که آدم آن را هدف قرار دهد. نگاه آدم به همه زندگي دنيا از آغاز تا انجام، بايد نگاه ابزاري باشد. اگر اين نگاه را داشتيد و به‌دنبال آن رفتيد، راه را به شما نشان مي‌دهند و به سعادت هم مي‌رسيد: «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[9]. اما اگر اشتباه متوجه شديد و از ابتدا خيال کرديد که براي همين نعمت‌هاي دنيا و خوشي‌ها و پست و مقام آن آفريده شده‌ايد، روزي پشيمان خواهيد شد. آري، اگر به دنيا نگاه ابزاري داشتيم، ملک سليمان هم که باشد ارزش دارد؛ چراکه به وسيله آن توحيد در عالم رواج مي‌يابد. پس، اينکه چرا «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» را مطرح مي‌کند، براي اين است ‌که به اين مسأله توجه بدهد که نگاه غير ابزاري به دنيا علت «عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ» است و اين حالت است که کار را خراب مي‌کند. اشکال فرعون همين‌جا بود و از همين‌جا شروع شد و به‌دنبال اين منشأ رواني، به اين فکر افتاد که رفتار خود را به‌گونه‌اي برنامه‌ريزي و تنظيم کند که بر خلايق تسلط يابد و همه تحت فرمان او باشند. براي اين کار «جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»؛ در ميان مردم اختلاف و تفرقه ايجاد کرد.

 

داستان بني‌اسرائيل

 در اينجا بد نيست به‌عنوان مقدمه بحث بعد، مطالبي يادآوري شود. مي‌دانيم که وقتي حضرت موسي مبعوث شد، نزد فرعون آمد و گفت: «اني رسول رب العالمين»؛ من فرستاده خدا هستم و آمده‌ام به تو بگويم که «أَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[10]؛ بني‌اسرائيل را همراه من بفرست تا برويم. حال، اينکه کجا مي‌خواست برود؟ آن‌ها چه‌کار مي‌کردند؟‌ فرعون چه تسلطي بر آن‌ها داشت؟ پرسش‌هايي است که با بهره‌گيري از تاريخ مي‌توان به آن پاسخ داد. همان‌طور که مي‌دانيم، حضرت ابراهيم فرزندي به‌نام اسحاق و ايشان نيز فرزندي به‌نام يعقوب داشت. يکي از القاب يعقوب، اسرائيل بود. گويا آنان در اراضي شام زندگي مي‌کردند. پس، بني‌اسرائيل؛ يعني يعقوب‌زادگان. خداوند به حضرت يعقوب 12 پسر بخشيد. آنان تقريباً‌ چادرنشين بودند و زندگي آنچنان متمدنانه‌اي نداشتند. اين زندگي جريان داشت تا داستان حضرت يوسف پيش آمد. همه داستان حضرت يوسف را مي‌دانند. بالاخره، کار به آنجا رسيد که عزيز مصر به‌خاطر خدمات حضرت يوسف به ايشان گفت: بايد برويد و پدر خود را بياوريد. به‌اين‌ترتيب، فرزندان حضرت يعقوب که يک جمعيت 50، 60 نفري بودند، از بلاد شام به مصر آمدند. عزيز مصر هم به سبب علاقمندي به حضرت يوسف، دستور داد که آنان در جاي بسيار خوبي ساکن شوند و يک مقرري‌‌اي براي‌شان مشخص کرد. ملک و عزيز مصر در آن زمان همانند فراعنه زمان حضرت موسي نبودند. آنان به‌دنبال ملک و سلطنت و خوشي خودشان بودند و کاري به دين و مذهب مردم نداشتند. ازاين‌رو، با اين‌که يوسف، پيغمبر و موحد بود و صحبت از خداي يگانه مي‌کرد، و نه هم‌دين و نه هم‌نژاد با مصري‌ها بود؛ به او بي‌احترامي نکردند و حتي به پدر و مادر و خانواده او هم احترام ‌گذاشتند. به‌هرحال، فرزندان يعقوب به‌يک‌معنا مهاجراني بودند که در آنجا پناهنده شده بودند. بني‌اسرائيل در مصر زندگي کردند تا زمان حضرت موسي عليه‌السلام؛ يعني حدود شش‌قرن بعد از مهاجرت. در اين دوران سلاطين مصر چندين‌بار تغيير کردند. بالاخره در زمان حضرت موسي يکي از مصري‌هاي اصيل که خيلي تفرعن داشت، به اين فکر افتاد که بر همه تسلط يابد و همه را زير يوغ خود بکشد و نه‌تنها از نظر اقتصادي و سياسي تابع او باشند؛ بلکه از نظر مذهبي هم از او تبعيت کنند و او را بپرستند!

 

تدبير فرعون!

 اين آرزوي او بود و براي تحقق آن مي‌خواست تمام مردمي را که مي‌شناسد و اطراف او هستند، مطيع او باشند و از ثروت آن‌ها استفاده کند، و اصلاً او را بپرستند و در مقابل او به خاک بيفتند. ازاين‌رو، گفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»[11]‌. اين را هيچ فرعون ديگري نگفته بود. تنها اين فرعون بود که به اين استکبار و جهالت و به اين خودپرستي مبتلا شده بود. بنابراين، براي رسيدن به آرزوي ديرينه خود که «ربوبيت در زمين» بود، نقشه‌اي کشيد تا بتواند همه مردم را تحت فرمان خود درآورد. گفتني‌است، جمعيت مردم مصر در آن زمان، چند ميليون‌نفر بود که از ميان آن‌ها، جمعيت بني‌اسرائيل به بيش از يک‌ميليون نفر رسيده بود. براين‌اساس، اولين نکته‌اي که به ذهن فرعون رسيد، اين بود که اگر همه اين مردم بر عليه من متحد شوند، من هيچ‌کاري نمي‌توانم بکنم؛ پس بايد تدبيري بيانديشم. در آن روز مسأله تفرق جمعيت، مسأله بسيار مهمي بود. اين است که با درنظرگرفتن اين اصل، کاري کرد که مردم به جان هم بيفتند و با هم اختلاف داشته باشند. بنابراين، اولين اصلي که مورد توجه فرعون قرار گرفت، اين‌ بود که مردم را گروه‌گروه کند و به جان هم بيندازد؛ چه‌اينکه تنها چيزي که مي‌تواند او را از شرّ‌ انقلاب و کودتاي مردم حفظ کند، همين امر بود. دراين‌باره، قرآن مي‌فرمايد: «عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا»[12].

 

تفرقه بينداز؛ حکومت کن!

 يکي از بهترين راه‌هاي ايجاد اختلاف، تکيه بر اختلافات قومي و نژادي است. يک راه ديگر، دامن‌زدن به اختلافات مذهبي است که اين نوع اختلاف، به‌راحتي مي‌تواند مردم را به‌جان هم بيندازد. راه ديگر، ايجاد اختلافات طبقاتي از لحاظ ثروت و مکنت و قدرت کار و قدرت علمي است. اين‌ها عواملي است که مي‌شود از آن‌ها براي ايجاد شکاف و تفرقه ميان توده‌هاي مردم بهره‌برداري کرد و دراين‌ميان، فرعون نيز به‌خوبي از اين عوامل بهره برد. او به بني‌اسرائيل گفت: شما اينجا مهمان بوديد، شما را احترام کردند و به شما خانه دادند، حالا ديگر اينجا هستيد و نوکر ما هستيد. بايد کار کنيد تا ما از شما بهره ببريم. اينجا بود که حضرت موسي به او فرمود: بني‌اسرائيل را با من بفرست؛ چراکه «أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[13]؛ بني‌اسرائيل را به بردگي کشيدي. اما فرعون گفت: نه! ما سال‌ها خرج آن‌ها را داديم، زندگي به آن‌ها داديم، در کشور ما زندگي کردند؛ پس ما حق داريم که اين‌ها برده ما باشند. ما مصري هستيم و شما عبري هستيد! خلاصه اينکه فرعون از همه ابزارها استفاده کرد که مردم را دسته‌دسته کند. ابتدا با اشاعه سخناني چون شما بيگانه هستيد، نوکر ما هستيد، دين شما با دين ما فرق دارد؛ ميان بني‌اسرائيل با مصري‌ها ايجاد اختلاف کرد و سپس، در ميان مصريان نيز از جهت اختلاف طبقاتي در زمينه‌هاي اقتصادي، نژادي و قبيله‌اي ايجاد اختلاف کرد. وقتي اين اختلافات را ايجاد کرد، سعي کرد آن طبقه‌اي که مي‌توانند از نظر فکري و قدرت اجتماعي او را ياري دهند را در طبقه ممتازي قرار دهد. او مي‌دانست که تنها و با يک‌نفر دونفر، نمي‌شود اين دستگاه را حفظ کند. بايد جمعيتي، عده‌اي و دار و دسته‌اي داشته باشد تا آنان بتوانند او را در مقابل توده مردم در رأس نگهدارند. دراين‌باره تعبير قرآن اينچنين است: «فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا»[14]

 

سياست فرعون و افساد في‌الارض

 بنابراين، فرعون با ايجاد اختلافات خوني، نژادي و طبقاتي، توانست توده مردم را رودرروي هم قرار دهد و آنان را وادار به اطاعت و پرستش کند. اگر نخواهيم گرفتار سياست فرعوني شويم، بايد حواس ما جمع باشد تا فريب اين دسته‌بندي‌ها را نخوريم. اينگونه نيست که ما يک طبقه ثروتمندي داشته باشيم و يک طبقه ضعيف؛ و طبقه ثروتمند از کار و تلاش طبقه ضعيف بهره ببرد. اين فکر در رژيم‌هاي سرمايه‌داري حاکم است که يک‌درصد مردم بر نود درصد ثروت يک کشور مسلط باشند. اين «افساد في الارض» است. «جعل اهلها شيعا» افساد است و مصداق آن، اينگونه طبقه‌بندي ميان مردم و ايجاد اختلاف است. ازاين‌رو، مي‌بايست قدري در مفهوم «افساد و اصلاح» و «صلاح و فساد» تأمل کنيم؛ که در جلسه آينده، در اين مورد صحبت خواهيم کرد. ان‌شاءالله.

 وصلي‌الله علي محمد و آله الطاهرين.

 [1]. قصص، 4.

[2]. همان.

[3]. همان، 83.

[4]. مؤمنون، 116.

[5]. قصص، 81.

[6]. «الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ»؛ قصص، 82.

[7]. همان ،79.

[8]. همان، 82.

[9]. همان، 83.

[10]. أعراف، 105.

[11]. نازعات، 24.

[12]. قصص، 4.

[13]. شعراء، 22.

[14]. قصص، 6.

 مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(3)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
3 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: كوثر [عضو] 
5 stars

ممنون از نظر شما دوست عزیز
منتظر بازدید روزانه گرم شما هستیم

1395/10/26 @ 15:34
نظر از: آرام دل [عضو] 
5 stars

با سلام و احترام
انشالله که این رهنمود ها چراغ راه ما شوند و به بصیرت ما بیفزاید.

1395/10/26 @ 11:14
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 
5 stars

سخت است بدون تو تحمل به خدا

برگرد وسيله ي توسل به خدا

آنكس كه تو انتظار داري نشدم

اين جمعه خودت بيا توكل به خدا

1395/10/26 @ 09:06


فرم در حال بارگذاری ...

چرا دعاهامون مستجاب نمیشه؟

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

آیت الله مجتهدی تهرانی:

چرا دعاهامون مستجاب نمیشه؟

دانلود فیلم



فرم در حال بارگذاری ...

اگر دشمن در جنگ نرم غلبه کند

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

رهبر انقلاب:

در جنگ نرم، اگر دشمن غلبه بکند،

جسمها پروار میشوند و سالم میمانند،

ولی روحها میروند به قعر جهنم.۹۵/۹/٣

اگر دشمن در جنگ نرم غلبه کند

 
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: حکیمه سپاهان شهر [عضو] 
5 stars

سلام و خسته نباشید ویژه به شما
مث همیشه عالییییییییییییییییییییییییی

1395/10/26 @ 11:06


فرم در حال بارگذاری ...

شرمندگی گناه کمتر از عذاب جهنم نیست

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

آیت الله مرتضی تهرانی گفت:

عقل ما تنها در بخشی از امور حجت است و نمی‌تواند استخراج کننده‌ احکام‌الله باشد. عقل کامل در امثال ما وجود ندارد زیرا ما در تمام عمر مصون از لغزش و نسیان نبوده ایم.


متن زیر مشروح تازه ترین درس اخلاق آیت الله مرتضی تهرانی است که در ادامه می خوانید. بحث این جلسه در مورد آیه 25 سوره حدید «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» است.


تربیت معصومین صلوات الله علیهم توسط حق تعالی

 خدای متعال برای اینکه وسایل هدایت را به صورت کامل و هر اندازه‌ای که ممکن است، برای بندگان خود فراهم کند، بهترین بندگان خود از جهت خلقت، از جهت اصالت در ژن، از جهت تربیت و فرهنگ انسانی و از جهت تدین به دین را وسیله هدایت مردم قرار داده است. قدرت بی نهایت حق‌تعالی اقتضا می‌کند که بهترین مخلوق خود را وسیله هدایت بندگانش قرار دهد و اگر چنین نکند با رأفت او منافات خواهد داشت. در حالی که خدای متعال قادر است، عالم است، رئوف است و حکیم است.

 نتیجه می‌گیریم افرادی که نبیّ و رسول و ولیّ حق‌تعالی هستند، بهترین موجودات ممکن در جامعه هستند. ممکن بودن آن‌ها از این جهت است که به خدای متعال عرض کرده‌اند: «ما عَرَفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِکَ». ما تو را به اندازه‌ای که شایسته معرفت و شناخت هستی، نشناختیم و شناختِ ما به مقدار اقتضای ظرف وجودی ما است. ایشان درشناخت حق‌تعالی تقصیر نکرده‌اند، اما قصور امکانی دارند. ایشان معلول هستند و خدای متعال علت ارواح مقدسه ایشان است. در متن روایت آمده است که نحن صنایع الله و الخلق بعدُ صنایعنا». از آنجا که انس مردم با این تعبیرات کم است، این روایات کمتر خوانده می شود و تنها در جلساتی بیان می شود که افراد معتنابهی قادر به دریافت مضامین آن باشند.

...

 صنعت و خلقت متفاوت است. دست قدرت و خالقیت حق‌تعالی موجودی را که به تعبیر قرآن کریم لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً بوده، یعنی به حساب اشیاء نمی‌آمده را خلق فرموده است. صنعت به معنی ساختن است. صنعتگران مواد اولیه را خلق نمی‌کنند بلکه آنها را ترکیب می‌کنند. در اولیا و رسولان و معصومین صلوات الله علیهم  علاوه بر خلق ذات اولیه ایشان، ترکیبشان هم به اراده‌ی حق‌تعالی انجام شده است. در روایاتی آمده است که رسول اکرم صلی‌الله علیه‌وآله در سن سه-چهار سالگی بر حسب عرف آن زمان لباس عربی می‌پوشیدند. خدای متعال دو فرشته را مامور کرده بود که مانع کنار رفتن لباس حضرت در اثر وزش باد شوند. هر چند در معرض دید دیگران قرار گرفتن پای پسر اشکال فقهی ندارد. حکمت خدای متعال اقتضا کرده بود، که آن حضرت از لحاظ فرهنگ و ادب انسانی نسبت به سایر مردم متمایز باشند.

 از ویژگی‌های دیگر ایشان این‌که هیچکس آن حضرت را تا پایان عمر در حال تخلیه ندید، هر چند بدن ایشان قابل رویت نباشد. این عمل حرام نبود، اما باید آن بزرگوار در قلب مردم نفوذ می‌کرد تا به راحتی قادر باشد مردم را گروه گروه از جهنم و نفس اماره نجات دهد و به طرف بهشت هدایت کند. لذا لازم بود که ایشان امتیازات قابل توجهی در زندگی خود داشته باشد. این نکات از لغت صنعت استخراج می‌شود که غیر از خلقت است. ترکیب‌کننده آن بزرگواران حق‌تعالی بوده است. اما سایر انسان‌ها با پذیرش دین حق‌تعالی، توسط انبیا و رسولان، ادب الهی پیدا می‌کنند تا در نتیجه حرام مرتکب نشوند و از انجام مکروهاتی که ضرورت ندارد اجتناب کنند.

 ما نباید همه مکروهات را جایز بدانیم. در روایتی از امیرالمومنین صلوات الله علیه مکروهات به عنوان مرز محرمات معرفی شده است. وَ مَنْ تَرَکَ الشُبّهاتِ نَجَی مِنَ الْمُحَرّمات. البته ما اَخباری نیستیم. اصولی‌ها معتقدند که در امور مشتبه که دلیلی بر حرمت آن وجود ندارد، باید حکم به جایز بودن عمل کرد. اما اخباریون، معتقدند که چون در صدر اسلام مثلا سیگار وجود نداشته است و روایتی مبنی بر جواز سیگار کشیدن وجود ندارد، باید حکم به حرام بودن آن داد. اخباریون در شبهات تحریمیه قائل بر وجوب اجتناب هستند.

 

منظور از ملازمه‌ی عقل و شرع

 نحن صنایع‌الله یعنی ادب اجتماعی و انسانی ما را هم خدای متعال تامین کرده است. والخلق بعد صنایعنا. انسانهای دیگر باید ادب را از ما فرابگیرند. یک بُعد انسان حیوانیت و نفسانیت و مجموعه غرایز است و بعد دوم معنویت و روحانیت اوست. این دو راه نیاز به چراغ دارد و بدون چراغ برای ما کارساز نیست. عقل ما تنها در بخشی از امور حجت است و نمی‌تواند استخراج کننده‌ی احکام‌الله باشد، چون عقل ما کامل نیست. در مباحثی که در مورد قاعده‌ی کُلّما حَکَمَ بِهِ العَقلُ، حَکَمَ بِهِ الشّرعُ صورت می‌گیرد، موضوع به صورت مبهم و مجمل بحث می‌شود و اشاره نمی‌شود که منظور از عقل چیست. عقل کامل در امثال ما وجود ندارد، زیرا ما در تمام عمر خود در مسیر بندگی حق‌تعالی و مصون از لغزش و نسیان و اشتباه نبوده‌ایم. همه این موارد در روح آثار منفی دارد و در نتیجه عقل، عقل کامل نخواهد بود.

 ما این عقل ناقص خود را هیچ و بی‌ارزش فرض نمی‌کنیم، اما عقلی که کامل نباشد نمی‌تواند بدون کتاب و سنت، سند احکام حق‌تعالی قرارگیرد. مثال این مطلب آیه کریمه وَأحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا است که مردمِ به ظاهر عاقل، ربا را مجاز می‌دانند، در حالی که حق‌تعالی آن را تحریم کرده است. عقل این افراد در حد مرتفع کردن احتیاجات روزمره آنها کارایی دارد. اما عقل این افراد توان کشف احکام حق‌تعالی که جزء امور غیبیه است را ندارد، و در نتیجه چنین عقلی ملازمه با شرع ندارد.

 اگر انسان همواره چراغ دین را در دست داشته باشد، هنگامی که نفس حیوانی او پیام دارد فورا از این چراغ استفاده می‌کند تا روشن شود که چه عملکردی صحیح است. فقها بدون اختلاف فتوا می‌دهند که اگر جوانی توان ازدواج دارد و در صورت عدم ازدواج، ورود به مسیر خلاف شرع او را تهدید می‌کند، بر او واجب است که به یکی از دو صورت ممکن ازدواج کند. نفس انسان، هم دعوت‌های مشروع و جایز دارد و هم دعوت‌های نامشروع دارد. چراغ دین مشخص می‌کند که در چه مواردی مجاز است از نفس خود پیروی کند.

 در مورد عقل نیز همین‌گونه است. اگر انسان بخواهد با عقل خود دراحکام‌الله تصرف کند مرتکب خلاف شده است.
فقها در دوران غیبت گرفتار تاریکی هستند. نمونه‌ای از این موارد، مسئله‌ی نجس کننده بودن شیء متنجس است. متنجس شیئی است که نجس به آن اصابت کرده است. مرحوم آقای حکیم معتقد بود که متنجِّس منَجِّس است و به هر تعداد هم که واسطه وجود داشته باشد، باز هم شی آخر نجس می‌شود. مرحوم آقاسید محمد کاظم طباطبایی یزدی در عروه می‌فرماید: الاقوی انَّ المتنجِسَ منجِّس. درحاشیه‌ی این کتاب مرحوم آقاسید عبدالهادی شیرازی نوشته است: فی منجِّسیةِ المتنجِسَه اِشکالٌ خصوصا مع کثرة الواسطه. نظر سوم را مرحوم امام و مرحوم آقای خویی رضوان الله علیهما داشتند که تنها تا دو-سه واسطه نجس کننده است و متنجس‌های بعد از آن دیگر نجس کننده نیست.

 فهم علما در این مورد یکسان نشد و امکان دسترسی به معصوم هم نداشتند. این مشکلات از گرفتاریها و بلاهای غیبت است. شیخ طوسی فرموده است: وجودُه لطفٌ و تصرُّفُه لطفٌ آخَر و عَدَمُهُ مِنَّا. مثال وجود حضرت، مثال خورشید پشت ابر است که شب و روز را ایجاد کرده است، اما شعاع مستقیم آن قابل بهره‌برداری نیست. غیبت ایشان هم لطف دیگری است که حضرت را از خطر کشته شدن حفظ می‌کند. بدن این مخلوق حق‌تعالی هم مانند سایر انسان‌ها آسیب پذیر است و از فولاد ساخته نشده است. ران مبارک امام حسن صلوات الله علیه را با خنجر مجروح کردند. اگر این بزرگواران به لحاظ طبیعی نسبت به ما متفاوت بودند و آسیب پذیر نبودند، انسانهای دیگر آنها را به بی‌خبری از مشکلات انسان‌ها متهم می‌کردند. بعضی تعبیراتی که در سطح جامعه به عنوان شوخی در این موارد مطرح می‌شود، بی ادبی است. انسان متمدن و بافرهنگ نباید نسبت به یک شخصیت بزرگوار الهی تعبیرات سبک داشته باشد.

 در گذشته در بعضی از مدارس ابتدایی برای عبور دانش آموزان از عرض خیابان، ناظم مدرسه پرچمی را بلند می‌کرد که اتومبیل‌ها با مشاهده آن توقف کنند. انسان مطیع قانونی می‌شود که شعور او آن را پذیرفته است. اگر ما بپذیریم که خالق ما حکیم و رئوف است و این احکام را به وسیله انبیا و رسل صلوات الله علیهم  برای ما فرستاده است، با رعایت آن، از حق‌تعالی تشکر عملی می‌کنیم. عدم رعایت نوبت دیگران در صف، نشان دهنده این است که انسان، انسانیت خود را فراموش کرده است.

 

پیدا کردن بصیرت با اطاعت از فرمان رسولان الهی صلوات الله علیهم

 اگر خدای متعال ما را مواخذه کند که چرا با وجود این مقدار محبت و لطف و احسان به ما و عطا کردن نعمت‌های بسیار، باز هم ما نسبت به دینی که او برای خیر و صلاح ما فرستاده است بی‌اعتنا هستیم، جوابی برای او نخواهیم داشت. شرمندگی انسانِ خلاف‌کار در پیشگاه حق‌تعالی کمتر از عذاب جهنم نیست. اگر انسان از فرامین رسولان الهی تخلف نکند و مقید به رعایت ادب بین بنده و خالق باشد، مومن می‌شود. به فرموده‌ی امیرالمومنین صلوات الله علیه حق‌تعالی به چنین فردی علاوه بر دو چشم ظاهری که برای اِبصار بکار می‌رود چشم باطن هم می‌دهد و او دارای بصیرت می‌شود.

 در بین اصحاب ائمه خصوصا اصحاب امیرالمومنین صلوات الله علیه چنین افرادی زیاد بودند. در صورتی که فرد بر اساس ضوابط و احکام عمل نماید، امکان به وجود آمدن چنین بصیرتی برای او وجود دارد. در مراحل پایین‌تر، این امر بصیرت نامیده می‌شود. در مرتبه بالاتر آن را کرامت و بالاتر از آن را ولایت می‌نامند. هیچ‌کدام از این مراتب با مقام امامت و رسالت ملازمه ندارد. این امور انحصاری نیست و هر کس مسیر بندگیِ حق‌تعالی را بپیماید و سلامت خود را حفظ کند، خدای متعال چشم دل او را باز می‌کند. آنگاه بسیاری از چیزها را می‌بیند و می‌شنود. اگر این واقعیت در روح انسان پیدا شود ذائقه روح و تشخیص او تغییر می‌یابد. تشخیص نفس این است که گناه خوب است. تشخیص روح این است که گناه بد است. تشخیص نفس این است که حلال و حرام دروغ است و هر چه به دست می‌آوری از آن استفاده کن، هرچند اموال دیگران باشد. تشخیص روح، که به فرموده‌ی حق‌تعالی، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی، این نیست.

 از مرحوم آقاشیخ عباس قمی صاحب مفاتیح سوال کردند که چرا تا بحال گناه نکرده‌ای؟ پاسخ داد: من از گناه تنفر دارم همان گونه که انسان از خوردن مدفوع تنفر دارد. این مطلب بسیار دقیق است. یعنی انسان می‌تواند خود را از آنچه که صددرصد مورد توجه اوست تا این اندازه دور کند که مورد تنفر او قرار گیرد. اگر انسان به چنین مقامی برسد دیگر هیچگاه گناه اعم از کبیره و صغیره را انجام نمی‌دهد. موعظه‌های رسول اکرم صلوات الله علیه  و آله به ابی‌ذر که بسیار مفصل است، به صورت کامل در آخر جلد سوم چاپ قدیم کتاب وافی ملامحسن فیض رضوان‌الله علیه ذکر شده است. آن حضرت می فرمایند: یَا أَبَا ذَرٍّ لَا تَنْظُرْ إِلَی صِغَرِ ْخَطِیئتک وَلَکِن اُنْظُرْ إِلَی مَنْ عَصَیْتَ، ای اباذر به کوچکی گناه خود توجه نکن بلکه متوجه باش که با چه شخصیتی مخالفت می‌کنی.

  برای اینکه ما تصورنکنیم که این قدرت الهی انبیا و ائمه تنها اختصاص به آن بزرگواران دارد، این روایات به دست ما رسیده است. ملامحسن فیض در جلد دوم محجة‌البیضا نقل می‌کند: لَوْلا اَنَّ الشَّیاطینَ یَحوُموُنَ حَوْلَ قُلوُبِ بَنی آدَمَ لَنَظَروُا اِلی مَلَکوُتِ السَّمَواتِ وَ الْاَرْضِ. ضمیر جمع نظروا به بنی آدم بر می‌گردد. در قرآن کریم خدای متعال نسبت به حضرت ابراهیم می‌فرماید که ما ملکوت را به او نشان دادیم. ملکوت به معنی چهره برزخی و واقعی همه چیزهاست. یعنی خوب‌ها را خوب و بدها را بد ببیند. این نوع احادیث به ما می‌فهماند که این امور اختصاص به آن حضرت ندارد. خدای متعال این فضایل را به کسی که بتواند مثل ایشان خود را پاکیزه مطلق نگاه دارد عطا می‌کند.

 اگر شیاطین دور قلوب بنی آدم گردش نمی‌کردند آنها به این دید می‌رسیدند. این گردش شیاطین مانند همان القائات غیرالهی است که به دل انسان وارد می‌شود، هر چند انسان به آنچه به او القاء می‌شود عمل نمی‌کند. به عنوان مثال قصد می‌کند غیبت کند یا تهمت بزند و یا ظلم کند ولی منصرف می‌شود و مرتکب خلاف نمی‌شود. در این حال شیاطین در حال گردش دور دل فرد هستند.

 در و مادرها وظیفه دارند که فرزند خود را در یک محیط سالم نگاه دارند. طفل هر چند مکلف نشده باشد در حال برداشت از محیط اطراف خود است. امام صادق صلوات الله علیه می‌فرمایند: قبل از اینکه مغز فرزندان شما از باطل پر شود مغز و روح آنها را از حق پر کنید. انحرافات در فرزندان به صورت تدریجی به وجود می‌آید. کودک دروغ را در منزل از پدر و مادر خود یاد می‌گیرد و هنگامی که در مدرسه او را از دروغ‌گویی نهی می‌کنند دچار تضاد در باطن می‌شود. این مشکلات در جامعه بسیار است و موجب ضایع شدن زحمات در مدارس و جلسات مذهبی می‌شود، در نتیجه شرکت در جلسات متعدد به انسان بهره نمی‌رساند.

 

پاکیزگی روح و قضاوت واقعی نسبت به وقایع

 اگر انسان پاکیزه باشد، بر خلاف قضاوت ظاهری همه مردم، چهره واقعی همه حوادث و موجودات را می‌بیند. هنگام بردن حضرت زینب سلام الله علیها و سایر اسرا به کوفه یک جلسه عمومی در فضای باز  و یک جلسه نیمه عمومی در مجلس ابن‌زیاد برگزار شد. ابن زیاد عرض کرد خدا را شکر می‌کنم که مردان شما را کشت و شهرها را از شر اینها نجات داد. حضرت فرمود: اینها کسانی بودند که خدای متعال برای آنها مقام شهادت را تقدیر فرموده بود و آنها با پای خود به خوابگاه‌های خود رفتند. حضرت در ادامه فرمود: من از خدای خود چیزی جز خوبی و زیباییِ سرورآور ندیدم. جوابی که آن حضرت داد به منظور استوار نشان دادن خود در برابر دشمن نبود، بلکه باطن و باور ایشان همین بود، یعنی این حوادث به ظاهر ناگوار در نظر یک چشم با بصیرت الهی جز خیر و خوبی نیست.

 نقل کرده‌اند که اصحاب سیدالشهدا صلوات الله علیه شب عاشورا که بعضی پیرمرد هم بودند با یکدیگر شوخی می‌کردند، در حالی که در تمام عمر به عنوان یک فرد بذله‌گو شناخته نمی‌شدند. آن‌ها دلیل این رفتار خود را مشاهده‌ی مقام خود در بهشت ذکر می‌کردند. ابن زیاد به این مقدار آزار اکتفا نکرد و آن‌ها را در معابر عمومی می‌گرداند. سیدالشهدا صلوات الله علیه  به خواهر خود فرموده بود که نیمی از کار توسط ما تا روز عاشورا انجام می‌شود و نیمه دیگر به عهده‌ی شما است. رسانه عمومی در آن زمان، بیانات حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه و شام بود. آن بانوی بزرگوار متوجه شد که در آن مجلس از همه اقشار حضور دارند، لذا شروع به بیان حقایق فرمود. از پیرمردی که دوره ‌پدر بزرگوار ایشان را درک کرده بود نقل شده است که «کأنها تنطق علی لسان أمیر المؤمنین». مانند این است که ایشان از دهان امیرالمومنین صلوات الله علیه  سخن می‌گوید. در این مجلس همه ساکت شدند و گوش دادند و با اشاره حضرت زنگهای شترها هم از صدا افتاد. «حتی سکنت الاجراس». البته بعضی از افرادی که می‌خواهند منکر ارتباط این بزرگواران با جهان غیب شوند این امر را مورد شک و شبهه قرار می‌دهند.

 در این‌جا بود که آن بانوی بزرگوار به آن مردم یادآور شد که چه جنایاتی در حق خاندان پیامبر خود مرتکب شدند و همه را تحت تاثیر فرمایشات خود قرار داد.

 

خبرگزاری مهر
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(2)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
2 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: ... [عضو] 
...
5 stars

سلام بسیار عالی بود،موفق باشید

1395/10/26 @ 21:07
نظر از: زیبا [عضو] 

بسیار عالی ممنون

1395/10/26 @ 19:37
نظر از: متین [عضو] 
5 stars

سلام دوست گرامی .
ممنون از مطالب خوب شما .
بهشت نصیبتان .

1395/10/25 @ 21:11
نظر از: سیده فوزیه موسوی [عضو] 

با سلام وخدا قوت
التماس دعا. انشاالله موفق باشید ممنون از شما .
مطالبتون همیشه شیرین ودلنشینه………

1395/10/25 @ 20:36


فرم در حال بارگذاری ...

تهاجم دشمن به نهادهایی که عامل «اقتدار نظام» هستند!

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

تهاجم دشمن به نهادهایی که عامل «اقتدار نظام» هستند

رهبر انقلاب: 

«[انسان انقلابی] شجاعت دارد، اهل اقدام و عمل است، ابتکار می‌ورزد، بن‌بست‌شکنی می‌کند، گره‌گشایی می‌کند؛ از چیزی نمی‌ترسد، به آینده امیدوار است، به امید خدا به سمت آینده‌ی روشن حرکت می‌کند.»  ۹۵/۸/۱۲

شصت‌ و پنجمین شماره‌ی هفته‌نامه‌ی خبری-تبیینی خط حزب‌الله با سخن هفته‌ای درخصوص تهاجم دشمن به نهادهایی که عامل اقتدار نظام هستند، با عنوان «انقلابی‌ها» منتشر شد.
روایت ویژه خط حزب‌الله این هفته، توصیه رهبر انقلاب به فعالان فرهنگی مومن و انقلابی در زمینه پرورش و تربیت نیرو است.
گزارش هفته‌ی این شماره با عنوان «برای خدا و برای تاریخ» به بررسی پیام تاریخی رهبر معظم انقلاب در پی در گذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ پرداخته است.

عکس ویژه‌ی این هفته‌ی نشریه، تصویری کمتر دیده شده از گفتگوی دوستانه رهبر انقلاب و مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی است.
شصت‌ و پنجمین شماره‌ی هفته‌نامه‌ی خط حزب‌الله به روح پرفتوح شهید سیدمجتبی نواب صفوی تقدیم شده است.

 
برای دسترسی به آرشیو نشریه هم می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.
 دریافت “خط حزب‌الله” نسخه‌ی مطالعه (A۴) |  دریافت نسخه‌ی چاپ (A۳)

 


فرم در حال بارگذاری ...

ای مهدیِ صاحب زمان می آیی از راه

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

آخر امام شیعیان می آیی از راه
ای ماهِ از دیده نهان، می آیی از راه

از این سفر محضِ دعای بی قراران
ای مهدیِ صاحب زمان می آیی از راه

تا که بخوانی بر فرازِ بام کعبه
نام علی را در اذان، می آیی از راه

در هیبتت از حیدر و در چهره خود
از مادرت داری نشان، می آیی از راه

تا که بگیری انتقام عمه ات را
از کوفیان و شامیان می آیی از راه

با ذوالفقار از پای کعبه سمتِ شامات
پای ضریح عمه جان می آیی از راه

تو وعده دادی که بیایی حتم دارم
روزِ قرارِ عاشقان می آیی از راه

آقا کجایی تا کمی روضه بخوانی؟
یک صبح جمعه روضه خوان می آیی از راه

حس می کنم با نوحۀ معروفِ عباس…
“ای ساقیِ لب تشنگان” می آیی از راه

مهدی مقیمی

نظر از: اقای تنها... [عضو] 

در هیبتت از حیدر و در چهره خود
از مادرت داری نشان، می آیی از راه

1395/10/25 @ 19:06


فرم در حال بارگذاری ...

راه های استجابت دعا

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

دعا کردن یکی از آن اعمالیست که ائمه(علیهم السلام) مردم را به آن سفارش کرده اند. این که دعا استجاب شود یا خیر دست خداست و تقدیری که او برای انسان ها در نظر گرفته است.

با این وجود، ائمه اطهار(سلام الله) راه هایی را برای استجابت دعا پیش روی مومنان قرار دادند و در عین حال از موانع استجابت دعا هم سخن گفته اند.



در ابتدا موانع و سپس راه های استجابت را بیان می کنیم.

گناه

گاهی تیرگی گناه های ما باعث می شود، دعا های انسان مستجاب نشود. امام باقر(ع) فرمودند: «انسان گاهی حاجتی دارد و از خدا طلب می کند و خداوند ضمن قبول آن انجامش را به وقت مناسبی وا می گذارد، ولی بنده در این مدت مرتکب گناه می شود. خداوند به مأمور اجابت دعا امر می کند خواسته اش را اجابت نکن و او را از این لطف محروم نما که خشم ما را برانگیخت و شایسته بی اعتنایی گردید.»

لقمه حرام و شبه ناک

خالی بودن شکم از حرام، یکی از مهم ترین علت های تأثیر نفس و بالا رفتن دعا است. شخصی خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: دوست دارم که دعایم مستجاب شود، حضرت به او فرمودند: خوراک خود را پاکیزه کن و غذای حرام نخور.

...



آرزو های محال و نبود مصلحت

با وجود این که خداوند قدرت بی انتها و بی مرزی دارد ولی اصول دنیا این است که همه چیز مطابق قانون پیش رود. یعنی نظریه جهان داری اش این است که همه امور را از مجرای خودش و با همین راه هایی که آفریده انجام دهد. اگر محتوای دعا خواستن چیزی خلاف قانون دنیا و اسباب عادی آن باشد، خدا معذور است از اجابت آن از حضرت علی(ع) سوال شد: کدام دعا گمراهی است؟ فرمودند: دعا کردن و خواستن کارهای نشدنی و غیرممکن.
شاید هم آن آرزو بر خلاف مصلحت فرد آرزو کننده باشد که خداوند آن را اجابت نکرده است.
چه بسا چیزی بر شما ناخوشایند باشد، در حالی که خیر و صلاح شما در آن است (و شما نمی دانید) و همچنین شاید چیزی را دوست داشته باشید که ضرر شما در آن است و خدا می داند و شما نمی دانید. (بقره/ 216(

راه های استجابت دعا

در روایات اسلامی به عواملی به عنوان مقدمات استجابت دعا اشاره شده است که چند مورد آن را بیان می کنیم :

1- مقدمات دعا باید با استغفار و نام بردن خداوند به اسماء حسنی و صلوات فرستادن بر محمد و آلش باشد. و نیز توجه و عنایت به عظمت حضرت حق:

2- دعای بعد از نماز: امام صادق(ع) فرمودند :( بر شما باد به دعا بعد از نماز که به اجابت خواهد رسید).

3- دعا برای همه کردن: پیامبر اکرم(ص) فرمودند :( چون یکی از شما دعا می کند همه را دعا کند که این گونه دعا به اجابت نزدیکتر است و اگر کسی پیش از دعا برای خود برای چهل تن از برادران دینی دعا کند برای خودش و آنها به اجابت می رسد)

4- دعا هنگامی که دل نرم و شکسته باشد: پیامبر(ص ) فرمودند: دعا را هنگامی که دلتان شکسته می شود غنیمت دانید که رقت قلب ، رحمت است

5- با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شود پیامبر(ص) فرمودند : دعائی که با بسم الله الرحمن الرحیم شروع گردد مردود نشود

6- خواندن نماز: امام صادق(ع) فرمودند : کسی که وضوی کامل بسازد و دو رکعت نماز با رکوع و سجود کامل بخواند و پس از سلام خداوند عزوجل را ستایش نماید و بر محمد درود فرستد و سپس حاجت خویش را درخواست نماید چنین خواستی به جا و به مورد است و چنین کسی محروم نگردد.

7- دعا در هنگام باران و جهاد و تلاوت قرآن … امام علی(ع) فرمودند:( در پنج مورد دعا را غنیمت بشمارید: 1ـ هنگام تلاوت قرآن 2ـ اذان 3ـ باریدن باران 4ـ جهاد با کفار 5ـ هنگامی که مظلومی به ظالمش نفرین می کند که در آن حال حجابی میان او و عرش خدا نباشد).

8-کوچک نشمردن دعاها: امام علی(ع) فرمودند: خداوند اجابتش را در دعاها پنهان داشته پس هرگز هیچ دعایی را کوچک مشمارید.

9- دعا از بیمار : امام صادق(ع) فرمودند: بیمارانتان را عیادت نمائید و از آنها بخواهید که شما را دعا کنند که دعای بیمار با دعای ملائکه برابری می کند

10- دعای توأم با احسان به مستحقین: پیامبر(ص) فرمودند: اگر دعا با احسان به مستحقین توأم بود آن مقدار دعا کافی است که غذا به نمک نیاز دارد.

11- امام صادق(ع) فرمود:( هنگامی که یکی از شما حاجتی از حوائج دنیا یا آخرت از خدا مسئلت دارد بایستی از مدح و ثنای پروردگار آغاز کند و بر محمد و آل محمد درود فرستد و سپس به گناه خویش اعتراف کند آنگاه حاجت خود را از خدا بخواهد)

12- دعاء دسته جمعی: امام صادق(ع)فرمودند:( هرگاه پدرم (امام باقر(ع) را مشکلی پیش می آمد که او را اندوهگین می ساخت زنان و کودکان را کنار خود جمع می کرد و خود دعا می کرد و آنان آمین می گفتند)

13- پیامبر(ص) فرمودند:( چهار کس دعایشان رد نشود و درهای آسمان به رویشان باز است: 1ـ دعای پدر در باره فرزند 2ـ نفرین مظلوم بر ظالم 3ـ دعای کسی که به عمره رفته تا گاهی که باز گردد 4ـ دعای روزه دارتا افطار)

14- دعای دیگران، امام علی(ع) فرمودند:( دعای هر کسی را کوچک مشمرید اگر یک نفر یهودی درباره شما دعا کند به اجابت رسد در صورتی که درباره خودش مستجاب نگردد)

بحار، جلد 59، صفحه 1.
بحا الانوار جلد 93.
بحا الانوار جلد 93.
بحا الانوار جلد 93.
بحار الانوار، جلد 81، صفحه 219.
بحار الانوار، جلد 93، صفحه 305و 312.
بحار الانوار، جلد 46، صفحه 297.
بحار الانوار، جلد 93، صفحه 294.
بحار الانوار، جلد 71، صفحه 344.

باشگاه خبرنگاران


فرم در حال بارگذاری ...

بهترین دعا برای قنوت چیست؟

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

قنوت در نماز یکی از مستحباتی است که علما همیشه نسبت به آن نگاه وی‍‍ژه ای داشته است.

برای قنوت قرائت دعا هایی ذکر شده است که در ادامه آن را می خوانیم.

از جمله دعاهایی که در قرآن وجود دارد و سفارش شده است که در قنوت بخوانیم، عبارت است از:

1- رَبّ‏ِ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلىَّ وَ عَلىَ‏ وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَئهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ(نمل -19)

2- رَّبّ‏ِ اغْفِرْ لىِ وَ لِوَالِدَىَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتىِ‏َ مُؤْمِنًا وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ لَا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَبَارَا(نوح- 28)

3- رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ إِسْرَافَنَا فىِ أَمْرِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصرُْنَا عَلىَ الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ(آل عمران-147)

4- رَبّ‏ِ اجْعَلْنىِ مُقِيمَ الصَّلَوةِ وَ مِن ذُرِّيَّتىِ رَبَّنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ(ابراهيم -40)

5- رَبَّنَا اغْفِرْ لىِ وَ لِوَالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ(ابراهيم- 41)

6- رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَينْ‏ِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ(بقره- 128)

7- رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ(آل عمران- 8)

8- رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّتِنَا قُرَّةَ أَعْينُ‏ٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا(فرقان- 74)

9- رَبَّنَا ءَاتِنَا فىِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فىِ الاَْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ(بقره - 201)
 

...

همچنین دعاهاي ذيل در قنوت نماز وارد شده است:
 
1- اللَّهُمَّ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ عَافِنَا وَ اعْفُ عَنَّا فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ .

2- اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِوُلْدِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ إِخْوَانِيَ الْمُؤْمِنِينَ فِيكَ الْيَقِينَ وَ الْعَفْوَ وَ الْمُعَافَاةَ وَ الرَّحْمَةَ وَ الْمَغْفِرَةَ وَ الْعَافِيَةَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ .

3- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا هَدَيْتَنَا بِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَكْرَمْتَنَا بِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنِ اخْتَرْتَ لِدِينِكَ وَ خَلَقْتَهُ لِجَنَّتِكَ اللَّهُمَّ لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ .{ وسائل‏الشيعة ج : 6 ص : 274}

4- اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُكَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عَافِيَتَكَ فِي أُمُورِي كُلِّهَا وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَ عَذَابِ الْآخِرَةِ .{الكافي 2 578}

5- « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

ترجمه: نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتائي كه صاحب حلم وكرم است ، نيست خدايي سزاوار پرستش مگر خداي يكتاي بي همتائي كه بلند مرتبه وبزرگ است ، پاك ومنزه است خداوندي كه پروردگار هفت آسمان وهفت زمين است ، وپروردگار هرچيزيست كه در آسمانها وزمينها ومابين آنهاست وپروردگار عرش بزرگ است ، وحمدوثنا مخصوص خداوندي است كه پرورش دهنده تمام موجودات است. »
 
6- « اَللّهُمَّ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا وَ عافِنا وَاعْفُ عَنّا و أغنِنا عَمَّن سِواكَ وَانْصُرنا عَلى مَنْ عادانا، وَ أَصْلِحْ أمر آخِرَتِنا وَ دُنيانا وَ اقْضِ حـوائـجـنـا يا لطيف، يا اَهْلَ التَّقْوى وَ الْمَغْفِرَةِ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .

ترجمه: خدايا! ما را ببخشاي و با ما مهربان باش و به ما عافيت بده و از ما بگذر و ما را از غير خودت بي نياز كن و ما را بر دشمنان پيروز كن و كار دنيا و آخرت ما را اصلاح كن و نيازهاي ما را برطرف كن، اي مهربان! اي اهل تقوا و بخشايش! اي مهربان ترين مهربانان! »


فرم در حال بارگذاری ...

دشمن دروغ می‌گويد هدفش علی خامنه‎‌ای است؛ هدف دشمن، ملت ایران است

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر خود برای مردم قم هدف اصلی دشمنان را تشریح کردند.

رهبر انقلاب:

دشمن دروغ می‌گويد هدفش علی خامنه‎‌ای است؛ هدف دشمن، ملت ایران است

دانلود فیلم


فرم در حال بارگذاری ...

تقابل مومن و کافر در قرآن

نوشته شده توسطرحیمی 25ام دی, 1395

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 

مؤمن کافر
وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ ..(البقرة/285)
 و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ايمان آورده‌اند؛ …
وَمَنْ يكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيوْمِ الْآخِرِ …(النساء/136)
کسي که خدا و فرشتگان او و کتابها و پيامبرانش و روز واپسين را انکار کند، …
إِنَّ الَّذِينَ يكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيرِيدُونَ أَنْ يفَرِّقُوا بَينَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيرِيدُونَ أَنْ يتَّخِذُوا بَينَ ذَلِكَ سَبِيلًا *أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا(النساء150/151)
کساني که خدا و پيامبران او را انکار مي‌کنند، و مي‌خواهند ميان خدا و پيامبرانش تبعيض قائل شوند، و مي‌گويند: «به بعضي ايمان مي‌آوريم، و بعضي را انکار مي کنيم» و مي‌خواهند در ميان اين دو، راهي براي خود انتخاب کنند…*آنها کافران حقيقي‌اند؛ و براي کافران، مجازات خوارکننده‌اي فراهم ساخته‌ايم.
وَالَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يفَرِّقُوا بَينَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِكَ سَوْفَ يؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا(النساء/152)
(ولي) کساني که به خدا و رسولان او ايمان آورده، و ميان احدي از آنها فرق نمي‌گذارند، پاداششان را خواهد داد؛ خداوند، آمرزنده و مهربان است.

وَأَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ (محمد/3)

و کساني که ايمان آوردند از همان حق که از جانب پروردگارشان است پيروي کردند

بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ(محمد/3)

آنان که کفر ورزيدند از باطل پيروي کردند.

ويژگيهای مومن و منافق و کافر

محقق : حجه الاسلام صفری

) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ ([1]

 

قرآن كتاب هدايت براي متقين

خداوند متعال در سوره مباركه “حمد” انسان ها را بر اساس راهشان بسوي خدا به سه دسته هدايت شدگان و مغضوبين و گمراهان تقسيم كرد. ودر اوّل سوره بقره نيز مردم را در ارتباط با دين اسلام وايمانشان به خدا، به سه دسته تقسيم كرده و سپس وپژگي هر يك از آنها ا بيان نموده است.

گروه اوّل- متقين

گروه دوّم – کفار

گروه سوّم – منافقين

ويژگيهای متقين

دسته اول متقين است. متقين يعني پرهيزگاران كه اسلام را با تمام ابعادش پذيرفته اند وبه دستورات آن عمل مي كنند خداي متعال اين گروه را با ذكر خصوصيتشان بيان مي كند،خصوصيت وويژگي متقين اين است .

) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ( [2]

...

خداي متعال در اين آيات پنچ ويژگي براي متقين ذكر كرده است:

1- ايمان به غيب) اَّلذينَ يُؤِْمنُونَ بِالْغَيْبِ (

ايمانبه غيب يعني ايمان به خدا، فرشتگان ،عالم آخرت و وحي، اين نخستين ويژگيمتقين است. اين ويژگي، مؤمنين را از غير آنها جدا كرده وپيروان اديان آسماني رادر برابر منكران خدا و وحي وقيامت قرار داده است. مؤمنين معتقدند كه جهان هستي ازآنچه ما با حس خود ادراك مي كنيم، بمراتب بزرگتر است وخالق جهان، علم وقدرت بي انتها وعظمت وادراك بي نهايت دارد .

خداي متعال علم به عالم غيب را از اوصاف متقين نشمرده است بلكه “ايمان به غيب"را از ويژگي آنها بيان كرده است. چرا كه بين علم و ايمان فرق وجود دارد. ممكن است فردي به موضوعي علم داشته باشد وليبه آن موضوع ايمان نداشته باشد. مثلاً مي داند مرده حركت نمي كند وضرر نمي رساند ولي با اين حال آماده نيست كه با مرده، در منزل خلوت وشبانه، تنها بماند. اين شخص به عدم اضرار ميت علم دارد ولي ايمان ندارد، فلذا مي ترسد. پس مادامي كه علم به دل انسان گره نخورده ودر جان انسان، رسوخ ننموده است،ايمان تحقق نيافته است. قرآن در آيات ديگري به اين مطلب كه ايمان غير از دانستن است اشاره مي كند و مي فرمايد: ) مِن الَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأفواهِهِم وَلم تُومِن قُلُوبُهُم([3]يعني” كساني كه در زبان مي گويند ايمان آورده ايم ولي ايمان به قلبشان وارد نشده است .” و در جاي ديگر مي فرمايد:« أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُُترَکوا أَن يَقولوا آمَنّا وَهُم لا يُُفتَنُونَ [4]» يعني ” آيا مردم گمان مي كنند همين كه گفتند ايمان آروديم ما آنها را ترك مي كنيم وامتحان نمي كنيم؟ “

در احاديث وروايات، ايمان به تصديق قلبي و اقرار با زبان همراه باعمل، اطلاق شده است يعني ايمان وقتي تحقق مي يابد كه اولاً تصديق قلبي باشد و ثانياً در زبان اظهار گردد و ثالثاً بوسيله جوارح به آن عمل شود.

از امام صادق (ع) نقل شده است كه آن حضرت در نامه اش به مأمون در مورد ايمان ،نوشت:« الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ [5]» يعني ” ايمان همان اداءامانت وپرهيزگاري از تمام گناهان كبيره است و آن عبارت است از شناخت قلبي و اقرار به زبان وعمل بوسيله اعضاء وجوارح .” پيامبر اسلام(ص) نيز فرمود: « الإيمان إقرار باللسان ومعرفة بالقلب و عمل بالأركان [6]»يعني: ” ايمان عبارت است از اقرار به زبان وشناخت قلبي وعمل به آن .”

پس متقين كساني هستند كه علم به خداي عالم دارند واين علم را به دل گره زده و به آن ايمان پيدا كرده اند و اين ايمان، آنها را براي عمل تحريك نموده و به دستورات دين عمل نموده اند. فلذا بعد از ايمان، به عمل اشاره مي كند و مي فرمايد علامت ديگر متقين اقامه نماز است.

2- اقامه نماز ) يُقِيمُونَ الصَّلاةَ (

دوّمين ويژگي متقين اين است كه نماز اقامه مي كنند .خداي متعال در وصف متقين نفرموده است كه آنهانماز مي خوانند بلكه فرموده است نماز اقامه مي كنند ،چون بين خواندن نماز واقامه آن تفاوت وجودداد. خواندن نماز وتداوم بر آن عملي است واجب و از اوصاف مؤمنان شمرده شده است .) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ([7] شايد كلمه « يُحافِظُونَ » نيز بنحوي بر اقامه نماز دلالت داشته باشد- امّا مهمتر از آن، اقامه و بر پا داشتن نماز است كه از اوصاف تقواپيشگان بشمار آمده وآن بر پاداشتن حقيقت نماز است.

بر پاداشتن حقيقت نماز به اين است كه گذشته از تلفظ اذكار قرائت و ركوع و سجود و اتمام اجزاء و واجبات نماز، بايد پيام اصلي آن از وجود لفظي وذهني بيرون آيد و به وجود عيني برسد و در محدوده روح نماز گذار متمثل گردد. وسپس با سنت وسيرت مستمر آن در جامعه جلوه كند و با تبليغ وتزكيه نفوس مستعد ديگران، آنها نيز بعنوان روح متمثل نماز پرورش يابد، تا حقيقت چيزي كه در قرآن مجيد به عنوان “ناهي از فحشاء ومنكر"و"بعنوان علاج وشفاي درد معنوي انسان” است در متن جامع بشري متمثل گردد.[8]

نماز وقتي اقامه مي شود كه:

- بهنماز جماعت اهمّيت داده شود

- مقدمات آن بنحواحسن فراهم شود

- در اوّل وقت خوانده شود

- با حضور قلب وتوجه كامل خوانده شود

- بر تمام كار ها مقدم باشد

- به پرچم وعلامت شهر و روستا گردد.

- نمازگزارن و بي نمازها از نظر پايگاه اجتماعي متفاوت گردند

- در گزينش افراد براي مسئوليت يك ملاك مهم گردد

- محور و ملاك تمام فعاليتهاي فردي و اجتماعي انسان وجامعه نماز باشد.

نماز اگر چه در تمام اديان الهي بوده است ولي در دين مقدس اسلام از اهمّيت وجايگاه خاصي برخوردار است بطوريكه در احاديث بعنوان"ستون دين"و"معراج مؤمنين"ومانند آن معرفي شده است .پيامبر اسلام(ص)فرمود:« إِنَّمَا مَثَلُ الصَّلَاةِ فِيكُمْ كَمَثَلِ السَّرِيِّ وَ هُوَ النَّهَرُ عَلَى بَابِ أَحَدِكُمْ يَخْرُجُ إِلَيْهِ فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ يَغْتَسِلُ مِنْهُ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يَبْقَ الدَّرَنُ مَعَ الْغُسْلِ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ لَمْ تَبْقَ الذُّنُوبُ مَعَ الصَّلَاةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ »[9] يعني” مثل نمازدر بين شما مانند نهري است كه جلوي در شما جاري است، هركس، شب وروز خود را پنج مرتبه در آن بشويد پس چرك وآلودگي با اين پنج بار شستن باقي نمي ماند، با نماز پنچگانه ديگر گناهي باقي نمي ماند.”

و فرمود:« مَثَلُ الصَّلَاةِ مَثَلُ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ نَفَعَتِ الْأَطْنَابُ وَ الْأَوْتَادُ وَ الْغِشَاءُ وَ إِذَا انْكَسَرَ الْعَمُودُ لَمْ يَنْفَعْ طُنُبٌ وَ لَا وَتِدٌ وَ لَا غِشَاءٌ »[10] يعني ” نماز مانند ستون خيمه است اگر ستون خيمه ثابت باشد ، طناب و ميخ وچادر به درد مي خورد و اگر ستون بشكند ديگر آنها بدرد نمي خورند .”

محمدبن مسلم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: « لِلْمُصَلِّي ثَلَاثُ خِصَالٍ إِذَا هُوَ قَامَ فِي صَلَاتِهِ حَفَّتْ بِهِ الْمَلَائِكَةُ مِنْ قَدَمَيْهِ إِلَى أَعْنَانِ السَّمَاءِ وَ يَتَنَاثَرُ الْبِرُّ عَلَيْهِ مِنْ أَعْنَانِ السَّمَاءِ إِلَى مَفْرِقِ رَأْسِهِ وَ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهِ يُنَادِي لَوْ يَعْلَمُ الْمُصَلِّي مَنْ يُنَاجِي مَا انْفَتَلَ »[11] يعني ” براي نماز گذار سه خصلت و سه چيز است :

- وقتي به نماز مي ايستد، فرشتگان اطراف او را از زمين تا آسمان مي گيرند.

- از بلنداي آسمان برسرش نيكي مي بارد.

- ملكي مأمور مي شود كه نداكند كه"اگر اين نماز گذار بداند كه با چه كسي مناجات مي كند نماز را اتمام نمي كند”

3- انفاق در راه خدا)وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (

يكي ديگر از ويژگي هاي متقين اين است كه بخشي از آنچه خداوند متعال به آنها روزي داده است، انفاق مي كنند.در جمله فوق نكات مهمي را در عين كوتاهي اشاره مي كند كه توجه به آنها آداب انفاق و مقدار آن را مشخص مي كند.

از جمله) مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ( فهميده مي شود كه اولاً پرهيز گاران بخشي از اموال خود را انفاق مي كنند ، نه همه آن را ، واين تعديل وپرهيز از افراط وتفريط دستور قرآن است كه فرمود: )وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً([12]يعني “نه‌آنچنان دست را كاملا ببند كه هيچ انفاق نكنيونه آنرا كاملا باز كن كه همه آنچه را كه داري انفاق كني و در حال ملول وحسرت خورده بماني.” ثانياً از « مِمَّا رَزَقْناهُمْ» فهميده مي شود آنچه را كه انفاق مي كنند روزي خدا و از آن او مي دانند نه مال خود؛ چون خداي متعال مي فرمايد: « مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»يعني : ” از آنچه ما روزي كرديم انفاق مي كنند، واين حاكي از نيت دروني متقين است كه متقين آن چيزي را كه مي دهند روزي خدا مي دانند و اينگونه حساب نمي كنند كه مال خودشان را به ديگرا مي بخشند .ثالثاً از مال حلا ل انفاق مي كنند چون مال حرام شرعا"رزق الله"نيست بلكه مبغوض خداست كه فرموده: ) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ ([13] يعني” اي كساني كه ايمان آورديد از چيز هاي كه به وسيله كسب پاك، بدست آورده ايد انفاق كنيد . “رابعاً انفاقشان محدود به مال نيست بلكه از هر چيز كه خداي متعال به آنها داده مانند علم،عقل،قدرت،جاه وجان انفاق مي كنند چون همه اينها روزي خداست .

در احاديث و روايا ت نيز به مساله انفاقوكمك و به ديگران مانند غذا دادن ،گرسنه اي را سير كردن، برهنه اي را پوشاندن،ودست فقيري را گرفتن، توجه وسفارش شده است. پيامبر اسلام (ص)در آخرين خطبه خود فرمود:« طُوبَى لِمَنْ طَابَ خُلُقُهُ وَ طَهُرَتْ سَجِيَّتُهُ وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ وَ حَسُنَتْ عَلَانِيَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ وَ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ»[14]يعني"خوشا به حال كسي كه اخلاقش خوب وسيره وسجيه اش پاك و باطنش صالح و ظاهرش زيبا وخوش اخلاق باشد و از زائد مالش انفاق كند و از اضافه سخن گفتن بپرهيزد و با مردم انصاف را رعايت كند . ”

معاويه بن وهب از امام صادق (ع)نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: «مَنْ يَضْمَنُ لِي أَرْبَعَةً بِأَرْبَعَةِ أَبْيَاتٍ فِي الْجَنَّةِ أَنْفِقْ وَ لَا تَخَفْ فَقْراً وَ أَفْشِ السَّلَامَ فِي الْعَالَمِ وَ اتْرُكِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقّاً وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ »[15] يعني” چه كسي براي من ضمانت مي هد كه در مقابل چهار چيز، خانه بهشتي را براي او ضمانت كنم؟ انفاق كن و از فقير نترس ، در دنيا سلام دادن را ترويج كن، جدال ومرافعه را ترك كن ولو حق با تو باشد و با مردم با انصاف رفتار كن .”

پيامبر اسلام فرمود: « مَنْ أَطْعَمَ ثَلَاثَةَ نَفَرٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثَلَاثِ جِنَانٍ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ الْفِرْدَوْسِ وَ جَنَّةِ عَدْنٍ وَ طُوبَى [وَ] شَجَرَةٍ تَخْرُجُ مِنْ جَنَّةِ عَدْنٍ غَرَسَهَا رَبُّنَا بِيَدِهِ »[16]يعني” هر كس سه نفر از مسلمانان را طعام بدهد خداي متعال از سه بهشت در ملكوت آسمانها به او طعام مي كند؛ بهشت فردوس ، بهشت عدن وطوبي كه درختي است در بهشت عدن روئيده است وخداوند با دست خود آنرا كاشته است . “

ابي حمزه ثمالي از امام سجاد(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود: « مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً مِنْ جُوعٍ أَطْعَمَهُ اللَّهُ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ وَ مَنْ سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُوم »[17]يعني"هر كس مؤمني را طعام دهد و از گرسنگي نجاتش دهد خداوند او را از ميوه بهشتي طعام مي دهد و هر كس مؤمني را از تشنگي سيراب كند خداي متعال او را ا شراب بهشتي سيراب خواهد كرد . “

امام صادق (ع) فرمود :« مَن أَطعَمَ مُومِناً حتی يُشعِبَهُ لَم يَدرِ أَحَدٌ مِن خَلقِ اللّهِ مَا لَهُ مِنَ الأَجرِ الأخِرَةِ لَا مَلَکٌ مُقَرَّبُ وَلَا نَبِیٌّ مُرسَلُ إِلاّ الّلهُ رَبُ العَالَمينَ »[18] يعني"هر كس مؤمني را طعام دهد و سيراب كند هيچ كس جز خداي متعال نمي داند كه در آخرت چقدر به او ثواب داده خواهد شد نه ملك مقرب و نه پيامبر مرسلي.”

4- ايمان به تمام انبياءالهي) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ (

چهارمين ويژگي متقين اين است كه نه تنها به پيامبر اسلام (ص) ودين مقدس اسلام (ص) بلكه به تمام انبياء الهي كه براي هدايت بشر آمده اند ،ايمان دارند .آنها نه تنها اختلافي از نظر اصول واساس در دعوت انبياءنمي بينند بلكه همه انبياء را معلمان ومربيان بشريت را مي دانند كه يكي پس از ديگري در اينآموزشگاه بزرگ جهان انسانيت براي پيش بردن انسانها در مسير تكامليشان گام مي گذارند .

5- يقين به آخرت) وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (

پنجمين ويژگي متقين اين است كه به‌آخرت وعالم قيامت يقين دارند .آنها يقين دارند كه انسان مهمل وبيهوده خلق نشده است،وخلقت انسان هدف دار است، حيات او در عالم ديگري بمراتب وسيعتر از عالم دنيا ادامه خواهد يافت. متقين يقين دارند كه تمام حركات وسكنات آنها وتمام گفتار وكردار آنها ثبت مي شود ودر روز قيامت به‌آنها باز گردانده مي شود. ) وَ وُضِعَ الکتابُ فَتَرَی المُجرِمينَ ُمشفِقينَ مِمّافِيهِ وَ يقوُلوُنَ يا وَيلَتَنا ما لِهذَا الکتِابِ لا يُغادِرُ صَغيِرَةً ولاکَبيِرَةً إِلَّا أَحصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَلا يَظلِمُ رَبُّکَ أَحَداً([19] يعني ” كتاب ونامه اعمال وضع شد،مجرمين را مي بيني وبه حالي كه آنها پيدا كرده ا ند ترحم مي كني و در حاليكه آنها (به نامه اعمالشان نگاه مي كنند )مي گويند: اين كتاب چگونه است كه كوچك وبزرگي را نگذاشته وهمه را نوشته است.. ومجرمين تمام اعمالي را كه انجام داده اند در پيش خود حاضر مي بينند .پرودگار تو به احدي ظلم نمي كند .”

يقين متقين به معاد، نه تنها آرامش واطمينان خاطر در آنها ايجاد كرده و در زندگي به‌‌ آنها شهامتوشجاعتبخشيده و از بندگي غيرخدا رهانيده واز حيات ذلت بار نجات داده است؛ بلكه باور قلبي متقين سبب اصلاح جامعه مسلمين شده است، چرا كه صاحبان اين باور هم خودشان صالح اند وهم براي اصلاح جامعه تلاش مي كنند و همين امر موجب كاهش تعدي وتجاوزوفساد مي شود.

اگر در جامعه مسلمين گاهي فساد وتباهي ديده مي شود، ناشي از اين است كه بعضي از مسلمانان نسبت به همين اعتقاد بي تفاوتند.

انسانها از نظر اعتقاد به‌آخرت به سه دسته تقسيم مي شوند:

الف - گروهی براساس اعتقاد راسخ به عالم آخرت ، معيار تمام زندگی خود را آخرتشان قرار داده اند و حتی دنيا را برای آخرت می خواهند.

ب - برخي از انسان ها نيز بخاطر نداشتن اعتقاد راسخ ، گاهي اهل دنيا مي شوند وگاهي اهل آخرت، گاهي دنيا را برمي گزينند وگاهي آخرت را انتخاب مي كنند، به تعبير قرآن ) خَلَطُوا صالِحاً وَ آخرَ سَيَّئاً ([20]يعني ” عمل صالح را با گناه مخلوط مي كنند.”

ج- گروه سوم آنهائی هستند که به قيمت سنگين از دست دادن سعاد ت ابدي، دنيا را برگزيده وآن را بر حيات اخروي ترجيح مي دهند.خداوند متعال دراين مورد مي فرمايد:)فَامَّا مَن طَغی وَ آثَرَ الحَياةَ الدُنيا فَإِنَّ الجَحِحيمَ هِیَ المَأوی ([21] يعنی ” اما کسی که طغيان نمود و دنيا را انتخاب نمود بتحقيق جحيم قرار گاه اوست ."وباز مي فرمايد:)أُولئِک الَّذينَ اشتَروا الحَياةَ الدُنيا بِالآخِرِةِ فَلا يُخفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ وَلا هُم يُنصَرونَ»[22] يعني” كساني كه حيات دنيوي را در مقابل آخرت خريد ند عذاب از آنها كاسته نمي شود وآنها ياري نمي شوند . “

اينان كوته بيناني هستند كه تنها دنيا را ديده و برگزيده اند وخداي سبحان بر رسول خود دستور اعراض از آنها را داده، فرموده است ) فَأَعرِض عَن مَن تَوَلّی عَن ذِکرِنا وَلَم يُرِد إِلاَّ الحَياةَ الدُنيا ([23] يعني “اي رسول ما، اعراض كن ورو گردان ا زكساني كه ازذكر ما اعراض نموده اند واراده نكرده اند مگر دنيا را . “

ويژگي های كفّار

گروه دوم كه خداوند متعال در اول سوره بقره به‌آنها اشاره مي كند كفار است .آنهائي كه به اسلام وپيامبر ايمان ندارد ودشمن دين اسلام هستند. مراد از كفار ، منكرين خدا ومشركين وبت پرستان مي باشد ، وقتي پيامبر اسلام مبعوث گرديد، آنها نه تنها به رسول خدا(ص) ايمان نياوردند و از بت پرستي دست نكشيدند بلكه در مقابل پيامبر اسلام ايستادند و با آنحضرت جنگيدند.

خداي متعال به دو خصوصيت آنها اشاره كرده و سپس به شرح حال منافقين پرداخته است.

1- لجاجت در كفر وبي ايماني

) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ([24]يعني “آنهائي كه كافر شدند براي آنها فرق نمي كند آنانرا از عذاب الهي بترساني يا نترساني ايمان نمي آوردند .”

اين گروه آنقدر لجوجند كه هر چند حق بر آنها روشن شود حاضر به پذيرش نيستند ،قرآن كه براي متقين هادي وراهنما ست براي آنها بكلي بي اثر است .چون كفر آنها كفر عنادي است نه كفر بسيط كه از روي غفلت باشد وهنگام توجه به حقيقت بپذيرند .از تقابل كفر تقوا در اين آيات بخوبي استفاده مي شود كه همانطوريكه تقوا شرط بهرمندي از هدايت قرآن است ،كفر نيز مانع آن است .

اقسام كفر

كفر داراي اقسامي است كه در روايتی ازامام صادق(ع)به آن اشاره شده است. در كافى از زبيرى از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: به آن جناب عرضه داشتم: وجوه كفر را كه در كتاب خدا آمده برايم بيان بفرما، فرمود: كفر در كتاب خدا برپنج قسم است، اول كفر جحود، و جحود هم خود، دو جور است، سوم كفر بترك دستورات الهى، چهارم كفر برائت، پنجم كفران نعمت.

اما قسم اول دو قسم جحود، يكى جحود و انكار ربوبيت خدا است، و اين اعتقاد كسى است كه مي گويد: نه ربى هست، و نه بهشتى، و نه دوزخى، و صاحبان اين عقيده دو صنف از زنادقه هستند، كه بايشان دهرى هم مى‏گويند، همانهايند كه قرآن كلامشان را حكايت كرده كه گفته‏اند:

) وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ (يعنی “جز روزگار كسى ما را نمى‏ميراند"و اين دينى است كه از طريق امتحان و دل بخواه براى خود درست كرده‏اند، و گفتارشان خالى از حقيقت و تحقيق است، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده ) إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ ([25]يعنی ” جز پندار دليل ديگرى ندارند"، و نيز فـرموده ) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ([26]يعنی ” كسانى كه كافر شدند بر ايشان يكسان است، چه انذارشان كنى، و چه نكنى ايمان نمى‏آورند.” يعنى ” بدين توحيد ايمان نمى‏آورند، اين يكى از وجوه كفر است.

و اما وجه دوم از جحود، جحود بر معرفت است، و آن اين است كه كسى با اينكه حق را شناخته، و برايش ثابت شده، انكار كند، كه خداى عز و جل در باره‏شان فرموده ) وَ جَحَدُوا بِها، وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ، ظُلْماً وَ عُلُوًّا [27]( يعنی “دين خدا را انكار كردند، با اينكه در دل به حقانيّت آن يقين داشتند، ولى چون ظالم، و سركش بودند، زير بار آن نرفتند"، و نيز فرموده ) وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا، كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ ([28]يعنی ” قبل از آمدن اسلام يهوديان به كفار مى‏گفتند: بزودى پيامبر آخر الزمان مى‏آيد، و ما را بر شما پيروزى مى‏بخشد، ولى همين كه اسلام آمد، بدان كافر شدند، پس لعنت خدا باد بر كافران .”

وجه سوم از كفر، كفران نعمت است، كه خداى سبحان در باره‏اش از سليمان حكايت كرده كه گفت ) هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي، لِيَبْلُوَنِي، أَ أَشْكُرُ؟ أَمْ أَكْفُرُ؟ وَ مَنْ شَكَرَ، فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ، وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ([29]يعنی ” اين از فضل پروردگارم است، تا مرا بيازمايد، آيا شكر مى‏گزارم؟ يا كفران مى‏كنم؟ و كسى كه شكر گزارد، بنفع خود شكر كرده و كسى كه كفران كند خدا بى نياز و كريم است .” و نيز فرموده ) لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ، وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ ([30]يعنی ” اگر شكر بگذاريد نعمت را برايتان زياده كنم، و اگـر كفر بورزيد، بدرستى عذابم شديد است .” و نيز فـرمــوده )فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ، وَ اشْكُرُوا لِي، وَ لا تَكْفُرُونِ([31] يعنی ” بياد من افتيد تا بيادتان بيفتم و شكرم بگذاريد، وكفرانم مكنيد ."در اين چند آيه كلمه كفر بمعناى كفران نعمت است.

وجه چهارم از كفر، ترك دستورات خداى عز و جل ميباشد، كه در آن باره فرموده ) وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ، وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ، وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ، مِنْ دِيارِهِمْ، تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ، وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى‏، تُفادُوهُمْ، وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ، أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ؟ و تكفرون ببعض؟ ([32] يعنی ” و چون پيمان از شما گرفتيم، كه خون يكديگر مريزيد، و يكديگر را از ديارتان بيرون مكنيد، شما هم بر اين پيمان اقرار كرديد، و شهادت داديد، آن گاه همين شما يكديگر را كشتيد، و از وطن بيرون كرديد، و بر دشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد، و چون اسيرتان ميشدند، فديه مى‏گرفتيد، با اينكه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما حرام بود، آيا به بعضى احكام كتاب ايمان مى‏آوريد، و به بعضى كفر مى‏ورزيد؟ ” (يعنى عمل نمى‏كنيد)؟ پس در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداى عز و جل ميباشد، چون نسبت ايمان هم بايشان داده، هر چند كه اين ايمان را از ايشان قبول نكرده، و سودمند بحالشان ندانسته، و فرموده ) فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ، وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ([33] يعنی ” پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كند، بجز خوارى در زندگى دنيا، و روز قيامت بسوى شديدترين عذاب بر مى‏گردند، و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست .”

وجه پنجم از كفر، كفر برائت است، كه خداى عز و جل در باره‏اش از ابراهيم خليل (ع) حكايت كرده، كه گفت ) كَفَرْنا بِكُمْ، وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ[34]( يعنی ” از شما بيزاريم، و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شد، و دست از دشمنى برنميداريم، تا آنكه بخداى يگانه ايمان بياوريد ."كه در اين آيه كفر بمعناى بيزارى آمده، و نيز از ابليس حكايت مى‏كند، كه از دوستان انسى خود در روز قيامت بيزارى جسته، مي گويد ) إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ([35] يعنی : من از اينكه شما مرا در دنيا شريك قرار داديد بيزارم . “و نيز از قول بت‏پرستان حكايت مى‏كند، كه در قيامت از يكدگر بيزارى مي جويند، و فرموده)إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً، مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ، وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً([36] يعنی ” تنها علت بت‏پرستى شما در دنيا رعايت دوستى با يكديگر بود، ولى روز قيامت از يكديگر بيزارى جسته، يكديگر را لعنت خواهيد كرد.” كه كفر در اين آيه نيز بمعناى بيزارى آمده .[37]

2- ممهور شدن دلها

) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (

صفت دوّم كفار اين است كه بر دل آنها مهر زده شده است كه قادر به تشخيص حقيقت نيستند زيرا اعمال زشت وبيماري عناد ولجاجت بر چشم وگوش آنها پرده انداخته است. مراد از) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ ( اين نيست كه خداوند متعال بر دل آنها مهر زده وديگر هدايت نمي شوند تا جبر لازم آمده و ارسال رسل وانزال كتب براي كفار لغو و بيهوده باشد بلكه مراد اين است كه‌آنها اعمالي را مرتكب شدند و در فساد و لجاجت فرورفتند كه همين كارشان باعث شد خداي متعال بر دلهاي آنها مهربزند، در حقيقت مهر خوردن دلهاي آنها اثر تكويني اعمالي آنهاست، همانطوريكه مي فرمايد: «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ[38]» يعني :"خداوند متعال بواسطه كفرشان مهر بر دلهايشان نهاد .”

زراره از امام باقر(ع) نقل كرده است كه فرمود: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِي النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِكَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِي الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِكَ السَّوَادُ حَتَّى يُغَطِّيَ الْبَيَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَيَاضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ »[39] يعني “هيچ بندهمومني نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه سفيد ودرخشاني است ،هنگامي كه گناهي از او سر مي زند، در ميان آن نقطه سفيد نقطه سياهي پيدا مي شود، اگر توبه كند آن سياهي بر طرف مي گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سياهي افزوده مي شود تا تمام سفيدي را بپوشاند و هنگامي كه سفيدي پوشانده شد، صاحب چنين دلي هرگز به خير وسعادت باز نمي گردد واين معني گفتار خداست كه مي فرمايد: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ »[40]

معناي قلب

1- به معناي عقل ودرك آمده است) إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ( [41] “در اين مطلب تذكر ويادآوري است براي كساني كه نروي عقل ودرك داشته باشد .”

2- به معناي روح وجان آمده است: ) وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ([42] يعنی “هنگامي كه چشمها از وحشت فرومانده وجانها به لب رسيده باشد .”

3- به معناي مركز عواطف آمده است) فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ( [43]يعني"بسبب رحمت الهي بر آنها‌ نرم وملايم هستي اگر خشن وقسي القلب وبد اخلاق بودي از اطرافت پراكنده مي شوند .”

عامل بسته شدن دل

دو عامل باعث بسته شدن دل انسان ومهر خوردن آن مي شود:

يكي از عواملبسته شدن دل انسان، هوا پرستي است.

1- اگر انسان پس از روشن شدن حق، بجاي خدا محوري هوا محوري وهوس مداري را بر گزيند مشمول اضلال كيفري خداوند قرار مي گيرد وخداوند سمع وقلب او را مختوم مي كند و بر چشم او پرده مي افكند كه پس از آن، حق را نمي شنود و نمي ببيند و نمي فهمد، زيرا او عالمانه هواپرست شده است .

2 - عامل ديگر بسته شدن دلها گناه است، گناهان اثر مسقيم در دل انسان دارد كه هر چقدر بيشتر گناه كند قلبش بيشتر كدر وتاريك مي شود همانطوري كه در روايات زيادي از امام باقر (ع)نقل شد.[44]

ويژگي هاي قلب مريض

الف - قلبي كه ازخدا غافل است ولايق رهبري نيست.) وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا( [45]

ب- دلي كه دنبال فتنه و دستاويز مي گردد) فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ ([46]

ج- دلي كه قساوت دارد )جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً([47]

د- دلي كه زنگ گرفته است . ) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ([48]

ه- دلي كه مهر خورده است)طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ ([49]

ويژگي های منافقان

گروه سومّي كه قرآن آنها را با آثار ونشانه هايشان معرفي مي كند منافقين است. منافقين كساني هستند كه در ظاهر اظهار ايمان مي كنند ولي در باطن ايمان ندارند قرآن آنها را اين گونه معرفيمي كنند ) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ( بعضي از مردم هستند كه مي گويند به خدا وروز جزاء ايمان آروديم درحالي كه ايمان ندارند. آنها آنچه در داشتند مخفی نمودند واظهار خلاف آن را يك نوع سياست دانستند، به قول خداوند متعال : ) يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْادَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ(آنها با اين عمل مي خواهند خدا ومومننان را بفريبند در حالي كه چنين نيست بلكه خودشان را فريب مي دهند “در جائي ديگر مي فرمايد:)اِنَّ المُنافِقِنَ يَخْادَعُونَ اللَّهَ و هُوَ خَادِعُهُم( يعني “منافق خدا را فريب مي دهند در حالي كه خداست آنها را فريب مي دهد"يعني در حقيقت آنها با اين عملشان كه تصور مي كنند خدا را فريب مي دهند خوشان را فريب مي دهند . چون هر كاري بكنند بالا خره روزي به خودشان بر مي گردد:) إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْفَلَها([50]يعني “اگر خوبي كنيد به خودتان خوبي گرديد واگر بدي كنيد باز به خودتان بدي گرديد .”

معناي وسيع نفاق

اگر چه نفاق در معناي خاص خود به افرادي صدق مي كند كه در ظاهر در صف مسلمان قرار دارند وليدر باطن در گروه كفر دارند امّا نفاق معني وسيع هم دارد كه هر گونه دوگاني ظاهر وباطن ،گفتار وعمل را شامل مي شود مثلا در حديثي وارد شده است كه امام صادق (ع)از پيامبر اسلام (ص)نقل كرده :آن حضرت فرموده است: « ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ[51] »يعني"سه خصلت است كه هر كس آن را داشته باشد منافق مي باشد ولوروزه بگيرد ونماز بخواند وگمان كند كه مسلمان است، كسي كه اگر امانتي را بپذيرد به آن خيانت كند،كسي كه هنگام سخن گفتن دروغ بگويد وكسي كه به وعده خوب وفا نكند “. يا از حضرت امير (ع)نقل شده است كه فرمود: « مَنْ تَرَكَ الْجُمُعَةَ ثَلَاثاً مُتَتَابِعَةً لِغَيْرِ عِلَّةٍ كُتِبَ مُنَافِقاً [52]» “يعني “همانا خداوند جل وجلاله علي را نشانه بين ايمان ونفاق قرار داد پي هر كس او را دوست داشته باشد مومن است وهر كس او راد شمن بداند منافق است .” « إن الله جل جلاله جعل عليا علما بين الإيمان و النفاق فمن أحبه كان مؤمنا و من أبغضه كان منافقا »[53]

در آغاز سوره بقره مومنان را با چهار آيه وكافران را با دو آيه معرفي كرد امّا گروه منافقين را كه نه ايمان گروه اوّل را دارند ونه جرعت وجسارت گروه دوّم را ، وبراي جامعه نيز خطرناك محسوب مي شوند ومسلمان آنها را بايد بهتر بشناسد، با سيزده آيه معرفي كرده وتمام خصوصيت آنها را بيان نموده است،تا مومنين ، آنها را بشناسند وارتباطشان را با آنها درست تنظيم كنند .

امير المومنين عليه اسلام فرمود:پيامبر اسلام (ص)به من فرمود: « إني لا أتخوف على أمتي مؤمنا و لا مشركا فأما المؤمن فيحجزه إيمانه و أما المشرك فيقمعه كفره و لكن أتخوف عليكم منافقا عليم اللسان يقول ما تعرفون و يعمل ما تنكرون [54]» “من براي امتم از مومن ومشرك نمي ترسم چون مومن را با ايمان نگاه مي دارد وكفار را با كفرش نابود مي كند ،من براي شما از منافيق مي ترسم ،آنها زبان گويا دارند وآنچه را كه مي پسندند ومي گويند ولي آنچه را كه مكروه مي دانيد عمل مي كنند”

ويژگي منافقين

1- بيمار دل)فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً (

يكي ويژگي هاي منافيق اين است كه دل بيمار هستند. انسان سالم به چهره بيشتر ندارد،هماهنگي كامل در ميان روح وجسم او حكم فر است .چرا كه ظاهر وباطن وروح وجسم ،همگي مكمل يك ديگر هستند ،اگر مومن است ،تمام وجود او فرياد ايمان مي كشد واگر منحرف است باز ظاهر وباطنش انحراف را نشان مي دهد .امّا منافق ظاهر وباطن وروح وجسمش دوگانه است واين دوگانگي جسم وروح يك بيمار روحيست فلذا قرآن در باره منافقينمي فرمايد ) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ( وچون در همين مسير ادامه حيات مي كنند هر روز به بيماريشان افزوده مي شود .[55] ) فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً(منافقون مانند آن مرداري هستند كه در آب افتاده است وهر چه قدر آب در آن بيشتر وارد شود ،فسادش بيشتر مي شود وبوي نامطبوع وآلودگي اش افزايش مي يابد .يا مانند مرداري است كه در مقابل نور خورشيد قرار گرفته است ،گل ها ،گياهان وجوانوران هر چه قدر از آفتاب بيشتر استفاده مي كنند زيبا تر وشگوفا تر مي شوند ولي مردار هر چه قدر نور آفتاب به آن مي خورد بد بو تر مي شود وبيماري اش افزايش مي ياد

2- دروغ گويي ) وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (

ويژگي ديگر منافقين دورغ گو بودن آنهاست.چون ظاهر وباطن آنها متفاوت است وبراي وبراي اسعتار آن مجبور اند در برخورد با افراد مختلف دروغ بگويند ،دروغ گو كار متداوم آنهاست .چون قرآن از دروغ گوي آنها با « كانُوا يَكْذِبُونَ » تعبير آورده است كه دلالت بر استمرار دارد .

مرارد از كذب منافقين ،فقط كذب زباني نيست بلكه بيشتر كذب اعتقادي مورد توجه است ،همانطوري كه فرمود: )إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ ([56]يعني “وقتي منافقان پيش تو مي آيند مي گويند شهادت مي دهيم تو پيامبر خدا هستي ،خدامي داند كه تو پيامبرش هستي ولي خـدا شهادت مي دهـد كـه منافقين دروغ مي گويند.” وهمين كذب اعتقادي آنها باعث نفاق در گفتار ورفتار آنها شده است.

3- افساد به نام اصلاح) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (

ويژگي سوّم منافيق اين است كه آنها در جامعه فسادمي كنند و در بين مردم تفرقه ايجاد مي كنند ولي در ظاهر وزبان ادعاي اصلاح طلبي مي كنند .آيه فوق مي گويد :"هنگامي كه به آنها گفته مي شود كه در روي زمين فساد نكنيد مي گويند ما فقط اصلاح كننده هسيتم ولي آگاه باشد وبدانيد اينها مفسدان اند وبرنامه اي جز فساد ندارندونمي فهمند .بيماري منافيقن آن قدر شديدوعميق است نه تنها كار هاي بد انجام مي دهد بلكه منكرا معروف ومعروف ها را منكر مي دانند و بر عمل كردبر خود افتخار نموده فسادشان را اصلاح مي دانند .بي اعتقادي باطن وتلاش براي حفظ ظاهر ،جهالت را بر آنها مسلط كرده است،غلط آن چه در آن قرار دارد درك نمي كنند.

در اينجا اين سوا ل مطرح مي شود كه ازكلمه ) وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ( فهميده مي شود مه منافيقن متوجه كار شان نيستند ونمي دانند كه چه كار مي كنند پس بر كار خودشان جاهلند وجاهل بايد موتنبع وراهنمائي شود نه اين كه گرفتار عذاب اليم شود .جواب اين است كه منافيقن اين گونه نيستند كه بدون دليل گرفتار جهالت شده باشند بلكه جهالتآنها ناشي از عمل كرده اختيار آنهاست .آنها بر اثر تصويل وتزيين نفس وعمل كرده نادرست ،اين با ور را پيدا كردند كه كار فساد انگيزشان اصلاح است . در حقيقت اين گرفتاري از افعال اختياري آنها ناشي شده است .اگر زندگي تأمل وتفكر داشتند وقيودات نفس را انار مي زنند ودر افعالشان واعتقادشان توجه مي گردند ،جهلشانبه علم تبديل مي شود .

4- سفيه دانستن مومنين) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ(

يكي ديگر از اوصاف منافقين اين است كه خودشان را وارسته از عيوب وآگاه ومتمدن مي پندارند ودر مقابل آن مومنين را انسان نادان وساده لوح وسفيه بحساب مي آورند .اين همان جهل مركب است .يعني در حالي كه خودشان سفيه اند وخير وشر زندگي انساني را دك نمي كنند بلكه علم به اين جهل شان هم ندارند وبدتر از آن ديگران را كه نعمت عقل بر خورد دارند ،سفيه مي دانند .آيه فوق مي گويد:"هنگاميكه به‌آنها گفته مي شود ايمان بياوريد كه توده اي مردم ايمان آوردند ،مي گويند:آيا ما همچون اين سفيه ان ايمان بياوريم؟

“سفاهت"بمعناي اختلال در عقل انسان است.بطوريكه نفع وضرر خود را تشخيص ندهد.منافقون ،مومنين را سفيه مي پندارند كه چون تصور مي كنند ايمان به عالم غيب كه غير محسوس است از بي خردي است ،در حالي كه خودشان گـرفتار سفاهت هستند وعقلشان را از قدرت تفكر تهي ساخته اند ) َالا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ( آيا اين از سفاهت نيست كه انسان خط زندگي خود را مشخص نكند ودرميان هر گروهي به رنگ آن گروه در آيد وبه جاي ثبات شخصيتي به دو يا چند گانگي مبتلا باشد؟!

5- دو روئي) وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْاإِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْإِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (

ويژگي ديگر منافقين اين است كه دورو ودو چهره هستند .خداوند متعال در آيه فوق مي فرمايد:"هنگاميكه افراد با ايمان را ملاقات كنند مي گويند ما نيز ايمان آوده ام واما هنگام كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مي روند گويند ما با شما هستيم وما مومنين را مسخره مي كنيم .”

منافقان در اسلام دو دسته بودند:

يك دسته از آنها آغاز كافر بودند ولي تظاهر به ايمان مي كردند.) يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ ([57] يعنی آنچه که در دل نداشتند به زبان می گفتند.

وعده اي در ابتداء صادقانه ايمان آوردند، اما وقتي اسلام را با منافع واغراض دنيوي خود ساز گار نيافتند ،در قلبشان كافر شدند ولي ايمان ظاهري خود را حفظ كردند ودر سايه آن بادين به مبارزه پرداختند[58])اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ([59] يعنی"آنها ايمان خودشان را سپر قرار دادند، پس مانع راه خدا شدند. هماناا آنها چه کاری بدی که اوّل ايمان آوردند و سپس کافرشدند ، آنگاه بر قلوب آنها مهر زده شد که ديگر نمی فهمند.”

خداي متعال وقتي صفت نفاق ودوروئي منافقان را بيان مي كند وقتي اجتماع منافقين با مومنان را ذكر مي كند آن را با عبارت« وَ إِذا لَقُوا » بيان مي كند كه مُشعِر بر بي رغبت بودن مؤمنين است وملاقات آنها را با عبارت « وَ إِذا خَلَوْا »تعبير مي آورد كه اشاره به رغبت آنها براي ملاقات با كافران را دارد. از طرف ديگر منافقان در برخودردبا مومنين با جمله فعليه كه مفيد حدوث است اظهار ايمان مي كنند و «آمَنَّا»مي گويد ولي در خلوت با كافران از جمله اسميه كه مفيد تأكيد وثبوت است وبا حرف تأكيد ” إنّ” ابراز يگانگي مي كنند و« إِنَّا مَعَكُمْ » مي گويند.

منافقان حتي در برخورد با مؤمنين از جهت احترام به افكار وعقايد آنها، اظهار ايمان نمي كنند .بلكه از باب مسخره واستهزاء مي گويند “ايمان آورديم “وهنگامی که با شياطين خوشان خلوت می کنند می گويند ما با شما هستيم و آنها را مسخره می کنيم. )قالُوا إِنَّا مَعَكُمْإِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (ولي خداوند متعال مي فرمايد: ) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ ( يعني"خداوند متعال آنها را مسخره مي كند ودر طغانشان نگه مي دارد تا بكلي سرگردان شوند .”

آنها مومنين را استهزاء مي كنند در حالي كه تمسخر آنها هيچ اثري ندارد ولي خداوند منافقين را استهزاء مي كند واستهزاء اوتكويني است واثر دارد كه آنها سبك مغز ومردد در انتخاب راه باقي مي مانند ودر آخرت نيز هيچ ارزشي ندارند ) فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً ([60] يعنی ” درقيامت برای آنها هيچ ارزشی قائل نمی شويم.”

پايان كار منافقين

منافقين با خصوصيت ذكر شده به حيات خود ادامه مي دهند و در آخر نيز به سرنوشت جبران ناپذير مبتلا مي شوند . ) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ ( يعني “آنها كساني هستند كه در اين جهان گمراهی را در مقابل هدايت خريدند ودر تجارت خود هرگز سود نکردند آنها هدايت شده نيستند .”

منافقين در اين دنيا كه تجارت خانه است، آمدند ولي بد تجارت كردند وتمام سر مايه وجودشان را كه عمرشان بود مفت ومجاني ازدست دادند ونه تنها چيزي عايدشان نشد بلكه گمراهي در دنيا وغذاب سخت را در آخرت بجان خريدند.

نشانه هاي منافقين در روايات

در احاديث و روايات نشانه هاي ديگري براي منافقين ذكر شده است :

1- يكي از نشانه هاي منافقين اين است که برخلاف مؤمنين كه غبطه می خورند ولي حسادت نمی ورزند، منافقين حسد مي كنند ولي غبطه ندارند .امام صادق (ع)فرمود: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُدُ وَ الْمُنَافِقُ يَحْسُدُ وَ لَا يَغْبِطُ »[61] “يعني مؤمن غبطه مي خورد وحسد نمي كند ولي منافقين حسد مي كنند وغبطه نمي خورند.”

مراد از غبطه اين است كه انسان آرزو كند خوبيها وفضايلي كه ديگراندارند او هم داشته باشد بدون آنكه از ديگران كاسته شود ولي حسد اين است كه شخص حسود آرزو مي كند آنچه ديگران دارند از دستشان برود. چه به اين حسود برسد يا نرسد.

2- منافق نهي مي كند ولي نهي نمي پذيرد .امام سجاد (ع) از پيامبر نقل مي كندكه حضرت فرمود:« إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي[62] »يعني: ” منافق نهي مي كند ولي نهي نمي پذيرد وبه چيز هاي كه عمل نمي كند نهي مي كند .”

3- مؤمن به کسی بدي نمي كند تا ازآن عذر خواهي كند ولي منافق هرروز بدي مي كند وعذر مي خواهد. ابوبصير از امام صادق نقل كرده است كه فرمود: « إِيَّاكَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُسِي‏ءُ وَ لَا يَعْتَذِرُ وَ الْمُنَافِقُ يُسِي‏ءُ كُلَّ يَوْمٍ وَ يَعْتَذِرُ [63]»يعني: ” از چيز هاي كه بايد عذر خواهي از ديگران كني، دور كن. همانا مؤمن كار بدي نمي كند تا عذر خواهي كند ولي منافق هر روز كار بد ونا شايست مرتکب می شود وعذر هم مي خواهد .”

مراد اين است که منافق به خود شخصيّت قائل نيست. به اين دليل هرروز با بدی به ديگران و عذرخواهی از آنها، شخصيّت خود را پايمال می نمايد.

4- مؤمن كم حرف می زند وبيشتر عمل مي كند ولي منافق پرحرف است و كمتر عمل مي كند. پيامبر اسلام(ع) فرمود: « الْمُؤْمِنُ قَلِيلُ الْكَلَامِ كَثِيرُ الْعَمَلِ وَ الْمُنَافِقُ كَثِيرُ الْكَلَامِ قَلِيلُ الْعَمَلِ[64] » يعني” مومن،قليل الکلام وكثير العمل است ولي منافق کثيرالکلام وقليل العمل است.”

5- پيامبر اسلام فرمود:"سه خصلت از علامات منافقين است: « ثَلَاثُ خِصَالٍ مِنْ عَلَامَاتِ الْمُنَافِقِ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ[65] »

1- هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد.

2- به امانت خيانت مي كند .

3- به وعده خود عمل نمي كند .

6- منافقين با اهلبيت خصوصاً حضرت علي(ع) عداوت دارند. حبه عرني از امام علي (ع) نقل كرده است كه حضرت فرمود: «إنّ اللّه أخذ ميثاق كلّ مؤمن على حبّي، و أخذ ميثاق كلّ منافق على بغضي، فلو ضربت وجه المؤمن بالسيف ما أبغضني، و لو صببت الدنيا على المنافق ما أحبّني [66] »“همانا خدوند متعال از مؤمن ميثاق گرفته است كه مرا دوست داشته باشد واز منافق پيمان گرفته است كه مراد دشمن بدارد . پس اگر صورت مؤمن را باشمشير بزنند مرا دشمن نخواهدداشت و اگر دنيا به دامن منافق ريخته شود مرا دوست نخواهدداشت.

حضرت علي فرمود:« لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفي هذا على أن يبغضني ما أبغضني، و لو صببت الدنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبّني ما أحبّني[67] » يعني : ” اگر مومن را بزنند كه مراد دشمن بدارد ،مرا دشمن نخواهد داشت واگر همه دنيا را به منافق بدهند كه مرا دوست بدارد، مرا دوست نخواهد داشت .”

7- مؤمن با يقين عمل مي كند وعملش مقرون به يقين است ولي عمل منافق همراه با شك وترديد است.

حضرت علي فرمود: « إن المؤمن يرى يقينه في عمله و إن المنافق يرى شكه في عمله»[68] يعني"مومن عملش را با يقين انجام مي دهد ولي منافق با شك وترديد عمل مي كند.”

8- سخن منافق زيبا وجذاب است ولي عملش دردناک وتلخ است.

حضرت علي فرمود: « المنافق قوله جميل و فعله الداء الدخيل»[69]

 



[1] - بقره آيه 1

[2] - بقره آيات 1-4

[3]- مائده آيه 41

[4]- عنکبوت آيه 2

[5]- وسائل الشيعه ج 15ص329

[6]- بحارالأنوار ج 10ص366

[7]- مومنون آيه 9

[8]- برگفته از “تسنيم “آيه الله آملی ج 2

[9]- من لا يحضره الفقيه ج 1ص 211

[10]- الکافی ج 3ص 266

[11]- من لا يحضره الفقيه

[12]- اسراء آيه 29

[13] - بقره آيه 267

[14]- الكافيج 2ص 144

[15]- الكافيج 2ص 144

[16]- الكافيج 2ص 200

[17]– الكافيج2ص 201

[18] - الکافیج 2ص 201

[19] - كهفآيه 49

[20]- توبه آيه 102

[21] - نازعات آيه 31

[22]- بقره آيه 86

[23]- نجم آيه 29

[24]- بقره آيه 6

[25]- سوره جاثيه آيه 24

[26]- سوره بقره آيه 6

[27]- سوره نمل آيه 14

[28]- بقره آيه 89

[29]- سوره نمل آيه 40

[30]- سوره ابراهيم آيه 7

[31]- بقره آيه 152

[32]- سوره بقره آيه 85

[33]- سوره بقره آيه 85

[34] - سوره ممتحنه آيه 4.

[35]- سوره ابراهيم آيه 22.

[36]- سوره عنكبوت آيه 26.

[37]- ترجمه الميزان، ج‏1، ص: 85

[38]– نساء آيه 155

[39] – الكافي ج 2ص 273

[40]- مطففين آيه 14

[41]- ق آيه 37

[42]- احزاب آيه 10

[43] - آل عمران آيه 159

[44]- برگرفته از ” تسنيم ” آيه الله جوادي ج 2ص 231

[45] –كهف آيه 28

[46]- آل عمران آيه 7

[47]- مائده آيه 13

[48]- مطففين آيه 14

[49] - نساء آيه 155

[50] - الاسراء آيه 7

[51]- الكافي ج 2ص 290

[52]– بحار اأنوار ج 86ص 183

[53] - الأماني للصدوقص 284

[54] - بحار الأنوار ج 2ص 110

[55]– برگرفته از تفسير نمونه ج 1 و تفسير نور ج 1

[56] – منافقون آيه 1

[57]- آل عمرا آيه 167

[58]- بر گرفته از ” تسنيم ” آيه الله جوادي ج 2

[59]- منافقين آيه 2–3

[60]- كهف آيه 105

[61] - الكافي ج 2ص 307

[62] - الكافي ج 2ص 396

[63] - وسائل الشيعه ج 16ص 159

[64]- مستدرك الوسائل ج 9 ص 18

[65] - مستدرك الوسائل ج 9ص 85

[66]- الغارات ج 2ص 365

[67] - غررالحكمص 91

[68]– غررالحكمص 91

[69] - غررالحكمص 458


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم