بزرگوارى امام سجاد علیه السلام در برخورد با نادانان‏

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391

 

     وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً[1]

      مؤمنان چنين‏ اند، اگر ببينند مردم نادان سخن زشت گويند، آنان راه مسالمت پويند، بزرگوارانه پاسخ دهند، تا از شر ايشان برهند. گفتار آنان استوارست و پذيرفته گردكار، بر جاهلان نمى‏ تازند، و با مهربانى درونشان را آرام مى‏سازند. ادب قرآن چنين است و دستور پيغمبر اين، و خاندان رسول اين ادب را از جد خود ميراث بردند كه‏ «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ»[2]

     روزى به مردمى گذشت كه از او بد مى‏ گفتند فرمود:

     اگر راست ميگوئيد خدا از من بگذرد و اگر دروغ ميگوئيد خدا از شما بگذرد.[3]

     روزى مردى برون خانه او را ديد و بدو دشنام داد. خادمان امام بر آن مرد حمله بردند.

     - على بن الحسين گفت:

     - او را بگذاريد. سپس بدو گفت:

     آنچه از ما بر تو پوشيده مانده بيشتر از آنست كه ميدانى. آيا حاجتى دارى؟ مرد شرمنده شد و امام گليمى را كه بر دوش داشت بر او افكند و فرمود هزار درهم باو بدهند.

     مرد از آن پس ميگفت گواهى ميدهم كه تو فرزند پيغمبرى. [4]

     از زهرى پرسيدند، على بن الحسين را ديدى؟ گفت:

     - آرى. و كسى را از او فاضلتر نديدم. بخدا نديدم در نهان دوستى و در آشكارا دشمنى داشته باشد.

     - چگونه چنين چيزى ممكن است؟

صفحات: 1· 2

دعا به وقت اندوه

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391

يا من تحل به عقد المکاره

     اى کسى که گره هر سختى به دست تو گشوده شود،

    و اى که تندى شدائد به عنايتت مى شکند،

     اى که راه بيرون شدن از تنگى و رفتن به سوى آسايش از تو خواسته شود، دشواريها به لطف تو آسان گردد، و وسائل زندگى و اسباب حيات به رحمت تو فراهم آيد، و قضا به قدرتت جريان گيرد، و همه چيز به اراده تو روان شود، تنها به خواست تو بى آنکه فرمان دهى همه چيز فرمان برد، و هر چيز محض اراده‏ات بى آنکه نهى کنى از کار بايستد، در تمام دشواريها تو را مى خوانند، و در بليات و گرفتاري ها به تو پناه جويند، غير از بلايى که تو دفع کنى بلايى برطرف نگردد، و گرهى نگشايد مگر تواَش بگشايى،

     الهى، بلايى بر من فرود آمده که سختى و ثقل آن مرا درهم شکسته، و گرفتاريهايى بر من حمله ور شده که تحمّلش براى من دشوار است، و آن را تو از باب قدرتت بر من وارد کرده ‏اى، و به اقتدار خود متوجه من نموده ‏اى،

     اله من، چيزى را که تو آورده ‏اى کسى نبرد، و آنچه تو فرستاده ‏اى ديگرى بازنگرداند، و بسته تو را کسى نگشايد و چيزى را که تو بگشايى ديگرى نبندد، و آنچه را تو دشوار نموده‏اى کسى آسان نکند، و آن را که تو ذليل کرده‏ اى ياورى نباشد، پس بر محمد و آلش درود فرست، و به رحمتت - الها - درِ آسايش را به رويم باز کن، و به قدرتت صولت سلطان غم را در ميدان حيات من بشکن، و مرا در موردى که از آن شکوه دارم به عنايت و احسانت کامياب کن، و به درخواست من شيرينى اجابت بچشان، و از سوى خودت رحمت و گشايشى دلخواه نصيبم فرما، و برايم نجات و خلاصى سريع از گرفتاريها مقرّر کن، و مرا به خاطر چيرگى غم از رعايت واجبات و به کار بستن مستحبات خود بازمدار، چرا که من به سبب آنچه به سرم آمده بى تاب و توان شده، و قلبم از تحمل آنچه در زندگيم رخ نموده لبريز از اندوه گشته، و تو به رفع گرفتاريهايم و دفع آنچه در آن درافتاده‏ام توانايى، پس قدرتت را درباره من به کار بر گرچه از جانب تو مستحق آن نيستم،

     اى صاحب عرش عظيم، و دارنده نعمت با کرامت، که تو بر تمام اين امور توانايى.

     اى مهربانترين مهربانان،

     اى پروردگار عالميان دعايم را به اجابت برسان.

صفحات: 1· 2

بیان مظلوميت امیرالمومنین در خلافت از زبان خودش

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391


قسمتی از نامه 62 امام علیه السلام به مردم مصر:

     خداوند سبحان محمد _صلي الله عليه وآله و سلم _ را فرستاد تا بيم ‏دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه که پيامبر _صلي الله عليه وآله و سلم _  به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در کار حکومت با يکديگر درگير شدند، سوگند بخدا نه در فکرم مي‏ گذشت، و نه در خاطرم مي ‏آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا _صلي الله عليه وآله و سلم _  از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده ‏دار شدن حکومت باز دارند، تنها چيزي که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود که با او بيعت کردند. من دست باز کشيدم، تا آنجا که ديدم گروهي از اسلام باز گشته، مي‏ خواهند دين محمد _صلي الله عليه وآله و سلم _  را نابود سازند، پس ترسيدم که اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نکنم، رخنه‏ اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، که مصيبت آن بر من سخت‏ تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالاي چند روزه دنياست، به زودي ايام آن مي‏ گذرد چنانکه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره‏ هاي ابر که زود پراکنده مي‏ گردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خواستم تا آنکه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد.  

     به خدا سوگند! اگر تنها با دشمنان روبرو شوم، در حالي که آنان تمام روي زمين را پر کرده باشند، نه باکي داشته، و نه مي‏هراسم، من گمراهي آنان و هدايت خود را که بر آن استوارم، آگاهم، و از طرف پروردگارم به يقين رسيده ‏ام، و همانا من براي ملاقات پروردگار مشتاق، و به پاداش او اميدوارم. لکن از اين اندوهناکم که بيخردان، و تبهکاران اين امت حکومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگي کشند، با نيکوکاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند، زيرا از آنان کسي در ميان شماست که شراب نوشيد و حد بر او جاري شد، و کسي که اسلام را نپذيرفت اما به ناحق بخشش هايي به او عطا گرديد.

     اگر اينگونه حوادث نبود شما را برنمي ‏انگيختم، و سرزنشتان نمي‏ کردم، و شما را به گردآوري تشويق نمي‏ نمودم، و آنگاه که سر باز مي ‏زديد رهاتان مي‏ کردم.

چون تو را نوح است کشتی بان ز طوفان غم مخور!

نوشته شده توسطرحیمی 18ام مهر, 1391

 

حافظ از دست مده صحبت آن کشتی نوح

ورنه این سیل حوادث بکند بنیادت

      از ادله محكم و واضحي كه بر لزوم پيروي از راه و رويه اهل بيت عليهم السلام‌ و نه ديگران دلالت دارد، روايتي است كه احمد بن حنبل در كتاب «فضائل الصحابه» با سند خود از حنش كناني روايت كرده است:

     «سمعت أبا ذر يقول وهو آخذ بباب الكعبة: من عرفني، فأنا من قد عرفني، ومن أنكرني، فأنا أبو ذر، سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول: ثم ألا إنّ مثل أهل بيتي مثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك»

     أحمد بن حنبل، فضائل الصحابة: ج2 ص785، الناشر: مؤسسة الرسالة ـ بيروت. الحاكم النيسابوري، المستدرك وبذيله التلخيص للذهبي: ج2 ص343.

     (در حالي كه ابوذر خود را به درب خانه كعبه چسبانده بود شنيدم كه مي‌گفت: «هر كس مرا مي‌شناسد كه مي‌شناسد و آن كس كه مرا نمي‌شناسد بداند كه من ابوذر هستم و از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله شنيدم كه مي‌فرمود: هان بدانيد كه مثال اهل بيت من همچون كشتي نوح است كه هر كس بر آن سوار گشت نجات يافت و هر كس از آن روي گرداند هلاك گشت.)

     اين روايت را حافظان و علماي ديگر، همچون:

     طبراني در «المعجم الكبير» ، «المعجم الأوسط» ، «المعجم الصغير» روایت کرده است.

     الطبراني، المعجم الكبير: ج3 ص45ـ 46. الطبراني، المعجم الأوسط: ج4 ص10، ج5 ص354ـ 355، ج6 ص85. الطبراني، المعجم الصغير: ج1 ص139ـ 140، ج2 ص22.)

     حاكم نیشابوری نیز در مستدرك روايت كرده،همچنين حاكم پس از بيان اين روايت گفته است:

     «حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه»

     الحاكم النيسابوري، المستدرك وبذيله التلخيص للذهبي: ج2 ص343.

     (اين حديث داراي شرايط صحت بر اساس روايات مسلم است اما مسلم و بخاري آن را روايت نكرده‌اند.)

     و نيز خطيب بغدادي در تاريخ خود تاريخ بغداد: ج12 ص90.،

    ابو نعيم در حليه‌الأولياء حلية الأولياء: ج4 ص306، الناشر: دار الكتاب العربي ـ بيروت.

     ديگر حافظان حديث اين روايت را از تعدادي از صحابه همچون امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام، ابوذر غفاري، ابوسعيد خدري، ابن عباس، انس بن مالك و ديگران روايت كرده‌اند، آن هم با طرق متعدد و مختلف كه باعث قوت و استحكام بيشتر حديث گرديده و آن را به درجه حسن و يا صحيح ارتقاء مي‌بخشد؛ چنان‌كه ابن حجر هيثمي در «الصواعق المحرقه» گفته است:

    «وجاء من طرق كثيرة يقوي بعضها بعضاً مثل: أهل بيتي، وفي رواية: إنما مثل أهل بيتي، وفي أخرى: إنّ مثل أهل بيتي، وفي رواية: ألا إن مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح في قومه من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك، وفي رواية: من ركبها سلم ومن تركها غرق، وأنّ مثل أهل بيتي فيكم مثل باب حطة في بني إسرائيل، من دخله غفر له…»

     ابن حجر الهيتمي، الصواعق المحرقة: ج2 ص446، الناشر: مؤسسة الرسالة ـ بيروت.

     (اين روايت از طرق فراواني روايت شده است كه تعدد طرق مي‌تواند مايه تقويت سند برخي نسبت به برخي ديگر شود مانند روايت: «مثل اهل بيتي…» كه در يك روايت: «إنما مثل أهل بيتي» آمده و در روايت ديگر: «إنّ مثل أهل بيتي» و در جاي ديگر: «ألا إن مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينه نوح في قومه من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك» و يا در روايتي اين‌چنين: «من ركبها سلم ومن تركها غرق» و بالاخره در روايتي: «أنّ مثل أهل بيتي فيكم مثل باب حطه في بني إسرائيل، من دخله غفر له…» چنين آمده است.)

     و حافظ سخاوي نيز گفته است:

     «وبعض هذه الطرق يقوي بعضاً»

     السخاوي، استجلاب ارتقاء الغرف بحب أقرباء الرسول وذوي الشرف: ج2 ص484 ح220، الناشر: دار البشائر الإسلامية ـ بيروت.

     (برخي از طرق اين روايت برخي ديگر را روايت مي‌كند.)

     دلالت اين حديث نياز به بيان ندارد و به خوبي دلالت دارد:

     كه اهل بيت عليهم السلام‌ راه‌هاي نجات و نشانه‌هاي هدايت مردم در درياي طوفان زده ضلالت و گمراهي هستند و اين كه آنان گاهي به كشتي نوح عليه السلام‌ و گاهي به باب آمرزش گناهان تشبيه شده‌اند به بهترين و رساترين شكل بر اين نكته دلالت دارد كه بهترين و صحيح‌ترين راه براي دسترسي به سنت صحيح نبوي بعد از وفات آن حضرت منحصر به آن بزرگواران و سوار شدن بر كشتي نجات اهل بيت عليهم السلام‌ است.

     مناوي گفته است:

    «و وجه تشبيههم بالسفينة أنّ من أحبهم وعظّمهم شكراً لنعمة جدهم وأخذ بهدي علمائهم نجا من ظلمة المخالفات، ومن تخلف عن ذلك غرق في بحر كفر النعم وهلك في معادن الطغيان»

    المناوي، فيض القدير: ج5 ص660.

     (علت تشبيه اهل بيت به كشتي نجات بدين خاطر است كه هر كه آنان را دوست داشته و به خاطر نعمتي كه از سوي جدّشان به وي رسيده آنان را بزرگ‌ داشته و از هدايت علماي آنان بهره‌مند گردد از تيرگي ناداني‌ها رهايي مي‌‌يابد و آنان كه از اين كشتي روي گردان شوند غرق درياي كفران نعمت‌ها و هلاك در معادن طغيان خواهند گرديد.)

     ملا علي قاري گفته است:

     «(ألا إن مثل أهل بيتي)، بفتح الميم والمثلثة أي شبههم (فيكم مثل سفينة نوح) أي في سببية الخلاص من الهلاك إلى النجاة، (من ركبها نجا، ومن تخلف عنها هلك) فكذا من التزم محبتهم ومتابعتهم نجا في الدارين، وإلا فهلك فيهما»

     ملا علي القاري، مرقاة المفاتيح: ج11 ص327.

     («ألا إن مثل أهل بيتي» در اين بخش از حديث آنان را در سبب گرديدن براي رهايي از هلاكت به سوي ساحل نجات به كشتي تشبيه نموده است. «من ركبها نجا، ومن تخلف عنها هلك» هم‌چنين در اين بخش فرموده است كه هر كس محبت آنان را ملتزم گرديده و از آنان پيروي نمايد در هر دو دنيا نجات خواهد يافت وگرنه در هر دو دنيا هلاك خواهد گرديد.)

     بدون شك نجات و رهايي از هلاكت و گمراهي و سوار گرديدن بر كشتي هدايت اهل بيت عليهم السلام‌ فقط با محبت محقق نمي‌گردد؛ بلكه بايد با رجوع به آنان و عمل به آموزه‌ها و اوامر و نواهي آنان در امور دين و دنيا توام گردد؛ وگرنه سوار شدن به كشتي نجات اهل بيت معنايي نخواهد داشت و خلاصي از هلاكت محقق نخواهد گرديد.

     پس به خوبي مشخص گرديد كه معناي اين حديث همان معناي حديث ثقلين است كه معناي هر يك ديگري را تكميل مي‌كند.



منبع: سایت ولی عصر(عج)

تلخیص و انتخاب :سایت شمیم شیعه

 

یک زن و چند شوهر ! ؟

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1391

     روزى در حدود چهل نفر از زنان قريش گرد آمده و به حضور على عليه السلام رسيدند گفتند:

     يا على چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى داده است اما به زنان اجازه چند شوهرى نداده است؟

     آيا اين امر يك تبعيض ناروا نيست ؟

    على عليه السلام دستود داد: ظرفهاى كوچكى از آب آوردند و هر يك از آنها را به دست يكى از زنان داد سپس دستور داد همه آن ظرفها را در ظرف بزرگى كه وسط مجلس گذاشته بود، خالى كنند.

    دستور اطاعت شد آنگاه فرمود: اكنون هر يك از شما دو مرتبه ظرف خود را از آب پر كنيد، اما بايد هر كدام از شما عين همان آبى كه در ظرف خود داشته بر دارد.

     گفتند: اين چگونه ممكن است ؟ آبها با يكديگر ممزوج شده اند و تشخيص ‍ آنها ممكن نيست.

     على عليه السلام فرمود: اگر يك زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همه آنها همبستر مى شود و بعد آبستن مى گردد، چگونه مى توان تشخيص داد كه فرزندى كه بدنيا آمده است از نسل كدام شوهر است.

     البته اين بهترين و ساده ترين دليلى بود كه آن حضرت براى آنان اقامه كرده است وگرنه از جهتى ديگر: زن مانند مرد نيست كه فقط بر اساس نياز غريزه جنسى تن به ازدواج دهد بلكه زن بيشتر از غريزه جنسى به محبّت و عاطفه مى انديشد و لذا زن در چند شوهرى هرگز نمى تواند حمايت و محبت و عواطف خالصانه و فداكارى يك مرد را نسبت به خود جلب كند. از اين رو چند شوهرى نظير روسپى گرى همواره مورد تنفر زن بوده است. على هذا چند شوهرى نه با تمايلات و خواسته هاى مرد موافقت داشته است و نه با خواسته ها و تمايلات زن.

منبع:

  • حكايتها و هدايتها در آثار استاد شهيد مطهرى(ره).

غدیر از دیدگاه امام خمینی (ره)

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1391

     پيغمبر مي‌خواست همة مردم را علي‌بن‌ابي‌طالب كند ولي نمي‌شد. و اگر بعثت پيغمبر هيچ ثمره‌اي نداشت الا وجود علي‌بن‌ابي‌طالب و وجود امام زمان- سلام‌الله عليه- اين هم توفيق بسيار بزرگي بود. اگر خداي تبارك و تعالي، پيغمبر را مبعوث مي‌كرد براي ساختن يك همچو انسانهاي كامل، سزاوار بود؛ لكن آنها مي‌خواستند كه همه آن طور بشوند، آن توفيق حاصل نشد.

     پيدايش غدير در پرتو مقام شامخ علي عليه السلام، مسأله‌اي نيست كه بنفسه براي حضرت امير يك مسأله‌اي پيش بياورد، حضرت امير مسألة غدير را ايجاد كرده است.

      آن وجود شريف كه منبع همة جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براي ايشان ارزش ندارد؛ آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است.

      خداي تبارك و تعالي كه ملاحظه فرموده است كه در بشر بعد از رسول‌اکرم صلي الله عليه وآله و سلم كسي نيست كه بتواند.

     عدالت را به آن طوري كه بايد انجام بدهد، آن طوري كه دلخواه است انجام بدهد، مأمور كند رسول‌الله را كه اين شخص را كه قدرت اين معنا را دارد كه عدالت را به تمام معنا در جامعه ايجاد كند و يك حكومت الهي داشته باشد، اين را نصب كن.

      نصب حضرت امير به خلافت اين طور نيست كه از مقامات معنوي حضرت باشد؛ مقامات معنوي حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود. و اينكه در روايات ما و از آن زمان تا حالا اين غدير را آن قدر ازش تجليل كرده‌اند، نه از باب اين كه حكومت يك مسأله‌اي است، حكومت آن است كه حضرت امير عليه السلام به ابن عباس مي‌گويد كه :

«به قدر اين كفش بي‌قيمت هم پيش من نيست .»

      آن كه هست اقامة عدل است. آن چيزي كه حضرت امير سلام‌الله‌عليه و اولاد او مي‌توانستند در صورتي كه فرصت بهشان بدهند، اقامه عدل را به آن طوري كه خداي تبارك و تعالي رضا دارد انجام بدهند، اينها هستند، لكن فرصت نيافتند.

      زنده نگه داشتن اين عيد نه براي اين است كه چراغاني بشود و قصيده خواني بشود و مداحي بشود، اينها خوب است، اما مسأله اين نيست. مسأله اين است كه به ما ياد بدهند كه چطور بايد تبعيت كنيم، به ما بايد بدهند كه غدير منحصر به آن زمان نيست، غدير در همة اعصار بايد باشد و روشي كه حضرت امير در اين حكومت پيش گرفته است بايد روش ملتها و دست‌اندركاران باشد.

     قضية غدير، قضية جعل حكومت است، اين است كه قابل نصب است و الا مقامات معنوي قابل نصب نيست يك چيزي نيست كه با نصب آن مقام پيدا بشود؛ لكن آن مقامات معنوي كه بوده است و آن‌ جامعيتي كه براي آن بزرگوار بوده است، اسباب اين شده است.

     منازل مختلف، كلياتش سبع والي سبعين والي زيادتر، تا حالا رسيده است به دست ماها به صورت يك مكتوب، حضرت امير هم اين طور است، رسول خدا هم اين طور است، مراحل طي شده است، تنزل پيدا كرده است.

     از وجود مطلق تنزل پيدا كرده است، از وجود جامع تنزل پيدا كرده است و آمده است پايين تا رسيده است به عالم طبيعت، در عالم طبيعت اين وجود مقدس و آن وجود مقدس و اولياي بزرگ خدا.

      بنابراين، اين كه حديث غدير را ما حساب كنيم كه مي‌خواهد يك معنويتي را براي حضرت امير يا يك شأني براي حضرت امير درست كند نيست.

      حضرت امير است كه غدير را به وجود آورده است، مقام شامخ اوست كه اسباب اين شده است كه خداي تبارك و تعالي او را حاكم قرار بدهد.

      مسأله، مسألة حكومت است. مسأله، مسألة سياست است، حكومت عِدْلِ سياست است، تمام معناي سياست است.
      خداي تبارك و تعالي اين حكومت را و اين سياست را امر كرد كه پيغمبر به حضرت امير واگذار كنند، چنانچه خود رسول خدا سياست داشت و حكومت بدون سياست ممكن نيست.

      اين سياست و اين حكومتي كه عجين با سياست است، در روز عيد غدير براي حضرت امير ثابت شد.

 پي نوشت:

 

  1. نهج‌البلاغه خطبة 33
  2. عدل: برابر، همان

معرفی 8 گیاه معطر و روش استفاده از آن‌ها

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1391

      آویشن، رزماری، نعنا، مریم گلی و غیره. حتی اسم این گیاهان نیز مشام را پر از عطر طبیعت می‌کند. گیاهان معطر در طول قرن‌ها به عنوان دارو استفاده شده‌اند.

     در این مقاله به گوشه‌ای از خواص 8 گیاه معطر اشاره کرده و توصیه می‌کنیم از طعم و خواص درمانی آن‌ها استفاده کنید. با ما همراه باشید.

آویشن

آویشن: ضدعفونی کننده

     ساقه‌های گل دار آویشن سرشار از ترکیبی به نام «تیمول» است که قاتل باکتری‌ها محسوب می‌شود. آویشن ضدعفونی کننده و ضد ویروس قوی است. این گیاه معطر سرفه را تسکین می‌دهد و خلط‌ها را دفع می‌کند. زمانی که در معده‌تان احساس سنگینی می‌کنید برای هضم بهتر غذا به سراغ آویشن بروید. بهتر است بدانید آویشن حاوی آهن نیز می‌باشد.

روش استفاده

     آویشن تازه عطر و طعم بیشتری دارد. توصیه می‌کنیم از این گیاه در تهیه‌ی سوپ، خورش و همچنین سس‌هایتان استفاده کنید. برای خوشمزه تر کردن مایه طعم دهنده‌ی جوجه کباب، کباب، ماهی و غیره نیز از این گیاه معطر غافل نشوید.

     اگر مشکل بی‌خوابی دارید قبل از خواب نعنا نخورید زیرا باعث بی‌خوابی می‌شود.

      پودر آویشن را به غذاهایتان اضافه کنید. البته می‌توانید از جوشانده‌ی این گیاه نیز بهره‌مند شوید. در عطاری‌ها کپسول و افشره‌ی خوراکی آویشن نیز به فروش می‌رسد.

     مصرف آویشن برای افرادی که از فشار خون بالا رنج می‌برند توصیه نمی‌شود. قبل از مصرف حتماً با پزشکتان مشورت کنید. افشره‌ی خوراکی آویشن نیز برای زنان باردار، شیرده و کودکان مورد منع مصرف دارد.

صفحات: 1· 2

حلیم بادمجان

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1391

     یک غذای سنتی ، پر خاصیت و بسیار خوشمزه . حلیم بادنجان را باید یک کشک بادنجان کامل شده نامید . غذایی با عطر سیر و بادنجان و البته با گوشت خوشمزه و مقوی گردن . حلیم بادنجان یک غذای اصالتا اصفهانیست که البته دور تا دور ایران عزیز گشته و در هر شهر تغییراتی کرده اما از اصل نیوفتاده ….

مواد لارم:

  1. بادنجان …. 1 کیلو
  2. سیر …. 3 حبه
  3. پیاز …. 2 عدد درشت
  4. کشک …. 250 گرم
  5. گوشت گردن …. 250 گرم
  6. خرده برنج یا عدس یا لوبیا سفید …. 1 پیمانه سر خالی
  7. گردو چرخ کرده …. 2 قاشق غذاخوری
  8. زردچوبه …. 2 قاشق غذاخوری
  9. نمک و فلفل …. به میزان لازم
  10. آب گوشت …. 1 پیمانه
  11. زعفران آب زده …. 2 قاشق غذاخوری

طرز تهیه:

1 - بادنجان ها را پوست کنده و ورقه ورقه کنید . بادنجان ها را 10 دقیقه در آب در حال جوش انداخته و سپس آبکش کنید . در این مرحله میتوانید بادنجان ها را پس از ورقه ورقه کردن در آب نمک بخوابانید و پس از  2-3 ساعت آنها را آبکش کرده و پس از خشک شدن کمی سرخ کنید ولی توجه کنید که بادنجان ها تا کمی سرخ شد از روغن خارج کنید تا برشته نشود و لایه روی آن خشک نشود . زیرا در حلیم بادنجان جالب نیست که این تکه های برشته زیر دندان بیایند.
2 - برنج را در آب در حال جوش و نمک بریزید و زمانی که کامل نرم شد و تقریبا دانه های برنج از بین رفت آن را آب کش کنید و کنار بگذارید.توجه کنید که در شهر های مختلف از حبوبات دیگر هم استفاده میکنند که رایج ترین آن عدس است و بعضی نقاط از لوبیا سفید نیز استفاده میکنند که هر دو مورد مناسب است البته با عدس غذای شما تیره میشود ولی به نظر شخصی من خوشمزه تر است .
3 - گوشت گردن را به همراه پیاز و نمک و فلفل و زردچوبه بپزید و ریش ریش کرده و کنار بگذارید .
4 - با حوصله سیرداغ و پیاز داغ را آماده کنید .
5 - در یک قابلمه مناسب یک لایه بادنجان روی آن برنج و گوشت گردن پخته و ریش ریش شده ، سیر داغ و پیازداغ و گردو چرخ شده بریزید.نمک و فلفل و زردچوبه را بیفزایید توجه کنید که اگر آب گوشت شما نمک دارد غذای شما شور نشود یا ممکن است کشک شما که در آخر اضافه میکنید شور باشد پس بهتر است نمک را در آخر اگر لازم بود اضافه کنید و یک پیمانه آب گوشت را اضافه کنید . در قابلمه را بسته و روی حرارت ملایم به مدت 1 ساعت تا 1 ساعت ونیم بگذارید تا مواد کاملا له شده و به خورد هم بروند.
6 - بعد از این زمان کشک و زعفران را به غذا افزوده و با گوشت کوب خوب بکوبید تا مواد کاملا له شده و یک دست شود .
7 - حلیم بادنجان را در ظرف مناسبی کشیده و روی آن را با کشک و گردو و زعفران و نعنا داغ تزیین کرده و سرو نمایید.

مفهوم واژه ‏های عفت و غیرت

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1391

     در میان کلماتی که ما روزمره با آنها ارتباط داریم و به واسطه آنها به تفهیم و تفهم پرداخته و به مقصود خویش نایل می ‏گردیم به کلمات گوناگونی برخورد می‏ کنیم که دارای بار ارزشی متفاوتی هستند، بعضی دارای بار ارزشی مثبت و بعضی دیگر با بار ارزشی منفی و بقیه بدون در برداشتن ارزش و اعتباری خاص و ما هر کدام را به لحاظ در برداشتن مفاهیم و معانی خاص خودشان و جایگاهی که در میان انسان‏ها دارند مورد استعمال و استفاده قرار می‏ دهیم.

     از میان کلمات و واژه‏هایی که دارای قداست و ارزش مثبت بالایی هستند، دو کلمه عفت و غیرت با در برداشتن هاله‏ ای از نور و تلؤلؤ ویژه‏ای خودنمایی می‏ کنند و همگان را چه خوب و چه بد جذب و شیفته خویش می‏نمایند. این دو کلمه که حامل دو صفت از صفات برجسته خوب انسانی و الهی هستند، دارندگان خود را به درجه‏ای از اعتبار و ارزش مثبت می‏ رسانند که در نزد همه دارای ارج و قرب و قدر و قیمتی افزون بر دیگران جلوه می‏ک نند و با چشم دیگری در میان مردم دیده می ‏شوند.

     عفت که بیشتر در مورد دختران و زنان به کار می‏رود- اگر چه پسران و مردان نیز از آن مستثنی نیستند- عبارت است از پارسایی و پاکدامنی و خود نگهداری از آلودگی به حرام و دوری از شهواتی که باعث لکه‏دار شدن جسم و روح می‏گردد، ولی غیرت که اختصاص به پسران و مردان دارد- اگر چه در برخی از موارد زنان نیز از آن مستثنی نیستند- به حالت و صفتی گفته می‏شود که یک فرد به واسطه آن به پاسداری و نگهبانی از ناموس و آنچه ارزش‏های او شمرده می‏شود تهییج و تشویق می گردد.

     به عبارت دیگر، عفت، خودنگهداری و مواظبت از خویش است ولی غیرت، مواظبت از دیگران و دیگر نگهداری است که هر کدام در جای خود منشأ آثار، خیرات و برکات بیشماری است، از این روی، این دو حالت، همچون دو در گرانبهایی است که انسان‏های خوب و بد، فطرتا مایل به متصف بودن به آن هستند، به طوری که اگر به آنان بی‏غیرت و بی‏عفت گفته شود بدشان می‏آید و آن را برای خود یک ناسزا تلقی می‏کنند.

     از این بالاتر، حتی مردانی که از خصیصه‏ی والای غیرت جدا افتاده‏اند اگر بخواهند برای خود برگزینند به دنبال زنان باعفت می‏گردند و زنان بی‏عفت هم وقتی بخواهند برای خود شوهر انتخاب کنند، به مردان باغیرت جواب مثبت می‏دهند. به عبارت دیگر، جایگاه این دو کلمه به قدری رفیع و باارزش است که توجه به بی‏غیرت‏ها و بی‏عفت‏ها را هم به خود جلب می‏سازد و ضمیر انسانی و فطرت خدایی آنها، به گرانبها بودن این دو ویژگی توجه و هشدار می‏دهد.

     بنابراین اگر زن عفیف و پاکدامنی در خانه‏ ای وجود دارد، باید همگان از خودش تا شوهر، برادر و پدرش بسیار قدر و منزلت او را بدانند و بر این نعمت الهی شاکر و سپاسگزار باشند، یعنی با آمدن عفت، دیگر نباید او را به خاطر داشتن صفات بد دیگری که احیانا همه زنان و مردان به یک شکلی و اندازه‏ای آن را دارند و یا به جهت نداشتن جمال و زیبایی ظاهری، مورد سرزنش و ایذاء قرار دهند. در مقابل هم همین طور، اگر مردی است با غیرت و حمیت ولو فقیر و نادار، باید همه و خصوصا همسرش، ارج و قرب او را درک کند و خداوند را شکرگزار باشند.

اخلاق و جوان / ج2 / آیة الله مظاهری

حج

نوشته شده توسطرحیمی 17ام مهر, 1391

    

     مسلمانان به منزله‏ ی یک خانواده هستند که در نقاط مختلف زمین زندگی می‏ کنند و شایسته است همه‏ ی آنان از هر نژاد و طبقه ای که هستند با یکدیگر مودت، برادری و اتحاد داشته باشند. خداوند با وضع احکام و قوانینی که ضامن سعادت مسلمانان است، برنامه ‏های خاصی برای تحکیم برادری و اتحاد آنان ترتیب داده است که به صورتهای گوناگون از جمله نماز جماعت، نماز جمعه، نمازهای عید و مانند آنها اجرا می‏شود و حج از همه ی این موارد عمومی‏ تر و سودمندتر است.

     حج در لغت به معنای قصد و آهنگ کردن است و در اصطلاح فقهی مسافرتی است که مسلمانان در صورت توانایی مالی و جسمی به آن اقدام می‏ کنند و درایام خاصی، درمکان مقدسی گرد هم می‏ آیند و اعمال و مناسک مخصوصی انجام می‏ دهند و ضمن عبادت پروردگار، روابط اجتماعی جهانی خود را تحکیم می‏بخشند.

     حج یک سفر عرفانی است و بنا بر نظر علمای اخلاق، سفری است که انسان به قصد نزدیک شدن به خداوند آن را انجام می‏دهد تا به مقام «لقاء الله» برسد. مطابق ادبیات عرفانی، مسلمان در راه سفر حج سه منزل را طی می‏کند، منزل نخست آن «سیر من الخلق الی الحق» نام دارد که در آن مسلمان خود را برای سفر حج و حضور در پیشگاه خداوند آماده و از دنیا و مردم قطع علاقه می ‏کند.

صفحات: 1· 2· 3· 4· 5· 6· 7· 8· 9· 10· 11