موضوعات: "سیر و سلوک" یا "نکات اخلاقی"
ختم چهل روزه (عجيب و شگفت اور)ذكر يونسيه كه مرحوم كشميري فرموده اند.
نوشته شده توسطرحیمی 20ام آذر, 1391هو الرحمن الرحيم
لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
اول اينكه عامل(فردي كه ختم را انجام ميدهد) بر يگانگي خداوند ايمان داشته باشد نه در زبان بلكه با تمام وجود و با شناخت اندكي كه دارد كه سرلوحه همه انها يكتايي و بي همتايي خداوند در تمام صفات ثبوتي و مبر بودن او از تمام صفات سلبي است.
توجه كامل به وجود بي همتاي خداوند و اين كه عامل بداند خداوند در همه حال ناظر بر عمل اوست همان طور كه هنگامي كه با يك نفر صحبت ميكنيد تمام حواس شما به اوست در اينجا نيز بايد حالتي مشابه داشته باشيد حال انكه در هنگام گفتن اين ذكر با سرچشمه وجودو هستي صحبت مي كنيد.
پشيماني از گذشته سرشار از كوتاهي و ناسپاسي زيرا كه اين ذكر طبق گفته بزرگان اهل معرفت خود نوعي توبه به درگاه باري تعالي است.
نياز نيست كه تنها به معني ايه اكتفا كنيد بلكه به رابطه مضموم ايه با خودتان نيز بايد اهميت بدهيد .منظور اينكه در قسمت اول ايه كه در يگانگي و يكتايي و منزه بودن خداوند گواهي داده مي شود به عظمت خداوند در جهان هم توجه شود به نظم و هماهنگي در كره زمين و در سيارات وستاره ها و خورشيديا حيات در خشكيها و درياها وساير نشانه هاي عظمت حقتعالی و در قسمت بعدي ذكر گناهان و كوتاهي ها و ناسپاسي هايي كه انجام شده به ياد اورده مثل كفران نعمت يا كوتاهي در انجام اعمال پسنديده و…
و غرض اين نيست كه در هر بار خواندن ذكر تمام اين مطالب دوره شود بلكه هر كدام از اين دو قسمت را كه باعث مي شود شما بيشتر در ان لحظات قرب به حضرت دوست پيدا كنيد انتخاب كنيد كه اكثر اوقات به هردو معني توجه ميشود.
زمان مناسب همانطور كه قبلا گفته شد بعد از عشاء است (حدودا ساعت ده به بعد)و دليل ان هم قبلا ذكر شد.
در مورد تعداد اين ختم هم بايد از 400 شروع شود و كم كم زياد شود البته نيازي نيست حتما شما تعداد بشماريد بلكه از 20دقيقه كه زمان تقريبي 400 ذكر است شروع كنيد و ذره ذره (مثلا سه دقيقه يا پنج دقيقه)انرا زياد كنيد.قبلا گفته شد يكي از دوستان چگونه ختم گرفته بود او حدود20 دقيقه اين ذكر را مي خوانده و بعد انقدر مي خوانده تا در سجده خوابش مي برده است بسياري از انها هم كه اين ختم را تجربه كرده اند اين را توصيه مي كنند اينجانب نيز همين طور. زيرا مرحوم كشميري اين را فرمودند.
شايد كمي دشوار به نظر ايد اما ايا نتيجه كار انقدر ارزشمند نيست كه اين سختي ها را بجان خريد؟
ايا نياز نيست كه انسانها بخشي از شبانه روز را به مناجات با باريتعالي بپردازند حال انكه چنين نتايج عظيمي همچون:((( چشم برزخي.ارتباط با عالم ملكوت.و راهيابي به دنياي ارواح. و نوراني شدن قلب. و زدودن لكه هاي سياه گناه از روح ادمي. و بسيار چيزهاي ديگر))) حاصل اين عمل گرانبها نزد علماي اهل معرفت و استادان و بزرگان است.
________________________________________
از امام باقر (ع) روايت شده است كه :يونس عليه السلام سه روز در شكم ماهي درنگ كرد و در تاريكي هاي سه گانه تاريكي شكم ماهي تاريكي شب تاريكي دريا ندا در داد و گفت:لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ آنگاه خداوند دعايش را اجابت كرد و سپس ماهي وي را بر حال افكند.
________________________________________
مرحوم استاد علامه طباطبائي فرمودند كه مرحوم قاضي ( استاد آنجناب عارف عظيم و سالك مستقيم حضرت آيت الله حاج سيد علي قاضي تبريزي ) اول دستوري كه مي دادند ذكر يونسي بود لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ كه در مدت يك سال در وقت خاص به حالت سجده ات بازخوانده شود.
يا مهدي ادركني
برای رسیدن به تکامل به چه چیزهایی نیاز داریم؟
نوشته شده توسطرحیمی 19ام آذر, 1391استاد مطهرى (ره) مى گوید: از نظر قرآن انسان موجودى است برگزیده از طرف خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین، نیمه ملکوتى و نیمه مادی، داراى فطرتى خود آشنا، آزاد مستقل امانتدارِ خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به سوى قوّت و کمال سیر مى کند وبالا مى رود اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمى گیرد. ظرفیت علمى و عملى اش نامحدود است.
از دیدگاه اسلام ارزش انسان به آن است که به هدف خلقت که قرب الهى است نائل گردد و این کمال انسان است و منظور از کمال، کمال روحى و نفسانى است چون روح اصل و مبناى هویت و شخصیت آدمى است. از نظر قرآن انسانى سعادت مند است که به این هدف دست یابد. سعادت در گرو کسب لذّت یا قدرت بیشتر و مانند این ها نیست.
سعادت تنها در پیوند با خدا حاصل مى شود که در قرآن از آن به عبادت تعبیر شده است: «و ما خلقتُ الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را نیافریدم جز آن که مرا بپرستند
براى رسیدن به کمال نهایی، ابزارهایى لازم است که عبارتند از:
1- معرفت خدا:
کلید نیل به هدف نهایى معرفة الله است. بدون شناخت خداوند، تقرب به او امکان پذیر نیست و از این رو امام علی(ع) مى فرماید: اوّل الدّین معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز تدین است.
2- تقوا:
براى دستیابى به مقام شکر و نیل به اجر عظیم و احاطه بر مسائل با روشن بینى خاص و کسب موفقیت، قرآن مجید تقوا را مطرح کرده که همة این موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
3- عبادت:
در حدیث قدسى آمده است: « هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از واجبات به من نزدیک نشده است و او به وسیلة نوافل به من تقرب مى جوید تا جایى که او را دوست بدارم، آنگاه گوش شنوا و دیدة بینا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى دهم و چنانچه چیزى از من بخواهد ارزانى اش مى دارم
4- ترک گناه:
بزرگ ترین مانع رسیدن به کمالات، گناه و هواى نفس است به طورى که امام صادق(ع) مى فرماید: «بین بنده و خدا هیچ پرده اى تاریک تر و ترسناک تر از نفس و هوى نیست و براى از بین بردن این دو وسیله اى مانند احتیاج به خدا و خشوع براى خدا و گرسنگى در روز و بیدارى در شب نیست
حذر از پیروى نفس که در راه خدا
مردم افکن تر از این غول بیابانى نیست
امام صادق(ع) مى فرماید: از هواى نفس بپرهیزید همان طورى که از دشمنانتان مى پرهیزید. هیچ چیز دشمن تر براى مردان از پیروى هواهایشان و نتیجة زبان هایشان نیست
بر این اساس، دست یابى به کمال، ریاضت و مجاهده با نفس مى خواهد.
بزرگان دین برای سیر و سلوک مواردی را پیشنهاد کرده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از:
خودشناسی، آگاهی، تذکر، تفکر، تولی و تبری، علم به احکام، انتخاب رفیق صالح، پرهیز از گناه، توبه انجام واجبات انجام مستحبات و ترک مکروهات محاسبه و مراقبه، اخلاص، مجاهدت با نفس، نظم، غنیمت شمردن فرصت ها، خدمت به بندگان خدا، توکّل بر خدا، خوشرفتاری با مردم، زهد و قناعت .
در اسلام به پاره ای از عبادات و مستحبات بیشتر تأکید شده مانند قرائت قرآن، تهجد و شب زنده داری، انجام نوافل روزانه، راز و نیاز در دل شب، التزام به اوّل وقت در خواندن نمازهای واجب، همواره با وضو بودن، رعایت آداب و سنّت ها در عبادات، تعقیبات نماز، شرکت در نماز جمعه و جماعات، طولانی کردن قنوت و سجده های نماز، سه روز روزه در هر ماه، زیارت اولیا، توسل به امامان، صلة رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد.
در احادیث آمده است: خواندن چهار آیه از آخر سوره حشر که از آیه لو انزلنا هذا القرآن شروع شده و تا آخر سوره به پایان می رسد، هر روز صبح بسیار خوب است.
بهتر است در سجده شکر خوانده شود. تداوم این عمل بسیار مجرب و مفید است.
صد بار لا اله الا الله و هفتاد بار استغفار پس از نماز صبح بسیار مجرّب است
در پایان یاد آور می شویم که برای شروع در مراتب بالاتر کمال، ابتدا سعی نماید در مراتب اولیه، راسخ تر شده و ثبات قدم بیابد و سپس برنامه معنوی زندگی خود را به تدریج آغاز کنید، ابتدا با برنامه های سبک تر و پائین تر و بعد از آن که راسخ شدید و ثبات قدم یافتید به مراتب بالاتر بپردازید و سعی نمایید خود را خسته ننماید.
در روایات نیز آمده، گاهی قلب انسان رو می کند و گاهی پشت، اگر قلب رو کرد و آماده است، خود را در راه نوافل قرار داده و اگر پشت کرده و آماده نیست، به واجبات اکتفا کنید.
اللهم عجل لوليك الفرج
انسان، حامل امانت الهى
نوشته شده توسطرحیمی 17ام آذر, 1391
اى سالك عزيز! اين انسان كذائى، طرفه1 معجونى است كه در او از همه عوالم امكان نمونهاى هست، بلكه از تمام صفات و اسماء الهى جل جلاله تأثيرى در او موجود است؛ كتابى است كه احسن الخالقين2 او را با دست خود نوشته است؛ و او است مختصر از لوح محفوظ؛3 و اوست اكبر حجه الله؛ و اوست حامل امانتى كه آسمانها و زمينها نتوانستند آن را حمل نمايند؛4و به عبارت ديگر، از [هر سه عالم] محسوسات و عالم مثال و عالم معقول5، در انسان حظ و افرى گذاشته اند. و اگر انسان دو عالم (حس و مثال) خود را تابع عقلش نمايد، يعنى توجهش را به آن عالمش كند و همتش را به آن عالم قرار دهد و قوه آن را به فعليت بياورد، سلطنت دو عالم (شهادت و مثال) بر او موهبت مىشود و خلاصه به مقامى مىرسد كه بر قلب احدى خطور نكرده از: شرافت و لذت و بهجت و بهاء و معرفت حضرت حق تعالى6. بلى! آن چه اندر وهم نايد، آن شود.7 و اگر عقلش را تابع عالم حس و شهادتش كه عالم طبيعت و عالم سجين8 است نمايد و منغمر9 در عالم طبيعت شود و مصداق اخلد الى الارض10 باشد، خدا مىداند كه بعد از مفارقت روحش از ابن بدن، چه ابتلايى و چه شقاوتى و چه ظلمتى و چه شدتى به او خواهد رسيد؟! لاسيما در قيامت كبرى كه يوم تبلى السرائر11 است و روزى است كه نهادها آشكار خواهد شد!12
|
پی نوشت:
1.شگفت آور و عجب.
2.فتبارك الله احسن الخالقين. سوره مؤمنون؛ آيه 14.
3.لوح محفوظ لوحى است كه از دگرگونى محفوظ است و مشتمل است بر تمامى جزئياتى كه خداى سبحان قضايش را در خلق رانده؛ در نتيجه آمار همه چيز در آن هست؛ و تمامى آن چه كه بوده و آن چه كه هست و آن چه كه تا قيامت خواهد بود، در آن محفوظ است. الميزان؛ ج 17 ص 67 و ج 18 ص 339؛ ترجمه الميزان؛ ج 17 ص 96 و ج 18 ص 507.
4.انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولاً؛ (ما بر آسمانها و زمين و كوههاى عالم، عرض امانت كرديم، همه از تحمل آن امتناع ورزيدند و انديشه كردند، تا انسان پذيرفت و انسان هم [در مقام آزمايش ]بسيار ستمكار و نادان بود). سوره احزاب، آيه 72.و اين كه مراد از اين امانت چيست؟ مرحوم علامه طباطبائى (رحمه الله عليه) در تفسير الميزان مىفرمايد: مراد به امانت مزبور، كمالى است كه از ناحيه تلبس و داشتن اعتقادات حقه و نيز تلبس به اعمال صالحه و سلوك طريقه كمال و ارتقاء از حضيض ماده به اوج اخلاص، حاصل مىشود؛ و خداوند، انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند؛ اين است آن احتمالى كه مىتواند مراد به امانت باشد؛ چون در اين كمال، هيچ موجودى نه آسمان و نه زمين و غير آن دو، شريك انسان نيست؛ از سويى ديگر چنين كسى كه تنها خدا متولى امور اوست و جز ولايت الهيه هيچ موجودى از آسمان و زمين در امور او دخالت ندارد، چون خدا او را با خالص براى خود كرده. پس مراد به امانت عبارت شد از ولايت الهيه و تنها انسان مىتواند حامل آن باشد و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل انسان آن ولايت را، اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن بود، ولى در آسمانها و زمين نبود الميزان؛ ج 16 ص 349؛ ترجمه الميزان؛ ج 16 ص 525.
5.عوالم سه گونهاند: يكى عالم طبيعت است از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مىكنيم، و موجودات در آن صورتهايى هستند مادى كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و تبدل، جريان مىيابد.عالم دوم، عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد به اين معنا كه وجودش مافوق وجود اين عالم است (نه اين كه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست اما بدون ماده، كه آن چه حادثه در اين عالم حادث مىشود، از آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن سمت عليت و سببيت را دارد.عالم سوم، عالم عقل است كه مافوق عالم مثال است، يعنى ما فوق آن است (نه جايش)؛ در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعتى و بدون صورت مثالى، و آن عالم نسبت به عالم مثال نيز عليت و سببيت را دارد. نفس آدمى به خاطر تجردش، سنخيتى هم با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل الميزان؛ ج 11 ص 271؛ ترجمه الميزان؛ ج 11 ص 370.
6.از پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه پروردگار عالم فرمود: اعددت لعبادى ما لاعين رأت و لااذن سمعت و لا خطر بقلب بشر، (براى بندگانم نعمت هايى را آماده كردهام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ انسانى خطور نكرده است) بحارالانوار؛ ج 8، ص 191.
7. عارف رومى جناب مولوى مى گويد:
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى زمردن كم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر تا سر آرم از ملائك بال و پر
و از ملك هم بايدم جستن زجو كل شىء هالك الا و جهه
بار ديگر از ملك پران شوم آنچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانا اليه راجعون
تفسير و نقد و تحليل مثنوى؛ ج 3 ص 687
8.سجين از ماده سجن به معناى زندان و حبس گرفته شده و مبالغه در سجن است و به معناى زندان سخت و شديد مىباشد. و در روايات معصومين (عليه السلام) از عالم طبيعت به عنوان سجن المؤمن و جنه الكافر؛ (دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است) تعبير شده است. بحارالانوار؛ ج 6 ص 154 و 169 و از حضرت على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: اهربوا من الدنيا و اصرفوا قلوبكم عنها فانها سجن المؤمن؛ (از دنيا بگريزيد و دلهاى خود را از آن بگردانيد [و رغبتى نداشته باشيد ]چرا كه دنيا، زندان مؤمن است) غرر و درر آمدى؛ ج 25 ص 360.
9.فرورونده.
10.و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث؛ (و اگر مىخواستيم به آنان آيات، او (بلعم با عور) را رفعت مىبخشيديم، لكن او به زمين چسبيد [و به پستى گراييد] و پيرو هواى نفس گرديد و حكايت او همچون سگى است كه اگر به سويش حمله كنى، زبان از دهان بيرون مىآورد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مىكند [گويى آن چنان تشنه دنيا پرستى است كه هرگز سيراب نمىشود]). سوره اعراف؛ آيه 176.
11.سوره طارق؛ آيه 9.
12.رساله لقاء الله؛ ص 24 و 25.
باده گلگون (چهار صد و چهل كلمه در سلوك الى الله)
زیارت قبول
نوشته شده توسطرحیمی 3ام آذر, 1391زيد نساج مى گفت : پيرمرد همسايه اى داشتم كه كمتر او را مى ديدم . روز جمعه اى بود، او لخت شده بود تا غسل جمعه را انجام دهد. در پشتش زخمى راديدم كه به اندازه يك وجب و جايش چرك كرده بود. نزديكش رفته و علت زخمش را پرسيدم . ابتدا چيزى نگفت ، اما وقتى بيش از حد اصرار كردم بناچار داستانش را چنين شروع كرد.
در جوانى با چند نفر از دوستانم به فسق و فجور و كارهاى زشت و گناه مشغول بوديم . هر شب در خانه يكى از دوستان جمع مى شديم . تا اين كه شبى نوبت من شد. درخانه چيزى موجود نبود. ناگزير شمشيرم را برداشتم و از كوفه بيرون رفتم ، شايد كسى از كنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم . مدّتى گذشت ، هوا ابرى و تاريك شد. ناگهان رعد و برق شروع شد و برقى جستن كرد و من در روشنايى برق ، دو زن را مشاهده كردم . خودم را به سرعت به آنها رسانيدم و فرياد زدم : هر چه داريد فورا بدهيد و گرنه كشته مى شويدآن دو زن بيچاره جواهراتى را كه همراه داشتند به من دادند. در اين هنگام برق ديگرى جستن كرد، متوجه شدم كه يكى ازآنها جوان و زيبا و ديگرى پير است . شيطان مرا فريب داد، خواستم به آن زن جوان دست درازى كنم . پير زن پيراهنم را گرفت و التماس كنان گفت : دست از اين دختر بردار، اويتيم است و من خاله او هستم . او فردا شب با پسر عمويش ازدواج مى كند. امروز از من خواست كه او را به زيارت قبر حضرت على (ع ) ببرم ، شايد پس از رفتن به خانه شوهرديگر موفق به زيارت نشود. بيا و به خاطر حضرت على (ع ) دست از او بردار. من اعتنا نكرده و دختر را به زمين انداختم . در اين موقع دختر در كمال ياس و دل شكستگى گفت :
ياعلى ! به فريادم برس
ناگهان صدايى از پشت سرم شنيدم . سوارى به من نهيب زد: بر خيز! من با كمال غرور گفتم : آيا مى خواهى شفاعت اين زن را بكنى ؟ تو خودت نمى توانى از چنگم بگريزى . تا اين جسارت را كردم ، نوكشمشير را به پشتم فرو كرد، من افتادم . آن دو زن به سوار گفتند: لطف كردى كه ما رااز دست اين ظالم نجات دادى ، خواهش مى كنيم ما را تا قبر على (ع ) همراهى كن . آن سوار با صداى گرم و مهربان فرمود: زيارت شما قبول است ، من خودم على بن ابى طالب هستم !
اينجا بود كه من از كار زشت خود پشيمان شدم . فورا خودم را به پاى حضرت انداختم و عرض كردم :
آقا! من توبه كردم ، مرا ببخش.
حضرت فرمود: اگر واقعا توبه كرده باشى ، خدا مى پذيرد. عرض كردم : اين زخم ، مرا بسيار آزار مى دهد. آن حضرت مشتى خاك برداشت و بر پشت من زد. زخم من بهبود يافت ولى اثر آن براى هميشه بر پشتم باقى ماند.(امامت ، شهيد دستغيب ، ص 135)
- منبع : عاقبت بخیران عالم/ علی محمدعبدالهی
25 رمز مهم سعادت از زبان امام صادق علیه السلام
نوشته شده توسطرحیمی 29ام آبان, 1391از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمودند:
« طلبتُ الجنه، فوجدتها فی السّخاء؛
بهشت را جست و جو نمودم. پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم».
« و طلبتُ العافیه، فوجدتها فی العزله؛
و تندرستی و رستگاری را جست و جو نمودم. پس آن را در گوشه گیری(مثبت و سازنده) یافتم.».
« و طلبت ثقلاً لمیزان، فوجدتها فی شهاده ان لا اله الا الله و محمد رسول الله؛
و سنگینی ترازوی اعمال را جست و جو نمودم. پس آن را در گواهی به یگانگی خدای تعالی و رسالت حضرت محمد(ص) یافتم.»
« و طلبت السرعه فی الدخول الی الجنه، فوجدتها فی العمل لله تعالی؛
سرعت در ورود به بهشت را جست و جو نمودم. پس آن را در کار خالصانه برای خدای تعالی یافتم.»
« و طلبتُ حبّ الموت، فوجه ته فی تقدیم المال لوجه الله؛
و دوست داشتن مرگ را جست و جو نمودم. پس آن را در پیش فرستادن ثروت(انفاق) برای خشنودی خدا یافتم.»
« و طلبتُ حلاوه العباده، فوجدتها فی ترک المعصیه؛
و شیرینی عبادت را جست و جو نمودم. پس آن را در ترک گناه یافتم.»
« و طلبت رقّه القلب، فوجدتها فی الجوع و العطش؛
و رقت(نرمی) قلب را جست و جو نمودم. پس آن را در گرسنگی و تشنگی(روزه) یافتم.»
« و طلبت نورالقلب، فوجدته فی التفکر و البکاء؛
و روشنی قلب را جست و جو نمودم. پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم.»
« و طلبت الجواز علی الصراط، فوجدته فی الصدقه؛
و(آسانی) عبور بر صراط را جست و جو نمودم. پس آن را در صدقه یافتم.»
« و طلبت نور الوجه، فوجدته فی صلاه اللیل؛
و روشنی رخسار را جست و جو نمودم. پس آن را در نماز شب یافتم.»
« و طلبت فضل الجهاد، فوجدته فی الکسب للعیال؛
و فضیلت جهاد را جست و جو نمودم. پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگی زن و فرزند یافتم.»
« و طلبت حب الله عزوجل، فوجدته فی بغضا هلال معاصی؛
و دوستی خدای تعالی را جست و جو کردم. پس آن را در دشمنی با گنهکاران یافتم.»
«و طلبت الرئاسه، فوجدتها فی النصیحه لعبادالله؛
و سروری و بزرگی را جست و جو نمودم. پس آن را در خیرخواهی برای بندگان خدا یافتم.»
« و طلبت فراغ القلب، فوجدته فی قله المال؛
و آسایش قلب را جست و جو نمودم. پس آن را در کمی ثروت یافتم.»
« و طلبت عزائم الامور، فوجدتها فی الصبر؛
و کارهای پرارزش را جست و جو نمودم. پس آن را در شکیبایی یافتم.»
« و طلبت الشرف، فوجدته فی العلم؛
و بلندی قدر و حسب را جست و جو نمودم. پس آن را در دانش یافتم.»
« و طلبت العباده فوجدتها فی الورع؛
و عبادت را جست و جو نمودم. پس آن را در پرهیزکاری یافتم.»
« و طلبت الراحه، فوجدتها فی الزهد؛
و آسایش را جست و جو نمودم. پس آن را در پارسایی یافتم.»
« و طلبت الرفعه، فوجدتها فی التواضع؛
برتری و بزرگواری را جست و جو نمودم. پس آن را در فروتنی یافتم.»
« و طلبت العزّ، فوجدته فی الصدّق؛
و عزت(ارجمندی) را جست و جو نمودم. پس آن را در راستی و درستی یافتم.»
« و طلبت الذله، فوجدتها فی الصوم؛
و نرمی و فروتنی را جست و جو نمودم. پس آن را در روزه یافتم.»
« و طلبت الغنی، فوجدته فی القناعه؛
و توانگری را جست و جو نمودم. پس آن را در قناعت یافتم.»
« و طلبت الانس، فوجدته فی قرائه القرآن؛
و آرامش و همدمی را جست و جو نمودم. پس آن را در خواندن قرآن یافتم.»
« و طلبت صحبه الناس، فوجدتها فی حسن الخلق؛
و همراهی و گفت و گوی با مردم را جست و جو نمودم. پس آن را در خوش خویی یافتم.»
« و طلبت رضی الله، فوجدته فی برّ الوالدین؛
و خشنودی خدای تعالی را جست و جو نمودم. پس آن را در نیکی به پدر و مادر یافتم.»
منبع: مستدرک الوسائل، ج12، ص 173-174، ح 13810.
منبع: نشریه موعود، شماره 139 و 140.
منبع:سایت راسخون
نشانه هاى ظهور و اقسام آن
نوشته شده توسطرحیمی 26ام آبان, 1391 در جوامع روايى شيعه و سنى، از امور متعددى به عنوان (علايم ظهور) ياد شده است. منظم ساختن اين نشانه ها در ضمنِ تقسيم و دسته بندى آنها، فوايدى را در پى دارد كه بر اهل دقت پوشيده نيست.
نشانه هاى ظهور را از زواياى مختلفى مى توان نگريست؛ مثلا از لحاظ پيوستگى و گسستگى نسبت به ظهور، علايم منفصل و علايم متصل - و به تعبير ديگر علايم پيش از ظهور و علايم مقارن با ظهور - را تشكيل مى دهند و از نظر ميزان قطعيت، به علايم محتوم و علايم مشروط انقسام مى يابند و از جهت طبيعى و انسانى بودن و شخصى يا عمومى بودن سه دسته ى (حوادث خارق العاده)، (اوضاع عمومى اجتماعات بشرى) و (متخاصمان؛ نيروها و چهره ها) را تشكيل مى دهند. پيش از ذكر علايم، دو نكته را خاطر نشان مى كنيم:
نكته اول: مأخذ برخى از علايم، خبر واحد يا احاديث مجهول و روايات مقطوعه و مرفوعه مى باشد، هرچند نگارنده در اين مكتوب، همه ى علايم را ذكر نمى كند و به ذكر علايمى كه اكثرا در كتب متعدد و معتبر روايى وارد شده، بسنده مىكند ولى به هر روى تضمينى براى عدم راهيابى نشانههاى ضعيف السند وجود ندارد؛ البته قدر متيقن از نشانه هاى محتوم در ميان مجموعه ى علايم، قابل تحصيل و تشخيص است.
نكته ى دوم: لسان روايات در پارهاى از علايم به احتمال زياد، زبان نمادين يا به اصطلاح سمبليك است. بر اين اساس، مدلول مطابقى برخى از واژگان مراد نيست، بلكه معناى كنايى و استعارى مقصود معصوم عليه السّلام بوده است كه در این قسمت نمونه ى برجسته اى از آن ارايه خواهد شد.
صفحات: 1· 2
ويژگى هاى اولياى الهى
نوشته شده توسطرحیمی 10ام آبان, 1391«اُولئِكَ الَّذينَ نَظَرُوا اِلَى الَْمخْلُوقينَ بِنَظَرى اِلَيْهِمْ وَلَمْ يَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ. بُطُونُهُمْ خَفيفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَرامِ. نَعيمُهُمْ فِى الدُّنْيا ذِكْرى وَ مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ. يا اَحْمَدُ؛ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تَكُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَاَزْهَدْ فِى الدُّنْيا وَ ارْغَبْ فِى الاْخِرَةِ. فَقالَ: يا اِلهى: كَيْفَ اَزْهَدُ فِى الدُّنْيا؟
فَقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْيا خِفّاً1 مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ وَ لاتَدَّخِرْ لِغَد وَ دُمْ عَلى ذِكْرى. فَقالَ: يا رَبِّ كَيْفَ اَدُومُ عَلى ذِكْرِكَ؟ فَقالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ وَ بُغْضِكَ الْحُلْوَ وَ الحامِضَ وَ فَراغِ بَطْنِكَ وَ بَيْتِكَ مِنَ الدُّنْيا.
يا اَحْمَدُ: اِحْذَرْ اَنْ تَكُونَ مِثْلَ الصَّبِىِّ اِذا نَظَرَ اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَيْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ …»
«اوُلئِكَ الَّذينَ نَظَرُوا إلَى الْمَخْلُوقينَ بِنَظَرى اِلَيْهِمْ …»
آنان كسانى هستند كه به بندگان خدا به گونهاى نگاه مىكنند كه من به آنها نظر مىكنم.
توضيح اينكه: محبّت انسان به ديگران فرع محبّتى است كه به خداى خود دارد، تا انسان خدا را دوست نداشته باشد و به او عشق نورزد، نمىتواند ديگران را براى خدا دوست بدارد. در اصل، محبت به خداى متعال تعلّق مىگيرد و در سايه آن، انسان به هر كسى كه با خدا در ارتباط است، محبّت مىورزد، وقتى مىبيند او مُحِبّ خداوند است، او را براساس محبّت خدا دوست مىدارد. بنابر اينچنين فردى به مردم آنگونه نگاه مىكند كه خداى متعال به آنان نظر مىكند؛ يعنى هر كس كه در نزد خدا عزيزاست در نظر او نيز عزيز خواهد بود و چنين نيست كه خداوند اشخاصى را براساس يك معيار و ملاكى دوست داشته باشد و او براساس معيار ديگر، بلكه يك نگرش وجود دارد و با يك معيار اشخاص سنجيده مىشوند.
صفحات: 1· 2
رهنمود های رهبری به همسران جوان
نوشته شده توسطرحیمی 9ام آبان, 1391اسلام طرف زن است یا مرد؟
خانواده های بی نشاط و از کار افتاده
در جوامع غربی جوان ها، دوره نشاطِ جوانی و تُندی احساسات و غرایز را آزادانه می گذرانند و وقتی به خانواده و به ازدواج می رسند که در واقع بخش زیادی از میل طبیعی آنها و غرایز آنها فرو نشسته است. آن شوق و محبّت و عشقی که باید رد اعماق روح زن و شوهر جایگزین شود، در اینها نیست یا کم است.
اینکه بعضی سن ازدواج را برای سال های میانیِ عمر که در غرب و تمدّن غرب معمول است، می گذراند؛ مثل اغلب چیزهایشان، غلط و بر خلاف فطرت و مصلحت بشر و ناشی از این است که به شهوت رانی و بی بندوباری اقبال دارند. می خواهند جوانی خود را به اصطلاحِ خودشان، با خوشی سپری کنند، هوسرانی هایشان را بکنند، بعد که از کار افتاده شدند و آتش هایشان فرو نشست، حالا سراغ خانواده بروند. ملاحظه می کنید که در غرب زندگی خانوادگی این طوری است. طلاق های زیاد، ازدواج های ناموفق، مرد و زن های بی وفا، تخطّی های جنسی فراان، غیرتِ کم، زندگی خانوادگی به این معناست.
صفحات: 1· 2
عبادت و اطاعت انحصارى خدا
نوشته شده توسطرحیمی 8ام آبان, 1391توحيد، غير از آنكه يك بينش فلسفى است، يك شناخت علم زا و زندگي ساز نيز هست، يعنى عقيده اى است كه بناى زندگى اجتماعى و فردى انسانها بايد بر پايه آن نهاده شود.
اكنون به پاره اى از مواد كلى قطعنامه توحيدى در قرآن اشاره مى كنيم:
بنابر اصل توحيد، انسانها حق ندارند هيچكس و هيچ چيز جز خدا را عبوديت و اطاعت كنند. و همه تحكمات و تحميلاتى كه از طرف قدرت گونه هاى تاريخ بر بشريت رفته، غلط و برخلاف حق بوده است.
اين بيان كلى، بتها، خدايان، خداوندگاران و بالاخره تمايلات نفس سركش، را شامل است.
آيات زير (از سوره يونس) كه سخن از شريكان پندارى خدا - از جنس بشر و غير آن - مى گويد، طرحى كلى از اين رويه اصل توحيد را مى نماياند:
«وَيوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا»: و روزى كه همه آنان را (در قيامت) گرد آوريم…
« ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ»: آنگاه به كسانيكه براى خدا شريكى قائل شدند گوئيم: شما و آنانكه شريك خدا دانسته ايد در جاى خود بايستيد.
« فَزَيلْنَا بَينَهُمْ» : پس ميان آنها جدائى افكنيم.
« وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيانَا تَعْبُدُونَ»: و شريكان پندارى آنان گويند: شما ما را عبادت نمى كرديد.
« فَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَينَنَا وَبَينَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ»: ميان ما و شما خدا گواهى بسنده است كه ما از عبادت شما غافل و بيخبر بوديم.
« هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ»: در آن هنگام هر كسى هر آنچه را از پيش انجام داده، مى آزمايد.
صفحات: 1· 2
مادر شوهر و سم
نوشته شده توسطرحیمی 8ام آبان, 1391
دختری بعد از ازدواج نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با او جر و بحث می کرد.
عاقبت دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادرشوهرش بمیرد،همه به او شک خواهند کرد،پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد در این مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسی به او شک نبرد.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادرشوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس،اخلاق مادرشوهر هم بهتر و بهتر شد تا آن جا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت : دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت : دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.( بله برای پیروزی ابلیس کافی است آدمهای خوب دست روی دست بگذارند).
به شیرین زبانی و لطف و خوشی توانی که پیلی به مویی کشی.
نیش ها و نوش ها / محمدحسين قديري